هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ یکشنبه ۹ آبان ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
همچنان که مرگخواران دچار خشکی مزمن استخوان شده بودند و داشتند فکر میکردند چه کود اژدهایی بر سر کنند، یک صدای زنگ از طبقه بالا به گوششان رسید که موجب ترک برداشتن ستون فقراتشان شد و عهده ای قالب تهی کرده، به رختکن مراجعه کردند تا عمل تعویض شلوار را انجام دهند، عده ای هم ردایشان را جر داده، راهی بیابان های آلاسکا شدند، فارغ از اینکه آلاسکا بیابان ندارد اصلا.

به هر حال همچنان که وینکی-دابی ایستاده بود و داشت تجزیه و تحلیل میکرد که این جماعت چرا اینگونه سرشان خورده به دیوار و غش و ضعف کرده اند، آرسینوس که صدای زنگ را از داخل مرلینگاه شنیده بود، با تمام سرعت و در حالی که نیمی از کراواتش رفته بود داخل نقابش، وارد شد. سپس یک نگاه به وضعیت قمر در عقرب کرد و دست وینکی را گرفت.
- ارباب احضارت کرده، جان هرکی دوست داری... جان کله زخمی، مثل وینکی رفتار کن... قول میدم بهت شکلات بدم بعدش.
- دابی جن آزاده بود. دابی هری پاتر رو دوست داشت. دابی شکلات نگرفت!

آرسینوس در حالی که میکوشید ادب و ابهت خود را حفظ کند، بدون هیچ حرف دیگری با تمام سرعت وینکی-دابی را به دنبال خود کشید و برد.

دقایقی بعد، مقابل اتاق لرد سیاه:

- اممم... دا... وینکی میشه تو در بزنی؟
- نقاب دار ترسید از در زدن؟
- نه نه... من و ترس؟ اصلا!

آرسینوس ابتدا یقه ردا و کراواتش را اندکی شل کرد، سپس با دستش چندین ضربه آرام به در اتاق زد.

- بیا داخل!

آرسینوس در را باز کرد و ابتدا وینکی را به داخل اتاق انداخت و سپس خودش وارد شد.
- امم... سلام ارباب... اومدم جانم به قربانتون.
- وینکی رو احضار کردیم سینوس... تو برای چی اومدی؟
- وینکی یکم مریض حاله ارباب... نمیتونه حرف بزنه... به بزرگی خودتون ببخشیدش... من به جاش عذرخواهی میکنم.
- نقاب دار خالی بست! دابی از کچل های بی دماغ بدش اومد. دابی هری پاتر دوست داشت.
- سینوس؟ چی میگه این؟

آرسینوس با حالتی وارانه به لرد نگاه کرد و در همان حال دست دیگرش را با حالت دایره وار در کنار سرش تکان داد.

- خودت چرا همچین اداهای سبکی در میاری؟
- گفتم سرش ضربه خورده ارباب... چیزی نیست... درستش میکنم من.
- یکی خودتو درست کنه سینوس. حالا هم برو بیرون. وینکی، نجینی رو بردار ببر... قراره امروز ازش مراقبت کنی.

آرسینوس در حالی که موهای سرش از شدت خوف و وحشت در حال ریختن بود، از اتاق لرد خارج شد و دید که ثانیه ای بعد، وینکی در حالی که چپ چپ به او نگاه میکند همراه با نجینی از اتاق خارج شد.
- ای خاک عالم تو سرم... اینو چطوری جمعش کنیم؟



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۰:۵۸ جمعه ۱۸ تیر ۱۳۹۵

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:مرگخوارها دابی رو میگیرن و میخوان تخلیه اطلاعیش کنن...اما در این بین به اشتباه میکشنش...حالا تصمیم گرفتم مغز دابی(که اطلاعات اونجا نگهداری میشه) رو جایگزین مغز یه جن خانگی دیگه بکنن!

------------


مرگخوار ها بسیار فکر کردند...پیدا کردن یک محفلی دیگر تا از او اطلاعات بگیرند،بسیار سخت بود...به همین خاطر میبایست از همین دابی،یا حداقل مغزش استفاده میکردند!
_برای استفاده از مغز دابی فقط کافیه مغزش رو بذاریم تو کله یه جن خانگی دیگه؟!
_اوهوم!
_خب جن خانگی از کجا بیاریم؟

مرگخوار مذکور این سوال را در حالی پرسید که به تنها جن خانگی جمع،یعنی وینکی نگاه میکرد...واضح بود که آن مرگخوار قصد نداشت که واقعا دنبال جن خانگی ای بگردد...بلکه این سوال فقط برای جلب توجه مرگخوار ها به وینکی بود!
_میگم وینکی...تو جن خانگی هستی دیگه؟
_وینکی جن خوب!
_هوممم...چجور جن خوبی هستی که حاضر نیستی جونت رو برای لرد به خطر بندازی؟
_می گفته دابی به خطر نمیندازه...دابی حاضره که برای لرد سیاه بمیره!
_جدی؟خوبه....خب بچه ها،اون وسایل جراحی رو بیارید،یه عمل پیوند مغز داریم اینجا!

اتاق عمل خانه ریدل!

بارفیو در حالی که عرق روی پیشانی ریگلوس بلک را که به عنوان جراح مغز در آن لحظه مشغول به جراحی مغز وینکی بود را پاک میکرد،رو به هکتور کرد و گفت:
_مطمئن هستی که این معجون بیهوشی ککنده درست هسته؟
_معلومه که درسته...روش علامت تشه داره...صد درصد کار میکنه...خودم با جفت دستام درستش کردم!
_اما وینکی بیهوش نیست...وینکی اره شدن سرش توسط ریگولوس بلک رو حس کرد!
_هیس...ساکت باش...تو هنوز گرمی،حالیت نیست بیهوشی..معجونای من خیلی هم تاثیرگذاره!
_یکی این جن رو خفه کنه تمرکزم بهم نریزه...خب...این از مغز وینکی که درش اوردم...آم...فعلا میذارمش تو جیبم،بعدا ببینم چیکارش میشه کرد...آآه...اینم مغز دابی...گذاشتمش توی سر وینکی....خب...تمومه...وینکی...حالت چطوره؟

وینکی از روی تخت بلند شد..ابتدا نگاهی به اطرافیان خود کرد...و ناگهان فریاد کشید:
_دابی جن ازاده!هیچکس حق نداره به دابی بگه چیکار باید بکنه و چی باید بگه...دابی هری پاتر رو دوست داشت!

مرگخوار ها سرجایشان خشکشان زد...مطمئنا اربابشان از وجود یک جن که علامت شوم بر ساعدش حک شده،و با این حال فریاد میزند که هری پاتر را دوست دارد،خوشحال نمیشد!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۸ ۱:۲۸:۰۸



پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۶ یکشنبه ۲۹ فروردین ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
در حالی که مرگخواران در حال رفتن بودند مرگخواری که پشت سوروس بود با اکراه و بریده بریده به سوروس گفت:
- حالا چه جنی پیدا کنیم که پیوندش بزنیم؟!
- نمیتونیم همچین کاری کنیم.نمیشه که فقط مغز رو جابه جا کنیم مغز نیاز به انرژی داره یعنی معده و روده و مغز اکسیژن نیاز داره یعنی ریه و از همه مهمتر... مغر خون لازم داره و این یعنی قلب!
- خب پس اگه نمیشه جسمش رو زنده کرد...؟
- آره روحش رو لازم داریم
- ولی اینجوری وضعیت خیلی بد میشه. روح رو نمیشه بست و نه میشه بهش وردی شلیک کرد!
- آره باید یکی رو پیدا کنیم که کار بلد باشه...
- میدونی... کی؟!
- آره باید بریم پیش تریلانی
- تریلانی؟! شوخیت گرفته؟
- قیافه من شبیه کسیه که شوخی داره؟
مرگخوار گمنام به صورت عبوس و رنگ پریده سوروس نگاه کرد و گفت:
- نه ولی بهش فکر کن
- میدونم تو ایده دیگه ای داری؟
- خب... میتونیم بریم پیش کسی که چیزهایی که دابی میدونسته رو میدونه
سوروس ابرهایش را بالا انداخت و ادامه داد:
- فکر بدی هم نیست حتما یکی هست که بتونیم پیداش کنیم... یه محفلی




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ پنجشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
لرد اول به پیکر بیجون دابی و بعد به سر و صورت خونی وینکی که عین فیلمای ترسناک می درخشید نگاه کرد.
-سیوروس.
-بله ارباب.
-اون موجود پست محفلی الان مُرد؟

اسنیپ با سر وصدا آب دهنشو قورت داد.
-اِمـــــــــــــــــ...خب ببینین ارباب در صورتیکه قلب یک موجود دیگه نزنه به معنی مردن اون موجوده و در مورد این یکی... فکر نمیکنم قلبی توی بدنش باشه که بخواد بزنه.

لرد هر لحظه قرمز تر و مرگخواران هر لحظه سفید و سفیدتر میشدن. اصولا وقتی که کاری باب میل لرد پیش نمیره همه باید منتظر یه سرنوشت شوم برای خودشون باشن اما مثل اینکه این بار قضیه قرار بود طور دیگه ای پیش بره. این طوری بود که وقتی لرد شباهت عجیبی به این پیدا کرده بود، فقط سرجاش نشست و گفت:
-خب ببرین زنده ـش کنین.

مرگخوارا پیش خودشون فکر کردن که زنده کردن مرده ها جزو لیست منطقی ترین چیزهای دنیاست!

-اهم... خب ارباب میشه دقیقا بفرمایین چجوری باید زنده ـش کنیم؟
-ما نمیدونیم. خودتون یه فکری بکنین.

اینجا بود که روونا با هوش سرشار و ریونی ـش وارد ماجرا شد تا آستین خودشو بالا بگیره و راه حل ها ازش بریزه بیرون. بله!
-ارباب ارباب ما یه فکری داریم. بیاین پیوند مغز و قلب انجام بدیم.
-پیوند مغز و قلب دیگه چیه؟
-میتونیم مغز دابی رو توی بدن یک جن خونگی دیگه بذاریم تا بتونه آخرین اطلاعات قبل از مرگش رو بهمون بده.

همه چشم ها به سمت وینکی چرخید که به طرز وسواس آمیزی در حال تمیز کردن خون های دابی روی زمین شده بود.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۴ ۲۰:۵۹:۲۲


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ پنجشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۴

ایگور کارکاروفold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۳ سه شنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۹:۴۶ شنبه ۳ تیر ۱۳۹۶
از دور دور
گروه:
کاربران عضو
پیام: 44
آفلاین
سیوروس همچنان سعی داشت از وقایع پیش چشمش سر دربیاورد .
- خوب اون قلب دابیه که تو دست وینکیه و از اون جایی که قلب دابی باید تو بدنش باشه .... اهان یافتم .... یافتم . . پس دابی باید مرده باشه ... .
سیوروس با ارامش اب دهنش رو قورت میده و سعی میکنه خیلی طبیعی به سمت اربابش برگرده تا متوجه نشه که دابی رفته تو آسمونا .
- سیوروس حالت خوبه ؟ به نظر میاد یه اتفاقی افتاده باشه ؟
مثل اینکه چندان موفق نشد چهره شو طبیعی نشان بده .
مرگخواران هم اول به ارباب نگاه کردند ، بعد به اسنیپ ، بعد به وینکی که قلب دابی تو دستش بود بعد دوباره به اسنیپ نگاه کردند.
اسنیپ عزمش را جزم کرد که اربابش چیزی از ماجرا نفهمد . پس با ترس و لرز گفت : هیچی ارباب . اتفاقی نیفتاده . شما خوبین ؟ خانواده چطور؟ به نظرتون اوضاع تورم درست میشه ؟ سنگک هم گرون شده ها .
ولدمورت : جانم ؟!!
سیوروس نفس عمیقی کشید و گفت : ارباب می دونید ، مرگ حقه و اصلا هم نمیشه ازش اجتناب کرد . البته بستگی به موقعیت داره ها مثلا ممکنه ....
- چقد زر می زنی .
-ارباب یه سوال . اگه یکی بیاد بگه که وینکی ، دابی رو کشته . چیکارش میکنین ؟
ارباب قدری فکر نمود . سپس گفت :
- جرش میدم .
سیوروس به مرگخواران نگریست و انان نیز مثل بز به او نگریست اند .
با خود گفت : یا مرلینا . اگه نکشتم به جان مادرش همه ی نماز هامو سر وقت به جا می ارم .
وحی امد : همانا مرلین به دل شما اگاه است پس خواهشمند است اینجانب را خر فرض نکن .
سیوروس گفت : سرورم ... ام .. مرد .
- کی ؟
- کی ، کِی ،کجا ، با کی، چیکار ؟ ههههه
- مگه من با تو شوخی دارم گوساله ؟؟
- ببخشید سرورم .
وینکی به میان حرفشان پرید : اهم اهم
- نه . امبریج کجاس ؟
- نه وینکی هستم ارباب اسمشونبر پلید قاتل . وینکی خواست بدونه اشکالی نداره وینکی قلب دابی رو گذاشت زمین ؟ اخه وینکی خسته شد.
ولدمورت به سیوروس نگاه کرد .
- ارباب با اجازه من دیگه حرفی ندارم . قربانتان ، خدانگهدار .
- نه نه !! وایسا کارت دارم .
سیوروس اب دهانش رو قورت داد .



I.Kar

باشد که من باشم
تا ابد و فراتر از ان

هوش بی حد و مرزش خوبه ..والا


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۵:۳۳ سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
سوروس با تردید به لرد خیره شد،به غذای مار شدن علاقه ای نداشت اما هیچ نظری هم درباره نحوه جمع کردن این قضایا نداشت.نگاهش از چهره ی لرد با حالتی فلاکت زده به سمت مرگخوارانی لغزید که یک تشت پر از پاپ کورن وسط گذاشته بودند و با تمرکز و علاقه به صحنه های رومانتیک و لطیف جلوی رویشان چشم دوخته بودند،با چنان علاقه ای که با دیدنشان برای لحظه ای احساس میکردی آرسینوس جیگر هایی هستند که به تماشای مرگ ریگولوس بلک نشسته اند.

...

...

بسیارخب،ظاهرا بلک این بار قصد ندارد وسط سوژه پریده به نشانه اعتراض خزعبل بگوید.

_سوروس؟

سوروس که تمام حواسش دوباره جلب وینکی شده بود که سعی میکرد پایش را توی دهان دابی فرو کند،با حواس پرتی زمزمه کرد:بله ارباب؟

_میشه بپرسم چرا اینجا مثل تیر برق ایستادی و شبیه شغال توی میگ میگ نگاه میکنی؟
_بله... ارباب!
_چرا اینجا مثل تیر برق ایستادی و شبیه شغال توی میگ میگ نگاه میکنی؟

و سوروس که این بار هیچ جوابی نداشت،ترجیح داد سکوت اختیار کرده به صدای دل انگیز جیغ ها و نعره های دابی گوش کند که جای معده اش با کلیه اش عوض شده بود.

_سوروووس؟

سوروس ناگهان از جا پرید ... و من و من کرد: ب...بله ارباب؟

_تو چرا نمیری این وضعیت رو درست کنی؟

سوروس این بار بدون اینکه هر گونه بحثی با لرد داشته باشه آهسته به سمت دایره ای رفت که مرگخواران تشکیل داده بودند،و به مرکز دایره خیره شد:ام... آقایون... جن های عزیز...

و البته هیچ کس توجهی به او نکرد.

_عزیزان با شمام ... خوشگلا نوگلا خوبا...
_وینکی تو کوتاه بیا...
_حضار محترم...

سوروس بالاخره منفجر شد. در حالی که مو هایش مثل یک خورشید چرب دور سرش سیخ شده و از عصبانیت صاف ایستاده بودند نعره کشید:بـــــــــــتـــــمــــرگـــیــــنـــ!

در کسری از ثانیه همه ساکت شدند،و تمام نگاه ها به سمت سوروس برگشت.و سوروس که همان کسر ثانیه هم برایش کافی بود،سریعا خودش را جمع و جور کرد:باید بررسی کنم ببینم اصلا زنده ست یا-اون چیه تو دستت وینکی؟!

_قلبشه!


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۰:۱۷ سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
جنگ و دعوا میان دو جن خانگی کماکان ادامه داشت.مرگخواران در سکوت مشغول تماشای فیلم اکشن و پر از صحنه های زد و خوردی بودند که در مقابشان به صورت زنده اکران میشد و طبیعتا کسی قدمی برای جدا شدن این دو جن خانگی بر نمی داشت.
لرد اندکی با فرمت به صحنه های مقابلش چشم دوخت تا بلکه کسی کاری کند.اما دیری نگذشت که متوجه شد این تصور تا سرحد جنون خوشبینانه است!پس تصمیم گرفت خودش دست به کار شود.
- اسنیپ؟

اسنیپ به سختی نگاهش را از صحنه پاشیده شدن دل و روده دابی بر روی دیوار برداشت و تعظیم کوتاهی کرد.
- سرورم؟
-یادت میاد این سوژه برای چی زده شده؟

اسنیپ نگاهی به پست های پیشین انداخت.
- هوم...بله سرورم...ظاهرا قراره دابی به دست مرگخوارا بیافته و شما ازش برای نابود کردن اون پسرک گستاخ کله زخمی استفاده کنین.

لرد نگاهش را از منظره قطع شدن دماغ وینکی برداشت تا به چشم های اسنیپ بدوزد.
- پس ممکنه توضیح بدی این چه وضعیه؟

اسنیپ نگاهی بینماک به صحنه درگیری دو جن خانگی انداخت و مرگخوارانی که مشتاقانه دور آنها حلقه زده و با حرارت مشغول تخمه شکستن بودند.
- ام...خب سرورم.جسارتا من این دو تا رو تشویق نکردم به جون هم بیافتن!

لرد:چطور جرئت می کنی اینطوری با ما حرف بزنی چرب و چیلی؟نکنه هوس کردی شام امشب دخترمون باشی؟ این چه وضعه سوژه ست؟ به ما بگو کی ناظر این انجمنه پس؟

- خب...من و البته دوشیزه فلورانسو ارباب!

لرد نیم نگاهی به آخرین تاریخ ورود و خروج فلورانسو انداخت.
- همکار محفلیتم که قرنیه آن نشده.پس فقط تو می مونی که یقه ت رو بچسبیم!حالا هم تا ندادیمت دست دخترمون این سوژه رو سر و سامون بده و این دوتا رو از هم جدا کن!وای به حالت اگر این جن خونگی بی ارزش طوریش شده باشه و نتونیم ازش در راه رسیدن به اهدافمون استفاده کنیم!




پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ شنبه ۱ فروردین ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-گیااااااااااااااااااهاااا آعا آعااااااااااااااااااااااااااااااااااووووو! (افکت صدای تارزان در حال تاب خوردن از درخت کاج!)

حمله ی ملت مرگخوار یهو به بالا نگاه کردن و این نگاه کردن همزمان شد با کنده شدن تارهای طناب وینکی و این کنده شدن بند بند وجودِ تمام سلول های مبانی فتوسنتز هم بسیار همزمان شد با تالاپ خوردن وینکی به زمین و باز این هم، به صورت جالبی مصادف شد با فعال شدن نورون های پیام رسانی مخصوص زیر بافتی لنفاویِ جن خونگی بدبخت قصه ی ما! (گرچه نویسنده از همینجا اعلام میکنه که کاملا فهمید چی گفت و ملت فکر نکنن نویسنده از حرفای خودشم سر در نمیاره! )

-وینک، دفعه ی بعد قبل فرودت بهمون اعلام کنی که رو زمین لحاف و تشک پهن کنیم مغزت نترکه عزیزم!

لاکرتیا دوباره هورمون های گرنجریش فعال شده بود و وضعی شده بود که هکتور هم به عنوان یه پرنس گرنجر نیمه اصیل، به این روحیه ی عشق و علاقه به جن خونگیِ لاکرتیا غبطه میخورد.

-وینکی جن خانگی بسیار مستحکم و قوی بود. وینکی جن خانگیِ مخالف پاتر ها بود. وینکی جن خانگی بسیار ضد قهرمان بود و در آخر... وینکی جن خانگی خوووووب بود!

وینکی جمله ی آخر رو در حالی که مسلسلش رو از شدت جوگیری بالا گرفته بود و همینجور الکی الکی به سقف خونه ی ریدل شلیک میکرد.

لرد که کلا از جنگولک بازی حالش به هم میخورد، با متانت و ابهت همیشگیش که قند تو دل بلا آب میکرد، گفت:
-جلوی ما از هوا ظاهر نشین. یهو نمیخورین تو سر رودولف و ما هی حرص میخوریم که کاش تو سر رودولف میخوردین. نکنین این کارا رو...
-وینکی جن خانگیِ حرف گوش کن و حرف فهم بود. وینکی کار کرد تا جن خانگی خووووب شد! دابی هم جن خانگیِ پدر تسترالی بود و...

اما حرف وینکی هیچوقت تموم نشد. چون یهو از کیسه ی جاسازی شده در ریشِ اون مرده مغازه داره، دابی جن خانگی پرید بیرون و به همه ی نگارندگان قبلی ثابت کرد که توصیفشون کلا اشتباه بوده و مغازه دارِ قصه ی ما خیلی هم ریش داشته! بله!
دابی درحالیکه داشت شیرجه میزد، صحنه آهسته شد ودر میان صحنه های آهسته داد زد:
-دابی جن خانگی قهرمان بود و ضد قهرمان را له کرد! دابی جن خانگیِ مرد عنکبوتی و کاپیتان آمریکا و هالک بود!
خلاصه... دابی با شمشیرش پرید بیرون و با وینکی سرشاخ شد. وینکی هم کم نیاورد. مسلسلشو با قمه های رودولف عوض کرد و مثل شوالیه های قرون وسطی، در حالیکه با اقتدار بر اسبی که قاعدتا وجود خارجی نداشت سوار شده بود، شروع کرد به یه دعوای حسابی.
اما وینکی کلا آدمی اهل انیمه اس. پس قمه هاشو پرت کرد خارج کادر و مشغول زدن فنون خیلی خفنیشسم انیمه ای شد...

وینکی «توشونوکی اوماکی نو جوتسو» گفت و دابی وقتی دیوار خونه ی ریدل رو سوراخ کرد، پرت شد اونور حیاط ریدل ها!
دابی هم کم نیاورد و «گومو گومونو جت پیستول» گفت و دستش دراز شد و خورد تو دل و دماغ وینکی و بدبخت وینکی در جا چندین سکته ی ناقص و غیر ناقص کرد و نصف بدنش فلج شد. پس تصمیم گرفت با هوش سرشاری که داشت، یک بدن سایبورگی برای خودش درست کنه و بشه ترمیناتور و تو زمان سفر کنه و دشمناشو بکشه و در آخر هم بره به جنگ کله زخمی ولی از یه اکسپلیارموس شکست بخوره و نامش در کنار اربابش جاودان بشه!

وینکی بسیار از تصمیمش خر کیف شد ولی چون اجنه ی خانگی اصولا ذهنی فراموشکار دارن و به دلیل طولانی بودن تصمیمی که گرفته بود، هم تصمیمش و هم فلج بودنش از یادش رفت و پا شد مثل بچه ی آدم دوباره با دابی دعوا کرد...

آیا وینکی تصمیمش را بخاطر می آورد؟
آیا دابی بالاخره به ارتش تاریکی می پیوندد؟
آیا مردک مغازه دار ریشو عضو مرگخواران میشود؟
آیا مردم از این همه «آیا» سرگیجه نمی گیرند؟
آیا کاکرو میتواند از فرصت استفاده کند و گل بزند؟
آیا عموی سوباسا واقعا اهل برزیل است؟

همه ی اینها در قسمت بعد... دارا دارا دین دین دارارا دارا دارا... (افکت پایانی آهنگ فوتبالیستا-با تلخیص از مورفین گانتاتتا ی کبیر! )


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۱ ۲۱:۰۷:۵۵
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۱ ۲۱:۱۳:۲۱


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۳ جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۳

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
مقر فرماندهی لرد سیاه

لرد با قدم های اهسته و محکم از پله ها پایین امد و بی توجه به مرگخوارانی که در مقابلش به نشانه ی احترام سر خم کرده بودند به سوی تخت حاکمیت خود رفت و بر روی ان نشست .
دستی بر سر کچل خود کشید و کمی در دل قربان صدقه ی خود رفت.
کمی بعد سرش را بازاویه ی 30 درحه بالا اورد و به مرگخوارانش نگاهی کرد .ردولف تعظیم سر سرکی ای کرد تا زود تر بتواند ساحره های اطرفش را ببیند ، اما تعظیم لاکریتا کمی محترمانه تر بود.در بین افرادی که انجا ایستاده بودند تعظیم مغازه دار چنان بود که فرق سرش با کف زمین سلام و احوال پرسی می کرد.تعظیم بلند مغازه دار توجه لرد را به خود جلب کرد و با صدای خوفناک همیشگی اش پرسید:

-تو دیگر که هستی؟

-به نام اربابی که سرچشمه ی تمام سیاهی های جهان جادوگران است و نو گرانس همچون مورچه ای در مقابل هیبت بزرگوارش سر خم کرده و مطیع و فرمانرو او هستند.

و دوباره تعظیمی مانند تعظیم قبلی کرد.فک مرگخواران چنان به زمین چسپیده بود که کاردک در مقابلش کم می اورد.دربین این بین یک نفر از این حرفها لذت برد و ان هم کسی جز ارباب مرگخواران لرد ولدمورت نبود.
با لبخندی از روی خوشنودی گفت:
-بسیار خب بگو ببینم اینجا چه می کنی؟
-شرم سارم ...چگونه می توانم در مقابل شما زبان به سخن باز کنم؟
-میتوانی راحت حرف بزنی...
- سالهاست که من چشم انتظار دیدار روی همچو ماه شما هستم اما این سعادت تا به امروز نصیبم نشد که دوتن از مرگخواران شما به مغزه ی حقیرانه ی من امدند و گفتند شما به جنی به نام دابی احتیاج دارید .من نیز این جن را برای شما اوردم تا اگر شما اجازه دهید از این پس به شما خدمت کند.
و دوباره تعظیم کرد . این تعظیم دوباره کافی بود تا بلا یک بار دیگر با حسادت به او نگاه کند و دستان خود را جوری مشت کند که رگ هایش از هفت طرف بیرون زند.



-------------------
اوا !ببخشید زمانش گذشته بود دیگه پاک نمی شد این رزرومان


تصویر کوچک شده


پاسخ به: فروشگاه لوازم جادویی
پیام زده شده در: ۱۱:۱۹ پنجشنبه ۲۸ اسفند ۱۳۹۳

مینروا مک گونگال


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۰:۴۹ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 28
آفلاین
_لاکی شنیدی که ارباب چی گفت؟

_خیلی واضح.

_به نظرت چیکار کنیم؟

_چرا عین دیوونه ها داری منو نیگا می کنی؟خب بخرش دیگه.

_اخه نمی شه هم که هیچی نخورد.

_یعنی تو می خواهی....

_اره می خواهم به زور بگیرمش.

_جرئتشو نداری.درضمن این کار به ضرر اربابه.

_اقای محترم شما ارباب را می شناسید؟

_بله من سال های سال ارزو داشتم که ب ارباب بپیوندم ولی از وقتی از هاگوارتز اخرج شدم این ارزو در دل من خشک شد.

_دوست داری به ارباب بپیوندی؟

_چی می گی برای خودت؟ارباب نون مارو هم به زور می می خواهد نون این غول بیابونی رو هم بده؟

_حرف نزن لاکتی....

_تو چه جوری به خودت جرئت دادی به م بگی حرف نزن؟

بانوی بلک با کیف دستی اش محکم بر سر رودلف لسترنج کوبید و مغازه را ترک کرد.

_اقا برای اینکه به ارباب بپیوندید باید ان جن را به ایشان هدیه کنید.

فروشنده به فکر فرو رفت و زیر لب این جملات را تکرار می کرد.

_جن ارباب؟ارباب جن می خواهد؟

باشه من اون جن رو به ارباب می دم اما...


من یک اردیبهشتی ام
غرورم را به راحتی به دست نیاورده ام
که هروقت دلت خواست خردش کنی
غرورم اگر بشکند
با تکه هایش

شاهرگ زندگی ات را میزنم


مالی ویزلی سابق

تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.