هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۲:۴۶ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۵ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۴ پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۴
از همونجایی که ممد نی انداخت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 182
آفلاین
نقل قول:
1. در یک رول، تو صحرا کوییدیچ بازی کنین ( 25 نمره )



-اینجا، بیابان است. هوای اینجا یه عالمه درجه است و ملت در حال کباب شدن می باشند. در اینجا موجوداتی جادویی زندگانی می کنند، مانند کرفس بیابانی، ویزلی های بیابانی و تعداد زیادی چیز های بیابانی. خب بیاید با این جوان مصاحبه کنیم. سلام جوان!
-عِه، عِه، عِه... هوف... باو پختیم، سلام چیه!
-شما چند وقته اینجایی؟
-سه روز... نه، دو روز!
-خب شما در این مناطق بیابانی دشواری هم دارین؟
-دوشواری؟ خیلی هم جای خوبیه... یکیه! دوشواری نداره اینجا. خیلی هم عالی! یک بشر، از اون روزی که من آمدم اینجا کوییدیچ بازی کنم تا حالا یه دونه... جا-جارو، جارومو ورنداشت نبرد! نبرد، هیشکی.

در همان لحظه دوربین سمت زمین کوییدیچ چرخید تا از بازی فیلم بگیرد که با صحنه ای بسیار خاک بر سری مواجه شد. اکثراً با وضع بی ناموسی و بی لباسی می چرخیدند! دوربین به سمت مایکل کرنر برگشت و خبرنگار که آب از دهانش راه نیفتاده بخار می شد، پرسید:
-خب، می شه این وضع پوشش آستاکباری ملت رو توجیه کنین؟ اوا خاک به سرم، خودت هم که لباس نداری!

مایکل کرنر کمی عقب تر رفت تا دوربین نمای کامل او را بگیرد. مایکل کاملاً لخت بود و فقط یک شورت ورزشی پوشیده بود. چند فیگور گرفت و بعد دوباره در آغوش میکروفون برگشت:
-خواستم محض احتیاط یه فیلم با شورت ورزشی داشته باشم که بعداً حرف در نیارن. خب می گفتیم... بله آقا، هوا به نظرم گرمه یه کم، ملت سوخاری شدن تو این هوا و اینا، اینه که همگی لخت شدیم. البته لازم به ذکره که قبلش چشمامون رو درویش کردیم.
-موشگل پیش نیومد؟
-موشگل؟ موشگل ندارم من! فقط اینکه چند ساعت پیش پروفسور دامبلدور اومدن سر بزنن و دست بکشن به سرمون، منتها دستشون هرز رفت و اینا... اینه که تا گردن گذاشتیمش تو خاک.

دوربین به سمت تپه ی کوچکی از پشم چرخید که از قضا مو و ریش پروفسور دامبلدور بود. خبرنگار پرسید:
-الان این حالتش خطرناک نیست؟ نیشخند می زنه ها!
-نه نگران نباشین. برای ما خطری نداره. حالا دیگه زیر خاک و اینا چه خبره، اون رو مرلین می دونه.
-ینی مرلین هم زیر خاکه؟
-نه بابا... اصطلاح بود اَخمَخ.
-مایکل کرنر هوووووووی! :paz:

مایکل کرنر چشمانش را به حالت چوچانگشون در آورد و اندکی به سختی به سمت ملت نگاه کرد تا صاحب صدا را یافت. گفت:
-فک کنم یکی از همین ویزلی هاست.
-باشه... پس ما هم بریم تو افق محو شیم.
-قربان شما... آی لاو یو بائو.

مایکل کرنر که شورت ورزشی اش به دلیل وزش باد دچار حالتی بی ناموسی شده بود، روی جارویش پرید و هنوز دو متر هم ارتفاع نگرفته بود که توپی به او برخورد کرد و با زمزمه ی "شکلات... بغل..." ناک اوت شد.

در همین حین، همین که دوربین چرخید تا در افق محو شود، متوجه خروج دامبلدور از خاک شد. دوربین دوید و دوید تا اینکه زمین خورد و بعد سر و صدای دامبلدور و نهایتاً انگشت سانسورچی روی دکمه ی "توقف پخش" و تبلیغ تن تاک، این دوست بی باک. :-"




نقل قول:
2. تو یه مقاله کوتاه بگین چطوری جرج واتسون تونست خودشو با همه نوع آب و هوا وفق بده و بهترین بازیکن تو این امر بشه. ( 5 نمره )

روزی روزگار یک عدد جرج واتسون زندگی می کرد که سر "جرج" یا "جورج" بودنش اختلاف نظر بود. وی بعد از جر خوردن های بسیار به بهترین بازیکن کوییدیج تمام دوران ها تبدیل شده بود و خیلی حس خفانت به او دست می داد. اما ناموساً راز وی چه بود که در هر آب و هوایی مثل بولدوزر بازی می کرد؟

پس از تحقیقات بسیار در دانشکده ی "ماچاسوسِت شمال"، پروفسور "ممد مست و ملنگه" نتایج تحقیقات شبانه روزی خود را بر همگان عیان کرد. در این مقاله نوشته بود که جرج واتسون فقید، به دلیل اعمال حرکات بی ناموسی در هر آب و هوایی در شب قبل از مسابقات، جوگیر شده و در هر آب و هوایی طاقت می آورد. واتسون های بسیاری به این دلیل به وجود آمدند، از جمله "اِما واتسون" بازیگر هالیوود، دکتر "جان واتسون" همکار شرلوک هولمز و چندصد واتسون دیگر که در این مقال نمی گنجد. شباهت وی بر ویزلی ها نیز آشکار است، زیرا تعداد ویزلی ها و واتسون ها تقریباً برابر گزارش شده است.

پایان.




موعلم عزیزم، بیا تو را ببسوم
شوکوفه های شادی به پای تو بریزم
تو مثل یک چراغی، چراغی گرم و روشن
که روز و شب بتابی به قلب کوچک من
تو ماه آسمانی، قوی و مهربانی
خدا کند همیشه تو پیش ما بمانی


لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۳:۳۰ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
تکلیف اول

_اون رول ویولت رو یادته... کوییدیچ بازی کرده بود بعد وسطش تیکه های آهنگ گذاشته بود؟! فکر کنم اگه من بخوام این کارو بکنم احتمالا باید از آهنگای دوست شادمون جناب خراطها کمک بگیرم.

ریگولوس بعد از گفتن این جمله چشم هایش را بست و نفس عمیقی کشید. واقعا دوست نداشت درون این جهنم ورزش کند، و البته بجز شنزار خالی و نخ نمای کنار خانه محل بهتری در امان از شر لنگه کفش همسایه ها پیدا نکرده بود. از گوشه چشم سیریوس را می دید که مصممانه اصرار داشت به برادر کوچکترش کوییدیچ یاد بدهد.

_جارو رو بگیر تو دستت و داد بزن:بالا!

ریگولوس درست شبیه حرکتی که سیریوس انجام داده بود را تکرار کرد،اما انگار جارو به وسط صورتش بیشتر از دستش علاقه داشت. جارو محکم وسط پیشانی اش فرود آمد و صدایی شبیه ترکیدن هندوانه بلند شد. ریگولوس با افکت پوکرفیس، خم شد و جارو را که دوباره روی زمین افتاده بود برداشت و رویش نشست. توضیحات آرام و منطقی سیریوس را می شنید.
_ببین... الان پاهاتو محکم به زمین فشار میدی و میپری هوا... البته نه دقیقا الان-ریگولوس الان نه!

دیر شده بود. ریگولوس مثل مگسی که با مگس کش نامزد کرده باشد در هوا چرخ میخورد. سیریوس که مثل ابر بهار عرق می ریخت و دلش میخواست هوای پنجاه درجه بالای صفر را جر داده درونش را با سوزن پر کرده و دوباره آنرا بدوزد، ریگولوس را بلند صدا زد و همینکه پایش را بلند کرد تا دنبالش بدود چیزی را احساس کرد که پایش را گرفته بود... قبل از اینکه هر گونه فکری از ذهنش بگذرد با صورت روی زمین ولو شد. با خشم به پشت سرش خیره شد. یک تله شیطان صورتی رنگ پایش را گرفته بود. گیاه به او خیره شد و با افکت بابا پنجعلی زمزمه کرد: داد نزن...

و سپس پای او را رها کرد. سیریوس برای لحظه ای به گیاه خیره شد که با پررویی تمام او را برانداز میکرد... نمی فهمید پنجعلی چه نسبتی باید با تله شیطان داشته باشد. احتمالا بخاطر گرمای هوا گیج شده بود!

در طرف دیگر ماجرا،ریگولوس همانطور که در هوا چرخ میخورد تلاش داشت ادای ویولت را با آهنگ های مجید خراطها در بیاورد.

_تیغ اولو بزن... !

خورشید توی فرق سرش می تابید و شن های صحرا توی چشمانش فرو می رفتند. باد توی گوشش سمفونی برپا کرده بود. نفس عمیقی کشید...

یکی به چپ... دو تا به راست... یه دور به چپ انعطاف میگیری و دو دور به سمت راست خیز برمیداری...

سیریوس هیچ وقت این ها را نگفته بود. ریگولوس هفت ساله دلش نمیخواست به درخت بخورد.. .پس باید به تنهایی کاری میکرد.

_من خیانت کردم اما تو نیاوردی به روم!

و این وسط خراطها هم ول کن نبود. ریگولوس خودش را به سمت چپ تاب داد... به سمت راست تاب داد... و باز هم تاب داد... هی تاب داد...

صاف شدن جارو را احساس کرد... تعادل پس از این همه چرخ خوردن حس محشری بود! سرفه کرد... و نفس عمیقی کشید... دیگر گرما را احساس نمیکرد. به خورشید طلایی رنگ خیره شد... صدای آهسته ی دست زدن های سیریوس را از پایین پاهایش می شنید...

همه چیز پایین پاهایش بود.
حالا احساس میکرد که پرنده ها چقدر خوشبختند! به "بالا" تعلق داشتند.

_ریگولوس؟ ریگولوس!

ریگولوس متوجه نمیشد چرا خراطها دارد صدایش میزند.

_بلک... هوووی بلک!

ناگهان چشمانش را باز کرد. دانش آموزانی که با آنها به زمین کوییدیچ هاگوارتز آمده بود دورش را گرفته بودند. صحرا درست همان صحرایی بود که چندین سال پیش با سیریوس برای اولین بار در آن اوج گرفته بود و پرواز کرده بود. شاید برای همین بود که فرو رفتن در خاطراتش باعث شده بود صدا هایی که صدایش میزدند را نشنود. تقریبا ده دقیقه بود که ایستاده و به بوته های خشک خیره شده بود.

دستش را آهسته بالا آورد... و به جارو خیره شد. زمزمه کرد:بالا!

جارو هنوز هم به وسط صورتش بیشتر از دستش علاقه داشت.

________________________

تکلیف دوم

پدر جرج واتسون مارمولک بوده میگن بنابرین این بشر کلا خونسرده،همراه دمای هوا اینم دما عوض میکنه
البته میگن چایش رو گوزل کرده بوده... از کباب پز پلین که اندازه یه مهمونی سیخ داره و کفش پیاده روی تنتاک هم استفاده میکرده اعتماد ما هم سرمایش بوده.


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۶:۲۱ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴

برایان دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۸:۳۰ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
از دره گودریک
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 33
آفلاین
مشق شماره 3:
او در سرما خودش را با باد معده های عظیم خود گرم میکرد که بغیر از گرم کردن باعث افزایش سرعت و بدر کردن حریف از زمین هم میشد.
برای خنک کردن خودش هم از هواکش های تنتاک استفاده میکرد که میشد رو جارو جلوی خودت نصب کنی اینقد خنک میکنه کل ورزشگاه خنک میشه منتها بعد از بازی سوار روی جارو رو باد برده.
و در طوفان لباسی داشت که ورد "پروتگو"روش اجرا شده بود و حریف رو از باد و بارون حفظ میکرد.
میگن جرج واتسون بخواطر زیاد حدر دادن باد معده و کم آوردن هوا سقط شده یا باد خنک کن تنتاک بردتش به نا کجا آباد و یا اشتباهی روی لباسش طلسم چسباننده داعمی و نامرعی کننده رو اجرا کرده بودن.


سلام
،
خوبی
؟
چه جالب
!
من نیستم
...
خخخخخ


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۶:۰۰ دوشنبه ۸ تیر ۱۳۹۴

برایان دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۸:۳۰ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
از دره گودریک
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 33
آفلاین
[size=medium]مشق مخلوط شماره1و2:
ناگهان پایش از زمین کنده شد و دور خود چرخید و چرخید ، تا اینکه با پوز کج و کوله اش زمین را ماچ کرد.
وقتی چشمانش را باز کرد آسمان و زمین زرد شده بود.هرچه در دهانش رفته بود تف کرد و بعد کلی اخ و تف به اطرافش نگاه کرد، به سختی با آن همه شن در چشم میتوانست بیابان را ببیند که چیزی مثل عصای موسی خورد توی سر نداشته اش و با نگاه کردن به چماق های بال داری که دور سرش پرواز میکردند نقش زمین شد.
وقتی حالش جا آمد و بلند شد یکی از جارو های قدیمی مدرسه را دید و به هری پاتر و آذرخشش لعنت فرستاد و لگدی به جارو زد و جارو هم با کمال احترام باز خورد توی سرش.
خود را آرام کرد و فریاد زد"بالا!"
بر چوب جارو سوار شد و در این فکر بود که خاکی بریزد توی سرش که بلوجری توی سرش خورد در حالی که سرش را در دیواری نامرعی میکوبید ( )در مقابل بلوجر که دوباره به سمتش می آمد جا خالی داد.

کوافلی از ناکجا آباد هم در سرش کوبیده شد و در دستانش قرار گرفت و بعد اسنیچ طلایی با بال های اعصاب خورد کنش اورا قلقلک داد.پسرک که از حضور پروفسور سریش پاتر که در ردای نامرعی مخفی شده بود اطلاعی نداشت
چوبش را بیرون کشید و بلوجر را ترکاند ، کوافل را به افق فرستاد و اسنیچ را(با جادو) گرفت.
وقتی حواسش را جمع کرد متوجه شد کیلومتر ها از زمین فاصله گرفته و به فضا میرود، وقتی از جو خارج شد متوجه مردی در سفینه ای شد که مانند مست های دیوانه میگفت"این هم از دهمی از زمین جادوگر میباره یا من خل شدم...هپ...هپ!"و با سکسکه ای غش کرد.
چوب جاروی ابله داشت با سرعتی زیاد به زمین بر میگشت !
پسرک که رنگ عوض میکرد و تقریبا بیهوش شده بود خود را روبروی پروفسور پاتر خشمگین یافت او فریاد زد"پسره ابله از وقتی فاج استعفا داد یارانه ها رو قطع کردن میدونی چقدر تهیه ی کوافل و بلوجر سخته تو ترکوندیشون؟!
و یک تو سری به پسرک زد و فریاد زد"پنجاه امتیاز از گروهت کم میشه."
پسر لگدی نسار چوب جارو کرد.ولی این تو سری پرفسور آخرین تو سری نبود ، چوب جارو تو سری محکمی نثار پسر کرد و با خون پسر روی دیوار قلعه نوشت:
در اتاق چوب جارو باز شده
دشمنان چوب جارو آگاه باشند...


ببخشید دیگه اگه بد بود این اولین رولمه.[/size]ببخشید یکم خطش قاطی کرد.



ویرایش شده توسط برایان دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۸ ۱۶:۰۶:۰۳

سلام
،
خوبی
؟
چه جالب
!
من نیستم
...
خخخخخ


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 224
آفلاین
جلسه ی اول




- پس این معلم ما کو؟

دانش آموز کم طاقت هافلپافی، با نگرانی اطراف را نگاه کرد، در یک روز گرم تابستانی، نوگلان باغ علم و دانش در زمین کوییدیچ هاگوارتز منتظر استاد خود، هری پاتر بودند. عرق بر روی پیشانیشان نشست و با کمی اضطراب، انتظار آغاز اولین جلسه ی پرواز و کوییدیچ خود را می کشیدند.

- این چه وعضشه؟ ملت روزه دارو چرا تو آفتاب نگه میدارین؟
- هوا ابریه که.
- جدی؟ نه منظورم اینه دریغ از یه نسیم!
- دو دقیقه پیش نزدیک بود باد ببرتت، اون وقت میگی نسیمم نمیاد؟

دانش آموز بعد از آنکه برای دومین بار متوجه شد غر زدن فایده ای ندارد، به کنج زمین پناه گرفت و بر مرلین و خاندانش درود فرستاد. ناگهان جارویی به سرعت از کنار گوش دانش آموزان گذشت، وقتی نوگلان سرشان را برگرداند اثری از جارو نبود. بار دیگر جارو از سمتی دیگر گذشت اما این بار، مردی سیاهپوش بر روی آن دیده شد.

هری پاتر سوار بر جارو بالای سر دانش آموزان میچرخید و آماده ی شکار شد آماده ی نشستن بر روی زمین شد. بعد از چند ثانیه، در میان گرد و خاکی که از نشستن جارو ایجاد شده بود، فردی با ردای استادی بیرون آمد.

- عالی بود پروفسور!
- معرکه!
- ده امتیاز از گروهتون کم میشه.
-

هری پاتر جارویش را به دیوار تکیه داد، سپس سر خود به طرف دانش آموزان برگرداند و در حالی که در بین صف دانش آموزان قدم میزد، گفت:
- من استادی نیستم که با تعریفو این جور چیزا امتیاز بدم، تو کلاس من فقط تلاش حرف اولو میزنه، حالا میریم سره درس اول، من نه وقت خودم نه شمارو با تعریف قوانین و توپ و اینا تلف نمیکنم، تکلیفه اولتون عملیه!
-
- نه، اون عمل نه، منظورم اینه که شما باید خودتون خودتونو نشون بدین، یکی از موضوعاتیه که تو کوییدیچ خیلی مهمه وفق دادن خودتون با شرایط آب و هواییه، چه سرمای استخوان سوز، چه گرمای ذوب کننده، چه بارون سیل آسا، چه کولاک که بهترین بازیکن در این امر، جرج واتسون فقید بود که بعید میدونم بشناسینش. از اونجایی که الان تو تابستونه، میخوام تو گرم ترین شرایط ممکن کوییدیچ بازی کنین. فقط بگم صحرایی که میرید ضد آپاراته.

قبل از آنکه کسی بتواند واکنشی نشان دهد، هری چوبدستی خود را تکان داد و با این کار، نوگلان باغ دانش نا پدید شدند. پسر برگزیده با این فکر که دانش آموزانی را که در صحرا ظاهر کرد، چه کار میکنند، به سوی دفتر اساتید به راه افتاد.

تکلیف:

1. در یک رول، تو صحرا کوییدیچ بازی کنین ( 25 نمره )
توضیح: همون طور که میدونین صحرا شرایط خاص خودشه داره، هوای گرم، گیاهای جادویی گرمسیری، حیوانات جادویی گرمسیری، تو یه صحرا کلی اتفاق میتونه بیفته، از خلاقیتتون استفاده کنین.


2. تو یه مقاله کوتاه بگین چطوری جرج واتسون تونست خودشو با همه نوع آب و هوا وفق بده و بهترین بازیکن تو این امر بشه. ( 5 نمره )
توضیح: هر دلیلی میتونه داشته باشه، لباسه همه کاره، استفاده از گیاهان، حتی چک زدن به خودش برای گرم شدن. هر چی خلاقیتتون میگه.


ویرایش شده توسط هری پاتر در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۸ ۱۵:۳۵:۰۶

به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۳:۰۸ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴

سیوروس اسنیپ old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۵۴ یکشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۲۸ پنجشنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 499
آفلاین
کلاس پرواز و کوییدیچ با تدریس پروفسور هری جیمز پاتر- ترم 19(تابستانی)

برنامه کلاسی این درس در طول این ترم به شرح زیر خواهد بود:

نقل قول:
جلسه اول= دوشنبه 8 تیرماه 94
جلسه دوم= دوشنبه 22 تیرماه 94
جلسه سوم= دوشنبه 5 مردادماه 94
جلسه چهارم= دوشنبه 19 مرداد 94
جلسه پنجم= دوشنبه 2 شهریور 94


تذکر:لطفا قوانین را به دقت مطالعه کنید.

با آرزوی موفقیت برای ایشان.



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ پنجشنبه ۳ مهر ۱۳۹۳

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
نمره امتحانات پایانترم کلاس پرواز و کوییدیچ

فرد ویزلی: 20 امتیاز

خیلی بهتر شدی فرد. غلط املایی نداری. ظاهر پستت خوبه. معلومه روی پستت وقت میذاری و سعی می کنی که بهتر و بهتر شی و میشی!
به فضاسازی بیشتر دقت کن و سعی کن یه بار از دید خواننده بخونی پست رو. بیشتر امتیازی که از دست دادی برای گنگ بودن پستت بود.
اما در کل، پیشرفتت رو به چشم می بینم و از این بابت خوشحالم.
با کمی تلاش، میتونی خودتو توی سایت نشون بدی دوست من.

لاوندر براون: 26 امتیاز

واقعا دلم می خواست به این تکلیف 30 بدم.
واقعا متاسفم بخاطر 26 ای که اون بالا داری.
دلیل هاش؟ میگم بهت:
1. تموم نکردن جمله ها با علامت های نگارشی مناسب مثل نقطه.
2. بولد نکردن تیترهای مربوط به زمان یا لوکیشن.
3. استفاده ی زیاد و بی دلیل از علامت تعجب و کشیدن بیش از حد کلمه برای نشون دادن فریاد! (بولدش می کردی بهتر بود!) .
4. عدم پاراگراف بندی.

در یک کلام: ظاهر پست نامناسب.

لاوندر، تو نویسنده ی خیلی خیلی خیلی خوبی هستی. حیفه که استعدادت حروم شه. حیفه نخونن رولت رو فقط به خاطر ظاهرش. خواننده در قدم اول جذب ظاهر پست میشه، بعد شروع میکنه به خوندن.

بهت قول میدم اگر ادامه بدی نه تنها جزو گزینه های اصلی رنک بهترین تازه وارد، که در آینده ی نه چندان دور نامزد رنک بهترین نویسنده ی سایت خواهی بود.
استعدادت خیلی خیلی بالاست. پتانسیل جدی خیلی خوبی داری و من مطمئنم با کمی دقت، از بهترین های سایت میشی.


فلورانسو : 30 امتیاز، با افتخار، تقدیم به شما.


راضی ام ازت دوست اسلیترینی من.. اسلیترین باید به داشتنت بباله، تو میتونستی سهمیه ی ارشدش باشی!
کارت خوب بود! :)

تدی: 30 امتیاز
فقط دلم میخواد کسی به این 30 امتیازی که گرفتی الان، اعتراض کنه!..
خوبی؟ دنده هات سالمن؟

آرتور ویزلی: 15 امتیاز
بابابزرگ!
خوشحالم که اینجا می بینمت. مرسی که تلاشتو کردی.
استعداد طنزت نهفته س بابابزرگ.
پتانسیل بالایی داری توی طنز که برای آزاد شدن به تمرین بیشتر نیاز داره.

دلیل کم شدن امتیاز مهمتر از همه این بود که به موضوع امتحان توجه نکرده بودی. اگه علاقه مندی بیشتر متوجه منظورم شی بهت پیشنهاد می کنم پست فلورانسو و تد ریموس لوپین رو بخونی که 30 گرفتن چون دقیقا نشون دادن موضوع خواسته شده رو با قواعد نگارشی خوب. همینطور پست لاوندر براون رو پیشنهاد میکنم چون اونم گذشته از قواعد نگارشیش میتونست نمره کاملو بگیره.

موضوع اینه که میخوام به چیزی که ازت خواستم دقیقا توجه کنی بابابزرگ. سخت گیری جیمز رو نشون ندادی. صرفا گفتی داور بازیه و آرتور جلوش روسفید میشه.
نکته ی بعدی اینه که پستت از دیالوگ پر بود اما فضاسازی نداشت.
توی پست های کوییدیچ، گزارشگر خیلی کمک میکنه برای فضاسازی. اما همه چیز رو نباید بذاری رو دوشش.
پاسکاری زیبا رو توصیف کن باب بزرگ! اکشن هاشون رو به تصویر بکش برام. بگو آرتور چجوری کوافلو گل کرد!

آینده ت روشنه بابابزرگ. روی طنزت سرمایه گذاری کن!


سخن آخر:

کار با تک تک شما هموطن های جادوگرم، باعث افتخار من بود.
بلاجر های زندگیتون کم درد، چماقتون پر زور، کوافل هاتون گل، دروازه هاتون امن و اسنیچ هاتون دم دست باشه دوستان من.




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۲:۱۷ سه شنبه ۱ مهر ۱۳۹۳

آرتور ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۶ سه شنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۲۱ جمعه ۲۶ تیر ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 23
آفلاین
یه رول بنویسید با این موضوع: شما از هاگوارتز فارغ التحصیل شدید. سال ها گذشته و حالا یه بازیکن حرفه ای کوییدیچ هستید، بازی فینال لیگ رو پیش روتون دارید و داور پیر بازی به سختگیری شهرت داره.. همه نگران سوت زدن های بی منطقشن و شما هم همینطور، به خوبی میشناسیدش، داور بازی فینالتون جیمزسیریوس پاتر پیره که زمانی در هاگوارتز استاد کوییدیچتون بود.
روبروش کوییدیچ بازی کنین، بهش نشون بدین چی کاره این و سوپرایزش کنین!


صدای جیغ و داد تماشاچیان کل استادیوم انگلستان را پر کرده بود . لیگ جهانی داشت به پایان خود میرسید و آخرین بازی امروز بود ! اینقدر بازی ها حساس و پرهیجان بود که چد نفری برای باخت تیمشان سکته کرده بودند و به نقاط مختلف یعنی بیمارستان ، تیمارستان و قبرستان رفته بودند ! تنها دو تیم به مرحله ی نهایی رسیده بودند ! این دو تیم ایران و انگلستان بودند . پشت تریبون لی جردن به همراه پروفسور مک گوناگل با این فرمت ایستاده بود . فرد و جرج هم مانند همیشه کارت های شرط بندیشان را میفروختند. بازیکنان دو تیم در رخت کن بودند (به همراه کالین کریوی : روزنامه نگار جنجالی پیام امروز ) .

در رختکن ...

کاپیتان تیم انگلستان یعنی تد ریموس لوپین رو به گل های باغ کوییدیچ گفت:

-بچه ها ! امروز باید خودمونو به داداش یویو بازم نشون بدیم!
-جان؟!مگه جیمز سیریش پاتر اینورا هست ؟
-داور بازیه!
-وای دّدّ!

آرتور ویزلی با ترس و وحشت این را گفته بود ! میترسید که جلوی جیمز سیریوس پاتر ضایع بشود. پس باید چه میکرد ؟ باید انصراف میداد یا بازی میکرد؟ معلوم نبود !

استادیوم...

لی جردن داشت گزارش میکرد:

-سلام دوستان عزیز چطورید؟ خوبید؟ خوشید ؟ سلامت... ببخشید پروفسور!

پروفسور مک گوناگل با این فرمت به او نگاه میکرد! در نگاه او حرفی نهفته بود ! حرفی که میگفت :((آرامش اینجارو حفظ کن (به زبان دانشجویی))) و لی جردن ادامه داد:

-خوب دوستان ! نگاه وحشتناک پروفسور رو شاهد بودید ! من برم سر مسابقه . خوب بازیکنان ایران : مهدی شماعی زاده ، اسد سرخی و احمد خفته ، صولت آب پرور و هومن خنجری، امیرعلی زهره خان و امیریل فهامه! بازیکنان انگلستان: تد ریموس لوپین ، ویکتوریا ویزلی ، روح مبارک سپتیموس ویزلی ، آرتور ویزلی ، هری پاتر ، جینی ویزلی و رونالد ویزلی ! ماشالله همه ویزلین! خوب سوت داور سختگیر زده میشه و بله بازی شروع میشه ! آرتور ویزلی ! توپ رو به تد ریموس لوپین پاس میده ! حالا یه پاسکاری زیبا بین ویزلی و لوپین و توی سبد ! آرتور ویزلی توپو گل میکنه و جلوی استادش ضایع نمیشه ! البته همین اول ! اوه نگاه کنید هومن خنجری یه ضربه زد ! اینقدر بازی سریع پیش میره که اصلا نمیشه گزارش کرد ! اوه اسنیچ؟ هری پاتر؟ میره؟ بله مانند همیشه اسنیچ مال اون میشه ! بازی به نفع انگلستان ! تماشاچیان عزیز الکی بلیط 100 گالیونی خردید ! کوفت مسئولین! اوه ببینید همه ی ایرانی ها به سمت داور ویدئو چک میرن! یقه رو ول کن برادر ! احمد جان! اسد کشتی بدبختو ! د ولش کن هوی!

لی جردن به سمت جایگاه داور ها رفت تا آن هارا از هم جداکند اما خودش جان به جان تسلیم کرد و به رحمت مرلین رفت!

این بود انشاء من


ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲ ۱۶:۱۵:۱۴
ویرایش شده توسط آرتور ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۷/۲ ۱۶:۱۷:۱۴


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۵:۲۰ دوشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۹۳

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
یه رول بنویسید با این موضوع: شما از هاگوارتز فارغ التحصیل شدید. سال ها گذشته و حالا یه بازیکن حرفه ای کوییدیچ هستید، بازی فینال لیگ رو پیش روتون دارید و داور پیر بازی به سختگیری شهرت داره.. همه نگران سوت زدن های بی منطقشن و شما هم همینطور، به خوبی میشناسیدش، داور بازی فینالتون جیمزسیریوس پاتر پیره که زمانی در هاگوارتز استاد کوییدیچتون بود.
روبروش کوییدیچ بازی کنین، بهش نشون بدین چی کاره این و سوپرایزش کنین!


کوافل در دستان تدی لوپین آرام و قرار نداشت.. مهاجم و توپ هر دو برای گرفتن ده امتیاز بعدی بی طاقت بودند. سی هزار تماشاگر یک‌صدا اسمش را فریاد می‌زدند، فاصله‌ی زیادی تا دروازه‌ی تیم حریف نمانده بود، بلاجری با سرعت به طرفش در هر حرکت بود، به موقع جا خالی داد، آماده‌ی پرتاب بود، دروازه بان را می‌دید که گارد گرفته است ولی در یک لحظه از گوشه‌ی چشم هم‌تیمی‌اش را دید که در نقطه ی کور دروازه بان بود.. توپ را به جای شوت کردن پاس داد و ده امتیاز دیگر!

دستش را با شادمانی در هوا مشت کرد، تماشاگران آرام و قرار نداشتند. پنجاه امتیاز پیش بودند،امیدوار بود زودتر اسنیچ را بگیرند. به محض به یادآوردن اسنیچ، به دنبال جوینده‌ها ورزشگاه را با چشمانش کاوید اما ناخودآگاه روی جوینده‌ی دیگری تمرکز کرد و لبخند زد.

فلاش بک - یک هفته قبل


- اهمیتی بهشون نده جیمز.. اونا کارشونه! واسه همین پول می‌گیرن.

جیمز صفحه‌ی ورزشی پیام‌ روز را پاره کرد و در میان انگشتانش فشرد.

- چطور می‌تونن انقد بی‌انصاف باشن تدی؟
- ظاهر قضیه رو میبینن و خب عاشق جنجال هم هستن.

جیمز صفحه‌ی پاره شده را داخل شومینه پرتاب کرد و در حالی‌که از اتاق بیرون می‌رفت، گفت:

- اگه فک کردن این تفسیراشون باعث میشه که من چشامو رو خطاهای که روت میکنن ببندن، کور خوندن!

و در را محکم پشت سرش بست. تدی سری تکان داد و کاغذی که در اثر حرارت، تایش باز شده بود و از گوشه به تدریج می‌سوخت نگاه کرد. هنوز بخشی از تیتر قابل خواندن بود:

برادر خوانده علیه برادر خوانده

آیا سوت جیمز پاتر هرگز برای اخطار به تدی لوپین نواخته خواهد شد؟


پایان فلاش بک

جیمز هم‌چنان بهترین جوینده‌ای بود که تدی می‌شناخت، مسئله‌ی رفاقتشان نبود... مسئله این بود که جیمز تنها هم‌تیمی تدی طی سالها بازی کردن بود که دقیقا می‌دانست کجا باشد و کی اسنیچ را بگیرد.. انگار که بخشی از غریزه‌اش بود. یک لحظه چیزی در نگاه جیمز انگار تغییر کرد.. تدی اخم کرد.

- تدی..

با شنیدن صدای هم تیمی‌اش رابین جونز، به سرعت چرخید اما واکنشش به موقع نبود و بلاجر با قدرت تمام به سینه‌اش برخورد کرد. چشمانش را محکم بست.. برای چند لحظه نفسش در ریه حبس شد.. با تمام قوا دستانش را دور جارویش قفل کرد که تعادلش را از دست ندهد. وقتی بالاخره چشمانش را باز کرد، متوجه شد که جیمز برای تیمش ضربه‌ی پنالتی اعلام
کرده است و جونز آماده ی زدن ضربه است. صدای گزارشگر مسابقه در گوشش زنگ می‌زد:

- جیمز پاتر.. داوری که به سخت‌گیری معروفه و به این سادگی هر خطایی رو پنالتی اعلام نمیکنه، این بار فقط به خاطر برخورد بلاجر با برادر خوانده‌اش تدی لوپین، ضربه‌ی پنالتی اعلام کرده.. البته چنین چیزی قبل از بازی پیش‌بینی شده بود و زیاد دور از ذهن نبود.. بهر حال جونز آماده‌ی زدن ضربه است و ... بله.. ده امتیاز دیگه برای تیمش میگیره..

تدی اخم کرد.. بعد از این همه سال هنوز به پیش‌داوری‌هایی که هر وقت پای آن دو وسط بود اتفاق می‌افتاد، عادت نکرده بود.

فلاش بک

ریش سفیدان تیم جوان و تازه نفس لیگ کوئیدیچ بود، تیمی که هیچ‌کس جدی‌اش نمی‌گرفت. تدی و جیمز هر دو به تازگی وارد لیگ حرفه‌ای شده بودند. هیچ‌کس انتظار پیروزی از آنها نداشت. اما ریش سفیدان یکی پس از دیگری حریفانش را شکست می‌داد و همین تردید و اعتراض تیم‌های دیگر را برانگیخته بود.

ریش سفیدان و تبانی با داور

نتیجه ی آزمایش دوپینگ ریش سفیدان

آیا ریش سفیدان از جادویی ممنوعه برای بازی استفاده می‌کند؟


تیتر‌های روزنامه‌ها و اعتراض تیم‌های دیگر تا آخرین روز و تا زمانی که ریش سفیدان کاپ را برده بود هم ادامه داشت اما بالاخره تسلیم هماهنگی و بازی خوب تیم آنها شده بودند.

پایان فلاش بک

کوافل دوباره در دستانش بود و آماده‌ی حمله‌ی جدیدی میشد که احساس کرد جو وزشگاه تغییر کرده است، این تغییر جو را به خوبی می‌شناخت.. هر وقت جوینده‌ها اسنیچ را می‌دیدند، تکاپوی تماشاگران هم عوض میشد. تمرکز بازیکنان هم به چند ده متر بالاتر از سرشان معطوف شده بود، جایی که رقابت حالا بر سر اسنیچ بود.. زمانی که تدی هیچوقت برای گرفتن ده امتیاز دیگر حاضر نبود از دست بدهد. روی جارویش خم شد و سرعت گرفت.. واکنش بازیکنان حریف کند بود.. اگر اسنیچ را می‌گرفتند، جام قهرمانی را می‌بردند. تدی اخم کرد و تمام تمرکزش را معطوف حلقه‌ی سوم کرد، جایی که نقطه ضعفش در نشانه گیری بود ولی در آن لحظه بیشترین احتمال گل زدن را داشت.

صدای سوت جیمز در میان فریاد‌های تماشاچیان گم شد.. تیم تدی در آنِ واحد ۱۶۰ امتیاز گرفته بود.

فلاش بک

- اسم این ورزشگاهو میذاریم عرق جبین.. همه برای رسیدن به اینجا از جون مایه گذاشتیم!

تدی دستانش را به کمرش زده بود و با غرور به هم‌تیمی‌هایش نگاه می‌کرد. جیمز که هم مربی آموزش کوئیدیج هاگوارتز بود و هم جوینده‌ی کیو.سی.ارزشی.. ویولت که با وجود فعالیت طاقت‌فرسا در ویزنگاموت، همیشه برای زدن چند بلاجر بیشتر انرژي داشت... و ویکی که به خاطر آنها برای اولین بار کوئیدیچ را به شکل حرفه‌ای بازی میکرد.

جام قهرمانی پر از اثر انگشت این ۴ نفر، پشت سرشان می‌درخشید.

پایان فلاش بک

- تبریک میگم تدی!

جیمز به پهنای صورتش می‌خندید، خنده‌ای که همیشه لبخند را مهمان صورت تدی نیز می‌کرد. به طرف برادرش برگشت و او را محکم در آغوش کشید.

- امروز معرکه بودی جیمز... مثل همیشه!
- دنده‌هات... سالمن؟ درد نداری؟ میخوام اون بارنی اسمیتو تیکه تیکه کنم... وحشی!

تدی با صدای بلند خندید و گفت:

- اینا رو جایی بلند نگو، همینطوری محکومی به نفع گرفتی. منم خوبم.. نگران نباش.

و از برادرش جدا شد و با دقت به خطوط چهره‌اش نگاه کرد. این آخرین حضور حرفه‌ای هر دو بود.. چه به عنوان داور و چه به عنوان بازیکن.. و به زودی از هر دو به عنوان پیشکسوت یاد میشد هر چند که تدی یک چیز را نمی‌فهمید:

چطور یک پیشکسوت کوئیدیچ ممکن است تنها سیزده سال سن داشته باشد؟!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۴:۱۷ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳

فلورانسو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۰۴ چهارشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 350
آفلاین
با وارد شدنم به زمين صداي تشويق كركننده جمعيت به هوا برخاست. سال ها از اولين باري كه وارد زمين شده بودم مي گذشت. ديگر از روبه رو شدن با جمعيت نمي ترسيدم و اظطراب و دلهره اي به قلبم چنگ نمى انداخت. اما ان روز حس اولين بازي اي كه كردم را داشتم. حس دانش اموزي كه مي خواهد براي اولين بار سوار جارو شود و به دنبال گوى زرين بگردد.

سوار بر جارو زمين را دور زدم و براى تماشاگران دست تکان دادم. سعى کردم تا مى توانم باابهت اما متواضع رفتار کنم. مى خواستم از ديدن من به خود ببالد و از سال ها تلاشي كه برايم كشيده است افسوس نخورد. مي دانستم روي چمن ايستاده و من را تماشا مي كند. دانش اموز كوچک و دست و پا چلفتى اش که حالا بازيكني حرفه اي شده بود.

اما من هنوز هم همان فلورانسو بودم. فلو اي كه با ديدن استادسختگيرش، دست و پايش مي لرزيدو حتي ممكن بود بار ديگردروازه هاى تيم خود و حريف را اشتباه بگيرد. اما اين بار نبايد اتفاق ناخوشايندي مي افتاد.

لبخندي زدم و به روي چمن سبز فرودآمدم. او را ديدم كه در وسط زمين ايستاده و به من زل زده است. وقتي متوجه نگاهم شد، سريع نگاهش را دزديد. هنوز هم موهاي اشفته و مواج روي پيشاني اش قرار داشت اما ديگر سفيد شده بود، لباس مرتب و ردايي بلند كه مانند هميشه پشت سرش به پرواز درمي امد و چشمان سبز و زيبايش كه هنوز درخشندگى زمان جوانى اش را داشت. پير شده بود اما هنوز همان جيمز سيريوس پاترلجباز و مغرور بود.

قلبم تندتند مى تپيد. به سمتش قدم برداشتم. مي دانستم صداى قدم هايم را شنيده است اما بازنمي گردد. دستم را روى شانه اش گذاشتم.

- استاد!

ارام بازگشت.

- من فلورانسو هستم، شاگرد شما. منو به خاطر مياريد؟

و بار ديگر من را با دقت نگاه کرد. سريع لباس هايم را مرتب كردم. درست مانند زماني كه لباسي را مي پوشيدم و مادرم مي گفت:

- بيار ببينم.

سرش را تكان داد و بعد صداى با ابهتش را شنيدم.

- چيزي يادم نمياد. مي دونيد رشوه دادن به داور باعث اخراجتون ميشه؟

چطور ممکن بود من را به خاطر نياورد. شايد دروغ مي گفت، اما چشمانش خيلي بي حالت بود و من چيزي متوجه نشدم.

- بريد كنار گروهتان!

حس بدى بود. حس شادى که حالا مى توانم راحت بازي كنم زيرا من را نمي شناسد و حس ناراحتي که چطور من را فراموش کرده است.

دست سرد و خشن کاپيتان تيم حريف را كه با لبخندي دندان هاي زردش را بيرون ريخته بود فشردم.

- سوارجاروهاتون بشيد!

حالا كه من را نشناخته بود بايد انقدر خوب بازي مي كردم كه بشناسد. او به سختگيري مشهور بود اما من هم به بهترين بازيكن بودن.

صداى سوتش که بلند شد، همه ى جاروسوارها به هوا برخاستند. اوج گرفتم و تا بالاترين قسمت هاي ورزشگاه رفتم. او را مي ديدم كه مدام از سمتي به سمت ديگر مى رود، فرياد مي زند و اخطار مي دهد. صداي گزارشگر را شنيدم كه مي گفت:

- بازيكنان اسپانيا خيلي خوب پيش ميرند و تا به حال 30-10 جلو هستند و اگر جستجوگرشون الان گوى زرين رو بگيره...

و شروع به توضيح قوانيني كرد كه بارها شنيده بودم، قوانين كوييديچ. تيم ما، انگليس، عقب بود و بايد زودتر توپ را مى گرفتم.

ناگهان درخششى را در کنار داور ديدم. جستجوگر اسپانیا در كنارم بود و بي قرار سعي مي كرد مسير نگاه هايم را دنبال كند. نبايد اجازه ميدادم توپ را ببيند. سريع سرم را به سمت دروازه بازگرداندم و جستجوگر را ديدم كه به ان سمت بازگشت. به سمت دروازه خيز برداشتم و بلافاصله او هم به ان سمت حركت كرد. گذاشتم كمي جلو بيافتد، بعد سر جارو را چرخاندم و به سمت داور رفتم. لبخندى زدم و دستم را دراز کردم اما دست ديگرى را هم ديدم. جستجوگر متوجه نقشه ام شده و به دنبالم امده بود. داور پير باوجود ديدن ما هيچ حرکتى نكرد.

فقط يك متر با توپ فاصله داشتم. از روى جارو بلند شدم و مى خواستم توپ را بگيرم كه ناگهان دردى را در سرم احساس کردم. بازگشتم و عقب را نگاه کردم.

جستجوگر اسپانيايي در سمت چپم قرار داشت. جلوى ديد داور را گرفته بود و با دست راست موهايم را مي كشيد. دستي كه براى توپ دراز کرده بودم را بالا اوردم و به صورتش کوبيدم. جستجوگر چند لحظه روى جارويش تكان خورد و بعد به خودمسلط شد اما پيش از ان من گوى را گرفته بودم.

اماده بودم تا جريمه شوم اما داور سوت پايان بازي را زد و فريادهاي" خطا خطا"ي جستجوگر اسپانيا در جيغ هاي شادي جمعيت گم شد.

بعد از زدن دور ديگر مقابل تماشاگران، روى زمين فرودامدم و با اين فكر كه از پس اين داور هم برامدم به سمت رختكن راه افتادم.

- كارت خوب بود.

امكان نداشت كه صدايش را نشناسم. پس او هم من را شناخته بود. هميشه همه را غافلگير مي كرد.

- استاد اعظم شما منو شناختيد؟
- از همون اول شناختم اما مي دونستم كه اگه بدونى بازی رو خراب مى کنى.

از اينكه از من راضي بود خوشحال بودم اما حضورش حس بهتري بود.

- خطاى منو نگرفتين!
- فلو من خطاي هردو تونو نگرفتم.

او واقعا داور خوبي شده بود همانطور كه معلم خوبي بود.





تصویر کوچک شده


I'm James.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.