سطل آب با صدای بلندی بر روی زمین قرار میگیرد. به هر حال عدم استفاده از جادو در حین تمیز کردن این دردسرها را نیز داشت. ایرما که با آن جثهی رشیدش(!) حملکنندهی سطل آب بود، با بلند شدن صدا به سمت لرد برمیگردد.
- شرمنده ارباب! برای تمیز کردن اتاقتون اومدیم. اجازه میدین؟
لرد با حرکت دستش اجازه را صادر نموده و کتابی را جلویش باز میکند و خودش را سرگرم خواندن آن نشان میدهد. ایرما با خوشحالی عینکش را صاف میکند و با ایما و اشاره به مرگخواران پشت در میفهماند که همه جا امن و امان است. لینی و مورگانا به آرامی داخل اتاق قدم میگذارند و همراه ایرما مشغول تمیز کردن اتاق لرد بدون استفاده از جادو میشوند.
لرد زیرچشمی نگاهی به آب درون سطل میکند. هنوز در مورد اینکه چه دستوری میتواند به آن دهد ایدهای به ذهنش نرسیده بود. بنابراین تصمیم میگیرد کمی اسباب شادی خویش را فراهم نماید!
- عــه!
بلافاصله لرد به صدای مورگانا واکنش نشان میدهد.
- ساکت باشین ابلها! نمیبینین داریم مطالعه میکنیم؟
مورگانا با شرمندگی سرش را برگردانده و به آبی که کف اتاق لرد پخش شده بود و باعث فریادش شده بود نگاه میکند. اما در کمال تعجب میبیند که کف زمین خشک است. مورگانا در حالی که چشمانش به دوبرابر اندازهی طبیعیاش در آمده جلو آمده و اینبار به درون سطل نگاهی میاندازد. سطل هم خالی از هرگونه آبی بود!
ایرما و لینی چشم غرهکنان به مورگانا زل میزنند. مورگانا که کاملا گیج شدهاست با حرکت لبهایش سعی میکند به آنها بفهماند که خودش هم نمیداند چه شدهاست! اما اینها برای لینی و ایرما جواب نبود. بنابراین مورگانا سرش را پایین انداخته و برای آوردن آب از اتاق لرد خارج میشود. به دلایل خاص که فقط نویسنده میداند و بزودی خوانندگان نیز به آن پی میبرند، سطل قبلی پشت سر مورگانا و در اتاق جا میماند.
لینی و ایرما که اصلا نمیخواهند لرد متوجه ماجرا شود، دستمالها را در آورده و به گردگیری نقاط بینیاز از آب میپردازند.
- هی مواظب باش! این طرز رفتار درست با یه کتاب نیست!
لینی با وحشت کتابی که در دست داشت را سرجایش برمیگرداند با نگرانی بیشتری همراه ایرما به لرد زل میزند. لرد با خشم نگاهی به آندو میاندازد و دوباره سرش درون کتاب فرو میرود. لینی بیخیال تکاندن گرد و غبار بر روی کتابها میشود و میخواهد خودش را سرگرم تمیز کردن نقطهای دیگر از اتاق کند که توجهش به سطل پر از آب جلب میشود. به آرامی آستین ایرما را کشیده و با انگشت سطل پرآب را نشان میدهد.
ایرما و لینی با تعجب نگاهی به یکدیگر میاندازند. سپس نگاه پر از تردیدشان را به لردی میاندازند که به زور پوزخند خود را پشت کتاب پنهان کرده بود. ایرما شانهاش را بالا انداخته و به سراغ کتابها میرود. لینی هم کاری مشابه انجام داده و پارچهاش را آغشته به آب درون سطل میکند.
لرد اِهِمی میکند و توجه ایرما به او جلب میشود. از کتابی که در دست لرد قرار داشت آب میچکید! ایرما که نمیتوانست وقوع چنین حادثهای برای هرگونه کتابی را مشاهده کند، به سختی آب دهانش را قورت میدهد.
- نه!
لینی که برای خیس کردن مجدد پارچهاش به سمت سطل خیز برداشته بود، با دیدن سطل خالی این را بر زبان راند. همان لحظه در اتاق لرد باز شده و مورگانا که به شدت به خاطر حمل سطل سنگین آب سرخ شده بود در آستانهی در ظاهر میشود.
- خیلی پر سر و صدایین... در ضمن! ایرما فک نکن نفهمیدیم اون موقع به ما زل زده بودی!
ایرما نگاهش را از در برداشته و دوباره به کتاب درون دست لرد میاندازد. اثری از آبهایی که قطره قطره از لای کتاب به بیرون میچکید نبود. ایرما شروع به مالیدن چشمانش میکند. مورگانا نالهکنان به سطل پرآبی که دقایقی پیش به دلیل خالی بودنش فریاد "نه"ی لینی را به هوا برده بود میاندازد.
- خیلی شوخی مسخرهای بود!
مورگانا که خیال میکرد لینی و ایرما از قبل نقشه کشیدهبودند و از قصد مورگانا را برای آوردن آب به بیرون فرستاده بودند، با خشم سطل آبی که آورده بود را کنار سطل قبلی میگذارد. اما در کمال تعجب از این سطل همانند سطل قبلی حین فرود صدای بلندی به هوا برنمیخیزد. سطلی که مورگانا آورده بود خالی بود! توجه ایرما دوباره به کتاب درون دستان لرد که از آن آب میچکید جلب میشود...
لرد به اختیار خود مدام آب را تبخیر و میعان کرده و مرگخوارانش را به بازی میگرفت!