دوئل کشدار حضرت خودم و منیره - آخرین روز زندگی!
نقد هم بشه لطفا.
______________________________________
- خوش اومدی سیبل! خوشحالم که بیرون از اتاق میبینمت، اونم در این صبح دل انگیز بهاری. خبری شده؟
- نه مینروا، اومده بودم بهت سر بزنم!
- چایی یا قهوه؟
- گوی بلورین
- فالو نمیگم که منظورم نوشی... چی شد سیبل؟
ناگهان چشمان سیبل تریلانی سفید و درشت شدو صدایش خشک و دورگه. شروع به سرفه کردن کرد و بعد در چشمان مینروا زل زد و شروع به صحبت کرد:
- و در شامگاه 22 آپریل 2010 هجری مینروا مک گوگال پس از یک عمر حقیرانه و با ذلت سرش را زمین خواهد گذاشت و میمیرد! جسد او آن قدر در جنگل خواهد ماند تا بو بگیرد و خوراک تسترال های هاگوارتز شود ... اوهو اوهو اوهو! آهان از اون لحاظ، من قهوه میخورم مینروا.
- خجالت بکش زنیکه ازگل روانی! تو به چه جراتی همچین شوخی با من پیرزن میکنی؟ جرات داری یک کلمه دیگه بگو تا جسد منحوس خودتو خوراک هیپوگریف ها بکنم.
-
تو چرا یه این جوری شده؟ چه خبرته؟ مگه من چی گفتم؟!! من فقط گفتم قهوه اگر خیلی ناراحتی خوب چایی!
- گم شو بیرون!
سیبل تریلانی با خشم و غضب اتاق مک گوگال را ترک کرد و به اتاق خودش بازگشت و تصمیم گرفت دیگر هرگز از اتاقش خارج نشود زیرا هر بار خارج شده بود اتفاقاتی مشابه افتاده بود.
سیبل خیلی زود آن اتفاق را فراموش کرد و سرگرم گوی های بلورینش شد اما مینروا طوری منقلب شده بود که برای صبحانه هم نرفت و همانجا نشست و در افکار مشوشش غرق شد.
پیش از این از دامبلدور راجع به پیش گویی های صحیح تریلانی گفته بود. دامبلدور دقیقا همین حالت را توصیف کرده بود. یک بار هم هری پاتر چیزی در این مورد گفته بود اما این بار تریلانی مرگ مینروا را پیشگویی کرده بود آن هم دقیقا همان شب.
- عررررررررررررررررررررر
دیدی چه زود رفتی منیره؟ دیدی آرزو به دل رفتی منیره؟ دیدی هنوز لباس سفید نپوشیده رفتی تو گور؟ عرررررررررررررررررر ... این جوری نمیشه، باید همین امروز به همه آرزوهات برسی ... نه، به بزرگترینش!
- ببخشید مزاحم عرعر ... چیزه، یعنی کاراتون شدم! پروفسور دامبلدور کارتون دارن!
- 200 امتیاز برای راونکلا دختر گلم! گفتی پروفسور کجا هستن؟
-
توی سرسرای بزرگ
مینروا دوپا داشت پس تبدیل به گربه شد و چهارنعل به سمت سرسرای اصلی تاخت!
دانش آموز ریونی:
سرسرای بزرگدامبلدور روی صندلی بزرگ و زیبایش لم داده بود و صبحانه می خورد. اما فکرش مشغول این بود که با ریش داخل پیژامه راحت تر است یا روی پیژامه ...
-
یافتم! نصفش روی پیژامه نصفش توی پیژامه!دانش آموزان که داشتند صبحانه میخوردند از فریاد احمقانه دامبلدور خنده شان گرفت و متوجه گربه ای نشدند که چهار نعل از لای پاهایشان میدوید و در دل میگفت: گور بابای آبرو! روز آخر زندگی آدم آبرو میخواد چی کار؟
ناگهان گربه ای از زیر میز گریفیندور پرید روی میز اساتید و پایش به لیوان چایی خورد و آن را ریخت روی ناکجا آباد بدن دامبلدور...
-
سوختــــــم!دامبلدور از جا برخواست و به سمت در دوید اما بلافاصله مینروا هم از حالت گربه درآمد و به دنبالش دوید.
- نه آلبوس صبر کن! هم من هم تو خوب میدونیم که تموم این سال ها هر دوی ما عشقمونو از هم پنهون کردیم، امشب من میخوام برای تو باشم ...
-
آه نه مینروا در ملع عام این حرفا زشته! خجالت بکش پیرزن خرفت تو خیر سرت شوهر داری.
- نه آلبوس من شوهرم کجا بود الکی یه حلقه انداخته بودم خاستگارا رو رد کنم. صبر کن آلبوس.
- خجالت بکش منیره ...
ذرررررررررررت!نیم ساعت بعد- خوب آلبوس، تو چه توضیحی داشت؟ آخرین حرفت رو قبل از خورده شدن بگو.
- به مرلین من بی گناهم گلگومات جون، زن تو هی خودشو به من میچسبونه!
- تو چی گفت؟ این تهمت خیلی بزرگ بود! تو مدرکی هم داشت؟
- بله گلگومات، شما منو بزار پایین تا برات توضیح بدم. خشونت کمتر!
- خیلی خوب آلبوس، فقط بدون اگر دست از پا خطا کرد له شد.
- گلگو جان این همه دانش آموز تو سرسرا همه چیزو دیدن، همه ی اون ها میدونن که مقصر همسر توئه.
- فرصت تموم شد آلبوس. تو دروغ گفت! مگه ندیدی بچه ها گفت که تو مقصر؟
- خوب عزیزم وقتی اونا هیکل ظریف و نحیف شما رو ببینن معلومه که جف میکنن خالی میبندن که برن شلوار زردشونو عوض کنن.
- خوب پس من باید چی کار کرد؟ سریع بگو وگرنه صبر گلگو تموم شد و تو رو خورد.
- هی روزگار! ما که بی گناهیم ولی تو ما رو بخور چون مدرکی ندارم
گلگومات دامبلدور را با دو انگشت گرفت و بالا برد.
مینروا زجه میزد: نه گلگو نخورش
اما تاثیری نداشت. گلگومات دامبلدور را در حالی که به سرعت دست و پا میزد و دست خالی از چوبدستیش را تکان میداد بالای دهان بازش برد و او را ول کرد ...
- دست نگه دارید!دامبلدور از توی دهان گلگومات متعجب سرش را خم کرد تا بیرون را ببیند. سیوروس اسنیپ!
- صبر کن گلگومات! من میتونم مشخص کنم که کی مقصره.
- من خودم دونست که دامبلدور مقصر بود و الان هم لای این دندونای تیز لهش میکنم!
دامبلدور سرش را عقب کشید تا قطع نشود اما حواسش بود که وارد گلو هم نشود!
- نه گلگومات! تو به ردای دامبلدور نگاه کن. اگر از جلو پاره شده باشه مقصر دامبلدوره وگرنه مقصر مینروائه!
دامبلدور از داخل دهان گلگومات فریاد زد: راست میگه گلگومات بیا ردای منو ببین!
گلگومات اخ-تفی روی زمین کرد و سپس دامبلدور از لابلای مواد لزج روی زمین بیرون آمد و پارگی پشت ردایش را نشان داد!
- چی؟
تو به من خیانت کرد منیره! من تو رو خواهم کشت.
گلگومات منیره را از روی زمین برداشت و از پنجره با شدت پرتاب کرد تا جنازه اش وسط جنگل ممنوعه هاگوارتز فرود بیاید و پیشگویی سیبل تریلانی درست از آب در بیاید.
گلگومات برگشت تا دامبلدور را هم له کند اما دامبلدور پبش از این ها با نهایت سرعت از آن جا دور شده بود و تا مدت ها هم کسی او را ندید!