هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۶ سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
رودولف هکتور را از اتاق خارج کرد و روی زمین گذاشت، هکتور بلافاصله به حرف آمد:
- من دستنوشته هام رو میخوام! من به همه میگم که زندانبان مملکت خودش دزده!

آرسینوس نتوانست خودش را کنترل کند... ناگهان دوباره نیشخند شیطنت آمیز ریگولوس را دید و خودش را به سمت او پرت کرد.
- میکشمت بلک! خودم میکشمت! بدون چوبدستی!

- چی؟!... چرا؟!... ن... ن...

آرسینوس با قدرتی که از او بعید بود ریگولوس را بلند کرده، برعکس کرد و شروع کرد به تکان دادن او.

- بوق مرلین و مورگانا بر تو باد! به خاطر دزدی های تو به من تهمت میزنن! بزنم نابودت کنم؟
- :hyp:

همچنان که آرسینوس او را میتکاند تعدادی نقاب، یک دفترچه، چندین دستمال سر، یک میکروفون و چند کیف دستی پایین آمد.

آرسینوس زمانی که مطمئن شد ریگولوس را به طور کامل تکانده، دفترچه را که نام "معجون های هکتور دگورث گرنجر، معجون ساز قرن" بر آن خودنمایی میکرد، برداشت و به طرف هکتور برد.

- آی دزد! آی دزد! باز این دزد اومده وسایل من رو ببره!

ملت با تعجب به هکتور و آرسینوس نگاه کردند.

- هکتور... آرامش خودت رو حفظ کن! بیا... اینم دستنوشته هات... همشون دست ریگولوس بلک بود... برو بهش معجون بخورون شاید سر عقل اومد!

هکتور نگاهی شیطانی به ریگولوس که هنوز روی زمین نشسته بود انداخت و به سمت او رفت...

آرسینوس دوباره نگاهش به زوج پیغمبر نا آرام و نا سازگار افتاد و به سمتشان رفت.
- اممم... مرلین و مورا... میشه لطفا به اتاق بازجویی بیاید؟

مرلین و مورگانا همچنان که به یکدیگر چپ چپ نگاه میکردند وارد اتاق بازجویی شدند.

آرسینوس شروع کرد به سوال پرسیدن.
- اممم... خوب... نام؟ پیشه؟ قصد از دخول به مهمونی؟

مرلین و مورگانا دوباره شروع کردند به کوبیدن بر سر و کله ی یکدیگر!

- رودولف! بیا مرلین رو ببر بیرون! بعد از اینکه مورا کارش تموم شد ریتا استیکر... چیز... اسکیتر رو بیار!

رودولف از اتاق خارج شد و آرسینوس به مورگانا خیره شد... اکنون میتوانست به راحتی از او سوالاتش را بپرسد.
- خوب... نام و نام خانوادگی؟
- مورگانا لی فای، نگارنده ی تاریخ خانه ی ریدل به حکم ارباب.
- خوب... در مورد هورکراکس ارباب چی میدونید؟ آیا شما برش داشتید؟
- هورکراکس ارباب؟ مگه هورکراکس چی شده؟!
- مگه شما تو مهمونی نبودید؟! هورکراکس ارباب رو دزدیدن!
- اممم... ما تو مهمونی بودیم... ولی یکم با مرلینکم مشکل پیدا کرده بودم از همون اول مهمونی تا همین لحظه.
- واقعا ما داریم به کدام سو میریم؟!
- جان؟!
- هیچی... بفرمایید بیرون. ام... فقط یه سوال! اگر ما بیست کیلومتر از خونه دور بشیم و بریم برای کار به یک جایی در بین دریا حکم نمازمون چیه؟
- حکم گیشنیز است!
- جان؟!
- آرسینوس... میزنم تبدیلت میکنم به درخت و کود حیوانی ها!
- بله... بفرمایید.

آرسینوس مورگانا را تا مقابل در بدرقه کرد و سپس ریتا اسکیتر را به داخل فرا خواند...


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۹ ۲۱:۳۲:۰۰


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۳۹ سه شنبه ۱۹ خرداد ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
- آرسینوس میخوای بهت معجون ارامش بدم؟
- نه
- معجون پرواز
- آخه می خوام چکار؟
- مممم معجون هکتور دوستی چی؟
- بسههه! ما واقعا داریم به کدام سو می ریم؟
- آخه پاتیل من چه گناهی کرده؟ منو از پاتیلم جدا نکن! اصن من اعتراض دارم! حالا که بحث اعتراض و بازجوییه، منم می خوام بپرسم!

آرسینوس جیگر، با گاف مکسور البته،
- میخوای بپرسی؟ میشه بدونم دقیقا میخوای چی بپرسی؟
- معلوم نیست؟ یعنی تو نمیدونی؟ نه... نه صبر کن اینجوری نه! بشین.

آرسینوس به معنای واقعی کلمه گیج شد.
- اهم؟ ببخشید چکار کنم؟

در واقع آرسینوس انتظار هر نوع جوابی را داشت، جز اینکه هکتور چتری را که همیشه بالای سر لرد نگه می داشت از جیبش بیرون بکشد. او فرصت نکرد از چاه ویل بودن جیب ردای هکتور شگفت زده شود، چون هکتور دسته چتر را دور گردنش انداخته و معجون ساز نگون بخت را روی صندلی چوبی نسبتا کهنه ای انداخت که تا چند دقیقه پیش، جایگاه خودش بود.
- دست نوشته های من کجان؟

- چی؟ ولی اونا مال خودمن!

ارسینوس مجبور شد چشم هایش را ببند. چون هکتور چراغی را که معلوم نبود، ناگهان از کجا ظاهر شده و دقیقا به کدامین منبع روشنایی از کدامین عالم متصل بود، جلوی چشم های او تکان می داد.

- فقط یه بار دیگه می پرسم! دست نوشته های من کجان جیگر؟
- چند بار بگم؟ اونا مال خودمن! آهای یقه رو ول کن! رودووولف؟ لاکی؟ ریگوووول؟ یکی بیاد اینو بفرسته بیــــــــــــــرون

صدای کوبیده شدن در اتاق، برای چند لحظه، آرسینوس و هکتور را متوقف کرد. و همین توقف برای گریختن از دست های در حال حرکت هکتور کافی بود. آرسینوس پشت رودولف قرار گرفت و وانمود کرد که به رفیقش تکیه داده است. ولی خوب، همه می دانستند که رودولف بلند و هیکلی و البته مثلا(!) جذاب، در حال حاضر، چیزی جز یک سنگر امن برای آرسینوس نیست.
- اینو از جا ببر رودی. و راستی یادت باشه درباره دست نوشته های من هم سوال کنیم!

رودولف هکتور را به حالت یک قالی لوله شده زیر بغلش گرفت.
- حله! فقط بعد اینا کی رو باید بیارم؟
- آهای منو بذار زمین!

آرسینوس فریادهای نخراشده هکتور را ندیده گرفته و نگاهش رابین جماعت منتظر چرخاند تا اینکه سرانجام روی یک زوج ثابت ماند. مورگانا، یکی از گل هایش را به یک تیر و کمان مینیاتوری تبدیل کرده و با تیر اندازی تیرهای مینیاتوری تر به سمت مرلین، وقت می گذراند. مرلین گاهی چشم غره می رفت و گاهی می خندید. و مورگانا همچنان ادامه میداد. انگشت اشاره آرسینوس، جایی میان مورگانا و مرلین، متوقف شد.
- اونا رو برام بیار!


ویرایش شده توسط مورگانا لی فای در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۹ ۲۰:۴۷:۱۰

تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۱:۱۶ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۱۷:۱۰:۱۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-تو؟ فرم؟ کدوم فرم؟
-بریم تو یا از مقام زندانبانی خلعت کنم؟

آرسنیوس به زندانبانی علاقه داشت. آرسنیوس دوست داشت زندانبان باشد. آرسنیوس هنوز جوان بود و آرزو داشت. هر وقت که جلوی آینه می ایستاد و به آینده اش فکر میکرد، خود را سوار بر پشت دیوانه سازهایی می دید که در آزکابان یورتمه می روند و لگد می پرانند! آرسنیوس دوست داشت با دیوانه ساز آرزوهایش، شماره ی 7835 بخش 9 ازدواج کند و کلی بچه ی دیوانه ساز-انسان به دنیا بیاورد. آرسنیوس می خواست ساعت ها پیش بچه هایش بشیند و پوشک عوض کند و ظرف بشورد. آرسنیوس می خواست پیر بشود و بچه هایش بزرگ شوند و او را به زور به خانه ی سالمندان ببرند. آرسنیوس می خواست...

-اهم... بریم تو بالاخره یا نه؟

صدای اسنیپ، آرسنیوس را از رویاهای آینده اش بیرون کشید.
-آه... چی؟ آره... نه! یعنی آره. اِم... میتونم بپرسم قضیه چیه؟
-بپرس.
-قضیه چیه خب؟

سیوروس فکر کرد که باید از اربابش بخواهد که در فرم پذیرش مرگخواران تجدید نظری کند.
-فکر کنم داشتیم می گفتیم باید بری و از من اون تو بازجویی کنی.

جیگر در حالی که سر تکان می داد اسنیپ را به درون اتاق بازجویی هدایت کرد و در را پشت سرشان بست.

-خب شروع کن.

آرسنیوس کمی اهم اوهوم کرد و به دلیل فراموش کردن لیست سوالاتش به پست های قبل نگاهی انداخت.
-خب... شما گناهکارین؟
-فکر نمی کنم باشم.
-پس مرخصین.

آرسنیوس قبل از اینکه وزیر مملکت بفهمد کِی و چجوری و از کجا خورده است، او را به بیرون از اتاق بازجویی انداخت و به دنبال مظنون بعدی به راه افتاد. راه رفت و راه رفت تا اینکه توجهش به صدای دلنگ دولنگ مظنونانه ای جلب شد. پس به سرعت به سمت آن رفت و فرد مظنون را گرفت و او را کشان کشان به سمت دفتر بازجویی برد.

دوباره در اتاق بازجویی

-نام، پیشه، قصد از دخول به سالن؟
-فکر نمیکنی اینا تکرایه واقعا؟
-ببین برادر من... کل سوالات طبقه بندی شده ی استاندارد اتاق بازجویی توی یک مجموعه به نام «مجموعه سوالات طبقه بندی شده ی استاندارد اتاق بازجویی» تهیه شده و در اختیار عموم قرار گرفته. میتونی به اون یه نگاهی بندازی.
-خب بهتر نبود از عموت می گرفتی و یه نگاهی بهش مینداختی؟
-نه خیر... اینجا منم که سوال میکنم.
-هکتور دگورث گرنجر،معجون ساز،استفاده ی بهینه از چتر ارباب.
-و اون صدای دلنگ دلنگ؟
-صدای پاتیل جیبی ـم بود.
-پس پاتیل جیبیت به جرم دزدیدن هورکراکس ارباب و داشتن صدای نخراشیده و نتراشیده مجرم شناخته میشه.
-



ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۸ ۲۲:۰۳:۱۹
دلیل ویرایش: هویجوری الکی!
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۹ ۲۱:۰۸:۰۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۵۲ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۴

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
دیگر چیزی نمانده بود تا آرسینوس بنای داد و فریاد بگذارد.بعد از این همه سوال و جواب های بیهوده در طی چند پست هنوز حتی نتوانسته بود نشانی از جان پیچ مفقود شده بیابد.به هیچ وجه علاقه ای نداشت از جانب لرد به بی کفایتی و بی عرضگی متهم شود.از این تصور شقیقه اش چنان تیر کشید که برای یک لحظه وسوسه شد سرش را به میز مقابلش بکوبد. اما با یک حساب سرانگشتی متوجه شد این کار نه صرفه اقتصادی دارد و نه حتی بهداشتیست.پس به همین اکتفا کرد تا پس کله ریگولوس را که همچنان با فرمت روی صندلی لم داده بود بگیرد و او را از درب اتاق به شکلی نه چندان محترمانه بیرون بیاندازد!هر چه بود این بچه شیطان و تخس نمی توانست دزد جان پیچ مفقود باشد.

- دیگه اینورا نبینمت ریگولس بلک!از جلوی چشمم دور شو!

- نه!من باید تو رو اذیت کنم!تو حق نداری منو بندازی بیرون.داری ایفای نقش منو خراب میکنی!

- چه خبره اینجا آرسینوس؟

آرسینوس و ریگولوس دست از کشمکش برداشتند تا به گوینده این جمله بنگرند.نگاهشان از روی کفش هایی سیاه و واکس خورده بر روی ردایی سیاه سر خورد و کمی بالاتر از آن روی کله ای چرب و پوشیده از موهایی سیاه و بلند و روغن خورده ثابت ماند.آرسینوس از این فرصت استفاده کرد و ریگولوس را که موقتا دست از تلاش و تقلا برداشته بود با لگدی به خارج از کادر هدایت کرد.
- هیچی سیو!یه مراسم بازجویی ساده بود و همین الانم تموم شد.

اسنیپ نگاهی به پست های قبلی انداخت.
- هوم...ظاهرا!خیلی خب پس بریم تو!

- تو؟کدوم تو؟

- همون تویی که الان ازش اومدی بیرون!

- اون تو؟بریم تو؟اون تو خبریه؟

اسنیپ که کاسه صبر و تحملش کم کم در آستانه لبریز شدن بود گفت:
-اون تو میریم برای بازجویی!انگار مد شده هر کس میاد اینجا پست می زنه ازش بازجویی میکنی.برای همین گفتم منم بیام پست بزنم اینجا!

- بازجویی؟از کی؟من که هنوز کسی رو صدا...

دو ناتی آرسینوس با مشاهده دودی که از زیر موهای چرب اسنیپ بلند میشد افتاد اما همان لحظه دو گالیونیش کج شد!
- بازجویی...از تو؟از وزیر مملکت یعنی؟از مدیر؟

آرسینوس ناخواسته به یاد ساعت شنی گروهش افتاد و چند امتیازی که با زحمات شبانه روی توانسته بودند کسب کنند.مسلما برای آنها برنامه های زیادی داشت و الان زمان از دست دادنشان نبود.
- سیو...همه می دونن کار تو نیست.یعنی اینکه...خب درسته تو یه جورایی یه زمانایی یه خیانتایی کردی و با دامبل رو هم ریختی و به اون پسره کله زخمی کمک کردی بزنه جان پیچای لردو بترکونه ولی مهم اینه گذشته ها گذشته.ما الان همه به تو اعتماد داریم.باور کن!

اسنیپ بی توجه به سخنرانی آرسینوس پری از دم زاغی که روی شانه اش نشسته بود کند.سپس بی توجه به قار قار پر سر و صدای کلاغ بخت برگشته با ملایمت گفت:
- خب پس بریم تو.امیدوارم فرم اماده داشته باشی.باید فرم پر کنم دیگه؟


ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۸ ۲۱:۵۲:۴۶


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۴۵ دوشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
آرسینوس با خشمی وحشتناک و ویران کننده به گوینده ی این دیالوگ وحشتناک و ویران کننده خیره شد...با حرص به مو های مشکی رنگ و آشفته ی پسر جوان چشم غره رفت... با عصبانیت پوست رنگ پریده و چشمان بزرگش را از نظر گذراند... و با نگاهی سوزان روی نیشخندش متوقف شد.

خشم در وجود آرسینوس بالا و بالا تر آمد... و از گلویش بیرون زد. آرسینوس تمام قدرتش را جمع کرد،و عربده کشید:
_ریگولوس بلک...!

تمام سالن در سکوت فرو رفت،چرا قبلا فکرش را نکرده بود؟! تمام مدت یک دزد در بین جمع وجود داشت! دزدی که حتی به کفش های نارسیسا و قمه های رودولف و بچه های پاتر هم رحم نمیکرد.آرسینوس با همان حالت صاف و صوف همیشگی اش،گلویش را صاف کرد و به سمت ریگولوس قدم برداشت،با خونسردی و آرامش کامل.

_آرسینوس ... خب من یه چیزی گفتم... باو...

آرسینوس بدون توجه به جهانی که بیرون از ماسک نداشته ی او جریان داشت،پس کله ی ریگولوس را گرفت و با افکت سکندری خوردن او را درون اتاق بازجویی پرت کرد.

ده دقیقه بعد

_امـــ... من هنوز نمیدونم برای چی اومدم اینجا آرسینوس...
_اعتراف کن بلک... بازی دیگه تموم شده! همه تو رو درحال ارتکاب جرم دیدیم !
_ام... دقیقا کدوم جرم؟
_برداشتن هورکراکس لرد!
_کدوم هورکراکس؟اومدم شام بخورم من!

آرسینوس سرخ شد. آرسینوس داغ شد. آرسینوس تب کرد. آرسینوس یخ کرد. آرسینوس منفجر شد! و در آخر صدای بوقلمون مانندی از ته گلویش نالید:
_مگه چند تا هورکراکس تا حالا دزدیدی؟

ریگولوس نیشخند زد و زمزمه کرد:
_با این میشه دوتا.
_به من اون طوری پوزخند نزن بلک!
_
_گفتم نزن!
_ :pashmak:

آرسینوس کم کم کبود شده بود. نفسش را حبس کرد و نعره زد:
_تو هورکراکس رو دزدیدی!

ریگولوس که نیشخند شیطنت آمیزش کم کم در حال محو شدن بود زیر لب زمزمه کرد:
_از کجا میدونی؟!
_میدونم!
_از کجا؟
_اعتراف کن!
_اعتراف میکنم!

آرسینوس برای لحظه ای خشک شد. همچنان کبود بود. به ریگولوس خیره ماند. و زمزمه کرد:اعتراف میکنی؟

_خب... آره! نمیتونم این طوری زندگی کنم آرسینوس،پسش میدم. وجدانم اجازه نمیده.
_یعنی جانپیچ رو تو دزدیدی؟یعنی بالاخره... موفق شدم؟!
_خب آره... مجبورم نکن انقدر اون کار احمقانه م رو تکرار کنم...مگه جانپیچ اون ساعت قشنگه که تو جیبت بود نبود؟!
_


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۲۵ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
آرسینوس که توانایی پردازش چنین حجم سنگینی از اطلاعات را نداشت علاوه بر اینکه چشمانش گشاد شد، دهانش باز ماند و چند قطره بزاق نیز از دهانش خارج شد که در نتیجه ی آن ماسکش کمی شل شد و شروع کرد به پایین آمدن.

-

آرسینوس که همچنان در شوک و تعجب قرار داشت تنها با یک اشاره ی دست رودولف را به داخل فراخواند. رودولف با بدخلقی وارد شد و ناگهان با دیدن چهره ی آرسینوس زیر خنده زد.
- خخخ...خیلی باحال شدی! آخ... نمیتونم جلوی خندمو بگیرم لامصب!

-

رودولف نگاهی به ماسک آرسینوس که روی زمین افتاده بود انداخت و یک نگاه دیگر به چهره ی آرسینوس، سپس قمه اش را بیرون کشید و لبه ی آن فک آرسینوس را بست و همچنان که داشت از آرسینوس نا امید میشد به دلوروس نگاهی کرد و پرسید:
- اممم... دلو... دقیقا چی بهش گفتی که قیافش همچین شده؟
- من فقط بروز رسانی قالب رو داشتم براش توضیح میدادم که...
- فقط اینو از جلوی چشم من دور کن رودولف! دورش کن! دورش کن! دورش کن!

رودولف زمانی که از سلامت عقلی آرسینوس اطمینان حاصل کرد دست دلوروس را در دست گرفت.
- عیب نداره دلو... بیا بریم خودم علاثه ی خاصمو بهت ابراز کنم!

رودولف چشمک سریعی به آرسینوس زد و پیش از آنکه دلوروس فرصتی برای اعتراض داشته باشد او را از اتاق بیرون برد.

آرسینوس که تازه از شوک بیرون آمده بود روی یکی از صندلی ها نشست و تازه متوجه شد که ماسکش روی صورتش نیست، پس در کمال آرامش روی زمین را نگاه کرد و آن را برداشت و در جیبش گذاشت.

- حالا کی رو بیارم آرسی؟
- صبر کن رودولف! بذار ماسکم رو بزنم... بیام بررسی کنم ببینم شخص بد صدایی مونده یا نه!
- تو پست قبلی که خیلی مونده بود!
- میری بیرون یا نه؟

رودولف از اتاق خارج شد و آرسینوس یک بار دیگر اتاق را چک کرد و سپس دست در جیب ردایش کرد و جعبه ی بزرگی از آن خارج کرد!

آرسینوس با نیش باز جعبه را باز کرد و از داخل آن حدود چهل ماسک در اندازه ها و رنگ های مختلف خارج ساخت...

دقایقی بعد:

همچنان که رودولف از بیکاری میخواست برود به نوامیس ملت ابراز علاقه ی خاص کند ناگهان آرسینوس در اتاق بازجویی را بالگدی باز گرد و نعره بر آورد:
- بردارید نفر بعدی رو بیارید ببینم!
- عهه... تو چشم داشتی آرسی؟!



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۰۶ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
خلاصه:لرد برای رونمایی از جانپیج جدیدش مراسمی گرفته که در اون همه ی جادوگر ها اعم از محفلی،مرگخوار و خنثی دعوت هستن...در هنگام رونمایی از جانپیچ(که یک دستمال بود)چراغ ها خاموش میشه و وقتی که نور برمیگرده،جانپیچ دزدیده شده بود!آرسینوس جیگر هم به عنوان بازجو وظیفه پیدا میکنه که از تک تک حاضرین در اون مراسم بازجویی بکنه!

-----------------


آرسینوس دست بر چانه اش گذاشت و به فکر فرو رفت...سلسیتنا گفته بود که شخص بد صدایی در جمع در مورد پیچ صحبت میکرد..اما آن شخص چه کسی بود؟!
آرسینوس لیست اشخاص بد صدایی که در مراسم حضور داشتند را در ذهنش مرور کرد...اما به دلیل بلند بالا بودن لیست،بیخیال شد!
حتما راه بهتری برای پیدا کردن شخص بد صدا بود...شنیدن صدایشان!

آرسینوس سریعا از صندلی اش جست و به سمت سالن رفت...به اولین شخص که زنی میانسال با لباس هایی مرتب و شیک بود که رسید،گفت:
_حرف بزن!
_چی بگم؟!
_همینه...چقدر صداش ریز و بده!بیارینش اتاق بازجویی!

اتاق بازجویی!

آرسینوس سعی میکرد در حالی که راه میرفت،با نگاه هایی نافذ متهم را مجبور به اعتراف کند...اما هنگامی که به یاد آورد ماسک به چهره دارد و چشمهایش معلوم نیست،منصرف شد و مثل بچه ی آدم روی صندلی نشست...
_اسم،پیشه،قصدت از دخول به سالن؟!
_دلورویس آمبریج،مدیر سایت،جهت عرض ادب به لرد!
_داشتی درمورد پیچ حرف میزدی وقتی چراغا خاموش شد؟!
_نه!
_پس داشتی چیکار میکردی؟!
_داشتم قالب رو بروزرسانی میکردم!
_قالب چیه؟!
_ببین...وقتی ماژول رو در سستم ابتدایی زوبس قرار میدی،برنامه ی نوشته شده سرورش در این مقال نمیگنجه.واسه این کار ریسور ها باید کدی داشته باشن بوک مارک و لاگین رو با هم انجام بده.در کنار این وقتی کنترل به علاوه اف پنج بزنی یک سری مولفه تحت عناوین even و odd داره که دنبال یک سری کد مادر پیشرفته تر هست.حالا پلتفرم ساپورت نکنه این رو ممکنه!پس باید یوزر باشه...فهمیدی؟!
_


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۶ ۲۲:۱۸:۵۳
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۷ ۱:۴۵:۴۰
دلیل ویرایش: کلفتی گردن...مشکلیه؟!



پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ شنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۴

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
آرسینوس در تاریکی و سکوت هولناک اتاق به شکست هایش در پیدا کردن دزد فکر میکرد.کم کم تصمیم گرفت که بازجویی بعدی را شروع کند.از در چوبی اتاق خارج شد وبه سالن رسید.با نگاه هایی موشکافانه مهمانان را جست و جو کرد که به ناگاه فریاد زد:
-کییییییف
به سمت کیفی کوچک در آن طرف سالن دوید وبدون توجه به نگاه های حاکی از حیرت مهمانان شروع به گشتن آن کرد.

-حتما کار خودشه...دزدناشی!فکر کرده من نمیفهمم که هورکراکس رو تو این گذاشته!خب بزار ببینم این تو چیه...عطر...عطر...بازم عطر،ای بابا عجب دزد با فرهنگی!آهان معجون جلوگیری کننده از گرفتن صدا؛اینو دیگه میخواسته چیکار!؟

ناگهان جسمی محکم با ماسک آرسینوس برخورد کرد.

-خجالت نمیکشی به اموال یه خواننده بین المللی دستبرد میزنی اونم تو روز روشن...اهم...شب تاریک.
-سلسیتنا واربک!باسلاح سرد به جون مامور قانون میفتی!؟
-سلاح سرد؟تو به یه میکروفون طلایی،کوچیک،مظلوم میگی سلاح سرد!

دقایقی بعد اتاق تاریک و نمناک بازجویی

-بشین!
-ایییییش!من اصلا امکان نداره رو این صندلی زوار در رفته بشینم.از همه جاش صدای پوسیدگی میاد.چند ساله بهش آب میدید!؟
-مگه باغچه هست!میشینی یا بگم رودولف بیاد؟
-همون یارو که قمه داره؟باشه ....باشه خب چرا عصبانی میشی بیا نشستم!

سپس سلسیتنا به سمت صندلی رفت و روی آن نشست و شروع به کشیدن و صاف کردن آن به سمت میز کرد.
قژژژژژ...قژژژژ
-نام و نام خانوادگی؟
قژژژژژ....قژژژژژژژ
-چطور نمیشناسی؟فکر کنم این روزا به انداز کافی مشهور باشم.سلسیتنا واربک ساحره خوش صدا محبوب.
قژژژ...قژژ...قژژژژ
-میشه دست از سر اون صندلی لعنتی برداری!؟
سپس در کاغذ بازرسی اش نوشت:
-مجرم دارای اعتماد به نفس کاذب است.
-میدونی چیه!؟این صندلیه صدای جالبی میده انگار از کائنات شکل میگیره.
-این چیه رو چشمت زدی!؟
-عینکه ریبنه...نه روبنه...نه روبانه اصلا هرچی!شما با کارآگاه هرکول پوآرو نسبتی نداری؟
-اون دیگه چه موجودیه!؟غوله؟
-نه یه فیلمه زیبای مشنگیه در مورد یه کارآگاهه که...
-یادم نمیاد با فیل جماعت نسبتی داشته باشم.
-چقدر صدات گوش خراشه. مطمئنم از اونایی هستی که به جمله" تنها صداست که میماند" اعتقادی ندارند.
آرسینوس کاغذ هایش را صاف کرد و گفت:
-من فقط به ارباب اعتقاد دارم.
سلسیتنا اخم هایش را درهم کشید و ادامه داد:
-این خیلی بده،توباید به صدا این عنصر آرامش بخش این سمبل زندگانی و حکمت بشریت و لطف مرلینی...

آرسینوس که دیگر صبرش سر آمده بود و حوصله شنیدن چرند های ساحره را نداشت،کیف او را دوباره در دست گرفت و شروع به گشتن آن کرد.
-دنبال چیزی میگردی؟
-آره دنبال هورکراکس میگردم.
-چی چی کراس؟
-هورکراکس،جان پیچ چه میدونم...هرچی اسمشو میزاری!
-من" پیچ" تو کیفم نمیزارم.
-کاملا قانع شدم.

۳ساعت بعد

این کیفت چقدر گوده!چه طلسمی زدی رو این بیچاره!
-طلسم گسترش دهنده!میگم میخوای بی خیال شی رول داره طومار میشه!
-انگار حق با توئه.فقط این چاه بازکن به چه دردت میخوره!؟
-عع به لوازم منزل رسیدی!؟
آرسینوس:
سلسیتنا:
-ظاهرا جان پیچ این تو نیست. اما یه سوال دیگه میمونه.چیز عجیبی تو این مهمونی ندیدید بانو!؟
-این مهمونی همه چیزش عجیب بود.

آرسینوس صدایش را صاف کرد و گفت:
-مثلا؟
-کجای جهان صندلی میگه میخواد بره دستشویی؟
-اون فلیت ویک بود؛خب میتونید برید.
-صبرکن یه چیز دیگه هم عجیب بود،یه نفر داشت درمورد دزدیدن یه پیچ حرف میزد.
برق کشف شرارت درچشمان زیر نقاب آرسینوس درخشید.
-منظورتون همون جانپیچه!کی؟...کی؟ سریع بگین.
-نمیدونم صداش انقدر بد بود که بهش نگاه نکردم و ازش گذشتم.
-یعنی چون صداش بد بود تو از یه پرونده جرم بزرگ که ممکنه باعث قتل روح یک فرد بشه،گذشتی!؟
-خب آره دیگه.
-واقعا ما به کدام سو میریم!؟


ویرایش شده توسط سلسیتنا واربک در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۶ ۱۹:۵۵:۱۷

تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ پنجشنبه ۱۴ خرداد ۱۳۹۴

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
-دامبلدورِ بوووووووووووق... آخه من بهش چی بگم. :vay:
ارسینوس پس از گفتن این حرف از اتاق بیرون رفت تا شخص دیگری را برای بازپرسی بیاورد. به تک تک افراد حاظر نگاه کرد؛ دنبال کار یا نگاه مشکوکی بود تا این که دید یکی از صندلی ها دارن تکون میخورند! به اطراف صندلی نگاه کرد ولی چیزی ندید! آرام آرام به سمت ان رفت و با دیدن فلیت ویک فکری به سرش زد؛ آرام زیر لب گفت:
-فیلیوس قدش کوتاهه، هوش ریونی هم که داره؛ پس راحت میتونه هورکراکس ارباب را برداره بدون این که کسی متوجه شه. عه راستی استاد درس وردهای جایی هم هس پس...

-چرا داری با خودت حرف میزنی؟! دیوونه شدی؟
-نوبت تو هم میشه رودولف، از تو هم بازجویی میکنم.
-بزنمت با قمه...
-نمیتونی اخه من اختیارشو دارم از هر کی که دلم بخواد بازجویی کنم. قبول نداری برو از ارباب بپرس.
-بعدا به حسابت میرسم .
-حالا هم برو این فلیت ویک رو ببر اتاق بازجویی منم الان میرم.

در اتاق بازجویی

ارسینوس در اتاق داشت راه میرف و منتظر فلیت یک بود.

پنج دقیقه بعد

آرسینوس با عصبانیت روی صندلی نشت. تصمیم داشت برود پیش رودولف که ناگهان صدایی از سمت صندلی خالی امد.
-میشه یه لیوان آب بدی؟!
-چی؟
-آّب.
-تو تو میتونی حرف بزنی؟
-بله. هر کسی میتونه حرف بزنه.
-من الان دارم با صندلی حرف میزنم!!

صدای پوفی از صندلی آمد!صندلی تکانی خورد و فلیت ویک کوچک اندام از روی ان بلند شد.البته فرقی در بلندی قدش نکرد، ولی با کنار امدن او آرسینوس توانست اورا ببیند.
-نه من صندلی، میز، کلاه متحرک و خیلی چیزای دیگه نیستم! چرا همه همیشه همین فکرو میکنن؟!

آرسینوس که تازه متوجه فلیت ویک شده بود گفت:
-تو تمام مدت اینجا بودی؟
-بله میشه...
-پس چرا هیچی نگفتی؟
-آخه چیزی نپرسیدی. حالا میشه...
-خب پس شروع میکنیم بشین.

فیلیوس به آرامی به سمت میز رفت و سر جایش نشست.
-حالا میشه...
-هورکراکس ارباب کجاست؟
-من نمیدونم؛ میـــ....
-پس چرا اومده بودی اینجا؟!
-من نمیخواستم بیام ولی منو مجبور کردن بیام...
-مجبـــــــــــــور کی مجبورت کرده بود؟

آرسینوس از این که نمیتوانست فلیت ویک را ببیند عصبانی بود ولی به روی خودش نمیاورد و فقط به صندلی مثلا خالی خیره شده بود. فکر میکرد سرنخی پیدا کرده بود.

-رودولف لسترنج. گفته بود اگه نیام منو با قمه به 100 تکه تقسیم میکنه. مثل این که همه رو اینجوری تهدید کرده تا به این مراسم بیان فک کنم دستور اربابتون بود.فکر خوبی بود اینجوری همه شرکت کردند. مراسم باشکوهی بود. حالا میشه...
-بله فکر اربابمون بود. همیشه فکراشون عالین.
-میشه یه...
-خووووووووووووب پس یعنی ادعا میکنی هورکراکس ارباب رو تو برنداشتی؟
-نه.میـــ
-پس وقت دزدیده شدنش کجا بود؟
-آخه نمیتونم بگم!
-بگو کجا بودی؟
-دستشویی
-از کجا بفهمم که راست میگی؟
-به مرلین. من همیشه راست میگم. حالا میشه...
-چیه هی میشه میشه میکنی؟
-هیچی اب میخواستم میرم بیرون میخورم.
-برو بیرون.

آرسینوس برای اولین بار بود که در سه بازجویی شکست خورده بود.


ویرایش شده توسط پروفسور فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۳/۱۴ ۲۳:۱۹:۱۴

Only Raven


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۹:۲۲ سه شنبه ۱۲ خرداد ۱۳۹۴

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
دامبلدور با ارامش همیشگی اش در مقابل آرسینوس نشسته بود و با چشمان ابی رنگش از عینکش به آرسینوس چشم دوخته بود. گویی نه اینکه اتفاقی افتاده و نه اینکه او را به عنوان مجرم به اتاق بازجویی برده بودند.مثل همیشه با ارامش بود.
ارسینوس خوشحال از اینکه بعد از سال ها توانسته بود فرصتی برای بازجویی از دامبلدور پیدا کند در مقابل دامبلدور نشسته بود و به او خیره مانده بود.
بعد از چند دقیقه و در اتاق تارک بازجویی قدمی زد.منتظر بود تا عرق سردی از اضطراب و ترس بر پیشانی دامبلدور بنشیند .اما دامبلدور همچنان با ارامش تمام و بدون دغدغه نشسته بود .
ارامشی که باعث عذاب ارسینوس می شد . ارامشی سفید....ارامشی که برای یک مرگخوار بد ترین شکنجه بود
بعد از چند بار چرخیدن به دور اتاق ایستاد و بلند گفت:

-خب...


چشمان دامبلدور بار دیگر به چشمان ارسینوس خیره ماند و اینبار باعث پیدایش سوالی بس عجیب شد..«او چطور چشمان مرا می بیند؟»
سعی کرد این پرسش را از ذهنش بیرون کند اکنون مهمترین چز برای او پیدا شدن هوراکسس اربابش بود و بس...

-کجاست؟
-چی کجاست فرزندم؟؟
-میگم کجاست؟

و احساس کرد صدایش در اتاق می پیچد .از اینکه صدایش بار ها و بارها در اتاق تکرار شود لذت می برد .بار دیگر با همان صدای بلند گفت:

-هوراکسس ارباب کجاست؟

اما دامبلدور برخلاف ارسینوس با صدایی بسیار ارام پاسخ داد...

-فرزندم...خودت میگی هوراکسس اربابت.اونوقت از من می پرسی کجاست؟اربابت اگر هوراکسسی می سازه خودش باید ازش محافظت کنه نه دیگران...

و همچنان به ارسینوس خیره ماند. ارسینوس احساس میکرد که دیگر قادر به سخن گفتن نیست . دستی به سر و روی خود کشید و با دست به دامبلدور اشاره کرد که برود .هیچ وقت فکرش را هم نمی کرد که بازجویی ازدامبلدور انقدر مشکل باشد به دری که پشت سر دامبلدور بسته شده بود خیره ماند...جوابی که دامبلدور داده بوود همچنانن در ذهنش همچون اونگی به دا در می امد و گیجش می کرد.


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.