تنبل های وزارتی vs کیو. سی. ارزشی
لست پست
***
در زمین بازی- کماکان بازی بی روحی رو شاهدیم... ظاهرا اعضای تیم تنبل ها خیال ندارن برای یکبار هم که شده به بازی توجهی نشون بدن... بوق بر ما با این یارانی دور خودمون جمع کردیم!- سعی کن سپیدی وجودتو ببینی تام! اینا همه ش جزو ظواهره... عشق! فقط عشقه که میتونه نجات گر بشریت باشه.
- پشمک... احیانا عمه تو بساطت داری؟دانگلدور بوی مذاکره به مشامش رسید و رگ دانگ بودنش به دامبل بودنش غلبه کرد. در نتیجه بدون توجه به طلسم غیرقانونی که بلا نثار ویکتوریا به خاطر عبور از کنار رودولف کرده بود، سر جارویش را به سمت جایگاه گزارشگر کج کرد. به هر حال لازم بود بداند لرد به چند عمه نیاز دارد و مهمتر از آن چقدر می پردازد!
- اوه! این پیرمرد به ما حمله کرد! حمله در روز روشن به رهبر سیاهی ها! یارانم جمع شید و از سرورتون محافظت کنین! این پیرمرد به ما نظر سو داره! سیو عوض بال بال زدن بیا به کمک سرورت بشتاب!دانگلدور که تا آن لحظه به جایگاه گزارشگر رسیده بود لبخندی معامله گر زد.
- اونو ولش کن تام درخواست وقت استراحت داره... از همینجا یه ربع وقت استراحت اعلام کن. راستی برای معامله در مورد عمه های من یه ربع برات کافیه؟حالا چه جور عمه ای مد نظرته؟ از چاق دارم تا لاغرو بلند و کوتاه و روشن و سیاه؟چقدر حاضری بسلفی راستی؟
لرد:
وقت استراحت- رختکن تنبل هادوربین باز سرش را مطابق معمول پایین انداخت و مشابه یک تسترال وارد رختکن شخصی تیم شد. در نمای اول تصویر واضحی از دو نوگل پژمرده تیم آیلین و بلک دیده میشد که در کنجی دست در دست هم نشسته بودند و هر چند ثانیه یک بار بلک با علاقه دست آیلین را می فشرد و نجوا میکرد:
- وووودو!
نویسنده:
جی.کی. رولینگ:
دوربین:
در گوشه ای دیگر از سنگر بلا می کوشید تصویر ساحره ی روی مجله ای را که یک مرلین بی خبر آن را روی نیمکت جا گذاشته بود کروشیو کند هرچند در نشانه گیری چندان موفق نبود چون رودولف آن را نزدیک به خود نگه داشته و سعی داشت از وضعیت تاهل ساحره مورد نظر آگاهی پیدا کند.
هنوز صدای فریادهای گراوپ که در پی هرمیش می گشت و تاپ تاپ قدمهایش رختکن را می لرزاند.
در تنها بخشی از رختکن که نسبتا سالم باقی مانده بود هکتور بند و بساط معجون هایش را دوباره به راه انداخته بود تا سیل معجون هایی را که ممکن بود در برد مقابل کیو. سی به کارشان بیاید را درست کند.
- بند سوم پای چپ خرچنگ اقیانوسیه... نچ...زهر آناکوندای یونانی؟ نه اینم نه... دم موش صحرای سرخ... نه....
در همین احیان صدایی گفت:.
- اهم، اهم!
اما ظاهرا کسی آن را نشنید.
-عرض شد اهم، اهم!
کماکان واکنشی مشاهده نمیشد.
-بوقیای تسترال صفت! مثلا من کاپیتان این تیمم. چرا هیچکدومتون به من توجه نمیکنید؟ بابت هر یک نفرتون 50 امتیاز از گریفندور، هافلپاف و ریونکلا کم میکنم اصلا همه تون بلاکین!
سایر بازیکنان با بی میلی سرشان را برگرداندن تا به چهره سرخ و موهای روغن چکان کاپیتانشان خیره شوند. حتی بنا به روایت شاهدان ماجرا برای یک لحظه سر گراوپ در نزدیکی رختکن مشاهده شد اما بیشتر از این اطلاعاتی از نامبرده در دست نمی باشد!
ناگهان یک عدد آرسینوس دوان دوان وارد رختکن اختصاصی شد و نشان داد که حریم خصوصی خر است!
- سیو بیا اون 50 امتیازو به گریف برگردون عوضش 100 امتیاز از دو تا گروه دیگه کم کن.
اسنیپ با عصبانیت به کمک لگدی آرسینوس را از کادر بیرون انداخت. بلک پشت چشمی برای اسنیپ نازک کرد.
- باز چته کله چرب؟ لیلی رو دیدی؟ چرا درخواست تایم استراحت دادی؟ اومدی شاهد علاقه ما دو نفر باشی؟ ای کله چرب بی چاره عشقت ولت کرد رفت به یکی دیگه ازدواج کرد ولی من به عشقم رسیدم بسووووووز!
آیلین با عشوه گفت:
- اذیت نکن پسرمو عزیزم!
اسنیپ نفس عمیقی کشید تا بر خشمش مسلط شود.
- حیف الان کارای واجبتر از کل کل با تو دارم بلک ولی بازی تموم شد وایسا سر کوچه اگر مردی!
سپس بی توجه به شکلکی که سیریوس برایش دراورده بود روی صحبتش را متوجه هکتور کرد.
- هکتور با من بیا. هر چی معجون هم با خودت آوردی وردار بیار!
- من؟ مگه من چی کار کردم؟
اما مشاهده چهره سرخ و چرب و چیلی اسنیپ با فرمت
کار خودش را کرد و باعث شد هکتور از ترس جانش هم که شده بار و بندیل معجون سازیش را جمع کرده و همراه اسنیپ به گوشه ای دور از دید اعضای تیم بروند.
گوشه دور از دید!اسنیپ رویش را به سمت هکتور چرخاند و با جدیت گفت:
--من دیگه نمی تونم این وضعیتو تحمل کنم هکتور تا الان 13 تا گل خوردیم می فهمی؟130 امتیاز!اون از بلا که به جای اسنیچ دنبال ساحره هاییه که چشم شوهرش دنبالشونه. اونم از مادر من و اون بچه سوسول که عین یه جفت کفتر عاشق پرواز میکنن و فکر میکنن اومدن ماه عسل!
- ماه عسل؟ ازدواج؟ عروسی؟ نامرد پس چرا منو دعوت نکردی؟ می خوای معجون ماه عسل براشون درست کنم؟
اسنیپ گفت:
- اگر یه روزی من مردم بدون اولین علت مرگ من تو بودی! نه قازقلنگ! من یه معجون میخوام اینارو از هم جدا کنم؟ فهمیدی؟ یه معجون که بلا دیگه تو فکر شوهرش نباشه و ننه منم عین چسب دوقولو نچسبه به اون*&،؛,،%$#@! عشق و عاشقیشون به من ربطی نداره می دونی ببازیم چقدر پول از دستمون پریده؟
هکتورنگاهش کرد.
- احساساتت ته حلقم سیو!
چی گفتی؟ تو... تو از... من معجون خواستی الان؟
در همان لحظه کله آرسینوس از بالای کادر ظاهر شد.
- سیو از معجونای این هکتور نخوریا... هم مسمومن هم اینکه این بلد نیست معجون درست کنه می دونی دستنویسای منو کش رفته؟ اگر اون 50 امتیازی به گریف برگردونی...
هکتور با یک ویبره آرسینوس را برای بار دوم در طول آن پست از کادر خارج کرد.
- معجون جداکننده بهت بدم؟ تو هر چی بخوای من دارم.
اسنیپ آهی کشید و گفت:
- هکتور؟احیانا معجون بی معجونی هم تو بساطت داری؟ می خوای یه نگاه بنداز.
سه دقیقه بعد - سنگر تنبل هااسنیپ که دوباره حالت ریلکسش را به خودش گرفته و روغن ریزی موهایش هم کنترل شده بود با یک سینی نوشیدنی وارد رختکن شد.در حالیکه می کوشید زبان درازی بلک را ندیده بگیرد، تلاش کرد حالت تهوعش را کنترل کند اما به طرز نامحسوسی گوشه های سینی که در دست داشت قر شد.
- من اومدم که باهاتون آشتی کنم، به خاطر اینکه سرتون داد زدم. این نوشیدنی ها رو هم آوردم دور هم بخوریم. همیشه که از این فرصتا آدم پیدا نمی کنه کنار مادرش و بعضیا
نوشیدنی بخوره.
آیلین نگاهی موشکافانه به پسرش و سپس به سینی انداخت:
- این که فقط چهار تا لیوانه!
اسنیپ که همچنان میکوشید آرامشش را حفظ کند و از لو رفت نقشه اش جلوگیری کند، گفت:
- امممم... هوم آره چیزه... خب میدونی چیه مامی؟! راستش من و هکتور قبلا خوردیم. خیلی تشنه مون بود. گراوپ هم بهتره نخوره چون اگه بخوایم بهش نوشیدنی بدیم کل دریاچه هاگوارتز هم براش کمه.
- هوممم... فکر میکنم حق با تو باشه پسر مامی. پس بده بیاد این نوشیدنی ها رو. امیدوارم دوپینگی باشه و تو مسابقه حسابی کمکمون کنه.
- اوه چه روحیه ورزشی داری مامی!
آیلین با نازو غمزه اولین لیوان را برداشت و به دنبال او، بلک که از دور و بر کله اش قلب بیرون میزد به سرعت لیوانی را بالا گرفت و گفت:
- به سلامتی بانوی متشخص تیم!
بلا با دیدن این صحنه داد و هوارش به هوا رفت:
- تسترال نما! پنج پایِ بی خاصیت! بی فرهنگ! آکرومانتیولایِ بی زهر! یه کم از این بلک بوقی یاد بگیر. ببین چجوری داره برخورد میکنه. گم شو برو لیوان من و خوردتو بردار بیار تا یه کروشیو ندادم نوش جان کنی.
رودولف که اصولا برای انجام هر کاری از قمه اش استفاده میکرد، قمه ی پهنی را از درون یکی از جیب های بی شمار لباسش بیرون کشید و انداخت زیر سینی و آن را به طرف بلا گرفت.
- بیا عزیزم. بخور فشارت بیادپایین. اون موهای وزوزیت از هم وا شده از بس که حرص خوردی.
اسنیپ و هکتور:
بلا با عشوه و ناز هرچه تمامتر لیوانش را از دست رودولف گرفت تا حدی که تک چراغ بالای سرشان از فشار بار رمانتیک ماجرا منهدم شد!
- به سلامتی لرد سیاه با احترامات فائقه!
به سلامتی لرد سیاه و سیبیل و هرچه ساحره در عالم است!
البته جمله آخر باعث شد رودولف یک کروشیو جانانه از بلا دریافت کند.
اسنیپ:
هکتور:
عوامل فیلم برداری:
گراوپ:
دقایقی بعد– در ورزشگاه - این ریش دراز سوت زده و همه رفتن هوا. ولی ما وقتی برای یارانمون سوت میزنیم هوا نمیرن.چه معنی داره به حرف اون ریش دراز گوش میدین؟ یادمون باشه به همین منظور همه یارانمون رو بعد از بازی تنبیه کنیم. اگرچه ما هنوز نفهمیدیم سوروس برای چی زمان استراحت خواسته. از همون اول هم میدونستیم نمیشه بهش اعتماد کرد و طرف اون سازمان جوجه خروسی رو میگیره. ما برای همه شما یک کروشیو ارسال میکنیم چون فقط ماییم که نظرمون مهمه... اون چه صحنه ایه که ما داریم میبینیم؟رودولف هیچ معلومه چه غلطی داری میکنی؟دستور میدیم همین الان این کارو تموم کنی چرا این دربون ما همه رو ول کرده و چسبیده به اون ریش دراز؟! سر همه تماشاگران بی اراده چرخید و نگاهشان به نقطه ی موردنظر دوخته شد. اتفاقات عجیبی در مقابل چشمان حیرت زده تماشاگران در حال وقوع بود. رودولف در حالی که قمه بزرگی را در دست گرفته بود با بیشترین سرعت ممکن به سمت دامبلدور پرواز میکرد.
- بیا با همین قمه خوشگلم ریش هاتو برات بزنم جوون بشی. بیا عزیزم. به قمه های ریش داری فکر کن که میتونن حاصل این زندگی باشن. از من فرار نکن.
دامبلدور نگاه خریداری به رودولف انداخت. عضله های بازو و سر سینه و شکم چند تکه او را که زیر نور خورشید می درخشید از نظر گذراند.:
- اوه رودولف... فرزندم همیشه میدونستم یه نقطه روشن تو وجودت هست... بیا فرزندم... بیا به آغوش روشنایی. بیا با من به دفترم بریم تا بتونیم صلح و عشق و محبت رو به همه دنیا نشون بدیم
تماشاگران:
لرد سیاه:
دانگل:
همر:
صدای همهمه در کل ورزشگاه طنین انداز شد.
- یا ریش نداشته خودمون! ای پشمک منحرف! بالاخره کار خودتو کردی و یکی از یاران مارو از راه به در کردی؟! زود توضیح بده این چه وضعیته تا با همین عمه ای که بهمون انداختی نزدیم تو سرت!البته در وضعیتی که رودولف و دامبلدور مقابل چشم کلیه تماشاگران، بازیکنان و عوامل و دست اندر کاران رو و پشت صحنه به راز و نیاز مشغول بودند وقتی برای توضیح نداشتند.
- بوق بر تو رودولف! معلوم نیست این زن بی غیرتت کجاست که می ذاره در ملا عام ما شاهد چنین اعمال بی شرمانه ای باشیم! به حق تنبون ندیده مرلین!بلافاصله آسمان رعد و برقی زد و در کسری از ثانیه صورت مرلین در میان آسمان ظاهر شد.
- سرورم منو صدا زدین؟ تنبون منو ندیدین؟ معلوم نیست این مورگانا کجا انداختتش!
لرد سیاه:
در سوی دیگر زمین بلا و سیریوس در میان زمین و هوا والس می رقصیدند و برای هم چنان لاو می ترکاندند که حباب قلبش در دو متری سرشان به بزرگی یک بالن می شد
- ننگ بر تو بلاتریکس... فکر قلب نداشته مارو نکردی؟ البته قلبی که نداریم ولی عوضش مغز داریم پس چی شد اون همه قولی که به ما دادی؟ مگه قرار نبود رودولف رو از سر راهمون برداری؟! حداقل خوش سلیقه تر عمل میکردی!صدای جیغ و داد مادر سیریوس از مشاهده این وضعیت از گوشه دیگر زمین بلند شد:
- تسترال صفتا! بی ناموس پرستا! ننگ خاندان من! گم شین از اینجا بیرون! کی زمان ما دختر و پسر قبل از عقد همو میدیدن؟ غرب زده ها! برهنه فرهنگیا! فرهنگ برهنگیا! حزب دامبلولیا! - اوه خوشحالیم هرچند خود بلک از دسته گمراها بود و بلای ما... نازنین ما... یار و یاور همایونی مارو هم با خودش به گمراهی کشوند ولی ننه ش با ما هم عقیده ست... دامبل عوض راز و نیاز کردن یه کارت قرمز برای خودتو اینا صادر کن... دستتو بکش کنار عمه... یکی هم برای این آیلین کج سلیقه صادر کن... فکر نکن تو رو ندیدم آیلین از همون اولشم هم بد سلیقه بودی! با این همه به نظر نمی رسید آیلین که در آن لحظه مشغول قربان صدقه رفتنِ کاربر مهمان نامی از اعضای تیم حریف بود، متوجه چیزی شده باشد.
اسنیپ که تا لحظاتی قبل به فرمت
کلیه حوادث داخل زمین را زیر نظر داشت با چرخشی ناگهانی به سمت هکتور برگشت:
- بوق به تو هکتور! این چه معجونی بود دادی به خورد اعضای تیم؟ اینا قرار بود از هم جدا بشن. این چه گندی بود زدی؟!
هکتور که از مشاهده تاثیر معجونش ذوق زده شده بود، ویبره زنان گفت:
- تو میخواستی از هم جدا بشن خب جدا شدن دیگه. البته اسمش طولانی بود زورم اومد همه شو یه جا بهت بگم... معرفی میکنم محصول جدید هکتور. معجون جداکننده ی چسباننده! انگار بالاخره یه معجونم درست کار کرد!
اسنیپ که دیگر خون به مغزش نمی رسید اختیارش را به کل از دست داد. در حالیکه بار دیگر موهای روغن خورده و سوسولیش از شدت خشم به طرزی خطرناک به روغن سوزی افتاده بودند با فریادی بلند در حالی که سیل انواع طلسم های سکتوم را روانه هکتور می کرد به دنبال او گذاشت.
- برو کنار عمه پشمک! داریم گزارش میدیم! بهمون انداخت تو رو! حتی مثل خود پشمکشم ریش داری... البته دلیلی نداره بهتون چیزی بگیم چون اصولا شما رو موجودات پست و حقیری میدنیم ولی چون ما بزرگواریم لطف می کنیم و میگیم که تیم اون توله گرگ با نتیجه 500 بر ده از تیم سوروس جلو افتاده. بنابراین باید به این کاپیتان بی عرضه بگیم که بهتره به جای اینکه دنبال هک بذاره یه فکری به حال دروازه اش بکنه که اون غول بیابونی اون رو رها کرده و داره میره وسط تماشاچی ها!با این سخن لرد توجه تماشاگران به سمتی جلب شد که لرد به آن اشاره کرده بود. حق با لرد بود. گراوپ دروازه را رها کرده بود. ظاهرا بلاخره هرمیون را در میان تماشاچی ها یافته بود و نعره زنان به سمت جایگاه درب و داغان آن ها می رفت.
- هرمی! هرمــــــــــــی!
گرومـــــــــــپ گرومـــــــــــــــپ!زمین عملا زیر قدم های گرواپ به لرزه افتاده بود.ملت تماشاچی از ترس کتلت شدن زیر دست و پاهای گراوپ جیغ کشان به اطراف فرار میکردند. عده ای هم در این راه زیر پاها و چماغ گراوپ به پوستر در اندازه طبیعی تبدیل شدند که مسئولین برگزاری مسابقات در راستای حفاظت از محیط زیست در انتهای مسابقه پس از جمع آوری آن ها به وسیله کاردک، آن ها را برای بازیافت به کارخانه های مربوطه منتقل کردند.
- چرا هیشکی به ما توجه نمیکنه؟! ما خسته شدیم! اگر به ما توجه نکنید همه تون رو قتل عام می کنیم و از اون افراد سراپا سیاه پوش ارتش جدیدی درست میکنیم. توجه جمعی از ملت که زنده مانده بودند یا درگیر مسائل عشق و عاشقی نبودند به سمت گروهی جلب شد که سوار بر اژدها هایی آخرین سیستم و فول آپشن وارد زمین می شدند. ملت سیاه پوش پس از پارک دوبلی مناسب و هماهنگ تکه چوب های کوچکی را بیرون کشیدند که سه ثانیه بعد تبدیل به جاروهایی آخرین سیستم شدند. نگاه ملت بازمانده از لگدکوب گراوپ به پرواز دست جمعی آن جماعت ناشناخته به سمت اعضای درگیر تیم خرس های تنبل ماند..
چند دقیقه بعد- روی زمینیکی از سیاه پوشان که کاملا جدی به نظر می رسید گفت:
- ما مامور های 007 هستیم مقاومت بی فایده ست هرچی بگین علیه تون در دادگاه استفاده میشه پس می تونین کلا سکوت اختیار کنین!
اسنیپ که به سختی در تلاش بود خود را از دست دو تن از ماموران 007 که بازوهایش را نگه داشته بودند برهاند فریاد زد.
- به چه حقی؟چطور جرئت میکنین؟من وزیر این مملکتم!
- مامور 007 شماره دو با خونسردی گفت:
- شما وزیر جادوئین فقط با اون یکی همکارتون تازه میشین وزیر این مملکت!
اسنیپ با اخم گفت:
- نخیر من وزیر سحرم اون وزیر جادو! مگه شماها سواد ندارین؟ بالای آواتار منو نخوندین؟ شما هیچوقت نتونستین تفاوت های ظریف رو تشخیص بدین و این یکی از علتاییه که باعث شده مامورین تاسف انگیزی باشین!
بلک که هنوز تحت تاثیر معجون هکتور بود، گفت:
- هر چی بلای من بگه! عزیزم من وزیر سحر باشم یا جادو؟
بلا که تمام این مدت از آغوش بلک تکان نخورده بود، گفت:
- فرقی نداره عزیزم هر چی که تو بخوای. این اسنیپ که عرضه هیچی رو نداره. تو هر کدوم رو برداری حتما به بهترین نحو ممکن اجراش می کنی.
مامور شماره یک با بی تفاوتی شانه بالا انداخت. سپس دست در جیب ردایش کرد تا کاغذی لوله شده را از جیب خارج کند.
- فرقی هم نداره. هر دوی شما به خاطر اختلاس های میلیون ومیلیارد گالیونی، صرف خزانه دولتی در راه های غیرقانونی، تخریب ساختمون وزارت خونه، استفاده غیرقانونی از اتباع بیگانه(اشاره به گراوپ!) مصرف نوشیدنی های غیر مجاز و دوپینگ در جریان مسابقه بازداشتین!
- آقا اینا همه ش مزخرفه! اختلاس؟ ما؟ بلک تو بهشون بگو ما یه نات تو خزانه نداشتیم تا بتونین همونو اختلاس کنیم اینا همه ش تقصیر دولت قبلیه آقا من اعتراض دارم!
مامور سیاه پوش که این حرف ها سرشان نمی شد، گفت:
- به ما مربوط نیست به هر حال ما باید وزیر بلک و وزیر اسنیپ رو به جرم اختلاس در وزارتخونه و خوردن حق وزارت المال و سایر موارد، دستگیر کنیم.
در حالی که سایر ماموران 007 به دست دو وزیر دستبند هایی جادویی می زدند، اسنیپ نعره زد:
- دستتون رو بکشید بوقیا! به چه جراتی به من دستبند می زنید. ولم کنید. اصلا شما مال کدوم گروهید؟ 500 امتیاز از گروه هر کدومتون کم میکنم.
بلک عاشقانه به بلا خیره بود:
- میای با من بریم زندان؟
- آره عزیزم. حتی اگه بخوای باهات میام تا از زیر طاق نما رد بشیم. تو باشی من همه جا میام.
- ولم کنید بوقیای تسترال دورگه... بکش دستتو ببینم! تا ندادم آرسینوس همه تونو بندازه تو آزکابان منو آزاد کنید. بلک بوقی! مردک تسترال همه این کارا زیر سر خودته. نقشه های توئه که جای منو بگیری. گیرم بیوفتی کاری میکنم دیگه نتونی به وضعیت انسانیت تغییر شکل بدی. بوق تو روحت.
ادامه سخنان گوهر بار اسنیپ و کلمات عاشقانه بلا و بلک در صدای بال های اژدها های آخرین سیستم گم شد. وزرا دستگیر شده بودند و بازی همچنان ادامه داشت.
- تیم اون توله گرگ 700 همون تیمی که شرممون میاد یاران ما توش بازی می کنن 50.برو کنار عمه جلوی دیدمونو گرفتی!