هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
#54

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۲ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
#53

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۲۰:۱۱:۵۸
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
اتاق غذاخوری

هکتور بالاخره بعد از کمی چپ و راست و بالا و پایین کردن سینی را روی میز غذاخوری گذاشت. وقتی که مطمئن شد ویبره زدنش باعث شکستن ظرف معجون ها نمیشود، شروع به فریاد زدن کرد.
-ارباب ها! غذا حاضره! غذا حاضره!

چند دقیقه ای گذشت و هکتور هم منتظر ماند. هکتور بیشتر منتظر ماند. هکتور خیلی منتظر ماند. هکتور آن قدر منتظر ماند تا بالاخره صبرش تمام شد.
-ارباباااااا کجایین پس؟

باز هم خبری نشد. هکتور نمی فهمید. چگونه باید خود ارباب خوانده ها را به سر میز غذا بکشاند؟ شاید باید انواعی از رژ، کرم پودر، پاتیل و حشره را سر میز غذا می گذاشت تا کسی راضی به غذا خوردن می شد.
معجون ساز هنوز از فکرهایش خارج نشده بود که قل خوردن سایه ای در زیر یکی از صندلی ها توجهش را جلب کرد.
-حشره! نه... یعنی ارباب واقعی!

لرد از زیر صندلی مذکور بیرون آمد و تعظیم کرد.
-بله ارباب هکتور؟

هکتور تعجب کرد. این تعجب به قدری زیاد بود که ویبره زدنش برای چند دقیقه متوقف شد.
-ارباب؟ ارباب! ارباب؟
-چی بگم پس؟ لرد هکتور؟

دهان هکتور باز شد و باز ماند. معجون های رنگارنگِ روی سینی سریعا باید خورده می شدند.

بعدتر...

هکتور در سالن راه می رفت و با لحنی موزون داد میزد:
-معجون دااارم... معجون خوب! معجون خوب دارم واسه اربابای خوب!

چند قدمی که برداشت، ناگهان موجودی از اتاق کناری اش بیرون پرید و لوله ی مسلسلش را به سمت سر هکتور گرفت.

-وینکی ارباب خوووب بود.
-برو کنار جن خونگی... معجون دااارم...

وینکی عصبانی شد. وینکی ارباب بود!
-وینکی جن خانگیِ قدرتمند بود. وینکی به مسلسل ها و وسایل تمیزکاری دستور داد. وینکی ارباب همه چیز بود.
-ئه؟ پس بیا از این معجونا بخور تا ارباب قدرتمندتری بشی.

وینکی چند مسلسل دیگر هم از جیب هایش بیرون کشید و هکتور را هدف داد.
-معجون ساز ویبره زن خواست وینکی کشت. وینکی گول معجون ساز ویبره زن نخورد. وینکی ارباب گول نخوری بود.

وینکی موجودی بود که اصلا گول نمی خورد. وینکی می دانست که اگر یکی از معجون های هکتور را بخورد اربابیتش از بین می رود. جن خانگی، بسیار مقتدر بود. وینکی پادشاه تمام مسلسل ها و وسایل تمیزکاریِ (!) جهان بود. هکتور نمی توانست وینکی را گول بزند. پس وینکی مسلسل هایش را روی زمین گذاشت و به سمت هکتور اشاره کرد.
-مسلسل های یگان هیجدهِ شرقی باید ناوگان معجون هایِ معجون سازِ ویبره زن غرق کرد. مسلسل شماره 23 کروشیو. ئه! وینکی که چوبدستی نداشت. پس بیشتر کروشیو!

هکتور:


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۱ ۲۱:۳۹:۱۶


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
#52

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۸:۵۴:۰۹ شنبه ۱ اردیبهشت ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
دقایقی بعد- آزمایشگاه هکتور

هکتور که پس از نوش جان فرمودن کروشیویِ متعلق اسنیپ، به سختی خودش را به آزمایشگاهش رسانده بود، در حالی که مشخص نبود مخاطبش کیست (و یا حتی چیست!) روی زمین آزمایشگاه نشسته بود و داد و بیداد می کرد.
- اونا به چه جراتی با معجون ساز و چتر دار مخصوص ارباب اینطوری رفتار میکنن؟ این قابل تحمل نیست! باید براش فکر بکنم.

نیمه بدتر از بدِ درون هکتور با شنیدن این صدا فرصت را مناسب دید و در حالی که می کوشید ویبره نزد تا در اثر ترکیب با نیمه ی بدِ هکتور نیمه ای ناخالص به وجود بیاید، گفت:
- به همشون معجون لرد نَشوندگی بده، اینطوری همشون به حالت عادی بر میگردن!

هکتور متفکرانه این تصمیم را بررسی می کرد که نیمه بدش پیشنهاد دیگری را ارائه داد:
- هکتور به اون گوش نکن بذار دوستانت یه مدتی در این حالت بمونن. خودشون به حالت عادی برمیگردن.
- نه هکتور به پیشنهاد من عمل کن!
- نه، پیشنهاد من گزینه بهتریه!
- مال من شیطانی تره.
- مال من....

- سااااااااااااااااااااکت!

هکتور که از کشمکش بین نیمه بد و بدترش خسته شده بود با این فریاد آن ها را ساکت کرد و گفت:
- اصلا به حرف هیچکدومتون عمل نمیکنم! طبق آخرین و به روز ترین نوشته های خودم که نتیجه تحقیقات اخیر منه ضد معجون هر معجونی، در واقع معجونی با رنگی متضاد با معجون قبلیه و محتوا کاملا بی ارزشه! البته نمیدونم در نمونه های آزمایشیم چرا موراد استثنا خیلی بیشتر از موارد نتیجه من بود ولی مهم نیست. کاری که من باید بکنم اینه که به هر کدوم از مرگخوار های ارباب معجونی با رنگی متفاوت با شخصیتشون بدم.

نیمه بدِ هکتور:
نیمه بدترِ هکتور:
هکتور:

و دقایقی بعد هکتور در حالی دیده شدکه با یک سینی پر از معجون های رنگارنگ و خاصیت های گوناگون در دست داشت از آزمایشگاهش خارج میشد...


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۷:۰۳ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
#51

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
- چیه؟هنوز که اینجا ایستادی معجون ساز تقلبی بی سر و پا!مگه نگفتیم لیاقت نداری معجون ما بشی؟پس برو پی کارت!حضورت همسرمون رو رنج میده!

هکتور وار نگاهی به پاتیل طلایی مقابل آرسینوس انداخت.
- آخه...آرسی...سرورم!مگه تو کتابای رولینگ گفته نشده بود که شما اصلا ازدواج نکردین و تجرد گزیدین؟شما با این کارتون کتابو زیر سوال بردین!

هکتور بلافاصله متوجه شد مرتکب اشتباه وحشتناکی شده است.دود غلیظی از زیر نقاب آرسینوس که بر چهره داشت به بیرون راه یافت و چیزی نگذشته بود که...
- ای ملعون پست حقیر!چطور جرئت کردی همسر دلبند مارو برنجونی؟کروشیو بر تو!رولینگ بوق زده با تو ای مایه ننگ!کروشیو!کروشــــیو!کروشیـــــــــو!

هکتور در حالیکه چون میگ میگ از لا به لای سیل طلسم های شکنجه ای که به سویش روانه بود جاخالی می داد دیوانه وار به سمت در دوید و با شتاب ان را گشود.هرچند وقتی طلسم شکنجه ی دیگری به در برخورد و آن را پودر کرد دریافت بی دلیل وقت و انرژیش را هدر داده است.
- اگر لرد در حالت عادی بود یه کروشیو نثارت می کرد که اینهمه گفت از این ورد الکی استفاده نکنید!

-کــــروشـــــیو!

هکتور با یک حرکت خود را به بیرون از اتاق انداخت و ناچارا سخنرانیش را نیمه تمام گذاشت!

دقایقی بعد- اتاق نشیمن خانه ریدل

هکتور متفکرانه روی تنها صندلی سالمی که در نشمین باقی مانده بود نشسته و نگاهش را بر روی در و دیوار نیمه ویران اتاق نشیمن می گرداند.بقایای مکانی که تا دو ساعت پیش سالم بود.از ظاهر نیمه ویران نشیمن به سادگی میشد فهمید که بین مرگخوارانی که داعیه اربابی داشتند نبرد سختی در گرفته است.هکتور تلاش کرد این تفکر را پس بزند که در اثر این نبرد چند تن از همکارانش از بین رفته یا مجروح شده اند.آزمایش ساده او به یک فاجعه مبدل شده بود.اگر هرچه زودتر دست به کار نمیشد ممکن بود همه چیز از دست برود.از این تصور لرزه بر اندام هکتور افتاد...
-هکتور؟

رشته افکار هکتور از هم گسیخت.سرش را بالا آورد تا با اسنیپ رو به رو شود که وار بالای سرش ایستاده بود.هکتور به سختی آب دهانش را فرو داد.یعنی اسنیپی که می اندیشید لرد است چطور شخصیتی یافته بود؟
- سیو...ام...سرورم؟
- داری به خرابکاری که کردی فکر میکنی؟حقم داری هرچند من اگر جای تو بودم به خاطر این جنایتی که در حق ارتش سیاه مرتکب شدم از شرم آب میشدم و در زمین فرو می رفتم.به خاطر خرابکاری که به بار اوردی 100 امتیاز از گریفندور کم میشه!

صدای نعره ای از بالای پلکان گفت:
- به چه جرئتی از گریفندور نمره کم میکنی از موجود بی ارزش دورگه؟کروشیو!

اسنیپ با خونسردی از مقابل طلسم جاخالی داد تا هکتور بالاخره بتواند طعم کروشیوی آرسینوس را بچشد!

هکتور:




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۵:۵۲ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
#50

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
هکتور نگاهی عاقل اندر سفیه به کراب و ارتش لوازم آرایشی وی انداخت و به آرامی از کنار کراب گذشت... امیدوار بود که کراب متوجه حضور وی نشود.

- تو!... کی هستی که به مقر فرماندهی ما وارد شدی؟

هکتور لب هایش را به یکدیگر فشرد و با کراب که مستقیم به او نگاه میکرد چشم در چشم شد.
- من؟ من فقط دارم میرم آزمایشگاهم!
- مگه چی کاره ای؟
- من معجون سازم! من بهترین معجون ساز قرن هستم!

کراب با دیدن ویبره زدن بسیار وحشتناک هکتور یک قدم عقب رفت و ناگهان گفت:
- ما تو رو به عنوان معجون ساز اعظممون اعلام میکنیم. بیا خودت رو آرایش کن تا زیبا بشی.

هکتور نابود شد. به محض اینکه چهره خودش را با لوازم آرایشی کراب تصور کرد محتویات معده اش شروع به لرزیدن کرد و چهره اش سبز شد و در حالی که همچنان ویبره میزد، گفت:
- من؟! معجون ساز شما؟! لوازم آرایشی؟! من باید برم!
- بگیریدش سربازان من! تعصب خودتون رو اینجا به من ثابت کنید!

هکتور در حالی که ویبره میزد و حالت تهوع داشت با تمام سرعت از کراب که به لوازم آرایشی ها دستور میداد فاصله گرفت و وارد اتاقی دیگر شد. به محض اینکه وارد شد درب را پشت سر خود بست و نفس راحتی کشید. سپس نگاهش به وسط اتاق و پاتیل طلایی افتاد...

- چطور جرئت کردی وارد قلمرو ما بشی؟ چطور؟ چطور؟ چطور؟
- آرسینوس... چیزه... من فقط داشتم...
- ما باید وضعیت را با معاون اولمان در میان بگذاریم و از راهکار های هوشمندانه ایشان بهره ببریم!

آرسینوس پس از گفتن این حرف کلاه وزارتش را از روی زمین برداشت و گفت:
- معاون عزیزمان... به نظرت با این مزاحم چه کنیم؟ معجون بریزیم تو حلقش؟
- معجون؟
- ما بهترین معجون ساز دنیا هستیم!
-
- بله... معاون اولمان میگوید که خودت رو تبدیل کنیم به معجون!
- معجون؟

آرسینوس سپس سرش را به پاتیل طلایی روی زمین نزدیک کرد.
- بله؟ به درد معجون شدن نمیخوره؟! باشه... هرچه همسر عزیزمان بفرمایند!
-



پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴
#49

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
-به چپ چپ!

-اون چپه آخه؟ شماها هنوز راست و چپ خودتونو نمی شناسین. من چطور به عنوان یک ارباب بهتون اعتماد کنم؟ چطور با شما به جنگ جهانیان برم؟ تو...چرا برگشتی اون طرف؟ :vay:

وینسنت با عصبانیت ریمل نافرمان را از کنار سایه چهل رنگ برداشت و در خط مقدم ارتشش قرار داد.
-بیا. از این به بعد مقام معاونت خودمان را به تو میدهیم. ضد آب هم که هستی. مارکت هم خوبه. کلی گالیون دادیم بابتت. به یه دردی بخور. رژ صورتی...تو برو آخر صف. اصلا ازت خوشمون نمیاد. خیلی زود پاک میشی. به اندازه کافی هم برق نمیزنی.

رژ صورتی اطاعت نکرد و این موضوع لرد وینسنت را به تعجب واداشت!
-که اینطور...هان؟ ظاهرا من زیادی بهتون رو دادم. قدیما وقتی لرد حرفی می زد همه بلافاصله اجرا میکردن. الان وایسادین و با وقاحت زل زدین به چهره ملیح اربابتون و اطاعت هم نمی کنین. به زودی با استفاده از آرسینوس ورژن جیگری تو را خواهیم ساخت. کرم پودر؟ حواست کجاست؟

حواس کرم پودر جایی نبود. یعنی اصلا کرم پودر حواسی نداشت که جایی باشد. فقط کمی کج شده بود. لرد وینسنت لرد دلسوز و مهربانی بود. کرم پودر را صاف کرد.
-فکر نکن یادم رفته. لکه های صورت رو به خوبی نمی پوشونی. این بود آموزشی که من بهتون دادم؟ و تو...خط چشم؟ رفیق نیمه راه...دیروز وقتی بارون گرفت چرا روی صورت ما جاری شدی؟ حتی برای یک لحظه به آبروی ارباب فکر کردی؟ به زیبایی نابود شده در جلوی چشمان هزاران دشمن. ندیدی رزمرتا چطور زیر زیرکی به ما خندید؟ چرا آبروی این ارتش ذره ای براتون مهم نیست؟ چرا تعصب ندارین؟ واقعا چرا؟

صدای وینسنت اوج میگرفت و بلند میشد. در یک روز عادی این موضوع کاملا غیرعادی بود. ولی آن روز در خانه ریدل مکانی یافت نمیشد که حرف ها و حرکات در آن عادی باشد!


ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۱ ۱۴:۳۰:۴۳

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴
#48

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
هکتور پاورچین پاورچین از کنار ایوان که دستور پخت غذای بعدی را به اطلاع وسایل آشپزخانه(!) می‌رساند می‌گذرد و خودش را به پارچ آبی که با معجونش مزین شده بود می‌رساند. تقریبا تمام آن خورده شده بود اما هنوز مقداری آب درونش باقی‌مانده بود. با احتیاط شیشه‌ای کوچک را از جیب ردایش بیرون می‌آورد تا محتوای باقی‌مانده‌ی پارچ آب را درون آن بریزد و به بررسی معجونش بپردازد. شاید این‌گونه می‌توانست بفهمد چه بلایی بر سر مرگخواران و لرد آمده است!
- عه... چی کار می‌کنی ایوان؟

هکتور پارچ را خم کرده بود و قطرات آب برای ریختن درون شیشه آماده بودند، اما در حین جابه‌جایی میان پارچ و شیشه، تغییر مسیر داده و به سمت سینکِ ظرفشویی به پرواز در آمده و درونش ناپدید می‌شوند. ایوان که مسئول این کار بود، چوبدستی‌اش را کنار می‌گذارد و می‌گوید:
- چطور جرات می‌کنی بدون اجازه ما مزاحم وسایل آشپزخونه‌مون بشی؟ برو بیرون!

هکتور که معجونش را از دست رفته می‌دید و دیگر کاری در آنجا نداشت، سرش را پایین می‌اندازد و ایوان را با حکومتش(!) تنها می‌گذارد.

- ... دستور می‌دیم بهشون خبر بدین تا بیان.

هکتور که درست از پشت سر لینی در آمده بود، به صورت کاملا ناخودآگاه نجوای او را می‌شنود و با تعجب جلو می‌آید. اما کسی را علاوه بر لینی نمیابد!
- چی کار می‌کنی لینی؟ با خودت حرف می‌زدی؟

لینی با چهره‌ای در هم رفته به سمت هکتور برمی‌گردد. هکتور چطور می‌توانست او را این‌چنین خطاب کند و بدتر از آن... از او در مورد کارش توضیح بخواهد!
- تو اول برو حرف زدن با لرد پیکسیو یاد بگیر بعد مزاحم شو.

هکتور نگاهی گذرا به اطراف می‌اندازد و خب... هکتور دیگر کنجکاو نبود! از عنکبوت‌هایی که در گوشه و کنار اتاق تار تنیده بودند و مگس‌هایی که همچون نگهبان در سرتاسر آنجا در حرکت بودند و حشراتی که بعنوان بادیگارد دور سر لینی بال‌بال می‌زدند، می‌شد حدس زد که مخاطبِ سخنِ لینی، یارانِ حشره‌اش بودند! او پیش از آنکه بخواهد به دستور لینی مورد هجوم زنبورهایی قرار گیرد که از لای پنجره در حال وارد شدن به اتاق بودند، دوان‌دوان آنجا را ترک می‌کند.

هکتور نفس‌نفس‌زنان در را محکم پشت سرش می‌بندد و به آن تکیه می‌دهد. تکه‌های مختلف ذهنش را در کنار یکدیگر می‌گذارد و بالاخره پازل را حل می‌کند. معجون لردشوندگی!

دیگر نیازی به معجونِ از دست‌رفته‌اش نداشت، حالا دیگر خوب می‌دانست چه معجونی مسبب این قضایاست و چه بر سر مرگخواران آمده است. هرکدام خودشان را لردی تصور می‌کردند که حکومتی نیز در اختیار دارد...
- عیب نداره، خودم درستش می‌کنم. معجونای هکتور به کمکتون میان.

هکتور این را می‌گوید و قدم در راهِ درازی می‌گذارد که تا رسیدن به آزمایشگاهش باید طی می‌کرد...




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۸:۱۰ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴
#47

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۶:۵۶ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴
#46

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه جدید:


-دود...بخار...آتش...یخ...و تا تا....معجون جدید دگورث گرنجر در خدمت اقامتگاه جدید و مرموز ارباب و یارانش!


سر میز غذا!


-پیشت...بلا؟ اون نمکدونو بده من.

بلاتریکس نگاهی به نمکدان که درست در مقابل لرد سیاه قرار داشت انداخت. خیلی خوب می دانست که به محض این که دستش را برای برداشتن آن دراز کند چه اتفاقی خواهد افتاد. جای چهار سوراخ عمیق که واضحا توسط چنگال ایجاد شده بود هنوز روی پشت دست هلنا خودنمایی می کرد.
-عمرا...اگه جرات داری خود بردار.

ایوان روزیه با عصبانیت به خوردن ادامه داد. ولی غذا هر لحظه بی نمک تر از قبل به نظر می رسید. طاقتش طاق شد!
-پیشت...هوی...جن! تو چرا داری سر میز با ما غذا می خوری؟

وینکی که به اصرار فلیت ویک درست کنار او نشسته بود به نشان ریاست اداره کاراگاهان که روی سینه اش می درخشید اشاره کرد. ایوان اهمیتی به نشان نداد!
-فرقی نمی کنه...هنوزم یه جنی. اون نمکدونو بده به من حالا.

وینکی رئیس بود...ولی هنوز هم جن کوچکی درونش زندگی می کرد که میل شدیدی به اطاعت داشت. با خوشحالی برای برداشتن نمکدان خیز برداشت...ولی با شناسایی محل نمکدان که دست کمی از میدان مین نداشت عقب نشینی کرد.
-استخون سخنگو خودش نمکش را برداشت. به نظر وینکی غذا بسیار خوش نمک بود. نمک برای استخون ضرر داشت.

ایوان یکی دوبار دیگر درخواستش را تکرار کرد...ولی کسی جرات نمی کرد دست به نمکدان بزند. ایوان نمی توانست با این وضعیت کنار بیاید. ایوان بسیار شکمو بود! یک چشمش به نمکدان بود و چشم دیگر به ته دیگ هایی که قبل از تمام شدن غذا اجازه خوردنشان را نداشتند.
-نکنه غذای بقیه زودتر از من تموم بشه و برن سراغ ته دیگا؟...نه...نمی تونم تحمل کنم. هوی کچل! بی دماغ...با تو ام. اون نمکدونو رد کن بیاد.

لرد سیاه نمکدان را برداشت و دو دستی تقدیم ایوان کرد.
-بفرمایید.

ایوان نمک را به غذا پاشید و به خوردن ادامه داد.
چشمان هکتور از شدت تعجب گرد شده بود. این آرامش قبل از طوفان بود. توهین بزرگ ایوان را همه شنیده بودند. هر لحظه ممکن بود لرد سیاه عکس العمل بسیار وحشتناکی نشان دهد...ولی چند دقیقه گذشت و اتفاقی نیفتاد. موضوع عجیب تر این بود که چشمان همه در حالت عادی قرار داشت...فقط هکتور بود که تعجب کرده بود!
غذا تمام شد. ته دیگ ها خورده شدند و دسر هم صرف شد...کسی اعتراضی به ایوان نکرد.

-بشقاب ها و قاشق ها...به شما دستور می دهد جمع شوید! به آشپزهانه بروید و شسته شوید. به دقت خود را خشک کنید و در انتظار وعده بعدی باشید.

این جمله ها را ایوان با صدایی فریاد گونه به زبان آورد. در حالی که روی صندلی رفته بود و دست هایش را به دو طرف باز کرده بود.

هکتور به آرسینوس نزدیک شد و ضربه ای به بازویش زد.
-این چش شده؟ چرا داره با کارد و چنگال حرف می زنه؟ ارباب چرا هیچی بهش نمی گه؟ چرا داره ظرفا رو جمع می کنه؟

آرسینوس با چهره ای متحیر به هکتور خیره شد.
-چطور جرات کردی؟ از ما فاصله بگیر! این چه طرز حرف زدن با لرد جیگره؟ بدیم برت گردونن به خانه ریدل و به سیخ بکشنت؟

هکتور نمی فهمید...همه چیز شبیه یک شوخی بزرگ بود. همین حالت متکبر و مغرور در چهره بقیه مرگخواران هم وجود داشت. هکتور نمی فهمید!او فقط کمی معجون شادی آور در پارچ آب روی میز ریخته بود و حالا ایوان داشت به پاتیل غذا دستور می داد در وعده بعدی ته دیگ های برشته تری برایش درست کند.




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۹۴
#45

نویل لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۵ پنجشنبه ۲۵ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۰۷ شنبه ۹ خرداد ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 10
آفلاین
پرفسور دامبلدور همینطور که به هری ، رون و هرمیون نگاه میکرد با تعجب پرسید:
پس نفر چهارم کی هستش؟
همه با همدیگه به نفر چهارم خیره شدن
نفر چهارم همینطور که با شمشیر سای خود کلنجار می رفت به آنها لبخندی زد
ناگهان همه باهم داد زدن: نووووووووویل!!!!!
رون: یا جد مرلین! بچه ها از الان شکست رو بپذیرید آخه تو اینجا چیکار میکنی نویل؟
نویل که گیج شده بود با ترس گفت: به همراه مادربزرگم اومده بودم باکینگهام پلیس رو ببینم که یهو شماهارو دیدم دنبالتون دویدم به داخل قلعه که رسیدم، یوهو به اینجا اومدم حالا بچه ها اینجا کجاست؟این لباسا چیه تو تنمونه؟اصن این سلاح دیگه چی چیه؟
رون:
هری همینطور که سرشو تکون میداد با نا امیدی گفت: بیخیال بچه ها مجبوریم نویل رو هم با خودمون ببریم نظر شما چیه پرفسور یعنی استاد؟؟ :worry:
استاد اسپلینتر همینطور که به افق خیره شده بود گفت: فکر خوبیه هری! بهتره شما چهار نفر به مبارزه برید من باید برم به یسری از کارها رسیدگی کنم
و بدون اینکه منتظر حرف دیگری باشد در افق محو شد...
هری ، رون و هرمیون هر سه باهم داد زدن:نننننننننننننننننننه!!!!
هرسه ی آنها به محل محو شدن استاد اسپلینتر خیره شدن و سکوتی سخت همه جارو فرا گرفت
ناگهان نویل سکوت رو شکست و گفت: خوب بچه ها حالا نقشه چیه؟؟؟
هرمیون با داد و فریاد گفت: بچه هاااااااااا!!!! ناامید نشید ما سه نفر+یک نفر هم میتونیم برنده شیم
رون با عصبانیت سرجاش نشست و نانچو های خود را به طرفی پرت کرد و گفت: آره با وجود نویل حتما برنده هستیم!!اصن عنصر اصلی پیروزی ما نویل هستش
و همینطور که هر سه ی آنها به نویل که با شمشیر سای خود درگیر بود نگاه کردن و به فکر فرو رفتند...


ویرایش شده توسط نویل لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۲۸ ۱۰:۳۸:۵۷

تصویر کوچک شده
ᓅــᓆـط یڪ جاـכـہ وجوכ כارכ ڪـہ ᓄـثل یڪ روכـᓘـانـہ بزرگ است: چشـᓄــہ هایش آستانـہ ے هـᓄــہ ے כرهاست و ڪورہ راهها جویبارهایے هستنـכ ڪـہ بـہ آטּ ᓄـے ریزنـכ.
تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.