هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳

مینروا مک گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۹ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 28
آفلاین
قسمت هفتم:

توی راه با اشیای مختلفی با خبر شدند.

_هیون جان نگفته بودی که چنین گنج با ارزشی دارد.

_بله قربان،قدمت این اشیا به زمان ارباب توچانگ بر می گرده.

_قربان؟

_بله هری ؟

_بهتر نیست برای جلو گیری از جنگ مقداری از این ها را به پیش کش ببریم؟

_فکر خوبیست.

_نه قربان مگر قرار نشد که برویم که با آنها بجنگیم؟وبانو بلک زیبا را از ان من سازید؟

_بله قرار بود وزیر راستی سر بازان ما کجا هستند؟

_اَه قربان سربازان را جا گذاشتیم!

_پس باید صلح کنیم!

_نه قربان شا به من قول دادید!

_چرا هیون جان ولی از شدت خوشحالی ارتشمان را یادمان رفت که بیاوریم.

_خب برگردیم.

_نه وزیر حسش نیست اون گوشی موبایلتو بیار با وایبر به سربازان بگو بیایند.

_جانم؟ قربان؟در عصر حاضر که تلفن همراه نیست ان هم از نوع هوشمندش!

_اگر نیست پس تو این کلمه هوشمند را از کجا فهمیدی هیون جان؟در ضمن هر وقت من بگویم چیزی هست پس لابد هست.

هیون که دیگه از دست یک دندگگی های دمبل خسته شده بود خودش را کنترل کرد و سعی کرد چیزی به رویش نمی اورد.وزیر به سربازان اطلاع داد و سربازان نیز امدند.



نزدیکی قصر تامچونگ


_قربان چه می کنید؟

_چت می کنم.

_با کی قربان؟

_تامچونگ .

_قربان ما به انها حمله می کنیم شما با او چت می کنید؟

_نه در اینجا دارم دلش را می برم.

هیون که با این حرف دامبل خنده اش گرفته بود پرسید:

_قربان می شه بپرسم چگونه؟

_بله جانم می توانی بپرسی.

_خب جواب بدهید قربان .

_خب شما که هنوز نپرسیده اید.

_خب قربان چگونه دلبری می کنید؟

_من دارم به عنوان یک دختر با او چت می کنم.

با این سخن دامبل کل سپاه وی شروع به خندیدن کردند.

و این داستان ادامه دارد....

تیتراژ پایانی به علت فوت نا گهانی بابانوئل پخش نمی شود.




من یک اردیبهشتی ام
غرورم را به راحتی به دست نیاورده ام
که هروقت دلت خواست خردش کنی
غرورم اگر بشکند
با تکه هایش

شاهرگ زندگی ات را میزنم


مالی ویزلی سابق

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ چهارشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۳

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
قسمت ششم:

چيانگ دامبل بسي خشنود گشت ولي خشنودي اش ديري نپاييد و با شك پرسيد:
- اي هيون كره اي! براي چه مشتاق به كمك هستي؟ چه نقشه اي شومي در سر داري؟ نكند تامچونگ در قصري بر فراز كوه هاي اينچانگ به انتظار ما نشسته است؟

هيون با اندوه سري تكان داد و گفت:
- كاش اينگونه بود ارباب دامبل ولي حيف كه نيست! من گرفتار دامي مهلك شده ام ، دام عشق ، عشق به بانو بلك زيبا!
چيانگ دامبل با لحن تحقير آميزي پرسيد:
-عشق همان عنصر به درد نخور هستي؟ چگونه مصيبا تو را فرا گرفت؟
- چونگ بلك حق من است ما همديگر را دوست مي داشتيم قرار بود باهم پيمان ببنديم ولي تامچونگ بانوي مرا دزديد حقم را گرفت...

فلش بك

- چونگ وايسا تا منم برسم بهت!
چونگ قهقه زد و قدم هايش را تند تر كرد و هيون با اشتياق به دنبالش رفت و دست در دست هم به بالاي تپه رفتند و كنارخانه ي ريدلچينگ بر زمين نشستند.در همان زماني كه آندو مشغول حرف زدن با هم بودند، شاهزاده تامچونگ به تماشاي چونگ نشسته بود.
كمي بعد از آن روز تامچونگ از چونگ خواستگاري كرد و باهم ازدواج كردند

پايان فلش بك

با توضيحات هيون ارباب دامبل قانع شد كه از راه مخفي به قصر برود....
ادامه دارد......
پايان تيتراژ ششم:

چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه




پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۰ دوشنبه ۱۸ اسفند ۱۳۹۳

مالی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۵ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۶ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 42
آفلاین
قسمت پنجم

_شوخی می کنی!؟

_نه قربان.

_پس ثابت کنید.

_لطفا از جاتون بلند شید.

_من؟

_بله شما.

_می خواهی چیکار کنی؟

_ای بابا به نفعتونه پاشو.

دامبلدور در حالی که فکر می کرد به وزیرش اشاره کرد که کمکش کند که برخیزد.وزیر که زیر وزن سنگین دامبلدور سرخ شده بود گفت:

_من باید به بانوان قصر بگویم که غذا های رژیمی بیشتری برای شما بپزند.

_من چاق نیستم.

_ولی لاغر هم نیستید.

_تو خجالت نمی کشی با امپراطور اینطوری حرف می زنی؟بگم نگهبان دو شقه ات کنند؟

_نه قربان شما حیلی بخشنده تر از این حرفها هستید که به خاطر یک مزاح کسی را بکشید.

_بله راست می گویی من مهربان تر از این حرف ها هستم.

هیون که فقط داشت به این فکر می کرد که چجوری پادشاهی رو به دامبلدور دادند؟که صدای دامبلدور در امد.

_هیون جان شما نمی خواستی چیزی بگی؟

_کی؟چی؟کجا؟

_یعنی چی این همه مدت من بیکار بودم داشتم به حرف های تو گوش دادم؟

_نزدیک بود کله منو بفرستی بالای دار!اگه من دامبلدور رو گول نزده بودم؟

_تو منو گول زدی؟

_نه قربان یعنی اگه شما فردی بخشنده نبودید؟

_بله درست شد.

_ زیر تخت شما به قصر امپراطور چین راه دارد.

_چی؟

_هاااا!

_خخخخخخخخخخخ

_ههههههههههه

_شوخی می کنید!

_نه قربان من چه شوخی با شما دارم؟

_پس به ما ثابت کنید.

هیون با شنیدن این حرف نزدیک صندلی دامبلدور شد و دستش را به الماس درخشان وسط آن زد و قصر شروع به لرزیدن کرد و تخت شروع به نصف شدن کرد.





انچه در قسمت بعد نخواهید دید صلح بین چین و کره می باشد.

واین داستان ادامه دارد....

تیتراژ پایانی قسمت پنجم:
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه


ویرایش شده توسط مالی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۱۸ ۱۲:۳۹:۰۴


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۰ شنبه ۱۶ اسفند ۱۳۹۳

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
قسمت چهارم

هیون لسترنج با قدم های ناامیدانه و مصمم و خشمگین جلو رفت .نمی توانست ببیند زنی که عاشقش است در کنار لرد کره ای باشد.باید کاری می کرد.


دامبل چینی همچنان به ان نقطه ی سیاه که داشت بزرگ تر و بزرگ تر می شد و داشت تبدیل به هیون می شد نگاه کرد.
واقعا او هیون بود؟اما انجا چه می کرد؟
این سوالاتی بودند که در مخ پوک 555امپراطور کره یعنی دامبل می چرخید. هیون همچنان جلو می امد و وقتی به نگهبان ها رسید نگهبان نیزه هایشان را به سمتش گرفتندو اجازه ی عبور را به او ندادند .
- من هیون لسترنج کره ای هستم و برای دیدار با امپراطور پرقدرت چین امده ام.
دامبل با دقت به سخنان هیون گوش میداد:
-برای چی به اینجا امده ای؟
-شنیده ام که می خواهید به کره حمله کنید می خواهم در این نبرد یاریتان کنم...
دامبل با دقت بیشتری گوش مبداد تا مبادا کلمه ای جا بیفتد.. .سپس با دست به نگهبانان دستور داد تا بگذارند هیون جلو تر بیاید.
نگهبان ها هم با دستور امپراطورشان عقب رفتند و گذاشتند هیون به نزد دامبل برود.
هیون در مقابل دامبل تعظیم بلند بالایی کرد و بعد به صورت امپراطور چینی نگاه کرد.
-از شما می خوام تا امپراطور کره را بکشید.
-چگونه ؟کره نیروی نظامی قوی ای دارد چطور بدون مقابله با انها وارد شویم؟
-راه مخفی ای هم وجود دارد که تنها من ان را می دانم
-



ادامه دارد...

تیتراژ پایانی قسمت چهارم:
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۶:۰۶ دوشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۹۳

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
قسمت سوم:


چین و کره دشمنی دوری داشتند.تعدادی از مردم کره به دلیل خوردن جنس های بنجل چینی با مرگ بدی دچار شدند و همین باعث شروع کینه ای دیرینه میان این دو کشور شده بود.حال وقت انتقام بود.امپراطور چیانگ دامبل خود به شخصه برای نبرد با کره اقدام کرده و فرماندهی کل قوا را به عهده گرفته بود.ملت چینی سوار بر اسب های اصیل چینی(چین که اسب نداره )و با ابزار جنگی چینی به سمت کره ای ها می رفتند که بالطبع آنها هم وسایلشان کره ای بود!

در جشن
هیون لسترنج افسرده و غمگین بود.مجلس رقص شروع شده بود و دیدن ملکه در کنار پادشاه دماغ عملی ،آزردگی او را چندین برابر می کرد.دیگر تاب بودن در آن مجلس را نداشت.هرچه سریع تر خود را از میان جمعیت کنار زد و از در قصر بیرون رفت.
در بیرون ملت گشنه،خسته و کوفته دم در قصر ایستاده بودند و با دیدن هیون برقی در چشمانشان روشنی گرفت.یکی از آنان از جا برخاست و گفت:
-حاجی،مجلس تموم شد؟ کی نذری رو میدن ما بریم؟

هیون بی اعتنا از آنان گذشت و راه دروازه های خروجی شهر را پیش گرفت.


سمت چینی ها
پادشاه چیانگ دامبل که سوالی در ذهنش به وجود آمده بود زبان گشود:
-جیمز.فرزند بادامی.
-بله ارباب؟
-اون لکه سیاه چیه؟
-کدوم لکه سیاه سرورم؟
-همون لکه سیاهی که داره نزدیک میشه.
-آه.فکر نمیکنم کره برای مبارزه با ما همچین لشکری رو برامون بفرسته.
-آه دیالوگ من بود نکبت.

آن لکه سیاه کسی نبود جز هیون لسترنج.

ادامه دارد...
تیتراژ پایانی قسمت سوم:
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۶:۳۹ یکشنبه ۱۹ بهمن ۱۳۹۳

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
- از اول مي گيريم! نور؟
- رفت!

- صدا؟
- رفت!

- تصوير؟
- رفت!

- حركت....

-خوب.... سلام ميكنم به شما. با برنامه متحول شده ها با شماييم! براتون آرزوي روزهايي پر از سيفيدي و فانوس....

- كات! لي لي اين برنامه متحول شده هاست! الكي مثلا من سياهم! بگير اون ور اين نور لعنتي رو ويولت! كور شدم! دوباره مي گيريم. صدا...تصوير....حركت!

مجدداً تمام دوربين ها روي لي لي با آن موهاي قرمز براق و لباس سياهي كه الكي مثلاً (!) قرار بود ترسناك باشد، زوم شد.
- سلام به همه! با برنامه متحول شده ها در خدمت شما هستيم. براتون آرزوي روزهايي خونين و تاريك و پر از قمهــــ ... ئوا نه ببخشيــــــــــد ساطور ميكنم. الان رودولف منو ميــــخوره! :worry:
صدايي از پشت صحنه به گوش رسيد.
- خيلي بيخود!
دوربين دوم كه براي چند لحظه روي صورت كارگردان كه همان جيمز پاتر باشد، زوم شده بود، مجدداٌ به سمت لي لي چرخيد!
- ما متحول شدگان دنياي روشني... نه چيز دنياي تاريك.... ها؟ نه اينم نيست. دنياي خاكستري؟..قرمز؟...سبز؟

صدايي از پشت صحنه به گوش رسيد!
- بنفش ليدي! بنفش قاصدكي!

لي لي بلاخره موفق شد ادامه دهد.
- خلاصه كلاً ما متحول شدگان اينجا جمع شديم كه براتون از خوبي هاي سپيدي... نه نه ببخشيد. از خوبي هاي تاريكي بگيم.... خو اخه جيمز تاريكي كه خوبي نداره!

سر جيمز پاتر وارد كادر شد.
- منظور لي لي گوگولي اينه كه اومديم از بدي هاي دنياي تاريك بگيم!

دوربين دوم روي صورت راوي كه تقريبا در تاريكي نشسته بود زوم شد.
- الان اين بيشتر توهين نبود بينندگان عزيز و سياه و سپيد؟

مجدداً دوربين به سمت دكور خانه اي تاريك كه ظاهرا قرار بود اكلي مثلا(!) ترسناك باشد، چرخيد و جيمز پاتري كه اجباراً حالا وارد صحنه شده بود.
- ما اومديم اينجا براتون تعريف كنيم كه چقدر سياهيــــ دوس داريم! اصن چقدر سياهي خووووبه‌!

صداي غرولند لي لي از ميكروفنش شنيده شد.
- سياهي خوب نيست جيمز!

صداي لي لي در مثلا ديالوگ جيمز گم شده بود.
- امروز ميخوايم خاطرات سياه و تاريك يكي از نصفه هاي وزارتمون رو بشنويم! اصن سياهي از اسمش مي باره حتي.... مهمان افتخاري امشب ما: سيريش بلك!!! ئه چيزه نه! سيريوس بلك!

دوربين دوم چند لحظه روي صورت خبرنگار چرخيد!
- با خودت چند چندي پاتر؟

سيريوس بلك با ژستي كه خيلي سعي داشت شبيه قمه كشي هاي رودولف لسترنج باشد، جيمز پاتر را در محوطه دكور تعقيب كرد.
- ببيندگان عزيز يكي از خوبي هاي سياه بودن اينه كه اگه كسي اسمتون رو اشتباه گفت ميتونيد بزنيد به پونزده قطعه نا مساوي تقسيمش كنيد.
جيمز پاتر وسط راه ايستاد!
- خوب نامرد چرا پونزده تا!

سيريوس بلك سعي كرد از برخورد دماغش با جيمز پاتر اجتناب كند كه البته ممكن نبود! افتان و خيزان و نالان روي صندلي نشست و در حاليكه بيني لهيده اش را ماساژ مي داد گفت:
- بيا شاهد از غيب رسيد! نسخه دوم ارباب بي دماغ!

لي لي تلاش كرد جو را تغيير دهد.
- از خاطراتت برامون بگو سيريوس!
- والا.... كلا نصفي از خاطرات ما تيره و تاره‌! اون از دوران كودكي مون كه توسط جماعتي كثير از جمله ننه سيريوسمون به سياهي كشيده شد. اونم از زندگي خانوادگي نداشته مون كه با وجود امثال رودولف به سياهي رفت! اينم از وزارتمون كه با وجود آقاي چرب و چيل و بازم ننه گرام رسما به بووووق رفت!

بعد كلاهش را از سر برداشته و گفت:
- البت ما چاكر ننه سيريوسمون هم هستيما.... خلاصه.... جونم برات بگه كه وقتي رفتيم هاگوارتز و تازه خواستيم به يه سر و ساموني برسيم....

حرف هاي سيريوس بلك سياه بودند! اما نه از نوعي كه بايد باشند... هنوز گريه هاي عوامل برنامه كاملا آغاز نشده بود كه صداي كوبيدن به در و عربده هايي بلند شنيده شد!
- اوووهوووي سيا سيفيدا ... يا تا اخر فردا اجاره تون رو ميدين يا همه بند و بساطتون رو با خودتون مي ريزم تو كوچه ! به اين يارو وزير سحر نصفه شبه... دم صبحه چيه...به اينم بگيد كمتر سر و صدا كنه! بچه هامون خواب ندارن!

عوامل برنامه به هول و هراس افتاده و هر كدام از سويي به سويي دويدند. اما در سويي ديگر دوربين دوم همچنان مشغول فيلمبرداري بود.
- خوب بينندگان عزيز: اميدوارم از اين قسمت برنامه من همه جا سر ميكشم امروز هم لذت برده باشيد.
مورگانا لي فاي.... جادوگر تي وي...خبرگزاري سياه!



ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۹ ۱۶:۴۷:۳۶

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۶:۵۳ پنجشنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۳

تراورز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۱۶ دوشنبه ۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۱۹ یکشنبه ۳۰ مرداد ۱۴۰۱
از تبار مشتای آهنیم، زنده تو شهر دزدای پاپتیم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 520
آفلاین
قسمت دوم:

جشن ادامه داشت. مردم می‌رقصیدند، زن ها غیبت می‌کردند، کودکان بی‌ اعتنا به بزرگتر هایشان بازی را از سر گرفته بودند امّا در این هیاهو مردی دلشکسته روی صندلی نشسته بود و به جشن خیره شده بود. چطور امکان داشت همه خوش‌حال باشند در حالی که او غمگین باشند؟ چگونه می‌شد مردم از زود گذشتن زمان برنجند امّا ساعت ها برای مانند سال ها سپری شود؟ همه این افکار تلخ را مرور می‌کرد در حالی که تنها جوابش برای این سوال ها عشق بود، عشقی ممنوع.
- آقای محترم، یه لیوان دیگه نویشدنی می‌خواید؟

بدون این‌که جوابی بدهد بلند شد و به میان مردم رفت. نمی‌توانست این وضع را تحمّل کند، نباید تنها می‌ماند. در طرف دیگر جشن زنی زیباروی با لباسی قرمز رنگ و آراسته به گل های بنفش قرار داشت. برای همه زیبا به نظر می‌رسید امّا هیون حسی نسبت به او نداشت. به زن نزدیک شد تا شاید حسش کمی عوض شود.
- هی خانم...

زن با چشمان عسلیش به هیون خیره شد. خود را اجبار کرد تا از زن بخواهد با او برقصد تا بلکه تنها نباشد امّا زبانش قفل شده بود. سعی کرد از او درخواست کند تا کمی قدم بزنند امّا لب هایش تکان نمی‌خوردند. باری دیگر به ملکه نگاه کرد، قلبش فرو ریخت. نمی‌توانست تحمّل کند، تصمیم گرفت از جشن برود.

چین، قصر ماچین اوچین:

- پـــــــــــــــــــــــــــاتــــــــــــــــــــــــر!
- بله امپراطور؟

امپراطور چیانگ دامبل دستی در ریش سفید و بلندش کرد و پاسخ داد:
- حوصلم سر رفته. بساطی فراهم کن تا سرگرم شوم.

جیمز چینیوس پاتر، وزیر اوّل امپراطور در این روز های اخیر این حرف ها را کم از امپراطور نشنیده بود. سعی کرده بود با دلقک بازی، سرود، رژه و حتّی بی‌ناموس بازی او را سرگرم کند امّا نتوانسته بود. تنها یک گزینه برایش باقی مانده بود.
- سرورم، به نظر من باید به یکی از دشمنامون حمله کنیم.
- آره، حمله می‌کنیم! عجب فکر خوبی به ذهنم رسیدا.

ادامه دارد...

تیتراژ پایانی قسمت دوم:
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه


ویرایش شده توسط تراورز در تاریخ ۱۳۹۳/۱۱/۱۶ ۱۷:۱۴:۴۹


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ شنبه ۴ بهمن ۱۳۹۳

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
"قسمت اول سریال سرزمین جادو ها"


از دور که نگاه می کردی، جشن رنگارنگی بود. همه، از همه جا مشغول هنرنمایی بودند. بلکه به چشم امپراطور چشم بادامیشان خوب جلوه کنند. ملکه، میان عده زیادی از بانوان نجیب زاده احاطه شده بود و با وقار خاصی صحبت می کرد. جشن چوساک، یکی از مهم ترین جشن های این سرزمین بود که هر ساله، به باشکوه ترین حالت ممکن اجرا می شد.

تمام کشور های همسایه از اهمیت این جشن برای کره خبردار بودند. به همین دلیل، نماینده های سیاسی زیادی را می شد در میان مدعوین مشاهده کرد. نماینده ها، به بهترین نحو پذیرایی می شدند. چند لحظه بعد، جشن با فرمان امپراطور متوقف شد.

همه جا در سکوت فرو رفت. امپراطور کره- که همیشه به سر بی مویش می نازید- از جا برخاست. صدایش را صاف و رو به میهمانان شروع به صحبت کرد:
-میهمانان عزیز، خوش آمدید! خوشحالم که دعوت من و ملکه -همسرم- رو پذیرفتید. همانطور که میدونید این جشن یکی از مهم ترین جشن های کشور ماست و از اهمیت بالایی برخورداره. براتون لحظات خوشی رو آرزو می کنم؛ راحت باشید!

مجلس دوباره به تکاپو افتاد. میزهای طویل، از غذا سرشار بودند و لبخند لحظه ای از لبهای میهمانان دور نمی شد.
اما همه چیز آنطور که به نظر می آمد، نبود. کمی آنسوتر، مردی دلشکسته و قمه بردوش از فراز کوه های اینچانگ به جشن- البته اگر بخواهیم بهتر بگوییم- به ملکه با وقار چشم دوخته بود. حسرت در نگاه غمگینش موج می زد. نفس عمیقی کشید و زیر لب زمزمه کرد:
- تو واقعا زیبایی چونگ بلک! تو... و این همه زیباییت... حق منه! حق من!

لبخند روی لبهای ملکه زیبایش را دوچندان می کرد. او از همه چیز خوشحال و راضی بود؛ همسرش، فرزندانش و وضعیت زندگیش.
نگاهی سرشار از عشق به تامچونگ انداخت. مرد خوش قیافه ای که...
سنگینی نگاهی را احساس کرد. نه از آن نگاه های معمولی، چیزی فرق داشت!

به طور نامحسوسی در میان میهمانان چشم گرداند. نه؛ کسی به او نگاه نمی کرد.
و لحظه ای، جرقه کوچکی در ذهنش خورد. سرش را بالا برد و کوه های اینچانگ نگاه کرد.
نفس کلافه ای کشید، عاشق پیشه غمگین: هیون لسترنج!


تیتراژ پایانی قسمت اول:
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه
چین چانگ چون چاچا چانگ چون چانگ چانگ
چا چاچینگ چا چوچوچوچو چا چینگ
چا چینگ چیان چی چیان هه چو هه چه



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ جمعه ۳ بهمن ۱۳۹۳

سيريوس بلك قدیمی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۰۰ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۶:۲۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴
از موتور خونه جهنم !
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1086
آفلاین
گزارشگر درون استودیو برنامه ورزشی: [شبیه همون استودیو گزارش ورزشی]

- با نام و یاد مرلین و سلام خدمت همه شما بینندگان عزیز شبکه جادوگر تی وی. امروز با پخش اولین هفته دومین دوره لیگ بین المللی کوییدیچ در خدمت شما هستیم. در اولین بازی، امروز تیم تنبل های وزارتی در ورزشگاه یکصد و سی هزار نفری المپیکو جادوگران به مصاف تیمی میره که به عقیده بسیاری از کارشناسان از میانگین سنی بسیار بالایی برخوردار هست. تیم کیو.سی.ارزشی!

از دیگر بازی های این هفته، مرلینگاه سازی شهر لندن در استادیوم آزادی با تیم گویینگ مری دیدار می کنه و مجموعه ورزشی غول های غار نشین شاهد بازی دو تیم تراختور سازی و ترنسیلوانیا خواهد بود.

خب، هنوز بازی شروع نشده و فرصت داریم تا ترکیب دو تیم رو مورد بررسی قرار بدیم. در تنبل های وزارتی، گراوپ، رودولف به همراه زنش، هکتور دگورث گرنجر، سوروس اسنیپ، آیلین پرنس و سیریوس بلک بازی می کنن به کاپیتانی سوروس اسنیپ.

اما نکته ای که در این تیم قابل توجه و تامل هست، باطل شدن کارت پایان خدمت رودولف لسترنجه که باعث شده کارت بازی او برای این مسابقه صادر نشه و طبق اظهار سران برگزاری مسابقات، کاپیتان تیم میتونه هفته آینده او رو با بازیکن دیگه ای تعویض کنه و در واقع قرار دادش رو فسق کنه.

و در تیم مقابل، یعنی کیو سی ارزشی، همر و کاربر مهمان همراه با جیمز سیریوس پاتر، ویولت بودلر، تد ریموس لوپین، ویکتوریا ویزلی و والبورگا بلک حضور دارن به کاپیتانی جیمز سیریوس پاتر که واقعا خجالت هم نمی کشه در حضور بزرگتری مثل ننه سیریوس بازوبند رو به زانو بسته

این تیم هم نکات قابل توجه زیادی داره و بارز ترین اون، سن و سال بالای اعضای تیم هست. بازیکنانی مثل جیمز سیریوس پاتر، ویولت بودلر (خصوصا این ویولت ) و تد ریموس لوپین، بازیکنانی هستن که دیگه از نظر جسمی توانایی حرکت های سریع و سوار شدن بر روی چوب جارو و پرواز های طولانی رو ندارن!
دقایقی قبل با دکتر گلگومات، پزشک تیم کیو سی صحبت می کردیم، ایشون هم تاکید کردن که این سه نفر، دیگه اون توانایی های سابقو ندارن و خصوصا در چنین بازی های سنگینی، ممکنه که تَرَک بردارن!

در مقابل، تیم تنبل های وزارتی با ترکیب بسیار قدرتمندی پا به عرصه مسابقات گذاشته و قصد داره گام محکمی رو در اولین بازی برداره.

خب، ما همچنان منتظر هستیم که ارتباطمون با ورزشگاه بر قرار بشه، به محض شروع بازی و برقراری ارتباط، در خدمت شما عزیزان خواهیم بود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: جادوگر تی وی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۸ دوشنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۳

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۴۵ پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۹ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
از م نپرس!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 125
آفلاین
بسم مورگانا ی کبیر

تیتراژ: دوب دوب شیــــــــــــــــــش..دوب دوب شیـــــــــــــــش..دوب دوب شیـــــــــــش..
دوب دوب شیــــــــــــــــــش..دوب دوب شیـــــــــــــــش..دوب دوب شیـــــــــــش..
دوب دوب شیــــــــــــــــــش..دوب دوب شیـــــــــــ ــــش..دوب دوب شیـــــــــــش..

-خانم پاتر آماده اید؟

جینورا برای بار هزارم صدایش را صاف کرد:

-آماده م،نارسیسا!

نارسیسا مالفوی،کارگردان برنامه دستی به موهای بلوندش کشید و گفت:

-صدا؟

-چک شد!

-نور؟

-چک شد!

-دوربین؟

-چک شد!

-آماده؟حرکت!

جینورا ویزلی باز هم صدایش را صاف کرد.این اولین بار بود که در برنامه اش،اجرای سیاسی داشت و به گفته ی هری،خود پیشرفت بزرگی بود!

-بسم مورگانای کبیر.جادوگران و ساحره های گرامی،سلام!به برنامه خودتون،خوش اومدید.ممنون که ما رو نظاره می کنید!پیش از هر کاری،به رسم همیشه قسمتی از برنامه ی گذشته رو نگاه می کنیم:


فلش بک







اوه!ببینید کی اینجاست!سلام لی لی!سلام سوروس!قطعا متوجه حضور هم شدید،نه؟!
لیلی تکان شدیدی به سرش داد.چنان که میخواست افکاری را از سرش بیرون براند.
-تو چیزی نمیخوای بگی،لیلی؟
-من فقط هیجان زدم،جینورا!این همه اتفاقات توی یک روز برای من زیاده!دیدن تو و هری و صد البته بچه هاتون...باورم نمیشه نوه دار شدم...یا عروس من،دختر مالی و آرتوره!هیجان زدم


-جینورا ازت میخوام بهم اجازه بدی که شروع کننده باشم:دوشیزه اوانز،شما به سوروس اسنیپ بیشتر علاقه دارید یا جیمز پاتر؟!
-ریتا!
-جینی!این عنوان خوبی برای خبر خواهد بود!
صدای سرد لی لی در استودیو پیچید:
-اسنیپ!!

چرا جیمز؟!چرا با جیمز ازدواج کردید با این که اسنیپ رو دوست داشتید؟!
-ریتا!
-جینی!
-فکر نمیکنم مسائل خصوصی به تو مربوط باشه!
-فکر میکردم میدونی که ریز بین بودن اصل روزنامه نگاریه!
اینبار اسنیپ فریاد کشید:
-بسه!با هر سه نفرتونم!این نمایش مسخره رو تموم کنید!ما با یه عشق قدیمیِ شکست خورده کنار اومدم!
و زیر لب زمزمه کرد:
-طاقت دوباره شکستن رو ندارم!این بار خرد میشم.می فهمید؟!
پایان فلش بک





جینورا با لبخند به لنز دوربین نگاه می کرد:

-خب،همانطور که میدونید این دوره انتخابات وزیر سحر جادو،حواشی زیادی داشته که در بر گرفتن تمامی اون حواشی،برای برنامه های تلویزیونی و رادیویی کار بسیار سختی بود.ما تصمیم گرفتیم برای شروع،با یکی از این چهار نامزد پر حاشیه،دیدار و گفتگو داشته باشیم.و اون نامزد،کسی نیست جز..

سیریوس بلک!

سیریوس بلک،در حالی که کت خاکی رنگشو صاف می کرد،به جینورا ویزلی نزدیک شد.جینورا هیجان زده بود:

-سلام،سیریوس!

صدای بم و خوش آهنگ سیریوس،در سالن پیچید:

-سلام جینی!خوشحالم که می بینمت!

-منم همینطور!فکر می کردم با وجود این همه مشغله ی انتخاباتی،دیگه ما رو فراموش کرده باشی!

چهره ی سیریوس متعجب شد:

-من دو شب پیش اونجا بودم!منظورت اینه که من باید هر روز به شما سر بزنم تا مطمئن بشید به یادتونم؟یادت که نرفته،هری پسر خونده ی منه!

جینورا شرمزده بحث را تغییر داد:

-خب،وقت برای این حرفها زیاده.و تو اینجایی تا به سوالات ما و بینندگان جواب بدی!

لبخند سنگینی بر لب های سیریوس نشست.

-من آماده ی پاسخ گوییم!

جینورا که هیجان زده به نظر می رسید در صندلی راحتی خود جا به جا شد و گفت:

-بذار شروع کنیم از سوال خود من!

سیریوس به شوخی گفت:

-وقتی یه مجری زیبا و خوش زبون،که بر حسب اتفاق عروس خونده ی منم میشه(!)میخواد راجع به شیوه کارم ازم سوال بپرسه،بهتره حواسمو حسابی جمع کنم!

جینورا خنده ی شیطنت آمیزی کرد:

-سوال من خیلی ساده س!چرا سیریوس؟چرا میخوای وزیر بشی؟چی در خودت دیدی که اومدی و کاندید شدی؟

سیریوس پس از چند دقیقه سکوت با اخم کمرنگی که خبر از تفکر عمیقش میداد،پاسخ داد:
- در واقع باید اینطور گفت که بقیه کاندیدا ها چی در خودشون دیدن؟ چون تا الان هم هیچ کدوم برنامه ای که برای فعال کردن وزارتخونه باشه ارائه ندادن. من و جناب دامبلدور ساعت ها بحث و بررسی کردیم. و به یک برنامه حساب شده رسیدیم که همون طور که در مناظره اخیر گفتم، فعلا به دلیل برخی مسائل پشت پرده، برنامه خودم رو اعلام نکردم.

-عالیه!من که به جوابم رسیدم.و الآن زمان اون رسیده که به سوال عجیب آقای تی.آر پاسخ بدی که می پرسه اگر شما به وقام وزارت برسید،تمام کابینه شما از شخصیت های سپید خواهد بود؟

پس از چند ثانیه سکوت،سیریوس با تسلط شروع به صحبت کرد:
- اینکه بگم تمام کابینه شخصیت های سپید خواهند بود، خیر اینطور نیست. البته هنوز مشخص هم نیست. هر کسی میتونه جزو کابینه ما باشه به شرطی که شایستگی خودش رو نشون بده. ترکیبی از نیروی جوان و تجربه، بهترین ترکیب خواهد بود.

جینورا که با لبخندی پر هیجان به سیریوس خیره مانده بود گفت:
-امیدوارم که آقای تی.آر پاسخشون رو دریافت کرده باشن.این بار،سوال دوشیزه اف،ال رو جواب بدید که پرسیدند در دولت شما از ساحره ها چه استفاده هایی می شه؟

سیریوس با لبخند گیجی به جینورا نگاه کرد:

-مگه تفاوتی هم وجود داره؟

-میشه بیشتر توضیح بدی؟

لبخند سیریوس دیگر گیج نبود:

- من استفاده ابزاری از ساحران و حوریان رو کاملا محکوم می کنم. ساحران نیز باید مثل بقیه جادوگران آزادی داشته باشن. بعضیا اومدن گفتن که ما از صندلی هم استفاده می کنیم و اینم یه استفاده ابزاریه! ایشون مفهوم استفاده ابزاری رو متوجه نشدن. من هم قصد ندارم که الان توضیحی بدم. بهتر است همون نامزدی که این بحث رو ایجاد کرده بیاد و جواب این مردم رو بده.

جینورا خندید:

-جایی برای حرف زدن من میمونه؟

سیریوس با متانت پاسخ داد:

-معلومه جینی.هیچکدوم ما بی عیب نیستیم.

جینورا دستانش را با حالت نمایشی بالا برد:

-من تسلیم!خب،سه تا سوال دیگه بیشتر نمونده.آماده ای دیگه؟

-من همیشه برای پاسخگویی آماده م!

-خیلی خوبه!خانم م.ت پرسیدند که چه تضمینی وجود داره شما به تعهداتون وفادار باشید؟

صورت سیریوس حالتی جدی گرفت و با لحن محکمی پاسخ داد:

- کسانی که من رو میشناسن می دونن که یا کاری رو شروع نمی کنم، یا اگر شروع کردم، تا آخرش هستم. مشکلات همیشه هست. حتی ممکنه کار های ما و برنامه هایی که داریم یک مقدار با سرعت کم پیش بره اما در نهایت به سرانجام خواهد رسید. البته متوجه منظور این خانوم از تعهد نمی شم. اگر تعهد قراره زبانی باشه، اینکه کاری نداره. خیلی راحت یه نفر میتونه تعهد بده و بعد بزنه زیرش.
من به خودم مطمئن هستم. و کسانی هم که روی من شناخت دارن، به من اعتماد دارن. اونهایی هم که نمیشناسن، می تونن فعالیت های مارو در دفتر فرماندهی مشاهده کنن که با جدیت کارمون رو پیش می بردیم.

جینورا با تردید به سیریوس نگاه می کرد:

-حقیقتش کمی ترسیدم! سیریوس با صلابت..اوه..خیلی جدی شده بودی!

-تا این حد؟

جینی با لبخند ماتی رو به سیریوس گفت:

-و بیشتر از این! بگذریم... نظرت راجع به جبهه های سیاه و سفید چیه؟چطور میخوای بین اونها صلح برقرار کنی؟این سوال رو آقای ای.تی پرسیدند!

چشمان سیریوس درخشید:

- اینکه من از گروه محفل ققنوس هستم و سالهاست که در این جبهه فعالیت می کنم شکی نیست. اما این گروه ها، رهبرانی دارن که در صورت نیاز باید با اینها گفت و گو کرد.
و اینکه گفتن صلح... این هم باز در حیطه وزیر نیست. اما در دولت من هر کس که بخواهد آسایش و امنیت مردم رو صلب بکند، محاکمه خواهد شد.

-مثل همیشه فوق العاده!و آخرین سوال رو هم بپرسم که از سوی عوامل این برنامه ست.ما میدونیم در این مدت تهمت های زیادی به تو زده شده.از عشق به مادر هری گرفته تا اقدام به شکار تک شاخ.میخوای راجع به قسمتی از اونها صحبت کنی تا مردم ،از سردرگمی در بیان؟ در حقیقت ما گیج شدیم!

سیریوس آب دهانش را قورت داد.دستی به موهای فرش کشید و با اخم کمرنگی که تلاش برای به خاطر آوردن را نشان می داد،به گوشه ای از سالن خیره شد. پس از چند لحظه سکوت سر بلند کرد:
- اینها همه تخریب چهره است. سوال اینه که چرا میخوان چهره من رو خراب کنن؟
ما از اول هم صادقانه اومدیم جلو، اما این افراد خودشون انگار یک سری مشکلاتی دارن که میخوان چهره من رو خراب کنن و نگذارن که من با انتخاب شدن به عنوان وزیر، عدالت رو اجرا کنم.
حتی بار ها به صورت مخفیانه تهدید شدم از سوی برخی و گفتن یا خواسته های مارو قبول میکنی یا میایم ستادتو آتیش می زنیم، بیانیه علیهت می دیم، افشا گری می کنیم و از این جور حرف ها که تا الان جواب همه رو در ستاد دادیم و دیگه بازگو کردنش اضافه گوییه.

جینورا با هیجان رو به سیریوس کرد:
-شگفتی آوره!واقعا همچین تهمت هایی رو به تو زدند؟اوه..مرلی..نه..مورگانا!

-درسته جینی!من تمام این حرف ها رو شنیدم!

جینورا به خود مسلط شد و متین پرسید:

- و حرف آخر سیریوس بلک؟

سیریوس یقه ی کتش را صاف کرد.لبخند محسوسی زد و شروع به صحبت کرد:

- صحبتی نیست. البته من برنامه دیگه هم دعوت دارم و باید اونجا هم حضور پیدا کنم.
برای همه آرزوی سلامتی می کنم. و ممنونم که منو دعوت کردین. امیدوارم که انتخابات سالمی داشته باشیم.

در کمال تعجب،صدای نارسیسا که تنگی زمان را اعلام می کرد در استودیو پیچید:

-جینی سریع تر!برنامه های بعدی اماده پخش در ساعت معین هستند!

جینورا با لبخندی رو به نارسیسا،از سیریوس تشکر کرد:

-بسیار خب نارسیسا!کاندیدای عزیز، سیریوس بلک! از شما ممنونیم که در این برنامه حاضر شدید و به ابهامات ما پاسخ دادید! از بینندگان عزیز هم کمال تشکر رو داریم که تا اینجای برنامه با ما همراه بودند.با آرزوی خوشی روز افزون، شما رو به مورگانا می سپارم!


تیتراژ پایاینی:

دوب دوب شیــــــــــــــــــش..دوب دوب شیـــــــــــــــش..دوب دوب شیـــــــــــش..
دوب دوب شیــــــــــــــــــش..دوب دوب شیـــــــــــــــش..دوب دوب شیـــــــــــش..
دوب دوب شیــــــــــــــــــش..دوب دوب شیـــــــــــ ــــش..دوب دوب شیـــــــــــش..




قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور !!!!!


ارزشی انفجاری


تصویر کوچک شده




شناسه قبلی:لاوندر براون







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.