هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۷ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
جلسه ی اول معجون سازی

1و2-

-خب بچه ها. حالا شروع کنید فقط یادتون باشه که علم معجون سازی سرشار از مواد مواد متفاوت اما شبیه به همه. اشتباه مواد رو نریزین. این رو برای برای شصتمین بار بهتون می گم. پس تحمل اشتباهتونو ندارم.

پروفسور درس معجون سازی اینو گفت و به ویبره زدن خود ادامه داد و در همین حین بر دانش آموزان خود نیز نظاره می کرد.

-از هر چه معجون و معجون سازیه متنفرم... :vay:

رون که سعی داشت جلوی کندن مو های خود را بگیرد، به پاتیلش چشم دوخت. باید چه می کرد؟ همیشه در معجون سازی ضعیف بود، حال با این استاد ویبره زن، چیز های بسیار اندکی را که از اسنیپ می فهمید، هم دیگرمتوجه نمی شد.

به هرمیون که بر روی کتابش خم شده بود و مشغول خواندن کتاب معجون سازی و آماده کردن وسایلش برای ساخت معجون بود، نگاه کرد و وقتی متوجه شد که هرمیون هنوز اول کار خود است خشنود شد زیرا می توانست از او تقلید کند، بنابراین به تقلید از او تمام وسایلی را که به نظر مهم می آمد را آورد و همچون هرمیون، در مقابلش گذاشت.

هرمیون که همیشه مواظب بود مبادا کسی از روی او تقلب کند، هر چند وقت یک بار به اطرافش نگاه می کرد و رون که از این خصلت هرمیون آگاه بود، طوری به هرمیون و پاتیلش هم زمان نگاه می کرد که اگر کسی با دقت او را زیر نظر نمی گرفت، نمی توانست بفهمد که او هرمیون را نگاه می کند.

هرکاری را که هرمیون می کرد با چند دقیقه تاخیر انجام می داد و این تاخیر، برای مطمئن شدن به کاری که هرمیون می کرد، بود.

در نهایت زمانی که آخرین قطعه توسط هرمیون انداخته شد و آن معجون تیره رنگ را در ظرفی ریخت تا به استاد معجون سازی نشان دهد، رون نیز با تاخیری کمی طولانی تر از قبل معجونش را که تقریبا هم رنگ معجون هرمیون بود، را داخل شیشه ریخت. سپس وقتی اطمینان حاصل کرد که هرمیون دورتر از او ایستاده و منتظر نگاه استاد به معجون به گمان بی نظیر خودش است، پنهانی جلو رفت و همچون همگان منتظر ماند .

او نمی دانست که عاقبت زیر چشمی نگاه کردن، عواقبی چون اشتباه ریخت مواد را هم به دنبال دارد. هرچند که گاهی این جا به جایی ها، سودمند هستند.

زمانی که هکتور در میان دانش آموزانش حرکت می کرد، به معجون های آنها هم نگاهی می انداخت. با دیدن دانش آموزانی که معجون هایشان را اشتباه درست کرده بودند، بر ویبره اش لحظه به لحظه افزوده می شد و به جایی رسید که دانش آموزان کلاس برای حفظ جانشان، خود را به دیوار ها چسپانده بودند.

زمانی که پروفسور هکتور به هرمیون رسید نیز ، با نگاهی حاکی از اشتباهی در معجون از او هم گذشت و ویبره زنان به سراغ بقیه ی معجون ها رفت.

هرمیون که انتظار این چنین رفتاری را نداشت، بغضش ترکید و زیر گریه زد و از کلاس خارج شد.

رون که کمی دور تر از هرمیون ایستاده بود و این صحنه را نظاره می کرد، نگران معجون خود شد. اگر معجون هرمیون اشتباه بود،پس حتما معجون او هماشتباه است...

دقایقی بعد، زمانی که هکتور دگورث گرینجر به معجون رون رسید با دیدن معجون او، ویبره اش خوابید و کلاس به آرامش خاصی رسید.

-درسته ویزلی....خوبه...آفرین....
-

رون که سراز پا نمی شناخت، با خوشحالی از کلاس بیرون آمد و خنده ی بلندی کرد و به سوی تالار گریفیندور، با خوشحالی رهسپار شد تا اولین پیروزی اش را در معجون سازی جشن بگیرد.

رون که با خوشحالی وارد تالار شده بود، با دیدن هرمیون که در گوشه ای نشسته و در حال گریه بود، خوشحالی اش فرو کش کرد و احساس گناهی در قلبش به وجود آمد. با این حال آرام، بدون جلب توجه او، از کنار هرمیون گذشت و وارد خوابگاه شد و بر روی تختش نشست.

رون که کمی از معجون فوق العاده ی خود را نزد خود نگه داشته بود فکری را در ذهن می پروراند. او این بار توانسته بود که از روی هرمیون تقلید کند ان هم تقلیدی اشتباه! ایا باز هم می توانست؟

-نه!

رون که بلند این را گفته بود و اطمینان حاصل کرده بود که برای گذراندن یک ترم خوب باید از این معجون استفاده کند، بر روی تختش ایستاد و یکباره معجون را سر کشید.

احساسی عجیب در درونش به وجود آمد. احساسی حاکی از عشق خاصی به معجون و معجون سازی...

رون که از این احساس به وجد آمده بود، با قدم هایی بلند از خوابگاه خارج شد و از تابلوی بانوی چاق هم گذشت و راهش را به سمت دخمه ها پیش گرفت.

زمانی که به آرامی وارد دخمه ها شد به سرعت به سراغ پاتیل ها رفت و مواد را با هم ترکیب کرد و...

هیجان ترین احساس عمرش را تجربه می کرد زیرا همین که اراده می کرد معجون دلخواهش ساخته می شد.ان هم بدون هیچ زحمت و کتابی!

احساس خوشبختی در درونش همچون آب های دریای کاسپین، موج می زد.


3-

از آن جایی که مرگخوار جماعت، مخصوصا اینکه آن مرگخوار ریگولوس باشد تفوتی احساس نمی کند این معجون هم تاثیری چند ثانیه ای بر روی او می گذارد و بس...
کلا هیچ چیز بر روی سیستم داغون مرگخواران اسلیترینی تاثیر نمی گذارد...
بد بخت ولدمورت




تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۰:۴۶ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴

هری پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۱ چهارشنبه ۱۷ دی ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 224
آفلاین
ارشد گریف



1- در یک رول این معجون رو خودتون بسازید. دستتون در نوشتن بازه. به هر سبکی که دوست دارید بنویسید. لزومی نداره در ساخت معجون موفق باشد. چیزی که اهمیت داره خلاقیت شما در نوشتن هستش. هر چی خلاقانه تر باشه بهتره. اندازه و طول رول هم اهمیتی نداره. ما اینجا متری نمره نمیدیم.(15 نمره)

و

2- یک رول بنویسید و این معجون رو به خورد یک نفر بدید یا خودتون بخوریدش. اینجا لزومی نداره حتما معجون رو خودتون ساخته باشید. میتونید دزدیده باشد، پیدا کرده باشید یا... باز هم موارد بالا در مورد خلاقیت و طول رول و مابقی موارد صدق میکنه.(10 نمره)

- پاتر؟ به نظرت الان وقت پرسه زدن تو راهرو هاست؟

اسنیپ یکی از ابروهایش را بالا انداخت و به هری نگاه کرد. مثل همیشه مچ او توسط شخصی که برایش مثل آیینه دق بود، گرفته میشد. واقعا چه فکری به سرش زده بود که این وقت شب به ملاقات هاگرید برود؟ ساعت 3 صبح. هری کمی فکر کرد تا جوابی برای سوال اسنیپ پیدا کند و گریفیندور را از کم شدن امتیاز نجات دهد.

- خب... ام... داشتم میرفتم کتابمو که تو یکی از راهرو ها جا گذاشتم بردارم.
- کتابِ چی؟
- معجون سازی.
- تا جایی که من میدونم تو هیچ وقت استعداد معجون سازی نداشتی پاتر، 10 امتیاز بخاطر پرسه زدنت کم میشه. حالا هم برگرد به تالار.

هری درحالی که زیر لب غرغر میکرد به سوی تالار حرکت کرد.

روز بعد

- من معجون ساز نیستم؟ من استعداد ندارم؟

هری روی مبل جلوی شومینه گریفیندور نشسته بود و به تکلیف معجون سازی و صحبت هایش با اسنیپ فکر کرد، مرور دوباره آن ها هری را بسیار عصبانی کرده بود. باید معجونِ " معجون ساز شدن " را بسازد تا هم تکلیف معجون سازی اش را انجام دهد و هم اسنیپ را وادار کند که بپذیرد اشتباه کرده است، اما چطور باید دستور العمل آن را پیدا کند؟ ناگهان آرسینوس وارد تالار شد و به سمت خوابگاه حرکت کرد، فکری به ذهنش رسید.

- آرسی!
- چیه باز پاتر؟
- من دارم تکلیف معجون سازی مینویسم.
- خب به من چه.
-

هری قبل از آنکه به ادامه حرف هایش بپردازد، فکر کرد که واقعا نقشه اش را عملی کند؟ به هر حال یک معجون ساز در گریفیندور بود و ساختن معجون را بهتر از هرکسی بلد بود، پس از فکر بیرون آمد و گفت:
- خب آرسی، من بلد نیستم معجونِ معجون ساز شدن بسازم.
- من چیکار کنم پاتر؟
- به هرحال ما دوتامون تو گریفیم و نمره برای قهرمانی و این حرفا.

آرسینوس به فکر فرو رفت، ان قدر فرو رفت تا از یک منبع گازی کشف کرد گریفیندور امتیاز های زیادی از دست داده بود و شرکت در یک کلاس، میتوانست مقداری از آن نمره ها را جبران کند.

- خیله خب پاتر، این طومارو بگیر تو دستور العمل ساخت معجون معجون ساز شدنه. خودت بسازش من کار دارم.

آرسینوس طوماری را از جیب ردایش در آورد و به دست هری داد، سپس خود به سوی خوابگاه حرکت کرد تا دانش آموزان تنبل را به مادرسیریوس بکشد. هری هم خوشحال و خندان به دنبال مکانی رفت که بتواند معجونش را در آن بسازد.

دقایقی بعد

- هیچ جا مثل تالار اسرار برای معجون ساختن حال نمیده.

هری سوت زنان پاتیلش را هم زد. تالار اسرار بسیار ساکت بود و هیچ اثری از جانداری پیدا نمیشد. پسر برگزیده طومار از جیبش در آورد و باز کرد و نگاهی به دستور العملی که از آرسینوس گرفته بود، انداخت:

نقل قول:
به نام ارباب


مواد لازم برای ساخت معجون " معجون ساز شدن:
* تخم ققنوس استرالیایی
* دندان باسیلیسک
* آب دریاچه تالار اسرار
* موی یک ویزلی

دستور العمل:
1- تنبل خودت یه جوری بسازش دیگه.




هری:

پاتر کوچک پاتیل را بلند کرد و به کنار آب تالار اسرار گذاشت. یه لیوان برداشت و آن را پر از آب کرد. وقتی سرش را بالا آورد ولدمورت جوان را بالای سر خود دید. جینی هم گوشه ی تالار روی زمین افتاده بود.

- هری! جینی زنده س، اما خیلی زنده نمیمونه.
- نه! نکشش!

هری دوان دوان به سوی جینی رفت و بالای سر او ایستاد. نگاهی به او انداخت تامطمئن شود واقعا او زنده است. وقتی از سلامتی او اطمینان حاصل کرد، یک تار موی او را به سرعت کند و همین باعث بیدار شدن جینی شد.

- خاک به سرم! موی منو میکنی؟! هنو ازدواج نکرده دست بزن پیدا کردی؟

ولدمورت و هری:

هری آب و موی جینی را درون پاتیل ریخت و هم زد. ولدمورت هم وقتی دید هری به او توجه نمیکند و غرق درست کردن معجون است،بشکنی زد و باسیلیسک از زیر آب بیرون آمد و رو به هری نعره ای زد.

- سر من داد نزن مادرسیریوس! مگه نمیبینی دارم معجون درست میکنم؟

باسیلیسک:

- عه تویی باسی؟ یه دقیقه وایسا...

هری دوان دوان از کادر خارج شد و باسیلیسک و ولدمورت و جینی را فرمت پوکر فیس تنها گذاشت. بعد از گذشت چند دقیقه، هری با لباس دندان پزشک ها وارد کادر شد و به باسیلیسک نگاه کرد. پسر برگزیده گفت:
- دندون پزشکی پاتر در خدمت شماست.

هری که با چشم بند مخصوص خواب، کوکورانه گردن باسیلیسکی که خم شده بود را گرفت، انبردست مشنگی را وارد دهان او کرد و یکی از دندان هایش را بدون بی حسی کشید. سپس رو به معجون حرکت کرد و دندان را درون آن انداخت.

در این لحظه ققنوس پروفسور دامبلدور وارد شد و کلاه گروهبندی را اشتباها" رو سر ولدمورت انداخت و باعث شد ولدمورت بار دیگر گروهبندی شود. فوکس هم به سوی چشم های باسیلیسک رفت.

- هوم... چون تو آدم پر از حیله ای هستی ولدمورت اما چون اسلیترین عضو زیاد داره برو به... هافلپاف!

فوکس در یک حرکت زیبا چشمان باسیلیسک را در آورد و در دستان جینی انداخت و جینی با دیدن چشمان مار غول پیکر دوباره غش کرد. هری در گوشه ی سالن خودش را روی زمین انداخت و در حالی که دست و پاهایش را به زمین میکوبید، گفت:
- نـــــــــــــه! من تخم ققنوس استرالیایی از کجا بیارم؟
- نترس هری بیا، این تخمو از یه ققنوسی که ازش بدم میومد کِش رفتم.

ققنوس چنگالش را درون پر هایش برد و تخم را بیرون آورد و به هری داد. هری هم بدون درنگ تخم را درون پاتیل انداخت و هم زد. سپس پاتیل را بغل کرد و با دستش پای ققنوس را گرفت و همراه با او از تالار خارج شد.

چند ساعت بعد، دفتر مدیریت مدرسه

- هکتور؟ چی میخوای؟
- معجونه مدیریت ماندگار میخوای سیو؟

شرق!

- اسنیپ؟

هری با لگد در دفتر مدیریت را باز کرد و پاتیل به بغل وارد شد. پاتیل را وسط دفتر گذاشت و با عینک دودی نگاهی به اسنیپ که از خشم رو به انفجار بود، انداخت، بعد از خوردن معجون مطمئن بود میتواند ثابت کند که اسنیپ اشتباه میکند. مدیر مدرسه با عصبانیت از پشت میز بلند شد و فریاد زد:
- پاتر! این چه وضعه تو اومدنه! 50 امتیاز از گریف کم میشه!
- تو گفتی من استعداد معجون سازی ندارم! بیا! من الان معجون معجون ساز شدن رو که خودم ساختمو خوردم و میتونم همه نوع معجون بسازم.

اسنیپ به سمت پاتیل آمد و نگاهی به محتویاتش انداخت. هری هم با اعتماد به نفس به مدیر هاگوارتز نگاه کرد. اسنیپ نیشخندی زد و به هری نگاه کرد.

- خب پاتر ظاهرا" تو استعداد معجون سازی داری، پس فکر نکنم مشکلی برای اینکه دستیار هکتور بشی داشته باشی.
-

3- به نظرتون این معجون روی ریگولوس چه تاثیری گذاشت و اون بعد از خوردن معجون چه بلایی سرش اومد؟(البته جدا از اینکه به دلیل خوردن معجون من حتما معجون ساز بسیار خوبی خواهد شد. ) (5 نمره)

استاد! اون یه معجون ساز خفن شد استاد! اون اصن از بهترینای جهان شد! مدال طلای بهترین معجون ساز رو گرفت! طلا مال ریگولوس بود! تو مشتش بود! چه قدر پاچه خواری کردم، عاقا ریگولوس الان سنت مانگوئه. شفابخش ها ازش قطع امید کردن. قیافه ش رو پوکر فیس ثابت مونده. نسبت به معجونم تیک پیدا کرده هی جیغ میزنه. قیافه اش سبز شده اما روی حس جیب بریش تغییری ایجاد نشده. وقتایی هم که رو تخت نیست عین زامبیا راه میره. معجون اصن معلوم نیست چی بوده. به هرحال ملت مرگخوار دست به دست هم دادن دارن کمکش میکنن. حالش خوبه استاد خیالتون راحت.


به یاد گیدیون پریوت!

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
1- در یک رول این معجون رو خودتون بسازید. دستتون در نوشتن بازه. به هر سبکی که دوست دارید بنویسید. لزومی نداره در ساخت معجون موفق باشد. چیزی که اهمیت داره خلاقیت شما در نوشتن هستش. هر چی خلاقانه تر باشه بهتره. اندازه و طول رول هم اهمیتی نداره. ما اینجا متری نمره نمیدیم.(15 نمره)

تولد دوست ماگلی رز بود. ولی رز تمامی پول هایش را هفته ی پیش برای خریدن کتاب خرج کرده بود و پولی نداشت تا چیزی برای دوستش بخرد. از طرفی دیگر پروفسور گرنجر معجون ساز را معرفی کرده بود و دوست رز به موسیقی علاقه ی زیادی داشت به همین خاطر رز تصمیم گرفت تا این معجون را بسازد و با یک تیر دونشان را بزند.
ولی مشکل اینجا بود که پروفسور گرنجر دستور را به آنها نداده بود و گذاشته بود تا خودشان کشف کنند.

در تعطیلات آخر هفته ی هاگزمید، رز برای تهیه ی مواد مورد نیازمعجون در دهکده ی هاگزمید به مغازه ها سر می زد و هرچیزی که دم دستش می آمد را می خرید.
در آخر روز نزدیک غروب رز با چند پلاستیک بزرگ و سنگین تیره رنگ به هاگوارتز برگشت. او بلافاصله به کلاس معجون ها رفت. ترجیح می داد کارش را در تنهایی انجام دهد این شکلی اگر معجونش بد در می آمد کسی خبر دار نمی شد.

او دو میز را بهم چسباند و کیسه های خرید را روی آن قرار داد و کنار پلاستیک ها پاتیل بزرگی گذاشت و زیرش را روشن کرد. بعد به سمت کمد وسایل معجون سازی رفت و چیز هایی مثل ناخن پای غول مرداب، ، گوش خشک شده ی اسب آبی دریای سرخ را برداشت و روی میز گذاشت. حالا او آماده ی تهیه ی معجون بود.

اول قوری گلگلی را درون پاتیل انداخت که صدای بلندی ایجاد کرد و بعد از چند دقیقه تکه هایش روی آب شناور شد. در مرحله ی بعد تره فرنگی و سیر رنده شده را ضافه کرد و با پر جغد هم زد تا مخلوط شود. گوش خشک شده ی اسب ابی را با ناخن پای غول کوبید و داخل پاتیل ریخت. برای خوش رنگ تر شدن اسپری سوسک کش تار و مار را روی محتویات پاتیل خالی کرد و شیشه پاک کن اتک را به مواد اضافه کرد و در آخر تکه کاغذ پوستی که نام ساز مورد نیاز روی آن نوشته شده بود را درون پاتیل انداخت.

رنگ مجعون مانند رنگ معجون پروفسور گرنجر نبود ولی از مال او خیلی خوشگل تره بود!
ولی گیتار رز به جای دسته لوله ی قوری را داشت و پر جغد را به جای سیم داشت ، البته همیشه براق می ماند و هیچ سوسکی جرئت نزدیک شدن به گیتار را نداشت!

2- یک رول بنویسید و این معجون رو به خورد یک نفر بدید یا خودتون بخوریدش. اینجا لزومی نداره حتما معجون رو خودتون ساخته باشید. میتونید دزدیده باشد، پیدا کرده باشید یا... باز هم موارد بالا در مورد خلاقیت و طول رول و مابقی موارد صدق میکنه.(10 نمره)

معلوم بود که رز حاضر نبود معجون ابداعی خود را بخورد و به اعضای هافل هم نمی توانست بدهد بچه های گروه های دیگر هم به خوردن معجون ها بد بین بودند مخصوصا معجونی که دستورش را پروفسور گرنجر داده بود!

تنها راه باقی مانده دادن معجون به یک مشنگ بود ولی رز طبیعتی سفید داشت و نمی خواست ماگل ها صدمه ببینند. بنابراین تصمیم گرفت هفته ی دیگر که برای تعطیلات عید پاک به خانه بر می گردد ان را به دوستش بدهد. خب هرکه هدیه می خواهد پای لرزش هم بشیند!

یک هفته بعد

- لورا...لو رااا...لوووورا..
- من زیر درختم رز!

رز دوان دوان با جعبه ای قرمز و به شکل قلب به طرف دوستش رفت. هردو همدیگر را بغل کردند و خوشحالی کردند. رز جعبه را به سمت لورا گرفت و گفت:
-ببخشید که کادوی توبدت دیر شد.

لورا با شوق جعبه را باز کرد و چشمش به شیشه ای کوچک و پر از مایع صورتی رنگ افتاد.با تعجب پرسید:
- این چیه دیگه؟
رز با غرور جواب داد:
- یک معجون جادویی!
- نع! امکان نداره!
- اگه باور نمی کنی بخورش!

لورا گه به شدت کنجکاو شد ه بود عقل را کنار گذاشت و آن را یک سره خورد.
در چند دقیقه ی اول اتفاقی نیافتاد ولی بعد صورت لورا مستطیلی شد و شکمش چاق تر. به طوری که دکمه های لباسش یکی یکی پاره می شدند. لورا از شدت تعجب قدرت تکلم را از دست داد بود. موهایش از سرش به شکمش گره خورد و دقایقی بعد به جای دختر بچه گیتاری زیر درخت بود.

رز با بیخیالی شانه بالا انداخت و گفت:
- تا آخر امروز درست می شه. حداقل می دونم که دستور معجون را درست پیدا کردم!

3- به نظرتون این معجون روی ریگولوس چه تاثیری گذاشت و اون بعد از خوردن معجون چه بلایی سرش اومد؟(البته جدا از اینکه به دلیل خوردن معجون من حتما معجون ساز بسیار خوبی خواهد شد. ) (5 نمره)
نابود شد! ابتدا تبدیل به سنتور و بعد به پیانو وبه باس وبه طبل تبدیل شد و در آخر به ذره های شکسته ی طبل تبدیل شد.




پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۵:۵۵ یکشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
سوال یک و دو

... بعضی وقت ها یک جابجایی کوچک بین ارقام یک عدد، آن را زمین تا آسمان متفاوت می کند.
و جابجا کردن دو تا عدد ناقابل با هم، ممکن است باعث شود روح عمه الای خدا نیامرز در بدن نبیره برادر زاده اش حلول کند!

بهرحال لاکرتیا بخش های پنهانی در وجودش داشت که به الادورا رفته بودند و هر از چند گاهی بیرون می زدند...

_چطور تونستی؟ چطور تونستی حرفای اون پسره دست کج رو گوش بدی؟

و آن بخش ها درست زمانی بیش از همیشه خود را نشان می دادند که لاکرتیا پی میبرد یکی از جن های خانگی مورد علاقه اش توسط یکی از برادر زاده های مورد علاقه اش اجیر شده تا معجونش را بدزدد.

نمیتوانست این بار هم از همان استراتژی هایش بکار ببرد، نمیتوانست صبر کند تا فارغ التحصیل شود و سپس انجمن طرفداران چوبه ی داری که ریگولوس بلک از آن آویزان است راه بیندازد. در واقع شاید این از اصرار نویسنده برای نقض کردن پست وندلین سرچشمه گرفته باشد، اما در این مورد خاص مجرم باید فورا لت و پار میشد.

_هیچ وقت نمی بخشم تون،جفتتون!

تنها چیزی که لاکرتیا میخواست انجام دهد تکه تکه کردن جن و سپس ریگولوس، به چند تکه ی مساوی بود، قبل از اینکه معجون اثر کند و او تبدیل به آرسینوس یا حتی شاید مورا شود، حداقل مورا به زور معجون هم که شده معجون ساز شده بود.

جن را از پاهایش گرفته بود، و بدون اینکه برای تنفسش ارزش خاصی قائل باشد فقط و فقط نعره می کشید.
_میدونی چیه جن؟! اون معجون میخواست نه؟ آره اون معجون میخواست... معجون منو میخواست بدزدهـــــ ! حالا من معجونمو بهش میدمــــــــ تا به غلط کردن بیفتهـــــــ !

لاکرتیا برای لحظه ای خشک شد... بنظر میرسید تهدید هایش به اتمام رسیده اند. و بهترین کار چیست... وقتی تهدید ها به اتمام میرسند؟!
عملی کردن تهدید ها.

لاکرتیا برای لحظه ای با همان خشم غرانش به جن خیره شد... و سپس او را رها کرد. با تمام سرعتش به سمت در دوید. با خشم به در لگد زد تا بازش کند... و البته در آنطور که باید و شاید باز نشد، انگار کسی پشت آن ایستاده باشد. لاکرتیا دوباره لگد زد... و دوباره... و بالاخره با صدای پرت شدن کسی روی زمین، در باز شد.
لاکرتیا با عجله به فردی که پشت در بود خیره شد... و سپس چهره اش بسرعت تغییر حالت داد.
_چه عجب...حضرت آقا به صحنه جرم برگشتن!

ده دقیقه بعد

_لاکرتیا من همچنان خواهش میکنما!
_میدونم. بخورش... بخورش الان میریزه!
_ببین... من فقط میخواستم یه تنگ بردارم نمره رو بگیرم!

لاکرتیا با نهایت خشم به ریگولوس نگاه کرد... و سپس با تمام وجود فریاد کشید.
_منم همینطور!

ریگولوس از جا پرید.
_ببین... من منظورم واقعا این نبود که معجون شما رو-خدای بزرگ!

توضیحات دوستانه ی ریگولوس با جیغ بنفشش قطع شد، کفش پاشنه بلند لاکرتیا پایش را سوراخ کرده بود. لاکرتیا از باز بودن دهان ریگولوس نهایت استفاده را برد، و باقیمانده ی معجون را درست وسطش خالی کرد.

ریگولوس برای لحظه ای با حیرت به لاکرتیا خیره شد... و سپس همانطور که صورتش به رنگ آبی کله غازی در می آمد کوچک و کوچکتر شد.
به کوچک شدن ادامه داد، و کم کم تبدیل به میرزا کوچک خان جنگلی شد. البته میرزا کوچک خان جنگلی هرگز یک ملاقه نبود، اما ریگولوس تبدیل به ملاقه شده بود.

لبخند رضایتمندانه لاکرتیا بلافاصله محو شد... نه بخاطر اینکه در دقایق آخر از تصمیمش پشیمان شده بود اما غرورش اجازه نداده بود عقب بکشد، این مال هالیوود است. و نه بخاطر اینکه با تمام وجود برادرزاده اش را دوست داشت، این مال بالیوود است!
بلکه زیرا خودش هم از معجون خورده بود. شاید هنوز نمیدانست... اما احساسش میکرد. کاملا احساسش میکرد.

سوال سه

خب در واقع همون طور که دیدین الان دارین با یه ملاقه حرف میزنین، و تمام اینارو مدیون شما هسم استاد هم قابلیت هم زدنم بالا رفته هم آبی کله غازی متالیک خیلی رنگ شیکیه. ترانسپورتم کردن خونه یه خانوم دکتر صبح میره شب میاد قابلمه شو یه هم میزنه دوباره میره
فقط کاش یکی این معجون معجون ساز شدن رو شیرفهم میکرد که از ملاقه میشه برای آش درست کردن هم استفاده کرد... هیچی دیه...

پ.ن:ممنون از وندلین بابت ایده ی سوال اول که پشت سرش جواب سوال دوم و سوم هم ازش در اومد...


تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
ارشد اسلیترین

- من نميفهمم اين چه بحثيه شما دو نفر مي كنيد آخه؟ يعني شما به معجون هاي من شك داريد؟ شك داريد كه من بهترين معجون ساز دنيام؟

آرسينوس جيگر و سوروس اسنيپ نگاهي به يكديگر انداختند. اسنيپ سعي كرد ملايم به نظر برسد.
- ببين هكتور... ممكنه باورش سخت باشه، ولي معجون سازي تو...
- من چتر دار اربابم!

بوي گل رز در هوا پيچيد.
- چه ربطي داره هك! اينكه تو خوب چتر نگه ميداري، دليل نميشه كه خوب هم معجون بسازي!
- ببين كي داره از معجون حرف ميزنه؟

مورگانا آهسته روي بوته هاي رز تاب خورد.
- من حداقل براي افزايش رشد موي مردم بهشون معجون كچلي دائم نميدم!

پوزخند ملايمي روي لب هاي مورگانا نشسته بود. ولي هكتور از ويبره زدن ايستاد. آرسینوس این ایستادن را دوست نداشت
- بي خيال مورا! مجبور نيستي در مورد موضوعي كه ازش چيزي سرت نميشه بحث كني!

مورگانا با شنيدن اين حرف، از روي تاب رز پايين پريده و به گوينده آن جمله خيره شد. نگاهش به آرسينوس، سوزنده تر از آن بود كه سه معجون ساز توقع داشتند. مورگانا حتي وقتش را صرف تكان دادن دستش، براي ‌ظاهر كردن بوته هاي زر غيب شونده اش نكرد. صداي پاق؛ مويد رفتنش بود.

- فكر ميكنم ازم دلخور شده باشه دوستان.
- برم معجون ضد دلخوري بدم بهش؟
آرسينوس با افسوس سري تكان داد.

چند صد متر آنطرف تر. آزمايشگاه اختصاصي مورگانا

دقیقا وسط پاتیل ظاهر شد. انگار عصبانیت تمرکزش را از بین برده باشد. با کلافگی به اولین نقطه ای که در اتاق می دید آپارات کرد. اما خب بالای تاقچه، فعلا جای مناسبی برای نشستن مورگانا نبود. با حرص از تاقچه پایین پرید.
- من چيزي سرم نميشه؟؟؟ من از معجونسازي چيزي نمي دونم؟ من معجون سازي بلد نيستم يا اون جناب ويبروشيب؟

مورگانا براي اينكه صدايش تبديل به فرياد تبديل نشود؛ پاتيل را با حرص روي اجاق كوبيده بود.
- اهـــان! فهميدم چكار كنم! معجون معجون ساز!

دور خودش چرخي زده و به سراغ قفسه ها رفت. زير لب حرف مي زد.
- مواد لازم: سه عدد چشم وزغ... هفت عدد پاي مورچه... اشك ققنوس نه قطره... ده گرم آويشن... سه شاخه سنبل كوهي... يك عدد جگر سياه نيزل ...عصاره شكوفه انگور سه قاشق چاي خوري.

مورگانا يك بار ديگر مواد مورد نيازش را بررسي كرد. قطعا هكتور به اين مواد مي خنديد. ولي خب او هكتور بود.

چندين و چندين ساعت بعد


مورگانا به معجون ياسي رنگي نگاه كرد كه به طرز وسوسه كننده اي در جام قل مي زد. بوي شكوفه انگور هم جذاب ترش كرده بود. مورگانا چند لحظه مكث كرد و معجون را سر كشيد....
ظاهرا همه چيز عادي به نظر مي رسيد. جز قصر ذهني مورگانا كه در آن چيزي جز معجون وجود نداشت. او معجون ساز شده بود ولي فقط معجون ساز.... او حتي نامش را هم به خاطر نداشت.





2
- جرات یا حقیقت مورگانا؟

مورگانا به چشم های شخص پرسشگر خیره شد. خب به نظر نمی رسید که ایرما برایش خطری داشته باشد و حقیقت کسالت بار شده بود. لبخند ملایمی زد.
- جرات!

چیزی در چشم های ایرما برق زد
- هورا گول خوردی! باید یکی از معجون های هکتور رو بخوری! پولشم بدی به من!

ناله مورگانا بلند شد.
-چی؟ معجون های هک؟
اصن من میرم عالم بالاااا!

البته کمی بعد به این نتیجه رسید که یک پیغمبره به این صورت عجز و لابه نمی کند پس به ایرما چشم غره ای رفت.
- خب حالا من باید چه سمی... نه یعنی منظورم اینه که کدوم یکی از معجون ها رو باید بخورم؟

هکتور با اخم پاسخ داد.
- معجون معجون ساز! دست ایرماست. قرار بود یکی رو پیدا کنه برای ازمایش کردنش!

مورگانا به هر دوی آنها خیره شد.
- من شما دوتا رو میــــــکشم.

با این حال نفس عمیقی کشید و جام را لاجرعه سرکشید. احساس می کرد فلفل خام خورده است.آرسینوس به طرف او خم شد.
- مورا حالت خوبه؟

چهره مورگانا شبیه کودکی شده بود که فلفل خام به خوردش داده اند.
- آرسینوس کیک های من کجان؟

مرگخواران حاضر در جمع به طرفش چرخیدیدند.
- کیک؟
- اره من میخوام کیک هامو بپزم! وسایلمو چکار کردین؟
- مطمئنی چیزی که بهش دادی معجون معجون ساز بود؟




3-
وقتی ریگولوس معجون اجباری را خورد، ظاهرا هیچ اتفاقی نیافتاد. لی لی به طرفش چرخید.
- ریگول؟ خوبی؟
نیش های ریگولوس باز شد.
- من.... خوب....

و از هوش رفت. با افتادنش صدای تلق و تلوق از جیبش بلند شد. یک نفر نجوا کرد.

- معلوم نیس چی رو از کجا و از کی دزدیده.
لی لی و مورگانا دویدند بالای سرش!
- دزد یا غیر دزد فعلا که مسموم شده.
- مسموم؟ مورگانا به چه جراتی به معجون های من اعتماد نداری؟
- از اونجا که ریگولوس هنوز بی هوشه!

صدای ناله به بحث های مورگانا و هکتور پایان داد. هکتور بالای سر ریگولوس ایستاد.
- حالت خوبه بلک جوان؟ می خوای بهت معجون تقویتی بدم؟

ریگولوس جیغ کشید.
- معجون؟ معجون؟ من معجووووون نمی خواااااام.

و از کلاس گریخت.
- من از معجون متنفرررررم!


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۰:۱۱ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
الارشد لالهافلپاف

1- در یک رول این معجون رو خودتون بسازید. دستتون در نوشتن بازه. به هر سبکی که دوست دارید بنویسید. لزومی نداره در ساخت معجون موفق باشد. چیزی که اهمیت داره خلاقیت شما در نوشتن هستش. هر چی خلاقانه تر باشه بهتره. اندازه و طول رول هم اهمیتی نداره. ما اینجا متری نمره نمیدیم.(15 نمره)
2- یک رول بنویسید و این معجون رو به خورد یک نفر بدید یا خودتون بخوریدش. اینجا لزومی نداره حتما معجون رو خودتون ساخته باشید. میتونید دزدیده باشد، پیدا کرده باشید یا... باز هم موارد بالا در مورد خلاقیت و طول رول و مابقی موارد صدق میکنه.(10 نمره)



-گفته بودم از معجون سازی متنفرم؟!
-گفته بودی وِن.
-خوبه، خوشحالم که در جریانی پس.
-آره.
-مطمئنی گفته بودم از معجون سازی متنفرم دیه؟
-صد در صد.

وندلین لحظه ای به لاکرتیا خیره شد که گربه به بغل، بیخیال و فارغ از غم هفت دنیا، روی کاناپه عسلی رنگ تالار خصوصی هافلپاف دراز کشیده، به آرنجش تکیه داده بود و چهارچشمی او را می پایید. خودش؟ چهارزانو پای شومینه نشسته و با آیکن سفید برفی در حال پختن سوپ برای هفت کوتوله، معجون نیم پزش را هم می زد.
-لاکی از اینکه من از معجون سازی متنفرم چه نتیجه ای میگیریم؟

لاکرتیا گربه سیاه رنگش را با دست ازادش نوازش کرد و با اطمینان جواب داد:
-اینکه برای بعد از سمج درس معجون سازی پیش رفته رو برنداشتی.

خب، هر آدمی نقطه جوشی دارد و مال وندلین، از چهار تا دیالوگ فراتر نمیرفت.
-نه! نه! نه لعنتیا! این نتیجه رو میگیریم که من نمیخوام این معجون کوفتی رو بسازم!

در مورد لاک، این نقطه جوش می توانست بسته به حالش، از هفت شبانه روز تا بیست و سه سال متغیر باشد. لاکرتیا یک عمر در خانه ای زندگی کرده بود که عمه بزرگش عادت داشت هر روز عصر یکی از جن های او را سر ببرد و کله موجود نگون بخت را بکوبد به دیوار. اما آیا لاکرتیا کم آورده بود؟ آیا عمه اش را تا سر حد مرگ کتک زده بود؟ آیا او را به دوئل فراخوانده بود؟ نوعچ! صبر کرده بود تا از هاگوارتز فارغ التحصیل شود، و بعد بزرگترین سازمان حمایت از اجنه خانگی در سراسر بریتانیا را تاسیس کرده بود. اینکه عمه الا بعد از شنیدن این خبر سکته کرد و جابه جا مرد نشان می دهد استراتژی لاک کم کارساز نبوده است!

با این اوصاف، لاکی در حالی که با خونسردی انگشت های کشیده و خوش فرمش را بررسی می کرد، جواب داد:
-چاره دیگه ای نیست وندل، من و تو ارشد های هافلپافیم و از بین ما دو تا تو معجون ساز بهتری هستی. از سال اولیا توقع داری بتونن معجون های پیچیده بسازن؟ اونا ته تهش حلزون آب پز کنن و دمپختک هیپوگریف باز بذارن...!

خب، این هم در نوع خودش منطقی بود که اما و اگر نداشت. بنابراین وندلین غرغری کرد و رویش را به طرف کتاب معجون سازی ترم نوزدهم، نوشته هکتور دگورث گرنجر برگرداند.
-251.11 سی سی عسل کوهپایه های البرز...چه جالب، 251 شبیه اعداد اوله، هوم...اوله واقعا! خوبه پس...ریختم! دیگه...نود و هشت دور در جهت عقربه های ساعت هم بزنید، به ازای هر سی و هفت و نیم درجه گردش به چپ، یک بار به پاتیل فوت کنید؟! حالا نود و هشت دو تا چهل و نه تاست که قابل تامله، ولی سی و هفت یه عدد اوله که دهگانش سه و یکانش هفته! لاک این معجون خوب در نمیادا!

لاکرتیا نیاز به هوش راونکلاوی نداشت تا بفهمد چرا وندلین از معجون سازی بدش می آید. این همه عدد توی یک صفحه او را گیج می کردند، و متاسفانه نگارنده های کتاب های معجون سازی هیچوقت به این مساله دقت نمی کردند که جمع ارقام یک عدد نباید توی دهگانش سه داشته باشد چون بدشانسی می آورد، دهگان های چهار ویرانی به بار می آورند، شصت و هفت باعث می شود آینده نامعلومی در انتظار معجون باشد یا صد و یک موجب ته گرفتن دیگ خواهد شد. اصولا لاکی فقط یک نفر را می شناخت که با دیدن اعداد و ارقام تعبیر های احمقانه اینطوری از خودش بروز می داد، و آن یک نفر الان روبرویش نشسته بود و سخت با وجدان خودش در مبارزه بود تا هر سی و هفت و نیم درجه یک بار، هم زدن را متوقف کرده و توی پاتیل فوت کند.

اما لاک اصولا خونسرد تر از آن بود که این دیوانه بازی ها روی اعصابش تاثیری بگذارد. بنابراین همانطور که یله داده بود روی کاناپه و گربه اش را نوازش می کرد، آنقدر به زمزمه های وندلین در مورد بیست و یک و نود و هفت و سه پوند و نصفی گوش داد تا خوابش برد. اما وندلین همانطور که آشفته و آشفته تر میشد، هم می زد و مواد را اضافه می کرد و در مورد بی فکری هکتور که هفده تا بال پشه مالاریا توی دستور نوشته بود در حالی که هفتده عدد ناکاملی است داد سخن می داد. از یک جایی به بعد تصمیم گرفت دیگر پا روی وجدانش نگذارد و هر لحظه به این نتیجه رسید که عدد درخواستی کتاب مشکلی دارد، تعدیلش کند. بنابراین به جای پنجاه و سه تا زالوی له شده، پنجاه و یکی زالو استفاده کرد، هر سه دور که در جهت عقربه های ساعت هم زد یک دور در خلاق جهت هم زد تا عدالت رعایت شده باشد، و از آنجا که هیچوقت حوصله نداشت یک شبانه روز پای معجون باز گذاشتن بشیند، شومینه را پر از هیزم کرد تا زودتر پاتیل داغ شود و معجون جا بیفتد.

دم دم های صبح بود که بالاخره معجونِ معجون ساز کنش حاضر شد. هرچند قرار بود به رنگ صورتی جیغ باشد و عوضش به رنگ طلایی رعب انگیزی در آمده بود، ولی در کل وندلین از کار خودش راضی بود. به هر حال، نه بوی بدی داشت، نه ظاهرش بدمزه به نظر می رسید. حالا فقط باید روی یک نفر امتحانش می کرد.

برایان و فابیان که برای تمرین کوییدیچ از خوابگاه بیرون زده بودند. زاخار و پسر ها هم که سخت در هافلاویز مشغول بودند-مشغول چه کاری؟! کسی چه می داند؟!- بنابراین فقط یه گزینه دیگر برایش باقی می ماند...سرش را چرخاند و با نگاهی شیطانی لاکرتیا را برانداز کرد که در خواب ناز به سر می برد. پیاله ای از معجونش را برداشت، بالا سر دیگر ارشد گروهش ایستاد، دهان او را با دست چپ باز کرد و کل محتوای معجون را توی حلق لاکی خالی کرد. بعد بند و بساطش را جمع کرد و کشان کشان به طرف خوابگاه رفت تا بعد از یک شب زنده داری حسابی، یک دل سیر بخوابد.

طرف های ظهر با صدای نعره لاکرتیا از خواب پرید که دنبال تبرش می گشت و در حالی که یکی از اجنه آشپزخانه را از گردن گرفته و بین زمین و آسمان نگه داشته بود، فریاد زنان خوابگاه را زیر و رو می کرد.

بعضی وقت ها یک جابجایی کوچک بین ارقام یک عدد، آن را زمین تا آسمان متفاوت می کند.
و جابجا کردن دو تا عدد ناقابل با هم، ممکن است باعث شود روح عمه الای خدا نیامرز در بدن نبیره برادر زاده اش حلول کند!


3- به نظرتون این معجون روی ریگولوس چه تاثیری گذاشت و اون بعد از خوردن معجون چه بلایی سرش اومد؟(البته جدا از اینکه به دلیل خوردن معجون من حتما معجون ساز بسیار خوبی خواهد شد. ) (5 نمره)

بله استاد! معجون ساز خیلی خوبی شد، رفت سر نادرخسرو معجون سازی و معجون فروشی زد شروع کرد به ساخت و فروش معجون های غیر مجاز و قاچاقی؛ بعد یه مدت کارش گرفت، تو اون راسته به هر کس میگفتی ریگول هفت خط تنش می لرزید، کلاشو بر میداش، با احترام و تکریم اشاره می کرد به حاجی ت که همون ریگول باشه. بعد یه مدت رقبا نانجیبی کردن، پاپوش دوختن براش، برادرای ساواج رو کشوندن مغازه ش، لامروتا بستن مغازه رو. ریگول دل شکسته شد، غمگین شد، خورد تو پَرش...ول کرد کسب و کار نادر خسرو رو، زد تو کار قاچاق آدم! الانم سه تا ویلا داره تو اقصی نقاط کشور، یه آذرخش ios 4 زیر پاشه، خعلیم راضیه به مولا. آره دادا!

خلاصه که رستگارش کردی حاجی!


ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۸ ۱۲:۴۳:۳۵


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱:۴۲ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۳ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۰ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
از از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
تکالیفم را در دفترم نوشتم و بعد به ساعتم نگاه کردم ساعت هنوز چهار صبح بود!
بالش و پتویی که از اول کلاس با خودم آورده بودم را برداشتم و به سمت تالار اسلیترین رفتم.
از آن جایی که ویبره های مداوم استاد و لرزش کلاس و صدالبته ترس خودم از این که نکند یکی از شیشه های پر از معجون روی سرم بیفتد خواب را از سرم پرانده بود ترجیح دادم بنشینم و تکالیف معجون سازیم را انجام دهم.
تالار اسلیترین خالی تر از همیشه بود.
- آخه کدوم آدم عاقلی ساعت چهار صبح بیداره؟
به اتفاقی که برای ریگولوس پس از خوردن معجون "معجون ساز شدن" افتاده بود فکر کردم.

در افکار خودم
یک دقیقه از وقتی ریگولوس معجون را خورده بود میگذشت اما هنوز اتفاق خاصی برای او نیفتاده بود.
همه به ریگولوس خیره شده بودند حتی پروفسور گرنجر هم دیگر ویبره نمیزد.
او رو به دانش آموزان کرد و گفت:
- احتمالا...
همین که میخواست ادامه دهد کلاس دوباره شروع به لرزیدن کرد همه فکر کردند پروفسور گرنجر دوباره دارد ویبره میزند.
اما پروفسور کاملا بی حرکت به جایی که ریگولوس ایستاده بود خیره شده بود.
ناگهان همه سر ها به سمت ریگولوس چرخید.
ریگولوس در حالی که ویبره میزد با هیجان گفت:
- پاتیل من کو؟
پروفسور که ظاهرا از نتیجه ی معجون خودش حسابی راضی بود از شدت هیجان دوباره شروع به ویبره زدن کرد و پس از چند ثانیه دیگر کسی نمیتوانست فرقی بین بزرگترین معجون ساز قرن و ریگولوس ببیند.

از تفکراتم بیرون آمدم.این پروفسور گرنجرم واقعا آدم عجیبی بود!
خواستم کتاب معجون سازی پیشرفته ام را دراورم که طرز تهیه معجون "معجون ساز شدن"را پیدا کنم که یک دفعه به یاد حرف پروفسور گرنجر افتادم که گفته بود: یاد بگیرید این معجون رو خلاقانه به دست بیارید.
"خلاقیت" چیزی که در وجود من یکی نبود.
به هر حال باید تلاشم را میکردم.

طرز تهیه ی معجون"معجون ساز شدن"
پر ققنوس (دو عدد)
موی مردمان دریایی (سه عدد)
کرمی که از برگ های بید کتک زن تغذیه کرده(یک عدد)
خون انسان (سه قطره)
اشک تمساح (دو قطره)
خب حالا باید مواد رو پیدا یا بهتره بگم فراخوان میکردم.
-آکیو
چند لحظه ی بعد همه ی مواد دردستم بود.
دو پر قرمز رنگ , سه تار مو , یک کرم , یه شیشه پر خون و یک شیشه پر از ماده ای بیرنگ که اشک تمساح بود!
به ساعتم نگاه کردم ساعت پنج بود و من یک ساعت بیشتر برای درست کردن معجون وقت نداشتم.
سریع پاتیلم را دراوردم آن را روی آتش گذاشتم و تا نیمه آبش کردم.
بعد پرهای ققنوس را برداشتم و به 20 قسمت مساوی تقسیمشان کردم و توی پاتیل ریختمشان و بیست دور در جهت عقربه های ساعت هم زدم تا محلولی قرمز رنگ به دست آید.
سپس موی مردمان دریایی را همانند پر ققنوس ریز کردم و به معجونم اضافه کردم و 5 دور در خلاف جهت عقربه ها هم زدم.
سپس با تنفر کرم را برداشتم و شروع به رنده کردن کرم کردم.
کرم رنده شده را به معجون اضافه کردم و گذاشتم 10 دقیقه بجوشد.
سپس سه قطره خون انسان و دو قطره اشک تمساح را اضافه کردم 10 دور در جهت عقربه ها هم زدم و به شاهکارم خیره شدم.
معجون رنگ زردی داشت و برخلاف انتظارم بوی خوبی هم داشت!
کمی از معجون را در ظرفی ریختم و بقیه معجون را از پنجره در حیاط چپه کردم.
پروفسور گفته بود باید معجونمان را روی کسی اجرا کنیم.اما چه کسی؟
ساعت 5:55 دقیقه بود و تا پنج دقیقه ی دیگر کم کم همه بیدار میشدند.
تصمیمم را گرفتم باید معجون را به خورد اولین کسی میدادم که وارد تالار میشد.
در همین لحظه یک جن خانگی وارد تالار شد.
باید معجونم را به خورد آن جن بدبخت میدادم.
- هی تو!
- شما من رو صدا کرد؟
- آره.این جا چیکار میکنی؟
- من برای نظافت آمد.
-بیا این معجون رو بخور.
جن خانگی آرام به من نزدیک شد و ظرف را از من گرفت و به درون آن نگاه کرد.
- این چیست؟
- معجون ضد خستگیه بخورش چیز بدی نیست!
جن خانگی بار دیگر به معجون نگاهی انداخت و آن را سر کشید.
- خوشمزه بود!
بومب!
- این که معجون انهدام بود!





ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۱۴ ۱:۴۸:۳۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۸:۰۶ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴

گریک الیواندر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۰ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۲۱ چهارشنبه ۴ آذر ۱۳۹۴
از بچه های اهواز بترس ...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 31
آفلاین
1.
ما همه مواد لازم برای معجون "معجون ساز شدن" رو داریم، به شما هم هیچ ارتباطی نداره که چطور به دستشون آوردیم. بله! اینو به یاد داشته باشین که من از اون چوبدستی ساز و فروش هایی نیستم که در دوران نوجوانی تکلیفمو داده باشم بقیه از روش بنویسن یا اینکه طرز تهیه مواد اولیه معجون "معجون ساز شدن" رو به بقیه بگم. نه خیر آقا ... نه خیر! کور خوندین! برین بگردین خودتون پیدا کنین! ته راهرو هم کتابخونه س! به من هم هیچ ربطی نداره که مواد لازم رو نمیشه از تو کتابخونه پیدا کرد. شما خودتون باید میفهمیدید که باید از توی دفتر پروفسور گر... صبر کنید ببینم! شما دارید از من حرف می کشید؟ حالا که این طور شد من طرز تهیه مواد اولیه رو بهتون نمی گم. بله! همینه که هست! انقدر هم اصرار نکنید! نمی گم! خود درگیر هم خودتونید!

خب ... مواد لازم:

- بزاق تسترال ... 2 سی سی
- شاخ شاخدم مجارستانی ... کوتاهترین/ یک عدد
- آب دریاچه هاگوارتز ... 1 لیتر
- موی تکشاخ ... 50 سانتی متر
- زهر باسیلیسک ... 2 میکرولیتر
- برگ بید کتک زن ... 4 عدد
- استخوان هیپوگریف ... 4 گرم

( اونجوری نگاه نکنید! واحد بهتری براشون سراغ دارید؟؟؟ )

بزاق تسترال و آب دریاچه رو با هم مخلوط می کنیم. شاخ و استخوان هیپوگریف رو پودر می کنیم و به همراه موی تکشاخ و برگ های بید کتک زن رو در زهر باسیلیسک حل میکنیم. این معجون یه ورد مخصوص داره که اون رو هم بهتون نمیگم چون سر مواد اولیه خیلی اذیتم کردید. یعنی چی؟ خب یه کم برید تحقیق کنید!

2.

آخه من چیکار کنم! تسترالم معجون منو نمی خوره! آهان ... فهمیدم ...

- گیلدروی!
- بله؟ مگه بهت نگفتم منو جناب آقای لاکهارت صدا کن؟ دفعه ی آخرت باشه! حالا با من کاری داشتی که مزاحم اوقات ارزشمند من شدی؟
- ( اون وقت بگید من خود درگیری دارم ) نه ، یعنی ، چیزه ، میخواستم بگم ... آهان ! این معجون مشهور شدنه! از دفتر پروفسور گرنجر کش رفتم. میخواستم بگم ...

بهم فرصت کامل کردن حرفمو نداد و معجونمو تا ته سر کشید. اول عضلات گردن و دست و پاش منقبض شد. بعد هفت تا رنگ عوض کرد و روی زمین افتاد. بعد به صورت کاملا یهویی! بلند شد و مثل این ایمپریو زده ها ( یا شاید اونایی که تو خواب راه میرن؟ شایدم مثل جن زده ها؟ شایدم ... آهان ... بله ... از پشت صحنه اشاره میکنن که بله!) از پنجره خودشو پرت کرد پایین و شروع کرد علف خوردن. (خب اشاره نشده وگرنه حالتی غیر از این نداریم که اگه خورنده نیت پلید داشته باشه عواقب متفاوتی در انتظارشه. نکنه فکر کردید تقصیر منه؟ )

3.

وا! این چه سوالیه! نفرمایید آقا! نفرمایید! مگه میشه کسی از معجون شما بخوره و معجون ساز خوبی نشه؟ خیلی به من برخورد ... اصلا ... آهان ... بله ... حرف اضافی نزنم؟ ... چشم ... خب! ریگولوس بعد از اینکه از معجون شما خورد، به رنگ بنفش دراومد، سرشو کوبید به دیوار، پاتیلتونو رو سرش خالی کرد و خودش رو از پنجره پرت کرد پایین! و دیگه ریگولوسی نموند که بخواد معجون ساز خوبی بشه یا اتفاقی که غیر ممکنه براش بیفته.


چون حکایتی مگو رفته ام ز یاد ها...برگ بی درختمُ در مسیر باد ها
نیشها و نوشها چشیده ام...بس روا و نا روا شنیده ام
هرچه داغ را به دل سپرده ام...هرچه درد را به جان خریده ام
.... در مسیر باد ها....
هرچه داغ را به دل سپرده ام...هرچه درد را به جان خریده ام
.... در عبور سال ها.....
نه صدایی نه سکوتی نه درنگی نه نگاهی...نه تو را مانده امیدی نه مرا مانده پناهی

تصویر کوچک شده




باسیلیسک ها می آیند...





پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۳۹ جمعه ۱۶ دی ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۲۸ پنجشنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۶
از امدن و رفتن من سودی کو!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 674
آفلاین
ارشد راونکلاو

در یک رول این معجون رو خودتون بسازید. دستتون در نوشتن بازه. به هر سبکی که دوست دارید بنویسید. لزومی نداره در ساخت معجون موفق باشد. چیزی که اهمیت داره خلاقیت شما در نوشتن هستش. هر چی خلاقانه تر باشه بهتره. اندازه و طول رول هم اهمیتی نداره. ما اینجا متری نمره نمیدیم.(15 نمره)

√ سنگ نقره ای ماه( 6 عدد 1 گرمی)
√ سبیل اژدها (سه عدد)
√ موی یال سوخته اسب تک شاخ پرنده (2 عدد)
√ مژه یک معجون ساز ماهر (سه عدد)
√ نیش مار قرمز آنگولایی (10 قطره)
√ خون مگس 7 ساله (ده قطره)
√جگر مورچه!!!!
√ زردچوبه،فلفل،دارچین،نمک
√ اسانس جوجه کباب
√ لباس زد حریق
چو بعد از این که تمام لیست را تیک زد کمی با خودش فکر کرد که ساید زیادی در انتخاب مواد سخت گرفته (البته زخم ها و کبودی های روی بدن و صورتش هم به این فکر کمک کردند!) ولی با به یاد آوردن واژه "خلاقیت" از زبان استادش فهمید که خیلی هم خوب کار کرده!
از روی دستورش که خودش با "خلاقیت!" نوشته بود شروع به خواندن و عمل کردن کرد....(البته بعد از پوشیدن لباس زد حریق!)

ابتدا یک دیگ با گنجایش 5 لیتر برداشته و در ان سه لیتر اب جوشیده میریزیم.....سپس دو سنگ ماه را رنده میکنیم و داخل دیگ میریزیم و یک عدد هم همین جوری میندازیم داخل دیگ واسه قشنگی!!
سپس زیر دیگ را با شعله متوسط روشن میکنیم و ارا در جهت عقربه های ساعت 3 دقیقه هم میزنیم!
سبیل های اژدها را هر کدام به 20 قسمت تقسیم میکنیم تا زیر دندان حس نشوند! با موی یال سوخته اسب تک شاخ پرنده! نیز همین کار را تکرار میکنیم و آرام به دیگ اضافه میکنیم.
چو کمی به دستورش بد و بیراه گفت چون تکه کردن مو ها پدرش را درآورده بود ا با یادآوری "خلاقیت" دوباره مشغول شد....!

بعد از این که مواد 20 دقیقه قَل خورد! مژه معجون ساز را نصف کرده و در دیگ می اندازیم سپس 3 بار در جهت عقربه ها هم میزنیم..(چو به یاد آورد که چند ساعت برای یافتن مژه استاد کف کلاس را جستجو میکرد....)
سپس سه سنگ ماه باقیمانده را کوبیده و مه مواد اضافه میکنیم......مواد را آرام برای 20 دقیقه خلاف عقربه های ساعت هم میزنیم و قر دو دقیقه یک قطره خون و یک قطره از نیش اضافه میکنیم در این بین جگر مورچه را رنده و با روغن زیتون سرخ میکنیم و بعد از اتمام قطره چکانی! اضافه میکنیم...در اخر ادویه ها را برای عطر طعم معجون اضافه میکنیم و اگر دلمان خواست کمی هم اسانس جوجه کباب میزنیم که خوش مزه تر شود! مواد را کمی خلاف عقربه ها هم میزنیم و سپس یک دم کنی روی دیگ قرار داده و در دیگ را میبندیم تا معجون دم بکشد ! و بیست دقیقه معجون را به حال خود میگزاریم!

بیست دقیقه بعد:

صدای انفجار مهیبی چو را از جا به سمت آزمایشگاه پرداند. آزمایشگاه کامل سیاه بود اما در ته دیگ اندازه یک لیتر معجون خوش رنگ ارغوانی باقی مانده بود!

یک رول بنویسید و این معجون رو به خورد یک نفر بدید یا خودتون بخوریدش. اینجا لزومی نداره حتما معجون رو خودتون ساخته باشید. میتونید دزدیده باشد، پیدا کرده باشید یا... باز هم موارد بالا در مورد خلاقیت و طول رول و مابقی موارد صدق میکنه.(10 نمره)

ابتدا یک نفر که خودمان دلمان میخواهد را درنظر میگیریم و به او میگوییم که معجون ما را امتحان میکند یا خیر؟! اگر گفت بله که خیر و برکت! اما اگه گفت نه یک راه داریم!
به او حمله کرده دست وپایش را بسته و چند طلسم نثارش میکنیم و معجون را به زور در دهانش میریزیم!
قربانی : گلرت!
گلرت جیغ و داد میکرد اما در آزمایشگاه مخوف! چو کسی صدایش را نمیشنید! و چو با صورت جلو میامد!
- خوب گلرت یا خودت دهنت رو باز کن یا به زور متوصل میشم!
گلرت که دید چاره ای ندارد دهانش را باز کرد و چو معجون را به او داد.
صورت گلرت طیف رنگی رنگین کمان را رد کرد و چشم های در ملکوت آسمان ها چرخید و بدنش هم در زیر طناب ها بندری میزد این نشانه ها 6 دقیقه ادامه پیدا کرد تا که او ارام شد...
چو باتردید جلو آمد...
- خـو ب....!!؟؟ الان چه حسی داری؟؟
- حس میکنم که معجونت مزه کباب میداد!....البته یه حس دیگه هم دارم.....دلم میخواد برم یه معجون جدید اختراع کنم!

چو آرام دست و پای او را باز کرد و گلرت شتابان با چند و مواد از آزمایشگاه چو به بیرون رفت
واعضای راونکلاو از آن روز گلرت را همیشه با مو های انیشتینی و صورت حاصل از انفجار سیاه شده میدیدند
و چو نمیدانست که معجون بد عمل کرده یا معجونی که گلرت دنبالش است کمی پیچیده است!

به نظرتون این معجون روی ریگولوس چه تاثیری گذاشت و اون بعد از خوردن معجون چه بلایی سرش اومد؟(البته جدا از اینکه به دلیل خوردن معجون من حتما معجون ساز بسیار خوبی خواهد شد. ) (5 نمره)

ریگلوس ابتدا به رنگ زرد بعد سبز سپس آبی و بعد تمام رنگ های رنگین کمان درامد سپس به حالت ویبره و کف! بر زمین افتاد!(که ابته استاد اشاره کرد که او احتمالا کمی بد معجون است و نگران نباشیم!)
بعد 5 دقیقه ویبره و کف فراوان! او از جای خود بلند شده و درحالی که فریاد یافتم یافتم سر داده بود از کلاس خارج شد..
او تا الان 64 معجون درست کرده که 16تای ان ها جدید هستند!


فراست بیش از هرچیزی، بزرگترین گنج انسان است که وقتی بر سر نهاده شود، هوش و خرد می آورد ...

Only Raven


هیچ چیز غیر ممکن نیست


جادوگران ، ریون ، ارباب=♥♥♥

تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۱:۲۹ شنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۴

برایان دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۵ دوشنبه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۸:۳۰ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴
از دره گودریک
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 33
آفلاین
تقریبا یک ماه قبل...
به سختی به کتاب معجون های همه کاره دست یافته بودم.در بخش ممنوعه روی کتاب خم شده و با نور ضعیف و سوسو زن فانوس یادداشت برداری میکردم.
فردا صبح که آن را مطالعه میکردم شاخ هایم از یک مانتیکور هم بزرگتر بود.
پوست باسیلیسک، مدفوع اسکروت مقعد اتشین ، پر ققنوس ، ژل موی بهترین شاگرد معجون سازی کانون پروفسوران شریف...کی؟پروفسوران شریف...کجا؟پروفسوران شریف...و چیزهای وحشناک تری که اسمشان را نمی برم نگران خواب های آرام شما هستم.
اینچنین در یک ماه همه را تهیه و معجون را آماده کردم:
به روش رون ویزلی خدابیامرز در تالار اسرار را گشودم و تکه ای از پوست باسیلیسک به شهادت رسیده را درحالی که برایش فاتحه میخواندم کندم و الفراررررر...
به کارگاه چوبدستی سازی الیواندر دست برد زدم و مقداری پر ققنوس و چند چیز وحشتناک دیگر را که نیاز داشتم ماهرانه ربودم .
و بعد با گشتن بسیار کانون پروفسوران شریف (..."کی؟"...خفه شو مرتیکه ...)را پیدا کردم و بعد از کلی گشتن بهترین شاگردان ،آن نام وحشتناک را دیدم... چشمانتان روز بد نبیند..."سوروس اسنیپ" ...
موهای گردنم سیخ شد و در حالی که سعی میکردم زمین زرد شده را تمیز کنم جیغ و داد میکردم.
به سر کوچه کانون رفته و از فروشنده مهربان یک عدد روغن موی مشکین تاژ که رویش نوشته بود"اگه موهاتو دوست داری نزن به سرتتت :vay: !!"دلی برای اسنیپ و موهایش سوزاندم و راه افتادم.
بقیه مواد را در حالی که به روش هرمیون حواس پروفسور گرنجر را پرت میکردم از آن سیاهچال حراس انگیزش...کش رفتم .
فردا صبح که مدیر مدرسه را دیدم از ترس پا به فرار گذاشتم.
- آهای دامبل ! فکر کردی جد آلبوس دامبلی میزارم همینطوری بدون سلام از کنارم رد بشییی؟
-آه ...آقا شمایین یه دقه فکر کردم جنی چیزی هستین؟
- خودتو مسخره کن بچه پر رو! ده امتیاز از گروهت کم میشه ...
با خودم گفتم"اها که اینطور اسنیپ خان وقتی اون معجون رو خوردم نشونت میدم.
امروز سر کلاس معجون ها...
پرفسور گرنجر"خب بچه ها امروز میخوام معجون، معجون ساز کننده رو نشونتون بدم..."
من هم از یک ماه پیش از این چیز خبر داشتم زیرا پشت در اتاق ناگهانی صدای اسنیپ و گرنجر را که راجب درس یک ماه بعد صحبت میکردند گوش داده بودم،البته کاملا اتفاقی.
گرنجر:"خب بچه ها کسی تا حالا طرز کار یا خود این معجون رو دیده؟"
دست من مثل هرمیون بالا رفت ."من اونو درست کردم پروفسور!!!"
- چییییییی؟؟؟؟ واقعاااا؟؟؟
-نه.
-مسخرههههههه، منو دست انداختیییی؟
-نه آقا بخدا درست کردیم...
-خب خودت بخورششششش...
من:
بچه ها:
هکتور گرنجر:
به سمت میز هکتور رفتم تا معجون را نشان همه بده هم و در اخر خودم آن را بخورم .
ولی ناگهان پسر پسر پسر پسر...دراکو مالفوی پایش را جلوی پایم گذاشت و دیگ به هوا رفته و من با پوز زمین را ماچ کردم.
دیگ ناگهان توی صورت و دهن باز رگولوس خالی شد.
ناگهان به خو پیچید، و بعد از کلی وول خوردن با موهای سیاه روغنی و دماغ عقابی و چین های وحشتناک صورتش با صدایی که کابوس همه بچه ها بود گفت"یه دیگ برام بیارین..."



سلام
،
خوبی
؟
چه جالب
!
من نیستم
...
خخخخخ


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.