بعضیا به خیلی چیزای پیش پا افتاده توجهی نمی کنن و نمی دونن که همونا ممکنه آینده رو رقم بزنن ، چیزایی مثل قصه های کودکانه ، جن های خونگی ، چیزها و کسایی که اگرچه به نظر نمیان اما خیلی با ارزشند .
ولدمورت انقدر خودش رو درگیرش مسائل و فکرهای به اصطلاح مهمش کرده بود که فکر نمی کرد کسی مثل کریچر بتونه تمام نقشه هاشو زیر سوال ببره !
وقتی کریچر به سیریوس خیانت کرد و پیش بلاتریکس رفت و از رابطه هری و سیریوس گفت ، دو جنبه پیش میاد ، یه جنبه توجیهی ، یه جنبه انتقادی !
اولی رو میشه اینطور توجیه کرد که ، ولدمورت فکر کرده یه جن خونگی دیگه ست ! یا بلاتریکس و نارسیسا کریچر رو مستقیما با ولدمورت روبه رو نکردند ! یا کلا کریچر با این وجود که می دونسته اگه لرد سیاه بفهمه این همون جن خونگیه ممکنه بکشتش ، و اینکه ریگلوس بهش گفته بود باید پنهان بشه از لرد سیاه ، یه نقشه ای ریخته خودشو و...
دومین جنبه رو میشه اینطوری نقد کرد که ، ولدمورت چه طوری به وجود تنها جن خانگی خیلی پیر باقی مانده خانواده بلک شک نکرده ؟ چطور اونو نکشته ؟ یا لااقل از طریق ذهن جویی مطمئن نشده که کریچر اون راز رو با کسی درمیون نذاشته ؟