هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۴۰ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
#78

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
شهر به آتش کشیده شده بود و صدای پرواز ارواح ملتی که سرگرم بازی های برره ای جان می سپردند فضایی معنوی به منطقه جنگ زده و نابود شده بخشیده بود... صدای کسی در دور دست ها فضای معنوی چهارشنبه سوری را معنوی تر میکرد:سب...زی...!سب!زی...!
نور نارنجی رنگ آتش روی زمین پهن شده بود و سوسو میزد،و صدای تلق تولوق برخورد قاشق معجون سازی به کله ی لودو از دور دست ها سمفونی پیچ در پیچ و تو در تویی درست مثل پنیر چدار ساخته بود... از حق نگذریم لرد هم کتف های همه فن حریفی داشت!
یکنواختی رنگ زرد و مرده ی آتش که گوله گوله روی زمین پراکنده شده بود، با سایه ی هیکل باریک و بلندی شکسته میشد که دست هایش را توی جیب هایش فرو کرده و همانند حاج عبد الله پیش می آمد... اگر کمی جلو تر می آمدی و مسیر سایه را روی زمین دنبال میکردی،با پسر جوانی مواجه میشدی که مو های مشکی رنگ و موج دارش را پشت سرش جمع کرده بود و با چشم هایی که مثل ارزق شامی درشت و براق بودند به آتش خیره شده بود که تصویرش درون مردمک چشمانش خود نمایی میکرد...
_ببخشید راوی... ارزق شامی یعنی چی؟
_کارت نباشه برادر شما راهتو برو.
پسرک که سنش به دهه سوم نمی رسید و قد بلند و هیکل باریکش باعث میشد قد بلند و هیکل باریکی داشته باشد،بی هدف پرسه میزد و به صدای ترق توروق آتشی گوش فرا داده بود که همین الان یک نصف شلوار درونش از دست داده بود... در حالیکه شنلش را مثل دامن اسکاتلندی دور کمرش گره زده بود و چهره ای "رودولف پسند" پیدا کرده بود،به آخرین خروجش از خانه ی اربابی گریمولد فکر کرد... زمانیکه تمام قلعه در سوگ اربابی نشسته بود که تنها بازمانده ی خاندان اصیل و باستانی بلک محسوب میشد...زمانیکه مارشی شبیه مارش مرگ درون قلعه طنین می انداخت و صدای فریاد زجر آلود مادرش بر فراز همه ی این ها پژواک میشد:
_گمشو بیرون پسره ی الدنگ... فکر کردی من میشینم نگاه کنم سرمایه م رو بالا بکشی؟ گم شو بی-رون-مرتیکه ی-دزد-برو-گم-شو!
و همان موقع افکارش با صدای هیاهوی افرادی که صدایشان این بار اصلا آشنا نمی نمود قطع شد... سرش بی اختیار به سمت صدا برگشت...
و در نگاه اول با ترکیبی از گوجه،تخم مرغ و بقایای لنگه کفش های مرحومین حادثه مواجه شد که دو دست از میان شان افراشته شده و یک بسته پشمک حاج عبد الله را که از یک فرسخی میشد شناخت،در آسمان به پرواز در آورده بود... و جماعتی که انگار به کنسرت مجید خراطها رفته باشند،شاد و خندان در اطراف کپه ی گوجه شادمانی میکردند و چنان ذوقی کرده بودند که انگار "به سلامت خانواده اندیشیده اند"...
برای یک دزد آنهم از نوع تینیجر،دو دست که یک بسته را آنگونه شل و ول به سمت آسمان رها کرده باشند از بهترین طعمه ها بود!
برای لحظه ای دامن اسکاتلندی در هوا به پرواز در آمد و لحظه ای بعد،ریگولوس بلک، گرگ سیاه،با یک پرش درست همانند رقاص های باله -
_راوی؟ نمردیم رقاصم شدیم!
_شما یه دقیقه میتونی خفه شی تا من تموم کنم؟
از میان مرگخواران رد شد...پشمک حاج عبد الله را که بیشتر از همه به گردن لودو حق داشت،از توی دستان لرد قاپ زد و با تمام سرعت شروع به دویدن کرد...
و درست زمانی که داشت کم کم احساس "پشمک دار" بودن میکرد بود که دو دست قدرتمند از پشت به دامن اسکاتلندی (اوه اوه) چنگ زد و او را نگه داشت...
_وایسا وایسا وایسا!
برگشت ... و در چشمان کسی که مچ دستش را محکم گرفته بود زل زد... و صدایش را شنید:ولش کن!
پوزخند زد:حتما دو بار... این بار اول... دستمو ول کن بار دوم رو هم بت بگم.
_ولش... کن!
دستش را باز کرد و بسته پشمک توی دست طرف مقابلش افتاد... و پوزخند زد: خب بابا یه جور صداشو الن دلونی میکنه انگار منه!
صدای مردی را در پس زمینه شنید:ارباب اون سعی داشت غنیمت مون رو بدزده!
و صدای مردی که پس کله اش فرو رفته بود را شنید که با چشمان چپ شده لبخند زد:چپ چپ چپ چپ راست راست راست...!
وایستا... ارباب؟! باید خودش را از این مخمصه نجات می داد... هر طور که شده بود... ارباب؟! احتمالا شوخی شوخی جدی شده بود!
چشمانش را درشت کرد و گربه شرک طوری، به کپه گوجه خیار که بنظر میرسید ارباب باشد خیره شد:آه ای ارباب بالاخره پیداتون کردم من میخوام با شما همسفر بشم آه چقدر خوشتیپ شده اید ارباب!
حس کرد که کپه گوجه خیار برای لحظه ای به خوشتیپی خودش در این وضعیت خیره شد و بعد صدای بیروح و سردی را شنید:بذارین بیاد ...
نفس راحتی که کشید در سایه لبخند ابلهانه اش گم شد... دستش بعد از اینکه بی هدفانه به سمت جایی که قبلا جیب شلوارش بود و حالا جایش با چین دامن اسکاتلندی پر شده بود رفت،به سمت یقه بلوزش رفت و با لبخندی شبیه فانوس کدویی،یک ملاقه را بیرون کشید...
_ملاقه؟! چرا ملاقه ؟!
_خدایا ...
_وردنه بود!
... و یک وردنه را بیرون کشید ...


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۱:۵۹ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
#77

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
بنابراین عملیات قاشق زنی ادامه یافت.لرد همچنان مصرانه با ریتم یک ضربه در هر دو ثانیه روی ملاج لودو ضرب گرفته بود تا صاحب کاسه آجیل کاسه ای شکلات پایین بفرستد و بقیه مرگخواران در این اثنا، هر از گاهی با حمله های هوایی، زمینی، زیر زمینی، غافلگیرانه و انتحاری بچه محل ها سوت آسمان می شدند و دو هفته بعد با نوای اردشیر منظم که فریاد می زد «نفس ها توی سینه حبس میشه...سوباسا به هوا می پره و کاکرو خودش رو به اون می رسونه!» پایین می آمدند و توسط سوبا یا کاکرو به سمت دروازه بچه های محل کناری شوت می شدند. مورگانا با اضطراب اسناد تاریخی را زیر و رو می کرد بلکه در قرن های گذشته رعیتی بوده باشد که بخواهد به اربابش بگوید بیخیال شکلات قاشق زنی چهارشنبه بشود و تجربه به درد بخوری برای آیندگان به یادگار گذاشته باشد، ولی از آنجا که درس هایی که در دبیرستان می خوانیم هیچ وقت به درد نمی خورند، دانسته های تاریخی مورگانا هم دردی از او دوا نکرد. جز اینکه فهمید چنگیز خان مغول و ژنرال آدولف هیتلر، تلفاتشان در کل طول عمر، برابر هفتاد و پنج صدم تلفات بچه محل ها در آن نیم ساعت قاشق زنی لرد و مرگخواران بوده!

القصه که بعد از نیم ساعت، جای قاشق بر ملاج لودو فرو رفته بود و روی عصب های بینایی اش تاثیر گذاشته بود که به موجبش چشم هایش چپ شده بود. اما لرد دست بر نمی داشت. پنجره های همسایه ها باز می شد و اجسامی از قبیل گوجه، تخم مرغ، پسته، پراید و اقلام گران قیمت دیگر به طرف لرد پرتاب می شد ولی او دست بردار نبود. گویی که بالاخره معلوم شده بود سالازار بین روونا و هلگا کدام را به همسری برگزیده بوده...در این حد یعنی! بالاخره یکی از مشنگ ها ناامید از قطع کردن این صدا که ریتم انفجار ها را بر هم می زد و آرامش همسایگان را مختل می نمود(!) یک بسته پشمک شکلاتی حاج عبدالله پایین انداخت و قائله شکلات طلبی لرد به خیر و خوشی ختم شد. لرد سر برگرداند و غنیمت شکلاتی خود را به بازماندگان نشان داد. بازماندگان هورا کشیدند و شادی کردند و هلهله سردادند!




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۳
#76

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
- من....من...در برگخوار...ببخشیـــــــــــــــــــــــــد مرگخوار...نامه...قید میکنم... که در راه پیغمبری چه سختی هایی کشیدیم! به جان ما ترور شد! به ما حسادت شد. ما را....

مورگانا با دیدن دستی که عقب می رفت تا یک بمب دیگر به طرفش پرتاب کند، جیغ قرمزی کشید و پرید بغل مرلین! بیچاره مرلین که بخاطر حرکت ناگهانی مورگانا که کم از انفجار دوم نداشت به تیر چراغ برق برخورد کرد.
مرلین: راوی؟ دقیقا میشه بگی چرا قرمز؟
- خوب گفتم شاید اگر بگم بنفش...
- خیلی خوب خیلی خوب نگو!

مرلین و مورگانا حالشان کمی بهتر شده بود. نسوخته بودند امامی ترسیدند . در این گیر و دار تیر و ترقه و بمب و ایضا معجون و قاشق و چنگال! فقط یک عشق قاصدک بنفش کم داشتند! تفکرات مرلین و مورگانا را غرولند های لرد سیاه، به سرزمین عدم فرستاد!
- یکی دیگر بیاید بکوبیم توی سرش! حوصله مان از صدای گالیونی کله لودو سر رفت! پس چرا هیچکس به ما شکلات نمی دهد؟

مورگانا خیلی دلش می خواست بگوید شکلات را در هالوین میدهند نه در قاشق زنی! اما هنوز آنقدر از جانش سیر نشده که بود که وسط توپ تانک مسلسل دیگر اثر نداردبگوید که کسی در قاشق زنی به ارباب شکلات نمیدهد . بعلاوه قاشق زنی باید کنار خانه ها انجام میشد. بنابراین با لقوه ای که به خاطر موشک دچارش شده بود کمی جلو رفت و عملا میدان دید بقیه از مرلین و کارهایی که داشت انجام می داد را سد کرد.
- اربابا؟ قدر قدرتا...قوی شوکتا! عظیم هیبتا!....

" شپلــــــــــــــــــــــــــــــــق!!"

با صدای انفجاری که روونا، فلور و مرگخواران اطراف انها را تکان داد. لبخند حجیمی روی صورت مورگانا نشست و در حالیکه پرهای لینی را از روی ردایش می تکاند،باقی همراهانش را به حال خود گذاشت تا از شوک تی ان ت تلافی جویانه مرلین بیرون بیایند ، به مرلین چشمک زد و با لحنی که درمواقع موعظه کردنش به کار می برد، ادامه داد
- سرورم! قاشق زنی باید در کنار درب منازل انجام بشه. اصلا کسی صدای قاشق زنی شما رو از وسط خیابون نمی شنوه!

لرد به نشانه افسوس سری تکان داد و به یکی از خانه ها نزدیک شد.
- جای اسکلتمان خالی! اگر در خانه ریدل هم به استخوان هایش می کوفتیم، حتی آن ریشو هم می شنید.

و در نزدیکی یکی از خانه ها شروع کرد روی سر لودو به آهنگ بندری ضرب گرفتن! کم کم اخم های لودو داشت در هم گره می خورد که ظرف کوچکی با آجیل از پنجره پایین آمد. لرد اخمی کرد
- آجیل؟ ما شکلات می خواهیم!


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۵ ۲۲:۵۷:۵۵
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۶ ۷:۳۳:۰۴
ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۶ ۱۰:۲۵:۰۸

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ دوشنبه ۲۵ اسفند ۱۳۹۳
#75

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
مابقی مرگخوارن هم به تبعیت از لرد، دو به دو آماده کوبیدن قاشق به سر یکدیگر شدند:
-اه بلاتریکس چرا هر چی میکوبم صدا نمیده؛ ضربه گیر وصل کردی؟
-نخیرم، موهامه! خب تو سرتو ببر پایین، زودتر! من دلم شکلات میخواد!
-دلت میاد این همه ساحره با کمالات از دیدن چهره جذاب من بی نصیب بمونن؟
-

ایرما داشت با صدای بلند، کتاب مضرات ضربه زدن به سر را میخواند:
نقل قول:
-بدترین عارضه خونریزی مغزی است. اگر بیماری بدنبال ضربه به سر دچار افت شدید هوشیاری شد، چه بیمار هوشیاریش را مجدد بدست آورد و یا در همان وضعیت ماند باید به این واقعه شک کرد.
عده ای از بیماران علیرغم اینکه در بررسی مغز با سی تی اسکن یافته ای ندارند اما دچار افت هوشیاری هستند. کشیدگی اعصاب مغزی علت این یافته میباشد. عده ای از بیماران دچار تکان مغزی میشوند. این گروه ممکن است اختلال در حافظه و یا هوشیاری را تجربه کنند اما علائمشان بهبود میابد ضمن آنکه سی تی اسکن طبیعی دارند.
تصور میشود که بدنبال ضربه به سر لحظه ای عملکرد مغز آنها متوقف شده و مجددأ برقرار شده است. تشنج از دیگر عوارض ضربه به سر است. عده ای از پزشکان برای کنترل و پیشگیری از آن مبادرت به تجویز داروهای ضد تشنج میکنند.
اگر بیمار بدنبال ضربه دچار ضایعه ای در مغز شده باشد که بتواند کانونی برای بروز تشنج باشد این داروها ممکن برای پیشگیری تا آخر عمر ادامه یابند. شکستگی جمجمه گاهی تنها عارضه ناشی از ضربه باشد.
زمان لازم برای جوش خوردن استخوان جمجمه بسته به سن بیمار از 3 ماه تا 3 سال متغیر است. عفونت ازعوارضی است که میتواند زخم سر، استخوان زیرین زخم و حتی مغز را گرفتار کند.

لرد و مرگخواران

کمی آن طرف تر، روونا سعی داشت موهای طلایی فلور را از دور قاشق باز کند:
-غوونا... تو... گفتم این کاغو... نکن... آخ... موهام...! تو هم... با این هوشِـ... غیونیت!
روونا اخم کرد:
-ایده من خیلی هم خوب بود! اشکال از موهای توعه وگرنه این جوری که من گفتم خیلیم بهتر بود!
-آهان! از نظغ تو این که غاشغ غو ببندی به کش موهای من و بجای زدن قاشق تو سرم، هی کش غو باز و بسته کنی بهتغه؟
روونا حق به جانب، به فلور نگاه کرد:
-معلومه! از لحاظ علمی انرژی کمتری مصرف میشه!
-

باز هم کمی آن طرف تر، مرلین و مورگانا رو به روی یکدیگر ایستاده بودند.
-من سرمو میبرم پایین تو بزن!
مورگانا سرش را محکم تکان داد:
-فکرشم نکن، من بزنم توی سر تو؟ من خم میشم تو این کارو بکن!
-امکان نداره!
مورگانا چند قدم عقب رفت و رویش را برگرداند:
-نمیتونم بزنمت... بیا از خیرِ این قاشق زنی بگذریم!
مرلین هم سر تکان داد:
-موافقم عزیزم!
و بعد دست همدیگر را گرفتند و شروع به قدم زدن در میان آتش کردند.

مرگخواران با فرمت به آن دو زل زده بودند که ناگهان...
-شــــتــــــرق!
یک عدد کپسولیِ مشنگی، دقیقا مقابل مورگانا و مرلین ترکیده بود. چشمان نیمه باز مورگانا و صورت سیاه و دوده ایَش و مرلین با ردای نصفه و نیمه بدون پایین تنه که وحشت زده آن وسط ایستاده بودند، توجه همه به را به آن طرف جلب کردند:
-چه کسی یارانمون رو اذیت کرد؟

روونا محکم توی پهلوی فلور- که ریز ریز میخندید- زد. سپس رو به جمعیت مرگخوار کرد:
-کی؟ من؟ شیب؟ بام؟ :no:

مرلین:
مورگانا:
لرد:
رودولف:
فلور:



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ پنجشنبه ۲۱ اسفند ۱۳۹۳
#74

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
خلاصه:


مرلین یه زمان برگردون از عالم بالا میاره و به لرد میده. لرد هم تصمیم میگره به زمان کودکیش بره و خودش بزرگ کردن خودش رو به عهده بگیره. اما لرد و مرگخوارها وقتی زمان‌برگردان رو به کار میبرن، اشتباهی رخ میده و به زمان و مکان نامعلومی منتقل میشن. بعد اونا میفهمن که توی یک منطقه جنگی هستن. مرگخوارا سوار بر ماشین در حال فرار هستن و مشنگا هم سوار بر ماشین‌های جنگی و تانک به دنبالشون. به پیشنهاد روونا، مرلین ماشینو به سمت جنگل می‌رونه که به دلیل انبوه زیاد درختا، تصادف می‌کنن بعد از اون مرگخواران از بین درختا فرار میکنن و به مکان دیگه ای میرن که چهارشنبه سوریه و سپس لودو ایده ی قاشق زنی رو میده...
نکته: مرگخوارا و لرد قادر به جادو کردن نیستن.

و اینک ادامه ی ماجرا:

لرد نگاه دیگری به لودو میکند و سپس میگوید:
- هوم... رسوم زیادی بوده که ما شکسته ایم! این هم روش!
- ارباب... ممکنه در طی انجام قاشق زنی کلی هم شکلات بگیریم!
- شکلات؟! برویم برای انجام قاشق زنی و سپس میرویم برای انجام انفجار و نابود کردن مشنگ ها!

در طی این مکالمه ها از هر سو صدای انفجار از هر طرف به گوش میرسه ولی مرگخواران و لرد که در گوشه ای پناه گرفتن هیچ اهمیتی به انفجار ها نمیدن که ناگهان ایرما میگوید:
- چقدر سر و صدا! من نمیتونم مطالعه کنم!
مرگخواران و لرد:

ایرما که نگاه های مرگخواران و لرد برایش بسیار سنگین است سرش را در کتاب قطوری که در دستش است فرو میبرد و لرد نگاه دیگری به کل مرگخواران می اندازد.
- یک نفر به ما قاشقی بدهد! ما قاشق خودمان را نیاورده ایم!

هکتور که بالاخره فرصتی برای مفید واقع شدن پیدا کرده با حالتی ردا خوارانه (!) مقابل لرد میرود و یک عدد قاشق معجون سازی به او میدهد.

لرد در حالی که سعی میکند قاشق معجونی را زیاد به خود نزدیک نکند میگوید:
- هک... بالاخره فرصتی برای مفید واقع شدن پیدا کردی! یادمان بنداز وقتی برگشتیم یک کروشیو بهت بزنیم!

هکتور که ویبره میزند و اشک شوق از چشمانش جاری شده به سرعت کنار می آید و دوباره بین جمعیت مرگخوار پنهان میشود.

لرد برای آخرین بار نگاهی به قاشق میکند و سپس قاشق را چند بار به کف دست خود میکوبد و بعد میگوید:
- هوممممم... ما نکته ی بسیار خاصی را کشف نمودیم!
- چه چیزی سرورم؟! بگید تا همین الان براتون در کتاب تاریخ مرگخواران ثبتش کنم!
- نکته ای که ما کشف کردیم این بود که... ما دقیقا الان قاشق را به چه چیزی بکوبیم که صدا بدهد؟!

لودو که فرصتی طلایی برای ثابت کردن خودش به لرد پیدا کرده جلو میرود.
- سرورم... پس این کله ی من به چه دردی میخوره؟! خواهش میکنم با ضربات قاشقتان کله ی من رو مورد عنایت خود قرار دهید!

لرد در حالی که چهره اش بسیار متفکر شده ناگهان قاشق را بالا می آورد و ضربه ی محکمی به پس کله ی لودو میزند.

تق

لرد با شنیدن این صدا پوزخندی میزند و میگوید:
- صدای بسیار خوبی بود... پیش به سوی قاشق زنی مرگخواران من!


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۲۲ ۱۴:۰۳:۲۵


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۳
#73

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
ملت سیاه شروع به جشن و شادی میکنن.ولی کسی جرات نمیکنه از معجون هکتور استفاده کنه.سعی میکنن با جیغ و داد خالی شادی شونو نشون بدن. هکتور که میبینه وضع اینجوریه با شجاعت جلو میره و از بین بطری های رنگارنگ یکی رو انتخاب می کنه.یکی از ساختمونای اطراف رو هدف میگیره و بطری رو به طرفش پرتاب میکنه. بطری تو هوا میچرخه و میرره و به دیوار ساختمون برخورد میکنه.
همه منتظر کمی نور و کمی صدا هستن...ولی اتفاقی که میفته خیلی بیشتر از این حرفاس!
صدای انفجار مهیبی به هوا بلند میشه و ساختمون با خاک یکسان میشه.تکه های چند مشنگ از داخل ساختمون به اطراف پرتاب میشن!
مرگخوارا به دستور لرد روی زمین میخوابن تا از تکه های شیشه و آجر که به طرفشون پرت میشه در امان بمونن. این وسط فقط هکتوره که ظاهرا از کارکرد معجونش شدیدا راضیه. درحالیکه دست میزنه و بالا و پایین میپره معجون بعدی رو برای خودش رزرو میکنه.
لرد وقتی مطمئن میشه آثار انفجار تموم شده از روی زمین بلند میشه و به طرف هکتور میره.
-هکتور؟میتونی توضیحی درباره این اتفاق بدی؟

هکتور:البته ارباب!فوق العاده بود.این معجون کمی پیچیده اس ولی مطمئنم شما با هوش وافرتون میتونین سر در بیارین. اگه بخوایین به شما هم یاد مید...

لرد سیاه معجون مشکی براقی رو از بین معجون ها برمیداره و هکتور رو هدف میگیره. نگاه غرورآمیز هکتور تبدیل به نگاه ترسون و لرزون میشه:ارباب؟دارین چیکار میکنین؟اون یکی معجون بیگ بنگ منه!قصد داشتم در پایان مراسم ازش استفاده کنم.ارباب...از این شوخیا نکنین.

بعد از اینکه لرد با تهدید به ریختن معجون درگوش و حلق و بینی به اندازه کافی هکتورو میترسونه به مرگخوارا اجازه میده با دقت و کمی احتیاط به شادیشون ادامه بدن و خودش به طرف لودو میره.
-برنامه بعدیمون چیه لودو؟

لودو توضیح میده:
-ارباب قاشق زنی!
-با قاشق همدیگه رو می زنیم؟ ما قبول میکنیم. ولی ما اربابیم. باید به ما ملاقه بدین.
-نه ارباب!قاشق زنی یعنی صورتمونو با کلاه یا ردا یا نقاب میپوشونیم و میریم در خونه ملت سرو صدا میکنیم و ازشون خوراکی میگیریم!این یه رسمه.باید اجرا بشه.


آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ جمعه ۸ اسفند ۱۳۹۳
#72

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۵۳:۱۷
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
- بده!

هکتور با ذوق و شوقی وصف ناپذیر سرشو خم می‌کنه و به داخل جیب‌ها و سوراخ‌ سمبه‌های موجود درون لباسش فرو می‌ره و همین موجب می‌شه حرفای سایر مرگخوارارو نشنوه.

- ارباب شما که از عواقب معجونای هکتور باخبرین، چرا موافقت کردین؟
- ارباب این همینطوریشم موافقت نکرده معجون می‌کنه تو حلق ملت، دیگه چه برسه به الان!
- ارباب الان مشنگا با معجون هکتور دود می‌شن می‌رن هوا، نمی‌خواین مانع شین؟ من نگرانم!

سر لرد بعلاوه‌ی تمامی مرگخواران به سرعتی وصف‌ناپذیر به سمت گوینده‌ی دیالوگ برمی‌گرده. مطمئنا حدس زدن اینکه ثانیه‌ای بعد اثری از مرگخوار مذکور در عالم خاکی وجود نداشت، برای هیچ‌کدوم از خوانندگان عزیز سخت نبوده.

بعد از محو مرگخوار مذکور از هستی، یادآوری دوباره‌ی دیالوگ باعث می‌شه همه با اشتیاق به هکتور زل بزنن و لرد بیش از پیش به درستی تصمیمی که گرفته ایمان بیاره. بالاخره تلاشای هکتور نتیجه می‌ده و دستاش همراه با چندین ظرف کوچیک معجون به جلو دراز می‌شه.
- بفرمایین ارباب. ^_^

هکتور بعد از گشودن چشماش و مواجه شدن با مرگخوارا که برخلاف همیشه همگی با چهره‌های مشتاق بهش زل زده بودن سر از پا نمی‌شناسه.
- شما هم می‌خواین؟ بازم دارم! برا همه‌تون دارم! بدم بدم؟

مرگخوارا بعد از رد و بدل کردن نگاهی کوتاه به هم، جلو میان و هکتور بین جمعیت مشتاق‌ـه معجون‌بگیر گم و گور می‌شه.

دقایقی بعد:

مرگخوارا با در دست داشتن معجون‌هایی رنگارنگ به صف پشت لرد ایستاده و منتظر دستور بودن تا به چهارشنبه سوری ملحق بشن.

لرد با احتیاط دستشو بیشتر دراز می‌کنه که تا جای ممکن معجون از خودش دور بمونه و رو به مرگخواران می‌گه:
- حواستون باشه اینارو به سمت همدیگه بخصوص ما نشونه نگیرین. ما این شادی‌ـه حاصل از پرتاب معجون‌های انفجارو فقط نصیب مشنگا می‌کنیم. هیچ‌گونه مسئولیتی در قبال مرگخوارایی که توسط معجون آسیب ببینن نمی‌پذیریم.

هکتور از بین جمعیت مرگخوارا فریاد می‌زنه: نگران نباشین ارباب! معجونای من مثل همیشه کارشون درسته! اصلا نمی‌خواد نگران باشین. اصلا!

با حرکت دست لرد، مرگخوارا با فریادهایی بلند و عجیب و غریب به مشنگا می‌پیوندن و شروع به پرتاب معجون و شادی می‌کنن!


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۳
#71

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
لودو به سختی هیکل ظریفشو جابجا می کنه و میره جلو لرد.

لودو: ارباب اینا چی میگن؟ چهارشنبه سوری دیگه چیه؟
لرد رو به مرگخوارا میکنه و میگه:ما رو خسته نکنین. یکیتون به جای ما برای این نادان توضیح بدین که چهارشنبه سوری چیه.

روونا فرصتی برای ابراز هوش پیدا میکنه. جلو میره و تخته سیاهی ظاهر میکنه. که البته رنگ تخته سیاه نیست. آبیه. برای همین باید تخته آبی صداش کنیم. ولی این موضوع ما نیست. از موضوع اصلی منحرف شدیم. روونا تخته آبی رو ظاهر میکنه و روش مینویسه چهارشنبه سوری. بعد بین چهارشنبه و سوری یه خط عمودی می کشه و میگه: بفرمایین. چهارشنبه سوری یعنی چهارشنبه ای که توش بساط سور و سات ارباب فراهمه.

لرد سرش رو میخارونه:الان لودو یه قسمتشو نفهمید.بس که خنگه! امروز که چهارشنبه نیست. سه شنبه اس.
روونا:ارباب اینا مشنگن. هیچی نمی فهمن.

لرد به اطرافش نگاه میکنه.اونجا دقیقا شبیه میدان جنگه. همه همدیگه رو دنبال می کنن. صدای داد و فریاد زن ها و بچه های بی گناه فضا رو پر کرده.صدای انفجار، بوی دود...آتش و خون!
لرد دیگه بیشتر از این جوگیر نمی شه و می پرسه:خب...حالا ما باید چیکار کنیم؟!
روونا:ارباب باید همرنگ جماعت بشیم..یعنی ...منفجر کنیم!
هکتورکه تا همینجا هم به سختی ساکت مونده میپره جلو: ارباب معجون انفجار بدم؟


چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۷:۲۴ جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳
#70

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
جماعت مرگخوار در فضای کوچک جنگل مانند به دور از شهری که علی رغم باریک بودن هلال ماه، به لطف آتش تیربار دشمن مشنگ به هیچ وجه تاریک نبود جمع شده و به دنبال راه حلی برای بقا میگشتند. نیروهای نظامی مشنگ که مشخص نبود دقیقا به چه دلیل مرکب هایشان را رها کرده و همگی به پیاده نظام تبدیل شده بودند، در صد متری مرگخوارها دیده میشدند، فاصله ای که لحظه به لحظه کاسته میشد. سر و صدای انفجار هر چند دقیقه به گوش میرسید و به طبع آن چند مرگخوار که نسبت به سایرین بزدل تر بودند یک قد از جا میپریدند و یا بعضا به میزان رطوبت ردایشان افزوده میگشت.

- گیریم که شد! این پیاده نظامی که ما میبینیم هم به اندازه لشگر سواره خطرناک به نظر میرسن .... البته برای شما! ما که از هیچ چیز نمیترسیم! پدرسوخته ها چه ابزارآلات جنگی پیشرفته ای هم ساختن؛ باید طلسم هایی معادل این ها ابداع کنیم.

- ارباب بهتر نیست سریع تر یه راهی برای نجات پیدا کنیم تا تیکه پاره مون نکردن؟

- ما یک فکری داریم!

مرگخواران مشتاقانه به اربابشان خیره شدند ... ظاهرا وحشتی که وجودشان را فرا گرفته بود باعث شده بود فراموش کنند روال همیشگی مطرح شدن ایده های درخشان لرد چگونه است!

- اولین مرگخواری که ایده بکر ما رو حدس بزنه جایزه داره

مطابق معمول مرگخوار ها باید ایده هایشان را مطرح میکردند تا لرد درخشان ترین فکر را برگزیده و به نام خودش تمام کند و به عنوان جایزه نیز از گناه فرد برنده بابت خواندن فکرش گذشته و شکنجه اش نکند!

پس از گذشت مدت اندکی، انفجاری که در چند قدمی حلقه ی ارتش سیاه رخ داد و مشنگ هایی که از لابلای درخت ها عبور میکردند و وارد محوطه میشدند باعث شد مرگخوار ها به خود آمده و بفهمند که دشمن به آن ها رسیده!

- ارباب من یه ایده دارم ... ینی فکر کنم ایده ی شما این باشه که بهتره به جای نقشه ریختن بدویم

روونا ایده لرد را فریاد زد و دوان دوان به سمت مخالف دوید، لرد و سایر مرگخوار ها نیز به دنبال او! با دویدن جماعت جادوگر، مشنگ ها نیز شروع به دویدن به دنبال آن ها کردند! مشنگ ها دنبال مرگخوار ها بدو ... آی بدو آی بدو!

به طور کلی جادوگر جماعت به دلیل زندگی ماشینی جادویی و عادت به آپارات، در طول زندگی اش خیلی نمیدود و مسیر های بیش از چند متر را به کمک جادو طی میکند؛ نتیجتا بدن های آن ها روی فرم نیست و عادت به ورزش ندارند و نفسشان کم است ... جای تعجب ندارد اگر نژاد ضعیف تر که به علت ضعف و نداشتن توانایی مجبور است روزانه مسافت های طولانی ای را بر روی پاهای خویش طی کند پس از چند دقیقه تعقیب و گریز کوتاه به نژاد برتر برسد.

مرگخواران در کمال تعجب متوجه شدند مشنگ هایی که به آن ها میرسند بدون نشان دادن هیچ حرکت خشونت آمیزی در کنار آن ها میدوند و بعضا از آن ها جلو میزنند!

- داداش شما دارین کجا میرین؟

- ما؟ چیزه ... شما کجا میرین؟

- ما اومده بودیم پاتوق بترکونیم دیدیم شما میرین اونور گفتیم حتما جای بهتری بلدین

- بترکونین؟ کیو؟

- کیو؟ درختو! چارشنبه سوریه ها داداش!

رودلف پس از گپ کوتاهی که در حین دویدن با یکی از مشنگ ها داشت، اگر چه نفهمید چهارشنبه سوری چیست اما دست کم ملتفت شد در تشخیص مکانشان مرتکب اشتباه شده اند و آن جا میدان جنگ نیست ... اگرچه هنوز از زمانی که در آن بودند چیزی دستگیرش نشده بود.


هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زمان برگردان مرگخواران
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ چهارشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۳
#69

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
ملت مرگخوار کلا موجوداتی هستن که وقتی بخوان به کسی یا چیزی زل بزنن، مثل گوریل انگوری همچین به طرف نگاه میکنن که طرف احساس میکنه چندین شاخه ی انگور رو درسته خورده. اون موقع، درست از همچین مواقعی بود.

روونا همچنان در حالت ابرو بالا انداختن و از نوک بینی نگاه کردن بود. اما با گذشت زمان، همینطور لب و لوچه ـش آویزون و آویزون تر شد. تا اینکه عملا اعتراف کرد:
-یادم رفت.

مرگخوارا تعجب نکردن و به راهشون سریعتر ادامه دادن. در این بین کراب مداوم «دنگ دنگ» میکرد و هر بار تکه های بیشتری از کفش پاشنه بلندش این ور و اون ور می افتاد. تا اینکه دیگه تاب نیاورد و ابروهاش رو مثل خلبانی که هواپیماش رو در حال سقوط می بینه، اخم کرد.
-نمیشه که. یکی باید منو کول کنه. مطمئنم کفشم تا چند دقیقه ی دیگه به دو تیکه ی نامساویِ بخش پذیر بر 3 تبدیل میشه! نمیخوام! لودو... اون توپ گنده ـتو تکون بده و بیا همسر عزیز تر از جانت رو کول کن.

لودو تکونی به خودش داد و سریعتر از کراب دور شد. کراب با دیدن این صحنه با نا رضایتی داد کشید:
-ای بــــــــــابـــــــــا! اینم از زندگی ما. این آخه حق منه؟ نه من از شما می پرسم. این حقه؟ من اعتراض دارم. نمیشه. شوهر نداریم که داریم! یعنی چیز... شوهر خوب داریم که نداریم! لودو نداریم که داریم. بدبختی نداریم که نداریم. اصن بیخیال... کراب اعتراض داره. من شوهر خوب میخوام. شوهر باید شوهر باشه. شوهری که شوهر نباشه، شوهر نیست اصن! هوووم...

ملت مرگخوار از اینکه یک نفر بتونه چنین جمله ی بلندی رو فریاد بزنه خیلی به وجد اومدن. اسید معده شون بیشتر و بیشتر قل قل کرد و جوشش های عصبی مغزشون بند بند از هم باز شد. حتی آمار داشتیم که بعضیا اینقدر به وجد اومدن در اون لحظه که مجبور شدن با پای خودشون سر به بیابون بذارن و خشتک ها بدرن و این جوریا...

کراب خواست دوباره غرغر کردن رو شروع کنه که صدای «ترق توروق تق» بلندی، اون رو از ادامه ی حرفش بازداشت. مرگخوارا به خیال اینکه نظامیان ارتش بهشون رسیدن، سریعتر دویدن و داد و فریاد کردن.

-ترق توروق تق!
-ای وای... با توپ و تانک سر رسیدن...
-ای وای... با... چی گفتی؟ توپ و تانک؟ یه نوع قمه ی جدیده؟

اما آرسنیوس سعی نکرد به رودولف مبانی توپ و تانک رو توضیح بده. بنابراین در حالیکه تو دلش قسم میخورد که رو پل صراط، یقه ی مخترع قمه رو بگیره دوید.

-ارباب. حالا باید چیکار کنیم؟
-داد نزنید پیکسی! ما باید فکر کنیم...
-اربابا... وینکی تونست با مسلسل به جنگ توپ و تانک رفت؟ وینکی با مسلسل زد دهن دشمن رو صاف کرد. وینکی جن خانگی وفادار... وینکی جن خانگی کماندو! وینکی جن خانگی با تریپ جیمز باندِ جوگیر! وینکی جن خانگی خوووب! :biganwh:

-اصن یه چیزی ارباب... مگه توپ و تانک های نظامیا پنچر نشد؟

ملت مرگخوار:


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۸ ۲۱:۱۲:۱۷
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۸ ۲۱:۱۳:۳۰


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.