آموزشگاه فرهنگ و هنر جادویی
با قدم هاي آهسته و آرام، به بزرگترين كلاس هاگوارتز واقع در طبقه ي هفتم، نزديك ميشد، پشت در كلاس كه رسيد، نفس عميقي كشيد و وارد كلاس شد.
كلاس مملو از كساني كه مشتاق براي بازگشايي آموزشگاه فرهنگ و هنر جادويي بودند، بود.
درحالي كه رداي تمييز و نويش، بر روي زمين كشيده مي شد، به سمت جايگاه استاد رفت و بر روي آن نشست. به افرادي كه در كلاس حضور داشتند نگاه كرد.
از هر قشر و طبقه اي در آن كلاس حضور داشتند.حتي آرسينوس جيگر، وزير جامعه ي جادوگر، نيز در ميان آن ها به چشم مي خورد.
نفس عميقي كشيد تا بتواند خونسردي خود را حفظ كند. سپس لب به سخن باز كرد وبا صداي بلندي كه همگان بشنوند، گفت:
- خوش آمديد دوستان. به اولين كلاس اموزشگاه فرهنگ و هنر خوش آمديد. با توجه با توجه به اينكه سوالاتي درباره ي هدف و چگونگی فعالیت در این سازمان، پرسیده بودند بنابراین به عنوان مدیریت سازمان فرهنگ و هنر جادویی، این مسئولیت را بر عهده ی خود می دانم که درباره ی سازمان توضیحاتی ارائه دهم. اول اینکه این اموزشگاه برای افزایش سطح هنر و فرهنگ افراد، بازگشایی شده است. بنابراین افرادی که میخواهند شرکت کنند میتوانند به هرشکل و روشی، فرهنگ و هنر را آموزش بدهند. ممثلا من می تونم بیام این بالا و یک کتاب مناسب را به همه معرفی کنم و بخشی از آن را بخوانم و یا اینکه میتوانم بیام اینجا و کارهایی رو که یاد دارم، به بقیه یاد بدم و کلا هر کاری می تونیم بکنیم. باز هم اگر سوالی بود، می تونید به دفتر من بیایید یا برامون پیغام بذارید. ممنون.
ملت، درحالی که بعضی ا زآن ها خمیازه می کشیدند، برای رون دست زدند تا بر جای خود بشیند. اما رون برخلاف فکر ملت، در همان جا ایستاد و منتظر شد تا تشویق به پایان برسد. تشویق که به پایان رسید، گفت:
-به عنوان مدیر سازمان فرهنگ و جادو و باز کننده ی این آموزشگاه، فکر می کنم باید اولین نفر خودم باشم که این آموزش را آغاز می کنم.
سپس کمی به ملت که متعجب نگاهش می کردند، نگاه کرد. سپس چوبدستی اش را از ردای بلندش در آورد و به کنارش اشاره ای کرد. میزی پر از کاغذ های رنگارنگ در کنارش ظاهر شد. رون به سمت میز رفت و صحبت هایش را ادامه داد:
-من میخوام به عنوان اولین کار، کاردستی ساده ای را برایتون به نمایش بذارم تا گمان نکنید اینجا باید حتما چیز های عجیب و غریب بسازید بلکه حتی با یک موشک و یا گفتن تنها و تنها یک جمله، هنر و فرهنگ را ترویج دهید.
رون دستش را به سمت کاغذ ها دراز کرد و کاغذی نارنجی رنگ برداشت و شروع به ساخت کرد.
ملتی که جلو نشسته بودند، جا به جا شدند تا ببینند رون چه میکند.
رون که گویا کارش به پایان رسیده بود، دستش را بالا آورد و در دستش کاردستی ای بسیار ساده به چشم خورد.
-دیدید؟ من با یک موشک هنر رو ترویج میدم.
سپس رو به ملتی که به کار رون پوزخند می زدند، نگاه کرد و ادامه داد:
-فکر نکنین اون چیزی رو که بلدید، دیگران هم باید بلد باشن. خیلی ها اصلا در طول عمرشون چیز هایی رو که شما دیدین رو ندیدن. بنابراین حق ندارین مسخرشون کنید.
سپس چوبدستی اش را تکان داد و تعداد بسیاری کاغذ در کنارش ظاهر شدند. با حرکتی دیگر کاغذ ها به سمت ملت هجوم آورده و هرکدام در دست یکی از افرار حاضر، جای گرفتند.
-این آموزش مرحله به مرحله ی ساخت این موشکه. امیدوارم موفق باشید.
ملت به کاغذ هایی که در دست هایشان بود، نگاه کردند. کاغذی که آموزش موشک سازی در آن به چشم می خورد.
-اکنون از فردی می خواهم دعوت کنم که به این جایگاه بیاید که همگی ما خوب او را می شناسیم.
ملت که با این حرف رون توجهشان جلب شده بود، به او با تعجب نگاه کردند و در صدد یافتن آن فرد آشنا عده ای در صندلی های خود، جابه جا شدند.
- خانم ها و آقایان، جناب آقای آرسینوس جیگر. آرسینوس که گویا منتظر بود رون نامش را فریاد بزند، با قدم های کوتاه اما سریع به جایگاه رفت و روبه مردم ایستاد و منتظر شد تا دست ها بخوابد.
----------------------
*آموزگار بعدی آرسینوس جیگر