-گیااااااااااااااااااهاااا آعا آعااااااااااااااااااااااااااااااااااووووو! (افکت صدای تارزان در حال تاب خوردن از درخت کاج!)
حمله ی ملت مرگخوار یهو به بالا نگاه کردن و این نگاه کردن همزمان شد با کنده شدن تارهای طناب وینکی و این کنده شدن بند بند وجودِ تمام سلول های مبانی فتوسنتز هم بسیار همزمان شد با
تالاپ خوردن وینکی به زمین و باز این هم، به صورت جالبی مصادف شد با فعال شدن نورون های پیام رسانی مخصوص زیر بافتی لنفاویِ جن خونگی بدبخت قصه ی ما! (گرچه نویسنده از همینجا اعلام میکنه که کاملا فهمید چی گفت و ملت فکر نکنن نویسنده از حرفای خودشم سر در نمیاره!
)
-وینک، دفعه ی بعد قبل فرودت بهمون اعلام کنی که رو زمین لحاف و تشک پهن کنیم مغزت نترکه عزیزم!
لاکرتیا دوباره هورمون های گرنجریش فعال شده بود و وضعی شده بود که هکتور هم به عنوان یه
پرنس گرنجر نیمه اصیل، به این روحیه ی عشق و علاقه به جن خونگیِ لاکرتیا غبطه میخورد.
-وینکی جن خانگی بسیار مستحکم و قوی بود. وینکی جن خانگیِ مخالف پاتر ها بود. وینکی جن خانگی بسیار ضد قهرمان بود و در آخر...
وینکی جن خانگی خوووووب بود!
وینکی جمله ی آخر رو در حالی که مسلسلش رو از شدت جوگیری بالا گرفته بود و همینجور الکی الکی به سقف خونه ی ریدل شلیک میکرد.
لرد که کلا از جنگولک بازی حالش به هم میخورد، با متانت و ابهت همیشگیش که قند تو دل بلا آب میکرد، گفت:
-جلوی ما از هوا ظاهر نشین. یهو نمیخورین تو سر رودولف و ما هی حرص میخوریم که کاش تو سر رودولف میخوردین. نکنین این کارا رو...
-وینکی جن خانگیِ حرف گوش کن و حرف فهم بود. وینکی کار کرد تا جن خانگی خووووب شد!
دابی هم جن خانگیِ پدر تسترالی بود و...
اما حرف وینکی هیچوقت تموم نشد. چون یهو از کیسه ی جاسازی شده در ریشِ اون مرده مغازه داره، دابی جن خانگی پرید بیرون و به همه ی نگارندگان قبلی ثابت کرد که توصیفشون کلا اشتباه بوده و مغازه دارِ قصه ی ما خیلی هم ریش داشته! بله!
دابی درحالیکه داشت شیرجه میزد، صحنه آهسته شد ودر میان صحنه های آهسته داد زد:
-دابی جن خانگی قهرمان بود و ضد قهرمان را له کرد! دابی جن خانگیِ مرد عنکبوتی و کاپیتان آمریکا و هالک بود!
خلاصه... دابی با شمشیرش پرید بیرون و با وینکی سرشاخ شد. وینکی هم کم نیاورد. مسلسلشو با قمه های رودولف عوض کرد و مثل شوالیه های قرون وسطی، در حالیکه با اقتدار بر اسبی که قاعدتا وجود خارجی نداشت سوار شده بود، شروع کرد به یه دعوای حسابی.
اما وینکی کلا آدمی اهل انیمه اس. پس قمه هاشو پرت کرد خارج کادر و مشغول زدن فنون خیلی خفنیشسم انیمه ای شد...
وینکی «توشونوکی اوماکی نو جوتسو» گفت و دابی وقتی دیوار خونه ی ریدل رو سوراخ کرد، پرت شد اونور حیاط ریدل ها!
دابی هم کم نیاورد و «گومو گومونو جت پیستول» گفت و دستش دراز شد و خورد تو دل و دماغ وینکی و بدبخت وینکی در جا چندین سکته ی ناقص و غیر ناقص کرد و نصف بدنش فلج شد. پس تصمیم گرفت با هوش سرشاری که داشت، یک بدن سایبورگی برای خودش درست کنه و بشه ترمیناتور و تو زمان سفر کنه و دشمناشو بکشه و در آخر هم بره به جنگ کله زخمی ولی از یه اکسپلیارموس شکست بخوره و نامش در کنار اربابش جاودان بشه!
وینکی بسیار از تصمیمش خر کیف شد ولی چون اجنه ی خانگی اصولا ذهنی فراموشکار دارن و به دلیل طولانی بودن تصمیمی که گرفته بود، هم تصمیمش و هم فلج بودنش از یادش رفت و پا شد مثل بچه ی آدم دوباره با دابی دعوا کرد...
آیا وینکی تصمیمش را بخاطر می آورد؟
آیا دابی بالاخره به ارتش تاریکی می پیوندد؟
آیا مردک مغازه دار ریشو عضو مرگخواران میشود؟
آیا مردم از این همه «آیا» سرگیجه نمی گیرند؟
آیا کاکرو میتواند از فرصت استفاده کند و گل بزند؟
آیا عموی سوباسا واقعا اهل برزیل است؟
همه ی اینها در قسمت بعد... دارا دارا دین دین دارارا دارا دارا... (افکت پایانی آهنگ فوتبالیستا-با تلخیص از مورفین گانتاتتا ی کبیر!
)