خب راستشو بخواین من از وقتی یادم میاد با هری پاتر آشنا بودم . چه جوری شو متاسفانه خودمم
نمی دونم
یادمه فقط خیلی خیلی خیلی بچه بودم ( حدود 4 یا 5سالم بود )که یه بار دختر
خاله ی گرامی فیلمشو برام گذاشتن و من از اون فیلم فقط این تیکه ی نامه هه رو یادمه و
بس
کلا توی این زندگیم شاید بیشتر از شونصد بار اسم هری پاتر رو میشنیدم ولی از اونجایی که خیلی
تنبلم نمی رفتم بخونمش تا اینکه ...
بهمن ماه سال 1392 ..... تحولی عظیم در زندگی من
یه باربحث سر رمان بود بعد دوستم به طور همینجور یهویی در اومد کفت : کتابای هری پاتر رو برات
میارم .
منم بیکار بودم گفتم باشه حالا بیار میخونمشون . راستش من بار اول واسه خوندن کتاب هیچی ذوق و شوق نداشتم و مخصوصا اولاش که میگفت نمی دونم یه گربه بالای دیواره و کی اومد و کی رفت رو هیچی ازش نمیفهمیدم و واقعا به طور اساسی از کتابش متنفر شدم . تا اینکه یه چندروز به دلیل الودگی هوا تعطیل شد ... منم بیکار تر از همیشه .... گفتم بذار حالا بخونم
عاقا جاتون خالی تا رسید به اونجاش که میره مدرسه یعنی گلاب به روتون دستشویی هم که میرفتم این کتاب از دستم نمیوفتاد
و اینگونه بود که ما اینچنین فلاکت زده به خواندن هری پاتر مشغول می باشیم :vay:
بــزرگــتــریــن دشــمــن آدمــی فــهــم اوســت
پـس تــا مــیــتــوانـی خــر بــاش . . .
تــا خــوش بــاشــی . . .
(یک امضای کاملا ریونکلاوی
)
من هر چی تلاش میکنم از پای جادوگران پاشم پاشیده نمی شم . محض رضای
خدا یکی بیاد منو بپاشونه :)