هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۱ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-سلام. من میخوام اسمشو نبرو ببینم!

برخلاف انتظار پرنس استقبال گرمی از او به عمل نیامد!
-اسمشو نبر و زهر آکرومانتیولا! اسمشو نبرو مرگ! این چه طرز حرف زدن درباره اربابه؟!

پرنس به خودش آمد! اینجا محفل نبود. سریع اشتباهش را تصحیح کرد!
-مایلم با ارباب ملاقاتی ترتیب...

یقه پرنس گرفته و به داخل خانه ریدل پرتاب شد.
-بیا برو تو نکبت! برای من لفظ قلم حرف می زنه!

پرنس متعجب شد...اصولا بین مرگخواران شخصیت هاگرید واری وجود نداشت. ولی اهمیتی نداد. پله ها را با عجله بالا رفت و به دفتر لرد سیاه رسید. خواست در بزند که دستی از داخل در ظاهر شد. آستین ردای پرنس را گرفت و او را به داخل اتاق کشید. پرنس از سیستم پذیرش لرد سیاه بسیار متعجب شد و انگشت حیرت به دهان گرفت!
لرد سیاه روی تخت سلطنتش نشسته بود و رودولف لسترنج دست به قمه، پشت سر او ایستاده بود و هر چند ثانیه یک بار جمله "ارباب کجا؟ ارباب کجا؟" را ناامیدانه زیر لب زمزمه می کرد. شاید این هم نوعی بیماری بود.


-منتظرت بودیم. خب؟ امیدواریم با دست پر برگشته باشی!
-بله ارباب. من اومدم که از شما جاسوسی کنم!
-اشتباه گفتی. تو اومدی که برای ما جاسوسی کنی.

پرنس به فکر فرو رفت. گذشته از رفتار توهین آمیزی که در و دربان با او انجام داده بودند، اوضاع روحیش هم بسیار آشفته شده بود. برای یک لحظه فراموش کرد که در واقع جاسوس کدام طرف است! یک جفت چشم سرخ به او خیره شده و منتظر جواب بود. پرنس احساس گرما کرد...فکر کرد و فکر کرد و بالاخره یافت!
-ارباب من جاسوس شما بودم. بعد رفتم محفل جاسوسی! جاسوس اونا شدم. اونا منو فرستادن اینجا برای جاسوسی. الان تنها چیزی که مشخصه اینه که من جاسوسم!

توضیح پرنس مسلما افتضاح بود. ولی لرد سیاه همه ما جرا را فهمید. به هر حال او لرد سیاه بود! باید می فهمید. الکی که لرد سیاه نشده بود.
-فرستادنت برای اثبات وفاداری جاسوسی کنی؟ خب منتظر چی هستی؟ برو بگرد براشون خبر جمع کن!




پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۱ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
_پس میخوای همه اسلیترینی ها رو نابود کنی؟!
_چی؟!نه...معلومه که نه فرزند روشنایی و این حرفها!

پرنس با تعجب به دامبلدور نگاه کرد...دامبلدور هم از پشت عینک هلالی شکلش نگاهی به پرنس کرد...پرنس هم به نگاه کردن به دامبلدور ادمه داد...دامبلدور هم همینطور...پرنس اما مگه از رو میرفت؟!باز هم به نگاه کردن به دامبلدور ادامه داد...دامبلدور اما دیگه از رو رفت!برای همین چشمهاش رو از پرنس برداشت و گفت:
_پسرم...چرا هی نگاه میکنی؟!نگاهت من رو یاد نگاه گلرت توی جوونیش میندازه!

پرنس همین که کلمه گلرت رو از زبان دامبلدور شنید،سریعا نگاهش رو از دامبلدور برداشت و گفت:
_نه...نه...اصلا این نگاه ربطی به اون نگاه نداره...این نگاه تعجبی بود...فکرت اونجاها نره!
_از چی تعجب کردی فرزندم؟!
_آخه همین پست قبلی چند لحظه پیش خودتون گفتین که میخوایین همه اسلیترینی ها رو نابود کنید؟!
_من کی همچین حرفی زدم فرزندم؟!
_عه؟!خودتون بودین...خودتون گفتین...مدارکش هم موجوده...نشون بدم؟!بدم؟! ایناهاش:
نقل قول:
این قضیه تاپ سکرته! به هیشکی در موردش نگو فرزندم. صاحب این مغازه ای که میخوام بری، یه کتاب خیلی قدیمی از سالازار اسلایترین پیدا کرده که توش میگه چطوری میشه همه اسلایترینی هارو از بین برد و چطوری میشه عمر جاویدان پیدا کنن. ما با عمر جاویدانشون کاری نداریم ولی نابود کردن همیشگیشون به دردمون میخوره

_خیر فرزندم...شما اگه توجه میکردی به پست قبلی جمله قبلی،میفهمیدی اون که این رو گفته من نبودم!

پرنس تصمیم داشت که دوباره با تعجب به دامبلدور نگاه بکنه اما وقتی که به یاد اورد ممکنه نگاهش باعث بشه دامبلدور دوباره به یاد گلرت بیوفته،از این تصمیش سریعا پشیمون شد و بدون نگاه کردن ولی با تعجب گفت:
_عه؟!یعنی چی؟!مگه شما دامبلدور نیستین؟!منظورتون چیه؟!
_فرزند روشنایی من دامبلدورم...ولی من اون دامبلدور نیستم...من این دامبلدورم...از اون پست قبلی جمله قبلی تا الان دامبلدور عوض شده...این دامبلدور اون دامبلدور نیست...دامبلدور همونه...ولی من دامبلدورم...دامبلدور دامبلورد در اصل دامبلدوره...اصلا دامبلدوری که دامبلدور نباشه،دامبلدور نیست!

پرنس که با توجه به سبقه قبلی تصمیم گرفت که چه با تعجب و چه بی تعجب کلا به دامبلدور نگاهی نکنه،سرش رو خاروند...چند بار جمله دامبلدور رو تجزیه و تحلیل کرد..بارها اون رو از زوایای مختلف برسی کرد...به وسیله هوش ریونیش سعی کرد که جمله دامبلدور رو هضم کنه،اما موفق به این امر نشد...
_پورفسور...من الان متوجه نشدم راستیتش...مشکل از منه؟!یعنی هوش ریونیم رو از دست دادم؟!
_نخیر فرزندم...چون من خیلی باهوشم و متواضع(!) این جمله من کمی برات سنگین بود...ولی مهم نیست...الان من دیگه قصد ندارم اسلیترینی ها رو نابود کنم...تصمیم دارم که تو بری و شروع کنی به جاسوسی از تام و مرگخوارهاش!
_هااااااااا...خب باشه...پس من رفتم!

و این گونه بود که پرنس به سرنوشت برادرش دچار شد و رفت تا جاسوس دو جانبه شود!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۲۲ ۱۳:۱۱:۱۶



پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱:۴۴ چهارشنبه ۹ مهر ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
چکیده خلاصه:
پرنس تصمیم میگیرد که برای جبران کارهای گذشته و بدست آوردن وجهه خود در بین مرگخواران مبادرت به جاسوسی از محفل بنماید. در این راستا به محفل میرود و در حال مذاکره با دامبلدور برای عضویت در محفل است. دامبلدور از او میخواهد که برای محفل جاسوسی کند و اینک ادامه ماجرا...



آلبوس: قبوله فرزندم؟
پرنس: بابا چند بار بگم؟
آلبوس: بالاخره قبوله یا نه فرزندم؟
پرنس: نخیر رفتم گل بچینم!
آلبوس: برای بار سوم عرض میکنم، قبوله فرزندم؟
پرنس: قبوله قبوله قبوله

در این لحظه مالی، جینی، آرتور، فرد، جرج، رون، هرمیون، هری و مابقی اعضا و خانواده محفل ققنوس به درون اتاق می آیند و شی لی لی لی لی میکنند و عضویت در محفل را به پرنس تبریک میگویند و حرکات موزون ها انجام میدهند و باده ها مینوشیند و الخ...

اینطور شد که پرنس جاسوس دو جانبه ای شد بر عکس سوروس اسنیپ. یعنی سوروس اول مرگخوار بود و سپس محفلی شد و به نفع محفل در بین مرگخواران جاسوسی میکرد ولی پرنس اول مرگخوار بود و سپس محفلی شد و به نفع مرگخواران در محفل جاسوسی میکرد.

ضیافت که تمام شد، پرنس پیش دامبلدور رفت و گفت:
_ آلبوس، من دیگه برم به جاسوسیم برسم!
_ فعلا یه کار دیگه واسه ت دارم فرزندم!
_ چی؟
_ به کوچه ناکترن برو. اولین پیچ را رد کن و وارد خیابان اول بشو. سپس دویست متر به جلو برو تا به میدان برسی و وارد ضلع شمالی میدان بشی و همینطور برو تا به کوچه بیست و سوم برسی. سپس کوچه را تا انتها برو تا دو عدد بن بست را ببینی. بن بست اول نه بن بست دوم سمت چپ یک مغازه است که باید از صاحب آن مغازه آدرس مغازه اصلی که باید بروی را بگیری!
_ جان؟ ... میشه کروکی اینجایی که گفتی رو بکشی؟
_ نه نمیشه دیگه باید برم مسواک بزنم فرزندم و استراحت کنم.
_ این همه راه رو باید برم که چی بشه؟
_ این قضیه تاپ سکرته! به هیشکی در موردش نگو فرزندم. صاحب این مغازه ای که میخوام بری، یه کتاب خیلی قدیمی از سالازار اسلایترین پیدا کرده که توش میگه چطوری میشه همه اسلایترینی هارو از بین برد و چطوری میشه عمر جاویدان پیدا کنن. ما با عمر جاویدانشون کاری نداریم ولی نابود کردن همیشگیشون به دردمون میخوره



پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱۹:۳۱ سه شنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۳

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
بعد از گفتن این جمله چشمای دامبلدور دوباره در حال بسته شدنه که در باز میشه و یه محفلی بدو بدو وارد اتاق میشه.لبخندی به پرنس میزنه.سیم برقی رو که تو دستش گرفته به پریز وصل میکنه.سر دیگه ی سیم لخته.سر لخت سیم رو برای دو ثانیه به ریش دامبلدور وصل میکنه و بعد از جلز و ولز کوتاهی که به گوش میرسه چشای دامبلدور دوباره باز میشن.
محفلی مورد اشاره سیمشو از پریز در میاره و از اتاق بیرون میره.
دامبلدور ادامه میده:داشتم چی میگفتم فرزندم؟آهان.باید برای ما جاسوسی کنی.نظرت چیه؟
پرنس که میترسه دامبلدور دوباره خاموش بشه با عجله جواب میده:قبول میکنم.
دامبلدور:خب شروع کن.
پرنس نمیدونه چیو باید شروع کنه.ولی احتمالا منظور دامبلدور جاسوسیه.برای همین شروع به حرف زدن میکنه:خب...نمیدونم چی باید بگم.اونا هم از من خواستن که جاسوسی شما رو بکنم.
دامبلدورخنده ای به صورت "ها ها ها ها" که شبیه قهقهه های بابانوئه سر میده و دستشو رو شونه ی پرنس میذاره.پرنس که از مادرش درباره سوءشهرت دامبلدور یه چیزایی شنیده بود با احتیاط خودشو عقب میکشه.

دامبلدور:توخیلی بامزه ای فرزندم.البته منم بامزه هستم.باید شوخیایی رو که روز شروع سال تحصیلی تو سخنرانی هاگوارتزم میکنم بشنوی.واقعا دست اول و فوق العاده هستن.
جمله ی دامبلدور تموم میشه.ولی حالتش از بین نمیره.همونطور که به شکل مسخره ای لبخند روی لباشه به دیوار مقابلش زل میزنه.پرنس میفهمه که باز اتفاقی افتاده.خیلی طول نمیکشه که در باز میشه.یه محفلی دیگه میاد تو اتاق.نی کوتاهی رو که تو دستشه میذاره تو دهن دامبلدور و سه بار توش فوت میکنه.دامبلدور تکونی میخوره و به زندگی برمیگرده.محفلیه بدوبدو از در خارج میشه.
دامبلدور:خب...چی داشتیم میگفتیم؟تو باید برای ما جاسوسی کنی.حاضری؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۹:۰۱ جمعه ۱۳ تیر ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
پرنس سرش را به چپ و راست خم کرد که حالتی شبیه به کبوتر به قیافه اش داد.گفت:

-قربون اون ریشت برم.به قیافه من نیگا کن تو اصن.من شبیه جن خونگیم؟بابا من سوروس ام! :vay:

دامبی پیر عینکش را جابجا کرد و با دقت بیشتری به پرنس زل زد.بعد از چند دقیقه، بطرز خوفناکی پرنس را درآغوش گرفت.پرنس که داشت خفه میشد،بسختی گفت:

- میشه ... ولم ک..نی؟

دامبی پرنس را بالاخره ول کرد و گفت:

-کجا بودی این مدت؟
-خونه...چیز...آقای پاندا...
-آقای پاندا؟
-نه چیز...روی اون کارتنه که توش خوابیده بودم نوشته بود.

آلبوس با دقت بیشتری به پرنس زل زد.دستی به سر و رویش کشید و گفت:

-پسرم.اون مرگخوارای بی ریش خونه ــتو سوزوندن؟بیا...بیا فرزند دلبندم.

و قبل از آنکه پرنس بتواند اعتراضی کند،خودش را در آشپزخانه مقر محفل دید.درحالیکه دامبی پیر او را به اعضای جدید معرفی میکند و اعضای قدیمی برایش کف میزنند.دامبی می گفت:

-سوروس عزیز ما چند وقتی حیران و سرگردان بودن چون مرگخوارا خونشو سوزوندن و پولاشم غارت کردن.به همین خاطر...

پرنس ، وحشتزده اعتراض کرد:

-چی؟اوه نه.یعنی آره...ولی چیزه...میشه سریع بریم سر اصل مطلب؟من ماموریت میخوام تا خودمو به شما ثابت کنم.

دامبی پیر ضربه ای به کمر پرنس زد و با لبخند گفت:

-از کی تاحالا میخوای تو کارای محفل بیشتر وارد شی پسرم؟ حالا که اینطوره بعنوان اولین ماموریت...

چشمان دامبی به حالت نیمه بسته درآمد.دامبی سریعا 4 قرص از جیب ردایش درآورد و در دهانش گذاشت.وقتی دوباره به حالت طبیعی بازگشت گفت:

-از مرگخوارا جاسوسی کنی!

پرنس:


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده




پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ پنجشنبه ۱۲ تیر ۱۳۹۳

ویلیام آپ ست old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۲۹ سه شنبه ۲۷ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۲ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
از دهکده هاگزمید
گروه:
کاربران عضو
پیام: 35
آفلاین
- به حرف من گوش کن ، باید سرت رو شامپو بزنی ، موهاتو شونه بکشی و یک لباس تمیز بپوشی بری داخل و هر چی شد به من بگی .

- اما من می ترسم .

- ترس ، مرگخوار نباید از چیزی ترس داشته باشد.

- می توانم یک سوال بپرسم ؟

- بپرس .

- می شه برم دستشویی ؟

- برو گمشو پسر ، تو پسر من نیستی ، شجاعت در وجودت نیست !!!

بعد یک ساعت .

- مامان من آماده ام . من شما را سربلند خواهم کرد.

- آفرین پسر . حالا تو باید به محفل بروی و از نقشه ی آن ها سر در بیاوری .

- باشه مادر .

او به طرف محفل راه افتاد. بعد چند ساعت به محفل رسید . در زد .
در باز شد . داخل شد . تاریک بود . ناگهان آلبوس بیرون آمد و گفت :
- اینجا چه می خواهی ؟
- آمده ام عضو محفل شوم . من عاشق شما هستم.

آلبوس در چشمان او چیزی خواند ، اینکه او : فرزند آیلین است .

آلبوس :
- باشه ، باشه ، اما باید امتحانی بدهی که خیلی سخت است .

- من از پسش برمی آیم .

- باشد ، تو باید دو ماه برای ما کار کنی تا عضو محفل شوی و از اطلاعات ما سر در بیاوری !

- باشد ، بگو چه کار باید بکنم ؟

-باید توالت های هاگوارتز را تمیز کنی !!!


ویرایش شده توسط ویلیام آپ ست در تاریخ ۱۳۹۳/۴/۱۲ ۱۸:۱۲:۳۰


پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱۴:۵۱ چهارشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۳

ويكتور كرام old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۳ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۱۲ دوشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۵
از ت متشكرم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 15
آفلاین
پرنس نيمه اصيل و مادرش آيلين پرنس وارد اتاق لرد شدند.
-ارباب،ميخوام ننگ سوروس رو از وجودم پاك كنم.
-اين كه همون كله چربس،فقط شامپوشو نزده.
-نه ارباب.اين بچه دوممه.اومده مرگخوار شه.
-بايد لياقتش رو ثابت كنه.نامردي تو ژنشه،جاسوسي تو ژنشه،دورويي و دروغ هم تو ژنشه.
-ارباب،تضمينش ميكنم.
-اون كله چرب رو هم تضمين كرده بودي.
-ولي اون يه اتفاق بود.
-اون اتفاق نبايد تكرار شه.
-چه جوري خودشو به شما ثابت كنه ارباب؟
-يه ماموريت براش دارم.جاسوسي ميكنه،ولي از محفل.

يك ساعت بعد

آيلين و فرزندش در اتاق نشسته بودند و درباره ماموريت مشورت ميكردند.

-چند وقته از سوروس خبري نيست،موهاتو شامپو ميزني،ميري تو محفل عضو ميشي،بعدش هم ...
-ولي من كه جاسوسي بلد نيستم.
-به حرف من گوش كن.


جارويي خواهم ساخت
پرت خواهم كرد به هوا


پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳

دیوید کراوکرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۶ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۱۶ پنجشنبه ۸ اسفند ۱۳۹۸
از تو عبور میکنم . . .
گروه:
کاربران عضو
پیام: 26
آفلاین
- نه ارباب ، این اون کله چربه نیست ، اتفاقا کله اش خیلی هم خشکه ، فکر کنم یا از شامپو سیر پرژک استفاده میکنه یا از کفشهای تن تاک

- کروشیو ، هیچکس اجازه نداره از شامپویی به غیر از شامپوهای ایوان که تحت لیسانس خودمان درست میشه استفاده کنه .

مرگخوار بدبخت که از درد کروشیو داشت بر روی زمین تاب میخورد با زحمت فراوان گفت

- بله ارباب

لردسیاه از پشت میز تحریرش بلند شد و به سمت پنجره ی اتاقش رفت . در حالی که با چشمان سرخ رنگش به منظره تابستانی رو به رویش نگاه میکرد گفت :

- یادم نمی آد که آیلین غیر از اون کله روغنی بچه ی دیگه ای هم داشته باشه.

- ارباب، این یکی میگه من پرنس نیمه اصیلم

- خب چه ربطی داشت؟ مگه سوروس شاهزاده ی دورگه نبود؟

- ارباب ، تصدق کله ی کچل پر ابهتتون بشم ، خودتون توی پست قبل فرمودید این اون نیست اینه ، یعنی اون این نیست ، اونه ، اون اینه این اونه ، اون این نیست این اونه . :hyp:

لرد ولدمورت نگاهش را به سرعتی تمام از پنجره دزدید و به شکلی کاملا بیرحمانه، لخت و عصبی نثار آن مرگخوار بیچاره کرد .
مرگخوار از شدت خشم لرد سرش را به پایین انداخت و سکوت اختیار کرد .

- برو بفرستش داخل ببینم این کدومه .


بهشت هایی که تمام شده اند دیگر برنمیگردند.
اگر برگردند، بوی خاکستر جهنم را میدهند.


پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱۸:۳۵ سه شنبه ۱۰ تیر ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۱۳:۲۵
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
-تو سوروس اسنیپ نیستی!
-چرا؟!
-چون سوروس نمی خنده!
-چرا بابا!یه بار خندید...خودم دیدم...اصلا هم جذاب نبود.
-دیدی مچتو گرفتیم؟!تو سوروس نیستی.کیستی که داری سعی می کنی خودتو به جای پسرم جا بزنی؟

غریبه وقتی فهمید که دستش رو شده دوباره به حالت تکیده و ژنده پوشش در آمد.با چشمانی پر از اشک به آیلین خیره شد.
-تو همیشه اونو به من ترجیح دادی!حتی فراموش کردی فرزند دیگه ای داری.من پرنس نیمه اصیلم!

-پرنس نیمه اصیل دقیقا چه فرقی با شاهزاده دورگه داره؟!

غریبه کلافه به نظر می رسید.
-آه...چقدر شما درگیر کلمات و عناوین می شین!من اینم!, نه این!شما باید متوجه می شدین که منظور سوژه دهنده من بودم.

آیلین و بلا منظور پرنس را از "این" و "این" نفهمیدند.بلا با بی تفاوتی شانه هایش را بالا انداخت.
-آیلین...این یکی هم دست کمی از قبلی نداره!من فکر می کنم تو استعداد مادری نداری.می شه یه لطفی بکنی و دیگه بچه جدیدی تحویل جامعه ندی؟اولی محفلی شد و دومی کارتن خواب!گرچه وضعیت دومی بسیار آبرومندانه تره.

آیلین در سکوت به پرنس نگاه می کرد.باید تصمیم می گرفت.بعد از چند دقیقه مکث, بالاخره موفق شد سوالش را بپرسد.
-تو...حاضری با ما بیای؟!


خانه ریدل:

-ارباب آیلین اجازه ورود می خواد.پسرشو برای دستبوسی شما آورده!

لرد سیاه با عصبانیت نامه عربده کشی را که در حال نوشتنش بود مچاله و به گوشه ای پرتاب کرد.
-باز اون کله چربو آورده جهت منت کشی؟هزار بار بهش گفتیم پسرش درست بشو نیست.فراموشش کنه!بهش بگین مایل به ملاقات نیستیم!




پاسخ به: کوچه ناکترن!!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ جمعه ۶ تیر ۱۳۹۳

باری ادوارد رایان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۴۴ سه شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۰:۵۵ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
از چی بگم؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 274
آفلاین
بلا با انزجار به آیلین نگاه می کرد.
آیلین گفت:
-س...سوروس؟
پرنس نیمه اصیل به بینی اش چین انداخت:
-یعنی فرق بچه هاتو نمیدنی مامی؟معلومه که نه.
بلا رو به پرنس نیمه اصیل کرد و گفت:
-مگه چند تا پرنس نیمه اصیل داریم؟
پرنس گفت:
-یکی.
بلا گفت:
-مگه آیلین چندتا پسر داره؟
پرنس:
-کسی نمیداند!
آیلین با عصبانیت فریاد زد:
-تیش...تووووووف...قاررررر...بومب!
و ناگهان تصویر قطع شد.
کارگردان:چی شد؟
نویسنده:کلاغه مزاحمت ایجاد میکنه!
کارگردان:برو یه کروشیویی،آوادایی بزن بهش.ناسلامتی مرگخواری
نویسنده:قربان من از پشت کامپیوتر که نمیتونم آوادا و کروشیو بزنم.
کارگردان:درستش می کنم.
ناگهان تصویر به حالت قبل برگشت.
پرنس نیمه اصیل گفت:
-من پرنس نیمه اصیلم.سوروس شاهزاده ی دورگه ست.
آیلین که از عصبانیت بالا و پایین می پرید، گفت:
-مگه من چندتا بچه دارم؟
همین لحظه پرنس نیمه اصیل از شدت خنده به زمین افتاد.
آیلین گفت:
-این چرا همچین شد؟چرا افکت رقص نیپ ناپ مشنگی گرفت؟
بلا با ناراحتی مصنوعی سرش را تکان داد و گفت:
-بچتو خوب تربیت نکردی.داره استغفرارباب ، کارای مشنگی میکنه.نچ نچ.
در همین لحظه پرنس از زمین بلند شد و با خنده گفت:
-بابا منم سوروس اسنیپ.
و در یک لحظه، اثر معجون تغییر شکلش را خنثی کرد و گفت:
-یعنی نفهمیدین؟این تغییر خیلی کوچیک بودا.فقط یه کم لاغرتر و موهای روغن نزده!
بلا و آیلین:


خوب زندگی کن. بزرگ شو و... کچل شو! بعد از من بمیر و اگه تونستی با لبخند بمیر. توی کارات دودل نباش. ناراحتی چیز باحالی برای به دوش کشیدنه ولی تو هنوز خیلی جوونی!


کوروساکی ایشین- بلیچ

تصویر کوچک شده









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.