لاکرتیا بالاخره سرجاش وایمیسه و آروم به سمت هکتور برمیگرده.
ازونجایی که هکتور به طور معمول بعد از پیشنهاد معجونهاش بلافاصله با مخالفت مواجه میشد، این درنگ لاکرتیا و عدم ریجکت سریع معجون، شور و هیجان هکتورو به نهایت حد خودش میرسونه و به ویبرهای دوچندان بیشتر از قبل دچار میشه طوری که زمین خانهریدل به لرزش در میاد.
که البته موجب مشاهدهی مقادیری واکنش در اقصی نقاط خونه میشه.
- زلزله زلزله! فرار کنین ملت!
چند مرگخوار با شنیدن این حرف، دوان دوان و با سرعت جت از بیخ گوش لاکرتیا و هکتور عبور کرده و در حالیکه دست از فریاد کشیدن برنمیدارن به بیرون از خونه هجوم میبرن! نتیجهش لاکرتیا و هکتوری میشن که مث گردباد دور خودشون میچرخن و در نهایت پخش زمین میشن.
اما سایر مرگخوارا که باهوشتر از این حرفا بودن، به مواخذهی مرگخوارای فرار کرده مشغول میشن.
- ابلها! زلزله چیه؟ من حاضرم شرط ببندم همهش زیر سر هکتوره!
- نکنه یه قوطی معجون رو زمین خالی کرده؟!
- مث اینکه هکتور تا همهمونو به کشتن نده یا این خونهرو به هوا نفرسته ول کن نیست.
هکتور که به وضوح صدای اظهار نظر مرگخوارارو میشنید برای اینکه لاکرتیا بیش از این به حرفای مرگخوارا گوش نده، سریع از جاش بلند میشه و میگه:
- به حرفاشون گوش نکن. اینا همیشه به توانایی من تو ساخت معجون حسادت میکردن. امان از دست آدمای حسود که آرامش برای بقیه نمیذارن. امان!
هکتور بعد از لحظاتی ابراز تاسف کردن، یاد معجون میفته و دستشو جلوی لاکرتیا دراز میکنه.
- بفرما! ^_^
لاکرتیا تکونی به رداش میده تا گرد و خاک روشو بتکونه و همزمان میگه:
- کی گفته من میخواستم معجون تورو بگیرم؟ فقط خواستم بگم این حقهها دیگه قدیمی شده. تعارف معجون بینام و نشون. خجالتم نمیکشه.
لاکرتیا بعد از بیان این حرف دوباره به سمت در حرکت میکنه. هکتور خودشو بین لاکرتیا و در میندازه و میگه:
- کی گفته بینام و نشونه؟ تو بیا دو دقیقه بشین تا من برات طرز کار معجونو توضیح بدم. از ساحرهی با درک و کمالاتی مثل شما که بازرس وزارتخونه و محافظ جان و مال جنای خونگیه بعیده که ندیده و نشنیده قضاوت کنه و مهلت توضیح به کسی نده! اصلا چنین انتظاری ازتون نداشتم. اصلا!
هکتور اینو میگه و با گرفتن چهرهای بس آشفته و ناامید در خلاف جهت لاکرتیا به حرکت در میاد. با شنیدن صدای قدمهای لاکرتیا که به دنبالش راه افتاده بود، صورت درهمش به خندهای شیطانی تغییر پیدا میکنه.