هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۲۳:۴۹ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#4

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
- نه عمه ات !
- عمه ام؟!

کروشیوآوادالوموسبمیرخفهشو... ویژژژ
به کسری از ثانویه، میان اخگرهای رنگارنگ وردهای گوناگون، فواره ای از خون به در و دیوار راهروی ورودی منزل ژیگول پیگول پاترها می پاشه و تعدادی دل و قلوه به سبک باران بر کف زمین می بارند...

صفحه قرمز میشه. تماشاچیان بر روح نویسنده رول درود میفرستن. چند نفر از عوامل داخل صحنه ناله کمک سر می دهند. ریپر سگ عمه مارج از اونجا رد میشده در خونه باز بوده میاد صفحه قرمز و آغشته به خون رو می لیسه و دایره دید مارو کمی شفاف تر و عریض تر میکنه، چند تا استخون از زمین ور میداره و در میره...

لیلی پاتر وسط راهرو از بین دست و پاهای قطع شده و خون آلود خودشو بیرون میکشه و چشماشو پاک میکنه و با حیرت به نوه خوشحالش، لینی لونا خیره میشه که در چارچوب درب ورودی واستاده و با جسمی پیچ در پیچ و دراز، طناب میزنه...

- لیلی لونا؟ چی شدع؟ اون چیه دستت ! چه اتفاقی افتاده؟
- من نمیدونم مامان بزگ ! من داشتم خشتک داداش جیمزو گره میزدم به ریش عمو دامبلدور ! یه دفعه لرد تاریکی اومدم. نفهمیدم چی شد. همه جا قرمز شد. بعدش بابا هری از وسط نصف شد روده اش پرید توی صورتم. الانم دارم با روده اش طناب میزنم.

لیلی:

لیلی به قطعات مختلف پخش شده روی زمین خیره میشه. در یک نگاه عمیق متوجه میشه فقط همون یه تیکه ای از پیشونی پسر دلبندش، هری، باقی مونده که حاوی زخم صاعقه معروفش هست. تکه پیشانی یگانه فرزندش را کف دستش می گیرد. رد صاعقه برقی می زند.

لیلی: مادر جون ! لیلی لونا ! لیلی لونا ! با توئم. بیا یه چک به من بزن. فک کنم خوابیدیم من و تو ! مادرجان !

لیلی لونا در حرکتی آکروباتیک روده هری را مثل گاوچرون در هوا می چرخونه و میندازه دور گردن مادربزگش، مثل اسب می کشه اونو سمت خودش و با لگد کله لیلی پاتر رو مثل توپ فوتبال با شوتی از جا در میاره و میفرسته سمت حیاط !

در این حین پسر عاقوی همساده فریاد شادی "گل" سر میده...

ــــــــــــــــ
در این حین زنی لیلی نام روی کاناپه ای گرم کنار درخت کریسمس از خوابی که میدید با جیغ بلند میشه:

جیمز: جیغ نکش عزیزم ! میدونم بی تاب کی بودی ! هنوز نیومده


ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۳ ۰:۲۲:۴۴
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۳ ۰:۲۵:۲۲
ویرایش شده توسط دلوروس آمبریج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۳ ۰:۲۹:۲۰

No Country for Old Men




پاسخ به: ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#3

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
راک وود مرگخواران را کنار زد .
- آقا بذارید من رد شم .. آخ خانوم ببخشید ! اخ .. ببخشید کوچولو ! بابا بچه هاتونو زیر دست و پا ... آخ .. اوخ ... پوووف .. نذارید دیگه !

بالاخره راک وود با هر بدبختی بود به در رسید .
- لی لی پاتر ؟ واقعا خجالت داره که ارباب رو به مهمونی آدم دعوت کنه بعد در رو روشون باز نکنه !

صدای رسای راک وود در عمارت پاتر پیچید . سکوت سنگینی بر خانه حاکم شد . آلبوس با چشمانی اندازه نعلبکی به لی لی نگاه میکرد و با صدایی در حد وزوز مگس پرسید :
- تام رو دعوت کردی لی لی ؟ اونم وقتی که این همه محفلی اینجاس ؟

لی لی بغضش ترکید . روی صندلی ، پشت میز ناهار خوری نشست .صورتش از اشک پر شده بود اشک هایی که سایه چشمش را شستند و برق لبی را که زده بود از بین برد . با هق هق پاسخ دامبلدور را داد :
- من ... من ... من ... من فک ... فک ... فک .. می ... می کردم ا.. امروز .. با .. باید ... مرگخوارا بیان ... پس منم .. رفتم عمارت ریدل !

لی لی لونا ویبره زنان از گوشه سالن آمد .
- آخ جوون ! یعنی اسلیترینی ها هم اومدن ؟ لرد سیاه هم اومده ؟ یعنی میشه جمال آخرالزمانی ایشون رو ملاقات کنم ؟

جمعیت گریفندوری - محفلی به این دخترک ۱۸۰ درجه متفاوت پاتر نگاه کردند .پچ پچ ها کمی بالا گرفت
- این یه پاتره ؟
- یعنی چی ؟ اسلیترین ؟ مرگخوار ؟
- من شنیدم هری اینو از پرورشگاه آورده !
- این مایه ننگ محفل رو بیین . اسم پاتر ها رو کثیف کرد

کیک پچ پچ ، هری و جینی را کلافه کرد . هری در دلش لعنتی فرستاد به سمت در رفت . در را که باز کرد ، جمعیت میلیونی عشاق الارباب از حضور هری پاتر در خانه تعجب کردند .
لرد با چشمانی گرد به هری نگاه کرد :
- تو ؟
- تو ؟
- تو ؟
- تو ؟
- من ؟
- کی ؟


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۱۸:۴۴:۰۵

آخرين فرصت ماست ....




ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۶:۱۰ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#2

لیلی پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۳۵ یکشنبه ۱۳ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۱:۳۶ دوشنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۱
از دره گودریک
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
لیلی که از صدای شنیدن پسرش خوشحال بود، از آشپزخونه بیرون اومد و یه دفعه با دیدن محفلی‌ها شوکه شد.
---

لیلی لونا با دیدن مادربزگش به سرعت به سمت او دوید و به پاهای لیلی چسبید.
لیلی مات و مبهوت به چشمان گریان نوه محبوبش انداخت، مدتی خیره به او ماند؛ نگاهش را چرخاند و به ملت همیشه در صحنه خیره شد.

... چه خبره اینجا؟ اینا اینجا چی کار می‌کنـ...

لیلی با صدای جمیز به خودش آمد:
- ...ـلیلی... لیلی، عزیزم حالت خوبه؟؟
لیلی متوجه نگاه خیره دوستان محفلی به خود شد. خودش را جمع کرد و لبخندی زد و گفت:
- آره! آره! خوبم! دلم برای بچه‌ها تنگ شده بود ذوق زده شدم!
ناگهان دلوروس آمبریج جامش رو بلند کرد و فریاد زد:
- به سلامتی لیلی!
هلهله‌ای بلند شد و همه جام‌هایشان را نوشیدند. لیلی لونا رو در آغوش کشید و با خنده گفت:
- پس مایه ننگ خانواده ما تویی؛ آره؟
لیلی لونا که از خنده مادربزرگش حالش کمی بهتر شده بود سری تکان داد و گفت:
- اوهوم

لیلی، پاهای لیلی لونا را با دست دیگرش گرفت. او را به سمت دیوار پرت کرد و لیلی لونا با تابلوی دوست داشتنی جیمز یکی شد؛ و گفت:
- هـــــری! این دخترت رو دیگه نبینم بیاری خونه‌ی من! من دیگه نوه‌ای به اسم لونا ندارم!

جمیز سریع به خودش رو به لونا رسوند و رو به لیلی با عصبانیت گفت:
- عزیـــــــــــــــــزم!
لیلی لونا رو از تابلو کنار زد و آب دهان او را ازش پاک کرد و گفت:
- تو که می‌دونــــــــــی! من چقد زخمت کشیدم تا تابلوی بانوی چاق رو از هاگوارتز بپیجونـــــــــــــــــم!
دامبلدور صدایش صاف کرد و گفت:
- جیــــــــــمز! پسرم! اون شب انقد سخت گذشت یعنی بهت؟
ناگهان آمبریج جامش رو بلند کرد و فریاد زد:
- به سلامتی جیمز!
هلهله‌ای بلند شد و دوباره همه جام‌هایشان را نوشیدند.
جیمز:


لیلی بی‌توجه به همه به آشپزخانه رفت و زیر گریه زد. با خود گفت:
- حالا چه گلی به سرم بگیرم! حالا چی کار کنم؟ جیمـــــــــــــز ایشالا به زمین گرم بخوری!

کف آشپرخانه نشست و کمی خودزنی کرد و گریه کنان جمیز را صدا زد:
- جیـــــــــــــــمز! بیا اینجا!
جمیز پس چند لحظه وارد آشپرخانه شد و با تعجب به لیلی نگاه کرد و گفت:
- لیلی؟ عزیزم حالا تابلو من انقد ارزش نداشت که اینحوری موهاتو کندی انداختی وسط آشپزخونه!

لیلی با این حرف جیمز از جا پرید و با فریاد گفت:
- جــــــــــیمز! چرا آخه انقد تو بی‌ملاحظه‌ای مـــــــــــــــرد؟!
جیمز به سمت لیلی را تا او را در آغوش بکشد و گفت:
- عزیزم چی شده؟ بیا بغلم ببینم!
لیلی با دست جیمز را پس زد و گفت:
- به من دست نزنا! جیغ می‌کشم!
جیمز به عقب جهید و گفت:
- بابا چته زنیکه؟ گاز چرا می‌گیری؟

در آنسوی خانه دامبلدور در گوش هری داشت زمزمه می‌کرد و می‌خندیدند:
- آره جیمزم مثل تو بود؛ اون شب رو یادته کلاس اضافی معجون‌سازی پیشرفته با علوم آینده رو برات گذاشته بودم؟
هری با هیجان گفت:
- آره! خیـــــــــــلی خوب بود!
دامبلدور خنده ریزی کرد و گفت:
- یه چند تا فرمول بود که تو دوست داشتی! اونا رو اول با جیمز امتحان کرده بودیـ...

تق تق تق

صدای در، توجه همه را به سمت در جلب کرد. جینی رو به هری کرد و گفت:
- کس دیگه‌ای قرار بود بیاد؟
هری با تعجب گفت:
- نمی‌دونم؛ فکر نکنم!
ناگهان آمبریج جامش رو بلند کرد و فریاد زد:
- به سلامتی اون که پشت دره!
هلهله‌ای بلند شد و همه جام‌هایشان را مجددا نوشیدند.

تق تق تق

دوباره صدای در بلند شد. از آن طرف خانه نعره‌ی گلرت گریندل والد بلند شد:
- جـــــــــــــــــــــیمز! در می‌زنن!
جمیز شوکه شده از آشپرخانه بیرون آمد و به در مات و مبهوت خیره شد.


صدای ظریف و آرومی از پشت در به گوش رسید:
چرا درو باز نمی‌کنن، پس؟ راستی ارباب... این لباس خیلی بهتون میاد...


ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۱۷:۵۳:۳۴
ویرایش شده توسط لیلی پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۱۹:۲۱:۴۷

و آن هنگام که انتظارش را ندارید؛ یهویی می‌شه!

ماجراهای خانواده پاتر


ماجراهای خانواده پاتر
پیام زده شده در: ۱۶:۰۹ جمعه ۱۲ دی ۱۳۹۳
#1

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
هوا آفتابی همراه با وزش بادهای بهاری به نظر میرسید. در دره گودریک صدایی جز گنجشک نمیومد.تک و تنها در گوشه ای از دره ، خونه ای تمیز و تزیین شده به آداب کریسمس قرار داشت و بوی خوب غذاها و نوشیدنی های کریسمیش کل محله رو گرفته بود.
جلوی درب خونه با فونت بولد و رنگ قرمز گریفیندوری اسم پاتر ها به چشم میومد. درون خونه زوج خوشحال مشغول تزیین خونه و درست کردن میز غذا برای مهمونی بزرگ پاتر بودن. جیمز از اینور به اون طرف خونه میرفت و کادو ها رو جا به جا میکرد. لباس قرمز و سبزی مخصوص کریسمس رو که لیلی براش بافته رو پوشیده بود.
کمی اونور تر ، لیلی با چوب جادوش مدام غذاها رو طلسم میکرد تا به بهترین نحو درست بشن. هر دو منتظر صدای زنگ در بودن تا خانواده و مهمون هاشون برسن.
جیمز بعد از اینکه تمام کادوها رو زیر درخت گذاشت ، به طرف لیلی رفت و پیشونیش رو ماچی کرد و گفت :
-خیلی خوب کاری کردیم که قرار شد دو تا مهمونی جدا بگیریم یکی واسه محفلی ها و یکی واسه مرگخوار ها. شاید اینجوری بتونیم جدا جدا صلح برقرار کنیم. لرد به هر حال یه ذره جو انسانیت توش هست و مطمئنم که اگر باهاش مهربونی کنیم ، میتونیم بیاریمش به سمت آبادی دنیای جادوگری به جای نابودی دنیای جادوگری و مشنگی !
-آره عزیزم ، اینجوری بچه ها و نوه هامون رو هم بیشتر میبینیم. اونا که هیچوقت سر نمیزنن جدیدا. من که میدونم همش زیر سر اون جینیه. اصلا نمیدونم هری چی دیده تو اون دختر که اینقد دوستش داره. :vay:

مکالمه دو نفر با صدای در قطع شد. جیمز که از خوشحالی لبخند بزرگی تو صورتش به وجود اومد ، به سرعت خودش رو به در رسوند و بازش کرد.
اون طرف در ، 20 30 نفر آدم ، جلوتر از همه هری و دامبلدور بودن که اونها هم از خوشحالی اینکه بالاخره دسپختی جز مالی میخوردن خوشحال بودن ، سریع جیمز رو بغل کردن و تک تک وارد خونه شدن.
-جیمز ، بوی غذا کل محله رو گرفته. من که خیلی گرسنمه ، من میرم خاکستر های ققنوس رو جمع کنم بذارم یه گوشه دوباره مثل اینکه مرده.
-پدررررر ، چقد خوشحالم که میبینمت . دیروز تو هاگوارتز چون 4 تا جان پیچ رو نابود کردم ، اسنیپ بهم معجون سازی رو 4 داد. بعدم اینکه یه نقاشی خیلی خوب کشیم که تو و مامان توشی و به همین دلیل دامبلدور دویست هزار امتیاز به گریفیندور داد و قهرمان شدیم. اسنیپ هم حرفی نزد تا ما به راحتی حق اسلیترین رو بخوریم.
-خجالت بکش هری ، تو مثلا کارگاه وزارت خونه ای ، هنوز هاگوارتز چیکار میکنی ؟ برو کنار من نوه هام رو ببینم یه ذره. نوه های عزیزم کجان ؟

جیمز هری پاتر و آلبوس سوروس پاتر به سرعت خودشون رو به بابا بزرگشون رسیدن و پریدن تو بغلش. لیلی لونا پاتر هم با خجالت سر پایین از در وارد شد. جیمز بعد از اینکه اون دو نفر رو گذاشت زمین ، به طرف لیلی لونا رفت و کمی خم شد و گفت :
-ها چرا اینقد خجالت زده ای دخترم ؟ چیزی شده ؟

جیمز که مثل همیشه قصد اذیت کردن خواهرش رو داشت ، سریع به طرف جیمز رفت و گفت:
-آره بابا بزرگ ، لیلی رفته گروه اسلیترین. تو کل مدرسه پر شده که خودش از کلاه خواسته بفرستنش اونجا. میگن که هنوز یه ذره از روح ولدمورت تو هری مونده بوده و از اون به لیلی رسیده.
-نخیرم اصلا اینجوری نیست ، حرف بیخود نزن اینقد جیمز.

به این ترتیب بود که لیلی به سرعت به دنبال جیمز دوید و اون دو با هم گلاویز شدن.جیمز پاتر بزرگ به سمتشون رفت و جداشون کرد و بعد رو به هری گفت:
-وقتی به بچه هات میگی که گروه اسلیترین هم خوبه و بزرگان زیادی توش بودن و اینا صحبت ها ، همین میشه دیگه بچه هات میرن گروه های دیگه. حالا باز خوبه هافلپاف و راونکلاو که اصلا تو داستان رولینگ اهمیت نداشتن نرفتن.

لیلی که از صدای شنیدن پسرش خوشحال بود ، از آشپزخونه بیرون اومد و یه دفعه با دیدن محفلی ها شوکه شد.

---
چرا لیلی از دیدن محفلی ها شوکه شده بود ؟ آیا لیلی مرگخوار هست ؟ آیا اشتباهی رخ داده ؟


ویرایش شده توسط جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۲ ۱۶:۳۶:۱۲








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.