هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۰:۰۷ جمعه ۳۰ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
نتیجه دوئل پرنتیس و ورونیکا اسمتلی:(سوژه:آخرین ملاقات)

امتیازهای داور اول:
پرنتیس:26 امتیاز - ورونیکا اسمتلی: 27 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
پرنتیس:27 امتیاز - ورونیکا اسمتلی: 26 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
پرنتیس: 26 امتیاز - ورونیکا اسمتلی: 27 امتیاز

امتیاز های نهایی:
پرنتیس: 26 امتیاز - ورونیکا اسمتلی:27 امتیاز

برنده دوئل: ورونیکا اسمتلی!

__________________

در بسته بود!

انتظار هم نداشت باز باشد...

او را خوب می شناخت. ورونیکا اسمتلی ساحره بی احتیاطی نبود. به اطراف نگاه کرد... به خوبی بلد بود برای ورود، به جای در، از شاخه های در هم پیچیده درختان استفاده کند. ولی درختی در آن نزدیکی وجود نداشت. چاره دیگری نبود. کفش هایش را در آورد و از میله کنار در گرفت و شروع به بالا رفتن کرد.
سرعت و چالاکی خیره کننده ای داشت.
وقتی به بالای در رسیدنگاهی به پایین انداخت.
-خیلی بلنده. نمی تونم بپرم.

وقت را تلف نکرد. گوشه شنلش را به مجسمه مارمانند بالای در گره زد و به کمک آن کمی پایین رفت. وقتی به فاصله مناسب از زمین رسید شنل را در آورد و پایین پرید.
به سرعت محوطه جلوی خانه را طی کرد و از تنها پنجره باز طبقه اول وارد خانه شد.
از پله ها بالا رفت. اتاق خواب ورونیکا را به خوبی می شناخت. پاورچین پاورچین پیش می رفت...می دانست شخص دیگری در خانه حضور ندارد...و می دانست ورونیکا بیدار نخواهد شد. با وجود این باید احتیاط می کرد!

بالاخره به اتاق ورونیکا رسید. دستگیره را گرفت و در را به آرامی باز کرد.

همانطور که حدس می زد...ورونیکا غرق در خواب بود.
دستش به طرف چوب دستیش رفت. باید هر چه سریع تر کار را تمام می کرد...ولی در آخرین لحظه چشمش به شیء آشنایی روی میز افتاد!
اره برقی ورونیکا!
چشمانش برقی زدند...سکوت برایش مهم بود...ولی...
-ارزششو داره. اینجوری قشنگ تر می شه. با معنی تر! ورونیکا که بیدار نمی شه. خودم یه ساعت پیش تو کافه معجون خواب آور رو به خوردش دادم. به افتخار دوئلمون! نمی دونست این آخرین ملاقاتمون خواهد بود. اگه شخص دیگه ای از بیرون صدا رو بشنوه فکر می کنه بازم این دیوونه داره چیزی رو اره می کنه.

با حالتی هیجان زده اره را برداشت. اره سیم بسیار بلندی داشت که به جایی وصل نبود.گذشته از این که جادوگران از برق استفاده نمی کردند، این سیم بیشتر جنبه تزئینی داشت. ورونیکا معمولا سیم را به دور گردنش گره می زد... اره جزء جدانشدنی ورونیکا بود!

پرنتیس دکمه روشن شدن را فشار داد...و اره با صدای بلند شروع به کار کرد.
برای یک لحظه احساس کرد ورونیکا در حال بیدار شدن است...ولی ساحره غلتی زد و به خوابش ادامه داد.

یک قدم به طرف ورونیکا برداشت.
-خب...می تونی خوشحال باشی که چیزی حس نمی کنی. دوئل با من یک اشتباه بزرگ بود ورونیکا...تو اگه فقط یه ذره منو می شناختی می دونستی که دست رو دست نمی ذارم که فردا...

پرنتیس هرگز نفهمید چه اتفاقی افتاد.

چیزی به دور پایش پیچید و او را به زمین کوبید...تا اینجای کار اشکالی نداشت...زمین خوردن باعث مرگ کسی نمی شود....در صورتی که یک اره برقی روشن در دست نداشته باشد!
پرنتیس تعادلش را از دست داده بود و درست با صورت روی اره برقی افتاد...در آخرین لحظه، قبل از ان که صورتش با تیغه های تیز اره تکه تکه شود، برای یک ثانیه فکر کرد که ای کاش سیم را جمع کرده بود.

شاید این کار می توانست فایده ای داشته باشد...شاید هم نه...

پرنتیس نمی دانست که مرتکب اشتباهی نشده بود. در واقع در لحظه ای که داشت به طرف ورونیکا قدم بر می داشت سیم اره جلوی پایش نبود.

شاید چیزی که به آن توجه نکرده بود این بود که این اره جزئی از وجود ورونیکا شده بود. جزئی که هرگز به صاحبش خیانت نمی کرد...




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۱:۰۹ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
درخواست دوئل رون ویزلی رد شد.

_________________

سوژه دوئل اورلا کوییرک و تد تانکس: اولین طلسم!

توضیح: شما درباره اولین طلسمی که انجام دادین می نویسین. اهمیتی نداره که در چه سنی بوده باشه.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز (تا دوازده شب سه شنبه 3 شهریور) فرصت دارید.

جان سالم به در ببرید!

____________________

نتیجه دوئل لیلی اونز و آیلین پرنس:


امتیازهای داور اول:
لیلی اونز:25 امتیاز - آیلین پرنس: 24 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
لیلی اونز: 24 امتیاز - آیلین پرنس: 23 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
لیلی اونز:21 امتیاز - آیلین پرنس: 20 امتیاز

امتیازهای نهایی:
لیلی اونز:23 امتیاز - آیلین پرنس:22 امتیاز

برنده دوئل: لیلی اونز!


-متاسفم سیو...خبر خیلی بدی بود. واقعا ناراحت شدم. تسلیت می گم.

نگاه سوروس رو به پایین بود. فقط سری تکان داد. انتظار داشت لیلی از مقابلش رد شود و به جمع عزادار داخل گورستان بپیوندد...ولی او این کار را نکرد. کنار سوروس نشست و دستش را گرفت.
-ببین. می فهمم. الان خیلی احساس تنهایی می کنی. ولی غصه نخور. من تنهات نمی ذارم. تا آخر عمر کنارتم.

سوروس نگاهی به چشمان سبز رنگ لیلی انداخت...لیلی قادر به تحمل این نگاه نبود. با شرمساری سرش را پایین انداخت.


فلش بک!

-منو گول زدی اونز...به من گفتی جون پسرم در خطره...و حالا من خلع سلاح شدم. می خوای چیکار کنی؟ طلسم فرمان روم اجرا کنی؟ سوروس جادوگر ماهریه. متوجه می شه.

لیلی در حالی که دو چوب دستی، که مطمئنا یکی متعلق به آیلین بود در دست داشت قهقهه بلندی زد.
-بله...خوب شد یاد آوری کردی. من باید مشکلمو برای همیشه حل کنم. نمی خواستم کار به اینجا بکشه. ولی خودت باعث شدی...آواداکداورا!

آیلین ناباورانه به لیلی خیره شد. دهانش که برای گفتن آخرین جمله باز شده بود باز ماند....و به آرامی به عقب پرت شد. روی زمین نیفتاد...پشت سرش دره ای عمیق بود...پایان کار آیلین!

پایان فلش بک

سر لیلی همچنان پایین بود. از نگاه مستقیم به چشمان سوروس وحشت داشت. به خودش نهیب زد که به خاطر عشقش این کار را کرده است.
-من همیشه کنارت می مونم سیو...به جیمز گفتم دست از سرم برداره. هر کاری که می کنم به خاطر توئه.

سیوروس برای پیوستن به مهمانانش از جا بلند شد. ولی قبل از رفتن همه نقشه های لیلی را به هم ریخت.
-متاسفم لیلی. آخرین جمله ای که از مادرم شنیدم این بود که اگه با تو بمونم منو هرگز نمی بخشه. می دونی که چقدر برام مهم بود. خیال داشتم باهاش حرف بزنم. هر طور شده راضیش کنم. ولی دیگه دیر شده...مادرم رفت و من مجبورم به آخرین خواسته اش احترام بذارم. لطفا دیگه سراغ من نیا...


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۶ ۱۶:۰۲:۲۲



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۱:۲۹ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
من فرد ویزلی رو به جرم سو قصد به جان همسرم به دوئل دعوت می کنم.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ چهارشنبه ۲۱ مرداد ۱۳۹۴

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
نتایج دوئل:

نتیجه دوئل آلبوس دامبلدور و رون ویزلی:

امتیازهای داور اول:
آلبوس دامبلدور: 26 امتیاز - رون ویزلی: 23 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
آلبوس دامبلدور: 27 امتیاز - رون ویزلی: 24 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
آلبوس دامبلدور: 27 امتیاز - رون ویزلی: 23 امتیاز

امتیاز های نهایی:
آلبوس دامبلدور: 27 امتیاز - رون ویزلی: 23 امتیاز

برنده دوئل: آلبوس دامبلدور!


-ملینا ویزلی!

اعضای گریفیندور کمی جمع و جور شدند تا برای عضو جدید جا باز کنند...ولی!

-اسلیترین!

اساتید هم همچون گریفیندوری ها بهت زده به هم خیره شدند...یک ویزلی گریفیندوری! ولی تصمیم کلاه مهم بود. ملینا اشک ریزان به طرف میز اسلیترین رفت و نفر بعد کلاه را روی سر گذاشت:
-اسکابیوس اسلیترین!

هاگرید با اخم به پسر بچه نگاه و زیر لب زمزمه کرد:
-این یکی که جاش مشخصه. از نواده های سالازار اسلیترینه...قیافه شو. چقدر متکبر به نظر می رسه.

-گریفیندوووور!

ظاهرا کلاه قصد غافلگیر کردن همه را داشت.

نفر بعد دختر بچه هراسانی بود که با ترس و لرز کلاه را روی سرش گذاشت.
-اسلیترین نه...خواهش می کنم. هر جا میخوای بنداز. ولی اسلیترین نه. اونجا منو میخورن!
-چی؟ اسلیترین نه؟....باشه. بذار کمی فکر کنم! خب...اسلیترییییین! تا تو باشی برای کلاه تعیین تکلیف نکنی!

دخترک با وحشت به اراذل و اوباش اسلیترینی که موذیانه می خندیدن نگاه کرد و با صدای بلند زد زیر گریه!


نفر بعد کلاه را روی سرش گذاشت!

-جواب نمی دم!

دامبلدور به کلاه نزدیک شد.
-یعنی چی جواب نمیدم؟ تو امروز چت شده؟زود گروهبندیتو تموم کن بریم سراغ غذا.

کلاه با عصبانیت لبه اش را خم کرد.
-نمیگم.این اصلا مغز تو کله اش نیست. من کجاشو بررسی کنم؟ اصلا من خسته شدم. دیگه نمیخوام گروهبندی کنم. از توی من خرگوش در بیارین ملت سرگرم بشن.

دامبلدور با تعجب به کلاه نگاه کرد. سابقه نداشت کلاه برایشان ناز کند!

فلش بک:

-پروفسور دامبلدور...ریزنمرات هافلپافیا رو براتون...پروفسور دامبلدور؟ تشریف ندارین؟

سوروس اسنیپ در دفتر دامبلدور ایستاده بود. خبری از دامبلدور نبود.ققنوس طلایی رنگش در گوشه ای خوابیده بود...و کلاه گروهبندی روی میز قرار داشت.
-اوه...کلاه گروهبندی. همیشه دلم می خواست یه بار دیگه امتحانش کنم.

اسنیپ با خوشحالی به طرف کلاه رفت. آن را برداشت و روی سر گذاشت. صدای کلاه به سختی شنیده می شد.
-آه...این دیگه چیه؟ افتادم تو پاتیل روغن؟ اوه...دارم خفه می شم. قلپ قلپ...اس..اس...اسلیت...رین...منو بردار جون مادرت!

اسنیپ کلاه را از سر برداشت و روی میز گذاشت. قطره های روغن مو کم کم به تار و پود کلاه نفوذ می کرد.

پایان فلش بک

دامبلدور کلاه را برداشت و بررسی کرد.
-نمی دونم چش شده. هیچوقت اینجوری نشده بود. اگه درست نشه...مجبوریم روش دیگه ای برای گروهبندی پیدا کنیم. مثلا آزمون گروهبندی خودکار!

--------------------

نتیجه دوئل پرسیوال دامبلدور و روبیوس هاگرید:


امتیاز های داور اول:
پرسیوال دامبلدور:23 امتیاز - روبیوس هاگرید: 24 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
پرسیوال دامبلدور: 23 امتیاز - روبیوس هاگرید:26 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
پرسیوال دامبلدور: 22 امتیاز - روبیوس هاگرید: 26 امتیاز

امتیاز های نهایی:
پرسیوال دامبلدور: 23 امتیاز - روبیوس هاگرید:25 امتیاز

برنده دوئل:روبیوس هاگرید!


سعی میکرد آرامش و خونسردیش را حفظ کند. ولی گام های لرزانش هیجان و اضطرابش را به خوبی نشان می داد. سال ها از آخرین باری که پا به این دره گذاشته بود می گذشت. هنوز سرسبز بود و گرم!
قدم هایش را آرام بر میداشت...انگار نمی خواست هیچ صحنه ای را از دست بدهد.
به درخت بلند قامتی که در سمت راستش قرار داشت خیره شد.
-خودشه...در اولین پروازم با همین درخت برخورد کردم. پیشونیم زخمی شده بود. میخواستم گریه کنم. ولی پدرم اومد بالای سرم و گفت مرد باش پرسیوال. مرد هرگز به خاطر یه زخم کوچیک گریه نمیکنه.

گریه نکرده بود. از آن به بعد به سختی گریه می کرد. از پدرش مقاوم بودن را آموخته بود. کمی جلوتر رفت...کلبه چوبی کنار جاده به شدت برایش آشنا بود.
-اوه! کلبه عمه موری! چه پیرزن عجیبی بود. همیشه آماده پذیرایی از ما بچه ها بود و موقع رفتن جیبامونو پر از خوراکیای عجیب و غریب می کرد. یادمه جلوی خونش یه چاه بود که همیشه میترسید بچه ها بیفتن تو چاه.
نگاه کنجکاوش به دنبال چاه گشت...ولی آن را نیافت.حتما پرش کرده بودند.

از کنار گورستان خاموش دره عبور کرد.
-وااای...خیلی از کسایی که اون موقع میشناختم الان اینجا خوابیدن. چقدر غم انگیزه. کاش می شد دوباره ببینمشون. عمو جیسون...پپه دیوونه...خاله لین! کمی بعد از قبرستون باید رودخونه باشه.

ولی نبود!

-چه خبر شده؟ رودخونه رو که نمی تونن پر کرده باشن. یعنی خشک شده؟

-دنبال چیزی میگردی جوون؟

چشمش به پیرمردی افتاد که کنار قبرستان نشسته بود.
-بله پدر جان. دنبال رودخونه.

-ما اینجا رودخونه نداریم جوون. رودخونه مال دره گودریکه. پشت همون تپه. اینجا دره جوراکه. عوضی اومدی.

پرسیوال به تپه نگاه کرد. حیف آن همه احساساتی که برای این دره و دهکده خرج کرده بود!

پیرمرد در یکی از قبر ها را باز کرد.
-بفرما تو جوون...یک کمی استراحت کن! اگه بخوای می تونی اینجا بمونی.

پرسیوال سر تکان داد.
-نه پدر جان. باید برم همونجایی که دفن شدم. خونه من اونجاست. آرامگاه ابدیم...دره گودریک.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
من جناب تد تانکس رو به دوئل دعوت میکنم.


ویرایش شده توسط اورلا کوییرک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۱ ۰:۱۲:۴۲

خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۳ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۴

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
سوژه ها:

سوژه دوئل ورونیکا اسمتلی و نارسیسا مالفوی: آخرین ملاقات!


برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز(تا دوازده شب چهارشنبه 28 مرداد) فرصت دارید.

...........................

سوژه دوئل لی لی لونا پاتر و آملیا سوزان بونز: معجون عشق!

توضیح: لازم نیست معجون رو حتما شخصیت خودتون خورده باشه. در مورد هر شخصیتی که بخوایین میتونین بنویسین. و فرقی نمیکنه که عمدی باشه یا اشتباهی یا به اجبار.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل پانزده روز(تا دوازده شب دوشنبه 2 شهریور) فرصت دارید.


جان سالم به در ببرید.


ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۰ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۴

لیلی لونا پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۸ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۰:۰۴ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
درود...!
اینجانب لی لی لونا پاتر،‌ در نهایت ادب و احترام درخواست دوئل دوشیزه املیا سوزان بونز را می پذیرم.



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۴

نارسیسا مالفوی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۹ چهارشنبه ۱۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۶:۳۲ شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۴
از جهنم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 49
آفلاین
درود!
درخواست دوئل دوستانه با ورونيكا اسمتلي رو داشتم (هماهنگ شده)

بدرود!


EVERY THING TAKES TIME
AND
TIME TAKES EVERY THING...


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۸:۴۹ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
فرد عزیز

دامبلدور الان با رون ویزلی در حال دوئله. نمی تونین دعوتش کنین.
ولی گذشته از این...دامبلدور، تازه دامبلدور شده. احتمالا کارش زیاده. نظر شخصی من اینه که پشت سر هم برای دوئل دعوتش نکنین که به کاراش برسه. یا حداقل قبل از دعوت از خودش بپرسین که وقت داره یا نه.


ملتی که دعوت می کنید!

لطفا لینک بدین. وقتی یکی رو دعوت می کنین باید بگردیم و پیداش کنیم و ازش بپرسیم که قبول می کنه یا نه. که بدون لینک کار سختیه.

_______________________

نتایج:

نتیجه دوئل لاکرتیا بلک و ورونیکا اسمتلی:(سوژه: سنت مانگو)

امتیاز های داور اول:
ورونیکا اسمتلی: 26 امتیاز - لاکرتیا بلک: 25 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
ورونیکا اسمتلی: 25 امتیاز- لاکرتیا بلک: 24 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
ورونیکا اسمتلی:24 امتیاز- لاکرتیا بلک:25 امتیاز

امتیاز های نهایی:
ورونیکا اسمتلی: 25امتیاز - لاکرتیا بلک: 24.66 امتیاز

برنده دوئل: ورونیکا اسمتلی!



-قیچی!
-بفرمایید...
-چوب دستی شماره دو!
-بفرمایید...
-پودر شاخک راست سوسک آبی!
-بفرمایید...

شفابخش عرق ریزان سرگرم عمل جراحی بود. پرستار با نگرانی به مایع سرخ رنگی که روی لباس سفید مجروح به چشم می خورد نگاه کرد.
-جناب شفابخش...خونریزی زیادی داره. لازم نیست طلسم انعقاد خون رو دوباره اجرا کنیم؟

شفابخش با آشفتگی سر تکان داد.
-اوضاع وخیم تر از این حرفاس. شما یه واحد دیگه خون بزنین بهش...من باید سریعا مشکل قلبش رو حل کنم. فرصت زیادی نداریم.

پرستار کیسه حاوی خون را روی سینه بیمار قرار داد و لوله ای را به دستش وصل کرد.
-نجات پیدا می کنه؟ اون شوهر و دو تا بچه داره. الان پشت همین در هستن و خیلی نگرانن.

شفابخش با ناامیدی سری تکان داد.
-ما سعی خودمونو کردیم. ولی راستش...فکر نمی کنم. حتی اگه زنده بمونه کور می شه...شایدم فلج...حتی شاید حافظه شو از دست بده.

پرستار با شنیدن این جمله ذوق زده بالا و پایین پرید.
-حافظه...حافظه...خواهش می کنم...حافظه شو از دست بده. این خیلی هیجان انگیز می شه.

با هر با بالا و پایین پریدن ناخود آگاه مشتش را روی سینه مجروح می کوبید. در ضربه سوم کیسه خون منفجر و خون داخل آن به اطراف پاشیده شد.

شفابخش دست از جراحی کشید.
-واااای...دیدی چیکار کردی؟...بهت گفتم مواظب باش. اگه مامان ببینه...بیا زودتر بریم.

ولی دیر شده بود. در باز شد و ساحره میانسالی سرش را از لای در به داخل اتاق برد.
-رز؟ ریتا؟ شما دو تا اینجا...پناه بر دستمال گردن مرلین! چه افتضاحی درست کردین. اینا چیه پاشیده همه جا؟ سس گوجه؟

دو ساحره کوچک سرشان را پایین انداختند. مادر با عصبانیت چوب دستیش را بیرون کشید و آثار عمل جراحی بچه ها را پاک کرد. به طرف تابوت رفت.
-لاکرتیای بیچاره...ببین چیکارش کردن. مگه به شما نگفته بودم اجازه ندارین بیایین سردخونه؟ چرا نمی فهمین باید به مرده ها احترام بذاریم؟ اگه خونوادش بفهمن! اگه رئیس بیمارستان بفهمه...حتما اخراجم می کنه. همین دیروز بهم گفت بچه های وروجکتو نیار سر کار. زود باشین...برین بیرون. از آب نبات برتی باتز هم خبری نیست. اون گربه مال کدومتونه؟

دو کودک به گربه سیاه رنگی که کنار میزی که تابوت روی آن قرار داشت نشسته بود نگاه کردند و شانه هایشان را بالا انداختند.
مادر، پارچه سفید رنگی را روی لاکرتیا کشید و چراغ را خاموش کرد...

قاتل در تاریکی کنار صاحبش ماند.


__________________

نتیجه دوئل اورلا کوییرک و لینی وارنر:(سوژه: شیء طلسم شده)

امتیاز های داور اول:
اورلاکوییرک: 26 امتیاز - لینی وارنر: 28 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
اورلا کوییرک:26ا امتیاز - لینی وارنر:27 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
اورلاکوییرک:26 امتیاز- لینی وارنر: 27 امتیاز

امتیاز های نهایی:
اورلا کوییرک: 26 امتیاز - لینی وارنر: 27 امتیاز

برنده دوئل: لینی وارنر!


-اینه؟...نه...اونه!...شایدم اون یکیه.

اورلا با نگرانی دور اتاق می گشت و اشیاء را بررسی می کرد.
-ازت متنفرم وارنر...اون گردنبند فقط یه شوخی بود. فقط یه شوخی! حالا انگار چی شده...بیخودی بزرگش کرد. گردنبند باعث شد موهات سیخ بشن و همه خندیدن...خب که چی؟ جنبه شوخی نداشتی؟ خب کی بهت گفته بود هدیه منو قبول کنی؟...از کجا پیداش کنم؟


فلش بک:

صدای قهقهه جمعیت فضا را پر کرده بود. و لینی وارنر با موهای سیخ شده وسط کافه ایستاده بود. چهره اش از شدت خشم به سرخی می زد.
-تاوان این کارتو می دی اورلا. ازت انتقام می گیرم...یه انتقام سخت! روی یکی از وسایلت طلسمی اجرا می کنم که فکرشم نمی کنی.

صدای لینی در میان صدای خنده جمعیت گم شد...ولی اورلا جملات لینی را شنیده بود.

پایان فلش بک


-چی رو طلسم کردی...این گلدونه رو؟ از همیشه سبز تر به نظر می رسه. هی تو...اعتراف کن ببینم چرا اینقدر سبزی؟

اورلا چوب دستیش را به طرف گلدان گرفته بود و گیاه سبز داخل آن را تهدید می کرد...ولی گیاه نترسید! اعتراف هم نکرد. اورلا با یک چرخش ناگهانی به طرف صندلی برگشت.
-آهان...مچتو گرفتم. خودتی...نه؟ تو طلسم شدی. اگه بخوام بشینم روت خودتو کنار می کشی؟ یا بدتر...بهت می چسبم؟

هدف بعدی اورلا شانه بود.
-و تو! امروز خوب گره های موهامو باز نکردی...منظوری داشتی؟ طلسم شدی که موهامو گره بزنی؟ که منم مثل اون وارنر مضحکه ملت بشم؟ و تو! پیام امروز...چرا مروز همش خبرای بد چاپ کردی؟ که بخونم و افسرده بشم؟


اورلا به ترتیب از کمد چوبی، ساعت دیواری و میز تحریر باز جویی کرد. بین این سه مورد بیشتر به کمد مظنون بود که قصد حبس کردن او را داخل خودش دارد. ساعت هم به نظرش سریع تر از همیشه کار می کرد. حتما منظوری داشت!

لحظه به لحظه بر اضطرابش افزوده می شد. جرات نشستن نداشت. جرات خوابیدن نداشت. هر آن منتظر اتفاقی بود. حسی به او می گفت که لینی وارنر شوخی نکرده. باید طلسم را پیدا می کرد.
برای یک لحظه احساس کرد برگ های گیاه داخل گلدان تکان خوردند. با یک حرکت سریع طلسمی روانه گلدان کرد و گلدان منفجر شد. خاک ها به همراه برگ های متلاشی شده گیاه به اطراف پاشیده شد.
-می خواستی منو بکشی؟ بعد از اون همه کودی که به خوردت دادم؟

از گوشه چشم سایه ای را دید که به او نزدیک می شود. بدون لحظه ای درنگ طلسم بعدی را نثار سایه کرد...اثری از سایه نبود...میز چوبی محبوبش از وسط به دو نیم شد.
-همتون طلسم شدین...همتون قصد کشتن منو دارین. همتونو نابود می کنم.


در مسافتی بسیار دور...عمارت وارنر ها:

لینی برای هفتیمن بار موهایش را شست و حوله را دور سرش پیچید و جلوی آینه رفت. گردنبند باز شده بود. ولی تاثیر طلسم هنوز کاملا از بین نرفته بود. جلوی موهاش شدیدا متمایل به سقف اتاق بودند. لبخندی زد.
-تا فردا درست می شه...ولی طلسم شک و تردیدی که روی چوب دستی اورلا کار گذاشتم تا یک هفته می مونه و دیوونش می کنه. انتقامم رو گرفتم!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۷ ۱۸:۵۴:۴۴



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۴:۲۶ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۴

فرد ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۲۵ جمعه ۲۷ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۴:۰۶ پنجشنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۸
از پنج صبح تا حالا علاف کردی مارا
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 380
آفلاین
عاغا عاغا... سلام...
منم پس از مدت ها یک انسان رو پیدا کردم و میخوام در پناه مرلین لای ریشاش جولون بدم..
آلبوس دامبلدور جدیدمونو میدعوتم!


میجنگم، زیرا من...

یک ویزلی ام



خوشحالم از تیم کارآگاهان بیرون آمدم و خداحافظ را گفتم! خداحافظ جن خانگی!!!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.