هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۵:۵۸ یکشنبه ۶ اردیبهشت ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
آگوستوس من و من کرد:خب... خب... مگه این تالار صاحب نداره؟من... آشپزخونه رو ... دو دقیقه ول...

و همان موقع ناگهان جیغ مروپ دوباره به هوا بلند شد:الان جیجر مامان گشنه میمونه... دلتون میاد؟
و طوری به جمعیت نگاه کرد که انگار خرگوشی را در حال شیر دادن به بچه هایش کشته باشند.

آگوستوس از این فرصت استفاده کرد،داخل آشپزخانه پناه برده و در را محکم بست... همان طور که صدای چرخیدن قفل در به گوش می رسید،سوروس با خونسردی به سمت در رفت:تا دو دقیقه دیگه در رو باز میکنی و توضیح میدی وگرنه در رو حذف شناسه میکنم.

و در این میان ریگولوس که لبخند ملیحی زده بود و قاشق فسنجون هنوز توی دستانش بود طوریکه انگار همان خرگوش دوباره زنده شده باشد به مروپ نگاه کرد:چه صدای زیبا و بی نقصی...

مروپ برای لحظه ای به او خیره شد... طوریکه انگار نمیدانست این معجون خورده ی رومئو را دقیقا در این زمان مشخص کجای دلش باید بگذارد.و سپس زمزمه کرد:لطف داری... زمان خواستگاری پنجشنبه هاست ولی... همون طور که دم در آشپزخونه نوشتم،بجز پنجشنبه ها حتی کیس های مالک ویلا در خارج از کشور هم اکسپت نمیشن...

و ریگولوس که انگار هیچ چیز نفهمیده بود با عشق و علاقه به در آشپزخانه خیره شد:پس... پس الان تو اون تویی؟

برای لحظه ای چشمانش روی پیغام ثابت شد و بعد همانند بوفالوی مجهز به پارچه قرمز به سمت در هجوم برد... با سر توی در فرو رفت و در حالی که سوروس تلاش میکرد فک منوی مدیریتش را از روی زمین جمع کند تا زیر دست و پا نماند،در را خرد کرده به داخل هجوم برد... و صدای نعره اش شنیده شد:اگه من بخوام امروز میتونه پنجشنبه باشه...!

و صدای نعره ی آگوستوس به هوا رفت...:من آگوستوس راک وودم مرتیکه ی رودووولف!

و سوروس که حالا بطور موقت آگوستوس را در شرایط محاکمه نمی دید،لبخند رضایتمندانه ای زد: :pretty:

در حالیکه لج سوروس در آمده بود و نویسنده ی محترم که حال خودش هم از این شکلک در حال بهم خوردن بود راضی نمیشد از شکلک دیگری برای نشان دادن لبخند رضایتمندانه استفاده کند،صدای غش غش خنده ی منوی مدیریت به هوا رفت.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۴

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
در همان لحظه که مروپ گانت از درد لگد آگوستوس ناله کنان از جا بر میخاست تا به دنبال پسر ارشدش رفته و شکایت بی احترامی که به او شده بود را به گوش همایونی وی برساند صدای سرد و مخوف دیگری به گوش رسید:
- باز من دو دقیقه چشم منو دور دیدین تالارو گذاشتین رو سرتون!چه خبره اینجا؟

ملت اسلی بازگشتند تا با پیکر سیاهپوش اسنیپ رو به رو شوند که چون میرغضب بالای سرشان ایستاده و منتظر پاسخ مناسبی بود.
فلورانسو اولین کسی بود که از شوک دیدار مجدد اسنیپ در طول سه پست خارج شد.
- چی...چی شد الان؟تو که همین الان اینجا پشت سر ما بودی سیوروس!

اسنیپ نگاهی به پست های قبل انداخت.
- خیر من نبودم.شما هنوز نمی تونین تشخیص بدین من هیچوقت از این شکلک خز :pretty: استفاده نمی کنم؟

ملت اسلی با سردرگمی مشغول خاراندن سر خود شدند و همزمان به دو اسنیپی خیره شدند که حی و حاضر مقابلشان ایستاده بودند. اما واضح بود به نتیجه ای نرسیدند.
- خب پس اگر تو اسنیپی این یکی کیه؟

اسنیپ شماره 1: مشخصه من اسنیپم!

اسنیپ شماره 2: مشخصا من اسنیپ هستم.تا به حال کی دیده من از شکلک جیغ استفاده کرده باشم؟

اسنیپ شماره یک در پاسخ به این سخن درحالیکه جیغ زنان عنوان می کرد او اسنیپ حقیقیست منوی مدیریتش را رو به اسنیپ شماره دو گرفت و دکمه ای را روی آن فشار داد.اما هیچ اتفاقی نیافتاد.
اسنیپ شماره دو با آرامش یک عدد منوی شبیه به شخص مقابلش را از جیب دراورد.
- گفتم که اسنیپ واقعی منم!

با فشار تنها یک دکمه اسنیپ شماره یک در دم دود شد و به هوا رفت.ریگولوس که همچنان در شوک دیدن صحنه مربوطه انگشت به دهان مانده بود زودتر از سایر هم تالاری هایش موفق شد فکش را از روی زمین جمع کند.
- پس این یارو تو پست قبلی چطوری منو دوباره سرهم کرد؟

اسنیپ درحالیکه منو را در جیب می گذاشت گفت:
- اون سرهمت نکرد فقط با کمک اون منوی قلابی حذفت کرد. من همون لحظه سر رسیدم و دوباره برت گردوندم. یحتمل از این شناسه هایی تایید نشده ای بود که کلاهو فریب داده و وارد ایفا شده تا جای منو بگیره.بعدا بررسی میشه این موضوع...بگذریم.... می گفتین...اینجا دقیقا چه خبره؟

مروپ بلافاصله به یاد جسارتی افتاد که در حق او شده بود.جیغ زنان در حالیکه آگوستوس را نشان می داد گفت:
- از این بپرس چی شده!ببین سر غذایی که برای قند عسلم درست کردم چی آورده؟بچه م گشنه ش بود و غذا می خواست اما این نذاشت یه قاشق از غذای دست پخت مادرشو برای بار اول تو زندگیش بخوره!

اسنیپ نگاهی به آگوستوس انداخت که باعث شد به سختی آب دهانش را فرو دهد.
- خب آگوستوس...5 ثانیه مهلت داری توضیح بدی این چه فضاحتی بود که تو تالار تحت سرپرستی من آفریدی.

آگوستوس:


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۴ ۱۷:۱۳:۳۳


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۴:۵۳ جمعه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۴

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
ساطور چنان محکم بروی میز کوبانده شد که میز از وسط به دو نصفه کاملا مساوی تقسیم شد ! جمعیت مرگخوار با پرشی سه متری ، رکورد پرش جهان رو شکوندند و اسمشون در کتاب رکورد های گینس ثبت شد .
- بوقی های نمک نخورده نمکدون شکونده ! بوق ابن بوقا !! دو ساعت نبودم جای منو دادید به یکی دیگه ؟ ای بشکنه این دست که نمکاش تموم شده !!!

ساطور بعدی میرزا دقیقا وسط بشقاب فسنجونی فرود آمد که در آن لحظه خاص ، ریگولس میخواست قاشقش را داخل آن ببرد .
- هووووووی .... چته مرتیکه ؟! خو تقصیر خودته ... میخواستی ملتو گشنه ول نکنی بری . شکم گرسنه که دین و ایمون نداره !

راکی لنگ لنگان با تقه های پای چوبی اش به سمت چند کارتنی رفت که با خودش اورده بود . از داخل یکی از آن ها ، جعبه ای سیاه با یک عالمه دکمه بیرون آورد و آن را محکم به دیوار کوبید .
- از این به بعد ، اینجا باس ماس ! کسی بدون اجازه من نه وارد میشه ، نه خارج ! انواع و اقسام تله های انفجاری و غیره هم کار گذاشته میشه .
سپس با همان تیریپ لنگ ، مروپ گانت را با تیپا از اشپزخانه اسلیترین به بیرون راهنمایی کرد [!]
بعد از این اتفاقات ، بداخل آشپزخانه اسلیترین رفت و فریاد زد :
- دیگه از اینجا نمیام بیرون تا جامو کسی غصب نکنه .... بوقی ها !!!
هنوز دو دقیقه نشده بود که کله اش از بین دو لنگه در پدیدار شد :
از این به بعد ، برا غذاها باس کارت بکشید ! فقط غذای ارباب مجانیه .... که اونو خودم براشون میبرم ! بقیه باید بسته به نوع غذایی که میخواید ، گالیون بسلفید !!!


آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۲۰:۴۳ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
حس بدی توی فضا اوج گرفته بود و شعله می کشید،انگار همه منتظر رسیدن شخصی بنام ریگولوس بلک بودند.ورود های چرت و مرخرف ریگولوس که به هکتور گفته بود زکی،چندین دقیقه قبل از ورودش حس میشد.همه ی جماعت سبز درون سالن نشسته و منتظر غذای مروپ بودند.غذایی که تا چند دقیقه بعد یکی از فجایع بزرگ قرن را به بار می آورد.

و ناگهان،در باز شد و نور از بیرون به داخل تابید... و سایه ی هیکل بلند و باریکی در میان پرتو های-هیکل بلند و باریک،در میانه ی ورود چرت خود افتاد و مرد.

صدای لرد سیاه شنیده شد:این چرا مرد؟
و صدای خشک و جدی سوروس پاسخ داد:حذف شناسه ش کردم مرتیکه بدرد نخور وارد شونده رو.

و بلافاصله همه نگاه ها به سمت سوروس برگشت که دستی به منوی مدیریتش کشید و لبخند رضایتمندانه ای زد: :pretty:

_گناه داره خوب!بیچاره...

و همه ی نگاه ها به سمت محفلی برگشت،و سیوروس که انگار دیگر حوصله ی بحث کردن با کسی بنام فلورانسو را نداشت،منوی مدیریتش را نواخت و ریگولوس با صدایی شبیه صدای ترکیدن هندوانه زنده شد.

و همان موقع صدایی شنیده شد: پـــــســــر جیغر مامانی بیا ببین مومون برات چی دوروس کرده عجیجم؟! :kiss:

همه بجز سوروس و ریگولوس:
سوروس: :pretty:
ریگولوس:

مروپ که ظرف بزرگ فسنجون را روی میز می کوبید،لبخند زد:بخور مومونی،بخور قوی شی!
و لرد با لحن اعتراض آمیزی نالید:ولی آخه مامان!

همان موقع ریگولوس که تازه موفق شده بود خودش را که در دوران نقاهت پس از حذف شناسه بسر میبرد به میز برساند،با دیدن غذای توی ظرف هق هق کرد:فسنجون؟

و اولین قاشق را درون ظرف فرو کرد و به دهان برد...

همه بهمراه سوروس و بجز ریگولوس:
ریگولوس: :pretty:
مروپ: :pretty:


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۱۱ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۴

مروپ گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ یکشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۳۰ جمعه ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 21
آفلاین
رودولف من و من می کرد و به قطعات گوشت زل زده بود. ملت که تا سرحد جنون گرسنه بودن، منتظر اولین حرف رودولف بودن تا بفهمن چه مرگشه. اولین کسی صبرش تموم شد خود لرد بود.

- چته؟ بجنب دیگه.
- اربابا! من قصابم، آشپز که نیستم.

این جمله همانا و غش و ضعف ملت همانا!

- حالا آشپز از کجا گیر بیاریم؟ کی اینجا آشپزی بلده؟

فلورانسو که باشنیدن این جمله حس «بوق محسوب شدن» بهش دست داده بود، وسط جمع شیرجه زد و گفت:

- خب من! ... خب، من دیگه ... من؟ ... نه هیچی اشتباه شد!
- دیگه نبود؟ زود باشید تا مجبور نشدم دوتا ایمفری به عنوان آشپز بیارم!

همون طور که می دونید، در همچین مواقعیه که همه به بند کفش هاشون علاقه مند میشن، اما این مورد فرق داشت. همه به هم نگاه می کردن، واقعا هیچکس به جز این جوجه محفلی بلد نبود آشپزی کنه؟

در همین جا بود که به سبک رول های تازه واردهای ناوارد، نفیری از آسمون به گوش رسید و یه چیزی مثل شهاب سنگ راست خورد وسط سوژه! لرد از زمین بلند شد و سرفه کرد. به حفره ی وسط تالار نگاه کرد که یه «چیز» سبز رنگ وسطش وول می خورد.

قبل از اینکه لرد دستور تفتیش رو صادر کنه، جسم به همون سبک تازه واردی از زمین بلند شد و سمت لرد دوید و بغلش کرد.

- پسرکم! جیگر مامان! تو کجا بودی این همه وقت!
ملت:

لرد که سعی می کرد خودش رو از چنگ «مامان»ـش نجات بده، داد زد:

- مـــامـــــان بس کن! مگه نگفته بودم وقتی پیش دوستامم نیا، آبروم رفت! بدبخت شدم!
ملت:

مروپ لباسش رو تکوند و به کسایی که بهش اینجوری: نگاه می کردن زل زد. بعد داد زد:

- ناهار امروز بامن! غذای مورد علاقه ی پسر گلم، فسنجون!
و همچنان ملت:
»»»اسکیپ فوروارد«««

- خب خب خب! ببینم اینجا چی داریم؟
مروپ در یه کابینت توی آشپزخونه که حالا خالی از جمعیت شده بود رو باز کرد و مثل بقیه ی اونها با مقداری مواد اولیه ی کهنه و بدردنخور مواجه شد. زیرلب گفت:

- پس اینا رب انار رو کجا می ذارن؟ نع! انگار باید از جیب خودم مایه بزارم!

اصلا فکر نکنید «از جیب خودم مایه بزارم» مروپ مفهوم کنایی داشت! مروپ دستش رو تا بازو توی جیبش فرو کرد و دو تا شیشه ی یکسان بیرون کشید که هردوتاشون ظاهرا حاوی رب انار بودن. به شیشه ها نگاهی انداخت و از خودش پرسید:

- یادم اومد! یکی از اینا معجون عشق باید باشه! خب، ولی کدوم؟ واضحه، اونی که بوی مورد علاقه ی من رو بده معجونه س دیگه!

مروپ در شیشه ی اول رو باز کرد زیر داماغش گرفت...
- به به! بوی رب انار، من عاشق رب انارم! ... پس حالا که این بوی مورد علاقم یعنی بوی رب انار رو میده، پس معجون عشقه و اون یکی رب اناره!

دیگه تا ته ِ ته منظورمو رفتین فک کنم!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۱ ۱۸:۱۶:۱۹

!Home! Sweet Home

تصویر کوچک شده
خانه ی اصیل و باستانی گانت ها!


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۰:۵۱ دوشنبه ۳۱ فروردین ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
فلورانسو: خب مواد غذایی از کجا بیاریم؟ می تونیم در تالار به کاشت و داشت و برداشت مشغول بشیم.
یکی :ارباب فلورانسو محفلیه!
فلورانسو:من می گم خودمون می تونیم تولید کنیم.روی این حرفم اصرار دارم. ما باید حاصل دسترنج خودمونو بخوریم.
یکی:ارباب فلورانسو محفلیه!
فلورانسو:به هر حال دست آدم باید تو جیب خودش باشه. وابستگی خوب نیست.
یکی: ارباب فلورانسو محفلیه!
فلورانسو: دست و جیغ و هورااااااااااااااا!

عکس العمل آخر فلورانسو توجه لرد سیاه را جلب کرد.
-فلورانسو؟ تو محفلی بودی؟

فلورانسو محفلی بود. ولی محفلی ها هم تمایل داشتند زنده بمانند.
فلورانسو با دقت تک تک مرگخواران را زیر نظر گرفت. می دانست که هر لحظه ممکن است مورد حمله قرار بگیرد.یکی دو قدم عقب رفت.
-محفلی؟...خب...بله!

صدای "نچ نچ" ناشی از افسوس و خشم مرگخواران بلند شد.
لرد سیاه مجددا رو به رودولف کرد.
-ما محفلی دوست نداریم! مسموم می شیم. اون جن چیه با خودت آوردی؟ قراره به ما خدمت کنه؟ خب...گفتی قصابی؟ یکی از این سیاها رو سر ببر و بپز ما میل کنیم.مطمئنیم خوشحال می شن. ما گرسنه ایم! غذای سالم لازم داریم.




پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ پنجشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۳

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خیلی خلاصه(تااونجایی که من فهمیدم!):
تالار اسلیترین با بحران آشپزخونه مواجه شده...اعضای تالار از غذا ها راضی نیستن...حالا آگوستیوس مسئولیت آشپزی رو به عهده گرفته...در همین حین رودولف هم به عنوان قصاب جدید وارد میشه...

-----------------------------------------
رودولف وارد تالار شد و اینجوری نشت روی نمیکت!

آشا که از ورود رودولف متعجب شده بود گفت:
_اٍاٍاٍاٍاٍ....رودولف؟!دقیقا اون اون خانوما که تقریبا شئونات آسلامی رو هم رعایت نکردن،کین پشت سرت؟!:|
_اینا؟!خب اینا طرفدارای منن دیگه...جذب جذابیت من شدن هر جا میرم میان دنبالم!
_بعد اون دوتا عینکیا کی هستن؟!
_این دوتا؟! این دوتا بادیگاردامن...از من در مقابل هجوم انبوه بانوان محافظت میکنن...به هر حال جذابیته و هزار درد سر!

لرد نگاهی به دخترکان پشت سر رودولف انداخت...او ارباب بود و نباید به غیر از او کسی این همه طرفدار داشته باشد...
_رودولف!
_بله ارباب؟!
_هر چه سریعتر این طرفدارهات رو از تالار خارج کن!
_هر چی شما بگین ارباب!تام...جری! این عزیزان دل باکمالات رو به خارج از تالار راهنمایی کن...
_تام و جری؟!
_بله ارباب...اسم بادیگاردهامونه!
_اوه...اونها رو هم رد کن برن!
_چشم ارباب...تام و جری...خودتون هم بیرون!

ناگهان فلورانسو جیغی کشید!
_چرا اینقدر جیغ میزنی فلورانسو!کر شدیم!:vay:
_گیج شدم آخه! الان داستان چیه؟!مشکل چیه؟!
_هوووم...فکر کنم من میدونم!

همه نگاه ها به سمت لینی برگشت...خب...درسته که روونا توی اسلیترین نبود،ولی لینی هم مدتها توی ریون بود!
_خب بگو لینی!
_مشکل ما آشپز نیست....مشکل ما نبود مواد غذاییه! الان همش از این آت و آشغالا توی انبار مونده...همه غذا های درست و حسابیمون تموم شده!

همه به فکر فرو رفتند...لینی درست میگفت...اما حالا از کجا باید مواد غذایی تهیه میکردند!

شپلق!

_رودولف...چی رو داری با قمه ات تیکه تیکه میکنی آخه؟!:vay:
_ها...هیچی...خب...پیش بند رو نمیبینی توی عکس قبل؟!من قصابم دیگه!
_اما ما چیز به درد بخوری نداریم که تو داری تیکه تیکه اش میکنی؟!

رودولف سریعا به بدن بی سری که رو به رویش روی میز بود اشاره کرد و گفت:
_پس این چی بود؟!یه ممد محفلی رو توی تالار اسلی پیدا کردم سرش رو از تنش جدا کردم!خیلی عجیبه...محفلی تو اسلیترین؟!

_بهتره به جای این بحث ها بریم سراغ پیدا کردن مواد غذایی برای تالار!
هیچکسی شک نداشت که فلور تنها به دلیل عوض کردن موضوع بحث از موضوع قمه رودولف،محفل،اسلترین و جسد بی سر،بحث مواد غذایی رو دوباره پیش کشید!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۳/۱۲/۷ ۲۰:۱۵:۵۰



پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ سه شنبه ۳۰ دی ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
- صبر کنید!

همه به سمت صدا بازگشتند و با ديدن فلورانسو آهي كشيدند.
- باز چيه؟ باز اومدى بگى مى خوايم تو رو به عنوان محفلى کيسه بوکس کنيم يا نه؟
- کيسه بوکس؟ ننگ روونا! نخیر خواستم بگم اينجا چه خبره؟

مرگخواريون و تازه وارديون با بى اعصابى و بعضا کم اعصابى رو به دخترک چشم دوختند که" اي که وگفتى يعنى چه؟". فلورانسو دوباره شروع به جيغ جيغ کرد.
- شما که نمى خوايد من محفلى با اين عشق و محبت فراوون تو قلبم کشتی کج بازى کنم.. ها؟ شما که نمى خوايد من با اين عينک با اين چشمان سوباسايى با اين رداى سبز و طلايى با اين کفش هاى خيلى سانتى کشتی بگیرم؟

سيوروس دستى به موهاى چربش کشيد بعد دست چرب شده اش رو به ردايش کشيد بعد ردا را به ستون وسط سالن کشيد و گفت:
- نه نمى خوايم. تو فقط بايد تماشا کنى دوشیزه فلورانسو!
- من گشنمه. مگه قرار نبود غذا بخوریم؟ مگه قرار نبود اين آقای ميرزا سنگ و صخره الدوله رو بندازيم بيرون؟

ميرزا که اسم خودش رو شنيد سریع به سمت فلورانسو بازگشت و گفت:
- تازه قصاب جديد هم آوردم..رودولف بيا تو!


تصویر کوچک شده


I'm James.


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۷:۲۲ چهارشنبه ۲۴ دی ۱۳۹۳

بندن


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۵۲ شنبه ۸ آذر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۲:۱۰ پنجشنبه ۲۱ دی ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 9
آفلاین
ساعت 5:20 دقیقه بامداد بود که بندن سلانه سلانه وارد اشپزخانه میشود.قابلمه مسی در دست دارد با دو تا نون سنگک.
_اینجا چه خبره
بندن به تعرف صدا نگاه میکند اه و لرد سیاه میبینه
_اه تویی ولدی جان ندیدمت
_تو اون قابلمه چیه؟ ها چیه؟
_این هیچی
_کم دروغ بگو بوی کله پاچه هlه جا رو ورداشته
_خب حالا تو هم شلوغش نکن یه دست کلپچ
_همین یه دست کلپچ اگه دست من بود نیاز به چوب دستی مرگ نداشتم
_حالا تا این مرگ خوارای سیریشت نیومدند بیا یه جوری کنار بیایم
_اهم اهم
صدا از طرف سوروس اسنیپ بود
_به به کله پاچه میخرین به نمیگین نامردا
بندن کیا؟؟؟
_ما ها
صدای چند مرگ خوار و چند اسلیترینی با هم این جمله را گفت
_خب حالا شولوغش نکنید
_ چیو شلوغش نکنید تو داری به من مرگ خوار هام بی احترامی میکنی
_اها اصلا یه فکری
_چه فکری داری؟
_کیا اینجا کشتی کج بلدن
بندن نگاهی به قیافه شگفت زده جمع انداخت
_ حالا ولش کن مهم نیست بلد باشید یا نه, من الان یه رینگ کشتی کج ظاهر میکنم
قرعه کشی میکنیم به نوبت میام تو رینگ هدف هم بیرون انداختن بقیه از رینگه
هر کی نفر داخل رینگ بود پیروز کلپچ
سیوروس اسنیپ صداش رو صاف کرد و گفت:این هموهن رویال رامبل خودمونه
_نه بابا بلد بودین ما رو دو ساعته سرکار گزاشتین.حالا کیا موافقن
همه دستشان رابالا اوردند.
.......
ادامه در پست های بعد اتفاقات عجیبی در قسمت ها بعد رخ خواهد داد


ویرایش شده توسط بندن در تاریخ ۱۳۹۳/۱۰/۲۴ ۱۷:۳۰:۲۲

Stay my blade from the flesh of the innocent. Hide in plain sight. Never compromise the Assassin Brotherhood. These are the tenents of the Creed. The principles I used to live by. I was a young man then. The Seven Year War was about to begin. I could not have imagined what the [img width=300]https://encrypted-tbn0.gstatic.com/images?q=tbn:ANd9GcQNlHPpZYcyfNfhuBlPnSKlePgo0t_s_IIbsmj6aS6Ymsl-5lgJUQ[/img]future has in store for me... Nor the cost I would choose to bear...


پاسخ به: آشپزخانه ی اسلیترین
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ سه شنبه ۱۶ دی ۱۳۹۳

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
لرد که فوق تاثیر وفاداری این ممدخوار ( ممد + مرگخوار ) قرار گرفته بود ، از ظرف غذای مورگانا قاشقی را در دهان ممدخوار می گذاشت و قاشق بعد را در دهان خودش !
جمعیت مرگخوار که تحت تاثیر این عطوفت اربابشان قرار گرفته بودند ، روی زمین نشستند و با حالتی رویایی این منظره را تماشا کردند .

بخار آشپزخانه را فرا گرفته بود . در دیگی بازوی هشت پا آب پز می شد و در ماهیتابه ، جگر ققنوس !
صدای پر زدن پرنده ای در آشپزخانه می آمد اما " اینقدر دوده که نمیشه هیچکسیو دید ! " پس پرنده هم مشخص نبود .
در دیگ را برداشت . بخار اضافه ای به صورتش خورد . ملاقه را برداشت و کمی از سوپ خرچنگ همراه مغز رودرانر چشید . کمی نمک و کاری احتیاج داشت .
- آهای پسر ... بدو از تو انبار نمک زمینی و ادویه کاری بیار ! بعدش که آوردی ، بپر ایران یه خورده زعفرون بیار .. اعلا باشه ها !
شاگرد آشپز ، نگاهی به میرزا آگوستوس آشپز باشی انداخت . می دانست اگر کوچکترین خطایی انجام دهد ، آن ساطور که در حال شقه کردن گوشت پا گنده سرخ شده بود ، دفعه بعد سر او را شقه می کند .
سنگ دستی در هوا تکان داد و دم ساندرز را گرفت . چوب او را گوشه ای نشاند
- نگاه کن و یاد بگیر ! پس فردا که من رفتم ماموریت ، تو باس جا من اینکارا رو انجام بدی !
ساندرز با خودش فکر می کرد “ واقعا چجوری باید یه زاغ سیاه جادویی آشپزی کنه ؟ “ اما صدایی به نشانه تایید در آورد .

نیم ساعت بعد دو لنگه در آشپزخانه باز شد و همراه مقادیر زیادی گاز CO2 و O2 سه چرخ دستی طویل العرض وارد سالن شد . میرزا آگوستوس پیشاپیش چرخ دستی ها در حالی که انواع کارد و ساطور را به کمر بسته بود حرکت می کرد .
لرد که ت ... فوق تاثیر این پرکاری میرزا قرار گرفته بود ، در دم آشپز قبلی را به دیار اشیای گمشده فرستاد . ممدخوار را نیز سرخورده کرد و او را جوری هل داد که صندلی چرخدارش هزار دور زد و خودش از کادر برای همیشه خارج شد .
مرگخواران برای اینکه به یکی یا هر دوی این سرنوشت ها دچار نشن ، بلافاصله دوش فنگ ، خبردار ، به چپ چپ ایستادند .

میرزا تا به لرد رسید ، زانو زد تا لبه ردای ارباب را ببوسد اما تا آمد لبش را غنچه کند ، ناگهان سرفه ای خش دار کرد . از ترس کثیف شدن ردای لرد ، خودش را عقب کشید . باز دوباره سماجت به خرج داد و جلو آمد تا ببوسد ، به محض غنچه کردن دوباره لب هایش ، دوباره سرفه با حالتی شدید تر سراغش آمد ... اینبار سعی کرد جوری دیگر ببوسد ، ولی سرفه اش این بار خونین شد .

- بسه دیگه بابا ... الان ادامه بدی سرفه ات اسیدی میشه ... بلند شو میرزا !
خیله خب ... بگو ببینم چه غذاهایی آماده کردی ... سه هفته است جز برگ مو چیزی نخوردیم !!

مرگخواران پلک پلک زدند و یکدیگر را نگاه کردند .
- برگ مو ؟
- ارباب ؟
- سه هفته ؟
- همین ارباب که هفته پیش بوقلمون میل فرمودن ؟
- همین ارباب که دیروز یک عدد کینگ کونگ رو میلیدن ؟

لرد که داشت به مضرات دسته جمعی غذا خوردن با دوستانش [!] پی می برد ... سریعا قضیه را جمع کرد :
- سایلنسیو ! سریع تر بگو غذا هات چین ؟!

- امممم ارباب !
۱. گوشت آب پز شده بازوی هشت پا
۲. سوپ خرچنگ ساحلی همراه مغز رودرانر !
۳. جگر تفت داده شده ققنوس !
۴. گوشت تکه تکه شده پا گنده .
۵. الف سوخاری همراه پیاز کنتاکی !

لرد نگاهی به این چرخ دستی پر از غذاهای عجیب غریب انداخت . با خودش فکر کرد
" حالا از کدوم بردارم ؟ "


آخرين فرصت ماست ....









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.