هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۱:۵۲ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
۱. بعضی وقتا شیر هم با اون همه بودن و نبودنش، می بایست غرش کنه تا ملت ویزن بفهمند، هنوز در این جا شیری نهفته! شیری از جنس شیر و ویزنی از جنس ریش بزی مرلین که برای نخ دندون کردن بسیارم مناسبه.

اما بعضی وقتا هم همین ریش بزی مرلین، واس این شیره خط و نشون میکشه! بدون این که بدونه وقتی پا روی دم که هیچ، روی اگزوزش بذارن چی پیش میاد!(گربه رو که یادته اعظم!) در نتیجه شیرم می زنه این ویزن رو آش و لاش می کنه دیه! تا دفعه بعد بفمه از دور فقط بزنه و در ره. درست مثه که می خوای زنگ درو بزنی و جیم شی.

ولی گذشته از این فلاسفه مثبت شیر، که اصلا هم مثبت نبیه، ویزن دیگه داشت این شیر رو چیز دیگه ای فرض می کرد. فکر می کرد اگه همین جوری یهویی تهمت بزنه، شیره نمیاد و شیریشون نمی کنه. در کل به نظرم شیره خوب زد تسمشونو برید! اینجاست که مایکی اوته میگه: بعضی چیزا باید عوض شن.
پس نتیجه می گیریم واقعا باید این میشد تا ریتا سوژه گیر می آورد! نه که تکلیف نداشتیم...


۲. خوب بزار ساده شروع کنم. زندگی جادوگری و جادوگران، کم کم به زیر خط فقر کشیده میشن، انجمن ویزن شروع به حرکات انتحاری در اذهان ملت می کنه و همه افکار مثبت فرض شده مردم رو به شیر می کشه! در نتیجه اون افرادی مانند دامبلدور، شروع به بوق کاری می کنن و کسیم نیس بگه آخه بنده خدا چرا شیرو با نی می زنی؟! یا شایدم شیر هایی این مدلی از حقوقشونو مورد عمل ماسمالیزاسیون قرار بدن.

از آثار و نتایج دیگر این ورژن اتفاقات می توان به موارد زیر در آینده جادوگری اشاره کرد:
بانک ها شروع به دبه کردن پولای مردم می کنن. مذاکرات به نتیجه نمی رسه، وزارت همش بی خیار مردم میشه و نصف ملتو می زاره سر کوییدیچ! روزای سخت فرا می رسن. یارانه های امت جادو رو نمی دن یا دیر می دن. از طرفی کسایی مثه ... میانو یه عالمه گالیون اختلاص می کنن و به شیرشونم نیس، این بدبختا چی می کشن؟! البته من می دونم، شیشه می زنن...

و هزاران بدبختیه دیگه در آینده ای با این روال...

۳. تدریست خوبه و ازش راضیم، اولا به خاطر روشن کردن حقایق و حاشیه ها و دوما از شجاعت بیانشون. فقط یه چی هست اونم اینه که بدجور میری دنبال این حاشیه ها که اونم فک کنم از ... باشه.
در آخر می خواستم یه چیزی ازت بخوام. چیزی که سال ها بود تو سینم نگهش داشته بود و اون اینه:

باهام ازدواج می کنی؟!


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۹:۱۰ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
فلسفه ى شير و ويزن!

استاد شير( شير جنگل) بسیار خطرناك هستش و اگه جلوش رو نگيرن مردم رو مى خوره. درسته من نمى تونم شير و پلنگ و ببر رو تشخیص بدم اما دمشون گرم ويزنى ها مى تونن گويا.. به همین علت دست به کار شدن و با دم شير بازى کردن. خب نباید با دم شير بازى کرد ديگه. شير که با دمش بازى شده بود غمگین و ناراحت شد بعد فهمید که آخه شير با اون هيکلش ناراحت نمى شه. پس چى کار کرد؟ هيچى.. شروع کرد به غرش و دريدن مردم. ويزنى ها که ديدن اوضاع خرابه، رفتن جلو شيره و با حالت و در مواردي با حالت اعصاب و مصاب شير رو به هم ريختن. آقا شيره كه عصباني شده بود، شروع كرد به دنبال كردن اعضاي ويزن كه اونا رو بدره اما همينکه داشت دنبالشون مى کرد، پاش رفت تو تله اى که ويزنى ها براش گذاشته بودن و مرد. روحش شاد. اين بود داستان اين دو گروه.

اما فلسفه ش چيه؟ خب فلسفه ش اينه که شير نبايد غرش کنه و بايد بمونه تو جنگل و مردم رو اذیت نکنه وگرنه ويزن با دمش بازى مى کنه بعد شير عصبانی مى شه و وقتی داره ويزن رو دنبال مى کنه مى ميره.

2- رولى درباره ى آينده ى جادوگران

شب بود و صداى قشنگ جيرجيرک ها به گوش مى رسید. ماه در آسمان به زيبايى مى درخشيد و به نظر مى رسید شب آرامى است اما ناگهان صداى حرف زدن چند نفر شنیده شد. صداى افراد قطع شده و موزيکى شروع به پخش مى شود و آواز جيرجيرک ها را در خودش گم مى کند. دوربین از فضاى آرامش بخش " الا يا ايها الساقى ادر کأسا و ناولها" به فضاى" دنيا ديگه مثل تو نداره" چرخيده و سايت مثلا آرم coppa دار جادوگران ديده مى شود.

سايت به علت پرداخت نکردن پول بسته شده و فقط چت باکس باقى مانده بود. عله گریخته و در مرزهاى آمريکا در حال چيژ زدن دستگیر شده بود.

مرزهاى آمريکا

مردى بلند قامت با موهايى کم پشت خم شده و چيزى را بو مى کرد بعد سرش را بالا آورده و دماغش را بالا مى کشيد.
- داوش عژب ژنسيه! الان قشنگ شر کيفم.

مرد خمارى که مقابلش نشسته بود دندان هاى زردش را با خنده بيرون ريخت و گفت:
- اين ژنس رو مورفين از افغانستان آورده. يوهاها.. اصل ِ اصله موهاهاها.. آمریکا هيچ غلطى نمى تونه بکنه دوهاهاها.

ويو ويو ويو ويو ويو( صداى آژیر ماشین پلیس)

- واى بدبخت شديم.. پليش! پاشو فرار کنيم.

ولى هيچ کس از دست قانون نمى تواند فرار کند. تازه تحریم ها برداشته شده و ما بايد بگوييم آمریکا خيلى غلط ها مى تواند بکند.. به هر حال الان مثلا دوست هستيم.

سايت جادوگران

مديران تک تک سايت را ترک کرده و تخت پادشاهى و منويشان را قاب کرده و به ديوار زده بودند. فقط پرنس مانده بود که هنوز مردم را به آرامش و بحث کردن دعوت مى کرد. و مدام با حالت از اعضا خواهش مي كرد كه بگویند از سايت جادوگران چه مى خواهند. پرنس حتى حاضر بود چلو کباب و هتل و جوايز نقدی بدهد تا يک تازه وارد را تور کند. از اعضا فقط چند نفر بى ناموس نویس مانده بودند که مدام همدیگر را به بغل يکديگر دعوت مى کردند. اين به آن مى گفت" بيا بغلم" و آن به اين مى گفت" بيا بغلم". و شاعر در اين اوضاع بود که دهان باز کرد و گفت: يه وضعى بود اصلا!
يكي از بي ناموس نويس ها صداي آهنگ" دنیا ديگه مثل تو نداره" را کم کرد.
- داداش امروز کم اومدى بغلم.. بيا بغلم!

در حالي كه دو فرد داشتند هم را قشنگ بغل مى کردند صفحه رنگی رنگى شده و چت بکس فيلتر شد و مانند سايت، چت باکس هم نابود شد. و بازگشت همه به سوى پيوند ها است.


نظرتون در مورد تدریس من!

استاد به جان شما نه به جان خودم دو روزه دارم فکر مى کنم فلسفه ى شير و ويزن چى مى تونه باشه و چه ربطى به تقویت رول نويسى من ِ تازه وارد داره! من به دعوا و جر و بحث و مخصوصا کش پيدا کردنش اصلا علاقه اى ندارم و فقط تا حدى مجاز مى دونم که طرف به اشتباهش پى ببره. اما حالا جالبه کسى خودش رو خطا کار نمى دونه. بحث شير و اينا با ترک کردن سايت توسط يکى از مديران تموم شد. اينکه اين قضیه دوباره باز بشه اصلا جالب نيست! هدف اصلى کلاس تقویت رول نويسيه شما از من بهتر مى دونيد. :))
نظر کلى من در مورد شما اينه که بهتره به عنوان استاد، اون چيزى که بهتون گفته شده يعنى رول نويسى رو ياد بديد و از حاشیه دورى کنید.


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۷ ۱۹:۲۰:۴۶
ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۷ ۱۹:۴۴:۴۸

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۶:۱۵ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
ارشد هافلپاف
1. فلسفه ی شیر و ویزن از نظر شما چیست؟ 10 نمره
میگن سقراط، یا ارسطو، یا افلاطون...شایدم بطلمیوس، یکی از عزیزان ط دار دوران یونان باستان خلاصه! از تفریحات دوران مجردیش این بود که میرفت سر گذر می ایستاد، یکی که کت شلوار پوشیده و کروات زده تو راه آکادمی گوگوش بود برای تحصیل علم و دانش خفت می کرد و فرضا میگفت:
-آیا میدانی ارتباط آقای گودرزی با خانم شقایقی چیست؟

دانشجوی مذکور که بالاخره داشته در آکادمی درس میخونده و بعدش هم قرار بوده اپلای کنه بره شریف() در راستای اینکه نشان بده خیلی نخبه ست و خیلی چیزها بارش هست شروع میکرده ارتباط این دو بزرگوار رو تا بُعد مولکولی و فیزیک کوانتم شرح می داده، بعد که سقراز-ارسطو-نقی یا خلاصه اون فیلسوفی که در ابتدا ذکرش رفت استدلالش رو می برده زیر سوال هی کوشش می کرده از طریق دیگری نشون بده از ارتباط آقای گودرزی و خانم شقایقی چیزهایی می دونه، ولی هی از طرف فیلسوف مورد سوال قرار می گرفته؛ تا جایی که کلافه می شده و میگفته:
-آقا جان اصلا نمی دانم، خودت بگو ارتباط این دو چیست؟

و فیلسوف در حالی که موذیانه میزده پاسخ می داده که:
-خودم هم نمی دانم، گمان بردم شاید تو بدانی!

حالا حکایت استاد ماست. به زور میخواد آقای گودرزی و خانم شقایقی رو به عقد هم در بیاره، حالیانکه آقای گودرزی طی سالیانی که از اون حکایت گذشته زن گرفته و خانم گودرزی هم فرار مغز ها کرده رفته هند الان تو کار قاچاق کلیه ست!

ترجمان کلی این مطلب آنکه نگارنده نه مصاحبه رودولف رو خونده، نه تو گروه تلگرامتون عضوه، نه اساسا هیچ تصوری داره که این شیر شیر که پیچ و مهره ما رو سرویس کردید اینقدر کشش دادید اصلا اشاره به چه فحش یا داستان یا حکایت یا شو تلویزیونی یا هر پدیده فیزیکی و غیر فیزیکی دیگری داره. از هفت دولت بی خبر پاشده اومده برای گروهش افتخار آفرینی کنه! حله؟

2. رولی درباره ی آینده جادوگران بنویسید. البته با درنظر گرفتن درگیری هایی که وجود دارد آینده را تصور کنید! چه کسانی هستند؟ چه کسانی نیستند؟ 15 نمره


ده ها سال گذشته بود. با وجودی که غولی وطنی به نام peyvandha.ir به مدد تلاش های شبانه روزی برادران سایبری بیشتر سرزمین های مجازی را به تصرف خود در آورده بود و کاربران را شلاق می زد و وادارشان میکرد برایش هرم بسازند، جادوگران به طرزی معجزه آسا موفق شده بود جان سالم به در ببرد. سایت، تقریبا دست نخورده باقی مانده بود. نود و نه درصد ایفا که شامل مایکل و ریتا میشد استوار بر سر جای خود باقی مانده بودند، و یک درصد ایفا که شامل مقدار ناچیزی کاربر تازه وارد، کاربر قدیمی، مدیر، عضو ویزنگاموت، محفلی، مرگخوار، ناظر و غیره میشد، سایت را ترک گفته بودند. این دو اما همچو شیردال سینه سپر کرده، همچو کلاغ فارغ از غم دنیا، همچو گورکن پابرجا و همچو مار پر از فلس مانده بودند.

تمام فیلم های هری پاتر، کتابهای هری پاتر، بازی های هری پاتر، فن فیکشن های هری پاتر، جانوران شگفت انگیز و زیستگاه آنها، جانوران خفن و زیستگاه آنها، وندلین و زیستگاهش و هر آنچه که رولینگ نوشته، خوانده، ساخته، پرداخته، شناخته و زغال اخته بود مدت ها پیش تمام شده بود و ته دیگش را هم خیرات کرده بودند. هر از چندگاهی آرامش سایت را گلوله خاری که چرخ زنان بر فراز هدر پرواز می کرد، یا عضو تازه واردی که ویبره زنان اعلام می کرد صد و سی و چهارمین معشوق دنیل رادکلیف است و در بدو ورود به ایفا به گروه هافلپاف می افتاد، بر هم می زد. اما مایکل و ریتا بی خیال غم دنیا، شیر می نوشیدند و به تفرج و تفنن در سایت تماما خالی می پرداختند.

سالی دو بار استرجس آنلاین میشد، اعلام می کرد امتحان دارد، خشمگنانه با هرگونه مخالفتی-که نبود، خدایی این نود و نه درصد ایفا حال شورش نداشت! فقط تو کار در آوردن شورش بود!-برخورد کوبنده مقتضی می کرد و آفلاین میشد. باقی مدیران عطای کار سخت را به لقایش بخشیده، با برف نوئل هم پایین نمی آمدند که سری به سایت بزنند. چنین بود که مایکل و ریتا هر از چند گاهی از سرزمین های مجاور که تحت سلطه ارباب peyvanha.irـمورت بودند، تعدادی ساحره و جادوگر دعوت می کردند به صرف نوشیدنی کره ای و پارتی و ملحقات.

خوش میگذشت درکل. آن یک درصد باقی مانده ایفا هم حالش خوب بود. سلام می رساندند از اقصی نقاط تارنمای جهانی. به هرحال چیزی که زیاد بود، سرزمین های دور از دسترس لرد رنگول!*

*لرد رنگول لقبی است که زیردستان ارباب peyvanha.irـمورت او را به وسیله اش صدا می زنند. تنها کاربرانی که دیگر هیچ چیز برای از دست دادن ندارند و فوبیای فیل هم ندارند حاضرند او را peyvanha.irـمورت صدا کنند!

+با تاسی به جیمز سیریوس پاتر که تکلیف دوم کوییدیچش این بود که یه رول بنویسید بدون دیالوگ!

3 نظر شما درباره ی من و تدریس چیست؟ ریتا را در چه حدی می بینید؟ صادق باشید.. دروغ گو ها نمره نخواهند گرفت! 5 نمره
1-من فکر می کنم آدم کاری که در موردش ایده ای نداره نباید بپذیره اصولا.
2-هاگوارتز منحصرا برای تازه وارد هاست چون قراره رول نویسیشون تقویت بشه و بیشتر توی سایت جا بیفتن. سوال های عجیب و غریب تشریحی در تعداد بالا و با بارم زیاد از طرف اساتید خیلی دیده شده. متوجه نمیشم جز خسته کننده بودنش چه نفعی برای کسی که میخواد شرکت کنه داره. من الان سه روزه هی میام اینجا بنویسم، با یه سوال تشریحی ده نمره ای مواجه میشم که نمیدونم اصلا هدفش چیه و نمیتونمم براش ده نمره لیلی و جیمز مجنون تعریف کنم!! فاز اساتید فاز غریبیه در کل!
3- خوبه که ریتا بیشتر روی تکلیفی که میده فکر کنه. جو سایت رو در نظر بگیره.
4-چرا به همه سی میدی؟
5-الان به من میده 20 که تنوع شه


ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۶ ۱۶:۳۶:۳۴


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۴:۴۷ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴

مایکل کرنر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۰۵ جمعه ۱۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۵۴ پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۴
از همونجایی که ممد نی انداخت
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 182
آفلاین
سلام استاد

نقل قول:
1. فلسفه ی شیر و ویزن از نظر شما چیست؟ 10 نمره


خب خیلی وارد جزئیات نمی شویم، کلی "صوبت" می کنیم. جزایر بالاک نزدیک تر به نظر می عایند.

خب، شیر مبدأیی دارد که بر می گردد به جایی حوالی جزایر بالاک، به اسم سوریلند.

شیر معانی مختلفی دارد و بارها در شعرهای مختلف توسط شاعران خفن دیار های مختلف، مورد استفاده قرار گرفته است، مثلاً:
نقل قول:
کان یکی شیری است کادم می خورد
کان یکی شیری است که آدم می خورد

آن یکی شیری است اندر بادیه
آن دگر شیری است اندر بادیه


حَرضَت مولانا دیگه تفسیر شعر با خود استاد که می دونم کمالاتشو داره

از دیگر فلسفه های شیر، می شود به این اشاره کرد:
شیر= ش+ی+ر
حروف تشکیل دهنده را برعکس می کنیم.
می شود =>ر+ی+ش = ریش

یعنی ریش که نماد حاجیون است، در برابر شیر قرار دارد که از قضا نماد فعلی خاک بر سری به شمار می رود.

از قضا ویزن حاجی مدار نیست و همینطور با ادبیات ملل میانه ی خوبی ندارد. شیرهای تالار ویزن به دلیل کمبود واشر، مدام چکه می کنند و استحکام دندان های اعضای مقدس ویزن به دلیل نخوردن شیر، پایین آمده است و البته، مقدار باغ وحش خونشان هم پایین آمده. در هر حال، در کمبود شیر به سر می برند، اما پیرو ریش هم نیستند. شاید بشود گفت هر دو طرف را دارند... ریش هایشان شیری است!


2. رولی درباره ی آینده جادوگران بنویسید. البته با درنظر گرفتن درگیری هایی که وجود دارد آینده را تصور کنید! چه کسانی هستند؟ چه کسانی نیستند؟ 15 نمره

مایکل کرنر دفتر خاطراتش را در آورد و شروع کرد به نوشتن:
نقل قول:
اینجا مملکت جادوگرانه... یه عالمه سال از اولین سال حضورم تو هاگوارتز گذشته. همون سالی که... بیخیال.

چرا بیخیال؟

از چی باید بترسم؟ سیریوس بلک و سیوروس اسنیپ عوض شدن... دلورس جدید اومده سر کار. مدیریت خیلی عوض شده... این چیزی نبود که ما می خواستیم... در واقع، "من" می خواستم.

بارها دعوا شد... چه توی مملکت، چه خارج از مملکت. یکی من گفتم، یکی دیگه یه چی گفت، یه نفر دیگه جواب داد، یکی از اون حمایت کرد، یکی از یکی دیگه...

طبیعت انسانی یه جوریه... یه انسان، نمی تونه با آرامش در کنار بقیه انسان ها زندگی کنه. هر چقدر هم زور بزنیم و بگیم جادوگریم، به خودمون دروغ گفتیم... ما از مشنگ ها بدتر شدیم. همگی انسانیم... طوری که انگار جنگ زده ایم.

درگیری ها ارجعیت پیدا کردن به دوستی ها. به اسم خیلی چیزها، دعوا می کنن.

هوف... نسل جدید خیلی بده. مملکت رو تحریم کردن... هیچکس نمی تونه بدون وسیله ای که قاچاق می کنه، به اسم شیلترشکن، بیاد تو مملکت.

قبلاً در و دیوار آبی بود. رنگ ریونکلا، خونه ی من. شاید باید انتظار داشته باشیم الان که آبی نیست، سفید باشه. یا سیاه، قرمز، زرد، سبز... هرچی. الان همه چی رنگی رنگی شده، یا خاکستری. گروه ها رنگ خاص ندارن، نماد ندارن... اصلاً دیگه گروهی نیست!

همه چی فردی شده. همه با هم می جنگن...


قلم از دستش افتاد. خم نشد تا آن را بردارد، موش های انبار حتماً آن را برده بودند. چیزی که زمین می افتاد، دیگر پیدا نمی شد. مایکل فکر کرد: "الان تو حیاط منتظرم نشستن... مرگم حتمیه." انگشت سبابه اش را به دندان گرفت و پوست نوک انگشتش را کند. با خونی که می آمد، روی دفتر نوشت:
نقل قول:
-کاش به جای جادوگر و ساحره، کمی انسان بودیم...




نقل قول:
3. نظر شما درباره ی من و تدریس چیست؟ ریتا را در چه حدی می بینید؟ صادق باشید.. دروغ گو ها نمره نخواهند گرفت! 5 نمره


خب نیگا... خبرنگار جماعت (مخصوصن از نوع آنتنش که شما هم هستی) باید با دل و جرئت باشه... از چیزایی بگه و بنویسه که ملت دگر یا نمی خوان، یا می ترسن، یا عرضه شو ندارن (باز کسی موضع نگیره... عرضه به معنای تواناییه.)

خوشبختانه از ریتا بودنه بر اومدی حاج خانوم

در مورد تدریس... نمی گم بده، ولی هر چی بیشتر نشون دادن شیر باعث حساسیت بیشتر ملت می شه. ولی من که موشگل ندارم


لامصب چقد رنک

!Only Raven

وبلاگ شخصی من

بیخیال اون صوبتا، من هنوز شصت درصد ایفام ریتا هم سی و نه درصد، جمعاً می شیم 99 درصد ایفا


چقد چکش!

اصن ذووووق

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۴

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
ارشد ریونکلاو!


1. فلسفه ی شیر و ویزن از نظر شما چیست؟ 10 نمره
با توجه به معانی مختلف شیر، مفاهیم مختلفی را می توان استنباط کرد...

معنی اول: گونه ای از حیوانات وحشی که در جنگل زندگی می کند.
مفهوم: در گذشته برخی انسان ها شیر را به عنوان موجود دست آموز تربیت می کردند. در اینجا جمله ی معروف 'شیرم ... ' نشانه از احترام مخاطب نزد گوینده دارد. چرا که گوینده موجود دست آموز خود را برای مخاطب ذبح کرده و گوشت آن را در دهان مخاطب خواهد گذاشت و این نشانه ی عزت مخاطب نزد گوینده است.

معنی دوم: مایعی که از بدن موجودات ماده خارج می شود و لازمه ی رشد فرزندان آن‌هاست.
مفهوم: با توجه به این که شیر برای رشد و نمو موجودات لازم است، پس مفهوم آن جمله ی معروف، همانند جمله ی معروف جنسیس راپسودس در فاینال فانتزی هفتم خواهد بود. "من آن شبنمی خواهم شد که زمین، دریاها و آسمان‌ها را سیراب می کند... من این قربانی خاموش را پیشکش تو می کنم..."

معنی سوم: دریچه ای که سیالات از آن خارج می شوند.
مفهوم: با توجه به شناختی که از نویسنده ی این حرف داریم، بر همه واضح و مبرهن ـه که منظور گوینده این شیر نبوده است. پس همانطور که که گدلوت می گوید، در این مورد، "نه خواهیم گفت و نه راهی نشان خواهیم داد!" تصویر کوچک شده


3. رولی درباره ی آینده جادوگران بنویسید. البته با درنظر گرفتن درگیری هایی که وجود دارد آینده را تصور کنید! چه کسانی هستند؟ چه کسانی نیستند؟ 15 نمره

هوا تقریبا تاریک شده و باد سردی وزیدن گرفته بود. ممد پاتر که کلاه شنلش را دو دستی بر روی سرش نگه داشته بود، در حال عبور از انجمن های سایت بود و خاطرات همانند نوار فیلم، از جلوی چشمانش می گذشتند.

پیش از همه به سمت مطالب اشتراکی و کارگاه فن فیکشن نویسی رفت. تاپیک های این دو انجمن مدت ها بود که بی تغییر مانده بودند. انجمن ها همه ثابت مانده بودند اما دلیل هرکدام متفاوت بود. دلیل هرکدام متفاوت بود، اما همه به یک سرمنشا می رسیدند... نفرت! مدت ها بود که کسی در کاری با دیگری همکاری نکرده بود و مطالب اشتراکی تنها در حال خاک خوردن بود... اما مطالب اشتراکی با اوضاع اصف بارش، وضع بهتری از کارگاه فن فیکشن داشت. آخرین کلمات ثبت شده در انجمن فن فیکشن، تمسخرها و توهین هایی بودند که هر نویسنده ای را دلسرد می کرد... ممد به مسیرش ادامه داد.

می دانست مدت‌هاست که ویزنگاموت متروکه شده پس مسیرش را شهر لندن و کوچه ی دیاگون تنظیم کرد. در شهر لندن، برنامه ی جادوگر تی وی همچنان پخش می شد و بازیکن مجازی مشغول
سخنرانی در آن درباره ی بازگشایی دوباره ی هاگوارتز بود. لباس مرتبی پوشیده بود و بوی ادکلن ـش از پشت نمایشگر بزرگ هم قابل استشمام بود. در پشت سرش ساختمان وزارتخانه ی خالی از وزیر بود و موزه ای که تمام اعضا را در خود جای داده بود...

پس از پیچیدن به درون کوچه ای بن بست، چوب دستی اش را به دیوار انتهای کوچه زد و مسیری برایش باز شد. به سرعت وارد دیاگون شد و اجناسی که برای ترم زمستانه لازم داشت را از مغازه هایی که همه خالی از هر جنبنده بودند، برداشت.

به سمت ایستگاه کینگزکراس رفت و از سکوی نه و سه چهارم سوار بر قطاری شد که دیگر جایی نمی رفت... در قطار با بازیکن مجازی آشنا شد و آن دو به سرعت با هم دوست شدند. در طول مسیر، کتاب های درسی خود را نگاهی انداختند و از شروع ترم جدید، ابراز خرسندی کردند. در مدرسه توسط کلاه گروه بندی مجازی، گروه بندی شده و با یکدیگر به رقابت پرداختند. ممد پاتر تدریس کلاس ها را بر عهده گرفت و بازیکن مجازی، مسابقات کوییدیچ هاگوارتز را. این دو دوست در روزهای تعطیل به دیدن دهکده ی متروک هاگزمید می رفتند و گاهی به شیطنت می پرداختند. همه چیز خوب بود ولی کامل نبود... تنها نقص موجود در سایت، فقدان کاربر آنلاین بود.

[این رول تقریبا چیزی از سایت رو نشون میده که من اسمش رو پایان سایت میذارم. تا زمانی که همچین شرایطی پیش نیومده، از نظر من میشه هنوز ادامه داد...]

3 نظر شما درباره ی من و تدریس چیست؟ ریتا را در چه حدی می بینید؟ صادق باشید.. دروغ گو ها نمره نخواهند گرفت! 5 نمره
البته این فقط نظر خودِ منه ولی راستش از نظر من، بحث های تموم شده بهتره کش داده نشن.
یه اشکال دیگه هم که این سوالات داره، گذشته از درگیر کردن تازه واردهایی که از این مباحث بی‌خبر بودن، گیج شدن اون‌هاست.


با تشکر،
گلرت پرودفوت


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۰:۵۳ پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
تازه وارد اسلیترین :

نکته اول: من در حقیقت زیاد نفهمیدم این چیزایی که گفتید چیه، دیگه هرچی به ذهنم رسید رو می نویسم:

1.فلسفه شیر و ویزن چیست :

در زمان های قدیم سرزمینی بزرگ و پهناور وجود داشت که مردم اون سرزمین رو ویزن می نامیدن، در اون سرزمین شیری بود که در میان راه خانه مردم ویزن و خانه مادربزگانشان قرار داشت و نمی گذاشت که ملت بروند و مادربزرگ هایشان را ببینند و برای مادربزرگ هایشان خوراکی و ارّه برقی و چغندر های انفجاری و کرفس های از زمین به هوا و زمین به زمین و کلاهک هسته ای کلمی ببرند. پس مردم دست بر دست یکدیگر دادند و با طرحی غافل گیر کننده برای آن شیر عروسی گرفتند و راهی ماه عسلش کردند و شیر هم تا بیاید و بفهمد که اصلا عروس کو؟! دیگر از خانه و کاشانه دور افتاده بود و راه خانه را هم بلند نبود بالاخره مردم توانستند بروند خانه مادربزرگشان و قارچ اتمی و لوبیای آتش زا و نخود فرنگی های سی و پنج میلی متری ببرند.

2.رولی درباره ی آینده جادوگران بنویسید. البته با درنظر گرفتن درگیری هایی که وجود دارد آینده را تصور کنید! چه کسانی هستند؟ چه کسانی نیستند؟ (منظورتون سایت بود یا دنیای جادوگران؟)

پروفسور روی صندلی مدیر مدرسه نشسته و از پنجره به لیست ورودی های چت باکس خیره شده بود

- اینم شصت و هفت هزار پانصد و نود و هشتمین روزی که از ورود مادر ما گذشته و ایشون هنوز وارد چتر نشدن.حهههــــــــــــــــــــی.

با تکه گچی که در دست داشت خطی روی دیوار خط خطی اتاقش کشید و لحظه ای بعد در ذهن خودش ورنیکا اسمتلی را تصور کرد که ارّه برقی اش را در هوا تکان می داد و می گفت:

- نفرینت می کنم اسنیپ! تو به من نگفتی شناسه آیلین پرنس وازه! نفرینت می کنم که دیگه هیچ آیلین پرنسی پاشو تو چت باکس نزاررررره!

اسنیپ دوباره آهی کشید و چشم از چت باکس برداشت.عصا به دست از سر جایش بلند شد و به سمت در خروجی اتاقش رفت. به پشت در که رسید ناگهان صدای عجیبی را شنید:

- داشتم بهت می گفتم قشنگم. اون زمون ها یه فیگور که می گرفت، مویرگام می شد قد تیرآهن هیژده! نیگا کن. هــِـــهن هِاِاِاِن.

پروفسور اسنیپ در را باز کرد و رودولف لسترنج پیر و فرتوت رو دید که در حال فیگور گرفتن برای خانم نوریس بود.اسنیپ لحظه ای تامل کرد و یک نگاه متعجب اندر عجیب به رودولف انداخت. بیچاره کارش به کجا رسیده بود که برای گربه ها فیگور می گرفت. ای روزگار!

سیوروس بدون آن که چیزی بگوید از کنار آن ها گذشت و به آرامی وارد حیاط مدرسه شد. درون حیاط پر بود از ویزلی ها، این ور ویزلی اون ور ویزلی، روی سقف ویزلی، زیر زمین پر ویزلی، خواننده ویزلی، نویسنده ویزلی، تماشاگران توی خونه ویزلی، مورچه روی دیفال ویزلی، سوکس توی جوف ویزلی، باراک اوباما ویزلی، نلسون ماندلا ویزلی، لرد سیاه ویزلی، لرد سفید ویزلی، لردی که هنوز رنگ نشده ویزلی، حتی خود سوروس هم ویزلی. اصن چه قدر ویزلی!

سوروس که کم کم داشت حالش از آن صحنه ویزلیایی به هم می خورد، راهش را کج کرد و به سمت کتابخوانه به راه افتاد. جایی که دیگر در این دور و زمانه حسابی خلوت بوده و جای خوبی برای استراحت به نظر می آمد. تمامی میز و صندلی ها خالی بودند. سوروس نگاهی به ردیف کتاب ها انداخت و سپس میزی را که رو به روی کولر خراب بود انتخاب کرد. روی صندلی نشست و به کولر خیره شد. خیره شد و خــــیره شد و خیــــــلی خیره شد. آن قدر خیره شد که خواننده این داستانک حوصله اش سر رفت و دمپایی ابری اش را که برای کشتن جک و جانور ها کنارش گذاشته بود به سمت او پرت کرد.

- مگه مرض دارید بوقیا؟!

سیوروس این را گفت و از ترس این که مبادا خوانندگان بوقی و تازه واردین خیلی بوقی تر نسل های بعد و دبیره مربوطه ناراحت نشوند، مشغول انجام حرکات ناموزون شد...

3 نظر شما درباره ی من و تدریس چیست؟ ریتا را در چه حدی می بینید؟ صادق باشید.. دروغ گو ها نمره نخواهند گرفت!

اولین جلسمه و نمی تونم نظری بدم فقط لطفا تکلیف ها رو یه جوری بدین که ما تازه وارد ها هم به فهمیم قضیه چیه. من آرشیو چت باکس رو زیر و رو کردم تا بتونم واسه تکلیف دومتون یه چیزهایی پیدا کنم.




be happy


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین

1. فلسفه ی شیر و ویزن از نظر شما چیست؟ 10 نمره

از آنجایی که ویزنگاموت، اصلی ترین واحد جادوگران است که همه ی بخش های جامعه ی جادوگری را تشکیل می دهد و بر همه ی بخش ها مدیریت می کنند. از آن طرف شیر هم سلطان جنگل است و بر تمام بخش های جنگل حکومت و فرمانروایی می کند و به همه نظارات دارد. به همین دلیل است که این دو را به هم نسبت می دهند.

2. رولی درباره ی آینده جادوگران بنویسید. البته با درنظر گرفتن درگیری هایی که وجود دارد آینده را تصور کنید! چه کسانی هستند؟ چه کسانی نیستند؟ 15 نمره

خیابان ها را گرد و خاکی وسیع فراگرفته است و کمتر کسی در آن خیابان ها، به چشم میخورد. آسمان آبی و زیبای شهر، جای خود را به آسمان تیره و تاریک و تهی از ابر های زیبا داده بود. مغازه ها یکی در میان باز بودند اما هیچکس از آن ها بازدیدی کوچک نیز نمی کرد. مردمی هم که در خیابان قدم می زدند، بدون لبخند و حرفی، با قیافه های گرفته، از کنار یکدیگر بی اعتنا می گذشتند. گویی مردم با یکدیگر قهر بودند.

در آن شهر بزرگ، هر از چند گاهی دعوایی بر اساس حرف هایی پوچ و تهی از تفکر رخ می داد. مردم که همه از دست وزارتشان عصبی بودند، این عصبانیت را بر روی یکدیگر خالی می کردند. زیرا هیچ کس جرئت سخن گفتن در برابر وزارت را نداشتند.

وزارتمندان که هر از چند گاهی، با لباس های مبدل در بین مردم قدم میزدند، از منزوی بودن مردم لذت می بردند و تلاش می کردند این وضعیت بیشتر ادامه پیدا کند.

همین چند وقت پیش بود که عده ای در مقابل تصمیم های زور گویانه ی وزارت ایستادند و هدف طلسم های مرگبار نگهبانان وزارت خانه قرار گرفته و جان سپردند. از آن زمان کسی به خود جرئت نمی دهد درباره ی وزارت سخن به میان بیاورد و وزارت خانه که این را می دید روز به روز از کرده های خود خرسند تر می شد.

یکی از کار های ظالمانه ی وزارت در برابر ملت، از بین بردن تمام اثرات و عکس هایی بود که از البوس دامبلدور، مدیر مدرسه ی هاگوارتز و فرمانده ی محفل ققنوس بود، بود. آلبوس دامبلدوری که آرمان و الگوی ناب مردم بود با کار وزارت از خاطر ها محو شد. گرچه هنوز هم خانواده ها، درباره ی آلبوس دامبلدور به فرزندانشان میگویند، اما باز هم وزارت به هدف خود رسید و پروفسور دامبلدور، در خاطرات محو و کم رنگ شد و این همان چیزی بود که وزارت خانه می خواست.

افراد مورد علاقه ی مردم که در وزارت کار می کردند، هم به جاهای دور افتاده فرستاده شده بودند تا از شورش جلوگیری شود.

هری پاتر، در حالی که پنجاه سالگی اش را جشن می گرفت، با دستور وزیر ستم گر، از وزارت و وزارت خانه دور شد تا مبادا برای وزارت مشکلی به وجود بیاورد.

چه بسیار کسانی که زمانی در جنگ شرکت کردند و در مقابل ولدمورت و مرگخواران پیروز شدند، اما توسط وزارت کنونی، ناکام ماندند و جان خود را در راه آزادی ای دست نیافتنی دادند.

جامعه ی زیبا و سفید دیروز تبدیل به جامعه ای شده بود که هیچکس از زندگی در آن لذت نمی برد.

3 نظر شما درباره ی من و تدریس چیست؟ ریتا را در چه حدی می بینید؟ صادق باشید.. دروغ گو ها نمره نخواهند گرفت! 5 نمره
یه ریونی محفلی این سوالو از یه نارویز بپرسه خوب اونوقت اون چه جوابی باید بده؟
الان من بگم باز فردا تیتر روزنامه نمی کنی حرفامو؟
باز عکس زنمو با هری رو نمی زنی تو روزنامه و بگی این دوتا عاشق همن؟
اگه این کارایی رو که گفتم نمی کنی که بگم...

تدریست خوبه. یه چیزایی میگی که مخ هر جادوگر خنگی هم می تونه جواب بده بهشون. برای همین هم کلاس خوبیه. موفق باشی


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۹:۴۳ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴

روونا ریونکلاو


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۲۳ دوشنبه ۱۹ آبان ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۴۲ یکشنبه ۷ بهمن ۱۳۹۷
از این شهر میرم..:)
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
روونا خسته از "نخوابیدن" های شبانه( در خوابگاه دختران! مــیفـــهــمــی؟ خوابگاه دختران! ) قلم پر را به دست گرفت و..
-چــــی؟

هنوز گیج بود. جسارت تا کجا؟ نوشتن چنین تکالیفی؟ همه اش هیچ؛ او این تکالیف را بنویسد؟ که چه؟ تبعید شود به جزایر بالاک؟

قلم را زمین گذاشت . نسیم کنار دریاچه به آرامی می وزید و موهای سیاهش را به بازی میگرفت.
چشمانش به سمت دریاچه بودند. نگاهش اما، تهی بود! گویی به گذشته های دور سفر میکرد..

چند دقیقه بعد- گویی با خودش حرف میزند- زمزمه کرد:
- این همه سال.. بیشتر از قرن ها سکوت.. ترسِ از دست دادن وجهه م تو جامعه جادوگری.. ترسِ تبعید به جزایر بالاک.. منو به اینجا کشوند شاید..!

چشمانش را از دریاچه به سمت علف ها هدایت کرد. نگاهش همچنان تهی بود و لحنش، شماتت بار!
- قرن ها در این آرامش زندگی کردم.. در خودخواهی کامل.. و فقط به نیاز های اولیه خودم فکر کردم...( خلاقیت اون ذهنو کنترل کن متن احساسیه ) و چی به دست آوردم؟ این آبرو رو؟ این احترام رو؟ چه ارزشی داره وقتی.. نمیخوامش!

و قلم پر را دوباره در دست گرفت!



1. فلسفه ی شیر و ویزن از نظر شما چیست؟ 10 نمره

استاد، اتفاق شیر و ویزن اتفاق عجیبی نبود!
استاد روال اینگونه بوده! هر ازگاهی امثال " آن مفسد فی الارض" می آمدند و از این حرف ها میزدند!
و بعد چه میشد؟ استاد میفرستادندشان جزایر بالاک! یا خودشان در جزایر بالاک "انبه" می شدند؛ یا وقتی برگشتند و باز اعتراض را کردند، آنوقت خود " دلواپسان" دست به کار میشدند برای انبه کردن! تا دیگر اعتراض را هم نتوانند بکنند به " نادیده گرفتن" اقلیت ها!

خب استاد! بعدش یک "مفسد فی الارض" جدید ظهور کرد! از اینهایی که "هست حتی وقتی نیست!"
بعدش هر کاری کردند انبه نشد!
جامعه جادوگری دید میشود اعتراض کرد و " مفسد فی الارض وارانه" نوشت و انبه نشد!
بعد همین شد دیگر استاد..! موجی از "انبه نشدگان در دست تعقیب برای انبه شدن" به راه افتاد!


2. رولی درباره ی آینده جادوگران بنویسید. البته با درنظر گرفتن درگیری هایی که وجود دارد آینده را تصور کنید! چه کسانی هستند؟ چه کسانی نیستند؟ 15 نمره

باورش نمی شد! باور هیچکس نمی شد که او، از "سرزمین افسانه ها" بالاخره توانسته "جامعه مرموز جادوگران" را ببیند.
سفر عجیبی بود. "دنیرا" دستی به موهای لخت و بلوندش کشید و قلم پر را به دست گرفت. با هیجان شروع به نوشتن کرد:

نقل قول:

وقتی وارد "جامعه جادوگران" میشوید باید چوب دستی خود را تحویل داده و چوب دستی هایی که مستقیما از طرف مدیریت تایید و چک شده اند را تحویل بگیرید. استفاده از پاترونوس کاملا ممنوع است!

به شما یک همراه اختصاص میدهند و همیشه همراهتان هستند!
راس ساعت شش صبح در تمام سایت جامعه شیپور مدیریتی وزارتی نواخته میشود و همه باید از خواب بیدار شوند.

بلافاصله همه پس از این اتفاق لباس های خود را بر تن می کنند( که دارای نشان مدیریت وزارت است. خارجی ها حق زدن این نشان را ندارند.)

سپس در مقابل مدیران نشسته پشت منوی مدیریت مجسمه وزیر دنیای سحر و جادو ادای احترام میکنند.

پس از رسیدن به محل کار خود باید ده دقیقه به سخنرانی های مافوق خود گوش دهند و پنج دقیقه علیهِ " مفسدان فی الارض" و " مفسد فی الارض وار نویسی" شعار دهند..!
پس از تمام این ها، روز کاری آغاز می شود.

در شب، هیچ خانواده ای حق خواب دیدن ندارد! چرا که ممکن است قسمتی از خواب " مفسد فی الارض وارانه" باشد. اگر کودکی بشنود که والدین، خواب خود را برای یکدیگر تعریف میکنند باید صبح آن را به زعم نماینده تیم مدیریت وزارت سحر و جادو که در کلاس درس آنها حاضر است، برساند!

در "جامعه جادوگران" حرف زدن درباره اشتباهات مدیریت وزارت جرم محسوب شده و سزای آن جزایر بالاک و در نهایت انبه شدن است.

ساحرگان از پوشیدن دامن و لباس های تنگ منع میشوند و جرم آن تبعید به جزایر بالاک است.( چرا که ممکن است کسی را به سمت "مفسد فی الارض نویسی" سوق دهند.)


"دنیرا" لبخندی زد. تمام سفرش همین ها بود! دستان جوهری شده اش را پاک کرد و اندیشید:
-چرا این جامعه چنین "انبه" شده است؟ یعنی گذشته ای وجود داشته برایشان؟ یعنی کسانی بوده اند که...

و به عنوان قسمت آخر، نوشت:

نقل قول:
- زندگی در "جامعه جادوگران" بسیار شبیه به" کره شمالی مشنگی" ست. آنرا مطالعه کنید!
امضا: دنیرا وت


3 نظر شما درباره ی من و تدریس چیست؟ ریتا را در چه حدی می بینید؟ صادق باشید.. دروغ گو ها نمره نخواهند گرفت! 5 نمره

اگه قراره صادق باشم.. اووممم.. فکر نمیکردم ریتا بتونه اینقدر توی معلمی خوب عمل کنه و خب جسارت این دفعه ش رو هم واقعا تحسین میکنم! توی این بحث کمتر کسی جرات میکنه اینقدر واضح و توی کلاس درسش(!!) حرف بزنه دربارش و خب، مسئولیت هم به عهده بگیره! من واقعا تحسینش میکنم!


و در نهایت، مسئولیت نوشته های من پای خودمه!



هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!
Only Raven



I only wanted to have fun
learning to fly, learning to run :)


تصویر کوچک شده

{ بعد از هزاران سال.. حالا جاش روی سر صاحب اصلیش امنه.. }


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۱۴:۲۰ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۲ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 77
آفلاین
ارشد هافلپاف!

1. فلسفه ی شیر و ویزن از نظر شما چیست؟ 10 نمره

داستانی هست بسیار پندآموز، در گذشته ی دور یا شاید هم نزدیک، در دنیایی که شاید خیالی بود یا واقعی، پادشاهی زندگی می کرد. روزی چند خیاط اومدن پیش پادشاه و بهش وعده ی یه لباس خیلی خاص دادن. لباسی که آدمای احمق از دیدنش عاجزن.پادشاه که خیلی تو خط مد روز و فشن بود و روز شبش رو با خوندن مجله های مزون های روز دنیا می گذروند، بودجه ی هنگفتی در اختیار خیاطا گذاشت. داستان اینقدر معروفه که گفتن بقیه اش لازم نیست. خلاصه بگم که خیاطا خواستن سر پادشاه رو با این توجیه که فقط احمقا لباس رو نمی بینن شیره بمالن!

ربطش به قضیه ی شیر چی بود؟ تا حدی معلومه! چجوری می تونیم به یکی توهین کنیم ولی قسر در بریم؟ بهترین کار اینه که یه چیزی بهش بگیم که اگه خواست یه چیزی بگه، بتونیم متهمش کنیم به منحرف بودن! یه چیزی بگیم و بعدش هم توجیه کنیم که اگه شما برداشت بدی می کنید، منحرفید! تازه یه چیزی هم طلب داشته باشیم! پرفکت کرایم!! ولی خب مردم به سادگی داستانی که پاراگراف بالا تعریف کردم، تسترال نمیشن! سوال اینه که شیر چیست؟ کسی درست نمی دونه ولی ظاهرا اینقدر بامزه و مهم هست که می تونه تکلیف یه کلاس هاگوارتز رو تشکیل بده!

ویزن چیست؟ ویزن دشمن شماره یک و فرضی ملت جادوگران است که برای خالی کردن عقده های درونی و احساسات آزادی طلبانه ای که در دنیای واقعی امکان تخلیه شان وجود ندارد اختراع شد! آیا می خواهید نقش روزنامه نگار مبارزی که خطر مرگ را به جان می خرد را بازی کنید ولی حال ندارید واقعا خطری به جان بخرید؟! به جادوگران بیایید و با ویزن مبارزه کنید! آیا می خواهید شوروشی و انقلابی درونتان را به پرواز دربیاورید ولی حسش فقط یه کم میاد؟ ویزن!

2. رولی درباره ی آینده جادوگران بنویسید. البته با درنظر گرفتن درگیری هایی که وجود دارد آینده را تصور کنید! چه کسانی هستند؟ چه کسانی نیستند؟ 15 نمره

سال 2500 پس از میلاد عله، سرزمین جادوگران

عضو تازه وارد مهتاب شیطون در حالی که شالش رو محکم دور صورتش پیچیده بود در طوفان شنی که دیدن را برایش سخت کرده بود حرکت می کرد. بعد از چند دقیقه پیاده روی بالاخره به دروازه ی سیاه رنگی رسید.

- من اومدم معرفی شخصیت!

مسئول تایید از بالای دروازه داد زد: خوب بگو!

- ولدمورت پاتر، گریفندور!
- ولدمورت پاتر دیگه چه کوفتیه؟!
- آها... شخصیت اصلی فنمه، آخه من فن می نویسم. داستانش اینجوریه که ولدمورت عاشق هری میشه و با هم ازدواج می کنن بعد ولدمورت پاتر بچشونه!
- ! ما شخصیت ساختگی قبول نمی کنیم اینجا!
- یعنی چی؟! من میرم از اینجا!

مسئول تایید که با شنیدن این حرف مشخصا مضطرب شده بود به سرفه افتاد ولی سریعا خودش را جمع کرد و گفت: باشه باشه! آخه ولدمورت لقبه! کسی لقبش رو نمیذاره رو بچش که! تام پاتری ، هری ریدلی چیزی درخواست بده تایید میشه!

-نه "ولدمـــــــــــورت پااااتر"
- جهنم! تایید شد! به ایفا خودش اومدی!

دوازه های ایفای نقش با صدای غیژ غیژ گوشخراشی باز شدند و تازه وارد، وارد شد.

افکت های فراوانی نظیر صدای جیرجیرک و حرکت بوته ی خار روی زمین و صدای زوزه ی باد در فضا پخش بود!خلاصه پرنده پر نمی کشید. تازه وارد شالش را روی صورتش کشید و پیاده روی را آغاز کرد. پس از 6 شبانه روز گذر از مناطق خطرناک برفی و باطلاقی و بیابانی و ... و استفاده از انواع تکنیک های سروایوال ! بالاخره از دور آتشی دید و با عجله خود را به محل آتش رساند.

چند آدم خمود و خسته دور آتش لم داده بودند و هر از گاهی با تکه چوبی که دستشان بود به زغال ها سیخونک می زدند. با دیدن عضو تازه وارد از جا پریدند. یکی سریعا بلند شد و به سمت تازه وارد آمد.

- سلاااام! ایول به جادوگران خوش اومدی! بیا پیشاپیش این رنک بهترین عضو تازه وارد رو داشته باش!
- سلام! ممنون از خوش آمدگوییت! ولی رنک رو که من همینجوری نمی تونم بگیرم، رایگیری باید بشه...
- تازه وارد فقط تو هستی و جاسم ویزلی! جاسم دست تکون بده!

موجودی بین انسان و میمون که مشخصا رگه هایی از عقب افتادگی ذهنی داشت برای عضو تازه وارد دست تکان داد!

- آها اوکی! باشه من رنک رو می گیرم

تازه وارد به همراه فرد خوش آمدگو رفتند و کنار آتش لمیدند.

15 دقیقه بعد

تازه وارد که به جز چند تا "سلام "و "ایول خوش اومدی"، چیز دیگری از جادوگران ندیده بود برای اینکه سر صحبت را باز کند گفت: خب رنک تازه واردی رو که گرفتم می خوام تلاش کنم بهترین نویسنده ایفا بشم!

ملت: نویسنده!
-چیه؟!
- ما هیچ کدوم اینجا سوات موات نداریم که! نویسندگی و این سوسول بازیا چیه؟!

تازه وارد: ! پس ایفا چی میشه؟

ملت که به نظر میرسید خنده شان تقریبا تمام شده نگاه عاقل اندر سفیهانه ای به تازه وارد انداختند.
- ولدمورت پاتر جون! ایفا که نویسندگی نمی خواد! اینجایی که ما نشستیم اسمش چت باکسه! ببین یه تیکه ایفای میریم، لذت ببر!

و ایفا آغاز شد.

یکی داد زد: بچه ها جیگرتونو!
- ASL PLZ!
- بیایید بغلم همگییی!
_ حالا جعفریاش!
- محدثه چن وقت بود نمیومدی سایت! چطوریایی؟

تازه وارد که با وحشت به ایفای نقش ملت جادوگران نگاه می کرد از گوشه ی چشم دود سیاهی دید که از کوه کناریشان خارج میشد. صدای غرش و لرزیدن زمین تا آسمان رفت.

- یا عله ی مقدس! آتشفشان زوپس فوران کرده! ملت فرار کنید!

ولی قبل از اینکه ملت همیشه در صحنه، از صحنه خارج شوند توسط گدازه های آتشفشانی مورد اصابت قرار گرفتند و به طرز فجیعی یک به یک جان باختند. عده ای برای نجات جان خود به جزایر تلگرام و وایبر گریختند اما خشم علیوس نیلیوس، خدای زوپس آنها را رها نکرد. از تمدن باستانی جادوگران، جز ویرانه ای باقی نماند و به تدریج به افسانه ها پیوست!

پایان!

3. نظر شما درباره ی من و تدریس چیست؟ ریتا را در چه حدی می بینید؟ صادق باشید.. دروغ گو ها نمره نخواهند گرفت! 5 نمره

استاد اجازه! ما جلسه ی اول با خانواده رفته بودیم زیارت امام زاده جاستین، نظرمون رو فقط در مورد جلسه ی دوم میدیم!

ما تو تالار در به در دنبال کسی بودیم که بیاد تکلیف شما رو انجام بده، به هر کسی نشون می دادیم چنان عدم تمایل ازش ساطع میشد که کور میشدیم! آخر سر گذاشتیمش جلوی گربه لاکی، اونم رد کرد.گربه الان دو روزه فرار کرده، این دختر معصوم کل هاگوارتز رو داره دنبال گربش زیر و رو میکنه!

استاد چون خواستید دروغ نگیم، راستش رو میگم! هدف هاگوارتز اینه که اولا فعالیت بیشتر بشه، ثانیا سال اولی ها یه کم چیز یادبگیرن. با توجه به این اهداف، منطق حکم می کنه تکلیف ها جوری باشن که دانش آموزا رو به شرکت ترغیب کنن. تکلیف شما، بخصوص بخش اولش دقیقا نقطه ی مقابل همچین چیزیه! چون خیلیا مایل نیستن این بحث رو کش بدن، یکی هم که مثلا هفته ای یه بار آن میشه، اصلا در جریان موضوع نیست! خلاصه کنم، ریتا رو در حد پایینی نمی بینم ولی تدریسش رو چرا!

نقل قول:
+ نگران بالاک هم نباشید، عواقب پای منِ استاد است! :)


همانا یک حس بدی به من میگه توقعات استاد رو برآورده نکردم! :دی زاخاریاس در حال حاضر بیشتر از اونکه نگران بالاک باشه، نگران خود استاده!


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۹ ۱۴:۲۷:۲۹
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۹ ۱۴:۳۱:۱۵
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۹ ۲۰:۵۹:۱۷

وقتی توی خونه ات موش رخنه میکنه، خونه رو دور نمی ریزی! موش رو بیرون میکنی!


پاسخ به: كلاس فلسفه و حكمت
پیام زده شده در: ۲۱:۲۲ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
تازه وارد اسلیترین!


نقل قول:
1. فلسفه ی شیر و ویزن از نظر شما چیست؟

آیا میدانید با مبدع فلسفه شیر صحبت میکنید؟!

خب من به عنوان پایه گذار این حرکت در ابتدا برای فهم بهتر داستان یه سری مقدمه بچینم!
اگه بخواییم به سابقه و تاریخ شروع این فلسفه برگردیم،باید عرض کنم که این داستان بعد از نتایج تایید و رد صلاحیت انتخابات یازدهم وزارت سحر و جادو به وجود اومد!

شیر که به دلیل ناراحتی و شوک وارده بر یکی از کانیداهای با صلاحیت،خفن،اینکاره،جذاب،با اعتماد به نفس(!) و گنده،وارد فضای سیاسی_اجتماعی جامعه شد!
این کاندید برای اینکه عمق ناراحتی خودش رو نشون بده با به کار بردن این کلمه اعتراض خودش رو ابراز کرد و خالی شد...اینجا بود که پای ویزن به قضیه باز شد...ویزن با تهمت زنی به اینکه کاندیدای مذکور بی اخلاق است،بحث تموم شده رو باز کرد...کاندیدای مفلوک هم دید آش نخورده و دهن سوخته است،گفت برای اینکه حداقل الکی نگن بهش بی اخلاق،واقعا کمی تا قسمتی بی اخلاق بازی دربیاره!
اینجا بود که "دهن" هم وارد داستان شد و بین کلمه "شیر" و "ویزن" قرار گرفت!

قضیه به همینجا ختم نشد...جبهه استکبار بعد از مدت ها که قضیه تقریبا حداقل برای خودشون به خیری و خوشی تموم شده بود،با بهانه های واهی و الکی حرکتی کردند توهین آمیز...و جواب توهین طبیعتا توهین بود!بلاخره با اصرار خود جبهه استکبار،این فلسفه شیر به جامعه جادوگری وارد شد!

خب...این سابقه و تاریخ "شیر" بود فقط!
اما سوال اینکه شیر چیست،سوال فی نفسه متناقض است...خصوصیت فلسفه و کلمه "شیر" این بوده که مبهم و چند پلهو است!
شیر بنا بر میزان منحرف بودن شخص از نظر ذهنی() متفاوت بوده معانی زیادی میتواند داشته باشد...میتواند شیر جنگل باشد،شیر خوراکی باشد،شیر دستشویی باشد و یا اصلا شیر نباشد و شیر استعاره ای از چیز دیگر باشد!
حتی مثلا شیر خوراکی هم چند پهلو بوده و میتواند معانی زیادی داشته باشد!

پس هیچگونه تعریف دقیقی از کلمه شیر نمیتوان ارائه داد...اما سوال غلط نیست...چون گفته شده "از نظر شما!"
منم نظرم خیلی منحرفه!نمیگم که سایت نشه!


نقل قول:
2. رولی درباره ی آینده جادوگران بنویسید. البته با درنظر گرفتن درگیری هایی که وجود دارد آینده را تصور کنید! چه کسانی هستند؟ چه کسانی نیستند؟ 15 نمره

جادوگران،سه ماه دیگر!(اگر همان وضعیت سابق مانده بود!)

عله کبیر بعد از مدت ها چون بعد از ظهر از خونه همسایه فیلم هری پاتر رو دیده بود،به سرش زد بیاد جادوگران یه رولی بنویسه به یاد ایام قبل از کچلی!
عله میاد سایت و میبینه به به...چقدر خوب...چقدر قشنگ...همه مثل بچه آدم نشستن دارن فعالیت میکنن...فقط نمیدونه که چرا این "همه" کلا 10 نفر بیشتر نیستن!
ولی مهم نیست...حتی اگه یک نفر تو سایت باشه،عله سیم سرور رو قطع نمیکنه!
عله میگرده بین ده ها انجمن و تاپیک،دوتا دونه تاپیک پیدا نمیکنه که به درد رول نوشتن بخوره...آخرین رول نوشته شده هم مربوط به 1ماه پیش بود...به هر حال میگه بیخیال و میره یه تاپیکی و یه نیو سوژه مینویسه که خیلی برای رولش هم زحمت میکشه...

مینویسه و فردا میاد که ببینه رولش ادامه پیدا کرده یا نه! اما میبینه که کلا رولش نیست!
میبینه به جای رولش نوشته شده "ویرایش مدیر:مصاحبه به دلیل استفاده از عبارات نامناسب موقتا پاک شد."
عله کلی عصبی میشه و و تعجب میکنه که چرا رولش رو زدن پاک کردن!
برای همین میره توی تاپیک "گفتگو با مدیران،انتقادات،پیشنهادات"...بعد میبینه یکی در میون کاربرهایی که پست زدن بدون نام هستن...اول فکر میکنه که این بدون نام یه دونه کاربره...ولی وقتی پست ها رو میخونه،میفهمه این پست های بدون نام ماله چندین و چند نفره!
به هر صورت میره سراغ مشکل خودش و پستش رو میفرسته که چرا رولم برداشته شده!
بعد از شونصد روز که هر روز به سایت سر زده بلاخره یکی از مدیرا پست میزنه...و پستش فقط یک چیز بود...شکلک چکش!

عله که شاکی میشه یه بار دیگه پست میزنه که چه وضعشه...یکی بیاد جواب بده!
بلاخره بعد از کلی وقت،یه مدیر دیگه میاد و پست میزنه:
عله جان!
توی رول شما حرفی بود که باعث سایت میشد...ما تو این سایت دختر 10 ساله داریم!نباید از این حرف استفاده کنیم...شما توی رولت چهار بار حرف "ش" بکار رفته که اول کلمه "شیر" هست...خیلی بی ادبی! اگه یه بار دیگه بگی "ش" بلاک میشی...تازه شاید گذاشتیم رفتیم چون شما لیاقت ما رو ندارین!
با تشکر!


عله بعد از خوندن این جوابیه اولا چند ثانیه ای پوکر فیس میشه و بعد نگاهش به زیر پایش و سیم سروری که اون پایین افتاده میوفته...برای آخرین بار نگاه به سایت میکنه و سیم سرور رو قطع میکنه!
خلاص!


نقل قول:
3 نظر شما درباره ی من و تدریس چیست؟ ریتا را در چه حدی می بینید؟ صادق باشید.. دروغ گو ها نمره نخواهند گرفت! 5 نمره


من میترسم بگم چقدر بدی تو،نمره نگیرم خانوم معلم!
جدای از شوخی...به نظر من هر کی سبک و سلیقه خودش رو داره...ما توی سایت برای بقیه مینویسیم طبیعتا که بخونن...پس نهایتا کارمون همه سلیقه ایه...هدف هاگوارتز هم آموزش رول نویسیه...پس ما اینجا رول مینویسیم...طبیعتا اساتید هم به عنوان یک شخص سلیقه ای دارن و بر اساس اون سلیقه و سبک تدریس میکنن و آموزش میدن!
در کل بگم این رو که به نظر من هیچ کس حق نداره به "سلیقه" شخص دیگه،چه استاد و چه غیر استاد،اعتراض و یا حتی بدتر توهین کنه!

نظر شخصی من هم مثبته در مورد تدریست...در مورد خودت هم که شب بیا حموم مختلط یه چیزایی باید ازت ببینم تا درباره ات نظر بدم!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.