هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۹ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴
#88

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
1.


خورشید در وسط آسمان میدرخشید و تلالو نور را که این بار به شدت طاقت فرسا بود، بر کویر برهوت میپاشید.از تسترال که بگذریم شتر هم با آن هیبت و تشنگی تاپذیری اش در این گرما تب میکرد.
-ای هاگرید...ایشالا بترکی!

لاکرتیا به مردمانی خیره شد که از شدت سیاهی پوستشان به بادمجانی میزد و این نکته جالبی بود.دخترک خسته و نالان در جستجوی گیلاس بورکینافاسویی از محله ای به محله دیگر میرفت و همچنان در این فکر بود که مگر همان گیلاس های مملکتشان چه عیبی دارند؟!از این ها گذشته چندباری هم در تلفظ نام گیلاس به مشکل برخورده بود و بجای نام بورکینافاسو یک توهین زشت از زبانش جاری شده بود و به همین جهت کتک های زیادی را نوش جان کرده بود.
-آخه اینجا کاکتوس خشک میشه...

چشمانش را در حدقه چرخاند اما چیزی در دوردست ها باعث شد چشمانش چپ بمانند و به نقطه دوری خیره شود...چیزی قرمز رنگ و آبدار در دوردست ها به او چشمک میزد...گیلاس را یافته بود!

چندساعت بعد!


پس از دویدن به سان کرگدن، کاشف به عمل آمد که چیز قرمز رنگ نه تنها گیلاس نبوده، بلکه خوردنی هم نبوده و فقط نقش توپ پلاستیکی بچه های آن اطراف را ایفا میکرده.لاکرتیا هم که پس از مدت ها جستجو تنها چیزی که نصیبش شده بود پادرد،کمردرد و گرمازدگی بود، تصمیم گرفت در گوشه ای بنشیند و عالم و آدم را به ناسزا ببندد.
-ای بوقی!همش تقصیر قاتله!هاگرید پرخور!ایشالا همشون بترکن!بمیرن!خفه شن...ب...

در همکین هنگام دخترک سیاه پوست و بامزه ای که پاکت بزرگی را در دستانش داشت، کنار او نشست و پاکت را جلوی او گرفت و محتویاتش را به لاکرتیا تعارف کرد.لاکرتیا بدون این که کوچک ترین نگاهی به درون پاکت بیندازد گفت:
-نه...به اندازه کافی حرص خوردم!
-چرا؟!
-هعی...اونقدی که من دنبال گیلاس بورکینافاسوییتون گشتم بابام واسه ویار مامانم دنبال گوجه سبز تو چله سرما نگشت!

دخترک لبخند ملیحی زد و دندان های خرگوشی و سفیدش برق زدند.سپس با همان مهربانی کودکانه اش گفت:
-خوب من دارم...میتونی دوتا برداری!
لاکرتیا که گویی با برق فشار قوی دچار شوک شده است، از جا پرید و پاکت را از دست دخترک گرفت و سپس با فرمت( )به او نگاهی کرد و گفت:
-یوهاهاها!این مال منه!
سپس،قبل از اینکه مادر دختربچه برای جانش بیاید به سوی لندن آپارات کرد!

2.
مضحک ترین حالت بعد از پوشیدن کفش های پاشنه بلند مادرش در کودکی،پوشیدن لباس های آشپزی مادر بزرگش بود.دخترک با آن حالت شلخته اش در روی صحنه انسان را به یاد یک دلقک تازه کار می انداخت تا یک آشپز.موهایش در هوا پخش و پلا و با حالتی غیر طبیعی دچار ریزش بودند و همین باعث میشد که بجای سوپ رشته،سوپ مو پخته شود.کلاه آشپزی تا بینی لاکرتیا پایین بود و چیزی در زیرش وول میخورد.در نگاه اول بیننده را یاد یک موش سرآشپز می انداخت اما آن هایی که لاکرتیا را به خوبی میشناختند،میدانستند که کنترل آشپزی اورا یک گربه چشم دکمه ای به عهده دارد.از همه این ها که بگذریم ضایع ترین قسمت،دستکش های آشپزی ای بودند که جای انگشتانشان جابه جا در انگشتان دخترک جای گرفته بود و منظره مسخره ای را پدید می آورد.
لاکرتیا با سرعت زیادی از گوشه ای به گوشه دیگر میرفت و مواد لازم را تهیه میکرد.در همین حول و ولا، پیشبند گل منگولیه مامان دوزش که تا زیر پایش میرسید،به کتانی هایش گیر کرد و...
گرومبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ!!(افکت کله پا شدن لاکی)




ویرایش شده توسط لاکرتیا بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۰ ۱۳:۴۶:۲۴

تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱۲:۳۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
#87

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
اسلیترین=31

رودولف لسترنج 28 شدت زیاد بی ناموسیت قابل تحمل نبود!


گریفیندور=31

رون ویزلی 28 راستش خیلی اتفاق خاصی تو رولت نیوفتاد! از نظر طولی هم کوتاه بود.

هافلپاف=36

آریانا دامبلدور 30 آورین!
زاخاریاس اسمیت 30 بهترین رول این جلسه بود به نظر من!


ریونکلاو=35

ریتا اسکیتر 30 همچنان آورین
اوتو بگمن 28 همچنان مشکل کوتاهی رول رو داشتی مثل رون.



همتون عالی نوشته بودین
فواصل میلی متری بود.


این که می گم کوتاهه: طولانی نوشتن اجباری نیست! همه می دونیم که کیفیت مهمه نه کمیت. ولی توی رول کوتاه سوژه رو به جایی رسوندن خیلی سخته...
اگه حس می کنید با کوتاه نویسی هم می تونید، خوب بنویسید!
نمره ها سلیقه ایه مگه نه همتون لایق 30 بودید...
موفق باشید


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۳:۵۱ پنجشنبه ۱۵ مرداد ۱۳۹۴
#86

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
هاگريد با ظرفي در دستانش جلوي در كلاس ايستاد و با لبخند به آن نگاه كرد. تابلوي روي در عبارت آشپزي سپيد مرليني را با درخشش به خصوصي نشان مي داد و هاگريد، محو تماشاي عبارت طلاكاري شده دست به جيبش برد و با اسپري مشكي رنگش، روي كلمه ي آشپزي خط كشيده و با دست خط خرچنگ قورباغه ويژه اش آن را به كيك پزي تغيير داد.
سپس با حالت مغرور مآبانه وارد كلاس شد و بدون توجه به دانش آموزان ،رو به گوشه اي از كلاس كه پاتوق ريونكلاوي ها بود ، كرد و گفت:
-كلاس آشپزي اینجاس؟ یادش بخیر همین یه جلسه پیش بود... گلرت پرودفوت بوفرما بيرون كلاس.
-اما...
-بوق نزن باو خميرم خشك شد!

گلرت مّن و مّن كنان و با عصبانیت از كلاس خارج شد. هاگريد بلافاصله شروع به صحبت كرد:
-مديريت مدرسه و وزارت تشخيص داده كه شما ديگه بي ناموسي ياد نگيريد! منم تلاشمو كردم ولي...

مايكل كرنر بدون مكث، ميان صحبت هاگريد پريد و گفت:
-يعني چي؟ اگه اون بيرون نياز به بي ناموسي داشتيم چي؟
-نياز به بي ناموسي؟ قحطي داف اومده پسر! براي كي نياز به بي ناموسي داشته باشي؟
-چه ميدونم! مثلا همون ساحره اي كه اهل تگزاسه...
-بزاريد يه چيزي رو براتون مشخص كنم! چيزي به نام ساحره اي اهل تگزاس وجود نداره. همش جلوه هاي ويژس.
-اما...
-مرحوم گلرت هم قبل افتادنش به بيرون هم گفت اما. آيا شوما هم همچون اويي؟

مايكل كرنرساکت شد و تا آخر کلاس حرفی نزد.

-خوب ملت. تو اين ظرفي كه دست من بود و الان روي ميزه يه چيزي هست! هركي درست حدس بزنه يه شوكولات جايزه ميگيره. البته شوکولاته خوش شانسی نمیاره... من هر دفه خوردم دندون پزشک لازم شدم. بله ممد بوگو.

ممد از جايش بلند شد و به سمت ميز هاگريد رفت. سرش را نزديك ظرف كرد و محتويات آن را بوييد.

-این کیک جادوییه. واسه ی هرکی مزه ی دلخواه خودشو داره! مثلا برای من مزه ی قهوه و پودر وانیل میده.
-کاملا اشتباهه این کیک قهوه با پودر وانیله و جلو بز هم بزارینش همین مزه رو میده! البته با این تفاوت که بز نمیبوعه بلکه می خوره و مزشو میگه! خوب بستونه دیگه... بگیرین نفری یه تیکشو بخورید جیگرتون حال بیاد. این جلسه هنوز گرم نشده بودین یادتون بدم چیجوری بپزین اینا رو. فعلا با ماهی حال کنید تا به وقتش ماهی گیری هم یاد بیگیرین! در ضمن واس آشپزی جلسه بعد گیلاس بورکینافاسویی بیارین.

نقل قول:
خوب ماهیت کلاس عوض شد! اومدیم بی ناموسی یاد بدیم یهو شد آشپزی...

1- برین گیلاس بورکینافاسویی پیدا کنید و بیارین! دستتون بازه... میتونین برین میوه فروشی سر کوچتون یا برین از بورکینافاسو بیارین. فقط هواستون باشه از نظر اندازه، پستتون خیلی کوتاه نباشه و حتما به صورت رول باشه.(حداقل 20 خط) (25 نمره)

2- یک شخصیت دلخواه انتخاب کنید و توی لباس آشپزی توصیفش کنید.(پیش بند و کلاه و شاید هم یه ملاقه در دست) ایده مندی شما مهمه! اگه یه نفر قبل شما شخصیتی که شما میخواستین رو توصیف کرد، هیچ مهم نیست. بشینین دوباره با ایده خودتون توصیفش کنید. می تونید حتی خودتون رو توصیف کنید!(5 نمره)



تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴
#85

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
عذاب اول:

جیمز در رخت خواب کنار لی لی دراز کشیده بود و در افکار بوق آلودش غرق. چند ساعتی بود خسته از نا کجا آباد آمده بود و همه جای بدنش به دلایلی نامعلوم درد می کرد.
- جیمی... دلم شیر می خواد؟
- بلند شو برو از یخچال بردار!

لی لی از کوره در رفت و پتو در پایین تکان هایی شدید خورد که در اثر آن جیمز فریادی زد و از تخت خواب پایین پرید.
- خل شدی؟ برا چی بشین پاشو میری بوقی؟!
- برای...

ناگهان زنگ در به صدا در آمد. لی لی از زیر پتو بیرون آمد و به سوی در رفت.
- کیه؟
- اون جیمز مادر سیریوسی کجاست؟!
- جیمی... بتاز دم در کارت دارن.

جیمز تلو تلو خوران و دست به کمر از اتاق بیرون آمد.
- خدایا کمرم چقدر درد می کنه... چیه؟ بست نیس زدی ما رو...
- جییییییییمز...

با این فریاد، جیمز دلش هرّی ریخت. دستانش شروع به لرزیدن کرد و کمرش به شدت تیر کشید. لی لی با دیدن حالت عجیب او کمی نگران شد و پرسید:
- چته؟
- ببین لی لی... نگفتی من اینجام که نه؟
- هوی... بوقی... پولمو بده! وگرنه میرم سازمان آب میگم آبتو قطع کنن ها!

صدای زنانه همچنان بلند تر و رکیک تر می شد. لی لی عقلش به هیچ جا قد نمی داد. چرا شبی به این زیبایی، بوقعلی ای بیاید و پشت در این طور فریاد بزند و جیمز اینقدر عجیب شود؟! پس صبرش تمام شد و در را باز کرد...
- چه عجب! بگو خود تسترالش بیاد...
- چیه خانم؟ چرا این موقع شبی داری ریش مرلینو می کنی؟
- شوهرت...
- سلام... به به ببین کی اینجاست!

جیمز در چهار چوب در ظاهر شده بود. پیر زن کمر فابریکی، کمی صورت او را نگاه کرد و بعد مثل یک شیر پرید و اگزوز جیمز را گرفت!
- آهان... گیرت انداختم! زود باش بقیه گالیونا رو بیا بالا تا...

و چشمش به لی لی یا لیلی افتاد که مات و مبهوت به آن دو می نگرد. پس با صدایی بلند که به او برسد، ادامه داد:
- به لی لی نگفتم!
- نه! مرگ مرلین ریش بزی نه! باشه... باشه... چک بدم حله؟!
- بستگی داره چن وقته باشه!
- فر...

شترق!

لی لی با جاروی آذرخش جیمز به کمر خشک جیمز زده بود و بعد از یکی از عجایب خلقت به نام شق الکمر با فریاد پرسید:
- بگو ببینم جیمی چه غلطی کرده؟!

و پیرزن بوقی تمام ماجرای جیمز را با دخترانش را تعریف کرد...

عذاب دوم:
جیمز گنده لات هاگ بوده دادا. از طرفیم سیسش ساحره کش بوده. بعد هم همه امت جادو عشق اینو داشتن یه بار سوار این پورشش بشن که از ما کش رفته. از اونورم که نیگا کنی، می بینی لی لی وقتی دیده جیمز عجب چیزیه دیه دلش نیومد جواب رد بده.
اما این اسنیپ باو. این بچه فقیر و بد بخت و مخترع انواع بوق شعر های عارفانه بوده داداش. ننه باباش با پس گردنی انداختنش هاگ تا یه وقت ماشین نزدنش. همچنین هیچ وقت یه شاه که آقای لی لی باشن تسترال نمیشه بیاد پرنسس یکی یه دونشو بده به این بوقیه...
پس نتیجه می گیریم جیمز ٪۸۵ بهتر از اسنیپ بوده دیه!


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۵ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴
#84

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
1- چگونگی لو رفتن جيمز!

جيمز مثل همیشه، بعد از اينکه ليلى کرواتش را بست و گوشه ى شانه اش را با حالتى نمايشى پاک کرد، گونه ى همسرش را بوسيد و به شرکت رفت. منشی شرکت که جيمز را ديد، سريع لباسش مرتب کرد، نگاهى به آينه انداخت و صاف نشست. جيمز درحالى که جمله ى" چه خوشگل شدى امروووز!" را مى گفت، چشمکى به منشى اش زد و وارد دفترش شد. خودش را روى صندلى اش انداخت، پاهایش را روى ميز گذاشت و چرخ خوران اس ام اس هايش را چک کرد.

رز: سلام جيمز جوووون! دلم برات تنگ شده کى مياى؟
پاسخ جيمز: آخ جيمز قربون دل تنگت بشه! خيلى زود ميام.
لارا: جييييمز! عشقم کى مياى؟
پاسخ جيمز: آخ جيمز به فدای اون عشقم گفتنت.. خيلى زود ميام.
کبرى:..

جيمز لحظه اى به نام كبري زل زد.
- ايراني نداشتم بين دخترا؟

ولي سريع به خودش آمد.
- ساحره ساحره است ديگه.

و پيام کبرى را خواند.
کبرى: جيمز! کجايى ذلیل مرده؟
جيمز:

ادامه ي اس ام اس:چرا جواب زنگ و اس ام اس ها رو نميدى؟ چرا خبرى از بچه هات نمى گيرى؟
جيمز: بچه؟

ادامه ي اس ام اس: فکر کردى مى تونى منو طلاق بدى برى يه زن ديگه بگيرى؟ غلط کردى! پوستت رو مى کنم. دست بچه هامو گرفتم از آدرس اينترنتيت دارم ميام لاندن!
جيمز: لندن. چى؟ داره مياد خونه ى من؟

جيمز سريع كتش را از پشت صندلى برداشت و از اتاقش بيرون رفت. منشی سریع موهایش را مرتب کرد و درحالی که لبخند مى زد گفت:
- جناب جيمز، خانم سوزان زنگ زده بودن گفتم شرکت نيستيد رفتید خونه.
- اون چى گفت؟
- گفت ميره خونتون.
-

جيمز بى توجه به منشی که هنوز به حالت نگاهش مى کرد، از شرکت خارج شد.

آن سمت ماجرا- خانه ى جيمز و لى لى

در حالى که لى لى آواز مى خواند و با عشق براى همسر وفادارش شام درست مى کرد، ناگهان صداى وحشتناك کوبيده شدن در او را از جا پراند.

تق تق.. تتتق تتتق..

لى لى با عصبانیت در را باز کرد و کبرى را ديد. زنى ميانسال که موهاى سياه و بافته اش از دو سوى چارقدش بيرون زده بود و خال بزرگ و سياهى کنار بينى اش ديده مى شد. چادر گلدارى به کمر بسته بود و جارويى به دست داشت. در کنار او هم هفت بچه ى کوچک مانند دالتون ها صف بسته بودند. يکى آب دماغش جارى شده و به دهانش مى ريخت، يکى زار زار گريه مى کرد، يکى سرتا پایش گلى بود و توپ پلاستيکى اى به دست داشت.. خلاصه يک وضعی بود. کبرى که لى لى را خوشگل و تر گل ور گل ديد، شروع کرد به داد زدن.
- آآآآآي ايهاالنااااااس بيايد ببينيد شوورم رفته سرم هوو آورده. حالا من با اين هفت تا بچه و اينى که تو شکممه چى کار کنم؟ آآآآآى ملت ببينيد بدبختى منو! حالا آينده ى دسته گلاى من چى مى شه؟ اين مارمولك زندگيمو خراب کرد!

کبرى جمله ى آخر را درحالی که موهاى لى لى را مى کشيد گفت. لى لى که ابتدا فقط جيغ مى زد، ديد نمى تواند کارى از پيش ببرد دست برد و طره ى موى کبرى را گرفت. در اين اوضاع گيس و گيس کشى، ناگهان صداى ظريف زنانه اى گفت:
- سلام! ببخشید من سوزانم.. مى دونيد خونه ى جيمز من کجاست؟

لي لى و کبرى همزمان فریاد زدند.
- خونه ى.. جيمز.. تو؟

و بعد هر دو به سمت سوزان حمله ور شدند.
کبرى: جيمز مال منه.. من بچه دارم.
سوزان: جيمز منو دوست داره.
لي لى: طبق گفته ى رولينگ من زنشم.

چند دقیقه بعد جيمز که سعى مى کرد زودتر از سوزان و کبرى برسد، ناآگاه از اين قضایا به جلوى خانه رسید و تازه متوجه درگيرى ها شد. يک ممدى از دور گفت:
- جيمز اوناهاااااش!

کبرى، لى لى و سوزان با حالت به سمت جيمز بازگشتند. جيمز درحالی که جمله ى" إنّا لله وإنّا إليهِ رَاجعُون" را فریاد مى زد پا به فرار گذاشت.

به گفته ى شاهدان عينى، جيمز درحال فرار در مرزهاى چين دستگیر و به کشورش بازگردانده شده است. کبرى طلاق گرفت. او علاوه بر مهریه نفقه را هم تا قران آخر از جيمز گرفت.سوزان هم زن قانونى نبوده و کارى نتوانست از پيش ببرد. جيمز بعد از چند شب التماس لى لى را راضی کرد و به زندگى عادى خود ادامه دادند.

شد آنچه شد.

2- استااااااااد خب الان که عکس اين دو فرد، جيمز و سوروس رو کنار هم گذاشتم و نگاه مى کنم مى بينم که جيمز موهاى خوشگل داره، سوروس يه منبع توليد روغن داره و مخصوصا اينکه موهاش بلند هم هست ديگه اصلا جالب نيست. مرد و چه به موى مدل مصرى آخه؟ جيمز هيکل خوبی داره و لباس هاى خوبی مى پوشه. جيمز خوش مشربه، مى گه، مى خنده ولى سوروس يه گوشه گير ترسوى بداخلاقه يا لااقل اينطور ديده مى شه خب. از همه مهم تر جيمز پول داره که سوروس نداره. جيمز اسمش خوش آهنگ تره. جيمز صداى خوبی داره استاااااد. استااااااد رولينگ اشاره نکرده وگرنه چه روزها که جيمز با گيتار کنار پنجره ى لى لى اينا آواز" وا ليلا ليلى.. دوست دارم خيلى" مى خوند.

تازه سوروس خانواده ش هم خيلى ثبات نداشت ولى خانواده جيمز، خانواده اى خوب و سالم بود.

خب لى لى هم ديوونه نبود که عمرش رو هدر بده به همین علت جيمز رو انتخاب کرد.


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۴ ۱۹:۰۶:۵۰

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۵:۲۵ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴
#83

ریتا اسکیتر old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۵ شنبه ۹ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۳:۵۹ پنجشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۵
از شماها خسته شدم! از خودمم همین طور!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 243
آفلاین
ارشد ریونکلاو

ریتامبیز



1)یک رول بنویسید و در آن چگونگی و داستان لو رفتن جیمز رو توضیح بدید. به نظر شما چه کسی لیلی رو خبر کرد؟ لیلی در مقابل جیمز چه کار کرد؟(20 نمره)
نکته: هاگرید برای نیومدن جیمز،دلیل آورد ولی نیاز نیست حتما بهش پایبند باشید. هرجور دوست دارید بنویسید.
نکته 2: هیچ اجباری نیست که از بی ناموسی توی تکالیف استفاده کنید.(هیچ نمره منفی ای نداره) ولی استفاده از بی ناموسی نمره مثبت خواهد داشت.


نیم ساعت قبل از شروع کلاس / دفتر پروفسور دامبلدور

دفتر پروفسور دامبلدور مثل همیشه بود. همه وسایل سر جای خود بودند و فاوکس هم گهگاه آه و ناله هایی سر میداد که ناخودآگاه حواس 10 گانه ی آلبوس را پرت میکرد.

- فاوکس، بسه دیگه! درسته من تمایلی به حیوونا ندارم کفتر روشنایی اما به هر حال هری پسرم ( ) خیلی وقته سری به دفتر من نزده و منم خیلی وقته که...

قبل از اینکه قیافه ی دامبلدور شیطانی تر بشود و فاوکس هم بیشتر از این قفس خود را کثیف کند و کار دست اندرکاران سوژه را سخت تر کند آژیر خطر دفتر صدایی خورد و سقف اتاق پروفسور از جا کنده شد! در این حین فاوکس خودش را جمع و جور کرد و دامبلدور هم مقدار تمایلاتش از 80 درصد به 30 درصد کاهش یافت. هر دوی آن ها به هاگریدی که به همراه چندین کیک با چتر نجات وارد دفتر میشد نگاه کردند.

- سلام پروف.. وای چقدر این سیستم جدیدتون که برای رفت و آمد من در نظر گرفتین خوبه.. هر دفعه میام اینجا گوشنم میشه!

- هاگرید.. بد موقع اومدی کیک خور روشنایی! داشتیم برای امشب کیس مناسبی رو دست و پا میکردیم بعد مدت ها که مثلِ یک غول بی شاخ و دم پریدی وسط. دیگه حسش پرید. بگو چی کار داری؟

- ببخشید پروف ولی خودتون گفتین بیام بهتون یه سری بزنم. نگفتین؟ آخه شیموس از بیل و بیل از رون و رون هم از هری شنیده که شما با من کار دارین.

- اوه بله هاگرید. جیمز گور به گور شده دوباره رفت سراغ شیر بازی. هی بهش گفتم با شیر بازی نکن شیری میشی، قبول نکرد! هی گفتم بهش اگه تو بری من با کی راز و نیازام رو انجام بدم.. گفت نگران نباش پسرم هری هست. ولی همه میدونین که جیمز یه چیز دیگه بود.

هاگرید در حالی که روی مبل راحتیِ دفتر لم داده بود و با ولع تمام کیکی درسته را در حلقومش جا میداد گفت:

- یعنی... شما... اووووم... هووووم! چه خوشمزه است این کیک... اوووم... اوه یِس، اوه مای گاد! داشتم میگفتم پرفسور. یعنی شما به لیلی خبر دادی که جیمز ساحره بازی میکنه؟ ای کلک

- البته که من گفتم. من هم به فکر منافع خودم هستم و جیمز یکی از منبع های راز و نیاز هام بود. در ضمن، لیلی هم چهار پنج تا شیکم زاییده از نوزده سال پیش! حقشه بدونه جیمز چه فکری میکنه درباره ی ساحره های دیگه. لیلی هم کار خوبی کرد و واکنش خوبی رو نشون داد. با استفاده از کفش های تن تاک و دمپایی نیکتا تا جزایر « شناسه بند لند » همراهیش کرد. من به لیلی افتخار میکنم!

هاگرید که دیگر کیکی نداشت، شروع کرد به خوردن اسباب و اساسیه دفتر دامبلدور. با دست راست یکی از بالشت ها را گرفته بود و با دست چپ، قدح اندیشه را گرفته بود و لیس میزد.

- البته هاگرید. من بی دلیل این چیزا رو بهت نگفتم. تو باید بری سر کلاس جادوی سفید مرلینی و راه جیمز رو ادامه بدی؟

- یعنی منم برم ساحره بازی؟

- نه هاگرید. شما باید بری و به دانش آموزان جادوی سفید یاد بدی.

- من گوشنمه

- برای همین عجله کن، برات کیک میفرستم با پست پیشتاز! تو فقط برو تا کل وسایل رو نخوردی!

هاگرید تا اسم کیک رو شنید، به سمت در متواری شد. البته به همراه قدح و آن بالشت که دیگر چیزی از آن ها نمانده بود.

- راستی هاگرید. یه سوال خصوصی داشتم. بین خودمون بمونه. تو چطوری بدون اینکه تلاش کنی هری رو میبری کلبت؟ اون همیشه توی کلبه ی تو ول میچرخه. راز این کارت رو بهم بگو.

- آلبوس، این از فوت و فن های استاده! اگه کیک هات خوشمزه بود، بهت میگم.


2)به صورت غير رولي توضیح بدید که جیمز چه برتری هایی نسبت به سوروس اسنیپ داشت که تونست لیلی رو از آن خودش کنه؟(یا به عبارت دیگر لیلی چه برتری هایی رو توی جیمز دید؟)(10 نمره)

شما یه سر بیا توی فیضبوق سایت مشنگی جادوگران. برو توی عکس های تولد، یه سری به عکس لیلی پاتر و جیمز پاتر بزن. بعد یه سری به عکس سیو بزن!
شما چهره ی جیمز رو که میبینی با اون همه ریش و سیبیل و مردونگی حس میکنی یه آقا بالا سرته ولی سیو رو نگاه کن از اونور... کلی روغن مو زده به خودش و صورتش و لباساش! معلومه کدوم سر تره دیه
جدای شوخی. ممکنه واقعا لیلی از روغن مو خوشش نیاد خب. زنه دیگه، وقتی تصور میکنه که شوَورش روغن بماله پَس کله اش، معلومه میره سراغ یه کیس مناسب تر.
جیمز برتری خاصی نداشت. فقط نمیدونم چرا رولینگ خیلی علاقه داشت عشق بین این سیو و لیلی رو از بین ببره. هووووی رولینگ! مگه خودت ناموس نداری ننه سیریوسی؟ نمیبینی دو تا جغد عاشق به هم میخوان برسن میزنی توی ذوق خواننده و نویسنده و ایفا کننده و فَن آرت؟ هان؟

این بود انشای من


دلتنگ آن گوشه گیر قدیمی!

به امید بازگشتِ سیریوس بلک

گوشه گیرم، باز گشت!


پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۲۲:۳۷ پنجشنبه ۸ مرداد ۱۳۹۴
#82

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
ارشد ننه هلگا!
1)یک رول بنویسید و در آن چگونگی و داستان لو رفتن جیمز رو توضیح بدید. به نظر شما چه کسی لیلی رو خبر کرد؟ لیلی در مقابل جیمز چه کار کرد؟(20 نمره)
نکته: هاگرید برای نیومدن جیمز،دلیل آورد ولی نیاز نیست حتما بهش پایبند باشید. هرجور دوست دارید بنویسید.
نکته 2: هیچ اجباری نیست که از بی ناموسی توی تکالیف استفاده کنید.(هیچ نمره منفی ای نداره) ولی استفاده از بی ناموسی نمره مثبت خواهد داشت.


فردا بیام بنویسم؟ پرید:|


2)به صورت غير رولي وضیح بدید که جیمز چه برتری هایی نسبت به سوروس اسنیپ داشت که تونست لیلی رو از آن خودش کنه؟(یا به عبارت دیگر لیلی چه برتری هایی رو توی جیمز دید؟)(10 نمره)
الف-بهداشت!
بله استاد عزیز، شما اگه انتخاب داشته باشی تو تخت روغن مالی شده می خوابی یا تو رخت خواب تمیز؟ تو رخت خواب تمیز طبیعتا!

ب-بینی متناسب!
میگن یه بنده خدایی که از زیبایی کم بهره نبود به انیشتین نامه نوشت که با من ازدواج کن که بچه مون چهره منو داشته باشه و هوش تو رو و از دو دنیا بی نیاز شه! انیشتین جواب میده که اگه برعکس شه که دو دنیا ازش بی نیاز میشه! حالا شما فکر کن بچه هوشش به لیلی بره قیافه ش به اسنیپ!:|

ج-وجهه عمومی مناسب!
حقیقتی که هست اینه که هیچوقت بچه خرخون ها محبوبیت خاصی نداشتن بین همکلاسیا...اینجانب یک قربانی نمونه هستم مثلا! از طرفی اما بچه های ورزشی و پرورشی و روزنامه دیواری بروبیایی داشتن برا خودشون! در نتیجه مشخصه که اینجا جیمز از سیو برتره!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۲:۳۱ یکشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۴
#81

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۲ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 77
آفلاین
آرشد هآفل پآف

1)یک رول بنویسید و در آن چگونگی و داستان لو رفتن جیمز رو توضیح بدید. به نظر شما چه کسی لیلی رو خبر کرد؟ لیلی در مقابل جیمز چه کار کرد؟(20 نمره)

یکی از پیاده روهای تایلند

- جیمز چه خوب شد این دفعه باهات اومدم نه؟!

جیمز در حالی که با نگرانی مواظب اطرافش بود نگاهی به چهره ی سرخوش لیلی انداخت و گفت : آره...آره! خیلی خوب کاری کردی . ایناها اینم از راجین کاتاداس سیوژینینیوس که تعریفشو می کردم!

لیلی نگاهی به ساختمان رنگ و رو رفته ای که روبرویش قرار داشت انداخت و گفت: اممم... آره باحاله! چی هست این؟!

- اممم... این یه جاییه که مردم وقتی حس آلودگی و ناپاکی می کنن می رن توش و با یه سری مواد خاصی خودشون رو تطهیر می کنن و به پاکی می رسن، خیلی جالبه!

- یعنی حموم عمومیه!؟

-آره اینم یه طرز بیانشه!

لیلی که تا قبل از این از یک پله برقی تاریخی، توالت عمومی تاریخی و دکه ی روزنامه فروشی ( که تاریخی نبود!) دیدن کرده بود، کاسه ی صبرش لبریز شد و گفت: حوصلم سر رفت باو! دو روزه منو اینجا میگردونی،اولاش خوب بودا، اما تو دو هفته میومدی اینجا اینا رو ببینی؟!

_ آره لیلی! من عشق تاریخم می شناسی منو که!
- نمی دونم والا! من هیچ وقت تاریخدوست... جیمز! اون پسره چقدر شبیه توئه!

جیمز نگاه به پسر روزنامه فروشی که در گوشه ی خیابان مشغول به کار بود انداخت و از جا پرید.

- اهمم... از قدیم که میگن! این جاپونی ها و تایلندی ها همشون شبیه همن!
- خب شبیه همن! شبیه تو که نباید باشن!

جیمز در حالی که دست لیلی را در جهت مخالف جایی که پسرک ایستاده بود می کشید، گفت: من یه رگم آسیایی و ایناست دیگه . بیا بریم یه فلافلی توپ میشناسم! اصلا صداش میکنن لیتل انقلاب! بریم!

- نه جیمز...عینه توئه! خیلی عجیبه!

لیلی خودش را از دست جیمز آزاد کرد و خودش را به پسر رساند. پسر با دیدن جیمز نیشش تا بناگوش باز شد و به سرعت به سمت جیمز دوید.

- بوبا! بوبا!
- جیمز این چی میگه؟
- اممم... امم.. به زبون تایلندی میگه. بوبا یعنی کیک! برو پسر جون ما اینجا کیک نمیدیم به کسی! تکدی گری نکن اینقدر!

لیلی که هنوز کاملا متقاعد نشده بود در حال تکان دادن سرش به نشانه ی تاسف! بود که ناگهان چشمش به پسر دیگری افتاد که از قضا شباهت بی بدیلی به هری خودشان داشت که به خاطر کنکور جادوگری نتوانسته بود همراهشان به این سفر بیاید. در همین لحظه با زوم آوت دوربین، لیلی با افکت شرلوکی صورت تعداد زیادی از رهگذران را یک به یک دید و خلاصه موضوعی را به فراست دریافت!

- جیــــــــمز!

جیمز در حالی که با خشونت سعی می کرد سیلی از کودکان را از خود جدا کند با وحشت جواب داد: بله عشقم؟!

- عشقم و بوق! عشقمی بهت نشون بدم! جریوس ماکسیما!

طلسم سرخ رنگی درست از کنار گوش جیمز گذشت و به رهگذر بخت برگشته ای برخورد که به طرز فجیعی که شایسته ی هیچ انسانی نیست، جان باخت!

جیمز که مایل نبود سرنوشتی مشابه داشته باشد با پرشی بلند رو جمعیتی که دورش جمع شده بودند پرید و با قرار دادن پاهایش روی سر ملت، به صورتی خفن روی جمعیت راه رفت که البته می توانست این کار را نکند ولی خب کرد!

لیلی که برای لحظه ای داشت با خودش فکر می کرد وات دِ ؟! ، به خودش آمد و جیمز را تعقیب کرد. صحنه ی تعقیب و گریزی که در حال شکل گیری بود، بعدها رکورد لایک یوتیوب را از ویدیوی "پیانو زدن نجینی با هم آوایی ولدمورت" ربود!

جیمز در حالی که به صورت ژانگولری فرار می کرد از روی دیواری پرید و در حیاط یک مکان غیرآسلامی فرود آمد. کمی پاهایش را مالید و آماده شد که به دویدن ادامه بدهد که احساس کرد طنابی نامرئی دور پاهایش پیچید و در هوا آویزان شد. بله لوی کورپس! ( با تشکر از گلرت! نویسنده درس ها رو به صورت کاملا ترکیبی یاد گرفته است! )

لیلی با نگاهی ترسناک در حالی که خون جلوی چشمانش را گرفته بود به جیمز نزدیک شد.

- لیلی منو ببخش! سیریوس اینا منو آغفال کردن!

- بوقی سیریوس که پونزده ساله تو آزکابانه!

- ععع؟! مگه جرمش قتل ما نبود؟! ما که زنده ایم!

- نمی دونم! یه بوقی زده دیگه! بعضیا تقدیرشون نکبته! ... اه! بحث رو عوض نکن! تکون نخور می خوام از وسط دو نصفت کنم!

جیمز با شنیدن این جمله طبیعتا شروع کرد به دست و پا زدن. ملتی که در آن مکان غیرآسلامی بودند، دست از کار کشیده بودند! و این صحنه ی عجیب را نظاره می کردند. ناگهان صدای زنانه ای که به طرز استرس زایی برای جیمز آشنا بود به گوش رسید:

- عههه! جیمز؟! ....از دست توئه بوقی ایدز گرفتم! میکشمت!(به سیخ! زبون ما رو درست بلد نیست!)

و اینگونه بود که لیلی موضوع را فهمید و جیمز توسط دو ساحره ی خشمگین به شدت مورد عنایت قرار گرفت و به شنیع ترین شکل ممکن به قتل رسید. خانواده ی پاتر برای پاک کردن ننگ این موضوع، جیمز را مفقودالاثر اعلام کردند،هاگرید هم سورسش خانواده ی پاتر بود و ...!

2)به صورت غير رولي وضیح بدید که جیمز چه برتری هایی نسبت به سوروس اسنیپ داشت که تونست لیلی رو از آن خودش کنه؟(یا به عبارت دیگر لیلی چه برتری هایی رو توی جیمز دید؟)(10 نمره)

از دو منظر به این قضیه میشه نگاه کرد، اول اینکه لیلی از کودکی سیوروس رو می شناخته و همگی می دونیم که خب از همین شروع کار، شانس اسنیپ برای داشتن هر گونه رابطه ی جدی آسلامی یا غیرآسلامی با لیلی به صفر تقلیل پیدا می کنه! چون لیلی به چشم برادری و داداشی به سیوروس نگاه میکنه و خلاصه به اصطلاح سیو friend zoned شد رفت پی کارش! تا درسی برای آیندگان باشه که اگه به دختری علاقه دارید، مثل آدم بگید! ادای داداش در نیارید! و الا به بوق میرید!

منظر دوم اینه که جیمز کلا آدم باحال تر و اجتماعی تری بوده. خلاصه خیلی کول بوده! ولی سیوروس فقط درسش خوب بوده! تو اون بازه ی زمانی لیلی بچه بوده فکر می کرده هر چی یکی باحالتره باشه برای زندگی بهتره! ولی احتمالا بعدها که سیوروس استاد هاگوارتز شده بوده و جیمز بیکار گوشه ی خونه مثلا دنبال ولدمورت بوده! لیلی هی می گفته من صد تا خواستگار دکتر مهندس داشتم ولی آخر زن توئه بوقی شدم!


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۴ ۱۲:۵۲:۲۹
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۴ ۱۳:۰۰:۴۳
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۵ ۱:۱۱:۱۰

وقتی توی خونه ات موش رخنه میکنه، خونه رو دور نمی ریزی! موش رو بیرون میکنی!


پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۹:۵۷ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴
#80

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
1-

سیریوس، سیوروس و جیمز با چشمانی متعجب ایستاده بودند و به یکدیگر چشم دوخته بودند. جیمز که گویا آبی سرد بر روی سر و رویش ریخته باشند، باچهره ای رنگ پریده ایستاده بود و نگاهش بین سیریوس و سیوروس در گردش بود.

لیلی در حالی که با عصبانیت بر روی زمین قدم میگذاشت، با چهره ای سرخ و عصبی، از آن سه دور میشد و زیر لب فحش های رکیک به زمین و زمان می داد و چنان به علف های سبز رنگ زیر پایش پا می کوبید که دیگر قدرت برخواستن را نداشتند.

جیمز که گویا به خود آمده بود، بالاخره از جا تکانی خورد و به سمت لیلی دوید. چنان می دوید که چند بار نزدیک بود بر زمین سخت برخورد کند و به هدف خود که رسیدن به همسرش لیلی بود، نرسد اما بالاخره به هدف خود رسید و با لمس شانه ی لیلی او را متوقف کرد.

لیلی که از عصبانیت سرخ شده بود، دست جیمز را که بر شانه اش بود را کنار زد و با عصبانیت بر سر او فریاد زد:
-حالا با زن های دیگه می چرخی؟ اونقدر قربون صدقه من می رفتی این بود؟

جیمز که قادر به پاسخ دادن نبود و پاسخی هم برای گفتن نمی یافت، با چشمانی پشیمان به لیلی نگاه کرد تا شاید بتواند دل او را به رحم بیاورد اما لیلی کسی نبود که به همین آسانی، کسی را ببخشد. بنابراین لب به سخن گشود و با لحنی که انگار گناهی ندارد، گفت:
-لیلی جان ببین اونا با من نبودن با سیریوس و سیوروس بودن خودت ندیدی مگه؟ من تقصیری ندارم.
-تقصیری نداری؟ فک کردی من خبر ندارم؟ منو احمق فرض کردی؟ هری همه چیو برای من گفته لازم به توضیح نیست.
-هری بهت گفته؟

جیمز که لحظه به لحظه سرخ تر می شد، فکر انتقام از پسرش هری را در ذهن می پروراند.

لیلی که دید جیمز تغییر چهره داده و در افکار پلیدی غرق شده است، گویا توانست افکار جیمز را بخواند. بنابراین با صدایی بلند که حتی سیریوس و سیوروس که بسیار دور تر از آن دو بودند بشنوند، گفت:
-با پسر من کاری نداری ها... گفته باشم یه مو از سرش کم بشه میام کل موهاتو میکنم. فهمیدی؟

سپس با عصبانیت، از جیمز روی برگرداند و به سمت هاگوارتز پیش رفت تا از جیمز نزد دامبلدور شکایت کند.

جیمز که رفتن لیلی را تماشا میکرد، نگاهش به در هاگوارتز ورودی هاگوارتز افتاد و هری را در نزدیکی آن دید که گویا آمده بود تا ببیند ماجرا از چه قرار است و چه اتفاقی می افتد؟ همین که جیمز او را دید، قیافه اش از قبل سرخ و سرخ تر شد و با عصبانیت رو به هری که او را تماشا میکرد با ایما و اشاره، او را تهدید کرد.

هری که تهدید های پدرش را دید، با شتاب به سمت مادرش که به سمتش می آمد رفت و حرف هایی به او زد.

لیلی که گویا از حرف های هری عصبی شده وبد، به سمت جیمز برگشت و فریاد زد:
-اگر یک بار دیگر ببینم داری بچمو تهدید میکنی کاری میکنم که مرغ های قرارگاه مرگخوار و محفل و هر قبرستونی به حالت گریه کنه.

جیمز که از این سخن لیلی بسیار جا خورده بود، دیگر سخنی نگفت و مادر و پسر را، که به داخل هاگوارتز میرفتند، تنها با نگاه هایش، همراهی کرد


2-

خب اول لیلی خیلی سیوروس را دوست داشت تا جایی که به هم قول و وقرار هایی داده بودند که در هیچ جا حتی نوشته های رولینگ هم به چشم نمی خورد. با ورود به هاگوارتز لیلی و سیوروس گروه هایشان از هم جا شد و فرصتی برای جدایی این دو عاشق پیش آمد. لیلی در گروه گریفیندور با جیمز آشنا شد اما سیوروس را از یاد نبرد. بعد از مدتی حس نفرت از جیمز، در قلب سیوروس ایجاد شد به طوری که این دو تبدیل به دشمنانی سرسخت برای یکدیگر شدند. لیلی در این گونه زمان ها، به یاری سیوروس میرفت. اما سیوروس با او رفتار خوبی نداشت. بنابراین با بد تر شدن رفتار سیوروس با لیلی و تلاش جیمز برای جلب توجه لیلی، او به جیمز علاقه مند شد و تقریبا سیوروس را فراموش کرد.
علاوه بر ویژگی سفید بودن جیمز،چهره و قیافه، بهترین و برترین ویژگی جیمز نسیت به سیوروس بوده است



تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس جادوی سفید مرلینی
پیام زده شده در: ۱۸:۴۱ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴
#79

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
تازه وارد اسلیترین


نقل قول:
1)یک رول بنویسید و در آن چگونگی و داستان لو رفتن جیمز رو توضیح بدید. به نظر شما چه کسی لیلی رو خبر کرد؟ لیلی در مقابل جیمز چه کار کرد؟(20 نمره)


ادامه ی پست قبلی خودم توی کلاس!

جیمز نگاهی سیریوس بلک کرد...او دیگر از دامبلدور و عشق های دامبلدوری خسته شده بود!
_سیریوس...تو برو پیش دامبل...من یه کار دیگه میکنم!
_چرا جیمز؟!تا دامبل هست،چرا غریبه؟!
_ای بابا!خب آقا...تنوع لازمه...نمیشه که هر موقع عشق لازم شدیم،بریم پیش دامبل!
_خود دانی...من که الان سیو عینهو مبصرها وایساده بالا سرم،تا شب باس کار کنیم...شب شد برمیگردم پیش دامبل من!

جیمز "پوف"ای گفت و از سیریوس جدا شد...اما چند قدمی بیشتر دور نشده بود که ناگهان فکر شیطانی_جیمزی به ذهنش رسید...سریعا به روی پاشنه پایش چرخید و به سمت سیریوس برگشت...
_هی سیریوس...هی!
_چیه؟!
_ببینم...گفتی تو و سیو تا شب اینجایین؟!
_هوووم...آره!
_یعنی خوابگاه مدیران خالیه فقط دلوروس و سوزان اونجان!
_فکر کنم...وایسا بینم...نکنه...
_نه آقا...فعلا من کار دارم بعدا با هم صحبت میکنیم!
_اما...

جمله سیریوس با پریدن جیمز روی جارو و پروازش به سمت خوابگاه مدیران ناتمام ماند!

نیم ساعت بعد،خوابگاه مدیران!

عله کبیرکه سالها بود بعد از ساختن خوابگاه،همیشه در اتاق مخوف خودش زندگی میکرد...او فقط هر چند مدت یکبار بنا بر خصوصیت جسمی بشر که به مرلینگاه نیاز دارد،از اتاق خارج شده و به سوی وجدانگاهِ واقع شده در طبقه منفی دوی خوابگاه میشتافت...اینبار هم یکی از آن دفاعات بود...اما در را مرلینگاه صداهای ناهنجار از اتاق طبقه بالا،توجه او را جلب کرد...به همین خاطر عله به سمت اتاق رفت و فالگوش ایستاد تا بشنود در اتاق چه خبر است...
_جیمز...جیمز...تو به گردن نصف جامعه جادوگری حق داری...اصلا من میگم بیا بریم...اینجا قدر ما رو نمیدونن!
_فعلا که داره خوش میگذره دلو...شیرت رو بخور جون بگیری حالا...سوزان...تو چرا کم کاری و حرف نمیزنی؟!
_من خیلی وقت پیش بودم جیمز...ولی حتی اونایی که خیلی وقت پیش بودن هم نمیدونن من کی هستم!بحران هویت گرفتم جیمز...فکر کنم یه سفسطه ای تو کار باشه!
_به سفسطه چه ربطی داره سوزان جان! بعدش هم...الان تو این موقعیت وقت این حرفاس آخه؟!بیا فعلا به کار خودمون برسیم!
_جیمز...ناراحت نشی ها...ولی ای کاش کاکائویی بود!
_چی؟
_شیر دیگه!

عله کبیر که تحمل شندین و دیدن چنین اتفاق هایی را در خوابگاه نداشت با لگد در را باز کرد و آن سه مدیر را غافل گیر کرد!
_عه؟!عه؟!چه وضعشه آقا؟!یه اهمی!یه اوهمی!
_به به....چشمم روشن!این چه وضعیه درست کردین؟!پیرهنت رو بپوش جیمز!تو هم حجابت رو رعایت کن خواهر سوزان!نه دیگه...تو نیاز نیست کاری بکنی دلو...تو سنی ازت گذشته فرقی نمیکنه!
_بیخال بابا عله جان...اگه ناراختی تو هم بیا وسط!
_زشته آقا...من تعهد دادم...امضا کردن پای یه برگه هایی...میخوای بیان در خوابگاه مدیران رو گِل بگیرن؟!اصلا میرم به مامانم میگم!

عله با گفتن جمله "میرم به مامان میگم!" اتاق و خوابگاه مدیران را ترک کرد تا جیمز و سوزان و دلوروس در تعجب بمانند که مامانش کیه آخه و چه ربطی به موضوع داره؟!
_ولش کن...بره به مامانش بگه...مگه ما مامانش رو میشناسیم؟!بذار بره هی کی رو میخواد بیاره...بذار به کار خودمون برسیم!

دقایقی بعد!
جیمز،دلوروس و سوزان همچان به کار خود مشغول بودند که دوباره در اتاق با لگد باز شد...اما اینبار عله تنها نبود!بلکه لیلی پاتر هم همراه او بود!
_ل...لی....لیلی؟! اینجا چیکار میکنی عزیزم؟!
_پسرم اومد بهم گفت که اینجا چه خبره!
_عله پسرته؟!
_ناسلامتی عله کلی مدت هری پاتر بود ها...حالا هم از پسرم...یعنی پسر سابقم میخوام که یه لحظه منو مدیریتش رو بده بهم!

عله منو مدیرتش را در آورد و آن را به لیلی داد...لیلی هم منو را گرفت و آن را به دست آن سه نفر داد...سپس وردنه ای از جایی که به من و شما مربوط نیست بیرون آورد و گفت:
_خب...دو راه دارین...راه اول وردنه و کاربرد های تنبیهی وردنه است...راه دوم هم فشار دادن دکمه بلاک شدن توی منو هست...یکیش رو انتخاب کند!

جیمز با ترس به لیلی و بعد به سوزان و دلوروس نگاه کرد و آب دهانش را قورت داد...سپس چون از خطرات تنبهی ورنه آگاه بودند، همراه با دلوروس و سوزان دکمه مذکور را فشار داده و شد آنچه که شد!



نقل قول:
2)به صورت غير رولي وضیح بدید که جیمز چه برتری هایی نسبت به سوروس اسنیپ داشت که تونست لیلی رو از آن خودش کنه؟(یا به عبارت دیگر لیلی چه برتری هایی رو توی جیمز دید؟)(10 نمره)

دلایل:1_جیمز بچه پولدار بود...ولی سیوروس بچه پایین شهر بود بیچاره!
2_جیمز یک بار شلوار سیوروس رو کشیده پایین...شاید لیلی دیده،نپسندیده!به ما ربطی نداره اصلا!
3_جیمز هی میرفت این ور و اونور شوخی میکرد و کلی رفیق و آشنا داشت ولی سیوروس عینهو برج زهر مار میشست یه گوشه،برای خودش طلسم اختراع میکرد!
_شواهد و قرائن نشون میده لیلی چوب پرست بوده و چون جیمز جاروی آخرین مدل داشت و سیوروس حتی جیان(معادل ژیان توی دنیایی جادوگری!) هم نداشت،لیلی جیمز رو پسندید!

بقیه دلایل رو هم میذارم بقیه بگن!









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.