هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۰:۵۰ یکشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۴
#48

آبرفورث دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۵ جمعه ۲۸ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۲:۴۸ جمعه ۱۹ تیر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 12
آفلاین
رفقا.. واسه جمع کردن ِ این داستان.. من خیلی صریح حرف میزنم. حالا هرکی خوشش میاد.. بدش میاد.. می خواد در موردش حرف بزنه یا نزنه بخونه، من فقط یه بار حرف می زنم.

1ولن که میتینگ ِ خیلی خوبی بود.. میتینگ بدتر از اینا رو هم تجربه کردیم، پس ایراد بنی اسرائیلی نگیرید.
2وم .. یه سری از بچه ها جدا شدن از جمع گویا.. اطلاع دادین به مدیر میتینگ که دارین جدا میشین؟ به مدیر اطلاع دادین یا به یه نفر دیگه؟
3وم.. آقای محترم مدیر میتینگ.. شما در طول میتینگ، برای سرحال آوردن بچه ها و جلب توجهشون چه کارهایی انجام دادی؟ اینو میشه واسه من شرح بدی؟
4م.. قضیه متفرق شدن از جمع بهمراه جیم موریارتی چی بوده؟ کی اصلن اجازه داده به شما که از جمع خارج شی؟
5م.. غر زدن سر " من تنها دختر این جمعم و محاصره شدم بین ملت سیبیل کلفت " چه صیغه ایه؟
6م.. غصه ی اینکه یه سری ها از جمع جدا شدن رو مدیر میتینگ باید بخوره، شما ملت چرا باید در موردش نظر بدین حتا؟
7م.. آقایون و خانم های محترم! من دیگه درس اخلاق که نباید به شما بدم.. یه سری اعمال و کارها شخصیه و به شخص مربوط میشه. واسه چی باید منشن شن؟
8م.. با شخص سامی مسیحا کسی مشکلی داره؟ دقت کنید.. نمی گم آبرفورث.. نمی گم وبمستر.. کسی با من مشکلی داره که اگه من ِ نوعی بیام توی جمع غیب شه یا حتا نیاد؟ هاه.. پس خدا نگهدار شما!


---..
میتینگ خوب بود، جمع خوب بود.. حرف زدیم و لذت بردیم. بچه ها هم متوجه شدن که جادوگران و سابقیه و مدیر و داستان و اینا همه ش بازیه و خیلی راحت لپ همدیگه رو کشیدن.
الان سوالی که برام پیش اومده اینه که مگه این میتینگ نبوده خیر سرمون؟ مگه بخاطر میتینگ جمع نشدیم دور هم؟ کجا ول می کنید می رید.. واسه چی می رید اصن؟ کتاب بخرید؟ دوستای دیگه تون رو ببینید؟ خصوصی حرف بزنید؟ شماره رد و بدل کنید؟ از جمع خوشتون نیومده؟ خشکه؟ مسخره س؟ تینیجریه؟ حوصله دیدن ریخت منو ندارید؟ دِ مشکلتون چیه خب؟!!

اصن هرچی، جدا می خواید بشید؟
خانوما.. آقایون! مسئولیت هماهنگی جمع به عهده ی مدیر میتینگه. از لحظه ای که اینجا اعلام می کنید که می خواید حضور داشته باشید توی میتینگ تا لحظه ای که از هم خداحافظی کنید بعد از میتینگ.. مسئولیتتون بعهده ی هماهنگ کننده میتینگه.. مگه نه اینه اگه گم بشید باید دنبالتون بگرده و پیداتون کنه؟ مگه نه اینه که باید وقت بزاره و گاهن روی تمایلات شخصیش پا بزاره که جمع رو راضی نگه داره؟ کی به شما اجازه داده بدون هماهنگی با مدیر جمع رو ول کنید و برید دنبال کار شخصی؟
دوستان ِ من.. بزرگ شید یکم! یه سری ها دارن بخاطر حضور 1 نفر توی اون جمع میان فقط.. یه سری ها بخاطر حضور 1 نفر حتا نشون نمیدن خودشونو توی جمع! اگه فقط به این جمله توجه کنید می فهمید که این جمع شدن ها وابسته س به نفرات! ول نکنید برید! می خواید برید ملتو با خودتون نکشونید. جایی اگه کاری دارید.. چمیدونم خرید می خواید بکنید همه با هم برید! نه اینکه من میرم برمیگردم.. همدیگه رو تحمل که نمی کنید!!

برادر من.. خواهر من.. آقای کامبیز دیوسالار.. خانم ریتاسکیتر.. مدیر محترم میتینگ. من چی گفتم شب قبل از برنامه؟ داری توی ذهن؟
مدیر میتینگ بودن لیدر شیپ می خواد.. قدرت بیان می خواد.. توانایی می خواد که اول میتینگ که هیچکس اون یکی رو نمی شناسه و سکوت کردن یخ مجلس رو آب کنی تا بتونن همدیگه رو بیشتر بشناسن. توانایی می خواد اگه موضوعی نبود واسه صحبت و جمع ساکت شد جوری حرف بزنی انگار همه چیز تحت کنترله و ساعتها می تونی ملتو به چالش بکشی جوری که گذشت زمان رو حس نکنن!
مرد حسابی ما می خواستیم واسه برنامه های بعدی شما رو بعنوان یه چهره ی شناخته شده سایتی بفرستیم رو استیج حرف بزنی واسه ملت. اومدیمو برقا رفت.. سیستم صوتی قطع شد! چل و پنج دقیقه باید برنامه بگردونی بدون امکانات.. چکار می کنی؟

این سوالو خیلی جدی ازت پرسیدم!

اینکه جمع متفرق شده یکی از دلایل اصلیش بخاطر عدم برنامه ریزی شما بوده! اینکه به جمع خوش نگذشته و ملت میگن " زیاد جالب نبود " تقصیر اون بابایی نیستش که ول می کنه میره.. بلکه خستگی و یکنواختی و مدام شدنشه.
خودت داری میگی به هاگرید گفتی بخندون جمعو.. این بابا هم نقشه رو سر و ته گرفته اشتباه برده یه امت رو که خنده ای درش نیست هیچ.. خستگی رو دوبرابر کرده.
من خیلی نا امیدانه باید بگم.. ریلی؟! فازتون چی بوده؟

آتنا داستان چیه؟
جمع رو ول می کنی بهمراه یکی دیگه.. یه درصد فکر نکردی ملت برداشت می کنن که شخص دیگه ای رو ترجیح دادی بهشون؟
اصلن این موارد خسته کننده بودن میتینگ به شما مربوط نمیشه، شما همون اول خودتو معرفی کردی و رفتی. واسه چی پس اصلن اومدی؟ یه سری ها بخاطر حضور تو اونجا بودن.. چطوری راضی کردی خودتو که بیخیال باشی دقیقن؟
اصلن برفرض که منتظر من بودی و گفتی میری وقتی من اومدم بهت خبر بدن. خب ینی چی الان؟ من چون شناخته شده م مثلن از اِلدرتِیل اومدم و بقیه هویجن؟ اصلن میدونی همین شناخته شدن ِ من بخاطر این بوده که خودمو به آب و آتیش زدم که یه جمعی رو دور هم جمع کنم همیشه؟ بهونه ت منم؟ من؟!!
نمیومدی اصن خب دخترم.. میرفتی با همون علیرضا از اول به کارات میرسیدی، اینکه فقط 1 روز می تونستی بری نمایشگاه.. چیزی که فقط و فقط مشکلی هستش که خودت باید حلش کنی.. به بقیه چه مربوطه؟

خانم راهین خانم.. شما شاید تجربه ت از منه نوعی کمتر باشه، اما سِنت از همه بیشتره. وقتی من رسیدم به جمع شما 5 نفر بودین و داشتی می رفتی. 5 نفر آدم کمه؟ سیبیل کلفت؟ جمع جادوگرا و شما تک ساحره؟ والا تو همون گروه وایبر تا وقتی من بودم که شاهد دل و قلوه تبادل کردن ِ یه جمع 12 نفره بودم.. حالا که حضوری شده شدن سیبیل کلفت؟ یه دختر 14-15 ساله یه اشتباهی کرده از جمع خارج شده، اعصاب خوردی و میگرن و خستگی و پا درد و گرسنگی و تشنگی و کوفت و زهرمارو نسبت میدی به یه دختربچه؟! موقعیت رو خوب دیدی که کاسه کوزه ها سر یه نفر بشکنه؟!
واسه من مشخص کنید فازاتونو همه.. اگه گزارش میتینگه.. که دیگه غر زدنتون چیه. اگه شوخی دارین می کنین که شوخی وقتی میدونین به طرف برمیخوره و جدی می گیره و نباس تو جای پابلیکی مثل اینجا گفت که اسمتون توی گوگل هم میره. اگه دلگیرین.. همین جمعی که غر داره میزنه شماره همدیگه رو دارین. چرا خصوصی مطرح نکردین؟!

ملت.. یه بابایی یه اشتباهی کرد و تموم شد.. ینی جمعتون انقد از هم دوره که بخاطر این اشتباه از هم می پاشید؟! انقد ظرفیتا پایینه ینی؟! همه غر میزنن؟! شمایی که غر میزنی، اگه جمع برات مهم بوده خودت می تونستی کاری بکنی اون وسط که دوباره جمع به بحث برگرده و بیخیال ِ تقلیل جمعیت بشن. انجام ندادی؟ خب این ینی اهمیت ندادی.. گفتی مدیر که من نیستم.. وظیفه ی مدیره اینکارو انجام بده. مدیر هم ناتوان تر از همه!!
پس غر زدن واسه چیه؟ شو آف می کنین؟! دردا و اعصاب خوردیاتون رو به نمایش میزارین؟ " آخ منم له له.. لعنت به تو آتنا! " ؟!!

گزارش هم می نویسید.. خب بنویسید! فلانی را به را میرفت دستشویی چیه دیگه! عـــــــــــــهههه ملت خجالت بکشید ینی چی این حرفا؟! حتمن گفته شده بز آبر پاچه ملتو دم در گرفته و ضمن عذرخواهی بخاطر جویدن شلوار دختره ایمیل شخصیش رو داده به طرف.. فقط مکتوب نیس!

نکنید بابا.. ینی چی؟!! از طریق همین تاپیک میتینگ و دسترسی آزادش صدها آی پی غیر عضو وارد سایت شدن! خونده میشه اینا.. به سخره می گیرن ما و شما رو.. محیط فرهنگیه.. کلی تعریف کردیم از میتینگا بخاطر فرهنگ بالای کاربرا.. همه رو دارید می برید زیر سوال! نکنیـــــــــــــــــــــــــد!!

برآوردی که من از جمع کردم.. ارتباطات اجتماعی متوسط رو به پایین.. عدم علاقه به مشارکت.. روابط عمومی و قدرت بیان عرف و ناکارآمده که به حلقه مدیریت ثابت کرد قضاوتش در مورد این سری دورهمی های غیر رسمی درسته، و حداقل ازین جمع مدیر دیگه ای انتخاب نمی کنیم.

برادرای من.. خواهرای من.. بزرگان.. عزیزان!
پشت ِ هر برنامه ای که برگزار میشه کلی از ملت دارن زحمت می کشن بدون هیچ چشم داشتی! دست کم نگیرید!!
ینی من باید پابلیک اعلام کنم که همین تولد پارسال توی محاسبات سفارش غذای دوستان به مشکل خوردیم و بدون اینکه کسی بفهمه چهل درصد فاکتور رو از جیب دادیم؟! ینی باید بگم یه سری ها حتا پول غذای خودشونو حساب نکردن؟!
پس بعد ِ این همه سال و این همه ضرر.. من ِ مسیحا اینجا چه غلطی دارم می کنم؟! چرا دور نمی کنم از خودم ضررو مثلن؟!

بابا یکم کوتاه بیاید خداییش.. جمع جادوگرانی ها رو می بینم بعد ِ این مدت اینطوریه.. بعد از اونور ملت رفتن یه گروه زدن تو فیس بوک واسه طرفدارای هری پاتر.. پاشدن اومدن غرفه ی ما.. دو تا دختر کلن و 9 تا پسر! خیلی راحت و با خنده و شادی با هم حرف زدیم و همه مشارکت کردن.. نه کسی غر زد، نه کسی گفت تو چرا بزرگی تو چرا کوچیک.. یکی گفت فلان جا کار دارم همه با هم رفتن.. والا که آزاده پاترو بچه های دمنتور خوب می شناسن و هم سنش از شما پایین تره هم تجربه ش. تا منو دید شناخت و بعد ِ دو دقیقه یادم اومد فقط 1 بار این خانومو من توی اکران ِ هری پاتر دیدم.. نشست مشترک دمنتور و جادوگران. خیلی راحت سلام و احوال پرسی.. بدون در نظر گرفتن سن و وجهه و تفاوت ها.

مشکل شما چیه؟!

ببینید دوستان..
بیاید واقع نگر باشیم. منی که میام این ایرادا رو از شما میگیرم.. خودم این ایرادا رو داشتم.. و شاید هم دارم هنوز. قضاوتش با شما.. کسی که میگه چرا رفتی و نمی تونه کنار بیاد.. ینی خودش هم غیبش خواهد زد. کسی که میگه خسته کننده بود.. ینی خودش هم اگه مسئول میتینگ بود کار خاصی در قبال بهتر کردن جو نمی کرد.. چون این شخص مسئولیت پذیر نیست و فرق میزاره بین اینکه کی دوسته و با کی تازه آشنا شده.
ما نمی تونیم با هم کنار بیایم..! متاسفم.

و اینکه فرض کنید من یه کاربر عادی ِ عادی هستم. بدون دسترسی مدیریت. همینطور هم خواهد بود..
کسی اینجا با من مشکلی داره؟ مشکلت چیه.. بیان کن! کاملن هم پابلیک بیان کن.. ینی من از هر سیکرتی که واسه خودم دارم میگذرم.. و از وجهه م .. از آبروم توی این همه سال میگذرم تا به همچین شخصی جرات بدم بیاد و یه جای امن بشینه و کاملن مجازی.. مشکلی که با من داره رو واسه همه بیان کنه.
خلاصه اینکه.. دوست ِ من، اگه اومدی.. من قول میدم کاری کنم که از دل شما در بیاد. ولی اگه نیومدی و تو دلت نگه داشتی.. اگه به گوش ِ من برسه که جایی پشت سر بنده حرفی زده شده با هم خوب رفتار نخواهیم کرد هاا! اسم منو گوگل کن حداقل قبل از حرفایی که قراره بزنی.

محتوای پست بنده تا اینجا.. دلگیری شخصی خودم، فقط بعنوان ِ یه کاربر.. و یه دوست بود. کسایی رو هم که اسمشون رو آوردم بهشون کاملن نزدیکم و در این حد می بینم رابطه مون رو که موقع تذکر دادن بهشون از فعل مجهول استفاده نکنم. بیجا می کنن مشکلی داشته باشن با این قضیه.

اعلان مدیر:
جادوگران ازین به بعد چیزی به عنوان میتینگ غیر رسمی نخواهد داشت.

پانویس: تاپیک قفل میشه و پست های مربوط به بعد از میتینگ بزودی حذف میشن.

وسلام
سین.میم
آبر


تصویر کوچک شده

" درباره ی اَلـــی "
بز محبوب من اَلکســــاندر


پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۲۲:۰۵ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
#47

ریتا اسکیتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۵ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۵۹ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
از شماها خسته شدم! از خودمم همین طور!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 243
آفلاین
دوستان..

بیایید جمع کنم قضایا رو!
من شنیده هایی رو گفتم که حتی دو یا سه نفر از افرادی که توی جمع بودند، عین همون رو به من گفتند. حقیقتا من هم حرف اون چند نفر رو قبول کردم و نسبت به شنیده ها پست رو نوشتم...
اینجوری که مشخص شد، من و دوستان اشتباه کردیم و قطعا از همین جا از طرف خودم و دوستان از کسانی که فکر می کنن بهشون توهین شده، عذر می خوام!

امیدوارم این دل گیری هاتون نسبت به ما کم تر شده باشه
ریتا


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۲۱:۳۳ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
#46

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
این پست یه سری مخاطب خاص داره تقریبا. اگه میبینید صحبت هام به شما مربوط نیست میتونید ندیده بگیریدش.

اول از چی میبینیم در خودمون، که اجازه قضاوت دیگران رو به خودمون میدیم؟ اقدس خانم و دوستان.. اقدس خانم و دوستان گویا علاوه بر مشکل شخصیت مشکل شنوایی هم دارند!

و خب، بی اطلاع هم بودند!
هیچ دلیلی نمیبینم که بخوام دلایل خودم رو برای کسی توضیح بدم اما دلایلم کاملا منطقی بودن، برعکس دلایلی که اقدس خانم و دوستان میفرمایند!

در کل.. خیـــــــــــــــلــــــــــی خوش گذشت. تنها قسمت بدش این بود که میخواستیم آبر رو ببینیم و ندیدیم! ناهماهنگی پیش اومد متاسفانه.

و خب بیاید ببینیم که آیا توانایی مدیریت داریم بعد از اون مدیریت رو بر عهده بگیریم! همونطور که دوستان میگن بعد از اومدن آبر که خب سابقا هم سِمَت مدیر میتینگ رو داشته -و تجربه و "توانایی" و اینا- میتینگ نظم گرفت. و خب اگه این نظم رو میتینگ اون اول داشت قطعا ترجیح میدادیم با دوستامون باشیم!

ما نرفته بودیم پارکِ ارم یا هرجای دیگه که بخوایم بگیم و بخندیم و راه گم کنیم و چیزی رو سوژه کنیم. رفته بودیم نمایشگاهِ کتاب و خب میدونم اینکه من فقط یک روز میتونستم اونجا رو خوب بگردم و وقت کمی هم تا آخرِ ساعتِ کاری نمایشگاه مونده بود، برای خیلی ها غیر قابل درکه!
اصلا اهمیتی نداره! اصلا!

+خـــیــــلـــــــی خوش گذشت.. جای همتون خالی بود! حیف عکس ها شخصین.
++ تنها قسمت بَدِش ندیدن آبر بود که خب جبران شد بعدا!

ویرایش بعد از دیدن پیام مورگانا و مابقی در جادوگران و شبکه های مجازی: عذرخواهی کردن بعد از یک اشتباه اون هم به این صورت در ملا عام، هرگز اثرات مخربش رو از بین نمیبره، اما به شعور و شخصیت کسی که در حقش اشتباه یا پیش داوری انجام دادیم توهین میکنه!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۲۱:۳۱ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
#45

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
اقا
سر این قضیه به اصطلاح پیچوندن! اینجوری که روشن سازی شد من یه سری جملات رو در شلوغی نمایشگاه اشتباه شنیدم و طبیعتا اشتباه هم منتقل کردم! و این ظاهرا باعث ایجاد سوتفاهم شده برای خیلی دوستان!
قضیه کلا پیچوندن و مشکل داشتن و این چیزا نبوده و همه با هم دوست بودن! یه سری اشکال شنیداری، بحث ایجاد کرده!
اصل جریان چی بوده من نمیدونم!
نمیخوام هم یه چیزی بنویسم که منجر به سوتفاهم و این چیزا باشه!
جدا شدن دوستان از ما ظاهرا سر یه سری کار شخصی بوده ( فک کنم مث رفتن وندی)
در کل مثل اینکه یه سری شایعه ایجاد شده که شاید تقصیر جملات من بود که من کامل نشنیدمشون!
من از روونا و هر کسی که ناراحت شد و دچار مشکل شده و همه دوستان حاضر در میتینگ عذرخواهی میکنم! اگر هم حرفی چیزی هست. خصوصی به دوستان جوابگو هستم!
والسلام!


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۲۱:۰۴ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
#44

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
شرح میتینگ من ازین قراره که، ما از ساعت ده تو غرفه های اموزشی مشغول خرید و بررسی کنکوری بودیم! داشتیم سر غرفه گاج استراحت میکردیم دیدیم ساعت شده 4 و 40 :| هول شدم:دی اس دادم به ریتا که "برادر اسکیتر، خفن هستم، ساعت به وقت اونجا چنده؟:دی" که گویا ساعت ریتا ده دقیقه عقب بود و چهار و نیم رو نشون میداد! چقدر خوب! خلاصه ما راه افتادیم سمت اون اتوبوس زرده. رسیدیم بهش دیدیم سه نفر لای اتوبوس و اتول دیگه ای که پشتش پارک کرده بود قایم شدن، به صورت سه تا کله بیرون زده دارن خیابون رو می پان:دی از کنار اینا رد شدیم، رسیدیم اونور اتوبوس دیدیم هیچ تجمع جادویی پیدا نمیشه! اینجا بود که ناگاه فهمیدیم همون سه تا کله هدف ما بودن:دی کله ی مروپ و رودی و ریتا!

خب هیچی، ما رفتیم و خودمون رو معرفی کردیم و ریتا همه رو معرفی کرد.پرسیدیم بقیه کجان و جواب شنیدیم و مودبانه ایستادیم یه گوشه:دی این سه تا رو سر و کله هم می پریدن و با هم کشتی میگرفتن و در مورد حموم مختلط صحبت میکردن، منم اونور حواس آقامونو پرت میکردم به تاثیر پرندگان مهاجر بر اکوسیستم نمایشگاه جهت حفظ آبرو بعد جالبیش نه ما تلاشی میکردیم وارد بحث اینا بشیم نه اونا تلاشی میکردن وارد بحثمون بشن خیلی خجالتی طور دور از هم وایساده بودیم، یه وعضی بود!

بعد از حدود بیست دقیقه از ته نمایشگاه سر و کله هاگرید اینا و از سر نمایشگاه سر و کله روونا اینا ظاهر شد و من نفسی آسوده کشیدم که بالاخره یه دختر تو این جمع هست غافل از اینکه به روونا قول سامی دادن(چی هس؟) و چون بهش سامی ندادن قهره میره:| جای شکرش باقیه که مورگانا موند خودمون رو معرفی کردیم و راه افتادیم. چه راه افتادنی هاگرید افتاده بود جلو، ریتا و رودی، آرسینوس، من و مورا. مروپ هم بینمون شناور بود من اول افتادم پشت آرسینوس، از لای دو تا مشنگ لایی کشید جا موندم رسیدم به ریتا یهو وایساد با یکی حرف بزنه که یهویی آشنا در اومد، متوقف شد! منم رفتم تا رسیدم به رودولف! اونم برگشت ببینه ریتا کو، یهو دیدم خودمم و مورا و هاگرید که داره از مایل ها دورتر برمیگرده دنبال ملت دو سه باری اینجوری شد و من به اون پیرهن سفیده(رودولف بود دیه؟) گفتم یه طناب ببندین دور کمر بچه ها گم نشن، این شکلی نگام کرد رفت دنبال آرسینوس دیگه کم کم دیدیم این مدلی هیچ وقت به شبستان نمی رسیم...آقا:| صبر همراهمون سر اومد و رفت جلو خطاب به ملت-که گویا هیشکدومشون نشنیده-گفت ما عجله داریم میریم...منم کشید دنبال خودش و من فقط تونستم از ورای دودی که از سایش پاشنه کفشم به زمین ایجاد میشد دست تکون بدم برا هرکس که احتمالا نگاه میکرد

یه بار دیگه م تو شبستان به هم بر خوردیم در حال شنا در جمعیت مشنگ، مورا منو شناخت گفت چه عجب، کجا میرین؟! منم در حالی که با موجی خلاف جهت جمع جادوگرا به قعر دریای مشنگ ها کشیده میشدم نقشه م رو تو هوا تکون دادم و گفتم[نشر] چشمهههههههه! و قبل اینکه بتونم بنر تندیس رو نشونش بدم به درون خیل مشنگ ها فرومکیده شدم

ساعاتی بعد همراهمون در حالی که با حالت مشکوکی بر اندازمون میکرد ما رو ترک گفت من هی میگم مخالف ازدواج مشنگ و جادوگرم یه چی میدونم دیه خب

همین

یرایش: اون موقع که من الادورا بلک بودم و رودولف اوون کالدون بود، من حقیقتا برخوردم با اوون تو مایه های خاله الا برای پنگول بود الان تصورات فروریخته ی من از اون کودک معصوم پشت شناسه اوون رو کی پاسخگوعه؟!


ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۶ ۲۱:۱۶:۴۹
ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۲/۲۶ ۲۱:۲۰:۴۱

تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
#43

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
مورا : رودی، فرض کن بین ده تا ساحره باشی! اون موقع وضع من بین خودتون رو درک می کنی..
رودی (اسمایلی نیش تا بناگوش باز) : مشکلی نداره که.. من به ساحره های جوان تمایلاتی دارم..
- اگه ده تا ساحره پیر باشن؟
- من به ساحره های پیر هم تمایلاتی دارم!
- بزار اینجوری بگم، فرض کن بین ده تا دامبلدور با تمایلات دامبلدورانه باشی؟ اون موقع چی؟
- :|

همچین چیزی گفتنش در همین جملاات اول ... یه جوریه خوب! ولی مهم ترین نکته میتینگ همین بود! پیچاندن بعضی ها! و تک ستاره ساحره جمع بودن من! و سختی هایی که داشت !
و البته 2-!
و سوتی خیلی رله خودم! در مکالمه با ارسینوس!
- حالا تو کجا میری مورگانا؟
- مرلینگاه!!!!!
- :|

و البته اقای لودر با اون قایم شدنش!
من در نهایت نفهمیدم می ترسید یا می خواست بگه من بی ادبم ! :|

چرا اذیت دارم می کنم؟ من نمیتونم گزارش طنز تحویل ملت بدم خوب!
اینو بخونید و خلاص! البته با عذرخواهی از کسانی که خوندنش! دیگه از من بهتر از این بر نمیاد!
عکس هارم هر بنده مورگانایی داره! یه جا بذاره لطفا!


یک وقت هایی در این فکری که چی شد و چی گذشت و چرا اینطور شد؟
ولی خب شد! هیچ غلطی هم نمیشد در موردش کرد.... نه اینکه بد گذشته باشد یا رفتار بدی از کسی دیده باشم یا هر جیزی شبیه این... نه! ابدا ! اتفاقا برخورد ها خیلی خوب بود. بعضی ها شبیه تصوراتم بودند! و بعضی ها خیلی دور! بعضی ها خیلی واقعی تر از عکس هایشان! و بعضی های دیگر.... حتی مجازی تر از صدایشان!
از بعضی ها اندک توقعاتی داشتیم که به نظر نابجا می رسید... و وقت دیدن بعضی های دیگر را اصلا پیدا نکردیم!
بعضی ها متعجبمان کردند... بعضی خوشحال و بعضی عصبانی!
و در عین حال به نظر می رسید در این حالی که هر چند دقیقه یک بار از سر خشم به جان رودولف و ریتا و بقیه غر میزدم! و چند دقیقه بعد، قهقهه می زدم و ایضا چند دقیقه بعدترش، به لودو چشم غره می رفتم.... از هر حالی بیشتر به خودم شبیه بودم..... این همه چیز در کنار هم، هنر همیشگی من بوده! و اینکه هر بچه ای را می توانم بخندانم! حتی اگر چهار ماهش باشد... خوابش باشد و از قیافه کوچکش معلوم باشد که نمیداند در همهمه ملت حاضر در مصلی، که به کمپین "کتاب بخر و تماشا کن!" پیوسته اند، چه غلطی میکند؟
جالب بود! تماشای ملتی که گاهی مسیرشان مشخص بود و گاهی چنان پخش می شدند، انگار کسی قاصدک فوت کرده باشد.گاهی به هم می رسیدند. و گاهی هم را دفع می کردند... مثل آهن ربا! و هنور هم، پشت همه بایدها و نبابدهایشان، به انسانیت حساس بودند! به اینکه یک نفر از درد سرش را بگیرد وسط مسیر و مجبور شود مکث کند، واکنش نشان می دادند!
و البته گاهی برای هم پشت چشم نازک می کردند! چشم و همچشمی حتی برای کتاب!
با این قیافه که من می فهمم و تو نمی فهمی!
و البته قیافه گرفتن هایشان برای یک دخترک، وسط یک فوج جادوگر!
!چه غلطی می کردم آن وسط؟ خودم هم نمیدانم
البته شادان اعتراض دارد. معتقد است او هم با من بوده! ولی خوب به ملتی که با چشم های باباقوری نگاهم می کردند، نمیشد حالی کرد که خیلی هم تنها نیستم!
و البته این تجربه که باید چیزی اختراع شود به اسم مرلینگاه سیار مخصوص رودولف!
و اینکه احساس من را وقتی می فهمد که بین ده تا دامبلدور محاصره شده باشد.... دیــــ :
مضاف بر اینکه مردان ماندند و به خودشان و شکمشان رسیدند، و ما برگشتیم خانه و فحششان دادیم!
.
.
.
نه اینکه برایم مهم باشد... ولی خوب دوست داشتم یک باز هم که شده تجربه اش کنم! و اینکه خوب به وضوح مشخص بود بعضی ها از بودن من معذبند.
خیلی خندیدیم! خیلی خوش گذشت! تجریه خوبی بود! اما میل دارم بعضی ها را بکشم. دیــــــ :



پی نوشت: فکر کنم الان معلوم شد چرا از گرد راه نرسیده درخواست دوئل با روونا رو دادم دی:




تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۲۰:۱۹ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
#42

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۵ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۴ پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۴
از همونجایی که ممد نی انداخت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 182
آفلاین
از معجزات دیگر نمایشگاه هم این بود که کتاب دو هزار و پونصد تومنی گیر آوردم. هنوزم در حالت همر قرار دارم حتی

تصورم تصور ملت از من بعد از خوندن یابوگرافیم یه یاروی دیگه ای بود ولی من اومدم خب :دی و البته کلاً در انتهای میتینگ رسیدم از قضا و تو راه هم به جیم موریارتی برخورد کردیم(تصورم واقعنم یکی دو بار برخوردمون فیزیکی بود حتی) و منم هی می ترسوندمش به صورت ناخودآگاه :دی ینی خب می رفتم آب معدنی بخرم، بعد بر می گشتم جیم موریارتی سکته می زد همینجا جا داره بگم برادر ریلی؟

خلاصه اینکه اومدیم و تمام تصورات من از خفن بودن رودولف لسترنج به کلی نابود شد، چون فهمیدیم از مرحله ی خفن به مرحله ی خفنز رسیده و از قضا فهمیدم خیلی خفنزه چون طریقه ی لپ تاب خریدنش شبیه طریقه ی تبلت خریدن من بود :دی هر کی هم به هر طریقی شبیه من باشه خفنزه اصلن ^_^ منم خیلی خوبم و دنیا دیگه مث من نداره، نداره نه می تونه بیاره ^_^ درین حد حتی

بعد اینکه منشی ابرفورث جان هم سیگار ما رو ترکوند و نمی خواست بزاره منم بکشم که به اهداف پلید خویشتن رسیدم :دی

و خب وسطای هات داگ و برگر خورون بودیم که جیم موریارتی بازگشت و ما را غافلگیراند. و همینا دیگر :دی


لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۱۸:۵۸ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
#41

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
سلام.
اين هم گزارش من. يه مقدار حشويات داره، جهت افزايش حجم! و، يکم تحريفات انجام دادم که مشکل زيادي ايجاد نمي کنه تو اصل قضيه.

ساعت 4:30
- ببين، اين ريتا کلاه شاپو سرشه! اصن دستتو بيار بالا ببينيمت. ببين من دستم بالائه!

ازکنار اتوبوس زرده مي پيچم کنار و اولين چيز کسي که ميبينم ايشونه:
تصویر کوچک شده


که باتوجه به اينکه قبلا عکسشو ديده بودم و کلاه شاپوئه، معلوم شد ريتائه. کنار هم يه کسي تو مايه هاي برادران بسيجي بود که بي هيچ شکي فهميدم رودولفه، چون خودش گفته بود اين شکليه!

بعد از چند دقيقه سر و کله ي وندلين پيدا شد. البته توي عکس پاييني شال وندلين رو سبز با طرح آزتکي در نظر بگيرين!
-Link-


بعد از اون هم يه پسر که اومد گفت: ببخشيد، شما ريتا اسکيتر ميشناسين؟ با توجه به قطر بسيار کم ـش تقريبا هرکسي قابل تصور بود به استثناي هاگريد! پش سرش هم مورگانا، روونا و آرسينوس ظاهر شدن.

اينجا بود که ريتا معرفي رو شروع کرد:
- من ريتام، پنج ساله از تهران اين رودولفه... و َ! يه سورپرايز! اين بوقي هم که مي بينين..
با دستش به مروپ اشاره کرد،
- مروپه! خعلي هم بوقه!

ملت خيلي اينطوري: زل زدن به مروپ و بعضا" گفتن: «ايــــــن؟!» و مروپ هم خيلي آروم ياد آوري کرد «اين» به اشيا و درخت ها گفته ميشه
بعد هم که بقيه خودشونو معرفي کردن ديگه.

و اما حرکت!
نمي دونم چطوري شد که روونا ناپديد شد و هاگريد افتاد جلو. ده قدم مي رفت، مي ايستاد، اينور اونور رو نگاه مي کرد و دوباره راه مي افتاد! از نکات طنزش هم ديالوگ هاش بود:
- اين سطل آشغال که مي بينين، مربوط ميشه به عهد قاجار که توسط... !
- اين مکاني که الان توش هستيم نيم طبقه ي شبستانه و هيچي نداره! بريم!

لازم به ذکره که تا اون موقع وندلين هم ناپديد شده بود. يه دسته هم بودن که يکي دوبار بهشون برخورد کرديم و من که نفهميدم کي بودن و چرا بهمون ملحق نمي شدن!

اندکي بعد، در شبستان

تصویر کوچک شده

سر اينکه اول کدوم انتشارات بريم بحث بود. هرکس يه چيزي مي گفت، تا اينکه اگه اشتباه نکنم سر آذرباد توافق شد. بي هيچ آدرسي شروع به گشتن تو شبستان کردیم! اين راهرو، اون راهرو! تا اينکه بالاخره جناب هاگريد لطف کرد و گفت:
- بچه ها من آدرس ها رو دارم!
- بميري! زود تر مي گفتي يه ساعته داريم مي گرديم! خب آذرباد کجاست؟
- راهروي سه.

نگاهي به تابلو ها انداختيم، مي دونيد کجا بوديم؟ راهروي -فکر کنم- 32! يعني تقريبا دورترين نقطه!
خلاصه اينکه بعد از مدتي گشت و گذار و سرزدن به چندتا انتشارات و هيچي نخريدن (البته تقريبا هيچي) رودولف ساز ترک ميتينگ رو به صدا در آورد! اينم گفتگوي ريتا و رودولف:
- بيا بابا جان، پس کباب ترکي چي؟
- نوموخام!
- بيا مهمون من!
ملت: :hungry1:
- منظورم فقط رودولفه! بيا ديگه.
- خب... مهمون؟ ايول! ولي آخه... يه مشکلي دارم!
- چته؟
- منفي دو!

همه زدن زير خنده و مورگانا آهسته از جمع فاصله گرفت! اما من تا توضيحات بيشتر رودولف نفهميدم چي شد.
- اگه نوع اولِ منفيِ دو بود پشت همين درختا يه کاريش مي کردم، منتها نوع دومشه که اگه پشت درختا انجامش بدم يکمي گند کاري داره!

جمع شدن ملت جلوي در 14 شرق شبستان و بازگشت رودولف از مرلينگاه!

اينجا يکم عکس سلفي و اينا گرفتيم و منتظر ادموند_پونسي و لودو بوديم تا بهمون ملحق شن. ريتا هم به جاي آدرس دادن درست و حسابي به ادموند ِ بنده خدا با همچين ديالوگايي راهنماييش مي کرد:
- ببين، مي خاي اصلا نيا، ها؟ ما خودمون هم همچين رو به راه نيستيم، متفرقيم الان!
که فقط مي شد گفت:

قسمت بعدي نمايش باز مربوط مي شد به رودولف! دستش رو کرد تو کيفش و با فرياد يکصداي «قمه آوردي؟!»ـه ملت يه کاتر کوچولو از کيفش در آورد و با انواع و اقسام ژست ها با رودولف و کاترش عکس انداختيم!

به ساعتم نگاه کردم و ديدم 6:30ـه. قرار بود باقطار ساعت 8 برگردم! نتونستم بيشتر بمونم. به ريتا و رودولف که به خاطر ميتينگ ناجور و بد معذرت خواهي مي کردن گفتم: «اگه يه بار ديگه بگين بد من مي دونم و شما!» و خدافظي کردم.

بيست ديقه ي بعد، همچنان تو نمايشگاه، متوجه شدم که به قطار نمي رسم! از دور ملت رو ديدم که سمت من ميومدن، البته فک کنم منو نمي ديدن. خعلي تاسف خوردم که ازشون جدا شدم، ولي راه برگشتي نبود، يکي از فاميلامون اومده بود دنبالم و داشتيم مي رفتيم.

تموم شد!


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۱۶:۴۶ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
#40

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
بعد يه مدت طولاني سولام عرض ميكنم خدمت همه...
دم همه گرم كه اومدن.
همه مشتيا
علي آقا دايي
عاقا مهدوي كيا...
چن نفر از شهراي ديگه اومدن كه اين براي بچه ها خيلي ارزشمند بود...

تشكر از رودولفه كه با اوردن سلاح سرد از گروه دفاع كرد.
يه تشكر ديگه از ابر كه با اينكه بزشو دم در گرفتن بازم اومد و يع نظمي به ميتينگ داد.
از ريتا هم ممنونم كه شمارشو داد تا زنگ بزنيم فوت كنيم بخنديم دور هم.

حالا بيگيم چي شد!
منو .مورگانا و آرسينوس جيگر از خواب بيدار كردن...
من رفته بودم همه رستوران ها و ... رو پيدا كرده بودم و خسسه بودم و بالطبع خواب!
سپس كه مرا از خواب بيدار كردن رفتيم دنبال روونا. پس فهميدم كارشون پيدا كردن ملته.
اصن اسم بوگو جنازه تحويل بگير.
روونا رو هم پيدا كرديم. ورداش مارو برد پيش جيم مورياتي و رفقا.
از اينجا بود كه مديريت ميتينگ وارد عمل شد.
يكي درميون رودولف و ريتا زنگ ميزدن مبگفتن دير شد بياين.
عاقا من از همينجا عذرخواهي ميكنم بابت تاخيري كه منجر به رفتن يكي از دوستان شد...
خلاصه ما رفعيم پيش ريتايينا و به شخصه با افراد جديدي آشنا شديم.(مروپ و خفن)
آشنايي كه تموم شد ديديم واويلا...
وسط راه تلفات داده بوديم...
جيم مورياتي و دوستان جيم شده بودند.
تا اينجا موشكلي نيست اما روونا هم پس از معرفي فرار كرد.
هنوز به وسطاي راه نرسيده بوديم كه به دليل وايسادن هاي بيموقع دوستان و سرعت حلزونيشون ، خفن و دوستان هم ديرشون شد ورداشتن رفتن.
اينجا شد كه ريتا در حالي كه اشك ميريخت به سمت من اومد، نقشه اي به دستم داده و گفت: بچه ها رو بخندون مگرنه همينا هم ميرن.
اينجا شد كه من شروع كردم به اعمال هاگريدي.
نقشه رو نگاه كردم و ديدم نقشه ي نمايشگاهه... بعله حدس بزنيد چي شد؟ براي طنز بيشتر نقشه رو سروته كردم.
خلاصه كلي بچه ها رو اينور اونور كردم حسابي كه خسته شدن گفتم نگران نباشيد من آدرس غرفه ها رو دارم. اين حرفو نميدونم كي انداخت تو دهنم ولي هركي بود دمش گرم چون واقعا آدرس غرفه ها رو داشتم.
يه نيگا به ادرسايي كه صبح گرفته بودم كردم و بعلههه
ديدم ما در دورترين نقطه نسبت به انتشاران مورد نظر هستيم...
بعد ساعت ها خنديدن رسيديم به غرفه...
اما كسي خريد نداشت.
در حالي كه همه بهمون ميخنديدن رفتيم بيرون نشستيم...
اونجا بعضيا رفتن طبقه منفي ٢
بعضيا هم اومدن(لودو)

هيچي ديگه.
فهميديم با مديريت خفن ريتا بع جايي(منظور كباب تركيست) نميرسيم.
اينجوري بود كه راه افتاديم سمت ابر
اونجا ديديم ابرفورث هست منشيش هم هست اما بزش نيست
پرس و جو كرديم فهميديم دم در گرفتن ازش بز رو.
بسه ديگه برم سر اصل مطلب
همبرگر دادن دستمون خورديم رفت.
شايد بپرسين چرا همبرگر؟چرا كباب تركي نه؟
در پاسخ بايد از رودولف تشكر كنم چون براي ما رو كرد كه كباب تركياش ايرانين

پ.ن: من دوتا ساندويچ نخوردم... مرگخوار محترم لطفا مزاحم نشويد.
پ.ن٢: يه سري عكس تو گوشي ما هست به كي تحويل بديم؟

رودولف:
هيچي فقط خواستم صدات كنم.

ادموند:
اونا پولي بود برادر... مفتي ورداشتي؟ آورين...
راستي با اين تفاسير كلا رفت و برگشتو خورد و خوراك و خريد كتابت شد ٢٥٠٠تومن؟


وندلين:
طناب به راهنما ببندن كه چي؟ دوروسته هگريدم ولي خوب خودمم به زور تكون ميخورما...
ساعت ٨ خورديم سانديويج رو...



بسه ديگه...
ميتينگ ديگري نيز گذشت و اگه منو نداشتين كي براتون سوژه درست ميكرد؟؟؟



تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: :: میتینگ " غیر رسمی " نمایشگاه کتاب 94 ::
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ شنبه ۲۶ اردیبهشت ۱۳۹۴
#39

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
من یک بازخوردی نشون بدم

اونجا که کسی کلا صدای من رو نمیشنید(آیکن وندلین روی حالت میوت) ولی دفعه بعد طبق همون چیزی که اونجا به یکیتون گفتم(نفهمیدم کی بود انقد سریع رد شد و ایگنور کرد) یه طناب از اینا که مال کوهنوردیه میارین، دور کمر همه می بندین، سرشم میدین دست راهنما، که بتونه بدون پخش و پلا شدن و گم شدن و عقب جلو شدن آحاد جامعه برسوندشون به غرفه های مورد نظر

انقدی که مسیر محل قرار تا شبستان طول کشید، جمع شدن ملت سر محل قرار طول نکشید

+ساعت شیش عصر هات داگ خوردین؟!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.