هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ سه شنبه ۷ بهمن ۱۳۹۳
#68

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
هکتور که به کراب اعتماد کرده بود با صدای تق شدیدی به زمین ناهموار، آنهم درست کنار پای کراب برخورد کرد.

کراب کمی موهایش را نوازش کرد و سپس گفت:
- حداقلش با موهای من برخورد نکردی.

هکتور که با صورت به زمین خورده بود و با زمین یکی شده بود یک دستش را مشت کرد و بالا آورد تا نشان بدهد که زنده است.

کراب سری تکان داد و هکتور را کمی تکان داد تا از حالت کاغذی و صافش بیرون بیاید و کمی سه بعدی شود و سپس او را روی شانه اش انداخت و به طرز جالبی با کفش های پاشنه بلندش شروع به دویدن کرد.

در همین حین که کراب میدوید مشنگ ها هم نزدیک میشدند و هکتور با نگرانی این موضوعات را مشاهده میکرد که ناگهان صدای تق بسیار بلندی فضا را پر کرد.

از میان درختان صدایی آمد:
- ارباب... فکر کنم دارن تیر اندازی میکنن!
- ببند اون دهانت رو! ما این صدا رو خیلی خوب میشناسیم، این صدای پاشنه ی کفش کراب بود.

لرد درست حدس زده بود این صدای پاشنه ی کفش کراب بود که به سه تکه ی نامساوی تقسیم شده بود.

هکتور که میدید مشنگ ها هر لحظه نزدیک میشوند رو به کراب فریاد زد:
- یا از شر اون کفش هات خلاص شو.... یا وقتی حالم خوب بشه یه بطری معجون تو حلقت خالی میکنم.

تهدید هکتور تاثیر خودش را گذاشت و کراب با حالت پرش مانندی جلو رفت که لنگه کفش هایش از پایش بیرون آمد و آن دو بلافاصله به میان درختان شیرجه رفتند...

- تو کی هستی؟!
- خودت کی هستی؟
- ببینم صدای ساحره شنیدم؟
- نه رودولف... اون صدای کراب بود.
- لعنت بر این شانس.
- یک لحظه دهنتان را گل بگیرید تا از درخت ها آویزانتان نکرده ایم.

هکتور و کراب از اینکه دوباره به مرگخواران و لرد ملحق شده بودند بسیار خوشحال بودند اما هنوز باید از دست مشنگ های مسلح و آماده به نبرد فرار میکردند که ناگهان روونا گفت:
- ایندفعه من واقعا یه نقشه ی حسابی دارم!


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۷ ۲۰:۲۸:۲۲


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۶ یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۳
#67

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
خلاصه:
مرلین یه زمان برگردون از عالم بالا میاره و به لرد میده. لرد هم تصمیم میگره به زمان کودکیش بره و خودش بزرگ کردن خودش رو به عهده بگیره. اما لرد و مرگخوارها وقتی زمان‌برگردان رو به کار میبرن، اشتباهی رخ میده و به زمان و مکان نامعلومی منتقل میشن. بعد اونا میفهمن که توی یک منطقه جنگی هستن. مرگخوارا سوار بر ماشین در حال فرار هستن و مشنگا هم سوار بر ماشین‌های جنگی و تانک به دنبالشون. به پیشنهاد روونا، مرلین ماشینو به سمت جنگل می‌رونه که به دلیل انبوه زیاد درختا، تصادف می‌کنن...
نکته: مرگخوارا و لرد قادر به جادو کردن نیستن.


~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~~

لرد که زیر مرگخوارا دفن شده، فریادزنان کسایی که جرات کردن موقع تصادف روش بیفتن رو به اطراف پرتاب می‌کنه و مشغول تکوندن گرد و خاک رو رداش می‌شه.
- مرلین همه اینا از گور تو بلند می‌شه!

پیش از اینکه مرلین بخواد واکنشی نشون بده، صدای هکتور از بالای درخت و در حالی‌که پیروزمندانه شیشه‌ی خالی معجونیو تو دستش گرفته به هوا بلند می‌شه.
- تمام ماشینای جنگی‌هی که دنبالمون بودن وایسادن، فک کنم حالا دیگه در امانیم.

روونا با خوشنودی و مغرورانه جلو میاد تا این پیروزی رو به نام خودش ثبت کنه اما باز هم صدای فریاد هکتور مانع این کار می‌شه.
- ارباب، مشنگا پیاده دارن به این سمت میان!

لرد چشم‌غره‌ای نثار روونا می‌کنه و دستور حرکت به جلو رو صادر می‌کنه. مرگخوارا بدو بدو به دنبال لرد به حرکت در میان. هکتور که همچنان بالای درخت گیر کرده پشت سرشون فریاد می‌زنه:
- هی نامردا! وایسین منم بیام. یکی منو بیاره پایین.

وینست که به دلیل وزن زیاد و پا کردن کفش پاشنه بلند کمی از بقیه جا مونده، متوجه هکتور می‌شه و نگاهی بهش می‌ندازه.
- چطوری رفتی اون بالا؟ خب همونطوری هم بیا پایین!

هکتور ظرف خالی معجونو به کراب نشون می‌ده و با چهره‌ای معصومانه به کراب زل می‌زنه. کراب غرولند کنان زیر شاخه‌ی درختی که هکتور ازش آویزون شده می‌ایسته و می‌گه:
- بپر دارمت! فقط حواست باشه دستات با صورت و موهام برخورد نکنه. آخه خیلی روشون وقت گذاشتم.

هکتور آب‌دهنشو قورت می‌ده و نگاه نگرانشو از مشنگایی که در نزدیکی‌ـه اونا بودن برمی‌داره، بعدش چشماشو می‌بنده و با پرشی خودشو تو دست باد رها می‌کنه!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۵ ۲۱:۵۷:۵۵
ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۵ ۲۱:۵۸:۲۱

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۸:۴۶ یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۳
#66

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
مرلین خیلی سریع فرمان را به سمت جنگل چرخاند. روونا وحشت زده به روبرو نگریست؛ این چیزی نبود که تصور می کرد!

با ترس نگاهی به ملت مرگخوار انداخت که با اطمینان کردن به هوش ریونی اش، به صندلیهایشان تکیه داده و عضلاتشان را منبسط کرده بودند.

نفس عمیقی کشید. آب دهانش را قورت داد. اگر فکری نمی کرد، تا چند لحظه دیگر با درخت ها برخورد می کردند.
ذهن توانمندش، خیلی سریع شروع به پردازش اطلاعات کرد؛ چاره ای نبود!
با شرمندگی نزد خود اعتراف کرد دلیل این حرکت، غرور است. صدایش را صاف کرد و خیلی شروع به صحبت کرد:
-مرلین چرا اینجوری رانندگی می کنی؟

مرلین یکی از ابروهایش را بالا داد و به سوی روونا برگشت.
-کی، من؟
پوزخندی زد:
-من گواهینامه پایه یک دارم بچه!
-دروغ میگی!

بلافاصله بعد از گفتن این حرف، امواج حرص و عصبانیت را از سوی او دریافت کرد. نفس عمیقی کشید؛ باید ادامه میداد!
-گفتم که، دروغ میگی!

مرلین به سوی روونا نیم خیز شد. مرگخواران دیگر با ترس سرجایشان نیم خیز شده بودند.
روونا چشمانش را بست؛ یک، دو، سه!
و برخورد با درخت ها!

لحظه آخر، از ماشین بیرون پرید. زیر لب زمزمه کرد:
-ببخشید! تقصیر مرلین بود!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۸:۲۵ یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۳
#65

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مرلین با این فریاد پایش را محکم تر روی پدال فشار داد و بمب با فاصله ی کمی پشت ماشین منفجر شد.

مرلین که صورت و بدنش خیس عرق شده بود و بند انگشتانش از شدت فشاری که به فرمان می آورد کبود شده بود گفت:
- از هر گونه پیشنهادی پشتیبانی میکنم الان! حتی از معجون های هکتور.

هکتور با این حرف مرلین سریع معجونی از ردایش بیرون کشید و گفت:
- معجون انتقال دارم ها! مارو مستقیم میبره کوچه ی دیاگون.

لرد چشم غره ای به هکتور رفت و به سرعت معجون را قاپ زد و از پنجره بیرون انداخت. معجون به محض برخورد به زمین منفجر شد و چندین نفر از مشنگ هایی که همچنان با ماشین در تعقیبشان بودند از شدت تعجب متوقف شدند.

لرد نگاه مرگبار دیگری به هکتور انداخت و گفت:
- معجون دیگه ای هم با خودت داری؟

- ارباب! من مطمئنم معجون انتقال آورده بودم با خودم! ظاهرا این جیگر باز کش رفته ازم.

- آرسینوس که تا آن لحظه ساکت بود خودش را در وسط سوژه انداخت و غرید:
- من خودم معجون سازم! در ضمن شیشه های من حق کپی رایت دارن!

همین که هکتور میخواست دهانش را باز کند لرد نعره زد:
- شما ها یک کلمه دیگه در مورد معجون صحبت کنید، بعدش میبینید که خودمون از پشت میبندیمتون به این ماشین و میکشیمتون دنبال خودمون! حالا هم یکی از شما سوسک های بی مصرف بره ببینه این مشنگ ها هنوز هم دنبالمون هستن یا نه.

- بله ارباب! هم اکنون با چهار تا ماشین دارن میان! یکی شون هم یک لوله ی خیلی خفنی رو گرفته سمت ما!

بلافاصله پس از این حرف روونا، مرگخواری که از ماشین و دنده سر در میاورد فریاد زد:
- بابا اون تانکه! بفهمید این موضوع رو! الان هم شلیک میکنه بهمون بد بخت میشیم.

لرد بلافاصله چشم غره ی دیگری به مرگخوار رفت و سپس گفت:
- حیف که فعلا بهت نیازمندیم! مطمئن باش وقتی کارمون تموم بشه همون تانک رو به همراه پاتیل های هکتور و آرسینوس رو باهم میکنیم تو حلق و گوش و بینیت.

ناگهان یک عدد گلوله ی بزرگ تانک از کنار ماشین عبور کرد و با برخوردش به زمین چاله ی بزرگی حفر کرد.

روونا فریاد زد:
- سمت راست مرلین! سمت راست! اونجا جنگل هست! میتونیم فرار کنیم!

- روی این حرفت فکر کردی یا تو لحظه چنین تصمیمی گرفتی روونا؟!

- هوش راونیه دیگه! یهو میاد!

مرلین همچنان که با تمام وجود فرمان را چسبیده بود سری به چپ و راست تکان داد و به سرعت فرمان را به سمت راست پیچاند.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۵ ۱۸:۳۱:۲۵
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۵ ۱۸:۳۴:۰۲
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۵ ۱۸:۳۸:۳۰


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ یکشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۳
#64

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- ارباب ما که رانندگی بلد نیستیم.

لرد یه نگاه به گوینده‌ی دیالوگ و یه نگاه به مشنگایی می‌ندازه که دوان دوان به طرفشون میومدن.
- یعنی اینجا یه مرگخوار پیدا نمی‌شه که خانواده مشنگی داشته باشه؟
- ارباب شما که می‌دونین مرگخوارا همه اصیلن!

لرد دوباره نگاهی به مشنگ‌ها که این‌بار قصد داشتن با تفنگ بهشون شلیک کنن می‌اندزه.
- بگین رز بیاد! پدربزرگ رز از این کارا بلد بود! حتی باباش و عموهاشم!

مرگخوارا نگاهی عاری از تعجب بین هم رد و بدل می‌کنن.
- ارباب، رز رفته مرخصی. حتی اگه مرخصی هم نبود امکان آوردنش نبود چون اصلا با ما تو زمان...

لینی با دیدن نگاه خشمگین لرد بهش ساکت می‌شه. لرد تکونی به مرلین می‌ده که در صف انتهایی مرگخواران‌ـه و به زور خودشو تو ماشین جا داده.
- تو مارو با اون زمان‌برگردون عالم ملکوتیت به دردسر انداختی. خودتم ماشینو راش می‌ندازی و نجاتمون می‌دی.

مرلین سپری(!) که در دست داشت و باهاش در مقابل گلوله‌هایی که به سمتشون شلیک می‌شد از خودش و سایرین محافظ می‌کردو پایین میاره و می‌گه:
- ارباب پس اونوخ کی این وظیفه خطیرو به عهده...

قبل از اینکه جمله مرلین کامل بشه، لرد سپرو از دستش در میاره و به زور تو بغل هکتور می‌ندازه. مرلین با ناامیدی جاشو به هکتور می‌ده و سرجای راننده می‌شینه.

درست تو همون لحظه‌ای که مشنگا خودشونو به ماشین رسونده بودن و به عده‌ای از مرگخوران‌ـه انتهایی چنگ انداخته بودن، ماشین با حرکت شدیدی پرشی به جلو می‌کنه و مشنگا سرنگون می‌شن. ولی ماشین به حرکت در نمیاد!
- آخه وقتی ماشین تو دنده‌س که روشنش نمی‌کنن!

مرلین سریع اطلاعت می‌کنه و ماشینو از دنده در میاره و بعدش سوئیچو می‌چرخونه و ... خلاصه که ماشین به حرکت میاد و چند تا مشنگ که آویزون‌ـه ماشین شدن همینطور رو زمین به دنبال اونا کشیده می‌شن.

اما ابروی بالارفته‌ی لرد و نگاه سرشار از خشمش به جای دیگه‌ای خیره مونده بود. به مرگخواری که حرف از دنده زده بود، اما داوطلب راه‌اندازی ماشین نشده بود.

مرگخوار مذکور که متوجه نگاه لرد به خودش شده اشاره‌ای به آسمون می‌کنه و فریاد می‌زنه:
- شهاب‌سنگ!
- احمق اون یه بمبه نه شهاب‌سنگ! مرلین گااااز بدههههه!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۰:۴۵ دوشنبه ۱۵ دی ۱۳۹۳
#63

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مرگخواران پس از شنیدن فرمان لرد لحظه ای با بهت به لرد خیره میشوند تا اینکه لرد میگوید:
- چیه؟ چرا مثل هیپوگریف به ما زل زده اید؟
- سرورم! شما همین الان جادو کردید.
- خوب که چی؟
- آخه ما که نمیتونستیم جادو کنیم!

لرد با شنیدن این حرف یک لحظه از قدرتش متعجب شد ولی به سرعت تعجبش را مخفی کرد و چوبدستی اش را به سوی یکی از مرگخواران گرفت و گفت:
- کروشیو!

اما ایندفعه خبری از جادو نبود، به نظر می آمد خشم چند ثانیه ای لرد موجب انفجار قدرتش شده است. لرد نگاه دیگری به مرگخوارانش کرد و گفت:
- چاره ای نیست! بیایید تا کسی متوجهمان نشده با تمام سرعت از اینجا برویم تا بعد ببینیم چه گلی بر سر شما بریزیم.

مرگخواران نوک پا نوک پا به طرف در میرفتند که ناگهان فرمانده وارد شد و گفت:
- خیلی خوب تنبل ها، وقتشه تمرینو ادامه بدیم! شما فردا همین موقع در جبهه خواهید بود.

مرگخواران یک لحظه نگاهی بهم کردند ولی لرد که اصلا اهل نگاه کردن نبود یکی از سینی های غذا را برداشت و با نشانه گیری شگفت انگیزی مستقیما به طرف صورت فرمانده پرتاب کرد که در نتیجه ی این پرتاب فرمانده با صدایی مثل تلپ پخش زمین شد.

مرگخواران با دیدن این صحنه:
لرد:
- خوب... اگر تعجبتان تمام شده این مردک گستاخ تسترال عمه را یک جا پنهان کنید، بعدش هم باید به وسیله ی یک جاروی مشنگی ای چیزی از اینجا برویم.

دو مرگخوار به سرعت دست و پای فرمانده ی بیهوش را گرفتند تا او را در کمدی در گوشه ی سالن زندانی کنند.

دو دقیقه بعد:

صبر لرد کم کم داشت لبریز میشد چرا که مرگخوارانش کارشان را زیادی طول داده بودند که بالاخره دو مرگخوار با چهره و رداهای خیس عرق برگشتند، لرد با دیدن آنها غرید:
- دقیقا تو این دو دقیقه چه غلطی میخوردید؟

مرگخواران که اکنون حتی از لرد بدون چوبدستی و جادو هم وحشت شدیدی داشتند گفتند:
- اممم.... ارباب این شکمش نمیذاشت جاش بدیم تو کمد. مجبور شدیم با قاشق زمینو بکنیم و کلا چالش کنیم.

لرد:

پس از این اتفاقات مرگخواران از در بزرگ سالن خارج شدند و به سمت همان ماشین مشنگی که در بدو ورودشان دیده بودند به راه افتادند.

مرگخواران پس از مقداری دعوا و درگیری موفق شدند درب ماشین را باز کنند که ناگهان.....


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۵ ۲۱:۱۷:۰۸
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۵ ۲۱:۱۹:۱۵


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ یکشنبه ۱۴ دی ۱۳۹۳
#62

کنت الاف old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۶ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۰۰:۴۹ جمعه ۲۴ آذر ۱۴۰۲
از یتیم خانه های شهر
گروه:
کاربران عضو
پیام: 206
آفلاین
- قربان میشه اول ناهار بخوریم بعد فرار کنیم؟
- ساکت هکتور! ساکت. ایم منم که میگم چیکار بکنم، چیکار نکنیم.

به واسطه سخن لرد ولدمورت مرگخواران سکوت کرده و چشم هایشان را به دهان مبارک ارباب دوخته بودند.
همین لحظه دوربین یه کلوزاپ از لرد میاد. لرد ارام لبشان را باز میکنند(همین لحظه که خمپاره پشت لرد میترکه! ) و میگویند:

- lunch!

و ملت سوی ناهار خوری رهسپار میشوند. (یورتمه میرن البته!)

ناهار خوری

مرگخواران به صف نا منظم ظرف های فلزیشان و سپس غذایشان را میگرفتند و روی صندلی های زرد ساده مینشستند.

- غذا چیه؟
- کوکو! کوکو!

در اخر هم لرد سیاه سر میز جلوس فرمودند.

- ارباب اجازه هست؟
- مرلین، ادب تو باعث نمیشه تا من مجازاتت نکنم. میتونید بخورید.

مرگخواران هم با دست از خجالت غذا ها در میومدند. در همین لحظات شیرین و خوشمزه که مرگخواران پشت میز های طویل، که از این ور دیوار تا ان ور ادامه داشت، نشسته بودند هکتور بلند گفت:

- کسی میدونه این دونه قهوه ای ها رو برا چی تو کوکو میریزن؟
- اون دونه قهوه ای ها پشگله!
- واس اون گوسفند های پشته؟
- اره فک کنم.

لودو و هکتور و مابقی مرگخواران به هم دیگر نگاه میکردند.

- طلپسم پابا اووردن لیه؟
- تا لقمه تو دهنت من نمیفهمم چی میگی جیگر.
- میگه طلسم بالا اوردن چیه؟؟

همین هنگام فواره های بنفش و سفید و زرد نور( ظاهرا سبز هم دیده شده ) به همه سو پراکنده شد. لرد قاشق را روی میز گذاشتند و فریاد زدند:

- همین الان حرکت میکنیم.


ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۴ ۱۴:۵۷:۰۲
ویرایش شده توسط کنت الاف در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۴ ۲۲:۱۹:۴۵


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۸:۲۷ چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۳
#61

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
مرگخوار ها و لرد:

ولی لرد حواس جمع تر از این حرف ها بود که بخواهد مقابل چند مشنگ کم بیاورد پس سریعا گفت:
- ما در حال حاضر دقیقا آموزش رو یادمون نمیاد از اول شروع کنید!

فرمانده که به وضوح آثار خشم و تعجب در چهره اش مشخص بود گفت:
- از تو همچین چیزی بعیده پسرم! تو با این همه سابقه باید همه چیز رو بلد باشی.

- ببند اون فکو باو!

- چی؟

- اممم.... هیچی هیچی شما خودتو ناراحت نکن اصلا!

- خیلی خوب همه به صف بایستید! دیگه به صف ایستادن رو که بلدید نه؟

لودو که از فرط تفکر در مورد به صف ایستادن زبونش داشت از حلقش بیرون میومدگفت:
- صف ایستادن همونی نبود که باید پشت سر هم وایمیسادیم؟

فرمانده که به نظر می آمد کمی امیدوار شده است گفت:
- آفرین درسته! حالا همه به صف بایستید، وقتی به صف شدید من میگم از جلو که یعنی شما باید آماده باشید، بعدش من میگم نظام شما باید دست راستتون رو روی شونه ی نفر مقابلتون قرار بدید، متوجه شدید؟

مرگخوار ها کمی بهم نگاه کردند و به سرعت به صف ایستادند و لرد در همان حین که جلوی صف می ایستاد رو به مرلین گفت:
- مطمئن باش بعد از این ماجرا اون زمان برگردونت رو توی حلقت میکنیم.

مرلین که سر و صورتش خیس عرق شده بود و مطمئن بود لرد صد در صد به قولش عمل میکند با تمام وجود تلاش کرد تا از لرد فاصله بگیرد.

دو دقیقه بعد:

بالاخره مرگخواران پس از مقداری تلاش مضاعف، منظم پشت سر لرد قرار میگیرند و فرمانده نعره زد:

- از جلو.... نظام!

به محض اینکه دست های مرگخواران روی شانه های جلویی هایشان پایین می آید تعدادی از مرگخواران با صدایی مثل زارت (!) زمین میخورند که در پی آن فرمانده نعره زد:
- آخه من به چه زبونی بگم؟ گفتم یه مقدار بالای شونه ی نفر جلویی نه اینکه محکم بکوبید رو شونش.

بلافاصله هکتور از انتهای صف فریاد زد:
- آقا یه بار دیگه! آقا یه بار دیگه! ایندفعه قول میدیم درست انجام بدیم!

و مرگخواران ایندفعه کارشان را به درستی انجام دادند و فرمانده گفت:
- خیلی خوب! حالا نفری بیست تا بشین پاشو برید، بعدش میتونید ناهار بخورید.

- بشین پاشو چیه دیگه؟

لرد سریع نعره زد:
- هیچی نیست! خودمون بلدیم انجامش میدیم شما نگران نباشید.

فرمانده پس از شمارش بیست بشین پاشوی مرگخواران به آنها دستور آزاد باش میدهد که البته بلافاصله پس از شنیدن این دستور چندین مرگخوار از حال میروند و پس از اینکه فرمانده کمی از آنها دور میشود لرد نعره میزند:
- مرتیکه ی مغر هیپوگریف نخورده به ما دستور میدهد! حیف که چوبدستی مان کار نمیکند وگرنه چنان از وسط نصفش میکردیم که حتی عالم بالا هم به حالش گریه کند.

سپس مرگخواران به طرف سالن غذاخوری کوچکی به راه افتادند که بیشتر شبیه کشتارگاه بود که لرد با دیدن یک عدد ماشین مشنگی گفت:
- هر طور و به هر قیمتی که شده باید از اینجا برویم .


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۰ ۱۹:۱۰:۱۷


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۳
#60

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:
مرلین یه زمان برگردون از عالم بالا میاره و به لرد میده.لرد هم تصمیم میگره به زمان کودکیش بره و خودش بزرگ کردن خودش رو به عهده بگیره.اما لرد و مرگخوارها وقتی زمانبرگردان رو به کار میبرن،اشتباهی رخ میده و اونها به زمان و مکان نامعلومی منتقل میشن.بعد اونها میفهمن که توی یک منطقه جنگی هستن و فرمانده اون منطقه فکر میکنه که اونها سرباز هایی هستن که برای کمک به اونها در جنگ فرستاده شده اند...

-------------------------------------------------------

_نگفتی بهم...توی کدوم عملیات به این شکل در اومدی؟!توی کدوم جنگ!

لرد نگاهی به فرمانده کرد...به نظر میرسید بلاخره مشنگ ها قدر کارهای او و مرگخوار ها رو فهمیده باشند...لرد با خوشحالی گفت:
_در جنگ سیاه بر علیه سفید!
_جنگ سفید بر علیه سیاه منظورته دیگه؟!
_نه...سیاه بر علیه سفید!

فرمانده نگاهی به لرد و مرگخوارها کرد...چند قدم به عقب رفت و گفت:
_حالا هر چی!اگه میخوایین توی نبرد باشید بهتره سریع تر آماده بشید.چون ما نیاز مبرم به سرباز های تازه نفس داریم...ببینم!شماآموزشی رفتین؟!

مرگخوارها نگاهی به لرد کردند...لرد نگاهی به مرگخوارها...مرگخوارها نمیدانستند آموزشی چیست...هیچکدام از مرگخوارها نمیدانستند چه باید بگویند...
فرمانده وقتی سکوت مرگخوارها رو دید گفت:
_یعنی هیچ کدوم از شما آموزش ندیدین؟! خیلی خوب...اشکال نداره...از همین الان آموزش شما شروع میشه...همه به صف بشید...از جلو نظام!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۰ ۱۷:۵۸:۴۰



پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۵:۵۱ چهارشنبه ۱۰ دی ۱۳۹۳
#59

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
مشنگ های خشمگین به مرگخواران نزدیک شدند.شخصی که ظاهرا مقامی همچون لرد در بین مشنگ ها داشت یک قدم جلوتر از بقیه حرکت میکرد.
فرمانده به جمع مرگخواران رسید و با صدایی تحکم آمیز گفت:شماها سرباز های جدید هستین؟ دارین چیکار می کنین وسط جنگ؟این لباسا چین؟ این خانم (اشاره به کراب)وسط میدونی جنگ چیکار میکنه؟ تو!(اشاره به رودولف).آماده شو. باید نگهبانی بدی.سریع لباساتونو عوض کنین.نیروهای دشمن تا پشت همین تپه پیشروی کردن.

با شنیدن کلمه جنگ گل از گل مرگخواران شکفت.

مورگانا:هورا! جنگ! کجان این محفلیای پست که حقشونو کف دستشون بذاریم؟
لودو:شرط میبندم کراب تا آخرین نفس مثل سپری جلوی من وایمیسه و ازم دفاع میکنه.
راک وود:ارباب دستور حمله صادر میکنین؟

توجه فرمانده مشنگی به لرد جلب شد.به آرامی بطرف لرد رفت و در چهره اش دقیق شد. لرد سیاه اصلا خوشش نمیامد کسی اینطور به او زل بزند.دماغ نداشت که نداشت...مو نداشت که نداشت. در عوض ذهنی پویا و فعال داشت که با زل زدن نمیشد دید.برای همین بود که لرد اصلا خوشش نمیامد کسی به او زل بزند.
خوشبختانه زل فرمانده مشنگی زیاد طول نکشید.با مهربانی از لرد سیاه پرسید:تو برای چی اومدی فرزندم؟اینطور که میبینم قبلا وظیفه خودت رو در قبال کشور و سرزمینت به خوبی انجام دادی.تو دیگه باید استراحت کنی.تو کدوم عملیات به این شکل در اومدی؟
لرد سیاه منظور مشنگ را نمیفهمید.چون به نظر خودش شکلش بسیار هم جالب بود.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.