ارشد اسلیترین- من نميفهمم اين چه بحثيه شما دو نفر مي كنيد آخه؟ يعني شما به معجون هاي من شك داريد؟ شك داريد كه من بهترين معجون ساز دنيام؟
آرسينوس جيگر و سوروس اسنيپ نگاهي به يكديگر انداختند. اسنيپ سعي كرد ملايم به نظر برسد.
- ببين هكتور... ممكنه باورش سخت باشه، ولي معجون سازي تو...
- من چتر دار اربابم!
بوي گل رز در هوا پيچيد.
- چه ربطي داره هك! اينكه تو خوب چتر نگه ميداري، دليل نميشه كه خوب هم معجون بسازي!
- ببين كي داره از معجون حرف ميزنه؟
مورگانا آهسته روي بوته هاي رز تاب خورد.
- من حداقل براي افزايش رشد موي مردم بهشون معجون كچلي دائم نميدم!
پوزخند ملايمي روي لب هاي مورگانا نشسته بود. ولي هكتور از ويبره زدن ايستاد. آرسینوس این ایستادن را دوست نداشت
- بي خيال مورا! مجبور نيستي در مورد موضوعي كه ازش چيزي سرت نميشه بحث كني!
مورگانا با شنيدن اين حرف، از روي تاب رز پايين پريده و به گوينده آن جمله خيره شد. نگاهش به آرسينوس، سوزنده تر از آن بود كه سه معجون ساز توقع داشتند. مورگانا حتي وقتش را صرف تكان دادن دستش، براي ظاهر كردن بوته هاي زر غيب شونده اش نكرد. صداي پاق؛ مويد رفتنش بود.
- فكر ميكنم ازم دلخور شده باشه دوستان.
- برم معجون ضد دلخوري بدم بهش؟
آرسينوس با افسوس سري تكان داد.
چند صد متر آنطرف تر. آزمايشگاه اختصاصي مورگانادقیقا وسط پاتیل ظاهر شد. انگار عصبانیت تمرکزش را از بین برده باشد. با کلافگی به اولین نقطه ای که در اتاق می دید آپارات کرد. اما خب بالای تاقچه، فعلا جای مناسبی برای نشستن مورگانا نبود. با حرص از تاقچه پایین پرید.
- من چيزي سرم نميشه؟؟؟ من از معجونسازي چيزي نمي دونم؟ من معجون سازي بلد نيستم يا اون جناب ويبروشيب؟
مورگانا براي اينكه صدايش تبديل به فرياد تبديل نشود؛ پاتيل را با حرص روي اجاق كوبيده بود.
- اهـــان! فهميدم چكار كنم!
معجون معجون ساز!
دور خودش چرخي زده و به سراغ قفسه ها رفت. زير لب حرف مي زد.
- مواد لازم: سه عدد چشم وزغ... هفت عدد پاي مورچه... اشك ققنوس نه قطره... ده گرم آويشن... سه شاخه سنبل كوهي... يك عدد جگر سياه نيزل ...عصاره شكوفه انگور سه قاشق چاي خوري.
مورگانا يك بار ديگر مواد مورد نيازش را بررسي كرد. قطعا هكتور به اين مواد مي خنديد. ولي خب او هكتور بود.
چندين و چندين ساعت بعدمورگانا به معجون ياسي رنگي نگاه كرد كه به طرز وسوسه كننده اي در جام قل مي زد. بوي شكوفه انگور هم جذاب ترش كرده بود. مورگانا چند لحظه مكث كرد و معجون را سر كشيد....
ظاهرا همه چيز عادي به نظر مي رسيد. جز قصر ذهني مورگانا كه در آن چيزي جز معجون وجود نداشت. او معجون ساز شده بود ولي فقط معجون ساز.... او حتي نامش را هم به خاطر نداشت.
2
- جرات یا حقیقت مورگانا؟
مورگانا به چشم های شخص پرسشگر خیره شد. خب به نظر نمی رسید که ایرما برایش خطری داشته باشد و حقیقت کسالت بار شده بود. لبخند ملایمی زد.
- جرات!
چیزی در چشم های ایرما برق زد
- هورا گول خوردی! باید یکی از معجون های هکتور رو بخوری! پولشم بدی به من!
ناله مورگانا بلند شد.
-چی؟ معجون های هک؟
اصن من میرم عالم بالاااا!
البته کمی بعد به این نتیجه رسید که یک پیغمبره به این صورت عجز و لابه نمی کند پس به ایرما چشم غره ای رفت.
- خب حالا من باید چه سمی... نه یعنی منظورم اینه که کدوم یکی از معجون ها رو باید بخورم؟
هکتور با اخم پاسخ داد.
- معجون معجون ساز! دست ایرماست. قرار بود یکی رو پیدا کنه برای ازمایش کردنش!
مورگانا به هر دوی آنها خیره شد.
- من شما دوتا رو میــــــکشم.
با این حال نفس عمیقی کشید و جام را لاجرعه سرکشید. احساس می کرد فلفل خام خورده است.آرسینوس به طرف او خم شد.
- مورا حالت خوبه؟
چهره مورگانا شبیه کودکی شده بود که فلفل خام به خوردش داده اند.
- آرسینوس کیک های من کجان؟
مرگخواران حاضر در جمع به طرفش چرخیدیدند.
- کیک؟
- اره من میخوام کیک هامو بپزم! وسایلمو چکار کردین؟
- مطمئنی چیزی که بهش دادی معجون معجون ساز بود؟
3-
وقتی ریگولوس معجون اجباری را خورد، ظاهرا هیچ اتفاقی نیافتاد. لی لی به طرفش چرخید.
- ریگول؟ خوبی؟
نیش های ریگولوس باز شد.
- من.... خوب....
و از هوش رفت. با افتادنش صدای تلق و تلوق از جیبش بلند شد. یک نفر نجوا کرد.
- معلوم نیس چی رو از کجا و از کی دزدیده.
لی لی و مورگانا دویدند بالای سرش!
- دزد یا غیر دزد فعلا که مسموم شده.
- مسموم؟ مورگانا به چه جراتی به معجون های من اعتماد نداری؟
- از اونجا که ریگولوس هنوز بی هوشه!
صدای ناله به بحث های مورگانا و هکتور پایان داد. هکتور بالای سر ریگولوس ایستاد.
- حالت خوبه بلک جوان؟ می خوای بهت معجون تقویتی بدم؟
ریگولوس جیغ کشید.
- معجون؟ معجون؟ من معجووووون نمی خواااااام.
و از کلاس گریخت.
- من از معجون متنفرررررم!