پست پایانی !
-خالی تر؟ اصن گودبرداری میکنم برات.
-هی کرن. اهای حواست کجاست؟ اییی بس کن. ااااااااااای.
چند دقیقه بعد کله ی قطع شده ی اگوستوس هم کنار بقیه ی سر ها روی چوب لباسی اویزان شده بود.
-آخیش اینم از این. اون وای دیر شده و هنوز سه نفر دیگه موندن چه خاکی بر سرم کنم؟
اگریپا که خودش را در چند قدمی مرگ میدید بر مرلین و رودولف فحش های ناموسی و بی ناموسی رو حواله کرد و از ارایشگاه بیرون امد. نگاهی به مغازه اش کرد و بغضی گلویش را گرفت. هنوز مجوز مغازه را نگرفته این اتفاق برایش افتاده بود و احتمالا تا چند ساعت دیگر سرش مثل همون سر هایی که قطع کرده بود میشد. در همین افکار بود که صدایی او را از افکارش بیرون کشید.
-هی. ارایشگاه عمو اینجاس؟
-عمو؟
-عمو اگریپا دیگه.
-بله بله همینجاست بفرمایید داخل.
ریگولوس داخل ارایشگاه شد و روی اولین صندلی روبه روی آینه نشست.
-خب عمو جون چه مدلی میخوای برات در بیارم؟
-میتونی یه جوری برام درست کنی که لهجه مو درست کنه؟
کرنلیوس به حالت پوکر به دو تا تار موی روی کله ی ریگولوس خیره شد و خواست حرفی بزند ولی به یاد مامور عذاب افتاد. پس سریعا تایید کرد و
قاشق چنگالش قیچی و شونه اش را برداشت و مشغول شد.
ریگولوس هم که وسایل ارایشگاه حسابی چشمش را گرفته بود دستش رو از زیر پارچه ای که تمام هیکلش را پوشانده بود به سمت میز برد و قیچی نقره ای رو بلند کرد و در جیبش گذاشت.
-خب ریگولوس چه خبر از اوضاع وزارت خونه؟
ریگولوس همون طور که دستش را برای برداشتن ماشین اصلاح دراز کرده بود شروع به حرف زدن کرد:
-ای بابا دست رو دماغم نذار که شکسته. از صبح تا شب کارم شده مهر زدن پای این برگه، مهر زدن پای اون برگه. اخر شبم که میام دوتا جوجه طبیعی پرورش بدم و ملت رو از دست این مرغ و خروس های هورمونی خلاص کنم باید کلی حرف بشنوم و توبیخ بشم . اصلا دارم فکر میکنم معاونت رو بذارم کنار.
ریگولوس اخرین شونه ی روی میز رو زیر پارچه برد و در جیبش گذاشت که گردنش با صدای تقی کج شد و روی شانه اش افتاد.
-اگریپا چیکار کردی؟ گردنم چرا اینطوری شد؟
-متاسفم ریگولوس اما مجبورم .میفهمی؟ مجبور.
-غلط کردم تمام وسایلتو بهت پس میدم. فقط منو نکش.
اگریپا که از بودن نصف وسایل های ارایشگاه در جیب ریگولوس بی خبر بود. تیغ تیزی رو برداشت و در گردن ریگولوس فرو کرد و خون قرمزش را روی آینه پاچید. ریگولوس در اخرین لحظات مرگش یادش امد که این صحنه را قبلا هم جایی دیده. شاید در مسابقه ی ازکابان اما فرصت نکرد بیشتر به این دژاوو فکر کند چرا که گردنش از سرش جدا شد و روی چوب لباسی رفت.
در همین لحظه در اراشگاه به شدت کوبیده شد.
-اگریپا اونجایی؟
-کی هستی؟
-مامورم.
-مامور شهرداری؟
- نه بابا مامور عذاب. وقتت تموم شده.
مامور منتظر نماند که اگریپا در رو باز کند و با لگدی محکم به در وارد ارایشگاه شد و با سر های قطع شده ای مواجه شد که هنوز قطرات خون از ان ها جاری بود.
-یا امام دوازده سینوس ۲۳به توان۷ تقسيم بر ۲/۷۶۳ضربدر ۶۵۷ راديکال ۵به توان۲.
-مامور . خواهش میکنم فقط دوتا سر دیگه مونده یه کم بیشتر بهم وقت بده.
-تو همه ی این ادم هارو کشتی؟
-خب خودت گفتی که هفت نفر رو با تیغ بکش.
-من به شلوار مرلین خندیدم. من گفتم:
نقل قول:
تو دو روز فرصت داری تا هفت نفر رو به آرایشگات بکشونی و گردن اونها رو با تیغ بزنی...اگه این کار رو نکنی بدترین عذاب دنیا رو سرت نازل بشه...
اگریپا چند لحظه به جمله ی نقل قول شده خیره شد. سپس به سر های قطع شده خیره شد. سپس به مامور و بعد هم به خودش. نمیتوانست باور کند که فقط کافی بود تا با تیغ گردن هفت مشتری را بتراشد نه که انهارا بکشد. دوباره به سر های قطع شده ی دوستانش نگاه کرد. اه بلندی کشید و تیغش را بلند کرد.
مامور سیاه پوش قدمی عقب رفت.
- هی میخوای چیکار کنی؟ برو عقب. برو عقب وگرنه عذابت میدم من مامور عذابم یادت نرفته که.
اگریپا به مامور نزدیک شد و در گوشش زمزمه کرد:
-حالا یاد میگیری که از این به بعد شفاف صحبت کنی.
چند دقیقه بعد اگریپا سر قطع شده ی مامور رو هم پیش بقیه ی سر ها قرار داد و از مغازه خارج شد. از فردای آن روز ساکنین دیاگون نوشته ی خونی بدخطی را سر در ارایشگاه اگریپا دیدند.
-این مغازه برای مدت طولانی بسته خواهد بود. سر قفلی ان هم واگذار نخواهد شد لطفا با شماره تلفن زیر تماس نگیرید.