سیریوس با بی اعتنایی به وضعیت اسفناک دامبلدور در حالیکه شیشه شیر به دهان خودش و ریشش را روی زمین می کشید گفت:
- وضعیت مشخصه مالی...اینجا خونه مه و از صدق سر من دامبلدور تونست محفلو راه بندازه. فراموش نکن اگر خونه من نبود در بهترین حالت محفل باید جلساتشو تو خیابون برقرار می کرد.
مودی با خشم دستش را روی میز کوبید.
- تو هم فراموش نکن کی دست راست دامبلدور بوده این همه مدت.
- اگر منو و مالی وظیفه خطیر تولید نسل محفلو به عهده نگرفته بودیم خونه تو و دست راست بودن تو به چه دردی می خورد؟
- اگر من استاد دفاع در برابر جادوی سیاه نمیشدم هری انقدر تو کارش پیشرفت نمی کرد و به دفاع در برابر جادوی سیاه علاقه مند نمیشد تا بتونه با اکسپلیارموس لردو از وسط نصف کنه. پس من باید جانشینش باشم.
محفلیون به دنبال هضم این استدلال منطقی ریموس فک هایشان روی زمین افتاد.
مالی که تلاش می کرد دامبلدور را برای پوشیدن پوشک قانع کند مداخله کرد.
- بس کنید دیگه. مگه وضع و حال این طفل معصومو نمی بینید.اول فکر اینو بکنید بعد گیس و ریش همو بکشین.
به دنبال این حرف سکوت حاکم شد. چند لحظه بعد ریموس با بی میلی نسخه روزنامه ای را که در دست داشت به طرف مالی انداخت.
- بیا...این آگهی خانه سالمندانه. گزینه خوبیه به نظرم.حداقل برای نگه داری از دامبلدور با این وضعیت.
همان لحظه- خانه ریدل- گفتیم که نمی خوریم...دستت را بکش ای دختریه ناخلفیه من. اصلا حالا که اینطوریه هستیه من فقط با ژوزفینینه غذا می خوریم....ژوزفین!کیه؟کــــــیه؟ :hyp:
بلاتریکس با عصبانیت قاشق را به طرف لینی که با نیش باز به تلاش و تقلای او چشم دوخته بود پرت کرد.
- مرگ!عوض اینکه کمکم کنی وایسادی زبون کوچیکتو نشون میدی؟شانس آوردی چوبدستیم دم دستم نیست.
لینی از مقابل قاشق جا خالی داد.
- هین؟بلا فکر کنم چشمات ضعیف شده ها... خنده من فرمتش این
بود. چه طور ممکنه تو زبون کوچیک منو دیده باشی؟
در همان لحظه که بلاتریکس شخصا بر می خاست تا به حساب لینی برسد لرد وارد آشپزخانه شد.
- پس این قهوه ما چی شد بلا؟کارت به جایی رسیده که به دستور اربابت بی اعتنایی می کنی؟اگر مرگخوار وفادار ما نبودی با یه آوادا به ایفای نقشت خاتمه می دادیم.
بلا با وحشت از جا جست.
- سرورم...عفو کنید تقصیر من نیست.در حقیقت مشکل از جده بزرگوارتونه. :worry: عملا همه مرگخوارارو اسیر خودشون کردن. تو طول روز چند مرتبه باید بهشون غذا بدیم و پوشکشون کنیم. تازه اونم به هزار زور و زحمت. همین امروز صبح پیش پاتون شش بار غذاشونو به عمد بالا آوردن و سه بار پاشیدن به در و دیوار...دیروزم سوار تسترال محبوبتون شده بودن. هر وقتم حوصله شون سر میره دم نجینی رو میکشن و باهاش طناب بازی میکنن یا گرش می زنن. سر هم کردن ایوان هم که شده کار هر روزمون. تمام وسایل شکنجه گاهو تبدیل کردن به شهربازیشون و نمی ذارن ما کسی رو شکنجه بدیم. تمام مدت با زندانیا دارن با وسایل بازی می کنن. در کل تمام وقتمون صرف مراقبت از ایشون و جلوگیری از خرابکاریشون میشه.
لرد با دقت به صورت سالازار که در آن لحظه به وسیله شیربرنجش روی دیوار نقاشی می کرد خیره شد. بعد از دقایقی لینی و یلاتریکس متوجه شدن لرد آه کشید.
- خیلی خب بلا...بهت وقت میدیم یه مکان مناسب برای نگه داری از جدمون پیدا کنی. به نفعته حساب جیب ارباب رو هم داشته باشی.