هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۳

آلبرت رانکورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۷ جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۶ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴
از جهنم برگشتم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
خب ایندفعه به یه رول طنظ بسنده کردم
__________________________________

اسنیپ در حال گشت و گذار در تالار بود که ناگهان دری نیمه باز دید ،کنجکاو از اینکه چه چیزی در ان اتاق است وارد اتاق شد.
چشمش به جسمی بلند افتاده بود که با پارچه ای جادویی و کثیف پوشانده شده بود
به ارامی پارچه را برداشت و گفت :
-"عه این که اینه نفاق خودمونه ،کی گذاشتش اینجا ؟ حتما باز کار این بچه های گریف حالشونو میگیرم"

همین طور که در تاریکی اتاق به اینه خیره شده بود ،اینه ارام ارام شروع به تغییر کردن کرد.
اسنیپ با تعجب به تصویر خودش و لیلی در اینه نگاه میکنه با دیدن لیلی برقی در چشمانش قوت میگیره ارامش کل وجودشو پر میکنه .
اما ناگهان به خودش میاد ...
-"الان لیلی کجاست ؟مرده . و این تقصیر جیمزه. جیمز با جونش تاوان این کارو داد اما این کافی نیست ، اصلا کافی نیست . تمام خوانواده ی پاتر باید تاوان بدن
حتی اون پسر ...پسری که زنده موند."


هنوز بعضی از مواردی که براتون ذکر کردمو توی این نمایشنامه می‌بینم که تکرار شده‌ن و رفعشون نکردین. مثل پرش ناگهانی توسط اینتر.
توصیفاتتون خوبه، ولی تو سایه‌ی اشتباهات کوچیک ولی مهمی که گفتم کمرنگ شده. ضمن اینکه زمان فعلاتون با هم در تناسب نیست.
با تخفیف تاییدتون می‌کنم اما وقتی وارد ایفای نقش شدین به نقداتون توجه بیشتری داشته باشین و سعی کنین وقت بیشتری روی رولتون بذارین.
تایید شد. وقت گروهبندیه!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱۴ ۲۱:۱۱:۵۴
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱۴ ۲۱:۱۳:۱۷

از آبی متنفرم

تصویر کوچک شده


ارزشی خشن
تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۱۴ جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۳

آلبرت رانکورن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۷ جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۶ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴
از جهنم برگشتم
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 20
آفلاین
سوروس اروم در و باز کردو به سمت اینه حرکت کرد اروم پارچه ای که روی اینه رو پوشانده بود برداشت و با خودش گفت:
-"ایندفعه باید با ترسم مواجهه بشم باید ببینم اینه میخواد چی بهم نشون بده "

در همین حال بود که اروم اروم سطح اینه مانند یه مایع شفاف لرزید و شروع کرد به درست کردن یه تصویر توی قاب چوبی اینه.

-نه این امکان نداره ...امکان نداره... باز این کابوس لعنتی
ازت متنفرم جیمز
برای همیشه ازت متنفرم .

باورش نمیشد داره تصویر لیلی رو در بغل جیمز پاتر میبینه .

یه قطره اشک سرد از چشمانش سرازیر شد.

با ناراحتی رو از اینه برگرداند و از اتاق رفت.

________________


1. تو پاراگراف اول چندین جمله‌رو پشت سر هم آوردی بدون اینکه بینشون علائم نگارشی (! ، ؛ . ؟) بذاری یا با حروف ربط ارتباط برقرار کنی. فقط جملات آخر نیستن که نیاز دارن با علائم نگارشی به پایان برسن، بقیه هم به چنین چیزی نیاز دارن. نمی‌تونی یه جمله‌رو همینطور رها کنی و بلافاصله به نوشتن جمله بعد رو بیاری.

2. دیالوگ یه چیز پیوسته‌س و نباید بین جملات دیالوگ با اینتر فاصله بندازی. مگر اینکه با توصیف حالت شخص حین بیان دیالوگ بینشون وقفه بندازی.

3. نیازی نبود که بین سه جمله‌ی پایانی نمایشنامه‌ت دوبار اینتر بزنی. جملاتی بودن که به هم ربط داشتن و می‌تونستن همه‌شون تو یه پاراگراف قرار بگیرن.

4. استفاده از یه کلمه‌ی خاص(مثلا تو این متن»"آروم") به طور پیاپی و با فاصله کم، چندان حرکت خوبی نیست. بهتره به جای استفاده از کلمات تکراری، کلمات هم‌معنی رو جایگزینش کنی.

5. استفاده از جیمز به جای اسنیپ تو آینه ایده‌ی جالب و جدیدی بود، ولی با حقیقت آینه در تضاده. آینه نفاق‌انگیز چیزی که ازش بیزاریم رو به نمایش نمی‌ذاره... بلکه دقیقا برعکس عمل می‌کنه، اونچه که از دیدنش لذت می‌بریم رو به ما نشون می‌ده. واسه همینه که هرکس مقابلش می‌ایسته براش سخته که نگاهشو از آینه برداره. چون اینقدر مبهوت زیبایی اونچه می‌بینه می‌شه که نمی‌تونه ازش دل بکنه و می‌خواد تا ابد ادامه داشته باشه.

با این حال توصیفات خوبی از حس و حال اسنیپ داشتی. حتی لحظه تغییر آینه و به تصویر کشیدن جیمز و لیلی هم جالب بود. از این توصیفات خوب بیشتر بهره ببر و با یه نمایشنامه طولانی‌تر همراه با رفع اشکالاتی که گفتم برگرد چون خیلی کوتاه نوشتی.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱۴ ۲۰:۳۷:۴۵

از آبی متنفرم

تصویر کوچک شده


ارزشی خشن
تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۶:۴۴ یکشنبه ۹ آذر ۱۳۹۳

اورین بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۰۰ جمعه ۱۸ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۳۱ پنجشنبه ۱۳ فروردین ۱۳۹۴
از ارزشی ها متنفرم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
-قربان بچه ها تا یک ساعت دیگه میرسن نبایدد آماده بشیم؟
درسته سوروس ولی اول میخوام یه کاری رو واسم انجام بدی
-چه کاری قربان؟
-می خوام بری و آینه نفاق انگیز رو از اتاق نیازمندی ها بیاری یه طلسمایی هستن که باید روش انجام بدم بعدشم باید مخفیش کنیم
-بله پرفسور
اسنیپ بر میگردد که برود
-صبر کن سوروس یه چیزی رو باید بدونی پسر لی لی و جیمز،هری هم امسال وارد هاگوارتز میشه
اسنیپ ناگهان سر جایش میخکوب می شود عصبانیت و ناراحتی در چهره اش موج می زند می خواهد چیزی بگوید ولی نمی تواند و سریع به بیرون از دفتر دامبلدور می رود و وارد اتاق نیازمندی ها میشود
بعد از ۵۰۰ متر به دست چپ می پیچد
آینه نفاق انگیز به دیوار تکیه داده شده
نزدیک دیوار میرود ناگهان در آینه لیلی را در کنار خودش می بیند اشک از چشمش سرازیر میشود و آرام می گوید:«چرا،چرا لرد سیاه باید میکشتش
چرا نتونستم نجاتش بدم» سعی میکند جلوی گریه خود را بگیرد ولی نمی تواند
-می دونم که دلت واسش تنگ شده سوروس نیازی نیست که جلوی اشک هاتو بگیری اینا نشون میدن که هنوز انسانیت و عشق وجود داره
-ببخشید قربان....من....
-نیازی به توضیح نیست سوروس ولی اگه واقعا دوستش داشتی کمکم کن
پسرش تا چند دقیقه دیگه وارد قلعه میشه کمکم کن ازش محافظت کنم
-اااا....
-می دونم که با جیمز اختلاف زیادی داشتی و نمی تونی با هری خیلی خوب رفتار کنی چون شباهت زیادی به پدرش داره ولی به خاطر لیلی بهم کمک کن
-باشه،پرفسور
اسنیپ بغضش را فرو میبرد و آینه را برداشته و با دامبلدور حرکت می کنند




می دونم خیلی خوب ننوشتم ولی بعد از یه امتحان فیزیک سخت بهتر از این نمی تونستم بنویسم


خیلی جالب نیست که چندین دیالوگو پشت سر هم بیاری بدون اینکه توصیفی بینش بگنجونی. بهتر اینه که جایی که می‌تونی حس و حال شخصو هنگام بیان دیالوگ توصیف کنی.
نکته دیگه اینکه "حتما" باید انتهای جملاتت از علائم نگارشی (، . ! ؟) استفاده کنی. حتی وقتی جملات رو دنبال هم می‌نویسی بازم باید بینشون با همین علائم نگارشی یا کلمات ربط (که تا و ...) ارتباط برقرار کنی.
یکم سریع داستانو پیش بردی و در حالی‌که دامبلدور این مسئولیتو به اسنیپ سپرده بود ولی یهو بی مقدمه خودشم همون‌جا ظاهر می‌شه و از اسنیپ درخواستی می‌کنه و اونم سریع می‌پذیره! برای اینکه متنت به یه داستان بهتر تبدیل شه لازمه که توضیحات بیشتری بدی.
تایید شد. سال اولیا از این طرف.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۹ ۲۰:۰۰:۵۹

دوباره اومدم جلو چوبدستی به دست/سه سوته میکشمت پس از من بترس


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۴:۵۴ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۳

کارلوس پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۷ جمعه ۷ آذر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۴۸ پنجشنبه ۱۴ اسفند ۱۳۹۳
از اسلیترین بیزارم چون بایکیشون خاطره دارم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
خسته بود، خیلی خسته! هرروز به هری پرخاش میکرد... دلش نمیخواست او را ببیند. پروفسور دامبلدور برای انجام معموریتی به مدرسه ی دورمشترانگ رفته بود و به جای او خانم مک گوناگل مدیریت را به عهده گرفت!

-هی اسنیپ!

-بله پروفسور؟

-به انبار برو و آینه ی نفاق انگیزو برام بیار که میخوام اونو نابودش کنم!

-چرا پروفسور؟

-بچه ها این روزا همش میرن سمت اون! هری هم داره دیوونه میشه، پس برو بیارش!

-چشم قربان!

اسنیپ در را باز کرد، صدای قدم هایشبه گوش میرسید. به انبار نزدیکو نزدیک تری میشد، عرق کرده بود. هوا سنگین و تاریک بود، در انبار را باز میکند... پارچه ی روی نفاق را میکشد و به آینه خیره میشود.
رویای او این بود که لیلی اوانس را در آغوش خود ببیند... چشمانش تنگ شده بود، اشک از چشمانش میریخت. قلبش به تاپ تاپ افتاده بود! میخواست در رویا غرق نشود اما نتوانست جلوی خودش را بگیرد.

اتاق پروفسور مک گوناگل

-این اسنیپ چرا نیومد؟ باید سریع هری رو...

پروفسور نتوانست حرفش را تمام کند چون هری پاتر در اتاق را باز کرد و گفت:

-سلام پروفسور، یه سوالی داشتم!

-فعلا سوالو بذار کنار! برو به سمت انبار و پروفسور اسنیپو بیار.

-من؟ خانم اگه من برم اونجا که یه آوادا سر میده و کله ی من بر باد میره، بعدا باید یه فیلم بسازن به نام کله برباد رفته!

-این فیلمو ساختن!

هری که دیگر چیزی نداشت که بگوید سراسیمه به سمت انبار شتافت! وقتی به در انبار رسید...

انبار...
-اوه لیلی عزیزم!

اسنیپ دست خود را روی شانه اش گذاشته بود، چون فکر میکرد دستان لیلی روی شانه هایش است، اما وقت دستش را گذاشت...

-نه اینکارو نکن!

-ها؟ هری پاتر؟

-بله پروفسور! بهتره که دیگه به اون آینه نگاه نکنی!

-چرا؟ چون که تو میترسی از این که من خودمو با مادر زیبات ببینم؟

-پروفسور اون مرده، بهتره که راجع به اون اینجوری حرف نزنی!

-اصلا هرجور دوست دارم حرف میزنم!

-آینه تو روعوض کرده! تو اینجوری نبودی!

اشکی از چشمان اسنیپ سرازیر شد! دیگر نتوانست تحمل کند و گفت:

-ریداکتو!

آینه فرو ریخت و نابود شد!


شخصیت‌های نمایشنامه‌ت یکم با اون شناختی که ازشون داشتیم متفاوت بود. درسته که سعی کردی طنز بنویسی، ولی طنز واقعیات رو تغییر نمی‌ده، فقط در برخی زمینه‌ها بزرگ‌نمایی یا ... می‌کنه. واقعا تصور بعضی قسمتا مثل اینکه مک‌گونگال بخواد این‌طوری با اسنیپ حرف بزنه سخته.
حتما بعد از اتمام پستت یه دور از روش بخون. اشکالاتی داشتی که با یه دور خوندن به سادگی رفع می‌شدن. جمله‌بندی‌های نادرست، غلط‌های نگارشی و املایی و ...
تایید شد. می‌تونی کلاهو روی سرت بذاری.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۷ ۱۹:۰۰:۴۶

زندگی در دو چیز خلاصه میشود یکی عشق به هافل یکی دیوانه بودن برای هافل

پس زندگی بر مدار هافلپاف میچرخد

این است هافل پاف!


charlos potter


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۰ جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۳

دروئلا روزیه old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۵ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۴۶ پنجشنبه ۲۷ فروردین ۱۳۹۴
از تهران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
اعصابش خرد بود. داشت به خودش بد و بیراه می گفت و تو دلش خودشو سرزنش می کرد که چرا اینقدر بزدل بوده.
چرا وقتی اونقدر لیلی رو دوست داشته هیچی بهش نگفته و از همه بدتر چرا ناخواسته باعث مرگ عزیزترین فرد
زندگیش شده. به اولین کلاس خالی که رسید رفت تو . درو بست و همونجا شروع کرد به گریه کردن . حالش از خودشو
و همه ی دنیا مخصوصا جیمز پاتربه هم میخورد. شاید اگه جیمز نبود الان لیلی در کنار او بود .مطمئنا همین طوره.
اگر جیمز نبود هری پاتری هم نبود که لیلی بخواد خودشو فدای اون کنه. بعد از مدتی گریه کردن به خودش گفت که خجالت بکشه و مثل بچه ها رفتار نکنه.بلند شد به سمت آینه رفت. میخواست مطمئن شه صورتش تمیزه تا کسی به رازش پی نبره.
ولی چیز جالبی دید. یک دختر بود ولی اون کیه ؟ صبر کن . این....ای...ن لیلی اونسه.خودشه! چطور ممکنه؟ دستشو جلو
برد و اینه رو لمس کرد. لیلی سرشو روی شونش گذاشت وبه اون لبخند زد. قلبش داشت از شدت شادی منفجر میشد. دیگه به هیچ چیز فکر نکرد و همونجا نشست و به صورت لیل خیره شد . دیگه به آرزوش رسیده بود.


جالب بود فقط یکم با روحیات معمولی که از اسنیپ انتظار داریم فاصله داشت.
بازم تاکید می‌کنم که لطفا بعد از اتمام متنتون حتما یک دور از روش بخونین و اشکالات ریزی که با یه دور خوندن رفع می‌شنو برطرف کنین.
همین‌طور بعضی قسمتای پستت اینتر اضافی زدی. وقتی به انتهای خط توی باکسی که متنو تایپ می‌کنی می‌رسی نیازی نیست برای رفتن به خط بعد اینتر بزنی. همین‌طور به نوشتن ادامه بده خودش خود به خود به سطر بعدی انتقال پیدا می‌کنه.
تایید شد. سال اولیا از این طرف!


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۳۰ ۲۳:۵۳:۲۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۳۰ ۲۳:۵۳:۵۸

فقط اصیلزادگان دارای قدرتند


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۴۶ جمعه ۳۰ آبان ۱۳۹۳

albus-dumbledor


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۷ چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۶:۲۴ شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 2
آفلاین
سوروس با خشم وغضب دنبال صدایی می گشت که نیمه شب موقع گشت و گذار (نگهبانی) در هاگوارتز شنیده بود.
وارد اتاقی شد که به نظر می رسید صدا از درون آن بیرون ه‍ بودآمده بود. درون اتاق جز یک آیینه قدیمی و خاک گرفته چیزی نبود. کمی کنجکاو شده بود که آن آیینه چیست و در اینجا چه میکند. جلو تر رفت تا آن را بازرسی کند. تکاه‍ هن کوچکی به چوبش داد تا خاک ان را پاک کرده باشد. جلوتر رفت وقتی درون آن را نگاه کرد در تعجب و حیرت ماند . قطرو اشکی از چشمش رها شد و به زمین افتاد.
او در ان تصویری اعجاب آور و باور نکردنی دید. از خود پرسید: من خوابم یابیدار.ای امكان نداره. آخه ....... لیلی.... لیلی که.... . ساعت ها خیره ان تصویر شد. انگار از نگاه کردن به ان سیر نمی شد.ناگهان با صدایی دیگر به خود امد. مجبور شد از ان دل بکند و دنبال صدا برود . بیرون که امد هوا روشن شده بود. بی توجه به ان دنبال صدا رفت.
امیدوارم تایید شه.


تایید نشد.
ازت می‌خوام که روی متنت کار کنی و یک‌بار دیگه همینو با رفع اشکالاتی که می‌گم بفرستی.
اول اینکه قبل از ارسال پست حتما یک دور از روی اون بخون تا اشکالات نگارشی و تایپیتو متوجه بشی و رفعشون کنی.
دوم اینکه دیالوگا باید به زبان عامیانه نوشته بشن و با پایان یافتن دیالوگ به خط بعدی بری و بعد توضیحات و توصیفات ادامه‌ی متنت رو بنویسی.
و سومین مورد هم اینکه خیلی سریع سوژه‌رو پیش بردی. یکم بیشتر در مورد حس و حال اسنیپ و رویاروییش با آینه بنویس.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۳۰ ۱۲:۵۰:۲۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۳۰ ۱۲:۵۱:۴۷


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۵:۵۳ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳

کلاه گروهبندی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۴۷ دوشنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۰:۴۹:۴۶
گروه:
ناظر انجمن
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 798
آفلاین
►عکس جدید کارگاه نمایشنامه نویسی◄


تصویر کوچک شده



برای ورود به ایفای نقش باید یه نمایشنامه یا داستان کوتاه بر مبنای این عکس بنویسید.

توضیحات: اسنیپ در حال نگاه کردن به آینه نفاق انگیز

* سعی نکنید مثل کتاب بنویسید. خلاقیت به خرج بدید. اگه هم سوژه ـتون مثل کتاب شد سعی کنید نحوه ی اتفاقات رو تغییر بدید.

* چی می‌شه که اسنیپ خودش رو در مقابل آینه نفاق انگیز پیدا می‌کنه و بعدش تصمیم می‌گیره به درون اون نگاه کنه؟ آینه‌ای که نیم‌نگاهی به خواسته‌های خاموش درون ما داره و تصویری از لیلی پاتر، مادر پسری که زنده ماند در آغوش اسنیپ رو به نمایش گذاشته. دختری که اسنیپ از دوران کودکی می‌شناخت و در کنارش آرزوهای بزرگی برای خودش می‌دید اما در نهایت این جیمز پاتر بود که قلب لیلی رو تصاحب کرد. ماجراهای قبل یا بعد از مواجهه با آینه و احساساتی که در تمام این مدت به اسنیپ دست می‌ده و حتی خاطراتی که ممکنه به ذهنش خطور کنه، همه دست شماست ...


بلندپروازی، پشتکار، شجاعت و فراست
در کنار هم
هاگوارتز را می سازند!


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۱:۵۳ پنجشنبه ۲۹ آبان ۱۳۹۳

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۷ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴
از ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
گروه:
کاربران عضو
پیام: 32
آفلاین
روی صندلی نشسته بود،ردای سیاهش مانند دریای خروشان موج داشت در ان لحظه تنها کاری که می توانست انجام دهد این بود که کتاب را بالا تر بگیرد و سعی کند سخنان زننده دراکو را نشنیده بگیرد ، در دلش مرلین مرلین می کرد که یکی بیاید و نجاتش دهد.
:«با اون کاری نداشته باش»
دراکو مانند شیری که اماده حمله باشد اماده بود و بدنبال حریفش می گشت،جینی با شنیدن صدا کمی ارام تر شدولی زمانی که متوجه شد صدا صدای برادرش است که از دور ، نزدیک میشود دوباره به حالت اولش بازگشت در دلش می گفت « ای وای من آلان دوباره جنگ می شود» و از جای خود بر می خیزد و به سمت برادرش میرود و را به سمت در خروجی کتابخانه می برد.
رون :«چرا نذاشتی یه مشت و مال حسابی بهش بدم؟»
جینی ساکت به راهش ادامه می دهد.
رون :« چرا خودت هیچی بهش نگفتی؟»
جینی بی حوصله تر می شود اما سکوتش را نمی شکند.
رون :« چرا جواب من رو نمی دی ؟نمی فهمی میگو تو باید به اون پسره از خود راضی نشون بدی که زیادی خودش رو بالا گرفته و اعتماد به سقف داره»
جینی این بار با نگاه زننده ای جواب رون را می دهد ، رون بلاخره سکوت اختیار می کند
................................................................
سر میز شام تمام خاطرات امروزش را مرور می کرد و با خودش می گفت:«مگه میشه من دلم نخواد که جواب این پسره از خود راضی رو بدم ، چرا هیچ کس من رو درک نمی کنه؟ این بار که ببینمش، اه یا مرلین خودت کمکم کن که جوابش رو بدم»
«به به ببین کی اینجاست؟ دختر منگل»
رون از جاش بلند می شود که به کمک خواهرش برود ولی جینی که اعصابش خورد شده بود جایش بلند می شود و می گوید :« بازم اقای از خود راضی ، برو کنار بذار باد بیاد ، در ذمن میز گروه اسلایترین اونجاس ، برو دیگه هم اینورا نیا منتفت شدی؟ »
:« به به نمی دونستم زبونم داری اما حالا فهمیدم نتنها زبون داری بلکه چه زبون درازی هم داری »
:« مثل اینکه نفهمیدی گفتم شرت رو کم کن » و نگاهی بس غذب ناک به او می اندازد، دراکو با افاده خاصی که سرشار از خشم بود راهش را کج می کند، جینی فورا از سرسرا خارج شده و دوان دوان به خوابگاه می رود..........
تمام روز از ذهنش گذر می کرد واقعا از رفتار و طریقه صحبتش بسیار ناراحت بود ولی زمانی که به یاد می ورد که رو به روی دراکو ایستاده است خوش حالی از چهره اش نمایان می شد ،پلک هایش دیگر سنگین شده بودند و جینی جوان را به خوابی عمیق دعوت می کردند.



««اگر تایید شود ممنون خواهم شد.»»


با وجود اینکه اشکالات زیادی داشتی، اما نمایشنامه خوبی نوشتی.
حتما بعد از نوشتن متنت یه دور از روش بخون تا متوجه اشکالات نگارشی و تایپی‌ بشی و اونارو تصحیح کنی » غضبناک، در ضمن، ملتفت ...
درست نیست که دیالوگارو وسط توضیحاتت بیاری و دوباره بعد از اتمام دیالوگ به ادامه‌ی توضیحاتت مشغول شی. باید با اینتر بینشون فاصله بندازی.
خیلی جاها چندین جمله‌رو پشت سر هم نوشتی بدون اینکه بینشون علائم نگارشی بذاری یا از کلمات ربط استفاده کنی. ضمن اینکه وقتی جملاتت به پایان می‌رسن لازمه که با " . ! " بهشون پایان بدی.
با ورود به ایفای نقش بهتر می‌تونی به رفع اشکالاتت بپردازی و پیشرفت کنی.
تایید شد. وقتشه گروهبندی شی.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۹ ۱۲:۱۷:۵۶
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۹ ۱۲:۱۸:۳۸


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۸ چهارشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۳

دومینیک ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۳۷ شنبه ۱۰ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۰۱ دوشنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 14
آفلاین
جینی بدون حوصله وارد کتابخانه شد و یک کتاب رو بدون نگاه کردن بهش برداشت،از چهره اش بی حوصلگی نمایان بود.

رفت و روی یک میز نشست و شروع کرد به خوندن کتاب(با بی حوصلگی و بدون توجه به اطراف) همین طور که جینی در حال کتاب خوندن بود، ناگهان دراکوی مغرور وارد کتابخانه شد ،جینی با اینکه متوجه ورود دراکو شده بود ولی اصلا به روی خودش نیاورد ،دراکو با اخلاق همیشگی اش یعنی مغرور بودن چند تا کتاب برداشت.

و پیش جینی رفت جینی هیچ توجهی نکرد فقط بی حوصله تر از قبل شده بود،دراکو سرش رو جلو آورد تا ببینه که جینی چه کتابی می خونه .

جینی خیلی آروم سرش رو برگردوند و زل زد توی چشمای دراکو ،دراکو که دست و پاش رو گم کرده بود باز هم با مغرور بودن گفت : سلام !
جینی: که چی؟
دراکو : چه بی اعصاب !
جینی: همینه که هست .

خب امید وارم که تایید بشه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


اولشو خوب شروع کردی، اما بعدش سریع داستانو پیش بردی و خیلی کوتاه نوشتی.
بعضی جاها که نیاز به ویرگول داشتی ازش استفاده نکردی "و پیش جینی رفت جینی هیچ توجهی نکرد فقط بی حوصله تر از قبل شده بود" و به جاش یه جا که نیاز نبوده ازش بهره بردی. "جینی با اینکه متوجه ورود دراکو شده بود ولی اصلا به روی خودش نیاورد ،دراکو با اخلاق همیشگی اش یعنی مغرور بودن چند تا کتاب برداشت."
پیام‌شخصی‌ای که دادم رو بخون و بعدش می‌تونی برای گروهبندی بری.
تایید شد.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۲۸ ۲۲:۰۰:۱۰


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ جمعه ۱۶ آبان ۱۳۹۳

آنجلینا جانسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۶ چهارشنبه ۱۴ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۴ دوشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 3
آفلاین
جینی ویزلی پشت میز کتابخانه نشسته بود و کتاب دفاع ابتدایی در برابر جادوی سیاه را مطالعه می کرد و از دور مراقب رفتار برادر و دوستان او بود که صدای دراکو مالفوی اورا به خود آورد که می گفت:
_هی ویزی فکر نمی کنی خواهر کوچولوت دیگه داره داره زیادی زاغ سیاه شما رو چوب میزنه؟
جینی که با شنیدن این حرف از خجالت و عصبانیت رنگ صورتش مثل موهایش شده بود چوب خود را درآورد و رو به مالفوی گرفت و گفت:
_تو به چه جراتی یه همچین حرفی میزنی؟
_ویزی فکر نمی کنم به خواهرت ادب یاد داده باشید؟البته از خانواده شما بعیده چون مثل یه اصیل زاده فکر نمی کنید!
رون که از این حرف عصبانی شده بود روبه جینی کردو گفت:
جینی برو بیرون تا ماهم بیایم.
جینی با اکراه قبول کرد وبعد رون با مشت محکمی برای هدیه این حرف مالفوی بهش تقدیدم کرد( )
هری خواست رون را به بیرون ببرد ولی همان موقع پرفسور اسنیپ وارد کتابخانه شد و با نگاه کردن به صورت مالفوی با صدای بلندی گفت:10 امتیاز به خاطر این کارتون از گیریفیندور کم میشه!وشما آقای ویزلی برای جریمه همراه پاتر ساعت 8 در دفتر من باشید.
سپس راه خود به سمت بخش ممنوعه کج کرد و رفت.

تایید شد ... سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۸/۱۶ ۲۱:۵۰:۱۴







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.