هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ چهارشنبه ۳ دی ۱۳۹۳
#39

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
- نه ولی... :worry:

-فلورانسو یکبار به دلم ماند که تو دفعه ی اول که بهت چیزی میگم بگی چشم.بگو چشم...

-چشم :worry:

چند دقیقه بعد پروفسور ها شانه به شانه ی یکدیگر و سوت زنان (انگار نه انگار که اتفاقی افتاده)بیرون رفتند(بیل و چارلی قبلا یواشکی رفته بودند).جینی نیز پی از مدتی سوار بر تسترال از آنجا رفت تا به پای هری بیفتد(هرچند که بعید بود)

-ببینم شما دوتا چرا جیغ زدید؟

این را هرمیون پرسید و باعث شد فلور و گابریل برای لحظه ای با فرمت به هم نگاه کنندو در ادامه فلور گفت:

-به کسی مربوطه؟اصلا می خواستیم ببینیم توی این مدرسه چقد به ما ها که مهمانیم توجه می کنند.
اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااایش......................
بیا بریم گابریل توی اینجا نمیشه اصلا راحت کاری کرد بس که گیر میدن ااااااااااااایش....
و با کج و راست کردن خودش و غرغر کردن دست گابریل را گرفت و بیرون رفتند....

---------------
بعد از مدتی رون و هرمیون تنها شدند و بعد از تگاه کردن بهمدیگر از هم اجازه گرفتند که.... :kiss:



خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــش(سانسور)

پس از اینکه این سانسور ها ی ادامه دار پایان یافت هرمیون و رون خواستند که بیرون بروند اما....
چیزی عظیم جسه مقابلشون بود و از عبور انها جلوگیری می کرد...





----------------------------------------------------------
خوب بود ؟


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۷:۴۲ شنبه ۸ آذر ۱۳۹۳
#38

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین

جماعت کلاس نشین بهت زده به در خیره شده بودند تا اتفاقاتی که به سرعت ظرف چند ثانیه افتاده بود را درک کنند. سیبیل از سیبیل تکان نمیخورد تا این که در کلاس از جا کنده شد و دختری مو قرمز با جنب و جوش و همچنین سر و صدای فراوان وارد شد. دخترک دست تسترالی در دست گرفته بود و در آن صحبت میکرد ...

- باشه پیام. میبینمت.

- جینی؟!

- بله پیام؟

- پیام!؟ پیام کیه؟! من هریم! پسر برگزیده! کسی که از طریق زخم روی سرش با لرد ولدمورت ارتباط داره! پسری که زنده ماند! کاپیتان کوییدیچ گریفیندور! منو به یه فوبتالیست مشنگ جهان سومی فروختی؟

- پیام چی میگی تو؟! از چی حرف میزنی؟

- لعنتی ... باز میگه پیام

هری از جایش برخاست و او نیز به سمت وزارتخانه رفت ... به مقصد دادگاه خانواده! پشت سر هری استرجس وارد کلاس معجون سازی شد و شروع به صحبت کرد.

- سلام بچه ها! الان شنیدم پروفسور دامبلدور هاگوارتز رو ترک کردن، در نتیجه من پایان ترم قبل و آغاز ترم جدید رو از همین لحظه اعلام میکنم! ضمنا با توجه به فارق التحصیل شدن ارشد قبلی گریفیندور، دوشیزه فلورانسو رو به عنوان ارشد این گروه منصوب میکنم!

- اما پروفسور پادمور ... من اسلیترینی ...

- خوب یه لوگوی اسلیترین سمت راست رداتون دوخته شده یه لوگوی گریفیندور هم سمت چپش میدوزیم جهت برقراری عدالت هم امتیازاتی که شما کسب کنید به حساب گریفیندور واریز میشه. any problem?


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۷ چهارشنبه ۵ آذر ۱۳۹۳
#37

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
نه! ممکن نیست آن شخص پرنس آو میتینگ باشد چون درست است که آن شخص پرنس بود ولی اسم کوچکش آیلین بود که ننه ی اسنیپ بود و با بادمجان آمده بود که بشینند با پسرش لیته بندازند و بفروشند به خلق الله تا چرخ زندگیشان بچرخد و نونی دربیاورند و سیاه زمستان را سر گشنه نگذارند روی زمین. آخر می دانید که بابای اسنیپ مشنگ و معتاد بود و ننه اش هم سیاه بخت شد طفلک و خودش هم که بچه ی طلاق بود و در جام حذفی هم شکست عشقی بدی از جیمز و لیلی خورده بود و سیریوس هم که خشتکش را در ملاء عام به نمایش گذاشته بود و سرجمع اینکه طی آخرین رتبه بندی جهانی از نظر رتبه داغونی و افسردگی و گسیختگی انتظام خانواده، اسنیپ ها بعد از خاندان آقوی همساده حائز رتبه دوم بودند بیچاره ها.

و خب البته از آنجایی که هر چقدر فرد سختی بیشتری در زندگی دیده باشد آینده ی روشن تری پیش رو دارد و به مقام های وکالتی و وزارتی و ریاستی بیشتری می رسد، اسنیپ کله چرب قصه ی ما هم در کوران مشکلات و حوادث بی شمار آبدیده شد و به مقام وزارت سحر و جادو دست یافت و البته چون گلیم بختش را سیاه بافته بودند مجبور شد با سیریوس بلک که دست بر قضا خیلی هم از هم خوششان می آمد دولت ائتلافی تشکیل بدهد و به نقل از برخی منابع آگاه در برخی جلسات کابینه که اسنیپ رای مخالف می داد سیریوس سر و ته ش می کرد و خشتکش را به نمایش عموم می گذاشت تا وقتی که اسنیپ بگوید غلط کردم و رای مثبت بدهد.

خلاصه... سرتان را درد نیاورم... ننه ی اسنیپ در دخمه را باز کرد و آمد تو و دید یک جماعتی سیبیل به سیبیل نشسته اند توی دخمه و پسرش هم نیست. این شد که پرسید: وااااااااا! اینجا چه خبره؟پسرم کوش؟

پرسیوال جواب داد: پسرم آلبوس، پسرت رو کرد تو گونی، برد دادگاه ویژه ی جرائم اقتصادی!

ننه ی اسنیپ تا این را شنید، خون جلوی چشمهایش را گرفت. کیسه ی بادمجان ها را کوبید تو سر پرسیوال که باعث مرگ مغزی پیرمرد شد و بعد هم چادرش را بست برِ کمرش و یک دست جاروی کوییدیچ و دست دیگرش چوبدستی راهی آزکابان شد تا پسر وزیرش را از فتنه ای که سیریوس و دامبلدور محفلی برای حذفش از قدرت تدارک دیده بودند، برهاند.


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۵ ۱۹:۰۳:۱۰


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۲:۳۹ پنجشنبه ۸ آبان ۱۳۹۳
#36

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین

چکیده:
هری و هرمیون و رون و بیل و مک گونگال سر کلاس اسنیپ مشغول یقه گیری یکدیگر بودند که ناگهان دامبلدور در اومد و گفت که اسنیپ مفسد اقتصادیه و به اعتماد اون خیانت کرده و الان توی گروه هاش به جای محفل نوشته مرگخوار و به ققی تیکه میندازه...



دامبلدور، سوروس رو کرد تو گونی و برد و همینطور که داشت دور میشد و خش خش خش خش میخندید( ) به هری و هرمیون و رون و مک گونگال گفت شماها دیگه بچه هایی خوبی باشید وگرنه شب میام شماهارو هم میبرم!!

آقا، این حرف از دهن دامبلدور در اومده و درنیومده بود که هرمیون پرید بغل هری و شروع کرد خودشو چسبوندن به هری که آخ قلبم و اوخ نفسم! من از بابا دامبل میترسم و این حرفا!
از اونور یدفعه رون شترخ! زد تو گوش هری و هرمیون از بغل هری افتاد پایین و رون افتاد روی هری و شروع کرد به زدن هری. رون برای اولین بار در عمرش غیرتی شده بود! و از اونور هرمیون که کلی حال کرده بود که برای اولین بار جناب سیب زمینی بزرگ یعنی رون ویزلی غیرتی شده، همینطور اون صحنه رو میدید و اشک از چشماش جاری میشد و ادا اصول درمیاورد. :pretty:

از اونور مک گونگال مثل بادوم برشته، بالا پایین میپرید و میزد تو سرش که:
" هی وای پسری که زنده ماند را کشت! پسری که زنده ماند را نجات بدهید و..."

تا صدای ناله و کمک طلبی اومد یدفعه یک عدد ریش ظاهر شد! طبق روایات این شخص اول ریش بوده بعد دست و پا درآورده. شخص مذکور که اسمش پ.پ یا در واقع پدر پرسیوال بود سریع پرید مک گونگالو بغل کرد و گفت:
_ چی شده عزیزم چرا نگرانی؟!

در همین لحظه
خــــــــــــــــــش
خـــــــــــــــــــش
خــــــــــــــــــــــش

الان مثلا سانسور شد...
ده دقیقه بعد...

مک گونگال: آخیش! اره داشتم میگفتم، داره بچه مو میکشه! داره پسری که مرگو خورد را میکشه!

پرسیوال که میخواست جلوی مک گونگال ضایع نشه پرید هری رو از دست رون نجات بده که ناگهان! همه جا تاریک شد. دخمه های قلعه مانند همیشه تاریک و خوفناک شد و صدایی از دور آمد که:
_ من آمده ام! من آمده ام با بادمجان آمده ام!

آیا آن کس که بود؟ آیا ممکن است آن شخص یک دزد آواتار باشد؟ آیا ممکن است آن شخص یک سامانه پیامکی دزدی و تقلبی داشته باشد؟ آیا ممکن است آن شخص پرنس آو میتینگ باشد؟! همه و همه را خواهید دید...



پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۲۱:۴۰ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳
#35

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
اسنیپ گفت: مرگ! چرا جیغ می کشی گرنجر؟ 20 امتیاز از گریفندور کم می کنم.
هرمیون گفت: ئه وا! رونیییییی! یه چی بگو بهش دیگه.
رون گفت: چی بگم زن؟ درس خونده، زحمت کشیده، پرفسور شده. الانم زور داره، میخواد امتیاز کم کنه. چکاری از دست من برمیاد؟
هرمیون گفت: خاک تو سرت. اصن من دیگه 19 سال بعد زن تو نمیشم، زن هری میشم. هری جونم! یه چی به اسنیپ بگو دیگه. من که امروز دختر خوبی بودم و قرصامو خوردم و اصن جیغ نزدم که.
هری گفت: پس این جیغ کی بود مادر سیریوس؟
هرمیون گفت: ئه وا! به من فحش میدی، مادر مالی ویزلی؟
رون گفت: چی؟! از اسم مادر من به عنوان فحش استفاده می کنی گندزاده؟ حلزون بالا بیار!

هری خواست به رون هشدار بدهد که چوبدستیش قبلا تعویض شده و دیگر نیازی نیست که رون برای هدایت طلسم ها، سر چوبدستی را به سمت خودش بگیرد ولی خب... دیگر دیر شده بود و رون داشت حلزون بالا می آورد. این شد که رو کرد طرف هرمیون و گفت: من که فحش ندادم. من فقط گفتم پس این جیغ کی بود؟ مادرِ سیریوس؟ و منظورم این بود که اگر این جیغ تو نبود پس جیغ مادر سیریوس بود؟ مثلا خیرِ سرم خواستم استفهام انکاری به کار ببرم.

هرمیون که احساس پشیمانی می کرد گفت: پس چرا همون بار اول از علائم نگارشی ضروری استفاده نکردی تا هم من و هم خواننده گمراه نشیم و رون هم به این روز نیفته؟

هری یک نگاهی به هرمیون انداخت و گفت: تو مطمئنی قرصاتو خوردی؟ علائم نگارشی چیه؟ خواننده کیه؟ اصن چرا جیغ زدی؟ الان این 20 امتیازِ از دست رفته رو کی باید جبران کنه مادر سیریوس؟

هرمیون گفت:بازم استفهام انکاری بدون علامت نگارشی... آخه اصن اون صدای جیغ گوش خراش از من نبود که. صدای جیغ گوش خراش فلور و دوستش بود که از داخل دخمه ها به گوش رسید.

تا هرمیون این را گفت بیل پرید یخه ی هرمیون را گرفت که: دوستش؟! کدوم دوستش؟!

مک گونگال هم پرید و یخه ی اسنیپ را چسبید که: دوشیزه دلاکور که توی ریونکلاوست. پس برای چی بیخودی از دوشیزه گرنجر و گریفندور امتیاز کم کردی سوروس؟ 30 امتیاز از اسلیترین کم میشه.

سوروس یقه اش را از چنگ مک گونگال خلاص کرد: من چه می دونستم؟ من فکر کردم مث همیشه گرنجر جیغ زده! بعدشم دلاکور اصلا توی هاگوارتز درس نمی خونه که! چرا پای ریونکلاو رو می کشی وسط؟ اصن چرا از اسلیترین امتیاز کم کردی؟ مگه الان ما اینجا دانش آموز اسلیترینی داریم؟ دوست داری به هر بهانه ای شده از امتیازای گروهای دیگه کم کنی تا گروه خودت قهرمان بشه، نه؟ حالا که اینجوره 100 امتیاز از گریفندور کم می کنم.

مک گونگال دوباره یقه ی اسنیپ را چسبید: خودت! خودت که یه زمانی دانش آموز اسلیترین بودی! الانم سرگروهشونی! من 200 امتیاز از اسلیترین کم می کنم.

اسنیپ هم یقه ی مک گونگال را چسبید: من 300 امتیاز از گریفندور کم می کنم.

مک گونگال: من 400 امتیاز!
اسنیپ: من 500 امتیاز!
مک گونگال: من 600!
اسنیپ: 700!

همانطور که صدتا صدتا از امتیازات اسلی و گریف کم می شد، پروفسور اسپراوت از خوشحالی غش کرد چون بعد از دو قرن هافلپاف قهرمان پیش از موعد هاگوارتز شده بود!

از آنطرف بیل هرمیون را گرفته بود زیر باد کتک که: بگو دوست فلور کیه؟
هرمیون: من نمی دونم... من فقط صدای جیغ یه دختر دیگه رو هم شنیدم...

بیل هرمیون را رها کرد: خب اینو زودتر بگو. من فکر کردم دوستش پسره. آخه بهم قول داده با من ازدواج کنه.

چارلی ذوق کرد: راس میگی داداش؟ بالاخره میخوای ازدواج کنی؟ کی ایشالا به سلامتی؟
صورت بیل به رنگ موهایش شد: والا... راستش... رولینگ گفته عروسیمون تو کتاب هفتمه ولی قول داده از کتاب پنج نامزدیمونو اعلام کنه.

چارلی یخ کرد: رولینگ کیه؟ کتاب هفت چیه؟ پنج کدومه؟ چرا هذیون میگی داداش؟ حالت خوب نیس؟ نکنه طلسم این رون چلفتی به تو هم خورده؟

ناگهان دامبلدور که تا آن لحظه ساکت بود به حرف آمد: عزیزانم! چرا حواستون نیست. واقعا الان، اینجا، تو این موقعیت جای این حرفاست؟ واقعا اینجا جاییه که سر 19 سال بعد یا امتیازات گروه یا عروسی و دومادیتون بحث و دعوا کنین؟ واقعا نمی تونین درک کنین مهم ترین مساله ی حال حاضر ما چیه؟

ناگهان دست هرمیون مانند فنر بالا رفت.
دامبلدور از بالای عینک نیم دایره ایش به هرمیون نگاه کرد: بله دوشیزه گرنجر؟
هرمیون: مهم ترین مساله ی حال حاضر ما جیغ گوشخراش فلور و دوستشه که باید بریم و ببینیم چه مشکلی براشون پیش اومده تا کمکشون کنیم، چون ممکنه جونشون در خطر باشه که جیغ کشیدن خب.

هرمیون منتظر بود تا 20 امتیاز از دست رفته توسط مدیر مدرسه جبران شود اما دامبلدور آهی کشید، عینکش را برداشت و با گوشه ی ردایش شروع کرد به تمیز کردن شیشه های عینک: متاسفم دوشیزه گرنجر. پاسخ درست خیانته!

همه ی نفس ها در سینه حبس شد: خیانت؟!

دامبلدور عینکش را بر چشم گذاشت: بله! خیانت! خیانت سوروس اسنیپ به اعتماد من! سوروس! بعد از سقوط تام اومدی گفتی غلط کردم و توبه کردی، بخشیدمت و بهت اعتماد کردم. چپ و راست از گریفندور امتیاز کم کردی و به هری عزیزم گیر دادی، چیزی نگفتم و اعتماد کردم. الان با بازگشت تام دوباره از محفل رفتی و تو گروهات دسترسی مرگخواران داری و هی به سفیدی و محفل و روشنایی و ققنوس تیکه می ندازی، بازم اعتمادم خدشه دار نشده. سیبل دیروز اومد تو دفترم نشست و هنوز یه لقمه از نیمروی تخم فوکس نخورده بود که یهو افتاد کف دفتر و چشماش چپ شد و کف خون قاطی کرد و پیشگویی کرد که در ششمین کتاب مرد کله چرب، مرد ریش دراز را خواهد کشت! بازم به خودم و خودت نگرفتم و اعتمادم رو حفظ کردم ولی حالا دارم چیزی می بینم که باورم نمیشه!

ملت با چشم های گرد و دهان های باز به دامبلدور خیره مانده بودند. دامبلدور ادامه داد: تو به عنوان مسئول تدارکات هاگوارتز هر ماه کلی پول از حساب مدرسه برمی داری به اسم تهیه ی ترشیجات مورد نیاز آشپزخانه. ولی حالا دارم می بینم تمام فاکتورهایی که از اول استخدامت به من ارائه دادی جعلی بوده و خودت داری به غیر بهداشتی ترین و ارزان ترین شیوه ی ممکن ترشی تولید می کنی و در اختیار آشپزخونه قرار میدی! خدا می دونه تا امروز با فاکتورسازی چقدر اختلاس کردی! مفسد اقتصادی! تو اخراجی سین.الف!



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳
#34

پروفسور ویکتور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۱۱ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۰۴ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳
از توی قلب خدا...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
هری و رون توی نقشه ی غارتگر دنبال هرمیون گشتن و بالاخره تونستن اونو توی کتاب خونه پیدا کنن.
بلافاصله راهی کتاب خونه شدن.
هرمیون داشت در کمال آرامش کتاب سیستم آموزشی بیوکزباتنز رو میخوند.
هری پرسید:«هرماینی...فلورو پیدا کردی؟»
هرمیون کتابو کنار گذاشت و گفت:«نچ...همه جا رو گشتم نبود...برای همین اومدم کتاب خونه تا کتابشونو پیدا کنم...»
همون موقع مسئول کتاب خونه داد زد:«آهای بچه ها...مگه نگفتم برین بیرون؟شب شده...کتاب خونه بستست...آهای گرنجر...دارم میبینم اون کتابو داری یواشکی میبری...بزارش سر جاش...همین حالا...»
هرمیون با اخم کتابو گذاشت سر جاش و با دو تا دوستاش از کتاب خونه خارج شد.
توی راه گفت:«پسرا...چرا اومدین دنبالم؟»
رون گفت:«آخه شب شده هرماینی...گفتیم تا یکی از پروفسورا گیرت ننداخته خودمون بیایم دنبالت»
هری بی توجه به حرفای اونا داشت نقشه ی غارتگر رو بررسی میکرد.
یهو داد زد:«واااای...اینجا چه خبره؟»
رون و هرمیون سرشونو بالای نقشه گرفتن و به نقطه ای که هری خیره شده بود نگاه کردن.
هری گفت:«نگاه کنین...توی دخمه ها...فلور و گابریل اونجان...ولی...ولی این طرف ترو ببینین...پروفسور مک گونگال و دامبلدور و اسپراوت دارن میدون...اوه خدای من...اینجا ده تا اسنیپ و ده تا بیل و ده تا چارلی داریم...چه خبره؟»
هر سه تاشون یه لحظه به هم خیره شدن و بعد دویدن طرف دخمه ها...
طاقتشون نمیومد که فقط نقشه رو نگاه کنن...
چند دقیقه بعد توی دخمه های تاریک بودن...
صدای جیغ و داد مک گونگال و دامبلدور از توی دفتر اسنیپ میومد...
هری و رون و هرمیون یواشکی جلو رفتن و در دفترو باز کردن...
دامبلدور مشغول برگردوندن لولوخورخوره ها به داخل صندوق بود و مک گونگال و اسپراوت یه گوشه کز کرده بودن.
بیل و چارلی واقعی یه گوشه افتاده بودن . اسنیپم رفت پیش دامبلدور تا بهش کمک کنه که آخرین لولو خورخوره که شکل چارلی شده بود رو بندازه داخل صندوق...
زیر لبی میکفت:«ویزلی ها...دارم براتون...»
همون موقع صدای جیغ گوش خراش فلور و دوستش از داخل دخمه ها به گوششون رسید...
یک لحظه همه ی افرادی که داخل دفتر اسنیپ بودن برگشتن طرف در و به هری پاتر و دوستاش که داشتن یواشکی سرک میکشیدن خیره شدن...


تصویر کوچک شده





پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۸:۳۷ پنجشنبه ۲۰ شهریور ۱۳۹۳
#33

لاوندر براون


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ یکشنبه ۶ مهر ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 76
آفلاین
اسپراوت با دستپاچگی به سمت دفتر مک گونکال میدوید.پشت درب دفتر ایستاد و از هول چنان محکم در زد که در به خودی خود باز شد.اسپروات دستپاچه تر شد و سعی کرد صحنه ای که دیده است را نادیده بگیرد:
-اِ!سلام پروفسور دامبلدور!سلام مینروا!
بعد به طور ناگهانی به خاطر اورد که برای چه انجاست.به طور ناگهانی سورتش بر افروخته شد(همون صورت ماگل ها)سرش را بلند کرد و تقریبا داد زد:
-ویزلی های پست!
ابروهای پروفسور مک گونکال و دامبلدور بالا رفت.
-چیزی گفتی اسپراوت؟
-عاره خب...راستش...زرزر...یعنی سوروس...منظورم اسنیپه...10تاس...
-چی؟
این مک گونکال بود که با تمسخر به اسپروات نگاه میکرد:
-ده تا؟
-خب...راستش...این ویزلی های پست...فرد...و جرج....من مطمئنم کار اوناس ولی...
-بسه!
این صدای محکم دامبلدور بود:
-میریم میبینیم.
-اما...میدونی که لولو خرخره ها برای هر کس به شکل...
-اسپرا!بریم!

نیم ساعت بعد:

-یا مرلین!سوووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووووسک!
این صدای دامبلدور بود که جیغ میزد.

-این همه اسنیپ اینجا چیکار میکنه؟
اینم صدای مک گونکال بود.

و اخرین صدا صدای اسپراوت بود که گفت:

-وای!چقدر فرد و جرج!

صدای لرزان مک گونکال بود که در دخمه پیچید:
-دامبی جونم!ما باید چجوری اینارو شناسایی کنیم...راستش...من...توکه میدونی...دفاع در برابر جادویی سیاهم هیچوقت خوب نبوده...کمکم میکنی مگه نه عجیجم؟
اما زبان دامبلدور از دیدن ان همه سوسک بند امده بود.

ناگهات صدایی از خارج دخمه آمد...



پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۹:۳۳ چهارشنبه ۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۳
#32

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
اسنیپ توی دخمه اش نشسته بود و داشت لیته می انداخت و آزارش به کسی نمی رسید که یکی در زد.

- کیه؟
- ماییم!
- شما کی هستین؟
- ما بیل و چارلی ویزلی هستیم!
- چی میخواین؟
- اومدیم بزنیمت!
- یعنی چه؟! این چه طرز حرف زدن با یک استاده؟
- با زبون خوش درو باز می کنی یا بیایم تو؟
- برید مزاحم نشید ویزلی های بی تربیت! این چه وضعشه؟! چرا هر کی سوژه کم میاره میاد تو دخمه ها منو بزنه؟!
- نه! فایده نداره. باید به زور متوسل بشیم چارلی. الاهومورا!

در باز شد و چارلی و بیل آمدند تو.
اسنیپ آب دهانش را قورت داد و چوبدستیش را بیرون کشید و عقب عقب رفت: آخه چرا؟

بیل: نمی دونم. آخه تو پست قبلی گفته بودم که:

نقل قول:
...شایدم رفتم پیش اسنیپ. ...


چرا باید آخر این جمله شکلک شیطانی بیاد؟ رفتن پیش اسنیپ چه ربطی به شکلک شیطانی داره؟ تنها پاسخ ممکن می تونه این باشه که چون من قصد دارم یه بلایی سر تو بیارم خنده ی شیطانی کردم و اگه الان که اومدم پیشت بلایی سرت نیارم روند داستان دچار مشکل شده و سوژه منحرف میشه.

اسنیپ : خب... می تونستی روی کلمه ی "شاید" هم فکر کنی و کلا نیای!

بیل: هوممم. راس میگیا. چرا به فکر خودم نرسید. اما خب... حالا که اومدم... متاسفم. دیگه نمیشه کاریش کرد... مجبورم! می فهمی؟ مجبورم!

ویزلی ها چوبدستی هایشان را آماده کرده بودند و می خواستند طلسم در کنند.
اسنیپ سعی کرد با چرب زبانی از مهلکه فرار کند. این شد که مقداری از روغن کله اش به زبانش مالید و گفت: اون بالا رو ببینید چی نوشتم. نوشتم اگه با مغزت منو پس بزنی دیگه لازم نیست به چوبدستی متوسل بشی... (محفل قق - فصل 24)

- خب این... یعنی چی؟
- یعنی که باید منو از مغزتون پس زده، فراموش کنید و چوبدستی هاتون رو غلاف کنید و برید بیرون.
- نه! معلومه کتابو خوب نخوندی. این جملات مربوط به بخش اوکلامنسی و هریه و اصلا ربطی به وضعیت فعلیت و چگونگی برخوردت با من نداره... چارلی! اون لولوخورخوره رو بده من... اسنیپ! "اگه یهو یه لولوخرخره جلوت ظاهر بشه ،چه شکلی میشه؟"

اسنیپ:

چارلی: بنداز جلوش ببینیم چه شکلی میشه بیل.

بیل به حرف چارلی عمل کرد و ناگهان لولوخورخوره تبدیل شد به اسنیپ و بعد سر و ته شد و شورت مامان دوزش دیده شد!

10 دقیقه بعد دو عدد اسنیپ سر و ته شده در دخمه ها زار می زدند و ویزلی ها هم که کلا از آزار دیگران لذت می برند و به علت زیاد بودن و فقر فرهنگی و مادی خانواده شان تربیت درست درمانی ندارند، اسنیپ واقعی و لولوخورخوره اش را توی دخمه ها بین خمره های عرقیجات و ترشیجات و روغنجاتش! می چرخاندند و خوشحال بودند.



هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۴:۰۸ پنجشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۲
#31

minerva


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۳:۲۱ شنبه ۳ فروردین ۱۳۹۲
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۷:۴۶
از برج گریفیندور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
سوژه جدید

- مطمئنی فلور؟ ما هنوز اینجا جا نیفتادیم؛ ممکنه برامون بد بشه.

- آره گابریل، چیزی نمیشه، میدونم. ما که نمی خواییم کار بدی بکنیم.

- ولی فلور، در مورد دخمه ها خیلی چیز های وحشتناکی میگن، مثلا ...

- آه گابریل، میدونم؛ ولی من میخوام برم اونجا! بیا بریم دیگه.

هوا تاریک شده بود، تمامی شاگردان و ساکنان جدید هاگوارتز به تالار های خصوصی خودشان رفته بودند؛ کسی در سالن های عمومی نبود. آرامش تمام قلعه را در بر گرفته بود. هیچ یک از افراد داخل قلعه از دو دختر جوانی که به آرامی به سمت طبقه های پایینی قلعه می رفتند، خبر نداشت؛ بجز...

تالار گریفیندور:

شاگردان گریفیندور بر روی کاناپه های کنار شومینه نشسته بودند. در گوشه ای از تالار، اولیا و تماشاگران مسابقه ی سه جادوگر که از گریفیندور بودند، در حال استراحت دیده میشدند. موهای نارنجی رنگ چارلی و بیل ویزلی نیز در آن قسمت دیده میشد که در مورد مسابقات حرف می زدند.

- به نظرت کی قهرمان میشه بیل؟

- نمیدونم چارلی، ولی از قدیم گفتن خانم ها مقدم تر هستند!

- منظورت چیه بیل؟

- هیچی... هیچی... هیمنطوری یه چیزی به ذهنم اومد! بی خیالش.

- ولی...

- گفتم که بی خیال! من میرم بیرون یکمی قدم بزنم؛ به یاد قدیما! شایدم رفتم پیش اسنیپ. میای بریم؟

- فکر خوبیه بیل! خیلی خوب!

بیل و چارلی به سمت بقیه ی اعضای ویزلی ها که هری نیز در بین آن ها بود، دست تکان دادند و به سمت تابلوی بانوی چاق حرکت کردند.

هری در حالیکه به رفتن بیل و چارلی نگاه میکرد، از رون پرسید:

- راستی، هرمیون کجاست؟ از ظهر ندیدمش! جایی رفته؟

- نمیدونم؛ فقط تنها چیزی که ازش یادمه این بود که گفت داره میره پیش اعضای گروه بیوکزباتنز تا باهاشون در مورد ورد ها و سیستم آموزشیشون حرف بزنه! یه چیزی در مورد یه پریزاد میگفت؛ اسمش یادم نیست... بلور، کلر...


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۴:۲۹ پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۱
#30

پنه لوپه كلير واترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ سه شنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۳:۳۴ پنجشنبه ۲ آذر ۱۴۰۲
از وزارت سحر و جادو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 300
آفلاین
دخمه پایینی


مک گونگال گفت:

این پیشنهاد خودت بود، باید یه فکری بکنی.

دامبلدور متفکرانه گفت:

ما برای نجات جون چهار نفر از شاگردان مدرسه پرسی رو قربانی کردیم و حالا هم باید برای برگشتوندنش دوست دخترش، پنه لوپه کلیر واتر رو قربانی کنیم. به نظرم این عدالته در این بین یک نفر قربانی میشه و همه چیز به خوبی و خوشی تموم میشه و بعد با لبخندی به چهره ی متعجب پنه لوپه نگاه کرد.

اسنیپ گفت:

ولی به نظر من اگه خود پرسی بود، حاضر بود، خودش قربانی بشه تا اینکه دوست دخترش رو به خاطر خودش به کشتن بده.
همه با سر حرف سوروس را تایید کردند و پنه لوپه که تازه متوجه قضایا شده بود، جوگیر شده و رو به حاضران گفت:

ولی من نمیخوام پرسی یه دیوانه ساز باقی بمونه؛ این ظلمه. من هرگز این اجازه رو نمیدم.

ناگهان در دخمه با صدای مهیبی باز شد و همه ی سرها به سوی در چرخید.


8 از ده


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۹/۲۳ ۱۶:۱۵:۱۹

ما تشنگان قدرتیم نه شیفتگان خدمت







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.