خلاصه:لرد سیاه در اثر نوشیدن معجون مرکب اشتباهی صاحب موهای بسیار بلندی شده و مرگخوارا در حال تلاش برای حل این مشکل هستن.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
- آقا همه رو بیخیال شید... ساحره شدن ارباب و سارا و اینارو.
- چی چیو بیخیال شیم؟ دختر مردم رفته تو ساحل قدم بزنه؟ مردونگی کجا رفته؟
- امم... رودولف... راستشو بخوای باید یه چیز مهمی بگم بهت...
- تو چیز مهم بگی؟ عمرا! غیر ممکنه اصلا... فرض محال، برهان خلف و حتی تناقض ثابت میکنم همچین چیزی غیر ممکنه!
ریگولوس که ایده ای نداشت که این حرف های رودولف یعنی چه، به آرامی جلو رفت، با زور و قدرتی که کلا از او بعید بود یک دسته از تار موهای کنار گوش رودولف را گرفت و سر او را به طرف پست آخر برد.
- یه نگاه بکن به این آخه مرتیکه، تا بعدش غیر ممکن رو بکنم مستقیم تو سوراخ بینیت که اندازه غاره.
رودولف که البته در شرف کبود شدن بود، با پر رویی تمام گفت:
- اصلا به خاطر همین بینی رو فرممه که ساحره ها همیشه جذبم میشن.
ریگولوس با چهره پوکرفیس خود یک نگاه به دوربین کرد، سپس انگشت اشاره اش را مستقیم به طرف تاریخ ارسال پست آخر برد.
- خب که چی؟ ملت حال نداشتن رول بزنن!
- آقا... کلا نویسنده پست قبلی شناسه بسته شده الان... سارا خانم شما هم که انقدر روش غیرت داری رفته قاطی کاربرای عضو.
- دو تا ساحره رو از دست دادیم؟!
- برگردیم تو سوژه یا میخوای هنوز کش بدیم قضیه رو؟
- برگردیم!
ثانیه ای بعد:رودولف که همچنان به علت فشار احساساتی ناشی از از دست رفتن دو ساحره نفس نفس میزد، رو به ملت مرگخوار کرد و گفت:
- میگم ملت... سارا رو بیخیال شیم... یه حرکت دیگه نیاز داریم!
نگاه های ملت مرگخوار ناگهان آنچنان سنگین شد که رودولف حس کرد در حال آب شدن است.
- خب... کسی پیشنهادی داره؟
- به نظرم با علم معجون سازی میشه مشکل ارباب رو حل کرد.
- هکتور... یه بار دیگه اسم معجون رو بیار تا...
تهدید های رودولف به دلیل کراواتی که همچون مار به دور گردنش پیچیده شد و او را پایین کشید، قطع شدند و رودولف مستقیم به چشمان پنهان آرسینوس در زیر نقاب خیره شد.
- عه... تویی آرسی؟
- میشه دقیقا بگی کجام شکل هکتوره؟
- هیچ جات... ولی خیلی وقت بود که سمت معجون سازی نرفته بودی!
- خب... یه دستیار هم لازم دارم... وینکی خوبه.
- آها... باشه... پس آماده کن پاتیل و معجون رو... منم برم پیش ارباب بهشون اطلاع رسانی کنم.
دقایقی بعد:- یه بار دیگه بگو اسمشو رودولف.
رودولف یک قدم عقب رفت...
- امم... وینکی ارباب... وینکی رو دستیار کرد. میشه حالا غر بزنم؟
- وزیر مضحک مسخره! برداشته جن رو کرده دستیار معجونی که میخواد بده به ما که درمانمون کنه؟
- من از طرفش از سیوروس معذرت میخوام ارباب.
رودولف پس از گفتن این حرف، در میان سیل طلسم های لرد سیاه از اتاق فرار کرد.
اتاق معجون سازی:- وینکی جن معجون سازِ خوب! وینکی خواست به وزیر کمک کرد تا ارباب رو درمان کرد!
- یکم آروم تر صحبت کن وینکی... مطمئن باش زیاد سخت نیست.
آرسینوس به پاتیل خاموشی که مقابلش روی شعله قرار داشت نگاه کرد... سپس نفس عمیقی کشید و آتش زیر پاتیل را روشن کرد.