اگر مورگانا کمی رک تر بود در چنین موقعیتی، وقتی یک دستمال سر خاک گرفته به موهایش و یک پیشبند آشپزی بسته و سرتاپایش را خاک گرفته بود،ممکن بود ناسزا هم بگوید حتی! البته با واژه های خاص خودش! او در حالیکه مشغول تمیز کردن آیینه کثیف طبقه سوم خانه ریدل یعنی اتاق آرسینوس بود، زیر لب غر میزد.
- خونه تکونی؟ خونـــه تکونــــی؟ خونــــــــــه تکونــــــــی؟؟؟؟؟ اکی اصلا این مشکلی نیست! ولی آخه چرا نباید هر کس خونه خودش رو تمیز کنه؟
:vay:
- اوهوی اون دستمال رو یه کمی یواش تر حرکت بده! جیوه هام ساییده شد!
مورگانا به آیینه چشم غره رفت!
- چشم اعلی حضرت!
شدیدا وسوسه شده بود با طلسمی آیینه را به دیار باقی بفرستد. اما به خوبی می دانست که آرسینوس بعد از معجون هایش، عاشق آیینه است. پس فقط به اخم و تخم کردن برای آیینه بسنده کرد. و به بقیه کارها پرداخت! اگر کمی ارام تر می شد مسلما به جز خودش، پیش بقیه هم اعتراف می کرد که در واقع شانس آورده که قرعه نام اتاق ارسینوس به نام او افتاده!
و البته باید این را هم گفت ریتا چنین شانسی نداشت. اینکه بروی سراغ اتاق یک پیغمبره زن مورخ عشق گل زر! و بخواهی جایی را که خودش فی نفسه تمیز هست، تمیز کنی، زیاد شبیه شرایطی نیست که آدمیزاد دلش بخواهد در آن گیر بیافتد.خواه ماگل باشد خواه جادوگر و خواه ساحره! و یا حتی فشفشه! و یا حتی سوسک! آنهم از نوع
فضول خبرنگار.
عمق فاجعه وقتی بیشتر می شود که بخواهی چیزهایی را تمییز کنی که عملا نمیدانی به چه دردی می خورند.
وقتی کارشان تمام شد و ولو شدند وسط نشیمن تالار اصلی خانه ریدل،غر زدن های همه شروع شد. یکی به. پاتیل های دنبال کننده هکتور فحش می داد. یکی به قمه های تیز رودولف که همه جا پخش شده بود،یکی به جان دختر ارباب غر می زد که فیس فوس کنان تبدیل شده و از زیر کار گریخته بودو بلاخره یکی هم به کتابچه های به درد نخور کتابخانه مورگانا که به او لطف کرده و همه را دور ریخته بود.
- چی؟
ریتا پلک زد.
- گفتم از شرشون خلاصت کردم عزیزم.
گل های رز اطراف مورگانا و خارها اطراف ریتا را گرفتند.
- تو....با....دست...نوشته...های....تاریخی....من...چکار....کردی؟
- خوب اون کتاب ها الکی بودن عزیزم! فقط کتابخونه رو سنگین کرده بودن... منم....اهم مورا اونا چی بودن؟
مورگانا با صدای جیغی که به شدت به صدای وینکی شباهت پیدا کرده بود سر ریتا فریاد زد.
- به تاریخنامه مرگخواران... به زحمات چندین ساله من.... به شبها بیدار نشستن من می گی الکی؟ اون کتاب ها کجان؟
تنها کاری که در آن لحظه به نظر ریتا می رسید گریختن از مورگانا بود! البته در صورت امکان! چشم های هکتور چرخش تابه تایی کردند تا او نگاهی به هم قطارانش بیاندازد و بپرسد
- ببخشید میشه بگید کی دقیقا کجا بوده؟ اصلاح میکنم تو آزمایشگاه من کی بوده؟
جوری می گفت آزمایشگاه که انگار در آن بمب اتم ساخته میشود.... این فکری بود که هم زمان به سر مرگخواران نازل شد. البته به جز ریتا و مورگانا که همچنان مشغول گیس و گیس کشی بودند.و در آن میان، یک نفر سعی داشت با ارامش با هکتور روبرو شود.
- من؟
- تو؟ زود باش هر چی معجون و دست نوشته کش رفتی پس بده!
- هی اونا معجون خودمن! اسم من زیرشون نوشته شده!
- اونا مال من....
قبل از اینکه هکتور بتواند با آرسینوس دعوا و موکشی راه بیاندازد، اگستوس خودش را به وسط قائله پرتاب کرد. ( بعله به گفته هکتور خان آقایان گیس ندارن مو دارن.)
- کی تو آشپزخونه من بوده؟
هکتوری که تا چند لحظه پیش با جیر جیر بالا و پایین می پرید و سعی در خفه کردن ارسینوس داشت به یکباره ساکت شد.انگار که تلاش کند آن وجود دائم الرزش را پشت کسی مثل ایوان شامپو مخفی کند. راک وود تقریبا التماس کرد.
- تو نبودی هکتور! بگو تو نبودی!
هکتور سعی داشت معصوم(!)
به نظر برسد.
- من فقط یه کمی عذات رو خوشمزه تر کردم راکی!
همه برای چند لحظه دعوای خودشان را فراموش کردند. خارهای رز کمی پژمرده شده. و همه آماده بودند به هکتور هجوم ببرند که صدایی شنیده شد.
- دعوا؟ بدون رودولف؟
و وقتی متوجه ساحره های وسط تالار شد که نفس کش می طلبیدند،چشم هایش برق زد،نیشش باز شد.
- من علاقه خاصی به ساحره هایی دارم که دعوا میکنن!
همین که این جمله از بین لب های رودولف فرار کرد، ساحره ها هم هر کدام به سویی گریختند. یکی بین شاخه های گل رزش مخفی شد. یکی بال بال زنان بین گچ بری های سقف مخفی شد. یکی پرید وسط یکی از پاتیل های خالی هکتور و... مرگخواران، به خودشان که آمدند، ساحره ای آنجا نبود. رودولف اخم عمیقی کرد.
- من اصلا به مردهایی که دعوا نمی کنند علاقه خاص ندارم!
منظور رودولف با قمه ای که بالا گرفته بود به خوبی مشخص بود. قمه کشی که عاشق دیدن دعوا بود حالا بین جماعتی ایستاده بود که مثل تسترال به یکدیگر خیره شده بودند.جماعت مرگخوار هنوز به جان هم نیافتاده بودند که صدای قدم های آشنایی از راه پله به گوش رسید.
- اینجا چه خبره؟
سوروس با لحنی که نشان میداد از وضع موجود کلافه شده و مایل است با منوی وزارت دست به اقداماتی بزند گفت:
- اثرات خانه تکانیه ارباب!
- خوب پس ساحره های ما کجان؟ اونارم تکوندین؟
از وسط بوته های رز صدایی شنیده شد.
- ما مخفی شدیم ارباب.... از دست رودولفتان ارباب.
لرد این وضع را دوست نداشت.
- بخورشون نجینی!
صدای فیس فیس( شایدم هیس هیس البته) اعتراض نجینی بلند شد.
- ولی آخه من چطوری همه اینا رو بخورم؟
شاید وقتش رسیده بود سبیل کلفت ها بگریزند...
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۸ ۲۳:۵۰:۴۳
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۸ ۲۳:۵۸:۱۷