سلام
اينم داستان جدید. اسمش هست" آخرین درخواست". لطفا زبان محاوره ننويسيد و در حد امکان کوتاه. مجبور شدم به عنوان اولین پست، کمى طولانی بنویسم. قهرمان داستان کاملا ناشناس هستش و شخصیت پردازيش به عهده ى شماست. نگران شهيد شدن سوژه نباشيد. راحت بنويسيد که فلورانسو بيدار است.
موفق باشيد.
--------
صداى" جيرجير" طناب که مرد را اسير کرده بود به گوش مى رسيد و سکوت را مى شکست. مرگخوارها پشت ميز طويل نشسته و گه گاهى زيرچشمى زندانى را نگاه مى کردند. ولدمورت روي صندليش دور تر از بقيه نشسته بود و مار بزرگش را نوازش مى کرد. مار فيس فيس کنان به طعمه اش زل زده بود. صداى بلند ولدمورت نفس ها را در سينه حبس کرد.
- خب پيتر! نجينى گشنه ست بايد زودتر مراسم اعدام خيانتکارى مثل تو رو شروع کنيم..به عنوان آخرین درخواست..چى مى خواى؟
پيتر آب دهانش را قورت داد. سعى کرد بيهوش نشود. سرش را بالا گرفت و گفت:
- س..سوزان رو..
فلاش بک- دوران جوانى پيتر