هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۰:۴۷ چهارشنبه ۳ تیر ۱۳۹۴

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
[بله خب...علیرضا مرده بود. دیگه هم مادرش از هاگوارتز فارع التحصیل شده بود هم باباش، لکن به دلیل وابستگی خاصی که علیرضا به تالار داشت، هر دوشون تصمیم گرفته بودن علیرضا رو بذارن بمونه تو تالار عمومی هافلپاف و بدین ترتیب علیرضا مثل گورکنی که مادر و پدرش فارغ التحصیل شدن و اونو اهدا کردن به کمد افتخارات هافلپاف، با نسل های متوالی هافلی ها زندگی کرده و نمرده بود. بعد یکهو الان دیگه مرده بود. خب شما قوری هلگا رو به اون قدمت و عظمت بزنی خرد کنی بعد بندش بزنی درست نمیشه که فرزندم! جاش می مونه! الان واسه چی قیف میای که «میدونم باید چیکار کنم» دست نویسنده بعدی رو میذاری تو حنا؟!]


ملت با خیال آسوده رفتند که بخوابند و لاکرتیا و قاتل دست و پنجول تو حنا، توی تالار عمومی تنها ماندند. لاکرتیا نگاه منزجری به جسد گورکن انداخت و با غصه سر تکان داد:
-الان که بیشتر دقت می کنم میبینم نمیدونم باید چی کار کنم. قاتل، عزیزم، کرم داشتی زدی نماد تالار رو کشتی؟ من حالا با چه رویی تو روی بچه ها نگاه کنم؟

ولی غصه خوردن، با اینکه آسان ترین کار دنیا در مواجهه با مشکلات ریز و درشت است، عموما هیچ دردی از مشکلات در هیچ سایزی دوا نمی کند. اصولا هیچوقت آسان ترین راه بهترین راه نیست. مثلا برای به خاک سیاه نشستن آسان ترین خرد و خاکشیر کردن قوری باستانی هلگاست، ولی با توجه به اینکه قوری بند می خورد، خیلی رویش حساب نکنید. کشتن گورکنی که نمی شود زنده اش کرد راه حل قطعی تری است. امتحانش هم مجانی است!

قاتل که تصمیم داشت برخیزد و نخورد غم جهان گذران، نشست تا دمی-تا صبح-به شادمانی گذرانده و خواب لقمه های گوشت و جگر و پیازداغ ببیند. لاکرتیا جوبدستی اش را به تلافی فروکرد توی گوش قاتل و بعد خودش را روی یکی از کاناپه ها انداخت.
-الان از سه حالت خارج نیستم. یا معجون مرکب پیچیده می خورم و تبدیل میشم به گورکنتیا، یا دوباره جانورنما میشم و تلاش می کنم این دفعه شبیه گورکن بشم، یا اینکه...هوم...یا اینکه میرم سراغ آرسینوس تا ببینم معجونی چیزی در راستای زنده کردن گورکن های باستانی داره به کارم بیاد یا نه! درسته که ازش خوشم نمیاد و ارباب هم ممنوع کرده که از هم خوشمون بیاد، ولی به هر صورت اون از من خوشش میاد...! هوم...ریمل و خط چشممو کجا گذاشتم؟


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۷ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴

پاپاتونده old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ شنبه ۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۰۳ دوشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 61
آفلاین
-من توی این مسخره بازی شرکت نمی کنم!

صدای خشک و جدی پاپا اونقدر نخراشیده بود که اعتراض وندلین رو به همراه داشت.

-پاپا سوژه طنزه، نمیشه اینطوری دیالوگ بگی! باید یکم نمک قاطیش کنی!

پاپا اخماش رو به هم گره زد. بعد با قدم های بلند و محکم، خیلی جدی به سمت، وندلین رفت. وندلین هم با دیدن این همه جدیت که با سوژه هم هیچ تناسبی نداشت، شکلک عجیبی از خودش در آورد. پاپا نه تنها با دیدن شکلک های وندلین که تلاش می کرد فضای سوژه رو طنز تر کنه، لبخند نمی زد بلکه به گره های اخمش هم اضافه می کرد.

-فرقی نمی کنه سوژه چیه! گربه ی یه آدم دیگه، گورکن هافلپاف رو کشته ... سقف تالار ریزش داره؟ این چیـــــــــــــــــــــــــــــــــه؟!
-خب دارم نمک قاطیش می کنم!
ملت:

پاپا در حالی که در نهایت جدیت، نمکدون رو از دست لاکتریا می گرفت و گره های اخمش رو بیشتر می کرد، به وندلین نگاه معنی داری کرد. وندلین هم که جوابی نداشت، روشو برگردوند و گفت:
-حداقل در راستای سوژه پیش می ره!

با شنیدن این حرف وندلین، پاپا به طور کلی متحول شد؛ حتی از اقلیت سیاه پوست به اقلیت سرخ پوست تغییر تابعیت داد. در حالی که از صورتش دود بلند می شد و چشم هایش تا آخرین حد ممکن از هم باز شده و برای اولین بار در طول روز رفتارش متناسب با فضای سوژه شده بود، فریاد زد:
-من دیگه نمی تونم این مسخره بازی رو تحمل کنم، نماد هافلپاف نابود شده، اون وقت شما ...
شررررررررررررت!

لاکتریا در حالی که یه پارچ خالی کریستالی براق در دست داشت، رو به جمعیت متحیر درون خوابگاه، با حالتی حق به جانب گفت:
-خب داشت دود ازش بلند می شد، روش آب ریختم خنک شه، ته نگیره...
-الان سر و تهت رو با هم ...

پاپا به صورت کاملا ناگهانی توی هوا شناور شد و صدای سوزان از اون سر خوابگاه به گوش هافلیای متعجب رسید.

-پاپاتونده به علت استفاده از ادبیات نامناسب در صحبتش با ساحره ها یک هفته تعلیقه!

وندلین با شیطنت خاصی به پاپا نگاه کرد و گفت:
-حداقل اخماتو وا کن!
-نمی تونه گره اش تو هم رفته، گره کور شده.

پاپا توی هوای چرخان به صورت سایلنت به لاکتریا فحش می داد. لاکتریا که از تعلیق تنها مخالف طرح قرعه کشیش خوشحال به نظر می رسید، گفت:
-خب حالا بریم سراغ قرعه کشی...
-نه در این مورد حق با پاپا بود. بابت اشتباه تو یا گربه ات نباید بقیه هم دخیل بشن. مشکل شماست؛ خودتون حلش کنین. 48 ساعت وقت داری حلش کنی، در غیر این صورت به جرم نابود کردن نماد هافل برای همیشه معلقت می کنم؛ شیر فهم شد؟

لاکتریا آب دهانش را قورت داد. چطور می توانست، خودش را از این مشکل نجات بدهد؟ چطور می توانست مشکل گورکن هافلپاف را حل کند؟ به قاتل نگاهی که با آرامش خاصی گوشه ی اتاق لمیده بود. تمام این مشکلات را خود او به وجود آورده بود و حالا لاکتریا به خاطر او به این مخمصه افتاده بود.

-میدونم چیکار کنم!


ویرایش شده توسط پاپاتونده در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱ ۱:۴۷:۳۴


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱:۵۵ یکشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۴

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
خلاصه:
گربه لاکرتیا گورکن هافلپاف رو در خوابگاه مختلط میکشه() و اعضای گروه به فکر راه چاره هستن.



وندلین: من که میگم لاکی و گربه شو با تبر اعدام کنیم!
آنتونین: هوووووووووووی بیخود!
زاخی: بچه ها آرامش خودتونو حفظ کنید. بنظر من که پوست گربه لاکی رو بکنیم و پوست گورکن هم بکنیم و پوست گورکن رو بکشیم روی گربه و اینجوری هیشکی نمیفهمه گورکن مرده!
پاپا: دانشمند! پوست گربه رو بکنیم که میمیره خب!
سوزان: همتون توجه کنید! این علامت مخصوص مدیریته! هیشکی به حیوانات دست نمیزنه و برخورد خشونت آمیز باهاشون نمیکنه وگرنه با من طرفه!
لاکی: سوزان راس میگه. کسی به گربه من دست بزنه با پنجولای من طرفه! بعدشم من یه فکری دارم. فقط یه نفر باید فداکاری کنه و جانورنما بشه و جانوری که بهش تبدیل میشه البته گورکن باشه تا این مشکل حل بشه.
زاخی: یعنی باید تا آخر عمرش همینجوری گورکن تو تالار بمونه؟!
لاکی: آره دیگه و از اونجا که کسی داوطلب نمیشه باید قرعه کشی کنیم!
آنتونین: اوخ اووووخ من چقدر دندونم درد گرفت!
لاکی: بیخود! هیشکی تا پایان قرعه کشی هیشجا نمیره!



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۲ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 77
آفلاین
جایی در اطراف تالار هافلپاف، راهب چاق گوش هایش را گرفته بود تا صدای جیغ لاکرتیا که به خاطر فرکانس بالایش از محدوده شنوایی انسان خارج شده بود را نشنود.

- جیییییییییییغغغغغ! ( صدا وارد محدوده شنوایی هافلی ها شد!)

- دههه!! اگه گذاشتین 1 ساعت مثل آدم بخوابیم! پوستم خراب شد رفت پی کارش!

زاخاریاس این را در حالی گفت که برای تاکید بیشتر دستش را به صورتش می کشید.

بقیه ی هافلی ها با آخرین سرعت به طرف منبع صدا دویدند و لاکرتیا را در حالی که به فرم جنینی روی زمین درازکشیده بود، پیدا کردند.

- چی شده لاکرتیا؟! چرا اینجوری شدی؟

- اااونجاا... اونجاا..

و به گوشه ی تخت اشاره کرد. پیکر پشمالویی، کمی بزرگتر از یک گربه ، بی حرکت افتاده بود.

آنتو چند قدمی به آن سمت برداشت و با صدای خش داری گفت: این...اممم... این همون چیزیه که من فکر می کنم؟

لاکرتیا: آره... بدبخت شدیم! همش تقصیر منه!

- آخه چه جوری؟!

آنتونین جلو رفت و پیکر خونین را بررسی کرد. حدسش درست بود، گورکن هافلپاف.

- خوب بچه ها! خبر بد اینه که خودشه، خبر خوب هم ...

دستش را دراز کرد تا ببیند قلب گورکن می زند یا نه.

- خوب نه، خبر بد دوم هم اینه که مرده! بدبخت شدیم رفت!

زاخی که بالاخره خودش را از تخت به محل حادثه رسانده بود و از شدت خواب آلودگی به پاپاتونده تکیه زده بود، گفت: خوب حالا یه گورکن مرده! یه جور میگید انگار ققنوسی ، نجینی چیزی مرده! یکی دیگه می خریم میذاریم جاش دیگه!

ملت هافلی چنان خشانت بار و به این صورت به زاخی چشم غره رفتند که زاخی از ترس بازوی پاپاتونده را چنگ زد.

- یکی می خریم میذاریم جاش؟! این نماد هافل بود! از تولگی پیش هلگا بزرگ شده بود! رسما یه 400 500 سالی سن داشته!

- و گربه من زد کشتش!

لاکرتیا این را گفت و زد زیر گریه.

رز در حالی که داشت لاکی را دلداری می داد گفت: اصلا گربه چه جوری زده اینو کشته! من میگم اسم گربتو نذار قاتل! حیوون جوگیر میشه از این کارا می کنه! بعد نتیجش میشه این! گوش نکردی که!

-خوبه حالا دیگه یه جوری نگو که انگار همه اینا تقصیر منه!
- خودت همین چند مین پیش گفتی تقصیر توئه!
- من خودم بگم یه چیزی! تو که دیگه نباید بگی!
-عجبااا!

پاپاتونده که از جر بحث رز و لاکی خسته شده بود، چنان آهی کشید که همه ساکت شدند.

- واو! عجب آه سنگینی بود!
- حیثیت هافل در خطره! چه خاکی تو سرمون بریزیم؟!



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۰۸ جمعه ۲۹ خرداد ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
نیو سیوژ

لاکرتیا بلک با بنفش ترین جیغ ممکن،از این سر پرده فراد زد:
-اونجا کیه کیه،پشت پرده کیه،سایشو من میبینم!

آنتونین از اون سر پرده سرک کشید و گفت:
-با این جیغ شما هرکی بود گرخید در رفت!
-در کجا رفت؟

وندلین در تخت خوابش غلتید و با لحنی مسخره امیز جواب داد:
-رفته بید سیلی زن بچینه!
-چه موقعیت نشناس...من خیلی به این دره مشکوکما اخه الانــ....
-وااااای دختر میگم از حق نگذریم تو جدی جدی یه تختت کمه ها!

لاکرتیا با قیافه ای فکورانه نظر داد:
-شاید سمت اقایونه.
-چی؟
-همون تختی که کمه دیگه!
ملت:

زاخاریاس اسمیت که طاقتش تاق شده بود،فریاد زد:
-د لعنتیا ساعت دو نصفه شبه بخوابید دیگه!

پاپاتونده آهی عمیق کشید و با صدایی گرفته گفت:
-عادت میکنی زاخی...تازه اولین شبته!

-اقا من اعتراض دارم تخت مارو پســ...

سوزان بونز که تا کنون ساکت بود هشدار داد:
-به جون منوی مدیریتم یه کلوم دیگه حرف بزنید دسترسیتون رو میگیرم!

انتو از طبقه دوم تخت فریاد کشید:
-چه جالب..کلوم بر وزن گلوم!
-بکپید!

سه ساعت بعد!

اواز خروپف ها از اون سر پرده به این سر پرده نفوذ میکرد و در میان صدای میو میوی قاتل میپیچید.لاکی پتو را بیشتر روی خودش کشید و سعی کرد گربه اش را در اغوش بگیرد اما...
-هی قاتل کجایی؟

از گربه خبری نبود اما صدایش از همین نزدیکی ها شنیده میشد...از زیر تخت.
لاکرتیا به زیر تختش خزید و زمزمه وار گفت:
-هی قاتلکم...کجایی؟...این دیگه چیه؟

گربه از زیر تخت بیرون امد و خودش را در میان دستان لاکی جای داد...در این حین لاکرتیا جسمی سرد و نرم را بیرون کشید..نور ماه از میان روزنه های پنجره گذشت و جسم را روشن کرد...نفس در سینه لاکرتیا حبس و فریاد در گلویش خشک شد...جسم یک پیکر خون الود بود!



تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۰:۲۸ جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
قطعا همه می خواستند باری دیگر به پنجره های مجازی بروند و تنها چاره اش دک کردن دالاهوف بود ولی مشکل اصلی این بود که آنتو با فهمیدن موضوع پنجره لحظه ای از کنار هافلیا دور نمی شد!

ولی هافلیا با هوش نیمه ریونی _ حالا از کجا اومده نپرسین !_ باید چاره ای می یافتند و مشخصا از نویسنده چیزی جز اینکه خودش را مثل گوله ی برف (!) پرت کند وسط، انتظار نمی رود و به همین دلیل بسیار موجه دورا، رز و سارا _ بنا به صلاح دید نوسینده ی بسیار بسیار محترم_ به بهانه ی صحبت های دخترانه موفق شدند به گوشه ای بروند و مخفیانه با یکدیگر صحبت کنند.

دورا از شدت هیجان موهایش را از قرمز به ارغوانی تغییر پیدا می کرد و رز دست سارا را محکم گرفته بود و برای جلوگیری از ویبره رفتن سخت تلاش می کرد. در این بین سارا بسیار خونسرد نشسته بود. رز همراه با لفظ قلم شروع به سخنرانی کرد:

- خب دوستان من! دختران گلم! هافلیای عزیزم! ما امروز اینجا جمع شده ایم تا یاد و خاطره ی ننه هلگا...نه هوم؟...ما امروز اینجا جمع شده ایم تا از پنجره های بی ناموسی و مجازی محافظ کنیم! با جان و دل! با خون و ...
و؟..._ ـــه چرا یادم نمیاد؟ خون و...؟ خون ...؟ خون و...؟ _ با خون! ما از این به بعد نگهبانان قسم خورده ی هافلیم!...

دورا و سارا:
دورا سخنرانی باشکوه رز را نیمه تمام گذاشت و پرسید:
- خب حالا چه جوری این پنجره های ماقبل میلاد را باز نگه داریم؟
رز که از دست دورا دلخور بود با اخم گفت:
- من که داشتم می گفتم شما نذاشتین!
سارا از ترس شروع شدن دوباره ی سخنرانی، پرید جلو و گفت:
- من یه ایده ای دارم!

دورا و رز دعوایشان را فراموش کردند و با خوشحالی بهم نگاه کردند و بعد به سارا نزدیک شدند تا نقشه اش را بفهمند. سارا صدایش را پایین آورد و گفت:
- ما باید فکر این حاج درک دوم رو یه جوری منحرف کنیم!
- خب که چی؟
- نه دیگه وقتی حواسش پرت شه از فکر پنجره ها میاد بیرون و پنجره ها باز می مونن!

دخترها جیغ کشیدند و دست هایشان را به هم کوبیدند و به سراغ حاج درک رفتند. سارا دست به پهلو رو به روی حاج درک ایستاد و گفت:
- هوی حاج درک! این قضیه ی خوابگاه چی شد؟
رز سرش را به میزدرک نزدیک کرد و با صدایی که فقط درک، سارا و دورا می شنیدند، گفت:
- راسته که توی زمان هافل شما پنچره...اهم یعنی خوابگاه وجود داشته؟

درک که موقعیت را خطری دید نگهبانان را صدا زد:
- خوابگاه؟ خوابگاه؟ کدوم خوابگاه؟ اصن ...هوی نگهبانا! بیاین این خانوما رو به بیرون راهنمایی کنین این جور جاها برای شون مناسب نیس!
دخترها بهم لبخندی زدند و آقایون را تنها گذاشتند تا مسئله ی خوابگاه را حل کنند و خودشان به سمت پنجره ها رهسپار شدند!


------------------------------------
بچه ها اگه خیلی خوب نبود ببخشید خیلی وقته ننوشتم




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ چهارشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۳

نیمفادورا تانکس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۳ پنجشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۳۳ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
از از دل برود هر آنکه از دیده برفت!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 205
آفلاین
هافلپافی ها کت بسته در مقابل لودو بگمن نشسته بودند و بدون هیچ حرکتی فقط به او زل زده بودند.حاج درک که کمی آن طرف تر از آنها قوانین جدید و آسلامی را وضع میکرد با یک چشم نیز هم زمان هافلیون را میپایید.
-امکان نداره دوستان.خوابگاه باید جدا باشه...خانوم ها از این طرف و اقایون از اون طرف!

وینکی مسلسلش را در هوا پیچ و تاب داد و فریاد زنان گفت:
-وینکی نگذاشت!وینکی مسلسلی بر دهان آستاکبار لودو بگمن زد و وزارتخانه را روی سرش خراب کرد.

حاج درک لبخندی نمایشی زد و درحالی که سعی میکرد اوضاع را سروسامان دهد گفت:
-هافلیون گرامی اگر خیلی اصرار کنید بنده مجبورم فردا با حکم پلمپ خوابگاه در هاگوارتز باشم.

دورا با شنیدن این حرف زیر لب،به طوری که فقط دوستانش بشنوند زمزمه کرد:
-فردا، پس فردا میان پنجره مجازی رو هم میبندن...هوف!

آنتونین که برق از سرش پریده بود ایستاد و فریاد زد:
-سرزمین خاک بر سری؟وینکی این چی میگه هان؟مگه قرار نبود پنجره رو گل بگیری که دیگه باز نشه!فردا میخوای تو جواب خانواده اینارو بدی؟
وینکی:

مادام هوچ که آشنایی ای با پنجره بی ناموسی که قدمت ما قبل زاخیاری را داشت-نداشت گفت:
-پنجره مجازی دیگه چیه؟

آنتو سرش را با عصبانیت تکان داد و از لودو و درک هم خواست که صحنه را ترک کنند و آن دو از مرلین خواسته جماعت دیوانه هافلپاف را ول کردند.

آنتونین:حالا واسه من میرید پنجره بیناموسی رو باز میکنید؟!دورا تو که سرزمین بیناموسی رو ندیدی؟هان؟!

فرجو:آنتو ماهمه این سرزمین رو دیدی...

ولی با نگاه خشمگین اعضا دیگر چیزی نگفت.رز که میخواست بحث را عوض کند یاداوری کرد:
-بچه ها ما برای حل کردن مشکل پن...یعنی خوابگاه اینجاییم.

آنتونین نفسی عمیق کشید و با لحنی تهدید آمیز گفت:
-فقط یه بار دیگه اسم پنجره بیناموسی رو بشنوم همتون رو کروشیوس میکنم،افتاد؟
رز دستی به موهای فرش کشید و گفت:
-چی افتاد؟

رودولف با نیشخند طعنه زد:
-دوهزاریه تو.
و بعد ادامه داد:
-حاج درک ورژن جدیدش هم اومد!

حال با این همه بدبختی،هافلپافی ها چگونه میتوانستند پنجره را باز نگه دارند؟



ویرایش شده توسط نیمفادورا تانکس در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۲۳ ۱۱:۱۵:۱۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ سه شنبه ۲۱ بهمن ۱۳۹۳

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۰:۱۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-آفنبات آفنبات!
-مادام هوچ 150 و زره پلاستیکی جلوی ضلع غربی سازمان صفر. ایول به خودم.
-خون و خونریزی. من، ملقب به رودولف بن رودالفوسیان از تبار لسترانجیان. اعلام میدارم همه ملت سازمان باید قتل عام بشوند. شدند... بشویند...
-ترترترترترترترترترترتر... وینکی با قمه دار موافق بود.
-همه باید به من امضا بدن. امضا میخوااااااااااااام.

در گیر و ویر و حیص و بیص نبرد و این بلبشویی که به پا بود، تنها آنتونین دالاهوف گوشه ای نشسته بود و به همگروهیهایش نگاه میکرد. همگروهی هایی که به نظر می رسید بالاخانه را کلا رهن داده اند و پایین شهر می نشینند. اما کسی به دالاهوف توجهی نمیکرد. چون اگر شما هم در چنین موقعیتی می بودید و بزرگ گروهتان می رفت و یک جا ساکت می نشست، مطمئن می شدید وضع او از شما بدتر است. به طوریکه اگر ازش می پرسیدید: «توچرا ساکت یه گوشی نشستی داداش؟» جوابی بهتر از :«خب من عروسم!» به شما نمی داد.
خلاصه... همانطور که احتمالا شما هم پیش بینی می کنید، ماموران وزارت ساکت ننشستند و چار چنگولی به طرف هافلیان حمله بردند. طی این حمله و حملات آنتاحاری دیگر که در محل وقوع حادثه انجام گرفت، هافلیان بالاخره «کَت بسته» و مثل بچه های خوب، یکجا نشستند و به در و دیوار زل زدند.

مامور شماره 1 که در اینجا او را با نام عام «مامور» یاد میکنیم، () چماقش را بالا برد و زد توی سر رودولف.
-مرتیکه ی لاکپشت!

و دوباره بالا برد و کوبید در سر بی ثمر رود.
-مرتیکه ی چاقاله بادوم!

و دوباره و دوباره کوبید و کوبید...
-مرتیکه خیار چمبل! مرتیکه کرفس! مرتیکه کلم بروکلی! مرتیکه خیار شور! خجالت بکش.

اینجا بود که مامور شماره 2 با نام عام «مامور000» وارد کادر شد و داد و هوار کرد:
-مامور شماره 1 داری چیکار میکنی؟
-سلام مامور شماره 2. دارم بازجویی میکنم.

مامور000 این بار چماق خودش را از جیبش بیرون کشید و زد توی سر مامور.
-مرتیکه ی دمنتور زاده. برا بازجویی باید یه چیزی بپرسی بعد بزنی تو سر این بدبختا. بعدشم چرا همش تو سر یکی میزنی؟

مامور کله ی پرمویش را خاراند و با چشمانی تا به تا به مامور 000 زل زد.
-ها؟

ملت:




Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۳:۱۵ شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۳

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
چکیده:
شخصی دستور میده تا خوابگاه مختلط هافل رو تفکیک جنسیتی کنن و دخترا و پسرا جدا بخوابن منتها بچه های هافل که از قدیم خوابگاهشون مختلط بوده شاکی میشن و در پی آن شخص هستند. اول فکر میکنند آمبریج بوده بعد به این نتیجه میرسن که بگمن بوده و در نهایت سارا هم وارد داستان میشه و بهمراه او و بقیه به ورودی وزارت سحر و جادو میرن تا معما حل بشه. در نتیجه وینکی و آنتو رو میفرستن جلو تا با مسئولین وزارت صحبت کنند...




وینکی: هــــوی درک صبر کرد!
درک: هان چیه؟
وینکی: مرگ و چیه! تو مگر عضو سابق هافلپاف نبود؟ تو مگر حاج درک نبود؟!
درک: چرا بودم!
درک: تو عضو سابق هافلپاف بود و همینطور مانند کلم جادویی سر خود را پایین انداخت و داخل وزارتخانه شد؟!
درک: چیه مگه؟ خب تو هم دنبالم بیا!
وینکی: من تنها نبود! بچه ها همگی به صف به دنبال درک داخل وزارتخانه شد!

مامور جلوی در وزارتخانه: جناب آقای درک این گروهان کیه که همراه شما میاد؟!
درک: حرف نباشه! فضولی کنی دفعه بعد ده تا گالیون بیشتر بهت نمیدم!
مامور:


داخــــل وزارتخـــــانه؛
مادام هوچ سوار بر جارویش از این سو به آن سو میتاخت و ماموران وزارتخانه به دنبالش بودند...

از آن سو رز، از شدت خوشحالی و شعف و تعجب مدام روی ویبره میرفت و عمارت وزارتخانه را به لرزه انداخت و حتی شایعاتی مبنی بر تشکیل ستاد بحران به گوش میرسید()...

از آن سو تر، رودولف در پی یافتن راهی برای ورود به قسمت مبارزه با اشیای مشنگی و دیدن چاقوها و شمشیرها و کلا تیزی های مشنگی بود و فرجو و سارا در پی یافتن راهی برای ورود به سازمان اسرار بودند و دورا، آنتو را کچل کرده بود تا برایش آفنفات چوفی بخرد...



پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۸:۲۶ شنبه ۱ آذر ۱۳۹۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
همه به سمت صاحب صدا برگشتند. سارا کلن با دفترچه ی بنفشش ایستاده بود.
رز و دورا به خوشحالی به سمت سارا هجوم بردند و او را له کردند.
پس از انجام مراحل آبمیوه گیری (!)سارا پرسید:
-اینجا چه خبره؟

وینکی مسلسل اش را بالا برد و با فریاد الله اکبر نگذاشت توضیح داد:
-لودو خواست خوابگاه را برچیند ولی وینکی نگذاشت ! رز نگذاشت ! دورا نگذاشت ! آنتو نگذاشت ! رودولف نگذاشت ! ملت حاضر و غایب هافل نگذاشت ! سارا هم در این راه پرپیچ و خم با ما هم مسیر
می شود؟

سارا که از فریاد های وینکی جا خورده بود گفت:
-چی؟...آنتو؟ کی هست؟...غایب و حاضر؟...پیچ و خم؟

چند ساعت بعد

ملت خوش آرایش هافل (اون آرایش نه آرایش نظامی)با فریاد الله اکبر با تیپ های زیبایشان و همگام با موهای رز در خیابان های تهران لندن راه می رفتند و هیچ چیز به جز ساختمان وزارت س.ج جلو دارشان نبود!

پس از اندکی پیاده روی و عکس گرفتن به جلوی ساختمان سر به فلک کشیده ی وزارت رسیدند و از اون جایی که نمی تونستند این یکی رو خورد و خاکشیر کنند مجبور به توقف در مقابل در وزارت شدند.

وینکی سرش رو کج کرد وگفت:
-حالا چی؟

دورا شترخی زد و گفت:
-دَدی چرا وایسادی؟ برو مذاکره کن!

آنتو که در آن لحظه شدیدا از قبول کردن سر پرستی این دختر پشیمون شده بود به همراه وینکی برای مذاکره جلو رفت.

آنتو به چشمان خشمگین نگهبان نگاهی کرد و گفت:
-اهم ...سلام...حال شما خوبه؟حال بچه ها چه طور؟....

نگهبان غرید :
کارتون؟

-منو این همکارم وینکی.....وینکی....اِ وینکی کجاست؟
وینکی مشغول تماشای نوشیدنی کره ای های پشت شیشه بود.

نگهبان با عصبانیت گفت:
-مسخره بازی در نیار کارتو بگو.

- خیلی خوب حالا عصبانی نشو. منو وینکی سرپرست گروه هافلپاف از مدرسه ی علوم و فنون جادوگری هاگوارتز هستیم و یه مشکلی توی تالار پیش آمده و ما می اینجا آمدیم تا با وزرا در میون بگذاریم.

نگهبان نگاهی به آنتو کرد وگفت:
-وقت قبلی دارید؟

-نه ولی سیوروس منه می شناسه بگو دالاهوف باهات کار داره...

-آقای محترم شما چی فکر کردید؟ما اینجا پارتی بازی نداریم شمام مث بقیه...اِ سلام درک حالت چه طوره؟با بلک کار داری؟ آقا ایشون با بلک کار دارن بفرسیدشون بالا.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.