هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۰ جمعه ۲۹ اسفند ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۰۶:۰۴
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آنلاین
سوژه دوئل ویولت بودلر و فلورانسو: خانه!

برای ارسال پست در باشگاه دوئل تا دوازده شب دوازده فروردین فرصت دارید.


سوژه دوئل گلرت پرودفوت و روونا ریونکلاو: جادو در گذشته!

توضیح: درباره دوران گذشته بنویسین. دورانی که شاید جادوها و قوانین جادویی با زمان حال تفاوت داشته باشه. سوژه تون تقریبا آزاده. کافیه که زمانش مربوط به سالهای دور باشه.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل تا دوازده شب دوازده فروردین فرصت دارید.


جان سالم بدر ببرید!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳

ویولت بودلر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۲۰ یکشنبه ۱ آبان ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۳:۵۳ شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۰
از اون یارو خوشم میاد!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1548
آفلاین
چيز مى كنم.. چيزه.. همو. تأييد. تشويق. حمايت. استقبال!

رواله، فخط يه هفته بيشتر باشه زمانش فك كنم، عيده و اين صوبتا. خونه تكونى. ديد و بازديد. ماچ و بوسه. عيدى من كو و غيره..

زت زيات.


But Life has a happy end. :)


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۵ چهارشنبه ۲۷ اسفند ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
ويولت بودلر عزيز رو به دوئل دعوت مي كنم. دليلش هم چون گفت بالا چشمت ابروئه.

اميدوارم قبول كنه.


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
من روونا ریونکلاو رو به یه دوئل تا پای مرگ دعوت میکنم!

+ به بیش از یک هفته برای نوشتن رولم وقت نیاز دارم.


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۳ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۰۶:۰۴
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آنلاین
نتیجه دوئل گلرت پرودفوت و فلورانسو:

سوژه: روزی که عضو محفل شدم.

امتیاز داور اول:
گلرت پرودفوت: 26 امتیاز – فلورانسو: 25 امتیاز

امتیاز داور دوم:
گلرت پرودفوت:25 امتیاز – فلورانسو 26 امتیاز

امتیاز داور سوم:
گلرت پرودفوت: 25 امتیاز – فلورانسو: 24 امتیاز

امتیاز نهایی:
گلرت پرودفوت: 25.5 امتیاز - فلورانسو:25 امتیاز

برنده دوئل:گلرت پرودفوت



دستهایش را روی میز چوبی گذاشته بود و با انگشتانش روی آن ضرب گرفته بود. از ابروهای در هم کشیده شده و نگاه خیره اش مشخص بود که چقدر ذهنش متلاطم است.
کتاب "اسرار رمز تاز ها" را که در دست داشت بست و زیر چشمی نگاهی به ساحره جوانی که روی صندلی مقابلش نشسته بود انداخت. ساحره غرق در خواندن پیام امروز بود.لبخند مشتاقی بر لب داشت و گونه هایش گل انداخته بود.
بالاخره بعد از چند دقیقه گلرت طاقت نیاورد و سکوت را شکست.
-تصمیمت قطعیه؟

فلورانسو نگاهش را از روزنامه بر گرفت. چشمانش برق می زد.
-آره. مطمئنم. نکنه تو فکر می کنی کارم اشتباهه؟ نکنه...تو هم مثل پدربزرگت...جادوی سیاه...؟
گلرت سراسیمه از جایش بلند شد. حرکت ناگهانیش باعث شد صندلی از پشت روی زمین بیفتد.
-دیگه هرگز این حرف رو نزن. بهت گفته بودم که من از جادوی سیاه متنفرم. منم می خوام عضو محفل بشم.

نگاه نگران فلورانسو جایش را به لبخند شادمان قبلی داد.
-اوه...خیالم راحت شد. خب...عالیه. اینجا نوشته به یک نفر احتیاج دارن. با هم می ریم و درخواست می دیم. یکیمونو قبول می کنن. فکرشو بکن. حتی می تونیم کاراگاه بشیم.

گلرت به سختی لبخند زد.
-آره...اگه پدربزرگم منو در این وضع می دید با دستای خودش نابودم می کرد.


روز بعد:

گلرت کوله پشتی سنگینش را روی شانه هایش جابجا کرد و نگاهی به اطراف انداخت. قرارشان همان جا بود. طولی نکشید که فلورانسو در فاصله چند قدمیش ظاهر شد. به محض دیدن گلرت با شادمانی به طرفش دوید.
-اوه...تو وسایلتم آوردی؟ من چیزی همراه نیاوردم. با خودم فکر کردم اگه پذیرفته بشم بر می گردم و وسایل شخصیمو جمع می کنم. بریم؟

گلرت حرفی نزد. فقط با اشاره سر جواب مثبت داد. هر دو به سمت رمزتاز عمومی که در همان محل قرار گرفته بود رفتند. گلرت به فلورانسو اشاره کرد.
-اول خانم ها...فرم درخواست عضویت محفل همراهته؟ فراموشش که نکردی؟

فلورانسو تکه کاغذی را که مزین به مهر محفل ققنوس بود از جیبش خارج کرد و برای احتیاط در دست گرفت. ممکن بود از شدت هیجان در حین انتقال گمش کند. نفس عمیقی کشید و برای رسیدن به آرزوهایش لنگه کفش کهنه را لمس کرد.

گلرت به فلورانسو خیره شده بود. تا آخرین ثانیه ای که تصویر او در مقابلش قرار داشت...و یک ثانیه بعد...اثری از دخترک نبود.

گلرت چوب دستی اش را بیرون کشید. آن را به طرف لنگه کفش گرفت و در یک چشم به هم زدن غیبش کرد. دو قدم به جلو برداشت. حالا لنگه دیگر همان کفش جلوی پایش قرار داشت. رمز تازی که او را مستقیما به میدان گریمولد می برد!
-متاسفم فلورانسو...نمی تونستم ریسک کنم. اونا فقط یک نفر می خوان و تو در جادوهای دفاعی بهتر از من عمل می کردی.

نمی خواست به این موضوع فکر کند که وقتی فلورانسو با فرمی که در دست داشت، وسط خانه ریدل ظاهر می شد چه اتفاقی برایش می افتاد. ولی مطمئن بود که دیگر او را نخواهد دید.

فرمش را در دست گرفت و با راز سیاهی که در قلب داشت راهی جبهه سفید شد.

_____________________

سوژه دوئل الادورا بلک و هرمیون گرینجر: جن خانگی!

توضیح: جن یا جن های خانگی باید نقشی در پست شما داشته باشن...همین.


برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز، یعنی تا دوازده شب جمعه هفت فروردین فرصت دارید.

هرمیون گرینجر! اگه در این دوئل به موقع شرکت نکنین دیگه هیچ درخواست دوئلی رو از شما قبول نمی کنیم. همینطور دعوت هایی که از شما به عمل میاد.


جان سالم به در ببرید.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳

هرمیون گرنجر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۱ جمعه ۱۰ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۰۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴
از شما گفتن... از ما نشنفتن...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 60
آفلاین
قبولیدیم


تصویر کوچک شده
پسر شوهر، خواهر شوهرم..













we love you emma
فرد میگه..

به یاد اون قدیما




من اغتشاش گرم!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ سه شنبه ۲۶ اسفند ۱۳۹۳

الادورا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۲ جمعه ۲۰ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۵ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
از مد افتاد ساطور، الان تبرزین رو بورسه!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 572
آفلاین
بدین وسیله ه. جیم. گرنجر به دوئل دعوت می شود. زنگ آخر بیاد زیر پل قدیمی!





پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۴۰ یکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۳

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۰۶:۰۴
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آنلاین
پست نتیجه جا مانده از دوئل لاکرتیا بلک و رودولف لسترنج!

سوژه: کابوس




-مطمئنین؟ خوب فکراتونو کردین؟ کاری که دارین انجام می دین خیلی خطرناکه.

رودولف مطمئن نبود. نگاهی به لاکرتیا انداخت. چهره ساحره جوان مردد تر از خودش به نظر می رسید. با این حال جواب مثبت داد. باید تا آخر راه را می رفتند. ارزشش را داشت!

جادوگر پیر با افسوس سری تکان داد و بطری کوچکی را از روی پیشخوان برداشت و مایع خاکستری رنگ داخلش را داخل پاتیل ریخت.
-خب؟ استخونا و موها رو بدین. خون رو هم همینطور. هنوز گرمه دیگه؟

رودولف کیسه کوچکی را روی میز گذاشت. برای بدست آوردن اجزای داخل کیسه زحمت زیادی کشیده بود. لاکرتیا هم بطری حاوی خون تازه را به جادوگر داد.

ده ساعت بعد:


لاکرتیا بهت زده به فضای اطرافش نگاه کرد.
-اینجا رو می شناسم.

رودولف بی توجه به لاکرتیا به دنبال هدف می گشت.
-البته که می شناسی. ولی اهمیتی نده. فراموش نکن وقت زیادی نداریم. باید بریم دنبال گردنبند.

گردنبند اهمیتش را برای لاکرتیا از دست داده بود. چیزی که در مقابلش می دید عمارت بزرگ و با شکوه بلک ها بود. جایی که دوران کودکیش را در آن گذرانده بود.
-بعد از آتیش سوزی هرگز ندیدمش. حتی یک عکس هم ازش باقی نمونده بود.
لحنش کم کم حالت التماس آمیز گرفت.
-بذار برم تو...خواهش می کنم. شاید دیگه هیچوقت همچین فرصتی گیرم نیاد. تو برو گردنبند رو پیدا کن. من فقط چند دقیقه برم تو ساختمون و برگردم. میخوام اتاقمو ببینم.

رودولف مخالفت کرد.
-داری وقت تلف می کنی. اتاقت چه اهمیتی داره؟ بیا بریم. روی هدف تمرکز کن. اونجا رو ببین.

لاکرتیا به محلی که رودولف اشاره می کرد نگاه کرد. باغ بسیار سرسبز و زیبایی در مقابلش قرار داشت. رودولف نگاهش را از باغ برگرفت.
-اونجا جاییه که برای آخرین بار دیدمش. مطمئنم اگه الان برم توی باغ، همونجا منتظرمه. ولی این کارو نمی کنم. فراموش کردی جادوگر چی بهمون گفت؟ اینا دام هستن! برای تلف کردن وقتمون. برای همینه که کسی نمی تونه به موقع برگرده. برای همین اینجا خطرناکه. نباید به اینا توجه کنیم.

لاکرتیا به ساختمان نگاه کرد. این بار قاب پنجره خالی نبود. ساحره ای بلند قامت لبخند زنان برای لاکرتیا دست تکان داد و کنار رفت. لاکرتیا با حالتی سحر شده به پنجره خیره شد.
-اون...شبیه مادرم بود. یعنی؟...می تونه خودش باشه؟ ارواح می تونن اینجا باشن؟

رودولف با عصبانیت شانه هایش را بالا انداخت.
-نمی دونم...شاید...شبیه مادرت بود؟ شاید خودش باشه...اصلا هر کاری دلت می خواد بکن.

لاکرتیا نمی دانست چه کسی داخل باغ است و رودولف درباره چه کسی حرف می زد. ولی مطمئن بود آن شخص مهم ترین بخش زندگی رودولف را تشکیل می دهد. ویژگی این مکان همین بود. خیلی خوب می دانست چطور مهمانان ناخوانده اش را وسوسه کند. لاکرتیا کمی فکر کرد.
-فقط چند دقیقه... قول می دم. من اراده مو از دست نمی دم. درست یک ساعت فرصت داریم. زود بر می گردم!
جمله آخر را با فریادی به زبان آورد و به طرف ساختمان دوید.

رودولف به لاکرتیا که در حال دور شدن بود نگاه کرد و لبخندی زد...لبخندش تلخ نبود...ناشی از دلسوزی نبود...بیشتر شبیه پوزخند بود!
بی اختیار نگاه دیگری هم به باغ انداخت...چشمانش را بست و به سمت مخالف آن حرکت کرد.

پنجاه دقیقه دیگر:

رودولف با جعبه براق طلایی رنگی که در دست داشت در مقابل ساختمان ایستاده بود. چهره ذوق زده لاکرتیا را جلوی یکی از پنجره ها دید. لاکرتیا با شادمانی فریاد زد:
-هی...رودولف...فوق العاده اس. درست مثل همون روزا. زیاد که طولش ندادم؟ چند دقیقه مونده؟

رودولف با صدای بلندجواب داد:
-نگران نباش. تازه نیم ساعت شده. چیزی رو که دنبالش بودیم پیدا کردم. می تونی یه کم بیشتر اونجا بمونی. من همین جا منتظرت می مونم.

لاکرتیا از ته دل خندید و از کنار پنجره دور شد.

رودولف کمی صبر کرد. سپس بطری کوچکی را از جیب ردایش خارج کرد. در بطری را باز کرد و بدون تردید سر کشید.

چیزی گلویش را سوزاند. با چند سرفه کوتاه چشمانش را باز کرد. بیدار شده بود. شتاب زده دور و برش را نگاه کرد. با دیدن جعبه طلایی رنگ کنار تختش نفس راحتی کشید. موفق شده بود!
چهره شادمان لاکرتیا برای یک لحظه شادیش را کمرنگ کرد...ولی فقط برای یک لحظه.
به خوبی می دانست چه اتفاقی برای او خواهد افتاد. جادوگر پیر همه چیز را مو به مو برای او تعریف کرده بود.

-برای ورود به این کابوس باید دو نفر باشین. از دو گروه! اسلیترین و هافلپاف. چون این گنجیه که هلگا و سالازار با هم پنهان کردن. گردنبندی که قادره افکارتون رو بخونه و به جای چوب دستی عمل کنه. تمام دانش جادویی سالازار و هلگا در این طلسم پنهان شده.با داشتنش کافیه چیزی رو بخوایین. فورا انجام می شه. فکرشو بکنین...قدرتی فراتر از جادوگرایی که می شناسین و بهشون غبطه می خورین. شما فقط چیزایی رو که خواستم برام بیارین. معجونی براتون درست می کنم که به محض خوردنش به خواب عمیقی فرو می رین و در دنیای دیگه ای چشم باز می کنین. اینجاست که باید عجله کنین. نذارین زیبایی های اطراف حواستون رو پرت کنن. فقط یک ساعت فرصت دارین که از کابوس خارج بشین. برگردین به محلی که از اونجا شروع کرده بودین و بقیه معجون رو بخورین. وگرنه...
- می میریم؟
-بدتر! همه چیز تغییر شکل می ده. خونه ها...آدما...موجودات و درختا...دیگه خبری از زیبایی و آرامش نیست. کابوس شکل واقعیشو بهتون نشون می ده. و باور کن وقتی شکل واقعیشو ببینی ترجیح میدی بمیری ولی جسدت از اونجا بیرون بیاد... نمی تونی بمیری. کابوس بهت اجازه نمی ده. کم کم تو رو می بلعه. توش غرق می شی. این سیاه ترین سرنوشتیه که می تونم برای انسان تصور کنم.


رودولف به آرامی بلند شد و در گوشه تخت نشست. قدرت چیزی نبود که بخواهد آن را با کسی شریک شود!

____________________

سوژه دوئل پرسیوال دامبلدور و رودولف لسترنج: روز خاص زندگی من!

توضیح: توجه داشته باشین که روز خاص فقط روز تولد و ازدواج و این حرف ها نیست. روز خاص می تونه به هر دلیلی خاص باشه. حتی به یه دلیل مسخره و کم اهمیت. شما یک روز خاص از زندگی شخصیتتون رو انتخاب کنین و شرح بدین.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز فرصت دارید. یعنی تا دوازده شب چهارشنبه. 5 فروردین.


جان سالم بدر ببرید!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۰:۳۴ یکشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۳

پرسیوال دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۱ چهارشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۹:۵۱ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از این همه ریش خسته شدم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
مطلع شدم جناب آقای رودولفوس لسترنج بنده ی کمترین را مورد عنایت و توجه خاصه قرار داده و در پی آن به دوئلی دعوت نمودند فدوی را که اشائه ی قدرتشون رو در این قالب به رخ همه بکشند
از آنجایی که بنده در فن نویسندگی قدرت چندانی ندارم و مدیون اساتید بزرگ و کوچک خودم هستم اما محض درس پس دادن خدمت حضرات اساتید از جمله شخص جناب لرد ( آلبوس ... پسرم ... یه خورده سیاست داشته باش ... دهه! )این مطلابه ی آقای لسترنج رو به دیده ی منت پذیرفته و خود و ریش هایم را آماده برای دوئل اعلام می کنم.

امید است که پس از چهارصد سال سن از مقابله با یک جوجه فوکولی تیزی باز سربلند بیرون آیم

عزت مستدام


پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند....
تو روح هرکی بد برداشت کنه









دامبلدور
یک دامبلدور
یک دامبلدور دیگر
من یک دامبلدور دیگر هستم
پیر آزرده دلی در انتظار بوسه ای از اعماق ته قلب


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۶ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
بعد از اینکه از دوئل قبلی برنده اومدیم بیرون(و اونطور که معلومه بدون هیچ خونریزی و درگیری و مرگ و اینا!)سریعا و زارت درخواست یه دوئل دیگه دارم....این پیرمرد مثل اینکه داره زجر میکشه...کاملا فرتوت و خرفت و فسیل شده...گفتیم بکشیمش تا راحت بشه...واسه همین به دوئل دعوتش میکنیم!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.