هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۹:۰۰ جمعه ۱ خرداد ۱۳۹۴

زنو فیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 114
آفلاین
در ازمایشگاه هکتور

_هکتور جان؟پسرم ؟عمویی بیا بریم معجوناتو بفروشیم.
_راست می گی آرسی؟
_ادبت کوش؟
_بزار برم دنبالش بگردم شاید پیداش کردم.
_برو آفرین پسر خوب.
_باشه من می رم ولی از جات تکون نخور تا برم بر گردم.
_دِ کجا می ری؟
_مگه خودت نگفتی ادبت کوش؟دارم می رم دنبالش دیگه.
آرسینوس که دلش می خواست زمینو گاز بگیره گفت:
_منظورم سلامت بود.
_سلام چیه؟
_بابا باشه ولش کن.
_چیو؟مگه من کسی رو گرفتم که بخواهم ولش کنم؟
_تمومش کن.
_چیو؟معجونمو؟
با گفتن این جمله هکتور آرسینوس به یاد هدف شیطانی اش افتاد و ابرویی بالا انداخت و گفت:
_تو نمی خواهی معجوناتو بفروشی هکتور؟
هکتور که دست و پاشو گم کردهبود گفت :
_از خدامه ولی خب...
_یکم دیده شو.بزار همه بهت احترام بزارن.بزار وقتی مردی بگن بزرگ ترین معجون ساز قرن بود.
_آرسینوس مگه دلم نمی خواهد ولی نمی شه!هیشکی حاضر نیست این معجونا رو بخوره.تو مگه خودت حاضری؟
_خب من اگه یه کاری کنم که ...
_که چی؟
_بزار حرفمو بزنم.کاری کنم که...
_که چی؟
آرسینوس دستش رو جلوی دهان هکتور گذاشت و گفت:
_که دیده شی؟که معجونات فروش بره؟
هکتور هنگ کرده بود و فقط به آرسینوس که قهرمان زندگی اش بود نگاه می کرد.
_چرا حرف نمی زنی؟
این را گفت و چشمش به دستش افتا که روی دهان هکتور بود دستش را برداشت و گفت:
_ ببخشید اصلا حواسم نبود.
به محض تمام شدن جمله آرسینوس جیغ هکتور خوشحال شد و مانند دلقک ها به بالا و پایین پرید.
_ببخشید هکتور.
_چیو؟
_موبیلیکورپوس.خب حالا راه بیفت دنبال عمو.

در آسمان بالا

مرلین که اثر معجون هکتور در او از بین رفته بود.با مورگانا در حال جنگ بود و رودولف و اسنیپ گیج به انها نگاه می کردند.که چگونه طسم های مختلف را به سمت هم می فرستادند و گاه گاهی سخن می گفتند با یکدیگر که چشمانشان به آرسینوس افتاد که هکتور نز پشت سرش می امد.

_شما اینجا چیکار می کنید؟
_اینجا چه خبره؟
_نمی دونم،شما رفتید مرلین قاطی کرد،زد توی گوش مورگانا بعد مورگا نا قهر کرد رفت خونه باباش توی اسمون بالا تر بعد مرلین رفت دنبالش مورگانا هم بر گشت.بعد برا مرلین غذا درست نکرده بود مرلین دوباره زد توی گوشش ولی اینبار نرفت خونه باباش یکی زد توی گوش مرلین بعدشم که دارید می بینید.
به محض با شدن چشمای رودولف با صحنه انفجار آرسینوس از خنده مواجه شد.
_ولی اینا چرا اینطوری شده بودن؟دو دقیقه دل بده قلوه بگیر الانم کروشیو بده آوادا کداورا بگیره.



تصویر کوچک شده

آدما دو جور زندگی میکنن :
یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و
با انسانها زندگی میکنن،
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و
با غرورشون زندگی میکنن


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ یکشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۴

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
مراین و مورگانا هی به هم نگاه میکنن هی به آرسینوس نگاه میکنن.آرسینوس قابل اعتماد به نظر میرسه.مرلین زودتر از مورگانا جواب میده:نه! عمرا اگه بذارم بری.

مورگانا:چرا عزیزم؟این که خیلی قابل اعتماد به نظر میرسه.بذاریم بره خب. یه مرگخوار بهتر برامون میاره.
مرلین دستی به ریشش میکشه و جواب میده:دامبلدورو فراموش کردی؟هرچی سرش اومد به خاطر اعتماد بود. ما از این ماجرا درس میگیریم و هرگز به کسی اعتماد...

پاق!

سخنرانی مرلین نصفه می مونه.برای اینکه صبر مورگانا تموم میشه و آرسینوس رو به خانه ریدل برمی گردونه. در حالیکه در عالم بالا مرلین و مورگانا سرگرم گیس و ریش کشی هستن آرسینوس در خانه ی ریدل ظاهر میشه.اولش تصمیم میگیره بیخیال هر چی پیامبر مذکر و مونث بشه.ولی یادش میفته که مورگانا بهش اعتماد کرده و این بهترین فرصت برای کندن شر هکتوره. برای همین تصمیم میگیره دنبال هکتور بگرده. عکس هکتورو میگیره تو دستش و شروع می کنه به پرس و جو از اهالی خانه ی ریدل!

آرسینوس:ببخشید شما اینو جایی ندیدی؟
مرگخوار:نه....آدمه؟
آرسینوس:شبیه چیز دیگه ای هست؟ معجون سازه.ولی خب...دیده نشده که بتونه معجونی بسازه.
مرگخوار:ساحره اس؟
آرسینوس:خیر!جادوگره.
مرگخوار با عصبانیت سرشو تکون میده و میگه: نمیشناسمش. چرا وقت منو با جادوگرا میگیری؟هر وقت دنبال ساحره گشتی بیا سراغ من.

آرسینوس از مرگخوار بی اعصاب دور میشه.اصلا برای چی داره از بقیه می پرسه؟هکتور حتما تو آزمایشگاهشه.


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۳

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-سلام!
-علیک!
-مرگخوارای لردمونو بدین بریم.

مرلین لبخندی شیطانی زد.ظاهرا ازدواج فرخنده اش با مورگانا تاثیر خوبی رویش نگذاشته بود.درحالی که سعی میکرد لبخند شیطانیش را حفظ کند جواب داد:نمیشه!هرکی بیاد اینجا همین جا نگهش میداریم.الانم تو رو میبندیم به سیوروس و رودولف و صبر میکنیم تا نفر بعدی بیاد که اونم ببندیم.

آرسینوس منطق موجود در ماجرا را درک نکرد!
-خب که چی بشه؟همه رو میبندین؟میخوایین هی مرگخواراتون بیشتر و بیشتر بشه و ارتشی در اینطرف تشکیل بدین و به جنگ لرد سیاه...
دلیل وجود سه نقطه، ضربه ای بود که مرلین با ریشش به دهان آرسینوس زد.
-خفه!ما هرگز با لرد سیاه نمیجنگیم.اینا رو هم آتیش میزنیم که کمی گرم بشیم.این سیوروس رو ببین.روغنی هم هست.خوب میسوزه.

درست در همین لحظه فکری مخوف به ذهن آرسینوس خطور کرد. هکتور! برای خلاص شدن از شر هکتور، چه فرصتی بهتر از این؟ باید سعی خودش را میکرد.
-بذارین من برم.

مرلین:چشم!امر دیگه ای نداری؟

آرسینوس:مرلین!بذار من برم. به جای خودم یه مرگخوارچاق و چله براتون میارم.خواهش میکنم.این فرصتو به من بدین.زود برمیگردم.بذارین برم اونو بیارم.جامعه ای رو از شرش خلاص کنم.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۹:۳۲ شنبه ۲۷ دی ۱۳۹۳

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
در طرف مرلین اینا:

مورگانا با نیشخندی به مرلین گفت:
- به نظرم این مو قشنگ رو شکنجه کنیم بهتره!

مرلین کمی فکر کرد و گفت:
- باشه عزیزم! میرم بیارمش! امیدوارم اینو به عنوان یه هدیه ی ازدواج کوچیک قبول کنی.

مرلین با نیش باز مقابل درخت رفت و با افسونی طناب هارا باز کرد، به محض باز شدن طناب ها رودولف برای فرار دوید ولی حتی قبل از اینکه یک قدم از مرلین دور شود با تنها یک تکان کوچک چوبدستی مرلین خشک شد و به زمین خورد.

مرلین به سرعت سیوروس را با افسونی روی هوا نگه داشت و سپس رودولف را دوباره بلند کرد، به سمت درخت برد و دوباره طناب هارا به او بست.

سیوروس که روی هوا معلق شده بود وحشت زده فریاد زد:
- چیکار میخواید بکنید؟ من وزیرم! بالاخره که لرد از این....

فریاد های سیوروس با بسته شدن طنابی روی دهانش قطع شد.

مرلین گفت:
- شرمنده عزیز دلم! زیادی داشت صحبت میکرد! میخوای همینجوری دهنش رو بسته نگه دارم یا بازش کنم که صدای داد و بیدادش رو بشنوی؟

مورگانا که هنوز به آمدن کمک امید داشت، گفت:
- بذار بسته بمونه! باید بیشتر روی روش شکنجش فکر کنم.

همان لحظات مقابل خانه ی ریدل:

آرسینوس همچنان که از پله های ورودی خانه پایین میرفت ابتدا موهایش را مرتب کرد سپس ماسک مرگخواری و کلاه شنل سیاهش را برسر گذاشت و روی مرلین تمرکز کرد و غیب شد.

در طرف مرلین و مورگانا:


مورگانا همچنان در حال تفکر بود که ناگهان با صدای پاق ظاهر شدن آرسینوس از جا پرید.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۷ ۱۹:۴۱:۱۹


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ جمعه ۲۶ دی ۱۳۹۳

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
خلاصه:
مرلین اشتباها یکی از معجون های هکتور رو سر می کشه و عاشق مورگانا می شه و اونو می دزده و به مکان نامعلومی می بره! لرد از این جریان خبر داره.
در حالی که این دو نفر دارن با هم بحث می کنن صدایی به گوش می رسه!
لرد به ترتیب رودولف و اسنیپ رو میفرسته تا اونارو به خونه ریدل برگردونن ولی هر دو توسط مرلین و مورگانا اسیر میشن و نمیذارن که اونام برگردن خونه ریدل. رودولف و اسنیپ دنبال نقشه ای برای فرار هستن که قضایا رو به لرد خبر بدن.

----
مرلین همچنان عاشقانه به چشم های مورگانا خیره شده بود و قند های مختلفی تو دلش آب میشدن. لحظه ای رنگ قرمزی از چشمان مورگانا گذشت که باعث عقب رفتن مرلین و به وجود اومدن نگرانی تو قیافش شد.
-عزیزم ، حالت خوبه ؟ یه لحظه چشمات قرمز شدید شد. :worry:
-من حالم همیشه خوبه ، این چه سوالیه تو میپرسی ؟ تو مگه به من نمیگی که نیمه دومتم ؟ یعنی نباید بفهمی من چه حس و حالی دارم بدون اینکه ازم بپرسی؟
-باشه حالا عزیزم آروم باش ، من اشتباه کردم حتما. روز سختی بوده چیزهای عجیب غریب میبینم.
-تو همیشه چیزهای عجیب غریب میبینی. :vay: ولی حالا که اشاره میکنی ، یه حس عصبانیت شدیدی در وجودم هست ، تمام بدنم رو داره به آتیش میکشه. الان یه مدت هست که شروع شده و سعی کردم که کنترلش کنم و برای همین هست که با آرامش به نظر میرسم.
-دو دقیقه پیش نزدیک بود سرم رو ببری...آرامش داشتی ؟
-چی گفتی؟
-هیچی عزیزم چیز خاصی نگفتم. لرد همیشه عادت داره وقتی عصبیه ، یکی رو میگیره و به یه بهونه به شدت شکنجه میکنه.نظرت چیه یکی از این دوتارو بیاریم حسابشون رو برسی ؟

مورگانا سری به نشانه تاکید تکون میده و چوب جادوش رو در میاره و نازی بهش میکنه و بعد به صورت به رودولف و اسنیپ خیره میشه. مرلین هم کمی اونورتر روی تخته سنگی نشست و منتظر تصمیم گیری مورگانا شد.
-حالا کدوم رو بیشتر دوست دارم شکنجه کنم ؟

اسنیپ و رودولف به محض شنیدن این حرف ، نگاهی از ترس به همدیگه کردن و تا اسنیپ خواست که به دلیلی فک کنه ، رودولف با دست به اسنیپ اشاره کرد و گفت:
-این رو شکنجه کنید بانو...یادتونه چقد ژل های سرش تو مرلینگاه های خونه ریدل اذیتتون میکرد ؟ یادتونه یا بار از بغلش رد میشدید از موهای چربش چیزی ریخت رو رداتون و کثیفش کرد و مجبور شدید دوباره برید یک ساعت لباس جدید پیدا کنید ؟ قطعا انتخابتون باید این باشه.

اونورتر ، خانه ریدل

-دو تا سنگ باز ؟ :vay:

آرسینوس با عصبانیت از جاش بلند شد و رفت یه طرف چند تا مشت به دیوار زد و برگشت به سمت کراب و لینی.
-هزارمین دسته شما دوتا مثل هم دست میارید ، خستم کردین. چجوری میشه آخه این همه مثل هم فکر کنید ؟ الان لرد میاد ببینه کسی نرفته دنبال اون دو تا هممون رو دوباره هزار بار شکنجه میکنه. خسته شدم اصلا ، خودم میرم.

آرسینوس از جمع مرگخواران دور شد و به آهستگی از خونه ریدل خارج شد. به محض خروج آرسینوس ، مرگخوارا شروع به خوشحالی و دست زدن کردن.
-ممکنه جیگر باشه ، ولی نمیفهمه که این همه ما تقلب کنیم آخرش مجبور شه خودش بره تا اونجا.


ویرایش شده توسط جیمز پاتر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۶ ۲۱:۳۲:۳۳



پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۳

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
سیوروس به شدت عصبانی بود. اما این عصبانیت نه به خاطر بسته شدن با طناب به درخت بود و نه به خاطر اینکه نقشه‌‌ای برای فرار به ذهنش نمی‌رسید. تمام عصبانیتش برمی‌گشت به رودولف! سیوروس معتقد بود امیدوار نشدن خیلی بهتر از نابودی‌ـه امید بعد از امیدوار شدنه؛ و تکرار مداوم دیالوگ‌های مشابه رودولف مبنی بر یادآوری نقشه و در کسری از ثانیه به فراموشی سپرده شدن آن، به شدت حرارت بدنشو بالا برده بود.

سیوروس بعد از صدهزارمین باری که رودولف با ناامیدی اعلام می‌کنه که نقشه رو فراموش کرده فریاد می‌زنه:
- می‌شه ساکت شی؟ نه خودت نقشه‌ت یادت میاد نه می‌ذاری من یه فکری بکنم!

رودولف شونه‌هاشو بالا می‌ندازه. البته چون محکم بسته شده تکونی از جانب شونه‌هاش مشاهده نمی‌شه، اما حداقل دستور انجام این کارو از طرف مغز دریافت می‌کنه.
- عیبی نداره! حتما ارباب متوجه غیبتمون می‌شن و یکی رو می‌فرستن. البته اگه نفر بعدی هم مث تو ...

با تداخل نگاهای خشمگین سیوروس با رودولف، رودولف سکوت رو به ادامه دادن حرفش ترجیح می‌ده و سوت‌زنان نگاهشو به سمت دیگه‌ای می‌دوزه.
- ببینم اصلا چرا مورگانا به من چشمک زد؟

چهره‌ی کنجکاو رودولف لحظه به لحظه شروع به تغییر می‌کنه و در نهایت به چهره‌ای شاداب و ذوق‌زده تبدیل می‌شه. سیوروس که با انزجار شاهد تحولات روحی‌ـه رودولف بود آهی می‌کشه.
- نه نه رودولف! این فکر و خیالارو از سرت بیرون کن. یعنی حتی تو این وضعیتم ول نمی‌کنی؟ مطمئن باش مورگانا کوچک‌ترین علاقه‌ای به تو نداره!

اما چهره‌ی مشتاق رودولف همچنان محکم سرجاش وایساده بود و از موضع خودش پایین نمی‌اومد و نگاهش به جایی که دقایقی پیش مرلین و مورگانا بودن ولی الان دیگه اونجا نبودن خیره مونده بود.

سیوروس اول می‌خواد سرشو از دست رودولف به درخت بکوبه، اما بعدش متوجه چیز عجیبی تو همون نقطه‌ای می‌شه که رودولف بهش زل زده بود.
- پس یعنی مورگانا ... ببینم اون ... ؟

رودولف با نگاهی سرشار از امید به زل زدنش به مایعی که روی چمنا پخش شده بود ادامه میده و حرف سیوروسو تکمیل می‌کنه:
- معجون صداخفه کن تا شعاع چند متری‌ـه که هکتور درستش کرده! این یعنی هرکی اینجا آپارات کنه صداش به گوش مورگانا و مرلین نمی‌رسه مگر اینکه داخل همین محدوده باشن!

سیوروس همچنان دودل بود. نمی‌دونست باید از وجود چنین معجونی خوش‌حال باشه یا نگران اثراتی باشه که معجون هکتور می‌تونه داشته باشه.


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲۰:۳۰ جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
رودولف همچنان که چشمانش برق میزد گفت:
- یه ایده ی خفن دارم! منتها اول باید خودمونو از این درخت و طناب آزاد کنیم.
- اونوقت میشه بگی چه ایده ای داری آقای عقل کل؟

رودولف که تلاش میکرد خنده اش را پنهان کند گفت:
- ترجیح میدم در طول اجرای نقشه اژدر پلنگ یا قمه کش باهوش صدام کنی.
-

سیوروس که از شدت عصبانیت کروشیو میزدی دادش در نمیامد با صدای آهسته ای به رودولف گفت:
- اگه دستم باز بود پاتیل هکتور و موهای بلاتریکس رو باهم میکردم تو حلقت.

رودولف که نیشخندی به لب داشت با صدای بلندی به طرف مرلین نعره زد:
- مرلین! تو که چوبدستی و قمه و چاقو رو گرفتی، بازرسی بدنی هم کردی خیالت راحت شد چیز دیگه ای نداریم! حالا خواب و خوراک نداری؟

مرلین چنان سرگرم صحبت و قربان صدقه رفتن مورگانا بود که حتی سرش را هم برنگرداند، اما از مقابل مرلین بانو مورگانا مخفیانه نگاهی به آن دو کرد و چشمکی زد.

رودولف که کاملا خیالش راحت شده بود به سیوروس گفت:
- خوب ببین نقشه ی من اینه که....... ای داد و بیداد، یادم رفت.
-

در خانه ی ریدل ها:


لرد یک نگاه به مرگخواران، یک نگاه به ساعت و یک نگاه هم به پنجره انداخت و چنان نعره زد که چندین سوسک و جن خاکی از بین تخته های سقف به پایین پرتاب شدند:
- معلوم نیست این سیوروس و رودولف کدوم گوری موندن! انگار که فرستادیمشون برن سالازار رو زنده کنن! کروشیو! انقدر طولش میدن که آدم فکر میکنه رفتن مرلین و مورگانا رو بسازن! آدم رو از زندگی سیر میکنند! خیر سرتان سیوروس رو فرستادیم اون یکی رو بیاورد، خودش هم رفت ماند! چون آنها نیامدند مجبوریم خشممان را سر شما خالی کنیم! کروشیو!

مرگخواران بر اثر برخورد هزار و یکمین کروشیو به زمین افتادند و شروع به جیغ و داد کردند.

لرد دوباره نعره زد:
- خودتون رو به درد کشیدن نزنید! هزار تا کروشیو خوردید! دامبل هم باشه پوستش مقاوم میشه، بلند شید خودتون رو جمع کنید! ما میریم استراحت و انتظار داریم وقتی برگشتیم سیوروس، رودولف، مرلین و مورگانا اینجا باشند، برایمان هم مهم نیست چه نقشه ای دارید! فقط آنها باید اینجا باشند.

مرگخواران کمی صبر کردند تا لرد از آنها دور شود و سپس از جا بلند شدند و شروع کردند به سنگ، کاغذ، قیچی برای فرستادن نفرات بعدی.

در طرف مرلین اینا:

رودولف همچنان در حال تفکر بود که ناگهان گفت:
- یادم اومد! یادم اومد!
- خوب تا یادت نرفته بگو!
- خوب میمردی حرف نزنی؟ ...... بازم یادم رفت.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۹ ۲۱:۰۴:۳۲
ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۹ ۲۱:۱۵:۵۶


پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۷:۲۴ جمعه ۱۹ دی ۱۳۹۳

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
درسته که رودولف غمگین بود!درسته که رودولف بدشانس بود.درسته که رودولف زیاد سه نقطه می گذاشت.درسته که رودولف چشم چرون و هیز بود!درسته که رودولف لخت بود(بالا تنش البته!) درسته که رودولف بیحوصله و خسته بود.ولی رودولف احمق نبود...یعنی اونقدر احمق نبود که بخواد وارد داستان عشق و عاشقی پیامبر جماعت بشه!
برای همین تصمیم داشت که فقط خودش رو نجات بده و اون چه که اتفاق افتاده رو به لرد اطلاع بده...

رودولف طناب هایی که دورش پیچیده شده بود رو با چاقویی کوچکی که برای روز مبادا همیشه همراهش بود،شروع به پاره کردن کرد...

اما...پاق!

سیوروس اسنیپ ناگهان وسط این ناکجا آباد ظاهر شد...و چون با صدای پاق ظاهر شده بود و نه با صدای شترق،توجه مورگانا و مرلین به او جلب شد...

اسنیپ موهای چربش رو از جلو چشم هاش کنار زد.نگاهی به رودولف،مرلین و مورگانا کرد و گفت:
_خب...همه اینجا جمع هستن که...زود باشید...باید برگردیم!
_سیو...ما برنمیگردیم...تو هم برنمیگردی!
_منظورت چیه مرلین!
_الان متوجه میشی!

چند دقیقه بعد...

مرلین همچنان در حال خریدن ناز مورگانا بود...
_مورا...عزیزم...بهتره زندگی مشترکمون رو با صداقت شروع کنیم...هر چی میخوایی ازم بپرس...من قول میدم راستش رو بهت بگم!

آن طرف رودولف به همراه سیوروس با طنابی به درخت بسته شده بودند...
_اگه دو ثانیه...فقط دو ثانیه دیرتر اومده بودی من طناب ها رو پاره کرده بودم...تو اومدی...مرلین خواست تو رو هم ببنده،متوجه شد که من طناب ها رو دارم پاره میکنم...الان هم چاقو رو گرفت و هم طناب ها رو محکمتر بست...همه اش تقصیره تویه سیو!
_تقصیر من؟!تو خودت خودت رو انداختی وسط...هی به ارباب گفتی من سرفه شما رو با طلا مینویسم...هی گفتی میام دنبالتون...هی خودشیرینی کردی،ارباب تو رو فرستاد!
_من وفادارتین مرگخوار اربابم...چه کسی به غیر از من این ایثار رو میکرد و به خاطر ارباب با بلاتریکس ازدواج میکرد؟!میدونی با این ایثار من به چه حال و روزی افتادم؟!میدونی این ازدواج باعث شد من دست و پام توی مسائلی بسته بشه؟!تو هیچ میدونی...
_خیله خوب تو هم! مثلا الان که ازدواج کردی چقدر سر به راه شدی و چشم از ساحره ها برداشتی!به جای این حرفها فکر این باش چه جوری خودمون رو نجات بدیم؟!ببینم...یعنی تو توی دست و بالت فقط یه چاقو کوچولو داری؟!

بعد از این جمله اسنیپ،چشم رودولف شروع به برق زدن کرد...


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۹ ۱۷:۵۵:۱۷
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۹ ۱۷:۵۹:۴۴



پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۲:۱۷ پنجشنبه ۱۸ دی ۱۳۹۳

هرمیون گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۴ سه شنبه ۸ آذر ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۲:۱۱ جمعه ۲۸ مهر ۱۳۹۶
از اتاق خون محفل
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 239
آفلاین
اینورتر:

صدای داد و بیداد لرد تمام خونه ریدل رو می لرزوند.مرگخوارا که از ترس گوشه ای نشسته بودن و توانایی کرشیو شدن واسه هزارمین بار در اون روز رو نداشتن،کلمه ای حرف نمیزدن.

-بذار یعنی ببینم دقیقا چی شد ، من بهت گفتم بری بانک از اون جن ها یه ذره پول بگیری ، تو تصمیم گرفتی با اون پول ها بری واسه پسرت و تیم کوییدیچش جارو بخری که قهرمان هاگوارتز بشن؟ :vay:
-آخه لرد...اونا با هری پاتر بازی داشتن ، بعدم اینکه سیریوس اینا کلی جاروی خوب واسشون فرستاده بودن.ما نمیخواستیم که اون مسابقه رو ببازیم. :worry:
-تو و خواهر و زنت و بچت تو یه قصر بزرگتر از خونه ریدل زندگی میکنید ، بعد تصمیم گرفتی که از پولهای من واسه بچت جارو بخری؟ رودولف بیا اینجا با اون چاقوهات ، این لوسیوس رو تیکه تیکه کن بدم نجینی بخوره.

لرد چند دقیقه ای صبر کرد و صدایی جز لرزیدن و زرد شدن شلوار لوسیوس نیومد. کمی دیگه صبر کرد و بعد از اینکه علف زیر پاش سبز شد ، یقه لوسیوس رو گرفت و به طرف بقیه مرگخوارها رفت. نگاهی بهشون انداخت و بعد که متوجه شد همشون ماسک دارن ، با حرکت دستش تمام ماسک هارو از روی صورتشون برداشت و بعد با دقت بهشون نگاه کرد ولی رودولفی در بینشون ندید.
-یکی از شما بهم بگه که این رودولف کجاست ؟ شد یه بار ما به یکی از شما ها نیاز داشته باشیم ، اینجا باشید؟ :vay:
-ارباب اون چند تا موی نازنینی که روی سرتون هست رو هم نکنید...رودولف هنوز از ماموریت قبلیش برنگشته ارباب... منو عفو کنید.نمیدونم چرا برنگشته هنوز. :worry:
-هاا.حتما اونم رفته از حساب بانکی ما پول برداره واسه بچه هاش چاقوی جدید بخره. اسنیپ به جای اینکه به من خیره شی ، بلند شو برو ببین اون کجا خودشو قایم کرده دیگه. :vay:

اونورتر:

رودولف در حالی که با طنابهای محکمی به درختی بسته شده بود ، سعی کرد چیزی بگه ولی دهنش هم با طناب محکمتری بسته شده بود.
مرلین دوباره دستی تو جیبش کرد تا شاید کادوی جدیدی که واسه عشقش خریده بود اون رو راضی کنه.
-هااااا بیا عشقم ، نظرت در مورد این چیه ؟ حتما از این خوشت میاد دیگه.
-یه گردنبند با حرف "میم" ؟ یعنی فک کردی من گردنبندی دوست دارم که با اول اسمم شروع بشه؟ این کادوها رو از کجا گیر میاری ؟ برو ببین لوسیوس چه کادوهایی واسه زن و بچش میخره.

رودولف از جر و بحث و درگیر بودن مرلین و مورگانا استفاده میکنه و به آهستگی چاقویی کوچیک از جورابش در میاره تا بتونه خودش رو آزاد کنه.




پاسخ به: سرزمین سیاهی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۶ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
خلاصه:

مرلین اشتباها یکی از معجون های هکتور رو سر می کشه و عاشق مورگانا می شه و اونو می دزده و به مکان نامعلومی می بره! لرد از این جریان خبر داره.
در حالی که این دو نفر دارن با هم بحث می کنن صدایی به گوش می رسه!

___________________

شترق!

-چی بود مرلین؟!
-نمی دونم عزیزم. اهمیتی نداره. بیا این تاج گل رو روی موهای قشنگت بذارم.

مورگانا با نفرت تاج را پس زد.
-صورتی؟! متنفرم! چقدر بی سلیقه ای. متعجبم که با این سلیقه چطور منو انتخاب کردی؟!

ظاهرا مورگانا ترجیح می داد این موضوع را که مرلین به کمک معجون عاشقش شده فراموش کند. به هر حال او هم یک زن بود و غروری داشت!
صاحب صدای "شترق" متوجه شد که قرار نیست کسی به او توجه کند. برای همین با پای خودش جلو رفت.
-اهم اهم!

مرلین عصایش را به تاج گل کوبید. گل ها به رنگ سیاه براقی در آمدند...ولی در اثر ضربه عصا متلاشی شدند. مهم نبود! مرلین یک مرد بود و مثل بیشتر مرد ها با کمبود عنصر ظرافت در وجودش مواجه بود.
-عزیزم...حالا خوشگل شد؟

جناب "شترق" متوجه شد که کارش برای جلب توجه کمی سخت است!
-آهای! یه توجهی به این سمت بکنین. ناسلامتی ظاهر شدیم ها.

مورگانا با بی تفاوتی جواب داد:
-تقصیر خودته رودولف! کسی با صدای "شترق" ظاهر نمی شه. صدای ظاهر شدن فوقش "پاق" هست. حالا خوشت میاد بهت بگیم برو بیرون و دوباره ظاهر شو؟

رودولف غمگین بود! رودولف بدشانس بود. رودولف زیاد سه نقطه می گذاشت. از بین آن همه مرگخوار لرد سیاه رودولف را برای سرو کله زدن با این زوج نه چندان جوان فرستاده بود.
-زود بند و بساطتونو جمع کنین. ارباب دستور داده برتون گردونم.

-ما بر نمی گردیم رودولف! من و مورگانا همینجا می مونیم.
-پس من بر می گردم و به ارباب می گم شما سرپیچی کردین!
-ما نمی ذاریم تو برگردی رودولف! ما ازت خوشمون اومده. دوست داریم همینجا پیش ما بمونی.
-خب اگه من بر نگردم که ارباب یکیو می فرسته دنبال من!
-خب ما اونم نگه می داریم رودولف! ما همه کسانی رو که بیان اینجا، همینجا زندانی می کنیم رودولف! متوجه شدی رودولف؟!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۱۷ ۱۸:۱۷:۳۸








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.