هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
تازه وارد قرمز پوش اسلی تقدیم می کند!

آورده اند که در زمان های خیلی قدیم یک شنل قرمزی بود که راه به راه می رفت خانه ی مادربزرگش. اما وقتی می رسید آن جا می دید که مادربزرگش و یک گرگ بد ادا نشسته اند و گل می گویند و گل می شنفند. از طرفی هم شنل قرمزی که از این بابت شرمنده می شد و نمی توانست سرش را جلوی دوستاش بلند کند، مدام به مادر بزرگش قر می زد که:
-آخه ننه جون! این چه وضعشه؟! یه کمی از مامان شنگول و منگول یاد بگیرید. از دکتر ون هلسینگ یاد بگیرید! شما آبرو نزاشتی واسه من آخه!

از طرفی هم مادربزرگ شنل قرمزی که توسط اون گرگ اغفال شده بود، با نوه عزیز تر از جانش کل کل می کرد:
- اصلا به تو چه نوه گستاخ! این گرگه گرگ زندگیه! تو که... تو که.. نمی فهمی پیری یعنی چی... می فهمی؟!
-خب دیگه حالا مامان بزرگ.زشته. الان مردم میان رول رو می خونن چه فکرا که نمی کنن...اصلا می خوای کوییدیچ بازی کنیم؟

مادر بزرگ فرتوت شنل قرمزی که اصلا حجب و حیا سرش نمی شد و یکی نبود که به اون بگه (( آخه عجوزه نود و نه ساله رو چه به کوییدیچ و ورزشگاه شونصد هزار نفری! )) از این فرصت سوء استفاده کرد و گفت:
- اتفاقا این آقا گرگه هم بازیکن کوییدیچ، می گه توی تیم رئال هاگزمید بازی می کنه!
- چه قدر هم خوب ننه جون.

خلاصه شنل قرمزی و مادربزرگش و اون گرگ بد ادا راه می افتند به سمت ورزشگاه سانتیگو دامبلدورینو. آن ها هی راه رفتند و راه رفتند و راه رفتند و راه رفتند و اصلا هم یادشون نیامد که جادوگر هستند و باید مثل جادوگر جماعت آپارت کنند. وقتی هم که فهمیدند دیگه دیر شده بود و ... مامان بزرگ شنل قرمزی در شرف مرگ قرار گرفته بود!

در این لحظه شنل قرمزی که دید اوضاع مادر بزرگش خراب است، اره را از زیر شنل قرمزش درآورد تا کار را تمام کند و پیرزن بی نوا رو از این درد و رنج نجات بدهد که کاملا ناگهانی اون آقا گرگِ اغفال گر که هیچ چیز از محرم و نامحرم سرش نمی شد پرید روی مادر بزرگ شنل قرمزی و شروع کردبه دادن تنفس مصنوعی. دادن تنفس مصنوعی همانا و از هوش رفتن گرگ بی نوا هم همانا! آخر یکی نبود به این گرگ بگوید که (( آخه تو که خودت تنگی نفس داری... ای اره بره تو اون حلقت!)) حالا چه شد؟! هیچ، شنل قرمزی مجبور شد آقا گرگه را بندازه روی این دوشش، مادر بزرگش را روی آن دوشش بیاندازد و تا خود سانتیگو دامبلدوریانو یک نفس بدود.(( این جوری نیگا نکن! شنل قرمزی کم کسی نیستااا! گفته باشمااا! ))

یک الا یک دقیقه و سه صدم ثانیه گذشته بود که شنل قرمزی هشتصد و بیست ونه مایل را پیمود و حالا در مقابل ورزشگاه بزرگی ایستاده بود که خیلی شیک و تمیز و کلاس بالا و همه جا سفید و سیاه و بنفش و کلا رنگارنگ! در کنار در ورودی هم کریستیانو پاتر و لیونل ویزلی ایستاده اند.
- سلام کریس، سلام لیو، اینجا چی کار می کنید؟

لیونل و کریس که خیلی از این بابت که شنل قرمزی رو از این فاصله و به این کیفیت می دیدند هیجان زده شده بودند، همزمان گفتند:
- شنل قرمزی! شنل قرمزی! ما با بچه های محله این گرگه که رو شونه شماست بازی داریم. می آید تو تیم ما بازی کنید ازتون چیز یاد بگیریم؟!

شنل قرمزی که به دنبال یک موقعیت برای انتقام از گرگ بد ادا و یاد دادن کوییدیچ واقعی به جوانان می گشت، برقی شیطانی در چشمان خودش به وجود آورد و رو به لیونل و کریس گفت:
- باشه...باشه...

چند ساعت بعد، وسط مسابقه:

- عاااااااا! من نمی خوام بمیرم!

تماشاگرانی که برای تماشای مسابقه آمده بودند از ابتدای بازی شاهد به قتل رسیدن سه مهاجم یک دروازه بان و دو جست و جوگر تیم رئال هاگزمید و سرمربی و چند تن از بازیکنان ذخیرع تیم شنل قرمزی بودند. درهای ورود و خروج ورزشگاه بسته و کلیه سیستم های ارتباطی قطع شده بود. بازیکنان ذخیره هر دو تیم در رختکن پناه گرفته بودند و از سوراخ کلید در بازی را تماشا می کردند.

- ا...ادامه، گز...گ... گزارش بازی...پععععععععععع...

شنل قرمزی با خوشحالی از کنار جایگاه گزارشگر گذشت و سر وی را به نشانه پیروزی بالا برده و به هم تیمی و رقیبان مضطربش نشان داد:
- گفتم یه توپ دیگه پیدا می کنم بچه ها! اینم از توپ!

و سپس سر گزارشگر را با چماق با کمنرین سرعت ممکن به سمت مهجم حریف انداخت و مهاجم تنها مات و مبهوت به کله رفیق قدیمی اش که از آن بالا صاف به سمت پایین سقوط می کرد، نگریست تا آن که با صدای تالاپی در وسط زمین خرد و خاک شیر شد.
- این قدر به حواشی نپردازین! بازیتون رو بکنید!
- چ...چشم خانم.

بازیکنان تیم رئال هاگزمید خیلی آرام حمله را از جناح چپ (( جناحی که شنل قرمزی در آن نبود. )) آغاز کردند. اما لحظه ای بعد قرمزه شنل آنجا بوده و اره اش از بسل النخاع تا لوز المعده حریف را دریده بود.
- دفاع یعنی این! تو هم درست دفاع کن!

سپس ورنیکا بدون هیچ اخطاری اره را در قفسه سینه مدافع خودشان فرو کرد.
- بازی بلد نیستید!

سپس مدافع و مهاجم هردو از روی جارو هایشان به پایین سقوط کردند... کسی نمی دانست بازی کی تمام می شود... اسنیچ...داور ...بازرسان کوفا ... همه تکه تکه شده بودند... تماشاگران برخی از حال رفته و برخی دیگر در حال راز و نیاز بودند. اما مادربزرگ شنل قرمزی با خیالی راحت در جایگاه ویژه نشسته، بازی چشم نواز نوه دردانه اش را تما شا می کرد و پفیلا می خورد.


تکلیف دوم:

کوافل بزرگه همونجوری که سر بزرگه! آخه بدون کله داغ و تازه و لزج و خون آلود هم مگه کوییدیچ حال می ده! اما دلیل این بزرگ بودن این نیست، مخترع کوییدیچ یعنی اره به دست اول یه هندونه اورد و شروع کرد باش بازی کردن و هی بهش می گفت، با کباب بخورمت یا با فلافل؟ با کباب یا فلافل؟ کباب یاوفلافل؟ کوافل؟ بعد دید چه اسم قشنگی حتما اگه یه روز یه ورزشی اختراع کردم توش یه توپ قد هندونه می زارم و اسمشم می زارم کوافل. از طرفی همون موقع دو نفر کنار هم ایستاده بودند در همون جایی که اره به دست اول حضور داشت و مدام مرحوم نیچه رو نشون هم می دادن و می گفتن: اسی نیچه.اسی، نیچه و این درست لحظه ای بود که چشم یک نفر در دست اره به دست بود و او هم چون اعصابش از دست این دو نفر خرد شد چشم رو مچاله کرد و گفت: اسنیچه! اسنیچه. یه چیزی هم درست می کنم اسمش رو می زارم اسنیچه تا اعصاب همه خرد بشه، قد همین چشک!. بعدشم با اره همه و خودشو تیکه تیکه کرد.


تکلیف سوم:
من... من از بازیکن کویدیچی خوشم می آد که... که، از سبک بازی سرسی لنیستر خوشم می آد! چون به اعتقاد من و ایشون بازی دو سر بیشتر نباس داشته باشه یا ببر یا بمیر!

تکلیف پرواز فرت!


ویرایش شده توسط ورونیکا اسمتلی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۱ ۲۲:۵۱:۵۱
ویرایش شده توسط ورونیکا اسمتلی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۱ ۲۳:۰۰:۵۴

be happy


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ یکشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۴

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین

1. تو یه رول کویدیچی، تو هر پستی که دوست دارین، بازی کنین. (20 نمره )


رون که دیگر از دست تکالیف مضحک هری خسته شده بود، جارویش را برداشت و سوار آن شد. با آنکه جارو های مدرسه تعریفی نداشتند و در هر لحظه احتمال این وجود داشت که همچون تسترال ها رم کنند و بازیکن را به زمین بیندازند، رون با مهارتی وصف نشدنی، سوار بر یکی از جاروی غراضه ی مدرسه به جایگاه همیشگی و مخصوص خود، یعنی جایگاه دربازه بانی رفت. جایگاهی که در این مدت کسی نتوانسته بود آن را از رون بگیرد و مخصوص او بود.

چند هافلپافی بر سر اینکه چه کسی در جایگاه دیگر دربازه بانی قرار بگیرد، با یکدیگر دعوا می کردند و کار به جایی رسیده بود که مو های یکدیگر را می کشیدند و بر سر یکدیگر جیغ های بنفش تسترال مانند می کشیدند و دیگری را با فهش های رکیک به گلوله می بستند.

اسلیترینی ها هم جزو دعوا کنندگان بودند اما بر خلاف هافلپافی ها، با قمه های به جا مانده از رودولف خدا بیامرز، یکدیگر را نصف می کردند تا سرانجام دو نفر باقی مانده در جایگاه مهاجمین قرار بگیرند.

دعوا های ریونکلاوی ها هم مستثنا از بقیه نبود. هرچند که دعواهای آنها رنگ معما و هوش داشت. ریونی ها که هرکدام با چهره ای سرخ در مقابل یکدیگر نشسته بودند و مشغول پاسخ دادن به معما ی یکدیگر برای قرار گرفتن در جایگاه مدافعین بودند.

رون که دعوا ی افراد گروه های مختلف را دید، در دل خنده ای کرد و برای اولین بار از حضور نداشتن سایر گریفیندوری ها خشنود شد. اما با به خاطر آوردن چهره ی سرخ و عصبانی آرسینوس که خودش را برای گریف تکه تکه می کرد، خنده بر دلش خشکید.

تنها پست هایی که انتخاب نشده بودند، پست های جستجوگری بود که گویا برای آنها متقاضی ای پیدا نشده بود به جز منفور ترین اسلیترینی، یعنی دراکو مالفوی.

هری که می دید جستجوگر دیگری در جمع حضور ندارد و علاوه بر آن، مالفوی در پست جستجوگر تیم مقابل بازی میکند، بار دیگر فرصت را غنیمت شمرد و در مقام جستجوگر، برای تیم رون بازی می کرد.

زمانی که ملت آماده برای آغاز بازی، داوری برای سوت زدن ندیدند با قیافه های خسته و عصبی به هری چشم غره رفتند.

هری که می دانست چشم غره ی آنها به چه منظوری است، در دل گفت:
-نگران داور نباشین.

ملت منتظر، با صدای سوتی که از عالم بالا توسط مرلین زده شده بود، به سرعت بازی را شروع کردند.

لی جردن هم که گویا ناگهان از عالم بالا ظاهر شده بود، در پشت میکروفون مخصوص خود بازی را برای تماشاگران نامرئی، گزارش میکرد.

-خب تماشاگران نامرئی...خخخ...سلام عرض می کنم خدمت شما با بازی دیگر از تیم های... چیزه با بازی ای دیگر از کوییدپیچ در خدمت شما هستیم.

اسلیترینی ها که مهاجمان دو تیم را تشکیل می دادند، مرتب به تیم مقابل حمله می کردند. گرچه هنگام عبور به یکدیگر کمی احترام خشنی می گذاشتند اما به هرحال بازی می کردند.

بازی چندان جالبی نبود و همه نیز این را می دانستند زیرا هیچکس نمی توانست توپ را برای حتی چند ثانیه نزد خود نگاه دارد.

رون که در دلش به هری و کلاسش فحش می داد با عصبانیت به هری و دراکو که با هم کشتی می گرفتند و فحش های بی ناموسی می دادند، نگاه کرد. واقعا نمی دانست چرا همچنان مشتاق اداره ی چنین کلاس بی در و پیکری بود؟ به نظرش این بازی، کار مسخره ای بود.

بعد از مدتی زمین بازی تبدیل به میدان جنگ و نبردی عظیم شد. همه به جان یکدیگر افتاده بودند و یکدیگر را به گلوله ی فحش می بستند و زمین بازی را به خاک و خون کشیده بودند.


رون هم در این بین فرصت گیر آورده بود و توپ ها را به سمت خودش جادو میکرد و همچون دروازه بانان حرفه ای، آنها را می گرفت و دو باره از خود دور می کرد.

-اینجا چه خبره؟

ملت با شنیدن صدای سیوروس اسنیپ، مدیر هاگوارتز، دست از دعوا بر داشتند و در سکوت کامل در صفی منظم ایستادند و چهره ای مظلوم به خود گرفتند.

-استادتون کجاست؟

ملت تا این حرف سیوروس اسنیپ را شنیدند، همچون بچه های خوب و سر به زیر دست هایشان را به طرف هری گرفتند.

هری که سعی می کرد خود را از نظر ها پنهان کند تا توسط سیوروس بازخواست نشود، با اشاره ی دانش آموزان لبخندی حجیم به سیوروس زد تا بتواند دل او را به رحم آورد.

-آقای پاتر؟ شما دقیقا چه نظارتی بر روی دانش آموزانتون داشتین؟ دقیقا اونا داشتن چیکار می کردن؟
-داشتم بهشون فنون مبارزه در کوییدپیچو آموزش می دادم.

ملت:

2. یه دلیل که باعث شد اسنیچ بزرگ و بلاجر کوچک، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید ( 5 نمره )
توضیح: مثلا چون بلاجر میرفت تو حلق بازیکن اندازش تغییر کرد و اسنیچم چون کار چستجوگر سخت بشه کوچک شد. هرچی خلاقیتتون میگه لازم نیست دلیلتون منطقی باشه.

خب از اونجایی که در زمان های قدیم، بلاجر ها بسیار کوچک بودند، مدافعان نمی توانستند به راحتی ان ها را دفع کنند و همیشه از بالا و یا پایین چوب ها رد می شد و مستقیم به داخل حلق دروازه بان پناه می آورد.(علت بالا تر از این پیدا نکردم)
اسنیچ هم در گذشته بدلیل بزرگی بیش از حد، به راحتی دیده می شد بنابراین جستجوگر ها نیاز به دقت زیاد نبودند علاوه بر ان یه جستجو گر می توانست به راحتی آن را از دست دیگری بگیرد و علاده بر آن نمی شد آن را با یک دست گرفت.


3. بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین. ( 5 نمره )
توضیح: با سوال اول رابطه مستقیم داره، مثلا منه هری پاتر که از جستجوگری خوشم میاد، توحید ظفر پور رو دوست دارم چون خفن و گولاخه! اینم هرچی خلاقیتتون میگه خودتونو به شخصیت ها محدود نکنین.


اصغر آقا سر کوچه لامصب خیلی خوب می تونه ترشی هاشو از چنگ بچه های محل بگیره.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۷:۰۶ چهارشنبه ۷ مرداد ۱۳۹۴

تروی کینگold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۲۲ یکشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۲۴ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴
از شهر سالوادور ایران
گروه:
کاربران عضو
پیام: 46
آفلاین
1. تو یه رول کویدیچی، تو هر پستی که دوست دارین، بازی کنین. (20 نمره )
توضیح: مثلا منه هری پاتر، جستجوگری رو دوست دارم، تو رولم مینویسم دارم تو نقش جستجوگر بازی میکنم.

جستجوگری را دوست دارم و حال دارم در تیم اسلیتری ن در نقش یک جستوجوگر تست می دم


2. یه دلیل که باعث شد اسنیچ بزرگ و بلاجر کوچک، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید ( 5 نمره )
توضیح: مثلا چون بلاجر میرفت تو حلق بازیکن اندازش تغییر کرد و اسنیچم چون کار چستجوگر سخت بشه کوچک شد. هرچی خلاقیتتون میگه لازم نیست دلیلتون منطقی باشه.

چون اسنیچ در یک بازی در حین ورود چوب جادوی یک نفر اشتباهی در دهان او پرت می شود ودر بدن او با تکان خوردن افسونی شکل میگیرد که امروز اینگونه است.
بلاجر بدبخت هم چون در دوئل کردن بد بود به سحری که حالا این قدییش کرده مبتلا میشود.

3. بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین. ( 5 نمره )
توضیح: با سوال اول رابطه
مستقیم داره، مثلا منه هری پاتر که از جستجوگری خوشم میاد، توحید ظفر پور رو دوست دارم چون خفن و گولاخه! اینم هرچی خلاقیتتون میگه خودتونو به شخصیت ها محدود نکنین.

من عاشق نوروی کینگ (همون پدرم)هستم یک چستوگر عالی که در بازی انگلستان با امریکا در 20ثانیه اول توپ طلایی رو گرفت.


زندگی
یک جادوگر است از دونوع
بد و خوب
مهم دیدن زندگی است که ایا ما
خوب ببینیم یا بد
گریفندور


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۳:۰۱ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
تکلیف اول

نور خورشید از میان پنجره های تالار به درون می خزید. آتش شومینه ریون تقریبا رو به خاموشی بود و همه در تالار به خوشگذرانی روزی تعطیل مشغول بودند. پسر ها جوک می گفتند و می خندیدند، ساحره ها درباره بازیگرانی فیلمی عاشقانه بحث می کردند و خلاصه همه در حال خوشگذرانی از آخر تعطیلاتی بی نظیر بودند. و چه کسی فکر می کرد، بعد از یک هفته سخت درس خواندن، این بهترین روزی بود که می شد آن را تصور کرد. اما در این میان، یک نفر...

اوتو با تعجب به آن ها نگاه می کرد. تمام تیم در مقابلش ایستاده بودند و مستقیم به او نگاه می کردند. در دلش دلهره ای بود و چشمانش پر از رضایت. اصلا باورش را نمی کرد روزی به این سمت رسیده باشد. حتی در خواب هم به زور به چنین چیزی دست می یافت! اما او حالا واقعا به آرزویی از آرزوهایش رسیده بود.
فلور که خسته شده بود، بلاخره پرسید:
- خوب نظرت چیه؟ نمی خوای جوابمونو بدی؟

اوتو که هنوز در شوک بود، من و من کنان جواب داد:
- اه... بله، حواسم نبود... باشه، حتما! فقط به یه مدافع خوب هم نیاز دارم که کمکم کنه چون من تازم دیگه!
- فرشته عذاب منی!

لونا این را گفت و بی هیچ چیز دیگری، میان نگاه های همه، برگشت و به خوابگاه دختران رفت. معلوم بود از این تصمیم اصلا خوشش نیامده یا شایدم از اوتو! ولی به هر حال اوتو بهترین مدافعی بود که توانسته بود دوازده توپ از پانزده تا را مستقیم به سر و صورت مهاجمان بزند!

در این میان ریتا هم تست داده بود، او هر پانزده توپ را زده بود ولی به دلایلی نامعلوم انصراف داد و حالا اوتو مانده بود کلی هیجان!
- خوبه پس مدافعم پیدا کردیم... فردا سر مسابقه ببینم چی کار می کنی!
- فردا!

گلرت آهی کشید و گفت:
- آره... فقط جون هر کی دوسش داری دقت کن به سمت کی می فرستی.
- سعی خودمو می کنم.

فرا ساعت ۵ صبح/ خوابگاه پسران

- اوتو... بلند شو. می خوایم بریم گرم کنیم... بدو!

اوتو خسته بود. کمر، پاها و سرش به شدت درد می کرد ولی با همه این ها بلند شد، لباس هایش را پوشید و با گلرت به سمت رختکن رفت.

هوا سرد بود، نسیم خنکی می وزید و هنوز خورشید گرد طلایی رنگش را بر سیمای زمین نپاشیده بود. راه خاکی زمین کوییدیچ، به خاطر باران شب گذشته خیس و گِلی بود و با هر قدم کفش های تماشاچیانی که برای دیدن مسابقه ریونکلاو اسلیترین آمده بودند. بیشتر در آن فرو می رفت.

کم کم نما و ستون های استادیوم کوییدیچ ‍نمایان شدند. مثل همیشه پر جمعیت، هیاهو و استرس و جمعیتی بی پایان که برای تماشای فینال به آن جا آمده بودند.

سراانجام اوتو و گلرت به رختکن رسیدند. قبلا بقیه اعضای تیم لباس هایشان را عوض کرده بودند و فقط جز فلور که داشت بند کتانی هایش را می بست، بقیه آماده و جارو به شانه منتظر آن ها بودند.
- چقدر دیر کردید!
- اوتو دیر بیدار شد... اشکالی نداره شما برید شروع کنید ما هم میایم.

فلور رو به بقیه گفت که بروند و اوتو و گلرت هم رفتند تا لباس های آبی رنگشان را به تن کنند. حدود پنج دقیقه بعد آن ها هم به جمع تیمشان پیوستند. زمین مسابقه هنوز کامل پر نشده بود و ابر هایی خاکستری پهنه آسمان را پوشانده بودند.

داور مسابقه رو به کاپیتان ها که حال سوار بر جارو می شدند، گفت:
- بیاین جلو... با هم دست بدین.

و آن دو با هم دست دادند و داور بعد از مطمئن شدن از آماده بودن دو تیم، سوت بازی را به صدا در آورد و طبق معمول لی جردن گزارش آن را بر عهده داشت:
- بسم المرلین... بازی لیک کوییدیچ هاگوارتز رو در پیش داریم با دو تیم صعود کرده یعنی ریون و اسلی...

سپس صدایش را صاف کرد و ادامه داد:
- توپ دست مهاجمین اسلیترینه. به به نگاه کنین، مهاجمشون رودولفه... بیچاره لونا و اوتو باید هم مانع گل زدنش بشن و هم از قمش دور بمونن... خوب به بازی بر می گردیم. توپ دست فلورانسوئه، پاس میده به آرسینوس، اوه نگا کنین وزیرم تو بازیه...
- جردن حواست به گزارشت باشه!

بله، طبق معمول پروفسور مک گونگال حواسش به گزارش های جردن بود.
- توپ به گلرت می رسه... اوه، نه، یه بازدارنده محکم به سرش می خوره! بله توپ دسته رودولفه، نه فلپر با یه حرکت یه تا پرنده ای توپو می گیره(چجوری؟). داره پیش می ره... مهاجما رو پشت سر می زاره. دروازه جلوشه الان فقط یک مدافع یعنی لاکریتا جلوشه اما اونم گربش بازی گوشی می کنه و اونم منحرف میشه. فلور... فلور خودشه... می شوته... گل! گل! گل!

زمان به سرعت می گذشت و کم کم حملات اسلیترین افزایش یافت. رودولف به همراه آرسینوس دیگر به فکر انداختن افراد از روی جارو بودند تا آن جا که نزدیک بود اوتو را در هم بشکنند اما او با بالا رفتن از میان پرس آن دو توانست جان سالم به در ببرد.
- ملت ریون باید حمله هامون بیشتر بشه!
- لونا کمک لازم دارم دارن سه نفری میان... سمت چپ با تو!
- گوی طلایی!

گوی در کنار یکی از ستون ها پدیدار شده بود. هر دو جست و جوگر آن را دیده بودند و شیرجه زنان به سمت آن می رفتند. نتیجه هفتاد به سی بود و این بهترین فرصت برای هر تیم به شمار می رفت که می خواست جام را ببرد.
- اوه نگاه کنین! چو داره با چه سرعتی به سمت گوی می ره... از اون طرف نارسیسام داره تمام تلاششو می کنه برای گوی.

ولی در این طرف رودولف در حال تاختن بود. اگر او یک گل دیگر می زد، بازی مساوی شده و اسلیترین به دلیل اختلاف گل، قهرمان بازی می شد! اوتو چوبش را بالاتر گرفت و آماده موقعیتی مناسب برای زدن ضربه شد. رودولف هر لحظه نزدیک تر می شد و اوتو مضطرب تر!

در همین حین ناگهان رودولف، آرسینوس را دید. توپ را با ضربه ای نرم به سمت او فرستاد و لبخندی پیروزمندانه زد. آرسینوس هم بی هیچ اتلاف وقتی شوت کرد! توپ در هوا پیش رفت و قلب آن را شکفت. لینی، دروازه بان ریونکلاو، مطمئنا دیر می رسید و بازی تمام بود. پس تنها یک راه وجود داشت...

اوتو از روی جارو پرید و توپ مستقیم به صورتش خورد! جاروی رها شده آرام به سمت زمین می رفت ولی اوتو وضعش این طور نبود...
- هورا!... هورا!... بلاخره ریون...

این آخرین کلمات شنیده شده توسط اوتو بود و بعد...

تکلیف دویم

اسنیچو چون کوچیک کردن که بازی سخت تر و همچنین جذاب تر بشه و بلاچرم تا شدت درد و دقت هدف گیریش بالاتر بشه.

تکلیف سیم

معلومه دیه! مگه کسی بهتر از هری داریم؟ نه، نداریم؟ معلم ما بهترینه، خوشگلترینه، ساحره کش ترینه و بهترین بازیکن کوییدیچ!
دلیلشم جدا از شوخی و اینا، اینه که اولا از جست و جو گری خوشم میاد و دوما هم خر شانسه و سوما هم مهارت خوبی داره.


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۹:۱۷ پنجشنبه ۱ مرداد ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
ارشد ریونکلاو


1.
لینی با صدای سوت پروفسور پاتر همراه با سیزده بازیکن دیگر اوج می‌گیرد و به آسمان می‌پیوندد، وقتش بود تا در این هوای عالی توانایی خوبش در جستجوگری را نشان دهد و بزند در دهان هر آنکه بازی او در بیابان را به سخره گرفته بود!

قاعدتا اگر این یک بازی جدی بود و نوگلان باغ دانش انرژی‌ای برایشان باقی‌مانده بود، صدای فریاد ذوق و شادیشان بعنوان تماشاچی به هوا برمی‌خاست، اما خب این‌گونه نبود! سفر به بیابان و کوییدیچ بازی کردن در آن هوای دوست‌داشتنی‌اش کمر بازیکنان را خم کرده بود! خسته بودند می‌فهمی؟ خسته!

لینی نیز از این قاعده مستثنا نبود و نویسنده هرچه سعی کرد پرواز او به آسمان را با ابهت توصیف کند، خستگی لینی خرابش کرد! هنوز جای اسنیچی که با مَلاجَش برخورد کرده بود را حس می‌کرد. البته دردی نداشت، فقط سعی می‌کرد با فکر کردن به آن نقطه از قانون جذب استفاده کرده و بار دیگر شاهد برخورد اسنیچ با سرمبارکش باشد.

- لی‌جردن هستم به صورت افتخاری و با اصرار فراوان هری پاتر، پسر برگزیده‌ای که به خاطر زخم روی...

هری شدیدا لازم می‌بیند که در نقش پروفسور مک‌گونگال ظاهر شده و چیزی به لی‌جردن بگوید.
- جردن؟
- چیه هری؟ انتظار نداری که به تو هم مثل پروفسور مک‌گونگال بگم ببخشید و گزارشگری آدم‌واری انجام بـ... بله بله پروفسور پاتر هرچی شما امر کنین.

چشم‌غره‌ی هری و ایما و اشاره‌اش به نوگلان باعث شده بود تا لی بفهمد حداقل جلوی شاگردانش نباید آبروی او را بریزد. لینی که طبق معمول علاقه‌ای به خسته کردن گوشش با سخنان قطع‌نشدنیِ گزارشگر نداشت، سعی می‌کند به دنبال اسنیچ بگردد و ابهت خویش را به همگان نشان دهد.

- اوووف مایکل بلاجریو از بیخ گلوی تراورز به یه سمت دیگه شوت می‌کنه. تراورز که چماق مایکلو تو دو میلی‌متریِ خودش دیده بود و هرآن برباد رفتن کله‌شو حس می‌کرد، رنگ از رخش می‌پره و کوافل از دستش خارج می‌شه و میفته دست وینکی. وینکی از ویژگی‌های جن خونگی بودنش بهره می‌بره و ناپدید می‌شه و یکراست جلوی دروازه ریون ظاهر می‌شه و گــــل! 80-50 به نفع ریون! البته این آخری تقلب بودا!

پروفسور پاتر که هم به دقت به گزارشگر گوش می‌داد و هم بازی را دنبال می‌کرد، غرولندکنان به سمت وینکی می‌رود تا او را به خاطر سوء استفاده از قدرت‌های جادویی‌اش مورد سرزنش قرار بدهد. بازیکنان ریونکلاو نیز اعتراض‌کنان قصد دارند 40 امتیاز به نفع خودشان بگیرند!

در این بلبشوی بوجود آمده ناگهان شیئی طلایی رنگ از جلوی چشمان لینی عبور می‌کند. لینی انگار که مگسی را دیده است، با دست آن را کنار می‌زند!
- دِ برو اونور. صحنه جذابه داره دعوا می‌شه.

لینی این را می‌گوید و با دقت به بحث بالا گرفته میان بازیکنان دو تیم چشم می‌دوزد و همچنان گوش‌هایش را به روی سخنان گزارشگر بسته نگه می‌دارد. اما اسنیچ که گویا دست‌بردار نیست، برای بار دوم جلوی لینی ظاهر شده و حتی اینبار جانش را نیز بر کف دست گذاشته و قسمتی از بال‌هایش را با لُپ لینی تماس می‌دهد.
- اه بابا مگه نگفتم جلسه حشرات امشب ساعت 8ئه چرا الان مزاحم می‌شی الکـ... اسنیچ؟

لینی که بالاخره دریابیده بود که آنچه را مگس می‌گماریده در واقع اسنیچ بوده است، در حالی که هول شده‌است نوک جارویش را می‌چرخاند و به سمت اسنیچ حمله‌ور می‌شود. اما اسنیچ با سرعتی زیاد خودش را از دست‌های لینی که در هوا چنگ می‌زدند می‌رهاند و زیگزاکی از این‌سو به آن‌سو می‌رود. اسنیچ داشت تلافی بی‌توجهی لینی را سرش در می‌آورد. به هر حال او نیز دل دارد، قلبش از بی‌توجهی لینی شکسته بود... چیزه... از پشت صحنه اشاره می‌کنند که اشیا را دلی نیست!

اسنیچ سرافکنده از اینکه دل ندارد از سرعتش می‌کاهد. زبان لینی با دقت بیشتری از دهانش بیرون زده و دست‌هایش با نشونه‌گیری بهتری هوا را می‌قاپند. دست‌هایش تنها چند سانتی‌متر با اسنیچ فاصله داشتند... اما جستجوگر اسلی، آریانا دامبلدور، که کاملا متوجه تعقیب و گریز آن دو شده بود، به سرعت خودش را وارد جمع دو نفره‌ی آن‌ها می‌کند و فاصله‌ی لینی با اسنیچ را دوچندان می‌کند. ادب ندارد که بداند نباید جمع دونفره را بر هم زد که!

لینی با ذکر "بر خرمگس معرکه لعنت" بر روی جارویش خم می‌شود و پا به پای اسنیچ پیچ و تاب می‌خورد و حتی تنه‌ای نثار آریانایی می‌کند که دوشادوش او پرواز می‌کرد. اما آریانا که در بیابان حضور نداشت و جلدِ فلورانسو‌یی‌اش(!) آنجا بود، بسیار فرز و چابک بود و ذره‌ای خستگی در وجودش احساس نمی‌کرد.

بنابراین در حالی‌که برای لینی شکلک در می‌آورد از او سبقت گرفته و با قدرت و صلابت اسنیچ را گرفته و دست مشت کرده‌اش که اسنیچ در آن بال‌بال می‌زد را بالا می‌گیرد. هری خوش‌حال از اینکه مجبور به رسیدگی به دعوای دو تیم نیست و اسنیچ گرفته شده است، در سوتش می‌دمد و پایان بازی را اعلام می‌دارد.

لینی نیز برایش درس عبرتی می‌شود که چه اسنیچ و چه مگس، در هر صورت تا مطمئن نشده است که با چه چیزی مواجه است، دست به چنین واکنش‌هایی نزند. :|

2.
درسته که اسنیچ کوچیک پیدا کردنش دشوارتره و این به سخت‌تر شدن بازی کوییدیچ کمک می‌کنه، اما اینم باید دقت کرد که اسنیچِ بزرگ، با وجود اینکه پیدا کردنش راحت‌تره ولی شاید گرفتنش آسون‌تر نباشه! الان می‌تونیم دستمونو با اسنیچ کوچیک مشت کنیم و نذاریم در بره، ولی اسنیچ بزرگو به این راحتیا نمی‌تونستی تو دست مشت کرده‌ت نگه داری چون اونقدر بزرگ بود که اصلا دستت مشت نمی‌شد. دیده شده حتی اسنیچ به دلیل بزرگی چند دقیقه بعد از گرفته شدن دوباره از دست خارج شده و داور مونده بوده باید دوباره دستور ادامه‌ی بازی رو بده یا بازی رو تموم شده بدونه!

و اما در مورد بلاجر! بلاجر کوچیک آسیب کمتری به بدن وارد می‌کنه و منطقه‌ی کوچیک‌تری از بدنو مورد اصابت قرار می‌ده، زدنش با چماق هم سخت‌تره، پیدا کردنش هم سخت‌تره!
اما وقتی بلاجر بزرگ باشه، هم نقش خودش رو می‌تونه بهتر ایفا کنه و آسیب بیشتری بزنه، هم مدافع بهتر می‌تونه اونو پیدا کنه و از بازیکنای خودش دور کنه، یا به سمت بازیکنای حریف شوتش(!) کنه. اینطوری هم نقش بلاجر پررنگ‌تر می‌شه و هم مدافع.

3.
پروفسور به صورتی کاملا ناخواسته من با شما در این مورد تفاهم دارم. منم توحید ظفرپور رو بهترین جستجوگر می‌دونم. چرا؟
چون توحید ظفرپور بیشتر از هرکس دیگه‌ای اما واتسون رو دوست داشت و خواهان دیدن اون از نزدیک بود. چون توحید اونقدر لونا لاوگود رو دوست داشت که هر روز براش پخای عاشقانه می‌فرستاد.
حالا اینا چه ربطی به کوییدیچ داشت؟ کاملا واضحه! توحید بیشتر از هرکس دیگه‌ای دنیای جادوییمون رو باور داشت. حتی جادوگران رو! اون به اسنیچ ایمان قلبی داشت. اون با اسنیچ تلپاتی داشت. عشق اون به تمام موجودات زنده و غیر زنده‌ی دنیای جادویی بیشتر از همه‌مون بود. حتی جاروی‌پرنده‌رم نوازش می‌کرد و براش لالایی می‌خوند. اون با تک تک عوامل و دست‌اندرکاران بازی کوییدیچ هم رفاقت داشت، و اینطوری بود که با یک اشاره‌ی انگشت جاروش رو تکون می‌داد و با هر تپش قلبش اسنیچ رو هدایت می‌کرد. اینطوری بود که تبدیل به جستجوگری ماهر و کم‌نظیر شده بود...
توحید دوستت داریم. توحید برگرد. آه ظفرپور... :(


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱ ۱۹:۲۴:۴۳



پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۳۸ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
1. تو یه رول کویدیچی، تو هر پستی که دوست دارین، بازی کنین. (20 نمره )
توضیح: مثلا منه هری پاتر، جستجوگری رو دوست دارم، تو رولم مینویسم دارم تو نقش جستجوگر بازی میکنم.

شما بازی نکن! غلط املایی دار!

2. یه دلیل که باعث شد اسنیچ بزرگ و بلاجر کوچک، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید ( 5 نمره )
توضیح: مثلا چون بلاجر میرفت تو حلق بازیکن اندازش تغییر کرد و اسنیچم چون کار چستجوگر سخت بشه کوچک شد. هرچی خلاقیتتون میگه لازم نیست دلیلتون منطقی باشه.

غلط انشایی هم که داری!

3. بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین. ( 5 نمره )
توضیح: با سوال اول رابطه مستقیم داره، مثلا منه هری پاتر که از جستجوگری خوشم میاد، توحید ظفر پور رو دوست دارم چون خفن و گولاخه! اینم هرچی خلاقیتتون میگه خودتونو به شخصیت ها محدود نکنین.

به توحیدشونم که علاقه داری!

[بله اشاره می کنن که اینطوری پیش بریم صفر میگیرم...]

1. تو یه رول کویدیچی، تو هر پستی که دوست دارین، بازی کنین. (20 نمره )
توضیح: مثلا منه هری پاتر، جستجوگری رو دوست دارم، تو رولم مینویسم دارم تو نقش جستجوگر بازی میکنم.


وندلین کلاه دروازه بازیش رو که شباهت عجیبی به کاسکت تکواندو داشت با پشت دست بالا زد و فریاد کشید:
-خیله خب! داوطلبای پست مهاجم صف ببندن!

جمع کوچک هافلیون تازه وارد کمی این پا و اون پا کردن، ولی کسی تکون نخورد. وندلین کلاه رو که سماجت عجیبی در پوشوندن چشم هاش داشت دوباره برگردوند سر جاش.
-چتونه شماها؟ چرا تکون نمی خورین؟ همه اینجا مدافعن؟

سال اولی ها به هم نگاه کردند و چند تاییشون به نشونه نفی سر تکون دادن. وندلین با مشت به بازوش زد.
-دروازه بان؟ ببخشید ولی همونطور که میبینید دروازه بان داریم، خودمم! کاپیتان!

فیلیدا اجازه گرفت تا صحبت کنه:
-ببخشید، ولی ما میخوایم جستجوگر باشیم!

همهمه ای از طرف بقیه حرفش رو تایید کرد. اگه جی کی رولینگ، هری پاتر، چارلی ویزلی، گوگل کروم ویکتور کرام، سدریک دیگوری یا هر احمق دیگه ای که باعث شده بود ملت فکر کنن کل تیم به جستجوگرشه در شعاع ده متری دید وندلین بودن، جفت دست هاشون رو به آتیش می کشید. ولی جز یه دسته سال اولی جوگیر، فقط لاک و زاخاریاس تو زمین بودن. بنابراین فقط تونست آهی بکشه و همزمان با بالا کشیدن کلاه کذاییش به زاخاریاس اشاره کنه.
-این شازده خوشگله رو میبینین؟ ایشون جستجوگر تیم هستن. همونطور که فکر می کنم بدونین یه تیم یه جستجوگر بیشتر نداره. ما الان مدافع و مهاجم لازم داریم. مفهومه؟

فیلیدا لب هاش رو ورچید.
-ولی جستجوگر پست بهتریه...!

وندلین کلاه موذی رو از سرش برداشت، تکوند و دوباره گذاشت سر جاش.
-گیرم که قبوله. پست بهتریه. ما پستای بهتر رو به بازیکنای بهتر میدیم نه به تازه واردا. الان من سه تا مهاجم لازم دارم که سوار جاروشون بشن و سعی کنن به من گل بزنن. نه هفت تا جستجوگر. سال دیگه وقتی بازیتون بهتر شد، روی جستجوگر شدن حساب کنید، خب؟

زاخاریاس غرولند اعتراض آمیزی کرد که وندلین محل نداد. فیلیدا، هانا و رز بعد از کلی من من کردن قبول کردن همراه وندلین به سمت حلقه ها پرواز کنن. دروازه بان بی اعصاب هافلپاف که از بخت بد اجازه حمل فندک رو توی زمین نداشت، بلاجر رو به رز سپرد و تاکید کرد:
-استرس نگیرین! یه پاسکاری ساده انجام بدین و شوت کنین.

رز که از همیشه بیشتر می لرزید، بلاجر رو گرفت. وندل توی دروازه ایستاد و کلاه رو برای هزارمین بار بالا زد.
-شروع!

رز توپ رو برای فیلیدا انداخت. فیلیدا با یه آبشار به هانا پاس داد و هانا با یه اسپک قدرتمند به سمت وندلین پرتابش کرد که کلاه دوباره برگشته بود توی چشمش و جایی رو نمیدید.
و طبیعیه که توپ خورد تو پانکراس وندلین.

کسی از کاپیتانی که به جای سرخگون بلاجر میده دست مهاجمش توقع دیگه ای داره جز کتلت شدن؟
شما آقا؟
اون خانم اون پشت؟
هیچکس؟

2. یه دلیل که باعث شد اسنیچ بزرگ و بلاجر کوچک، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید ( 5 نمره )
توضیح: مثلا چون بلاجر میرفت تو حلق بازیکن اندازش تغییر کرد و اسنیچم چون کار چستجوگر سخت بشه کوچک شد. هرچی خلاقیتتون میگه لازم نیست دلیلتون منطقی باشه.

پیشرفت علم!
به جرات میشه گفت تنها اختراع بشر که از بدو ساخت تا الان هیچ تغییری نکرده، ناخنگیره!
اسنیچ بزرگ میشد یه خورشید متحرک وسط زمین! نور رو مینداخت تو چشم همه! کور میشدن هیچی، به راحتی پیدا میشد تازه!

بلاجر کوچیک هم زدنش سخته! شما تا حالا با پدیده ای به اسم توپ پینگ پونگ مواجه شدی؟ راکتش قد بشقابه با این حال بازم گاهی نمیشه زدش!

3. بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین. ( 5 نمره )
توضیح: با سوال اول رابطه مستقیم داره، مثلا منه هری پاتر که از جستجوگری خوشم میاد، توحید ظفر پور رو دوست دارم چون خفن و گولاخه! اینم هرچی خلاقیتتون میگه خودتونو به شخصیت ها محدود نکنین.


بهترین دروازه بان تاریخ ورزشی دنیا ایگر کاسیاسه! حرفم نباشه! دلیلم نداره!


تصویر کوچک شده


دیدمش از این جا رفت، اون بالا بالاها رفت!


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴

آریانا دامبلدور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۳۸ سه شنبه ۲۶ مهر ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 371
آفلاین
در يک رول در هر پستى دوست داريد کوئيديچ بازى کنید.

ظهر گرمى بود و خورشید بى رحمانه قدرت نمايى مى کرد. سکوت رخوت انگیز روز را صداى فریاد هايى نکره اى مى شکست. دوربین ساختمان سفيدى را دور زده، از پشت درختان گذشته و زمین خاکى اى را نشان مى دهد که چند نفر سوار بر جارو، کوئيديچ بازى مى کردند. کمى که نزديک مى شود، صورت هاى گلرت، آبرفورث، آلبوس و چهار فرد ناشناس با نام هاى جک، ديويد، نيک، پيتر ديده مى شود. دور تر از آن ها، در کنار زمین بازى، آريانا مشاهده مى شود که زير لب چيزهايى مى گفت.
- حالا آلبوس داره با توپ جلو ميره، زلف هاش در مقابل باد شروع به رقص کردن. مدافع تيم مقابل مى خواد جلوى آلبوس جوان رو بگيره اما.. آخ.. آبرفورث مهاجم، کار رقیب رو مى سازه و.. گگگگگل! آلبوس گل مى زنه.

آلبوس دامبلدور سوار بر جارو، دستش را به دست برادرش کوبيد.
- اينه!

آريانا با حسرت به صحنه ى مقابلش چشم دوخته بود. به خاطر سخت گيرى و تعصب برادرانش خيلى کم کوئيديچ بازى مى کرد. آلبوس دامبلدور در کنار آريانا فرود آمد، بطری آب را برداشت و درحالی که به خواهر کوچکش چشمک مى زد آن را سر کشيد. آريانا براى آخرین بار شانسش را امتحان کرد.
- داداش!
- جانم؟ ( در اين برهه از زمان دامبلدور هنوز مدیر نشده و بسیار رمانتيک صحبت مى کرد. )
- خااان داداش!
- آريانا بازي شروع شد.. حرفت رو بزن!

آريانا نفسش را بيرون داد.
- شما جستجوگر نداريد خب.. چرا تو بايد دوتا پست رو بگيرى؟ مى شه من..
- نه!
- فقط يه دست!

دامبلدور با حالت :worry: سرش را به سمت زمین چرخاند و دستى براى آبرفورث تکان داد تا فرود بيايد و آرام به آريانا گفت:
- فقط يه دست!

چند دقیقه بعد

آلبوس در جایگاه جستجوگر، آبرفورث مهاجم، گلرت دروازه بان و آريانا با ماهيتابه ى جادويي اش مدافع. با زور کمى جادو که در وجود فشفشه اي اش بود جارو را روى هوا نگه داشته بود. بايد به همه نشان مى داد که مى تواند.

جک، بازيکن تيم مقابل با توپ جلو مى رفت. آريانا برادرش آلبوس را ديد که نااميدانه در مقابل آفتاب دنبال اسنيچ مى گشت. کمى جلوتر آبرفورث سعى داشت جلوى جک را بگيرد. آريانا بلاجر را آماده کرد که به سمت جک پرتاب کند اما چشمش به پيتر که مى خواست آبرفورث را با توپ بزند افتاد. ماهيتابه اش را بالا برد و اولین بلاجر را به سمت پيتر پرتاب کرد. توپ به شانه ى پيتر برخورد کرد و تعادلش را از دست داد. آريانا لبخند زد، بلاجر دوم را آماده کرد. جک خيلى به آبرفورث نزديک بود و اگر اشتباه مى کرد برادرش قربانى مى شد. موهاى قهوه اى اش را از مقابل چشمانش کنار زد، نشانه گيرى کرده و با تمام قدرت بلاجر را پرتاب کرد.

توپ محکم به قفسه ى سينه ى جک برخورد کرد. پسرک تا به خود بيايد آبرفورث گل را به ثمر رساند. آريانا فریاد زد.
- اينه.

جك كه تعادلش را به دست آورده بود پوزخندى زده و رد شد. پوزخند او همانا و حمله ى آبرفورث و آلبوس به سمت او همانا.
- تو چى کار کردى؟
- به خواهر ما پوزخند مى زنى؟
آريانا:


بازى نيمه تمام ماند. داشتن برادر غيرتى هم دردسرها دارد خب.



2. یه دلیل که باعث شد اسنیچ بزرگ و بلاجر کوچک، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید.

خب مى دونيد استاد آدم ها قبلا خيلى قد بلند بودن مثلا سه متر که با مرور زمان کوچيک شدن. خب اسنيچ هم کوچيک شده. حالا نمى خواست بگه به خاطر غذاى ناسالم بوده گفته به خاطر سخت شدن کار جستجوگر ها و جذاب شدن بازى کوچيک شده. حالا چرا بلاجر بزرگ شده چون همه چيز در حال پيشرفته بلاجر هم پيشرفت کرد. حالا دلايل پيشرفت يکيش ضربه زدن به بقیه بوده. چون حجم و جرم زيادش درد زيادى رو وارد مى کنه. مامان کندرا قبلا با چوب زده يادمه که دردش زياد بود.



3. بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین.

من ويولت بودلر رو تو پست هاى مسابقات خيلى دوست دارم. حسش رو طورى منتقل مى کنه که انگار واقعا سوار جاروئه، انگار واقعا باد مى پيچه تو موهاش، چماق رو مى گيره و واقعا حريف رو ناکار مى کنه.

ويولت خوب بازى مى کنه. با عشق بازى مى کنه.


ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۹ ۱۸:۵۱:۰۲
ویرایش شده توسط آریانا دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۹ ۱۸:۵۶:۴۲

Do you hate people
I don't hate them...I just feel better when they're not around




پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۵:۰۴ یکشنبه ۲۸ تیر ۱۳۹۴

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
نقل قول:
1. تو یه رول کویدیچی، تو هر پستی که دوست دارین، بازی کنین. (20 نمره )


-بازی 120-0 به نفع راون تموم میشه!

فلش بک!

صبح بود و هوا سرد. همه راونی ها کنار شومینه نشسته بودند و مشغول حرف زدن بودند.
-خیلی باحال بود.
-و سخت!
-شنیدین که امتیازای هافل تو رده دومه؟ یعنی درست بعد ما؟

همه با تعجب به گوینده این دیالوگ که کسی جز گلرت نبود نگاه کردند.
-چرا تلاش نمیکنین؟ چرا تو کلاسا شرکت نمیکنین؟ همین میشه دیگه! بشینید حرف بزنید هافلی ها هم تلاش کنن بیان جام رو ببرن! شماها...
-آروم باش گلرت باشه شرکت میکنیم، الان وقت استراحتمونه!
-دهنمو باز نکنید دیگه! کم کم دارید نا امیدم میکنید.
-باشه بابا! تیم کوییدیچ پاشین بیاین. استاد گفته امروز باید با هافل مسابقه بدیم!

همه به چو که گوینده دیالوگ بالا بود نگاه کردند! آنها گروه کوییدیچشان را عوض کرده بودند! هیچ کس از تیم جدید راضی نبود ولی چو میگفت"این تیم بهترین تیم کوییدیچه!"
اعضا شامل:
-چو در نقش دروازه بان!
-لینی، لونا و روونا در نقش مهاجم.
-مایکل و بارفیو در نقش مدافع.
-فیلیوس در نقش جستجوگر!

همه اعضا به سمت زمین بازی رفتند. چو فیلیوس را به خاطر زیرکی و چابکی که داشت به عنوان جستجوگر انتخاب کرده بود. وقتی به زمین بازی رسیدند، هری پاتر و اعضای گروه هافل در زمین بازی بودند. هری با دیدن آنها به سمت آنها دوید.
-شماها کجا موندین آخه؟ زود باشید بیاین! راستی بارفیو من بهت گفتم که نمیتونی با گاو پرنده پرواز کنی!

با این حرف بارفیو ناراحت شد ولی او به چو قول داده بود که بازی کند. بالاخره بازی شروع شد و هلنا، شبح راونکلاو شروع به گزارش دادن بازی کرد!
-و حالا بازی شروع میشه. هوا سرد و ابریه. برد تیم هافل در این بازی به ضرر تیم راون هستش. و عالیه آفرین چو آفرین. وندلین به سمت دروازه راون حمله کرد ولی چو توپ رو گرفت. عالیه. و الان یه توپ بازدارنده به لینی میخوره! مایکل تلافیشو در میاره و توپ رو به سمت دروازه بان هافل پرت میکنه و اونجارو! فیلیوس داره به سمتی میره! یعنی داره به کجا میره! و اینه! گوی زرین رو گرفت! آقا تبریک! تبریک به تو! تبریک به خودم! تبریک به همه!

پایان فلش بک!

همه ملت راونی با خوشحالی به سمت فیلیوس دویدند. همه راونی ها از این که هافل برنده نشده بود خوشحال بودند. گلرت از خوشحالی گریه میکرد و مرلین را شکر میکرد! که ناگهان صدای هری توجه همه را به سمت خود جلب کرد!
-این چه وضعشه؟ این کجاش کوییدیچ بود؟ ها؟ بیاید بازی کنید باو!این هنوز تمرین بود. بازی اصلی الانه!

ملت با اخم و تعجب به هری نگاه کرند!
-مگه میشه؟ مگه داریم؟
-بیاید دیر وقته زود بازی کنید ببینم!

دو تیم بار دیگر به پرواز درآمدند. گلرت با خشم به جایگاه تماشاچیان برگشت و به هری چشم غره رفت! هلنا دوباره شروع به گزارش کرد:
-هافل روحیه گرفته! اه راون یه گل میخوره! مایکل یه توپ بازدارنده به سمت وندلین پرت میکنه و اونو زمین میندازه...
-پنالتی به نفع هافل!

گلرت با عصبانیت از صندلی بلند میشه.
-این کجاش خطا بود؟
-دوست دارم خطا بگیرم!

گلرت با خشم بار دیگر به هری نگاه میکند و سپس مینشیند! هلنا ادامه میوهد:
-بله، و حالا رز پنالتی رو میزنه! وای نه چو نمیتونه توپ رو بگیره!

بارفیو با خشم فریاد میزند:
-فیلیوس بالا سرت ره نگاه کن!

فیلیوس توپ را میبیند و با خوشحالی آن را میگیرد! هر دو تیم بار دیگر به زمین برمیگردند.
-عالی بود!
-بزن قدش!
این بازی اصلی نبود که! بازی هنوز شروع نشده!

ملت راونی با خشم به هری نگاه میکنند. هری با لبخندی ادامه میدهد:
-شوخی کردم باو... بی جنبه ها!

نقل قول:
2. یه دلیل که باعث شد اسنیچ بزرگ و بلاجر کوچک، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید ( 5 نمره )

خب دلیلشو خودتون گفتین دیه!
آهان یه چیز دیگه! اگه بلاجر کوچیک بود اون موقع سرعتش هم بیشتر میشه و در نهایت همه رو داغون میکنه!
و اسنیج اگه بزرگ باشه در نتیجه وزنش بیشتر میشه و در نهایت گرفتنش آسون میشه!


نقل قول:
3. بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین. ( 5 نمره )


خب معلومه فیلیوس فلیت ویک تو همین پستی که نوشتم! دلیشم خوشگل بودنش، خوش تیپ و فرز بودنش، خوش قد و بالا بودنش هست. اصلا یه شعر براش هست!
قدوبالای تو رعنا را بنازم!(یه همچین چیزیه!)
اینا رو گفتم همه بدونن چه پسر خوش تیپ و بلند قدیه این فیلیوس!


Only Raven


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۲۱:۴۹ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴

زاخاریاس اسمیتold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۲ پنجشنبه ۲۸ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۰۱ شنبه ۱۱ بهمن ۱۳۹۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 77
آفلاین
دِِ ارشد آف هافلپاف

1. تو یه رول کویدیچی، تو هر پستی که دوست دارین، بازی کنین. (20 نمره )

صدای فریاد و جیغ و داد تماشاچیان فضای ورزشگاه را پر کرده بود. زردپوشان پرافتخار هافلپاف با حرکاتی نمایشی در ورزشگاه پرواز می کردند. چند نفر هم که مخصوصا از سنت مانگو آورده شده بودند، مسئول احیای تماشاچیانی شده بودند که از فرط هیجان از هوش می رفتند!

وندلین با چهره ای در هم به سمت زاخاریاس پرواز کرد و در حالی که به دروازه نگاه می کرد با بدخلقی گفت: لاکی؟! واقعا باید لاکی رو میذاشتیم دروازه؟! این کجای دروازه رو پر می کنه؟!

زاخاریاس در حالی که برای چند نفر از تماشاچی ها دست تکان می داد گفت: حالااا! ما پست ها رو بر اساس استعدادهای هر فرد انتخاب کردیم!

در همین لحظه رز زلر که به دلیل سنگینی چماقش در حال سقوط بود از کنارشان گذشت!

- بچه ها! زلزله هافل تو راهه! ما می بریییییم!

تلپ.... رز با صدای کوتاهی به زمین خورد.

-می بینی!؟ بعد تو شدی جستجوگرمون؟! مردی گفتن! زنی گفتن!

- ببین! شخصیت من توی کتاب به جز اخلاق افتضاحش، فقط یه جستجوگری هافل داره! اینم می خوای از من بگیری!؟

وندلین که بارها در مورد این موضوع بحث کرده بود و هر بار به همین جا رسیده بود، با دلخوری شانه بالا انداخت و به سمت لاکی پرواز کرد.

زاخاریاس که دور شدن وندلین را تماشا می کرد خطاب به هانا گفت: این وندل هم یه چیزیش میشه ها! مگه نه هانا؟! هانا؟! هانا؟!

جوابی از هانا نرسید. با نگرانی به سمت هانا برگشت تا ببیند اوضاع از چه قرار است.

آخرین ورود:
۲۲:۱۵:۱۶ یکشنبه ۱۴ تیر ۱۳۹۴


- ای بوق بر این زندگی!

در همین حین، بازیکنان تیم حریف هم یکی یکی وارد ورزشگاه شدند. اعضای تیم پاتریونایتد مثل همیشه با چهره هایی پوکرفیس برای جمعیت بای بای کردند! تیم جنجال برانگیزی که تنها از اعضای خانواده ی پاتر و مشتقات آن! تشکیل شده بود. زاخاریاس هنوز روزی که وندلین درباره ی اهمیت این بازی صحبت می کرد را به خاطر داشت.

فلش بک

وندلین: این بازی اهمیت داره!

پایان فلش بک

هری ، مربی میانسال تیم که هنوز دودستی جستجوگری را چسبیده بود بر فراز ورزشگاه پرواز کرد و مقابل وندلین قرار گرفت. داور گالیون انداخت.

فلش فوروارد

زاخاریاس به سرعت از یک سو به سوی دیگر می رفت و به دنبال اسنیچ می گشت.هری به طرز آزاردهنده ای در تعقیبش بود.

- هری دنبال من چه غلطی می کنی؟!

هری عینک ته استکانیش را که معلوم نبود چه نمره ای است روی بینی اش جابجا کرد و گفت: تو جلوی من حرکت می کنی!

آن سوی ورزشگاه آلبوس سوروس گل دهم پاتریونایتد را هم وارد دروازه کرد. بازی دوباره متوقف شد تا لاکرتیا را که مورد اصابت توپ قرار گرفته بود به هوش بیاورند!

لیلی لونا و جیمز سیریوس مهاجمین تیم پاتریونایتد به دلیل عاری بودن از هر گونه ویژگی خاص ایفای نقشی! بدون اینکه کارخاصی انجام بدهند مشغول تماشای تیم پزشکی هافل شدند.

لاکی به هر طریق که ممکن بود سوار جارو شد و به بازی برگشت و با سوت داور، بازی از سر گرفته شد. مهاجمین هافل که تا آن لحظه موفق شده بودند دقیقا صفر گل به ثمر برسانند! برای حفظ آبرو هم که شده به صورتی طوفانی به دروازه(های!) تیم پاتریونایتد هجوم بردند. پاسکاری خیره کننده ای بین وندلین، مادام هوچ و برایان انجام می شد که به گواه شاهدان عینی ، بسیار حماسی و همراه با اسلوموشن فراوان بوده است! این همکاری در نهایت منجر به یک گل شد. برایان دامبلدور به دلیل کهولت سنی از شدت شادی پس از گل سکته کرد که مراسم تشییع پیکر آن عزیز، عصر همان روز در زادگاهش برگزار گردید!

3 ساعت بعد

زاخاریاس که همچنان در جستجوی اسنیچ به سر می برد به تابلوی امتیازات نگاهی انداخت: 50-140 !

- هری! باو خودت هم یه کم جستجو کن! :vay:

زاخاریاس برگشت تا از روش های دیگری برای ابراز نارضایتی خودش از حرکت هری استفاده کند که در همان لحظه متوجه چیزی شد. اسنیچ درست در چند سانتی متری گوش هری در حال پرواز بود.

- چی شد وایسادی!؟
- هیچی
- چرا داری منو نگاه می کنی؟! پوستم رو نکشیدما! به نظر میاد کشیدم ولی نه!

زاخاریاس که هنگام گروه بندی اولین چیزی که از کلاه شنیده بود "ریونکلاو مسلما نه" بود و در شرایط پراسترس قدرت فکر کردن را به کلی از دست میداد،بهت زده به هری خیره شد.

صدای فریاد و شادی تماشاچیان اوج گرفت. پاتریونایتد دوباره گل زده بود. هری به سمت دروازه برگشت تا صحنه ی شادی های ارزشی لیلی لونا و پرواز ملکوتی لاکی را از دست ندهد. زاخاریاس از فرصت ایجاد شده استفاده کرد و با آخرین سرعت به سمت هری پرواز کرد و اسنیچ را در دو حرکت ربود.

سوت پایان بازی بلافاصه زده شد و هافلپاف در کمال ناباوری برنده شد. زاخاریاس به صورت راک استاری خودش را میان سیل طرفداران پرت کرد و توسط آنها تا بیرون ورزشگاه حمل شد! لاکی سریعا به سنت مانگو انتقال یافت ولی متاسفانه در اثر خون ریزی داخلی به برایان پیوست! هری هم که عمری تیم های کوییدیچ هاگوارتز را به همین روش شکست داده بود و به ریششان خندیده بود، فهمید دنیا بالا و پایین زیاد دارد و خلاصه گهی پشت به زین و گهی زین به پشت!


2. یه دلیل که باعث شد اسنیچ بزرگ و بلاجر کوچک، به این شکلی که ما امروز میشناسیم در بیان رو بنویسید ( 5 نمره )

نقل قول:
توضیح: مثلا چون بلاجر میرفت تو حلق بازیکن اندازش تغییر کرد و اسنیچم چون کار چستجوگر سخت بشه کوچک شد. هرچی خلاقیتتون میگه لازم نیست دلیلتون منطقی باشه.


دقیقا به همین دلیلی که گفتی! مثلا نداره! بلاجر قراره ابهت داشته باشه و انواع آسیب های فیزیکی رو به ملت وارده کنه! اسنیچ قراره پیدا کردنش سخت باشه! حالا شما باشی کدوم رو کوچیک میگیری کدوم رو بزرگ؟!

حالا چون پسری هستی که زنده ماند، یه دلیل دیگه هم میگم! اسنیچ از طلا ساخته شده که فلزی هست بسیار گران قیمت،بلاجر رو از آهن می سازن. که خب طلا از لحاظ قیمت خیلی گرون تر از آهنه! کارخونه تولید محصولات کوییدیچ برای اینکه سود خودش رو بالا ببره دست به کار ناشایستی زد و اندازه ی اسنیچ رو کوچیک کرد تا هزینه ی تولید بیاد پایین ولی با همون قیمت وارد بازار کنه! خلاصه که لابی کردن بی شرفا!

3. بهترین بازیکن رو تو پست مورده علاقتون بنویسید، دلیلشم بگین. ( 5 نمره )

هری پاتر! این بازیکن فوق العاده است! من همیشه تحسینش می کردم و می کنم پوسترش رو بالای تختم چسبوندم که صبح که از خواب بیدار میشم اولین چیزی که می بینم چهره ی مبارک ایشون باشه و شبا هم که می خوابم به عنوان آخرین چیز، صورت ساحره کش ایشون رو ببینم!

دلیل؟! مگه دوست داشتن هری دلیل می خواد؟ چرا یکی باید بازیکن دیگه ای رو دوست داشته باشه وقتی هری هست؟! ولی باید گفت دقت نظر و سرعت عمل بی نظیر این بازیکن و همچنین خوش شانسی باورنکردنیش، توی تصمیم من بی تاثیر نبوده!

آها در ضمن محض اطلاع، جستجوگر هست!


ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۷ ۲۲:۰۴:۱۸
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۸ ۰:۲۱:۱۲
ویرایش شده توسط زاخاریاس اسمیت در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۲۸ ۰:۲۵:۳۷

وقتی توی خونه ات موش رخنه میکنه، خونه رو دور نمی ریزی! موش رو بیرون میکنی!


پاسخ به: كلاس پرواز و كوييديچ
پیام زده شده در: ۱۴:۲۲ شنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۴

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۴:۲۲:۵۳
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 552
آفلاین
1_ هر پستی که دل فراخمان می خواهد:

(مدافع)

- آخ .. اوخ .. ای فشفشه باد تمام اجداد مخترعت ای توپ!

لادیسلاو به سختی سعی می کرد بلاجر را با یک دست نگهدارد و زاویه مناسبی برای ضربه زدن به توپ قرمز رنگ پیدا کند. اما توپ مدام از دست او خارج می شد و ضربات سهمگینی به سر و صورت او می زد:

- دِ بزنش دیگه!

این هری پاتر، استاد درس پروازشان بود که فریاد می کشید.

- آه! اندکی صبرکنید جناب معلم، آآآخ.

سپس لادیسلاو زبانش را اندکی از دهان در آورد و پس از چند ثانیه ادامه داد:

- هنوز سرعت باد زیاد است.

آقای پاتر هنگامی که این کلام لادیسلاو را شنید، دو دستی بر فرق سر خویش کوبیده و صدایی از دهانش در آورد که ما رویمان نمی شود بگوییم. بعدش هم به لادیسلاوی که با یک دست توپ و با دست دیگر چماق و یک خطکش را نگاه داشته بود گفت:

- ول کن داداش، اصلا کوییدیچ تو خون تو نیست.

این حرف هنوز کامل از دهان مدرس بیرون نیامده بود که لادیسلاو توپ را رها کرده و با بیشترین سرعت ممکنه به سمت استاد پاتر حرکت کرد و چماق را نیز در دستش می چرخواند و فریاد می زد:

- ای استاد بی شخصیت، ای بی تربیت، ای سخنان رکیک و لبنیاتی بر زبان آور!

هری تنها مات و مبهوت سر جایش ایستاده و به این فکر می کرد که چه حرف رکیکی زده است که ...

- من که فوش ندادم بوقی!

با این حرف او لادیس ترمز دستی را کشید و چون کمربند ایمنی نبسته بود، از روی جارو پرت شده و در مقابل دبیر و دانش آموزان ذخیره پخش زمین گشت، اما به آن جهت که یک زاموژسلی اصیل بود به سرعت از جایش بلند شد و در مقابل استاد پاتر ایستاد و با افکت « سخنانی از بزرگان» گفت:

- هر کسی که بگوید «چیزی توی چیزی است» و یا بگوید «چیزی توی چیزی نیست» انسانی است به دور از فرهنگ و سخن رکیک بر زبان آور و لبنیاتی.

استاد پاتر ابتدا یک نگاه عاقل اندر صفیه به لادیسلاو انداخت و سپس گفت:

- هر چیزی، چیز نیست لادیس جون.

سپس سرش را نزدیک گوش لادیسلاو برد و چیز هایی در گوش او زمزمه کرد که ابتدا لادیسلاو را به این شکل در آورد و او را اندکی این رنگ و آن رنگ کرد. بعدش هم پروفسور هری جیمز پاتر سرش را عقب کشید و لبخدی که چندان سفید و پاک نبود، زد. لادیسلاو با بهت زدگی پروفسور را نگاه کرد و گفت:

- واقعا؟!

- آره داداشم، آره.

- پس یعنی ما بی خودی به آن یارو که گفته بود «عجب شیر تو شیری» کروشیو زدیم؟ بعد الکی آن مغازه ای را که رویش نوشته بود کار تو ن را به آتش کشیدیم و منفجر کردیم؟ بعد اش هم .. آخ!

لادیسلاو نگاهی به بالای سرش انداخت و توپ بلاجر را دید که بالای سرش می چرخد و می گوید که:

- دفعه قبل کوییدیچ نداشتی دو نمره کم کرد جاش مادر سیریوس داد! این دفعه دیگه ده نمره کم میکنه بعد بجاش اعمال لبنیاتی انجام می دهاا!

لادیسلاو لبانش را گزید و رو به پروفسور گفت:

- ولی پروفسور از این کار ها نمی کندهااا!

هری ظاهری متین و با وقار گرفت و گفت:

- هر کاری از من بر می آد لادیس.

- لاو.

- جان؟!

- لادیسلاو هستیم پروفسور، لاو ما را فراموش کردید... اصلا ما برویم کمی کوئیدیچ بازی در آوریم، شما با نمرات جواب مرا دهید باشد؟ ظاهرا قبول کردید، پس بای بای.

لادیسلاو زمانی جمله اولش را قطع کرد که اولین جرقه های شدن را در پروفسور دید و سپس به همراه بلاجر اوج گرفتند و دور شدند. در حالی که همه متعجب بودند که چرا در این رول هیچ شخصیت دیگری وجود ندارد، ناگهان بازیکنان تیم چیوریون وارد میدان شدند. ولی چون دبیر مربوطه سنش به دوره آن ها قد نداده و آن ها (لارتن و لیلی و استن و سینسیترا و میگورین و حتی سیریوس) را نمی شناخت، با اشاره دست آن ها را به خارج از سوژه راهنمایی کرد.

پس از آن وارد تنظیمات سوژه گشت و ورود کسانی که از نود دو به بعد کوییدیچ بازی نکردند را ممنوع کرد. پس از آن لادیسلاو به ذهنش فشار آورد و تیم کهکشانی کوئیدیچ کلاب ارزشی را در میان میدان ظاهر کرد.

تد ریموس لوپین موهایش را صورتی روشن کرده و در حالی که آیینه دستی کوچکی در دستش بود یک سری اداهای ناجور در می آورد. جیمز سیریوس پاتر هم با پیژامه و رکابی چهار زانو نشسته و بر کندن یک موی دراز که روی بازویش بود تمرکز می کرد. ویولت سعی می کرد با دستمال یزدی که در دست داشت صدای شترق با حالی تولید کند و برای نزدیک شدن به هدفش آب دهانش را به دستمال می مالید و این آب دهان آن قدر مقاوم بود که از دهان وی تا دستمال یزدی آویزان بود. ویکتوریا اما ساکت به اطرافش نگاهی کرد و گفت:

- بچه ها.بچه ها!

بازیکنان کیو سی ارزشی:

جیمز زود تر از همه به خود آمد و فریاد زد که:

- آخه این جوری آدم رو می آرید وسط سوژه بوقیا! یه اهنی، یه اوهونی!

سپس یک نگاهی به خودشان انداختند. یک نگاهی به اطراف انداختند. بعدش یک جوری پریدند در هوا و چرخیدند (اشاره به یک بازی ویدئویی مشنگی دارد.) و لباس هایشان عوض شد. جیمز یک نگاهی به طول و عرض رول کرد و رو به نویسنده گفت:

- این رول واسه چیه؟

- با اجازه تان برای کلاس هاگوارتز می باشد.

- واسه هاگ دیگه همین قدر بسه.

سپس بر روی جارویش نشست و در هوا چرخی زد. لادیسلاو هم سرانجام ضربه ای محکم و دقیق به بلاجر زد و توپ را صاف به سمت پنجره اتاق مدیر فرستاد و شیشه را شکست. اندکی بعد نیز اسنیپ اینچنین پشت پنجره ظاهر شد و گفت:

- توپتون رو پاره می کنم که دیگه از این کارا نکنید.

و سپس از پشت پنجره ناپدید شد. جیمز هم رو به بازیکنان تیمش کرد و گفت:

- خب دیگه یه توپ کم دارید. بای بای، ما رفتیم!

سپس همه آن ها با هم ناپدید شدند و هیچ کس متوجه بی حوصلگی نویسنده نشد. هری اندکی لادیسلاو درمانده را نگاه کرد و سپس به سمت در خروجی سوژه به راه افتاد و دو انگشتش را به نشانه دو امتیاز مذکور بالا گرفت.

- این ها که رفتند و توپ را هم که جناب مدیر بردند، ما چه کار کنیم استاد؟

هری تنها شانه هایش را بالا انداخت و سوژه را ترک کرد.

- آه! خداوندا ما چه کار کینم! این هم از کوئیدیـ.. آخ!

بلاجر از پنجره اتاق مدیریت به بیرون پرت شده و درست به سر لادیسلاو اثابت کرده بود. در کنار آن یک آهوی نقره ای نیز از پنجره در مقابل مرد کلاه دار اسم دراز قرار گرفت.

- فقط به خاطر لیلی.

لادیسلاو زیر لبی مادر سیریوسی نثار اسنیپ کرد و لبه کلاهش را بالا داد. چند دانه مگس ریزه میزه از زیر آن بیرون آمدند و در مقابل لادیسلاو قرار گرفتند:

- می آیید با هم کوییدیچ بازی کنیم؟

تکلیف دوم:

مسئله تنها یک چیز بود پروفسور و آن یک چیز هم چیزی است که شما گریفی ها خوب درکش می کنید.عشق! بله دلیل بزرگی بلاجر و کوچک بودن اسنیچ این است که یک نفر عشقش کشید و این تغییر را ایجاد کرد و دیگران هم چون شعورشان بالا بود قبول کردند.

تکلیف سوم:

ما تام ریدل، تری بوت، حتی هری را نیز می پسندیم هرچند باز تام ریدل بهتر است چون وسط بازی راحت تر می شود این افراد را صدا کرد. مثلا تا بخواهند بگویند که لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ توپ دارد به سمت تو می آید که ... آن وقت اگر خلاصه کنند ما فکر می کنیم با کس دیگری هستند واصلا محل نمی گذاریم و باز هم همان می شود. اصلا آهنگ تام را نیز نمی شود عوض کرد. خیلی هم اسم خاصی است که هیچکس از آن استفاده نمی کند.

پایان تکلیف آقای کلاه دارِ اسم درازِ عقرب بر دوش( دَنگ در این رول به استراحت خورد).


تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.