1- برین گیلاس بورکینافاسویی پیدا کنید و بیارین! دستتون بازه... میتونین برین میوه فروشی سر کوچتون یا برین از بورکینافاسو بیارین. فقط هواستون باشه از نظر اندازه، پستتون خیلی کوتاه نباشه و حتما به صورت رول باشه.(حداقل 20 خط) (25 نمره)
تد تانکس به سرعت به سمت دفتر مدریت مدرسه می رفت.برای تکلیف درس آشپزی باید گیلاس بورکینافسو را برای هاگرید می برد. او مدت ها دنبال این میوه می گشت اما آن را پیدا نمی کرد و اکنون چاره کار این بود تا از مدیر بخواهد او را با رمز تاز به بورکینافاسو بفرستد.
تد جلوی مجسمه نگهبان دفتر مدیر ایستاد و گفت:شاهزاده دورگه
مجسمه جان گرفت و راه پله را نمایان کرد،تد از پله ها بالا رفت وبه در اتاق مدیر رسید،ابتدا در زد وسپس وارد شد.
پروفسور اسنیپ؛روی صندلی نشسته بود و با دیدن تد گفت:
-حتما تو هم می خوای به بورکینوفاسو بری!
-بله پروفسور شما از کجا... ؟
-پسر جان حداقل پنجاه نفر قبل از تو اومدن اینجا.میشه پنجاه گالیون.
-پنجاه گالیون چه خبره مگه؟!
-بیست گالیون هزینه تبدیل شی ء به رمزتاز،بیست گالیون برای این که دارم این کار رو غیر قانونی انجام میدم،ده گالیون مالیات بر ارزش افزوده!
-مالیات بر ارزش افزوده؟!!مگه به رشوه هم مالیات بر ارزش افزوده تعلق میگیره؟!!
-به خاطر بلبل زبونیت 50 امتیاز از گریفندور کم میشه. حالا زود باش تصمیم بگیر!
تد کیف پولش را درآورد ؛پنجاه گالیون روی میز گذاشت و یک شانه پلاستیکی از اسنیپ گرفت .چند لحظه بعد ؛ تد درست وسط یکی از خیابان های بورکینافاسو ظاهر شد.
ابتدا نگاهی به دوربرش انداخت سپس به طرف اولین میوه فروشی رفت.
-ببخشید آقا شما گیلاس بورکیوفاسو دارین؟
-ای بابا ! خسته شدم این قدر به همه جواب دادم .بیرون شهر ، سه تا تپه هست که کنار همه.پشت این تپه ها کلبه دینگ پیره.اون تنها کسیه که این میوه رو داره.
-ممنونم
تد به سرعت به راه افتاد؛آرزو کرد کاش نیمبوس دو هزار و یک اش را می آورد.به سختی از تپه ها بالا رفت تا به کلبه دینگ پیر رسید.
چند بار در زد.ساحره ای بسیار پیر که شاید بیشتر از پنجاه قرن سن داشت در را باز کرد.
-می دونم چی می خوای . بیا تو .
تد به سرعت وارد کلبه شد.کلبه بسیار قدیمی بود . تنها نوری که کلبه رو روشن می کرد ، نور خورشید بود که از پنجره به درون اتاق می تابید.
روی یک کاناپه نشست و منتظر دینگ پیر ماند.
تقریبا پانزده دقیقه طول کشید تا دینگ پیر از در کلبه به کاناپه برسد!
حالا تد برای اولین بار معنای دقیق کلمه <<پیر>> را فهمید!
-خوب؟
-خوب چی؟!!
-مگه نگفتین که میدونیین من چی می خوام؟
-اوه.بله.بله . ببخشید من تازگیا حواس پرتی گرفتم!گمونم یک کمی سنم بالا رفته!
پنجاه نفر قبل از تو اومدن و اون گیلاس رو از من گرفتن .
فکر می کنم هنوز چند تا دیگه توی انبارم داشته باشم.الان برات میارم.
-بله ازتون ممنون میشم.
-ممنون؟ممنون یعنی چی؟!!!
تد با وحشت به پیرزن نگاه کرد و گفت:
-خوب یعنی ازتون تشکر می کنم.
-اوه..درسته پسرم منو ببخش اینگلیسیم اصلا خوب نیست آخه زمانی که جوان بودم هنوز این زبان اختراع نشده بود! :lol2:
تد:
تد وحشت زده بود مگر این پیرزن چند ساله بود؟!بیست دقیقه طول کشید تا دینگ پیر از خانه بیرون رفت.تد نگاهی به ساعت انداخت یک بعد از ظهر بود.سپس با دهانی باز خوابش برد.
پنج ساعت بعد!
-بیدار شو پسرم گیلاس بورکینو فاسو رو برات آوردم.
تد با شنیدن صدای پیرزن از جا برخاست.گیلاس را از او گرفت و پس از تشکر از او خداحافظی کرد.چون در زمان جوانی دینگ پیر؛انگلیسی هنوز اختراع نشده بود،تد مجبور شد معنای خداحافظی را به او بفهماند!
سپس از کلبه بیرون آمد.شانه پلاستیکی را از جیبش بیرون آورد؛نوری آبی رنگ درخشید و چند لحظه بعد تد در دفتر مدریت هاگوارتز ظاهر شد.
هیچ کس آنجا نبود. تد شانه را روی میز مدیر قرار داد سپس به از اتاق خارج شد وبه سمت خوابگاه گریفندور رفت.
. یک شخصیت دلخواه انتخاب کنید و توی لباس آشپزی توصیفش کنید.(پیش بند و کلاه و شاید هم یه ملاقه در دست) ایده مندی شما مهمه! اگه یه نفر قبل شما شخصیتی که شما میخواستین رو توصیف کرد، هیچ مهم نیست. بشینین دوباره با ایده خودتون توصیفش کنید. می تونید حتی خودتون رو توصیف کنید!(5 نمره)
لرد ولدمورت؛پیش بند سفید آشپزی را روی ردای سیاهش بسته بود.کلاه آشپزی سفیدی،دقیقا همرنگ پوستش بر سر داشت اگر کسی او را نمیشناخت؛گمان می کرد کلاه به سرش چسبیده است. در دستی که همیشه چوبدستی بلندش را نگه می داشت،اکنون ملاقه ی آشپزی بود.ولدمورت رو به جمعیت گفت:
-خوب مرگخواران عزیز،پس از وارد کردن جسم و گوشت یک خادم وفادار،برای مرحله آخر معجون؛خون یک دشمن قسم خورده لازمه.... .