هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۱۰:۲۴
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5464
آفلاین
ارشد ریونکلاو


*
- نه! اینجوری نه!

لینی که حسابی کلافه شده‌بود، سال‌اولیِ مشتاق برای یادگیری را تنها گذاشته و بر روی مبلِ کنارِ شومینه ولو می‌شود. جولیت(!) چوبدستی‌اش را دوباره بالا می‌برد و زیرچشمی نگاهی به لینی می‌اندازد. بعد از اطمینان از اینکه همچنان حواس لینی به او هست، تکان موج‌گونه به چوبدستی‌اش می‌دهد و فریاد می‌زند:
- ریپارو!

تکه‌های گلدان شکسته بر سر جایشان لرزش خفیفی می‌کنند، اما دوباره خاموش سرجایشان متوقف می‌شوند. لینی با تاسف دستش را بر روی پیشانی‌اش می‌گذارد و سعی می‌کند با کشیدن نفس‌های عمیق، آرامش از دست رفته‌اش را بازیابد. جولیت با ناامیدی جلو می‌آید و کنار لینی ولو می‌شود.
- فکر می‌کنی خیلی خنگم نه؟

لینی سرش را به سمت او می‌چرخاند و به چشمان نگرانش زل می‌زند. قادر نبود چشم در چشمِ هم‌گروهی‌اش زل بزند و از ناتوانی‌هایش بگوید. در عوض تصمیم می‌گیرد چوبدستی‌اش را به سمت گلدانِ شکسته بگیرد.
- ریپارو.

تکه‌های شکسته‌ی گلدان با نظم خاصی از جای برخاسته و به سرعت برق و باد به یکدیگر جوش می‌خورند و به گلدانی کامل و بی‌نقص تبدیل می‌شوند. حتی نقش و نگارهای ظریفِ کنده‌کاری شده روی گلدان نیز با دقتِ تمام به حالت اولیه‌شان برگشته بودند.

جولیت با اشتیاق از جایش برمی‌خیزد و می‌گوید:
- بیا از طلسمای ساده‌تر استفاده کنیم، داشته باش! دیپالسو.

کاسه‌ای که بر روی میز و جلوی نوک چوبدستی‌ِ جولیت قرار داشت به هوا برخاسته و یکراست به سمت پیشانی لینی هجوم می‌برد. لینی که انتظار چنین واقعه‌ای را نداشت فرصتی برای واکنش نمی‌یابد و با صدای تقی کاسه با پیشانی‌اش برخورد کرده و او را بیهوش می‌کند. کاسه بعد از برخورد موفقیت‌آمیز با لینی، سقوط کرده و صدای شکسته‌شدنش در فضای تالار می‌پیچد.

جولیت با وحشت جلو می‌آید و چندین بار بر صورت لینی ضربه می‌زند. اما ضربه محکم‌تر از آن بود که به این زودی‌ها به هوش بیاید. جولیت با نگرانی نگاهی به اطراف می‌اندازد. هنوز بچه‌های تالار برنگشته بودند، اما بزودی برمی‌گشتند و او نمی‌خواست آن‌ها شاید چنین فاجعه‌ای باشند.
- تمرکز کن... تمرکز! حرکت دست لینی رو مرور کن... تکرارش کن... و حالا... ریپارو!

کاسه‌ی شکسته به سرعت سرپا شده و همچون کاسه‌ای سالم سرجایش آرام می‌گیرد. جولیت کاسه را برمی‌دارد و سرجایش می‌گذارد. با دیدن کتاب طلسم‌ها و وردهای جادویی‌ای که لینی برای آموزشش آورده بود و کنار کاسه قرار داشت، آن را از روی میز برمی‌دارد و با دقت شروع به ورق زدن آن می‌کند.
- آکیو.

جولیت که از شدت تفکر بر روی کاسه سلول‌های مغزی‌اش در حال سوختن بودند، این را می‌گوید و بلافاصله کاسه را که پروازکنان به سمتش می‌آمد می‌قاپد. دوباره سرش درون کتاب می‌رود و به حرکت چوبدستی شخص درونِ عکس دقت می‌کند.
- آکوانمتی!

چوبدستی جرقه‌ی خفیفی می‌زند و جولیت از ترس چوبدستی‌اش را پرتاب می‌کند. جولیت با نگرانی نگاهش را به کتاب می‌دوزد و نفس راحتی می‌کشد. طلسم را اشتباه بر زبان رانده بود!
- آکوامنتی.

آب زلالی شروع به خارج شدن از نوک چوبدستی‌اش می‌کند. جولیت که از شدت ذوق و شوق در پوست خود نمی‌گنجید، بعد از اینکه زمین را کمی خیس کرده بود، با دستپاچگی چوبدستی‌اش را به سمت کاسه می‌گیرد و آن را از آب پر می‌کند. درست همزمان با از بین رفتن نیت قلبیِ(!) جولیت برای سرازیر شدن آب، خروجِ آب از چوبدستی متوقف می‌شود.

جولیت با خوشنودی بالای سر لینی می‌ایستد و محتوای درون کاسه را با یک حرکت سریع بر روی سر لینی خالی می‌کند. لینی فریادزنان چشم‌هایش را می‌گشاید و به جولیت زل می‌زند که مسبب چنین بلای آسمانی‌ای بود.

جولیت نیم‌نگاه سریعِ دیگری به کتاب می‌اندازد و طلسم مورد نظر را میابد.
- این یکیو دیگه خوب بلدم. اکسپلیارموس!

پرتوی سرخ‌رنگی از انتهای چوبدستی جولیت خارج می‌شود و چوبدستی لینی را از دستش خارج کرده و به سمت دستان جولیت هدایت می‌کند. جولیت لبخند پیروزمندانه‌ای می‌زند و قبل از اینکه مورد هجوم لینیِ خشمگین قرار گیرد، همراه با چوبدستیِ او دوان دوان راهیِ خوابگاه دختران می‌شود.

اما لینی برخلاف تصور جولیت، با خوشنودی دوباره درونِ مبلِ گرم و نرمِ کنار شومینه فرو می‌رود و در حالی که لبخندی بر لب دارد چشم‌هایش را برای خوابیدن می‌بندد. جولیت درس آن روزش را به خوبی فرا گرفته بود...


🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۰:۳۲ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
رون، هری و هرمیون با سرعت از کلاس خارج شدند و راه تالار گریفیندور را در پیش گرفتند.

-هری تو چیزی از درس فهمیدی؟
-نه.
-باز شما دو تا سر کلاس به درس گوش ندادین؟:vay:
-نه.
-نه.

هرمیون که دیگر از دست آن دو نادان خسته شده بود، مثل همیشه دست هر دو آن ها را گرفت و به داخل کلاس خالی ای برد.

بار دیگر قرار بود هری و رون توسط تدریس های هرمیون درس را متوجه شوند زیرا معمولا آن دو علاقه ای به گوش دادن به درس را در سر کلاس ها نداشتند.

هرمیون با عصبانیتی که هری و رون معمولا در چنین موقعیت هایی از او دیده بودند، کیف مدرسه اش را به گوشه ای پرت کرد و به سمت هری و رون رفت و با صدای بلند شروع کرد به توضیح درباره ی درس آن روز طلسم ها و ورد های جادویی.

هری و رون که کلا عادت به گوش کردن را نداشتند، با چهره هایی خسته به هرمیون که به صورت طوطی وار تدریس آن روز را تعریف می کرد، نگاه کردند.

هرمیون که آن ها را به آن شکل دید، دردشان را فهمید. بنابراین به سوی کیفش رفت تا چوبدستی اش را از داخل آن دربیاورد.
-خیلی خب بیاین. من می دونم درد شما چیه. شما میخواین همه چیزو عملی یاد بگیرین.

هرمیون که فریاد زنان چنین حرفی را زده بود، منتظر شد تا هری و رون چوبدستی هایشان را آماده کنند. سپس شروع به تدریس عملی درس آن روز کرد.
-خب یه ورد هست به اسم آکیو. با اون می تونین اجسام را فرابخوانید و درواقع به خودتون نزدیکش کنید.

رون و هری:

هرمیون که با چهره ی رون و هری رو به رو شد با صدای بلند گفت:
-بیشعورا. منظور من همون فراخواندن بود. بی مغزا. منفیا.

سپس آکیوی بلندی گفت و گلدانی را که در آن طرف کلاس بود را به سمت خود کشاند.

گلدان که آرام آرام به سمت هرمیون می آمد، سر انجام بعد از مدتی، در دستان هرمیون قرار گرفت.

-دیدین به همین راحتی، به همین خوشمزگی. فهمیدین؟

رون و هری که به صورت کامل این طلسم را آموخته بودند، چوبدستی های خود را بالا گرفتند و به طرف اجسام مختلف نشانه رفتند.

دو گلدانی که در دوطرف دیگر کلاس بودند، به سرعت به سمت هری و رون رفتند. در حدی که در بین راه به یکدیگر برخورد کردند و همچون خاک شیر، خرد و خمیر شدند.

-حالا چیکار کنیم؟
-نمی دونم.

هرمیون که با آرامش تمام جلو می آمد، بر بالین گلدان های خورد شده رفت و به آنها نگاه کرد و گفت:
-ممکنه هر از چند گاهی از این اتفاقات بیفته برای همین هم یه ورد درست کردن به اسم ریپارو که وقتی چیزی شکست می تونین با استفاده از اون شئ شکسته رو تعمیر کنید. در ضمن وقتی میخواین یک جسم رو به خودتون نزدیک...چیزه به سمت خودتون فرا بخونید، باید تصور کاملی از اون داشته باشین مگر نه مشکل به وجود میاد. ریپارو.

بعد از چند ثانیه، گلدان ها سالم در سر جای خود قرار گرفته بودند. بدون اینکه کوچک ترین آسیبی به آنها رسیده باشد.

- خب هرمیون این طلسم ها نور ندارن که. مگه نباید حتما نور داشته باشن؟
-نخیر بعضی از طلسم ها هیچ نوری از خودشون پخش نمی کنن. اما بعضی مثل طلسم تارونتالگرا.
- این دیگه چه وردیه؟
-واستین تا ببینین. تارونتالگرا.

نور سبزی از چوبدستی هرمیون خارج شد و به یکی از گلدان ها برخورد کرد و آن را به رقص وا داشت. گلدان که دیوانه وار در مقابل چشمان هری و رون می رقصید آنها را به وجد آورده بود.

-آها راستی یادم رفت بگم استاد گفت بعضی از طلسم ها بعد از مدتی از بین می ره اما بعضی دیگه مثل طلسم های مقبره های مصر باستان برای همیشه باقی خواهد ماند. فک کنم بقیه ی طلسم ها رو هم بلدین مگر نه اونا رو روی مالفوی اجرا نمی کردین درسته هری؟
-آره یه چیزایی بلدم.
-خب دیگه پس بهتره بریم مگر نه به کلاس بعدی هم نمی رسیم.
-کدوم کلاس؟


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۴ ۱۰:۵۳:۵۱

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۵:۴۸ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
"ارشد راونکلاو"


درِ خوابگاه پسران به آرامی باز شد. تری پاورچین وارد خوابگاه شد. با دستانی لرزان چوبدستی اش را به سمت جعبه ای که بر روی لباس های تا شده و مرتب درون چمدان مایکل قرار داشت، گرفت. تری در حالی که انتظار داشت جعبه پرواز کنان به سوی او بیاید، وردی را زمزمه کرد اما جعبه بی حرکت ماند. یکی از پسرها روی تختش تکانی خورد. تری نفسش را در سینه حبس کرد. پس از اطمینان از شرایط، نفسش را بیرون داد و نفس عمیقی کشید. لرزش دستانش را کنترل کرد و اینبار با تمرکز بیشتر چوبدستی را به طرف جعبه گرفت.

- آکیو!

جعبه به آرامی از روی لباس ها بلند شد و به سمت تری به پرواز در آمد. تری که برق خوشحالی در چشم هایش نمایان بود، دستانش را باز کرد و منتظر نشستن جعبه بر روی دستانش بود، که ناگهان جعبه برای چند لحظه متوقف شده و در جای خود معلق ماند، سپس به سمت تخت مایکل به حرکت در آمد. تری با چشمانی گشاد شده به مایکل نگاه کرد اما به خاطر نور کم خوابگاه متوجه حرکات مایکل نشد.

نور سبز رنگی خوابگاه را روشن کرد. دست های تری به صورت ناخودآگاه به هم چسبید و طنابی دور مچش پیچیده شد. در همان حین تری صورت مایکل را دید که با خشم به او نگاه می کرد و چوبدستی اش را به طرفش گرفته بود. با ناپدید شدن نور سبز رنگ، دوباره اتاق در تاریکی فرو رفت.

- دیپالسو!

تری در تاریکی، محکم به عقب پرتاب شد و به دیوار پشت سرش برخورد کرد و ناله ای سر داد. همه ی افراد درون خوابگاه که از صدای مایکل و صدای برخورد تری با دیوار بیدار شده بودند، با تعجب در تاریکی به دنبال عامل صدا می گشتند.گلرت چراغی را روشن کرد و با دیدن وضعیت تری، چوبدستی اش را به سمت او گرفت.

- فینیته! پاشو تری! اینجا چه خبره؟ تو توی خوابگاه ما چیکار داری؟! سریع توضیح بده.

تری که از شرِّ طناب های دور مچش خلاص شده بود، در حالی که مچش را ماساژ میداد، با بغض به مایکل نگاهی کرد. مایکل با تردید به تری نگاه کرد و سریع طلسمی را رو به جعبه خواند. تری چشمش که به جعبه افتاد، بغض و ترس را فراموش کرد و دوباره با تصورِ جعبه ی پر از شکلات که به سمتش می آید، ورد آکیو را زمزمه کرد، اما جعبه هیچ تکانی نخورد.

مایکل:

گلرت دست به چانه، ابتدا نگاهی به مایکلِ آسوده خیال کرد، سپس چشمانش را به تریِ عصبانی و شوک شده دوخت.

- هوم! آفرین تری و مایکل! از ورد ها به درستی استفاده کردین! 40 نمره به ریون اضافه میشه! اما تری! کارم هنوز با تو تموم نشده!





Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
رولی بنویسید که خاصیت های ذکر شده برای طلسم ها را هرچه بیشتر نشان دهد. استفاده از طلسم های جدید اجباری نیست!

کلاس تاریخ جادوگری به طرز غیر قابل انکاری سخته کننده بود و دقیقا همان جور که رولینگ توصیف کرده بود صدای پروفسور بینز به صدای لالایی شباهت زیادی داشت ، گرمای تابستان هم به خواب آلود بودن افراد کمک می کردبه طوری که به غیر از ریونی ها _ و هرمیون _ کسی به درس گوش نکند و به جای آن کمی پرت بزند.

رز زلر روی صندلی کنار لاک کنار پنجره نشسته بود و سعی می کرد اسلیترینی های بی خیال که کنار دریاچه نشسته بودند و یخمک پرتغالی می خوردند و ماهی های مرکب را ناز و نوازش می کردند، را نادیده بگیرد.ولی نسیم خنکی که گهگاهی به داخل کلاس سرک می کشید این کار غیر ممکن می کرد.

در کنار رز ، لاک گربه اش را روی پاهایش گذاشته بود و به جای گوش دادن به درس با گربه بازی می کرد:
- چه گربه ی ملوسی!

رز به این فکر افتاد که اگر او به جای جغد گربه داشت می توانست مثل لاک با گربه اش بازی کند و زیر لب به لاک گفت:
- خوش به حالت!

بعد خودش را تصور کرد که دارد با گربه اش بازی می کند. هنگامی که سر گرم بازی با گربه بود، صدای پروفسور پرودفوت ازکلاس کناری بلند شد:

نقل قول:

آکیو: فرا خواندن موجودات کوچک یا اشیا. برای این کار، اگر تصویر چیزی را که می خواهید احظار کنید را به صورت واضح در ذهنتان داشته باشید، بدون توجه به این که چقدر دور از شما قرار دارند، به سوی شما خواهند آمد.


با شنیدن صدای پروفسور پرودفوت هیجان زده شد ومانند همیشه رفت رو ویبره!
ویبره زنان تصمیم گرفت گربه ای احظار کند و با او بازی کند ولی متاسفانه آخرین گفته ی پروفسور پرودفوت را نشنید و نفهمید که نمی تواند چیزی که صاحبش نیست را احظار کند!

رز چوب دستی اش را از پنجره بیرون برد و گربه را در ذهنش تصور کرد و بعد از ته دل آرزو کرد که گربه به سمتش بیاید و درآخر چوب دستی را حرکت داد و زیر لب گفت:
- آکیو !

مدتی گذشت و هیچ اتفاقی نیافتاد . رز نا امید از داشتن گربه به سمت تخته برگشت و سعی کرد دست خط شفاگری ( همان دکتری) بینز را بخواند.
زمانی که تقریبا داشت موفق می شد چیزی به سرش خورد و گورکن هافل دور سرش به چرخش در آمد.

رزدر حالی که دستش را روی قسمتی از سرش که ضربه خورده بود گذاشته بود؛ گفت:
- آخ چی بود؟

وندل لنگه کفش مهمانی را که کنار صندلی افتاد بود را برداشت وبه رز داد. رز زیر لب تشکری کرد و فکر کرد " او که لنگه کفش احظار نکرده بود، پس چه جوری این لنگه کفش به کلاس آمده بود؟ "

با صدای جیغ خفیف لاک که می گفت:

- رز اونجا رو!
به سمت پنجره برگشت و وسایلش را دید که به سمتش می آید. هول شوده بود و نمی دانست چه کار باید بکند.رز نگران پچ پچ کرد:
- لاک!وندل! ناظرین ! یه کاری بکنین دیگه!

پروفسور بینز هم همچانان مشغول درس دادن بود و هافلی ها نمی خواستند از او کمک بگیرند زیرا پس از کمک از هافل امتیاز کم می کرد. وندلین و لاک و چند تن دیگر از هافلی ها در جنگ با وسایل رز بودند که امداد غیبی مرلینی از راه رسید:

نقل قول:

فینیته: از بین بردن تاثیر بقیه ی طلسم ها و وردها.

دیپالسو: طلسم طرد کننده، هر چیز را که در برابر نوک چوب‌دستی شما باشد را به سمت عقب پرتاب می کند.


طلسم های مفیدی به نظر می آمد. وندل اول از همه واکنش نشان داد و از ورد فینیته استفاده کرد تا احظار وسایل تمام شود. بعد از وندل هافلیون یکی یکی چوب دستی هایشان را به سمت وسایل می گرفتند و دیپالسو را زمزمه می کردند.

کمی بعد وسایل رز یکی یکی به سمت عقب پرت می شدند و بر سر افراد توی حیاط می ریختند. اسلیترینی ها وحشت زده از زیر باران وسایل رز جا خالی می دادند و فریاد کشان به سمت قلعه می رفتند.

بلاخره بارش وسایل پایان یافت. هافلیون خوشحال از کارشان بودندو با رضایت به همدیگر نگاه می کردند که که آریانا پرسید:
- حالا وسایل توی حیاط رو چیکار کنیم؟

تصمیم بر این شد که رز و آریانا بی سر و صدا از کلاس فرار کردنند و به سمت حیاط برون وتا قبل از آمادن مک گونگال وسایل را جمع کنند. به طرز شگفت انگیزی توانستند تا قبل از اینکه پروفسور بیاید؛ با ریپارو وسایلی که شکسته بود را به شکل اول در آورند و با استفاده از ورد جمع آوری تمام وسایل را جمع کنند و به تالار هافلپاف برگردند و از کسری امتیاز جلوگیری کنند.




پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۰:۴۲ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
اوتو، پشت در تالار وایستاده بود و داشت مخ کلاغه رو می زد تا رمزو بگه و درو براش باز کنه.
- پر و بالت سیاه رنگ و قشنگ، نیس...
- ببین باو، چرا تسترال بازی در می یاری؟ حسش نی درو برات باز کنم! یا سوالو جواب بده یا برو کنار بزار باد بیاد.
- من به تو چی بگم آخه؟ نمی فهمی؟ میگم سوالت مخ انیشتینم میبره کما! من چه بدونم سوسک هفت خط و خال کیه؟! :vay:
- به خودت مربوطه!

اوتو کمی به ذهن یاتاقان زدش فشار آورد که حاصلش خاک بر سری بود اما حداقل با همین فشار آوردن یه لامپ بالا کلش روشن شد و گفت:
- تو می دونی ریونیم دیه، پس راهنماییم کن!
- باشه، لقبه فردیه.
- فک کنم بتونم بگم، آکیو سوسک هفت خط و خال!

ناگهان اوتو یکی از ریتا خورد و دو تا از دیوار!

اوتو که آمپر چسبونده بود با ملاقه، از الاغه، زد تو سر کلاغه و فرستادش ای سی یو! بعدم رو به ریتا کرد و با خجالت گفت:
- ببخشید، نمی دونستم رمز شمایی.

ریتا که دیگر کارد می زدیش می مرد( نه توقعدداری کارد بزنی خون نیاد!)، با فریاد گفت:
- احمق، می فهمی منو آکیو کردی؟! داشتم خیر سرم... اصن ولش کن!

اوتو کمی رنگ به رنگ شد و بعد درو باز کرد و داخل تالار شد. شومینه دیگه بجاش بخاری زده بودن که به هیچ دردیم نمی خورد ولی یه پنکه اون وسطا بود که حداقل بو های بد بدی که ملت تولید کرده بودن رو دور میکرد.
- پخ
- دیپالسو!

ناگهان لینی به کمد کتابا برخورد کرد و از شدت درد اونو کاز گرفت، اونم چه گازی تا جایی که کمده شروع به حرف زدن کرد:
- مرتیکه بی رحم! داری می کَنی!

اوتو که از پاچه هاش اب به زمین می ریخت، برگشت و با دستانی ویبره کنان و قلبی باتری ای به سمت خوابگاه رفت. سر پیچ خوابگاه چشمش به لینی افتاد اما این بار کمد بود که داشت او را گاز می گرفت!
- ول کن... غلط کردم... دیگه گاز نمی گیرم...

سپس چوب دستی اش را به سمت کمد گرفت و نصفه نیمه وردی را بر زبان آورد. کمد شلوار لینی را ول کرد و بی حرکت ایستاد.
- آه اوتو، ممنون. چه وردی بود؟
- امروز سر کلاس گلرت یاد گرفتیم. فینیته هستش، برا خنثی کردن وردا. منم فک کردم حتما کمد رو طلسم کرده باشن که درست از آب در اومد. شب خوش!

و دست به کمر رفت بخوابه... قصه ما به سر رسید، کلاغه به خونش نرسید!


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ چهارشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۴

آلتیداold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۲ سه شنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۰۶ سه شنبه ۲۸ اردیبهشت ۱۳۹۵
از سرزمین افسانه ها
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
تالارِ عمومی راونکلاو مثلِ همیشه شلوغ بود. بعد از پایان هر کلاس، راونی‌ها کنارِ شومینه جمع می‌شدند و درسِ آن روز را مرور می‌کردند و تکالیف را با کمکِ همدیگر انجام می‌دادند.

امروز هم پس از پایانِ کلاسِ وردهای جادویی، دانش‌آموزانِ گروهِ راونکلاو مشغول انجام تکالیف جدید بودند. تکلیفی که پروفسور پرودفوت تعیین کرده بود از این قرار بود که باید نحوه‌‌ی کلیِ کارکردِ طلسم‌ها را تمرین می‌کردند.

آلتیدا مشغولِ اجرایِ افسون موبیلارپوس، بر رویِ لیوان‌های رویِ میز بود. لینی درحالِ تماشایِ آلتیدا بود. احساس می‌کرد که آلتیدا چوبدستیش را درست حرکت نمی‌دهد. پس از چند دقیقه معلوم شد که حسش درست بوده است چون دوتا از لیوان‌ها به شدت به هم برخورد کردند و تکه‌های آن به اطراف پخش شدند.

بچه‌ها جیغی کوتاه کشیدند و سعی کردند که در مقابلِ تکه‌های خرد شده‌ی شیشه، از خود محافظت کنند. بعضی از بچه‌ها زخمی سطحی برداشتند. مایکل بر سرِ آلتیدا فریاد زد:

-هی، چیکار می‌کنی؟ میخوای ما رو به کشتن بدی؟

آلتیدا با دستپاچگی جواب داد:

-وای بچه‌ها، خیلی خیلی معذرت می‌خوام. از قصد اینکارو نکردم که. کاملاً اتفاقی بود.

لینی گفت:

-درسته، اتفاقی بود. ولی خودت هم کمی مقصر بودی. آخه حرکتِ چوبدستیت اشتباه بود. باید اینجوری حرکتش بدی.

لینی چوبدستیش را به طرف سه لیوانِ باقی مانده‌ی روی میز گرفت و حرکتی آرام و دایره‌وار به آن داد. سپس وردی بر زبان آورد:

-موبیلارپوس

نوری سفید از نوک چوبدستی‌اش خارج شد و لیوان‌ها جابه‌جا شدند.
صدای تشویقِ همگروهی‌هایش بلند شد. آلتیدا که تحت تاثیر قرار گرفته بود گفت:

-لینی کارت فوق‌العاده بود. میشه باهامون تمرین کنی که ما هم نحوه‌ی صحیحِ اجرای افسون‌ها رو یاد بگیریم؟

-البته که میشه. منم اولش تو انجام افسون‌ها مشکل داشتم ولی به مرور و با تمرینِ زیاد، مهارت پیدا کردم. حالا شما هرکدومتون یه افسون رو که توش مشکل دارین اجرا کنین تا منم راهنماییتون کنم. البته بهتره اول این خورده‌ شیشه‌ها رو جمع کنیم.

آلتیدا گفت:

-من جمعشون میکنم.

چوبدستی‌اش را در هوا چرخاند و با دقت افسونی بر زبان آورد:

-ریپارو

بلافاصه تکه‌های شیشه به هم پیوستند و پنج لیوانِ صحیح و سالم روی میز قرار گرفتند. بچه‌ها تشویقش کردند. سپس هر کدام از بچه‌ها شروع به اجرایِ افسون‌هایی کردند که در آن مشکل داشتند.

چند دقیقه بعد، تالار ریونکلاو مملو از رنگ‌های زیبایی شد که از نوکِ چوبدستی‌ها خارج می‌شدند. چوچانگ افسونِ ریدوسیو را اجرا کرد ولی به دلیل تلفظِ ناصحیح آن، افسون برعکس عمل کرد و بالشتی را که قرار بود کوچک شود، بزرگتر از حد معمول کرد.

لینی رو به بچه‌ها گفت:

-یادتون باشه که باید وردها رو درست و دقیق تلفظ کنین وگرنه همینطور که دیدین ممکنه برعکس عمل کنن یا حتی عملکردی خطرناک داشته باشن. وقتی دارین ورد رو تلفظ می‌کنین اصلا عجله نکنین و با دقت تلفظش کنین.

ویولت که موفق شده بود افسونِ وینگاردیوم له ویوسا را بر رویِ یک سوسک بخت برگشته اجرا کند، رو به جمع گفت:

-میخوام طلسمِ شکنجه گر رو روی این سوسک اجرا کنم.

صدای اعتراض جمع بلند شد.

-واقعاً میخوای اینکارو بکنی؟

-یکم رحم داشته باش. آخه این سوسکه بیچاره چه گناهی کرده؟

-چجوری دلت میاد از این طلسمِ خبیثانه استفاده کنی؟

ویولت توجهی به این حرف‌ها نکرد. چوبدستی‌اش را بالا آورد که طلسم را اجرا کند ولی تهِ دلش چندان راضی به این کار نبود. پس از تکان دادنِ چوبدستی و تلفظِ صحیحِ طلسمِ کروشیو، هیچ اتفاقی نیوفتاد.

ویولت که متعجب شده بود گفت:

-پس چرا عمل نکرد؟!

آلتیدا یادآوری کرد:

-مگه حرفِ پروفسور پرودفوت رو فراموش کردی؟ گفت که اینجور طلسم‌ها فقط وقتی اجرا میشن که با تمام وجود بخوای که اجرا بشن.

لینی با مهربانی گفت:

-و منم مطمئنم که قلبه مهربونه تو راضی به آزار هیچ کس نمیشه ویولت. حتی اگه یه سوسکه بی‌ارزش باشه.

مایکل گفت:

-باشه دیگه. زیاد شلوغش نکنین. بیاین به ادامه‌ی تمرین برسیم. من الان میخوام بدونِ استفاده از چوبدستی افسونی رو اجرا کنم.

حاضرین تحسینش کردند. مایکل دستِ خالی‌اش را به سمت لیوان گرفت، تمرکز کرد و سعی کرد انرژی‌اش را به سمتِ دستش هدایت کند. سپس افسونِ آکیو را بر زبان آورد. لیوان در برابر چشمهای حیرت‌زده‌ی حاضرین از رویِ میز بلند شد و به طرفِ مایکل پرواز کرد.

مایکل که به وضوح از کارش راضی به نظر میرسید رو به جمع لبخند زد. دوستانش شروع به تشویقش کردند ولی این تشویق دوامی نداشت چون لیوان به دستِ مایکل نرسیده، به زمین سقوط کرد و تکه تکه شد.

مایکل که متعجب و ناراحت شده بود گفت:

-من که افسون رو درست اجرا کردم. چرا اینجوری شد پس؟!

لینی در جواب گفت:

-چون حواست پرت شد. واسه اجرای افسون بدونِ استفاده از چوبدستی، باید خیلی ماهر باشی و تمرکزت زیاد باشه. به مرور زمان تو این کار هم ماهر میشی.

چوچانگ به یکباره گفت:

-این بالشتی که من کوچیکش کردم داره به حالت عادیش برمیگرده.

همه به بالشتی که در حالِ تغییر اندازه بود نگاه کردند. ویولت گفت:

-واسه اینه که تعدادِ زیادی از افسون‌ها، پس از مدتی اثرشون از بین میره.

آلتیدا ساعت را نگاه کرد. از نیمه شب گذشته بود. رو به جمع کرد و گفت:

-خب دیگه دیروقته. اگه فردا خواب بمونیم و دیر به کلاس برسیم ممکنه تنبیه بشیم.

دانش‌آموزانِ ریونکلاو به یکدیگر شب‌ بخیر گفتند و به طرف خوابگاه حرکت کردند.


ویرایش شده توسط آلتیدا در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱ ۹:۴۹:۴۷

تا زمانی که بهترشدن بهترین است، برای کمتر از آن تلاش مکن!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۶:۱۷ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۳ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۰ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
از از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
چشمانش را باز کرد.کابوس ترسناکی دیده بود.
ترس راه گلویش را بسته بود.بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت.
یک لیوان آب خنک میتوانست حالش را بهتر کند.
-تق!

صدای افتادن چیزی یا کسی از حیاط عمارت توجهش را جلب کرد.
پله ها را دو تا یکی بالا رفت چوب دستی اش را برداشت و به سمت حیاط عمارت رفت.
دراکو مالفوی در طول هجده سال زندگی اش هرگز تنها در آن عمارت نمانده بود.
حیاط از همیشه خالی تر و تاریک تر بود.
-لوموس

کمی نور فضای تاریک آن جا را روشن کرد.احساس میکرد سایه های اطرافش تکان میخورند.
ناگهان مردی با ماسک و ردای بلند از میان تاریکی بیرون آمد.
قطعا او یک مرگخوار بود و از طرف لرد سیاه برای کشتن او آمده بود.
به یاد آورد که چه طور در آخرین ماموریتش شکست خورده بود و قطعا لرد سیاه از این شکست خوشحال نبود.
-میبینم که ترسیدی مالفوی.

صدا برایش آشنا بود اما هر چه فکر میکرد صاحب آن را به خاطر نمی آورد.
-تو کی هستی و این جا چی کار داری؟
-من کی هستم و اینجا چی کار دارم مهم نیست مهم اینه که تو امشب باید بمیری.

صدای مصمم آن مرد در وجود دراکو ترس ایجاد میکرد.
هر طور بود با ترسش مقابله کرد او باید برای زنده ماندن میجنگید.
مرد چوب دستی اش بالا آورد و به سمت قلب دراکو گرفت.
-آوداکداورا

دراکو جاخالی داد و طلسم درست از کنارش رد شد حالا نوبت به او رسیده بود.
-کروشیو

اتفاق خاصی نیفتاد.صدای خنده ی مرگخوار مو بر تنش سیخ کرد.
اما چرا طلسم اثر نکرده بود؟او چوب دستی اش را درست حرکت داده بود و و ورد را نیز صحیح گفته بود.
-تو هاگوارتز بهت نگفتن یه طلسم تنها در صورتی اثر میکنه که واقعا بخوای انجامش بدی.تو تنها در صورتی میتونی من رو شکنجه کنی که از ته قلبت اینو بخوای.

دراکو به فکر فرو رفت.او به هیچ عنوان نمیخواست کسی را شکنجه کند.پس این دلیل عدم موفقیت او در اجرای این طلسم بود.
با ترس به مرگخوار نگاه کرد.میدانست مقاوت در برابر مرگخوار بی فایده است.پس چشمانش را به مرگخوار دوخت و منتظر مرگ شد.
-کروشیو

دردی وجود دراکو را پر کرد.زانو هایش تاب وزن او را نداشتند.روی زمین افتاد.مرگخوار طلسم قبلی را قطع کرد و طلسم دیگری به سوی دراکو فرستاد.
-آودا کداورا

دراکو به نور سبزرنگی که به سمتش می آمد نگاه کرد و برای آخرین بار به دنیا لبخند زد.


ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۴/۳۰ ۱۶:۲۳:۵۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
ارشد هافلپاف
رولی بنویسید که خاصیت های ذکر شده برای طلسم ها را هرچه بیشتر نشان دهد. استفاده از طلسم های جدید اجباری نیست!


وندلین چوبدستش را در هوا چرخاند و غرغر کرد:
-من اصولا هیچوقت از تغییر شکل خوشم نیومده.

لاکرتیا سرش را از پشت دوربین مشنگی ای که روی دیگر ارشد گروهش تنظیم شده بود بیرون آورد و جواب داد:
-تقریبا اول تمام تکالیفی که برای هر کلاس تحویل دادی ذکر کردی که از اون درس خوشت نمیاد. همه فهمیدن که با معدل10.1 فارغ التحصیل شدی، نمیخواد تاکید کنی عزیزم!

وندلین چوب بلند و باریکش را کف دست آزادش کوبید و اخم هایش را در هم کشید.
-میتونستم خیلی ساده یه اینسندیو اجرا کنم همون وسط کلاس و نمره ش رو وردارم بزنم به زخم زندگی! کجای قوانین هاگوارتز گفته برای گرفتن نمره درس افسون ها آدم باید یه قوری رو تبدیل به لاک پشت کنه؟!

لاکرتیا این بار به خودش زحمت نداد سر بلند کند.
-چون اینسندیو رو همه لااقل اجرا کردن و دیدن چطوریه. و تازه اجراش از طرف تو اصلا جالب نیست...یه شعله نارنجی رنگ از سر چوبدستیت بیرون میزنه و تو به قدری ذوق میکنی که عین شلنگ میگیریش به طرف خودت و ادای سوخته شدن در میاری. آدم یاد سمندر آتش خوار میفته.
-من هیچوقت این کارو نمی کردم!
-خودم دیدم که میکنی وندل...یادت باشه منم کلید حموم مبصر ها رو دارم!

وندلین یک لحظه مردد ماند که همانجا سر شلنگ آتشینش را بگیرد به طرف لاکرتیا، یا قوری هلگا را به لاک پشت تبدیل کند و فروکند توی حلقش. متاسفانه قبل از اینکه بتواند تصمیم بگیرد لاک همانطور که چشمش را با وجدان کاری بالا فرو کرده بود توی چشمی دوربین، با نشان دادن شستش اعلام کرد که آماده ی ضبط کردن تکلیف عملی درس افسون هاست. بنابراین چاره ای نداشت جز اینکه عجالتا قوری را هدف بگیرد تا بعدا سر فرصت دخل لاک را در بیاورد.
-خب...اهم...افسونی که میخوام اجرا کنم قراره این قوری زیبا و ارزشمند که روزگاری از بانو هلگای کبیر به جا مونده رو به یه لاکپشت زشت و غیر ارزشمند تبدیل بکنه. در حال انجام این کار به ون هلمونت و معتقدین به نظریه خلق الساعه سلامی داریم و فرانچسکو ردی که عمری بر سر اثبات این موضوع گذاشت که گوشت به مگس و گندم به موش قابل تبدیل نیست در گور خواهیم لرزوند....بله، همکارم از پشت صحنه اشاره می کنه که خیلی بحث رو کش ندم و برم سراغ اجرای تکلیفم.

آستین ردایش را بالا زد و در راستای تاکید با نوک چوبدستی ضربه ای به قوری وارد کرد. چینی باستانی هلگا که سالها پیش گارانتی اش به اتمام رسیده بود با این حرکت ترک ریزی برداشت که ظرف چند ثانیه تبدیل به چند ترک ریز، تعداد بیشتری ترک ریز، ترک های درشت، و در انتها خاکه چینی شد.

لاکرتیا از پشت دوربین خط و نشانهایی با مضمون «الهی تو همون قوری غرق بشی» و «این دفعه میام تو حموم با میله ی پرده به قتل میرسونمت» نشان داد و وندلین مجبور شد به زحمت آب دهانش را قورت بدهد.
-خب...به عنوان بخش امتیازی تکلیف یه بار روی قوری ریپارو اجرا می کنیم که ورد بسیار جذابیه و باعث میشه خرابکاری های کوچیکمون صاف و صوف بشن. اینطوری...!

روی شکل قبلی قوری تمرکز کرد. نگاهش را به بقایای آن دوخت و چوبدستش را با حرکتی دورانی بالای سر شاهکارش چرخاند.
-ریپارو!

جریان باریکی از نور طلایی رنگ از سر چوبدستش ساطع شد که دور تکه های شکسته چینی چرخید و آنها را به هوا بلند کرد. درست مثل قطعه های یک پازل سه بعدی، به هم وصل شدند و نور طلایی رنگ مثل پیچک ظریفی به دورشان پیچید. از درز های بین شکستگی ها نور کمرنگی تابید و بعد، ذره ذره محو شد. قوری با صدای تپ آرامی روی میز افتاد.

وندلین پیروزمندانه مشتش را به طرف دوربین تکان داد.
-بله...همونطور که دیدید حتی جاش هم نمونده! حالا میریم سراغ عملیات لاک پشت...!

چوبدستش را دوباره به طرف قوری تازه تعمیر شده گرفت و آنقدر تمرکز کرد که چشم هایش چپ شدند. وندلین اصولا میانه ای با جغرافیا نداشت ولی میتوانست با اطمینان بگوید تصور کردن حیوانی که تا به حال ندیده اید از رسم کردن مرز های قلمرو پادشاهی بریتانیا و حومه هم سخت تر است. هر طور بود موفق شد تصویری کلی از یک لاک پشت معقول به دست بیاورد، و وردش را اینبار غیرلفظی اجرا کرد.

پرتوی بنفش رنگش از چوبدستش به طرف قوری شلیک شد و آن را در بر گرفت. قوری شروع به لرزیدن کرد و کم کم تیره شد. جایی که قبلا دسته اش قرار داشت شروع به خمیده شدن و تبدیل شدن به سر خسته و فیلسوف مآب یک لاک پشت کرد و لوله اش شکل دم به خود گرفت. ظرف چند ثانیه بعد، یک لاک پشت جای قوری را گرفته بود. در واقع...خب...اگر هر چیزی که لاک با خودش حمل می کند لاک پشت بدانیم؛ وگرنه حاصل کار وندلین همانقدر لاک پشت بود که لاکرتیا بود. چیزی که از اجرای طلسم اخیر وندل به وجود آمده بود، با کمی اغماض میشد نوعی قورباغه دانست که با افسون چسبنده در زرد رنگ یک قوری بهش چسبیده باشد. باید اضافه کنم علاوه بر جغرافیا، ارشد هافلپاف در زیست شناسی و جانورشناسی هم تحفه ای دیدنی بود!

وندلین با دستپاچگی نیشخند دندان نمایی تحویل دوربین داد و جانور را پشت سرش پنهان کرد.
-این افسون خیلی سخته و ترم اول تدریس نمیشه البته!

لاکرتیا نیازی به اشاره های او نداشت تا متوجه شود که باید دوربین را خاموش کند. به محض اینکه دست از نگاه کردن به چشمی دوربین برداشت و دهانش را باز کرد تا سر هم گروهی عجیب غریبش داد بکشد، متوجه شد وندل با حالت خطرناکی مخلوقش را با یک دست بالا و پایین می اندازد.
-خب...تو گفتی که من رو در حال چه کاری دیدی لاک؟!



پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۹:۴۸ سه شنبه ۳۰ تیر ۱۳۹۴

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
ساعت چهار شب از خواب بیدار شد، سروصدایی از آشپزخانه میامد، چوب دستی اش را برداشت و به سمت آشپزخانه رفت. استرسی در وجودش شکل گرفت. آرام آرام در را باز کرد و با عکس العملی سریع وارد شد و به اطراف نگاه کرد.

در نگاه اول چیزی ندید، خواست بیرون برود ولی سایه ای غیر عادی توجهش را جلب کرد. به سمت راست نگاه کرد، همه چیز غیر عادی بود.

به خاطر آورد شب قبل از خواب پنجره را بسته بود ولی اکنون پنجره باز بود.
-لوموس!

نوری از چوب دستیش به اطراف پخش شد. به گوشه کنار آشپزخانه نگاه کرد، وقتی به پشت سرش برگشت برگشت صدایی شنید و بعد از آن چیزی به خاطر نیاور و به خواب عمیقی فرو رفت.

وقتی به هوش آمد هنوز در آشپزخانه بود و سنگینی چوب دستیش رو در دستش احساس کرد، آن را چنگ زد و به سرعت بلند شد.
-کی هستی؟ کجایی؟
-منو نمیشناسی ولی به من دستور قتل تورو دادن.
-هاهاها خندیدم، هر کسی نمیتونه با من دوئل کنه، حالا هم بزن به چاک.
-الان میبینیم.

شخصی شنل پوش از گوشه ای بیرون امد، قدش بلند بود ولی چهره اش پوشیده بود، چوبش را به سمت فیلیوس گرفت.
-ایمپدینتا!
نوری سبز رنگ از دهانه چوبش بیرون آمد.
فیلیوس با لبخندی طلسم را از خود دور کرد. شخص شنل پوش با عصبانیت طلسم دیگری به سمت او پرتاب کرد.
-ریداکتو.

اینبار فیلیوس پس از دفع کردن طلسم ساکت ننشست و انواع طلسم ها را به سمت شخص شنل پوش پرتاب کرد، رنگ های سبز و آبی از چوب دستیش بیرون آمد. اول ابی و سپس سبز بیرون آمد.
-لوی کوربوس، خفاش-مف.

شخص شنل پوش از پنجره بیرون پرید. فیلیوس پنجره را بست و سپس رفت تا بخوابد!


Only Raven


پاسخ به: كلاس طلسم ها و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۱۲:۲۹ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
با توجه به این که شاگردان زیادی در مورد تکلیف توجیح نشده بودند، ترجیح دادم توضیحاتی پیرامونش اینجا ارائه بدم. برای تکلیف این جلسه، باید یه رول بنویسید که موضوعات مورد تدریس این جلسه در مورد طلسم ها (شرایط لازم برای انجام طلسم، نورها ساطع شده از طلسم ها و...) رو به تصویر بکشه. لازم نیست حتما از طلسم های یاد داده شده، حتما استفاده کنید. این رول در مورد نحوه ی کلی اجرای طلسم‌هاست نه انجام دادن طلسم‌های خاص.
امیدوارم توضیحات ارائه شده به اندازه ی کافی مفهوم بوده باشه.


با تشکر،
گلرت پرودفوت


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.