لطفا درخواست نقد پست های دوئل رو بعد از اعلام نتایج و در این تاپیک ارسال کنید. ______________
بررسی پست شماره
256 باشگاه دوئل، روونا ریونکلاو:
نقل قول:
نسیمِ سردِ عصرگاهی می وزید و خورشید همچون مدال سرخ رنگی بر پیراهنِ ارغوانیِ آسمان، جلوه می کرد. پونه های وحشی، لجوجانه عطر خود را به نسیم میسپردند و کوه های سرسبزی که گویی میخی آنها را بر زمین کوفته بود، در کنار یکدیگر قد افراشته بودند.
شروع زیبایی بود. یک صحنه ساکت و آروم و زیبا...بدون توضیحات اضافه و خسته کننده.
نقل قول:
منظره زیبایی بود. اما اگر همه چیز، "آنطور می بود، که می بایستی باشد."
و تغییر ناگهانی احساس خواننده از آرامش به اضطراب!
کارتون رو خیلی خوب انجام دادین. خواننده از پایین تپه شروع می کنه و بعد همه چیز رو از زاویه دید ساحره می بینه. گرچه یکی دو تا از توصیف هاتون کمی پیچیده شده بود. مثلا:
نقل قول:
آن موجوداتِ " کثیف و ریز جثه یِ قوی و عجیب" مشغول نابود کردن شهرش نبودند.
توصیف این موجودات می تونست ساده تر و واضح تر باشه. ولی به هر حال تاثیر منفی ای روی نوشته شما نذاشته.
نقل قول:
اگر او- با آن همه قدرت فرابشری اش- مجبور نبود
این توضیحات داخل خط تیره زیاد تکرار شدن. ممکنه تمرکز خواننده رو به هم بزنن.لزومی نداشت خط تیره بذارین . جمله شما بدون اون و با یک ویرگول هم همون معنی رو می داد.
نقل قول:
و بالاخره جادو تمام شد!
یک روز صبح، هنگامی که مادرها مثل همیشه چوب جادو را در دست فشردند، ورد خواندند و به سمت اجاق ها گرفتند، اجاق ها خاموش ماندند! به همین سادگی...
عالی بود. ایده فوق العاده بود...شکل توضیح دادن شما هم عالی بود.
نقل قول:
و به همین سادگی تنها ذخیره جادو، سلدای هجده ساله شد... سلدایی که باید به هر وسیله ای از خود محافظت می کرد تا جادو بماند... جادوی سنگین و رخوت انگیز، که حرکت را هم برای او دشوار کرده بود!
این قسمت هم عالی بود. ضربه رو خیلی به موقع و به بهترین شکل به خواننده زدین. خواننده ای که تا اون لحظه نمی دونه مشکل چیه و چه خبره!
نقل قول:
همه چیز خیلی ساده بود. خیلی خیلی ساده. آستوریای جوان، خواهر کوچکترش، خود را میان او و طلسم قرار داده بود. طلسمی با مبدأ نامشخص. لبخندی روی لب هایش نشست. به آرامی بزرگتر شد و پس از چند ثانیه، صدای قهقهه هایش در کوه پیچیده بود.
خب...خیلی هم ساده نبود . صحنه رو کمی مبهم توصیف کردین. خواننده احتمالا با یکبار خوندن متوجه نمی شه چه اتفاقی افتاد. کمی سریع و مبهم از روی این اتفاق گذشتین.
صدای "چک چک" در پست شما شدیدا اعصاب خرد کن و شدیدا جالبه...یعنی به هدفش رسیده. درست مثل قطره هایی که از آسمون می بارن و نمی شه جلوشونو گرفت.
نقل قول:
ماریوس نگاهی به دستانش کرد. گزگزی سرانگشتانش احساس میکرد.
چِک چِک...
و پس از آن، همه اهالی شهر دچار گزگز سرانگشتان شدند.
چِک چِک چِک....
وجود نیرویی قوی را در خود احساس می کرد. چیزی مثلِ... مثل جادو!
چِک چِک چِک...
و پس از آن، همه اهالی شهر وجود یک نیروی قوی، چیزی مثل جادو را در خود احساس کردند.
ایده های شما واقعا جالبن. بارون خون! ولی این ایده ها اگه به شکل مناسبی اجرا و توضیح داده نشن به هیچ دردی نمی خورن. مثلا طرف بیاد بگه :"ناگهان باران خون شروع به باریدن کرد!" ...
شکل توصیف ایده هاتون از خود ایده ها قشنگ ترن. کارتون خیلی خوب بود. این که اول به ماریوس اشاره کردین و بعد به اهالی شهر و همین کار رو دوباره تکرار کردین.بعضی از صحنه ها و توصیف های شما خواننده رو متعجب می کنه. تنها نکته ای که وجود داره اینه که شاید بهتر بود کمی کمتر تکرار می شد. مثلا یک مرحله(از این تکرار ماریوس و اهالی ) رو حذف می کردین.
پایان پستتون خیلی زیبا بود. خواننده نمی دونه جادو چطوری با خون سلدا به اهالی برگشت...ولی مطمئنا کسی اهمیتی به این قسمت نمی ده که این چه طلسمیه. جادو چرا رفت و چرا برگشت. چون شما فاصله بین این رفت و برگشت رو به بهترین شکل ممکن توصیف کردین. خواننده احتمالا چیز بیشتری نمی خواد. همین مرموز بودن کل ماجرا بهش زیبایی بخشیده.
__________________________
بررسی پست شماره
261 باشگاه دوئل، رون ویزلی:
مهمترین کاری که برای یک رول دوئل باید انجام بدین پیدا کردن سوژه داستانتونه. ایده ای که به ذهن هر کسی نرسه. یه داستان جدید. یه مسیر غافلگیر کننده.
شما این کار رو در حد زیادی انجام دادین. وقتی سوژه امتحان پرواز باشه ذهن همه به طرف برگزاری امتحان می ره و این که احتمالا شما شرکت کننده هاش هستین. خوشبختانه شما این اولین ایده رو انتخاب نکردین و هری و رون رو برگزار کننده امتحان در نظر گرفتین. حتی درباره خود امتحان هم چیزی ننوشتین. این کارتون هم قشنگ بود. امتحان پرواز هنوز هم سوژه اصلی داستان شماست. با وجود این که بهش پرداخته نشده.
نقل قول:
عرق گرم و خسته ای می چکید.
در توصیفات جدی به انتخاب کلمات و صفت هاتون بیشتر دقت کنین. عرق نمی تونه خسته باشه. می تونه ناشی از خستگی باشه.
نقل قول:
قسمتی که توضیح دادین فلش بک نبود. ادامه ماجرا بود.
نقل قول:
دستی سر و صمیمی ای بر روی شانه اش حس کرد.
سر؟ منظورتون سرد بود؟ البته با کلمه "سرد" هم معنی این قسمت جالب نمی شه. اینجور ابهامات کوچیک خواننده رو متوقف می کنن. باعث می شن داستان رو رها کنه و به این موضوع فکر کنه که منظور شما چی بوده؟! این به نفع شما نیست. چون شما برای ایجاد اون جو و حس و حال زحمت کشیدین.
نقل قول:
ان همه سختی تنها برای «هری پاتر»ارزشمند بود...
اینجا هم منظورتون رو خوب نرسوندین. احتمالا منظورتون یا این بوده که "فقط هری پاتر ارزش اون همه سختی رو داشت." یا " فقط هری پاتر بود که قدر آن همه سختی را می دانست." یا " آن همه سختی برای هری پاتر بسیار ارزشمند بود."
جمله شما هیچکدوم از این معنی ها رو نمی رسونه.
اشتباهات تایپی و املایی دارین که شدیدا خواننده رو موقع خوندن اذیت می کنن.
اشاره تون به خاطرات رون و هری قشنگ بود. این که جلوی هاگوارتز رون یاد برادرش می فته و هری در دفتر مدیریت به یاد آلبوس دامبلدور!
نقل قول:
پیرمردی که بسیار شبیه البوس دامبلدور بود و گویا برادری خونی برای البوس بود به دو تن از شجاعان دنیای جادوگری چشم دوخته بود و چشم بین رون و هری در حرکت بود.
این قسمت کمی اشکال داره. ابرفورث برادر خونی دامبلدور بود خب! اصطلاح "شجاعان دنیای جادوگری" زیاد مناسب نیست...شاید کلمه " قهرمانان" انتخاب بهتری بود. " چشم در ....در حرکت بود" هم که جمله ناقصیه! کدوم چشم؟
پیشنهاد آبرفورث به این دو نفر جالب بود. ولی یه چیزی کم داشت! مشخص کردن زمان!
هری در آینده کاراگاه می شه. رون هم همینطور. احتمال این که برای همچین کار پیش پا افتاده ای به هاگوارتز برگردن کمه. شما دو راه حل داشتین. یا زمان این اتفاق رو بلافاصله بعد از جنگ هاگوارتز تعیین می کردین. یعنی جایی که هری هنوز بزرگ نشده بود. و یا دلیل محکم تری برای قانع شدنشون میاوردین.
پستتون کمی ساده بود. می تونستین شاخ و برگ بیشتری بهش بدین.می تونستین از فرصت هایی که داشتین بیشتر استفاده کنین. حضور هری پاتر در هاگوارتز به هر دلیلی که باشه اتفاق جالبیه. مخصوصا وقتی رون هم همراهشه.
__________________
بررسی پست شماره
259 باشگاه دوئل، دوریا بلک:
نقل قول:
دوریا بلک روی تخت دراز کشیده بود و دندان های مصنوعی اش را بررسی می کرد.
ظاهرا هدفتون این بوده که گذشت زمان و سالها رو نشون بدین. ولی دندان های مصنوعی بهترین انتخاب برای این کار نبود. موی سفید...پوست پر از چین و چروک...دست های لرزان...اینا انتخاب های تاثیرگذارتری بودن. دندان مصنوعی علاوه بر این که داخل دهنه و اصولا نمی شه بررسیش کرد، خیلی مادی بود!
نقل قول:
پیرزن با آن لباس های دراز و مندرس ژست بوکسر ها را گرفته بود و مشت های نحیفش را در هوا تکان می داد،
صحنه خیلی خنده دار بود! شخصیت خیلی جالبی از دوران پیری دوریا ترسیم کردین. و خوشبختانه به همون یک صحنه اکتفا نکردین. اینجا هم همون شخصیت دیوونه و پر جنب و جوش رو می بینیم:
نقل قول:
دوریا در عوض به آن های خیره شد و شروع به بالا و پایین پریدن کرد:
- آتیش بازی! آتیش بازی دوست دارم!
بین شخصیت و دیالوگ خودش فاصله نذارین.
نقل قول:
گربه! کجای این خوک ترسو شبیه به گربه بود؟ نه، موش، یا شاید هم خوک، این ها بیشتر به او می آمدند. دوریا خودش گربه بود!
افکار هذیان وار دوریا خیلی جالبن. بهترین نکته پست شما شخصیت دوریاست. اونقدر روشن و واضح و باور پذیره که خواننده ترجیح می ده سوژه های دیگه رو کمرنگ می کردین و بیشتر درباره دوریای پیر می نوشتین.
مسخره کردن آرسینوس با استفاده از فامیلیش ایده خیلی خوبی بود. تیکه هایی که دوریا انداخت خیلی با مزه نبودن! ولی وقتی با شخصیت و حرکاتش همراه شدن طنز جالبی به وجود آوردن. خواننده خیلی راحت می تونه عصبانیت آرسینوس رو حس کنه.
استفاده از فلش بک می تونه خیلی مفید و جالب باشه. ولی این کار معمولا برای خواننده سنگینه. این که سوژه فعلی رو فراموش کنه و از زمان حال جدا بشه و به گذشته بره. هر فلش بک و تغییر زمان به حال و آینده یک بار خواننده رو از داستان شما جدا می کنه. برای همین در حین استفاده از این تغییر زمان ها با دقت رفتار کنین. تا جایی که ممکنه تعدادشون رو کم کنین و قسمت های همزمان رو به هم متصل کنین. مگه این که واقعا تغییر چند باره زمان لازم باشه.
افتادن شیشه معجون شانس در سلول اتفاق جالبی بود و این که دوریا دیگه نمی خواست از اون معجون استفاده کنه اتفاق بهتری بود. ولی فکر می کنم برای این که خواننده به راحتی قبولش کنه به توضیح بیشتری احتیاج داشت. مسیری که انتخاب کردین درست بود. فقط بهتر بود کمی بیشتر پیش می رفتین. درباره احساس دوریا...سال هایی که در آزکابان گذرونده بود و چیزهایی که از دست داده بود. بزرگ شدن و ازدواج بچه شو ندیده بود. کمی توضیح بیشتر می تونست راحتتر خواننده رو قانع کنه که دوریا از معجون شانس متنفره.
در مورد جرم دوریا هم همینطور بود. تقلب در مسابقات برای گذروندن این همه سال در آزکابان کافی نبود. حداقل باید یه چیزی بهش اضافه می شد. مثلا فردی به دلیل استفاده دوریا از معجون در مسابقه می مرد!
موفق باشید.
__________________
بقیه نقد ها به زودی!