ارشد راونکلاولطفا این پست به عنوان تکلیف در نظر گرفته شود:)
با سلام به معلم از جان عزیز تر از جانم که به من علم تنفر از ماگل ها اموزش میدهد امیدوارم سایه شما همیشه بر سر من و تمامی شاگرد های هاگوارتز باشد......
از ان جا که اهل چاپلوسی و اضافه گویی نیستم میرویم سر اصل مطلب!:
1.پس همونطور که گفتم به آینده ماگل ها برید و با خلاقیت خودتون حماسه ای بسازید و اون رو شرح بدید.(25 نمره)بزرگوارا! منظوراز ماشین زمان همون ساعت خوشگله خودمونه دیگه!؟
.........................................................................................................
چو ساعت ر از جیبش دراورد و درحالی که چپ چپ به گلرت نگاه میکرد گفت نمیشد به جای این هری رو میبردیم!؟؟
-برای صد و یکمین بار نه! باید هممون از یه گروه باشیم! این را گفت و کلاوس به زور با کمک گلرت سر پا نگه داشت
گلرت چشمک زد –والا من اونقدر هم داغون نیستما که انقدر میخوای بیرونم کنی!
چو اهی کشید و سعی کرد بند ساعت را در گردن بقه هم بندارد البته به زور!
20دقیقه بعد:گردن بند بلاخره دور گردن کلاوس هم قرار گرفت (مثل بقیه با زور،جادو،و کمی روغن جهت لیز کردن!)
-خوب واسه 200 سال اینده چند دور باید بچرخونیمش؟؟ با این حرف گلرت همه جز کلاوز که هنوز خواب بود آهی کشیدند...
8 ساعت بعد:خورشید کم کم بالا امد ولی کلاوس بیدار نشد! در همین موقع جو در حالی که انگشتاش تاول زده بود ساعت را برای 3.999.998مین بار چرخاند بعد سفر شروع شد!
همون طور که جهان به دورشون میچرخید اون ها هم تحولات لندن رو که همین طور داشت پیشرفته تر میشد نگاه میکردند که ناگهان به یک چاله زمانی برخورد کردند
-جیییییییییییییییییییییییغ!
-بچه ها فراااااااااار!
-خودتون رو جمع کنید تا بهش برخورد نکنیم!
-جییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ!!!
ولی به لطف کلاوس به داخل گودال کشیده شدند!
10 دقیقه بعدهمه ان ها وسط یک میدان شلوغ درحالی که عده ای از روی ان ها در حال رد شدن! بودن بیدار شدن!
کلاوس اخر همه بلند شد و درحالی که داشت خمیازه میکشید:
-جیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییغ ما کجاییم!؟
فلور بعد از این که استخوان شکسته گلرت که بعد از رفت امد ماگل های اطراف روی آن به پودر استخوان! تبدیل شده بود رو ترمیم کرد طلسمی نثار او کرد
-به لطف شما نمیدونیم!
-اصلا چرا من با شما هستم!:|
-واسه سفر یه نفر کم داشتیم مجبور شدیم تو خواب بیاریمت!
گلرت به یک دختر اشاره کرد و گفت باید توی اینده باشیم چون دخترا همه مثل هم یه مدل بیخود لباس پوشیدن!
با این حرف همه چپ چپ به او نگاه کردن!
-ای بابا! مظورم اینه که باید مد این زمان باشه والا قبلا ها که این شکلی لیاس نمی پوشیدن زمان حال ما هم که این شکلی نبودن! پس الان صد درصد تو آینده ایم فقط به خاطر این گودال یکم مکانمون تغییر کرده!
توجه همه به دختر هایی که یک تکه پارچه 1در1 به سر خود وصل کرده بودن و بلوز های وصله خورده (که انگار از روی منظور ان ها را به یک گربه وحشی داده بودند تا به این روز بیفتند!) و شلوار های اون ها تا پایین زانو و بسیار تنگ بود!
البته وقتی یه نفر یکی از دختر ها رو هوشنگ صدا زد فهمیدن که یه سری از اونا پسرن! ولی ارایش غلیظ اون ها رو به اشتباه انداخته بود ولی از شلوارهایی که تا زانوهاشون کشیده بودن بالا میشد شناساییشون کرد
-فکر کنم اون یارو که شبیه بابای دامبل هست جادوگره از ریشاش معلومه از اون بپرسیم شاید بفهمیم دقیقا کجا و کِی هستیم! کلاوس این رو گفت و سمت پیرمرد رفت
-سلام ببخشید
پیرمرد داد زد: -امریکا هیچ غلطی نمیتونه بکنه!
و همین طور که میرفت همراه جمعیت شعار داد! و کلاوس متعجب در جایش ماند!
فلور اشاره کرد: این چش بود....! راستی شما به شعار ها دقت کردید؟
ملت نا هماهنگ شعار میدادند!:
انرژی هسته ای حق مسلم ماست...............تحریم کنید هرچه قدر عقب نمیریم ما یک قدر!...............مرگ بر همه به جز فلسطین و سوریه!........و.......
ناگهان دونفر که یکی دوربین و یکی میکرفون آبی در دست (عکس این وسایل را در کتاب ماگل شناسی دیده بودند) جلوی چو پریدند!
-بله همین طور که مشاهد میکنید حتی از کشور های دیگه هم مردمی برای نشان دادن نفرت خود با هر پوشش و اعتقادی در روز 22 بهمن به ملت ایران پیوستن!..........و رو به چو کرد و گفت:
-yes madam؟
-em……yes…….. yes…..!
-بله این همراه خارجی ما گفت که به نظر او برد مذاکرات با ایرانه و اسرائیل هیچ کاری نمیتونه بکنه! بعداز این جمله اون دو مرد رفتن به سمت همون پیر مرد بی اعصابه و او هم با خوش حالی استقبال کرد و چو متوجه سیل انبوهی از مردم شد که به دنبال ان دو از پشت سر او به پشت سر پیرمرد راهی شدن!
-پچو به سمت یقیه برگشت: خوب ما توی ایرانیم!
فلور اضافه کرد من از یه نفر تاریخ رو پرسیدم همونطور که گلرت گفت زمان همون زمان انتخابی هست ولی مکانمون یه قاره تغییر کرد
در همین لحظه یک ماشین که شبیه ماشین های باربری مشنگی لندن قرن 21 بود پشت سر اون ها توقف کرد و یکی داد زد:
کیک و ساندیس!و بعد از اون کلمات شوم که انگار طلسم بودن! همه جمعیت به سمت اونا (در اصل ماشین پشت سرشون) دویدن
-جیییییییییییییییییغ!
-همه برید کنار کنار مجسمه بزرگه( به علت شیر تو شیری اوضاع صاحبان دیالوگ های این قسمت مشخص نیستند!)
-له شدم!
-آییییییی پام!
نیم ساعت بعد:با هر بدبختی که بود سه نفر خود را با لباس های پاره پوره و سر و وضعی آشفته به کنار مجسمه بزرگ رساندند،که البته با جمعیت زیادی رو به رو شدند که زیر تابلویی که رویش نوشته شده بود "وای فای رایگان" جمع شده بودن
کلاوس نالید: گلرنت کجاس؟ و اشک توی چشماش حمع شد: فکر کنم از دستش دادیم!
چو بی اعتنا ادامه داد: باید زودتر بریم وگرنه ما هم به گلرت میپیوندیم!.......جیییییغ ساعت کجاس! و تمام جیب خالیش رو بیرون ریخت!
5 دقیقه بعد:همین طور که کلاوس اشک میریخت و چو فلور سر این که ساعت چی شده بحث میکردند گلرت با وضعی اشفته تر و یک چشم سیاه شده پیش اونا اومد و ساعت رو به چو داد!
فلور تغریبا داد زد:
-تو کجا بودی؟ چشمت چی شده ؟ ساعت پیش تو چی کار میکنه!؟
-یعنی میخواستین بدون من برید!؟
چو داد زد : جواب ما رو بده!
-مرلینی که خیلی نامرد هستید......توی اون شلوغی من دیدم که یکی ساعت رو ازجیب چو دراورد منم رفتم ازش بگیرم دعوامون شد چشمم نتیجه دعوا هستش! اخر سر هم یواشکی از چوب دستی استفاده کردم وگرنه این جا موندگار بودیم!.....بهتره سریع تر بریم این مشنگی که من دیدم اندازه یه ترول بود میترسم پاشه بیاد دنبالم!
چو همین که خواست ساعت رو به گردنش بندازه با حالتی متفکرانه گفت:
-چرا ما بندو دور دستامون نپیچیدیم؟ این طوری که بهتر؟
بقیه:
چو:
:
بقیه: :vay: :vay: :vay:
چو:
گلرت غر زد: فقط نگو که باید دوباره 8 ساعت اون ساعت رو بچرخونیم!
-نه این مخصوص آیندس دکمه برگشت رو که بزنی سریع بر میگردی! بیاین همین جا انجامش بدیم این ادما که همشون سرشون توی اون وسیله های نورانی هست که دستشونه متوجه ما نمیشن!
همه دست هاشون را به بند گره دادن و چو دکمه برگشت وزد و دنیا دوباره شروع به چرخش کرد.....
2.مثال هایی همانند مثال هایی که در کلاس زده شد،در رابطه با تفاوت جادوگران و ماگل ها بنویسید.(2 مورد)(5 نمره)
-مثلا شومینه که برای مشنگ ها فقط یه سیستم گرمایی هست ولی برای ما وسیله جا به جایی و یا ارتباط با یه محل دیگه هست!
تازه اونا اگه به اتیش بخورن میسوزن ولی ما سرمون هل میدیم تو شومینه!
ول-از جارو به انوان جارو:) برای تمیز کاری استفاده میکنن ولی ما سوارش میشیم و پرواز میکنیم! اونا اخر هنری که به خرج بدن اینه که بشینن رو جارو بپرن هوا عکس بگیرن بگن الکی مثلا ما جادوگریم!!!!