هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۵۲ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
جشن تولد n سالگی پروفسور دامبلدور _ اورجینال_ بود و محفلی ها یک مراسم بزرگ گرفته بودند که در آن همه ی افراد ایفای نقش را دعوت کرده بودند. محفل و مرگ خوارها باهم آتش بس ای موقت کرده بودند و شخصیت های سفید، سیاه، خاکستری، دو رنگ، سه رنگ، بی رنگ، رنگارنگ و... در تولد حضور داشتند.

هافلیون در تالار هافل نشسته بودند و برای رفتن به جشن برنامه ریزی می کردند. لاک گربه اش را در بغل فشار داد و گفت:
- حالا چــــــی بپـوشــیــم؟
زاخاریاس به تقلید از لاک گورکن اش را در بفل فشار داد و گفت:
- حالا چــــــی بخـوریـــــم؟
آریانا ماهیتابه اش را تکان داد و گفت:
- حالا چــــــی بپـزیـــــــم؟ :pint:
رز ویبره ای رفت و بر وزن بقیه گفت:
- حالا چــــــی بخـریـــــــم؟
وندلین:

گیبن همان طور که تکلیف تغییر شکلش را جلوی صورتش گرفته بود و آن را فوت می کرد تا جوهر آن خشک شود، گفت:
- کیفیت بهتر از کمیت!

کارگردان مثل پیام بازرگانی پرید وسط:
- کات! کات!هوی با تواما! می گم کات!
- کاته دیگه! چرا داد می زنی؟
کارگردان بی توجه به فلیم بردار رو به گیبن کرد و پرسید:
- این که گفتی چه ربطی داشت؟
- هیچی نگفته بودم گفتم یه چیزی بگم نگفته نمونم!
کارگردان:
دستیار صحنه: کات ایز فینیشت!


لاک پاپیونی برداشت و به گردن گربه اش بست و جیغ کشید:
- چــــــی بپـوشـــم؟
وندلین با افکت " ناطر کار راه بیانداز " جواب داد:
- ردای شب!
لاکِ پوکر فیس از صحنه بیرون انداخته شد و نوبت به نفر بعد رسید. زاخاریاس نرم کننده ی موی رز را روی موهای کوتاه گورکن اش خالی کرد و گفت:
- چـــــی بخـورــــم؟
- پشمک دامبل!
این یکی هم با فرمت قبلی بیرون انداخته شد و نفر بعدی گفت:
- چـــــی بپـزـــــــم؟
- املت!
آریانا به جای بیرون انداخته شدن به آشپزخانه رفت تا برای هملت املت درست کند.
- چـــــی بخـرــــــم؟
- به نکته ی ظریفی اشاره کردی! برای دامبل چی بخریم؟

یک ساعت بعد

وندلین از پله های اتوبوس شوالیه پایین پرید و به دنبالش بقیه ی هافلی ها بیرون آمدند و به سمت در باز خانه ی شماره ی چهار پریوت درایو رفتند. به محض اینکه به خانه رسیدند با این جمله روی در مواجه شدند " از پذیرش دوستداران بدون هدیه معذوریم! "

وندلین سرش را به نشانه ی تاسف تکان داد و گفت:
- معلوم شد منبع در آمد محفل از کجاست!...زاخار هدیه رو بده!

زاخاریاس به سمت چپ و بعد راست، جلو و عقب نگاه کرد و حتی بالای سر و زیر پایش را هم گشت ولی هدیه ای در کار نبود. دستش را پشت گردنش گذاشت و گفت:
- هدیه؟ هدیه؟ امممم... تو اتوبوس جا گذاشتمش!

وندلین با خشم به زاخار خیره شد. رز ویبره ای زد و گفت:
- می تونیم تغییر شکل بدیم می تونیم نازلیچر رو به کادو تبدیل کنیم...وردش رو هفته ی پیش یاد گرفتیم!

لاکی جیغ کشید:
- به اجنه کاری نداشته باشید!
وندلین جوری به زاخار نگاه کرد که اگر می خواست تابلوی نقاشی خریداری کند، نگاه می کرد.
- اجنه نه ولی... اّد اُبیِکتوم پریموم موماتوم!

چند دقیقه ی بعد هافلیون کادو را تحویل دادند و وارد خانه شدند.




پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۰:۰۰ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴

گیبنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۵ یکشنبه ۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ سه شنبه ۷ تیر ۱۴۰۱
از زیر سایه ی هلگا به زیر سایه ی ارباب
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 255
آفلاین
رولی بنویسید و در یک موقعیت خاص از این استفاده کنید. ضمن اینکه این افسون اشیا و انسان های عادی رو تغییر میده به چیزای جورواجور. حالا موقعیتش بستگی به ذهن خلاق خودتون داره... میتونه برای نجات باشه... برای شوخی باشه و همینطور خیلی چیزای دیگه! 30 نمره هم داره همین یک سوال!

گیبن بر خلاف همیشه ارام و بی سر و صدا از کلاس خارج نشد بلکه بعد از خالی شدن کلاس تصمیم گرفت به انبار برگرده و ریگولوس رو از حالت مکعب مستطیلی نجات بده !

گیبن با اینکه بسیار آرام از پله پایین میرفت ناگهان پاش روی پوست موزی که یکی از دانش اموزان انجا انداخته بود رفت و با سرعت ∞ کیلومتر بر ثانیه به در انبار کوبیده شد !

او که از بخت بد خود به دالاهوف لعنت میفرستاد مشغول سر و هم کردن خود شد که این کار مدت های مدیدی به طول انجامید . وقتی با تلاش های فراوان خودش رو سر هم کرد و به سمت در رفت در نهایت نا امیدی با در بسته رو به رو شد . پس تصمیم گرفت از طلسمی استفاده کنه !

-لوموس !

گیبن چوب دستی نورانی خود را در سوراخ در فرو کرد که به اذن مرلین در با گفتن الاهمورا و فرمت خود به خود باز شد !

ارام وارد شد در نگاه اول مکعب مسطتیلی که به شکل دایره ای سه گوش طراحی شده بود نظر وی را جلب کرد !

- به نظرم همین ریگوله ! اُبیِکتوم پریموم موماتوم!

طلسم خوش رنگی از نوک چوبدستی گیبن ارام ارام به سمت مکعب حرکت کرد . حتی طلسم ها هم با ریگولوس لج داشتند!

بعد از دقایقی ریگولوس در همان بدن همیشگی روی زمین ظاهر شد .

-ریگولو لولو حالت خوبه ؟
-
- چرا اخه ؟
- صد دفعه گفتم منو اینجوری صدا نکن ! اصن چرا این قدر طولش دادی ؟ کلی خونه هست که باید خالیشون کنم .

ریگولوس این را گفت و به سرعت از انبار خارج شد .

وی با فهمیدن اینکه این قضیه مطمئنا نمره ی 30 نمیگیره تصمیم به ادامه ی سوژه گرفت . راهی تپه های پشت هاگوارتز شد که ناگهان صدای بع بعی شنید . نزدیک تر رفت صدای فنگ بود که با هاگرید در حال بازی "چوب و پرت میکنم برو بیارش" بود !

به این فکر افتاد که هر طور شده رابطه ی بین فنگ و هاگرید رو خراب کنه اما حمله اونم با یه طلسم غیر هجومی غیر ممکن به نظر میرسید ، در همین افکار بود که هاگرید برای استراحت بین دو نیمه ی بازی به داخل کلبه رفت.

گیبن از فرصت استفاده کرد و به فنگ نزدیک شد .
-اُبیِکتوم پریموم موماتوم !

فنگ روی زمین افتاد ! با ناله ی ضعیفی تبدیل شد ! در همین لحظه هاگرید در کلبه رو باز کرد و به سمت فنگ اومد که ناگهان با کیک شکلاتی توت فرنگی بزرگی مواجه شد !

همین طور که گیبن از صحنه دور میشد ! صدای جوییده شدن کیک توسط هاگرید را شنید و خنده ی شیطانی بر لبانش نقش بست !



ویرایش شده توسط گیبن در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۲۰:۲۸:۱۰

هافلپافی خندان
تصویر کوچک شده



دنیا چو حباب است ولکن چه حباب؟! نه بر سر آب، بلکه بر روی سراب.
آن هم چه سرابی، که بینند به خواب آن خواب چه خواب؟ خواب بد مست خراب.


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
ارشد ریونکلاو

*
- 46... 47... 48... 49... اومـ... چیزه 50 و اومدم!

لینی این را فریادزنان بر لب می‌راند و رویش را از دیوار برمی‌گرداند تا به دنبال سه ریونی‌ای که با آن‌ها هم‌بازی شده بود بگردد. آن‌ها از فرط حوصله‌سر رفتن به قایم موشک بازی روی آورده بودند! لینی در حالی که حواسش کاملا به اطراف جمع بود شروع به قدم برداشتن به جلو می‌کند.
- آخ! لعنتی تو اینجا چی کار می‌کنی؟

لینی برای لحظه‌ای متوقف می‌شود و پای دردآلودش که به میز برخورد کرده بود را ماساژ می‌دهد. آخر این میز چرا باید آن وسط قرار داده می‌شد؟ آن هم در حالی که به وضوح یادش بود دفعه‌ی قبلی که چشم می‌گذاشت آنجا نبود!
- فکر کردین با جابه جا کردن وسایل من گیج می‌شم؟ هان؟ آره؟

لینی پایش را رها می‌کند و میز را در کنجی می‌چپاند و با قدم‌هایی مورچه‌وار و سری که شصت کیلومتر جلوتر از خودش در حال حرکت بود و اطراف را می‌پایید، جلو می‌رود. یک نگاهش همواره به جلو و اطراف بود و نگاه دیگرش به پشت! چطور و چگونه‌اش به خود لینی بازمی‌گردد. اما از آنجایی که نویسنده در این قسمت طرفدار خوانندگان است، افتخار داده و توضیح می‌دهد.

سوئیچ مداومِ چشم.
چشم‌های لینی به قدری سریع بین نقاط مختلف خانه و پشتش سوئیچ می‌شد که گویا در لحظه هم جلو و اطراف را می‌پایید و هم پشت سرش!

- سُک سُک!
- لعنتی!

لینی که حواسش به نطق نویسنده پرت شده بود و پاییدن اطراف را فراموش کرده بود، باز می‌گردد و با دیدن اورلا که با خیالی آسوده به دیوار تکیه داده بود رو به رو می‌شود.

لینی با بدخلقی پشتش را به اورلا می‌کند و می‌رود تا به دنبال بقیه بگردد. ناگفته نماند که زیرلب فحشی نیز نثار نویسنده می‌کند. اعصاب ندارد که! خب شما هم جای او بودید بی‌اعصاب می‌شدید... نمی‌شدید؟ این چندمین باری بود که لینی پشت سر هم چشم می‌گذاشت و دریغ از پیدا کردن حتی یک نفر و سپردنِ امرِ "تو چشم بذار" به دیگری. خب بچه عقده‌ای شده بود! عقده‌ی گفتنِ "تو گرگی... چشم بذار!".

ناگهان لینی حس می‌کند انتهای ردای شخصی را پشت مجسمه‌ی روونا ریونکلاو مشاهده کرده است. بنابراین به آرامی عقب عقب می‌رود تا به دیوار پشت سرش برسد. حتی تا آن لحظه نیز گوشه‌ی ردای طرف(!) بیرون زده بود. گویا می‌خواست فرار کند اما در آخرین لحظه پشیمان شده بود.
- تویی که پشت ستونی! دیدمت! بیا بیرون.

لینی برای چند لحظه صبر می‌کند اما آن شخص بیرون نمی‌آید. لینی غرولندکنان جلو می‌آید و در حالی که حواسش کاملا جمع است به مجسمه نزدیک می‌شود. اما در کمال تعجب می‌بیند که هیچ چیز پشت مجسمه قرار ندارد. لینی چندین بار چشم‌هایش را باز و بسته می‌کند. مطمئن بود که ردایی را آنجا دیده بود اما حالا اثری از کسی نبود و عجیب‌تر آنکه راهی برای فرار نیز وجود نداشت.

لینی با دیدن توپی که بر روی زمین افتاده بود، با تعجب خم می‌شود و آن را برمی‌دارد.
- هممم چه توپ خوشگلی.

لینی این را می‌گوید و از پشت مجسمه بیرون می‌آید. اورلا همچنان سرجایش ایستاده بود اما میز...
- اورلا تو بهش دست زدی؟

اورلا که گیج‌شده بود با تعجب به لینی چشم می‌دوزد. لینی با دست به میز اشاره می‌کند و دوباره سوالش را تکرار می‌کند.
- تو تکونش دادی؟

اورلا که می‌بیند لینی اعصاب ندارد از جایش برمی‌خیزد.
- نه به من چه آخه. من تمام مدت اینور نشسته بودم.

لینی یک نگاه به توپ درون دستش و نگاه دیگری به میز می‌اندازد و به خواست خاص نویسنده ناگهان به یاد کلاس تغییر شکلِ سالِ پیشش با پروفسور جیگر (گاف مکسور! ) می‌افتد. لینی جلو می‌رود و با آرامش بر روی میز مذکور می‌نشیند و توپ را درون دستانش می‌چرخاند. لینی در ذهنش:
- " یعنی کدومشون تری‌ـه و کدومشون آلتیدا؟"

نیازی نداشت تا جواب را بداند! زیرا به سرعت میز را سرجای قبلی‌اش می‌چپاند و خودش جلوی دیواری که بر روی آن چشم گذاشته بود برمی‌گردد. سپس توپ را به نقطه‌ای دوردست پرتاب می‌کند و در حینی که توپ بین زمین و هوا می‌چرخید و می‌چرخید و می‌چرخید، طلسمی را به سویش شلیک می‌کند!
- اّد اُبیِکتوم پریموم موماتوم.

توپ ناگهان تبدیل به تری شده و بلافاصله بعد از برخورد پاهایش با زمین، در تلاشی بی نتیجه برای سُک سُک کردن به سوی دیوار می‌دود. اما لینی سریع‌تر فریاد می‌زند:
- سک سکِ تری... و آلتیدا! اّد اُبیِکتوم پریموم موماتوم.

میز چرخشی کرده و ناگهان تبدیل به آلتیدای اخمویی می‌شود که دست به سینه گوشه‌ای چپانده شده بود! لینی با خوشنودی به سمت تری برمی‌گردد و می‌گوید:
- تو گرگی! چشم بذار. تصویر کوچک شده

و لینی دیگر عقده‌ای نبود!


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۱۷:۰۹:۵۴



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۹:۴۵ دوشنبه ۱۹ مرداد ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
-کسی پیداش نکرد؟
-یه ردیف دیگه مونده!
-اگه دندون رو جیگر بذارید پیدا میشه!
-تو به جیگر چیکا داری؟

ملت هافلپاف که سراسیمه در جستجوی گنج کتاب "اوراد ممنوعه” در بخش ممنوعه کتابخانه بودند،از آن دسته آدم هایی محسوب میشدند که خوب بود آدم همراهشان به دزدی برود.وندلین با آن شنل و ماسک زوروایش برکول آریانا سوار شده بود و مشغول جستجو در طبقه آخر کتابخانه بود و دانگ هم مهم ترین کاری که میتوانست انجام دهد ایفای نقش در شکل لامپ کم مصرف بود.گیبن هم دچار فروریزش ستاره ای شده بود و هر طرفش در طرفی دیگر مشغول جستجو بود.
-ا!پیداش کردم!

ملت با شنیدن این حرف رز به سر او ریختند و درحالی که کتاب را از دستش میگرفتند،دخترک بیچاره را له فرمودند.
-این که کتاب اوراد نیست!
-آیا سرکار گذاشتن در این شرایط کار خوبیست؟
-عنوانش رو داشته باش"معجون های جیگر....
-بدش من!
گرومبـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ!!(افکت پرتاب شدن ملت به هرسو توسط لاکی)
-اخ...مردم...
-لاکی...میگم بد نیست یکم چشم هات رو باز کنی و بچه های تالار خودتم ببینیا!
-جمع کنید فلیچشون اومد!

ملت به هرسو دویدند اما جایی را برای پنهان شدن ندیدند.لاکرتیا که حتی در شرایط رو به موت بودن هم سرکلاس جیگر حاضر میشد زمزمه کرد:
-اّد اُبیِکتوم پریموم موماتوم

ملت، هرکدامشان،،به یک شی متفاوت تبدیل شدند.لاکرتیا به سرعت به زیر میز مادام پینس رفت و به صورت فشرده پنهان شد.فلیچ با حالت فنگ طورانه شروع به بو کشیدن کرد،هرچند که سال ها پیش سلول های بویایی اش ازکار افتاده بودند.

-ای بابا..صدبار بهش گفتم این آت اشغالارو اینجا نذار مادام پینس گلم...انگار نه انگار که میخوایم باهم بریم زیر یه سقف!

لاکرتیا از فرمتبه فرمتتغییر پیدا کرد.برای او این موضوع که فلیچ و مادام پینس قرار است ازدواج کنند مهم نبود بلکه مثل هر دختر دیگری فکر"حالا چی بپوشم؟"را در سر میپروراند.فلیچ ملت را در کیسه زباله چپاند و به سوی انبار زباله ها روانه شد.

ده دقیقه بعد اتاق زباله ها!

لاکرتیا پس هزار مکافات برای وارد شدن به انبار،بیشتر زباله ها را طلسم کرده بود اما خبری از دوستانش نبود.پس از ساعت ها تنها ماندن در انبار موفق به پیداکردن دوستانش شد.
-آریانا؟
-ایناهاشم!
-گیبن؟حالت خوبه؟
-یه دستم کمه!
-تو یه تختت کمه!
-زاخی هم که هست...دانگ؟
-سرم اتصالی کرده!
-وندلین؟
سکوت به حاضر و غایب لاکرتیا جواب داد...وندلین در میانشان نبود.رز با ویبره ای که به تن لرزان ملت لرزه بیشتری می انداخت گفت:
-فکر...فکر کنم فلیچ وندلینو با خودش برد!
-مگه به چی تبدیل شده بود؟
-به عکس مادام پینس!

از این بدتر محال بود!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۲:۵۷ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۴

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
- خاله بیا بازی کنیم.
- آره بیا قایم موشک بازی کنیم.

اورلا و لینی بین یه سری بچه گیر کرده بودند. اورلا دلش نمی آمد سر آن همه بچه داد بزند که تری وارد ماجرا شد و آرزوی اورلا را برآروده کرد.
- ساکت! دوستای من که نیومدن بازی کنن، اومدن درس بخونن.

بچه ها با فرمت ( ) به تری که دست اورلا و لینی را گرفته بود، نگاه میکردند. هنوز تری یک قدم برنداشته بود که بچه ها به او هم خواهش و التماس کردند.
- تو هم بیا!

دوستان سال بنچمی هاگوارتز نمیدانستند چیکار کنند که فکری به ذهن اورلا رسید. او بچه ها را حرکت انگشتش به سکوت دعوت کرد و سعی کرد با آن ها منطقی حرف بزند.
- ساکت شین! ما باید مشورت کنیم.

لینی و تری با سقلمه و نیشگون و هرکاری که میتوانستند بکنند اورلا را از حرف زدن منصرف میکردند تا اینکه اورلا با چشمکی هردوی آن ها را از نقشه ی خود مطمئن ساخت.

هر سه دورهم حلقه زدند و لحظه ای از سکوت خانه لذت بردند اما تری آن را شکست.
- چی شده؟

اورلا از باغی که در آن به سر میبرد بیرون آمد و چند ثانیه نقشه اش را مرور کرد اما بعد شروع به حرف زدن کرد.
- بچه ها تکلیف کلاس تغییر شکل چی بود؟ باید خودمون رو تبدیل کنیم و این یعنی یه قایم موشک حسابی! شرط میذاریم بعد از دو دور باختن از ما باید بیخیال بازی بشن و ما هم تکلیفمون رو انجام دادیم، هم از دستشون خلاص میشیم. راستی اینا از کجا اومدن؟

اورلا جمله آخرش را رو به تری گفت و طوری به او نگاه میکرد که انگار تری گناهکار است. تری به حرف آمد ولی با اضطرابی که در چهره اش نمایان بود.
- خوب چیه؟ اینا بچه های دوستای مامانمه. خوده مامانم هم با دوستاش رفتن بیرون!

اورلا نگاهش را از لینی به تری و از تری به لینی می انداخت و منتظر جواب بود. سکوتی برقرار بود اما بالاخره لینی آن را شکست.
- خوب من موافقم! فقط یادتون نره همدیگه رو به حالت عادی دربیاریم.

تری با سرش موافقت را اعلام کرد و اورلا با دیدن این حرکت تری با سرعت به سمت بچه ها برگشت و به عنوان نماینده تری و لین شروع به صحبت کرد:
- ما تصمیم گرفتیم... باهاتون قایم موشک بازی میکنیم.

خانه از صدای تشویق و فریاد منفجر شد تا بالاخره با فریاد پیش بینه شده تری به حالت عادی برگشت. اورلا با حالت چشم هایش از تری تشکر کرد و حرفش را طوری که انگار وقفه ای ایجاد نشده بود ادامه داد:
-اما به شرطی که اگه تا دو دور نتونستین ما رو پیدا کنین دست از سر ما بردارید.

دختری عینکی که به نظر می آمد از همه بزرگتر است جلو آمد و با اطمینان گفت:
- ما قبول میکنیم. اما فقط شما سه تا قایم میشید دیگه ما همه دونبالتون میگردیم؟ باشه؟

لینی بدون مکث با حرکت سرش جواب مثبت داد. تمام بچه ها به گوشه اتاق رفتند و چشم هایشان را بستند. اورلا، لینی و تری به گوشه خانه رفتند و خواستند که همدیگر را تبدیل کنند که فهمیدند نفر آخر بدون تبدیل میماند. اما اورلا برای این هم راه حل داشت! او دو نفر دیگر تبدیل به آدامس بادکنی کرد. بعد از آن شنل نامرئی کننده اش را از توی اتاق فراخواند وبلافاصله آن را پوشید.

بچه ها دانه دانه سرک میکشیدند ولی چیزی پیدا نمیکردند. بعد از مدتی طولانی پسر تپل آدامس ها را دید و با سرعت به طرفشان رفت اورلا کنترلش را از روی نگرانی از دست داد و چوبدستی اش را از زیر شنل بیرون آورد و گفت:
- پتریفیکوس توتالوس

پرتوی نوری آبی از نوک چوبدستی بیرون آورد و درست به دست پسر که به آدامس ها نزدیک بود، خورد. پسر با شکم روی زمین افتاد و هیچ حرکتی نکرد. در همان موقع همان دختر عینکی پیدایش شد و به طرف اورلا رفت. اورلا تکان نمیخورد. انگار طلسم به خودش اصابت کرده بود. دست دختر به طرف اورلا دراز شد و شنل را کشید.

اورلای مضطرب و نگران حالا دیگر نمایان شده بود. نمیدانست چی کار کنید. نمیدانست جواب دو دوستش را چی بدهد. او همین طور به بچه های کوچک نگاه میکرد که از خوشحالی فریاد میزدند. دختر عینکی جلو آمد و رو به روی اورلا ایستاد.
- خوب دوستات کجان؟

اورلا شوکه شد. اصلا یادش نبود. به طر آدامس ها رفت و چوبدستی اش را به سمت آن ها گرفت. پس از چند ثانیه لینی و تری با قیافه های خشمگین به اورلا نگاه میکردند. اورلا هم جواب آن ها را با لبخندی زورکی داد.

مدتی گذشت و همین طور سکوت برقرار بود که دختر عینکی گفت:
- خوب دیگه باید با ما بازی کنید.

تری داشت از خشم میسوخت. لینی در شوک بود و اورلا هنوز ماجرا را هضم نکرده بود. او همان طور که به زمین زل زده بود گفت:
- ولی...

دختر عینکش را با دستش بالا زد و گفت:
- ولی نداریم. بیاین تو اتاق تا بازی کنیم.

بچه ها دست های اورلا، لینی و تری بیچاره را گرفتند و بردند.

چند دقیقه بعد در اتاق


تری پکر بود و همین طور عصبانی.
- تقصیر توـه اورلا!

اورلا حوصله جر و بحث نداشت ولی جواب تری را داد.
- باید میگذاشتم پسره میخورده تون!

یک بچه ی کوچک مانع حرف زدن دوباره تری شد.
- انقدر حرف نزنید. بیاین نوبت شماست! لینی که خوب بازی کرد، ببینم شما چه میکنید.

اورلا و تری هردو با خشم به دنبال بچه رفتند.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۹:۴۱ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۴

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
فیلیوس به آرامی وارد خوابگاه دختران شد. به تخت لینی نزدیک شد. همه وسایل تمیز و مرتب بودند، اول از این که میخواست آن کار را انجام دهد منصرف شد؛ ولی وقتی یاد اتفاق هایی که افتاده بود، افتاد، اخم مهمان صورتش شد.

به یاد روز قبل افتاد، آنروز لینی همه وسایل وی را به خراب کرده بود. دلیلش هم این بود که "شوخی کردم." همچنین یاد دو روز قبل افتاد، آنروز لینی همه وسایلش را صورتی کرده بود! دلیلش هم این بود که "حواسم نبود." و حتی سه روز قبل! آن روز لینی همه وسایلش را به آراگوگ(!)داده بود و دلیلش هم این بود که"گناه داشت."

صبر فیلیوس به پایان رسیده بود ولی باز دل رحم بود. به نظرش بیشتر اوقات باید گذشت کرد. به همین دلیل بدون اینکه کاری انجام دهد بیرون رفت.

کمی آن سو تر! اتاق فیلیوس!

-خوب اینو به چی تبدیل کنیم؟
-این همون خودکاریه که تو تولدش بهش دادی؟
-آره، بهتر نیست سبزش کنیم؟
-آره خوبه... این ردا مجلیشم به جوراب تبدیل کنیم.
-عالیه، اّد اُبیِکتوم پریموم موماتوم.
-اّد اُبیِکتوم پریموم موماتوم.

تری و لینی افسونی که به تازگیی یاد گرفته بودند را روی وسایل فیلیوس امتحان میکردند. از سویی دیگر، فیلیوس در کنار شومینه که از آن سرما میامد(!) خوابیده بود.

-اینا رو! قرصای افزایش قد! خخخخ اینارو به سوسک تبدیل میکنم.
-خخخخخ منم کفشاشو دخترونه میکنم.
-دیگه چیزی نمونده؟
-نه فکر کنم.

تری و لینی همه وسایل فیلیوس را تغییر داده بودند. همه یعنی همه! تخت خوابش را به مداد، کمدش را به میز، میزش را به خوک و... .

هر دو آرام از اتاق بیرون آمدند، وقتی صدا خروپف را شنیدند ریز خندیدند به هم چشمکی زدند و از تالار بیرون رفتند.

پس از گذشت چند ساعت فیلیوس از خواب بیدار شد. وقتی وارد خوابگاهش شد کم مانده بود سکته کند. منظره وحشتناکی بود. خوک، اسب، سوسک و حشرات و حیوانات دیگری در اتاقش بود.
-لینییییییییی، من تو رو میکشم!

فورا از اتاق بیرون رفت، میدانست لینی کجاست. مستقیم به کتابخانه رفت. لینی و تری آنجا بودند و پچ پچ میکردند.

-لینییییییی!

وقتی لینی فیلیوس را دید او را به تری نشان داد، سپس فورا فرار کردند. حالا ندو کی بدو! از کتابخانه خارج شدند. فیلیوس وردهای زیادی را روانه آن دو نفر کرد. ناگهان ورد اّد اُبیِکتوم پریموم موماتوم به لینی خورد و او را به عقاب کوچکی تبدیل شد.

تری تا خواست لینی را بردارد فیلیوس با طلسمی او را خشک کرد. لبخندی زد و به سمت عقاب کوچک رفت.
-تا تو باشی و وسایل منو عوض کنی... تا یه هفته همین جوری میمونی تا مرلین رو توبه کنی.

فیلیوس لینی را در جیبش گذاشت تری را به حالت اول برگرداند و به سمت تالار راونکلاو رفت.


Only Raven


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ یکشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۴

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۳ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۰ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
از از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
تازه وارد اسلیترین

تالار اسلیترین بر خلاف همیشه ساکت بود و هیچ کس به جز ورونیکا و دراکو در تالار نبودند.
ورونیکا سکوت را شکست.
-اه بیا یه کاری کنیم حوصله ام سر رفت!
-چیکار کنیم؟میبینی که تالار خالیه!ایلین و نارسیسا و هکتور که سرگرم کلاساشونن!ارباب و بقیه ی مرگخوارا و ارشدا هم که مشغول کارای خودشونن!فقط من و تو بیکار موندیم!

دراکو این را گفت و به فرش سبز رنگ تالار خیره شد.
ورونیکا کمی فکر کرد وگفت:
-نظرت چیه یه کم سر به سر ویزلی بزاریم؟جدیدا خیلی رو مخه!

دراکو خمیازه ای کشید.
-اذیت کردن ویزلی دیگه جالب نیست.باید دنبال یه تفریح دیگه باشیم!
-نظرت چیه این بار برای تنوع یکی از اساتید رو اذیت کنیم؟

دراکو با تعجب به ورونیکا خیره شد.
-مگه عقلت رو از دست دادی؟
-فوقش 100 امتیاز از گروهمون کم میشه ولی خیلی بهمون خوش میگذره!

دراکو بلند شد و به سمت مجسمه ی مار کنار تالار رفت.
-کدوم استاد؟
-هکتور چه طوره؟مطمئنم این قدر سر گرم معجون سازیه که اصلا نمیفهمه ما طلسمش کردیم!حالا چیکارش کنیم؟

دراکو به ورونیکا نگاه کرد.
-تکلیف پروفسور جیگر رو یادته؟باید یکی رو تغییر شکل بدیم.من از پدرم شنیدم هکتور و ارسینوس باهم مشکل دارن.مطمئنم اگه هکتور رو تبدیل کنیم نمره ی بیشتری بهمون میده!تازه کلی هم میخندیم.

لبخندی شیطانی بر لبان ورونیکا نقش بست.
راه بیفت بریم دفتر پروفسور گرنجر!

10دقیقه بعد دفتر پروفسور گرنجر

-تق تق تق!

صدای در زدن ورونیکا باعث شد هکتور سرش را از روی پاتیل پر از معجون جلب رضایت ارباب بردارد.
-بفرمایید.

دراکو و ورونیکا در را باز کردند و به سمت هکتور رفتند.
-سلام پروفسور!
-سلام بچه ها این جا چیکار میکنید؟

ورونیکا و دراکو به هم خیره شدند.نقشه آن ها این بود که سر هکتور را گرم کنند و در یک موقعیت مناسب او را طلسم کنند.اما چه طور باید سر هکتور را گرم میکردند؟
ناگهان فکری به ذهن دراکو رسید.
-پروفسور پدرم پروفسور اسنیپ من رو فرستادن که براشون معجون تعمیر منوی مدیریت بگیرم.

هکتور که با شنیدم کلمه ی معجون شروع به ویبره زدن کرده بود گفت:
-مگه منوی مدیریتش خراب شده؟وایسا الان معجون رو درست میکنم.

هکتور از جایش بلند شد و به سمت یکی از پاتیل هایش رفت.
ورونیکا فرصت را غنیمت شمرد و چوب دستیش را در اورد و به سمت هکتور که پشتش را به آن ها کرده بود گرفت.
-اّد اُبیِکتوم پریموم موماتوم

ثانیه ای بعد هکتور در مقابل آن ها نبود.معجون درست کار کرده بود و هکتور به یک شیشه معجون سبز رنگ که روی آن نوشته شد معجون تعمیر منوی مدیریت تبدیل شده بود!




ویرایش شده توسط دراکو مالفوی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۸ ۱۴:۵۳:۰۹

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۴:۰۹ شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۴

تد تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۳۰ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵
از میدان گریمولد خونه شماره 12
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 48
آفلاین
هوای جنگل تاریک بود.تنها صدایی که به گوش می رسید صدای رد شدن حیوانات از روی برگ های خشک و صدای شرشر آب رودخانه بود.

کمی آن طرف تر نور آتشی به چشم می خورد,چهار نفر آنجا بودند:دو جن به نام های گریپهوک و گورناک,پسری هفده ساله و قد بلند و مردی با مو های بلوند و کمی مجعد که همیشه از مجعد بودن آنها متنفر بود.

هر چهار نفر به نحوی فراری بودند در طول سفر با یکدیگر آشنا شده بودند . گاه و بیگاه صدای خنده شان بلند می شد و سکوت شب را می شکست.

-اونا فکر می کنن اون شمشیر واقعیه!

-چطوری مرگخوارا متوجه این موضوع نشده بودند؟

-فقط یک جن واقعی می تونه شمشیر اصلی رو از قلابی تشخیص بده. ما از همون اول متوجه شدیم ولی به خودمون زحمت گفتنش رو ندادیم.

سپس صدای خنده دوباره بلند شد.

-چقدر خسته ام فکر کنم بهتر باشه برم بخوابم.

جن دوم گفت:درسته گریپهوک,منم باهات میام.

سپس هر دو جن به طرف چادر رفتتند وچند لحظه بعد صدای خروپف هر دو بلند شد.

-هوس یک شوخی کردم تد. طلسمی چیزی برای شوخی نداری؟

مردی که تد نام داشت خندید و گفت:چرا یک چیز با حال سراغ دارم ولی خطرناکه دین.

پسری که دین نام داشت پرسید:اون چه طلسمیه؟

-وقتی سال پنجم هاگوارتز بودم , سر کلاس تغییر شکل بهمون یاد دادن این افسون می تونست اشیا طلسم شده رو به حالت عادی برگردونه هم این طور,چیزای عادی رو طلسم میکنه.پروفسور آرسینوس جیگر رو میشناسی؟

-آرسینوس جیگر؟بله, اسمشو توی تالار مدالها دیده بودم همونی که پنج دوره متوالی محبوب ترین استاد از نظر دانش آموزان شناخته شده بود؟

-بله خودشه,واقعا استاد خوبی بود. همیشه طلسم ها رو روی ریگولوس بلک بیچاره اجرا میکرد.
اون روز ما رو برد توی یک اتاق که پر بود از اشیا طلسم شده و طبق معمول ریگولوس بلک هم جزو اونا بود از مون خواست تا این اشیا رو پیدا کنیم بعد اونارو به حالت عادی برگردونیم. بعد هم خودش از کلاس بیرون رفت.مشکل اینجا بود که این افسون خیلی طولانیه و به قول یکی از بچه ها خودش داستانیه!
من توی اتاق دنبال می گشتم که یک تنگ آب که یک ماهی هم توش بود نظرم رو جلب کرد. جلو رفتم و بعد افسون رو اجرا کردم . ریگولوس به حالت اول برگشت ولی سرش هم چنان یک ماهی بود.داشت خفه می شد که بعد جیمز پاتر اومد و افسون حباب سر رو روی اون اجرا کرد. ریگولوس زمین خورد,جیمز داشت کمکش می کرد تا بلند بشه که در اون لحظه من دوباره افسونو اجرا کردم.
خب من که نمی خواستم اون اتفاق پیش بیاد ولی جیمز و ریگولوس به هم وصل شدن!

-وصل شدن؟!یعنی چی؟!!!

-یعنی یک انسان دو سر شدن! مهره های گردن هر دو شون درست به ستون فقرات یک بدن وصل شده بود. درست شبیه حرف Y شده بودن!راستی, هکتور دکورث گرنجر رو میشناسی؟

-همونی که چند سال پیش انجمن معجون سازی نمیدونم چی چی رو پایه گذاری کرد و لقب بهترین معجون ساز دنیا رو گرفت؟

-بله ولی اون موقع اون هم تو هاگوارتز معجون سازی رو درس میداد ولی همون طور که الان بهترینه اون زمان بی دقت ترین بود!اون زمان یک معجون اختراع کرده بود که رنگش سبز بود و طبق گفته خودش هرکی معجون رو میخورد شخصیت اونو می گرفت.

-ولی این چه ربطی به اون موضوع وصل شدن داشت؟

-صبر کن...به اونجا هم میرسیم . من و ریموس لوپین سریع جیمز و ریگولوس به هم چسبیده رو بردیم پیش پروفسور جیگر.پروفسور هم چون نمی خواست دامبلدور چیزی بفهمه, ما رو برد پیش پروفسور گرنجر تا اون درمانش کنه.
پروفسور گرنجر هم گفت راه درمانش؛آویشن کوهیه. ولی اشتباهی بجای آویشن , معجون جدید اختراعی خودش رو به خورد جیمز و ریگولوس داد ولی همون طور که گفتم اون موقع بی دقت بود و تاثیر معجون باعث شد که ...

دین حرف تد را قطع کرد و گفت:
-بی خیال , آخرش درمان شدن دیگه. ببینم الان آویشن کوهی همراهت هست؟

_نیازی به اون نیست . اگه افسون رو دوباره اجرا کنی؛ همه چیز دوباره به حالت عادی بر می گرده.وقتی جیمز و ریگولوس رو بردیم پیش پروفسور جیگر, اون از ترس این که دامبلدور نفهمه این نکته رو یادش رفت.

-خوبه راستی نگفتی اسم اون طلسم چیه؟

-اد ابیکتوم پریموم موماتم

-صبر کن ,الان بر میگردم

-یادت باشه اجرای این طلسم تمرکز زیادی می خواد و اینکه....

-باشه باشه حواسم هست.

دین ؛ تد را تنها گذاشت و به سرعت به طرف چادر رفت و چند ثانیه بعد؛صدای وحشتناکی به گوش رسید.
تد حاضر بود قسم بخورد دین افسون را اشتباه انجام داده است . او به سرعت وارد چادر شد و با عجیب ترین صحنه تمام عمرش رو برو شد:
جایی که محل خوابو گورناک و گریپهوک بود اکنون یک موجود دم انفجاری جهنده ایستاده بود که پنج متر طول داشت و سه سر که متعلق به گریپهوکو گورناک و دین بود.

تد چوبدستی اش را بیرون کشید و فریاد زد:

-اد ابیکتوم پریموم موماتوم!

ترق! حالا موجود دم انفجاری چهار سر داشت!


ترسی که ما از مرگ و تاریکی داریم تنها بخاطر ناشناختگی آن است.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۲۳:۰۲ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
ارشد راونکلاو

تری با سردرگمی، در حالی که با دست راستش چانه اش را می خاراند، به سمت خوابگاه دختران به راه افتاد. به امید آنکه لینی آنجا باشد، همه جای خوابگاه را زیر و رو کرد. با درماندگی به سمت مبل کنار شومینه رفت. خود را برای پریدن روی مبل آماده کرده بود که ناگهان صدای ناله ای شنید. با تعجب به مبل خیره شد.
- مگه مبلم ناله میکنه؟پناه بر مرلین.

در همان حین گلرت به سمت تری آمد. حواس تری به او جمع شد و مبل را به کلی فراموش کرد.

- تری امروز تولد فلوره، و من به عنوان ناظر بهت دستور میدم تا آخر شب اینجا پیدات نشه! نیام ببینم کیک فلورو خوردی و هیچی ازش باقی نمونده و همه ی برنامه هامونو به هم زده باشیا! اصن نخواستیم! تولد بی تولد، کیک بی کیک!

گلرت صحبتش را با عصبانیت تمام کرد و با قدم های بلند و محکم از تری دور شد و تری را با این حالت تنها گذاشت. تری که از صحبت های گلرت چیز زیادی دستگیرش نشده بود، به طرف بارفیو و روونا که در حال صحبت کردن بودند، رفت.

- آخه مگه میشه؟
- باور کن! ریگولوس کمد شده بود! شمعدونیو تبدیل کرده بود به دستمال! اصن یه کارایی کرده بود که به عقل مرلینم نمیرسه!

تری به صورت ناگهانی وارد بحث این دو نفر شد و پس از فضولی کردنِ بسیار و تعجباتِ فراوان از جلسه ی دوم پروفسور جیگر با خبر شد. با ترس نیم نگاهی به مبل که حالا فیلیوس با خیال آسوده بر روی آن لم داده بود انداخت. به سمت مبل دوید.
- اّد اُبیِکتوم پریموم موماتوم. لینی!

مبل سرفه ای کرد، کج و راست شد، کمی جمع و جور شد و ناگهان تبدیل به ریتا شد.

- عه! پس لینی کو؟!

بارفیو چینی به بینی اش انداخت.
- ریتا بو میدی!

ریتا با عصبانیت به فیلیوس نگاه کرد. فیلیوس خجالت زده چشمانش را از ریتا دزدید.
- می کشمت فیلیوس. باید تو برنامه ی غذاییتون یه تجدید نظری بشه.

همان موقع در تالار باز شد و لینی با قیافه ای در هم وارد شد.
- چرا من نمیتونم تکلیف کلاس تغییر شکلو انجام بدم آخه!
-عه لینی!


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تغیير شكل
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
امتیازات جلسه دوم تغییر شکل:

هافلپاف

زاخاریاس اسمیت: 30

نقل قول:
چو با چشمان بادامی که از شادی برق می زدند به هری نگاه کرد و معجون را گرفت.

- دیدی هری! من می دونستم که پروفسور دامبلدور بهمون کمک می کنه! چقد این مرد مهربونیه!
- هوم واقعا!
- حالا وقتشه که روی ریگولوس تستش کنیم!


فقط یک نکته... اینجا یک اینتر کافی بود! چرا دو تا اینتر زدی؟! ولی در کل از خلاقیت و جواب هات خوشم اومد.

مادام هوچ: 29

لحن پستتون یکم بین حالت کتابی و محاوره ای سردرگم بود... ضمن اینکه بهتره از شکلک ها فقط در پایان دیالوگ ها استفاده بشه.

رز زلر: 30

نقل قول:
فاوسیت به دو به سمت رز می آمد. در همان لحظه پایش به گربه ی لاکی گیر کرد و با سر به زمین خورد.


اسامی رو در قسمت های غیر دیالوگی مخفف نکنید لطفا.

لاکرتیا بلک: 29

نکنید... اسامی رو مخفف نکنید تو رو به مرلین! لااقل تو قسمت های غیر دیالوگی نکنید! :vay:

تمیرین هم نه... تمرین درسته!

وندلین شگفت انگیز: 30

بی برو گرد 30 رو میگیری... هیچ حرفی نمیتونم بزنم خب!

آریانا دامبلدور: 30

خیلی خیلی خوب نوشته بودی... فقط اینکه "دو نقطه" نداریم... سه نقطه درسته!

گیبن: 30

در مورد جواب سوال چهارم... واقعا هم درس نداده بودم خب! لایک داشت جوابت!


راونکلاو

فیلیوس فلیت ویک: 30

تنها نکته ای که به نظرم اومد اینه که لطفا اسامی رو در قسمت های غیر دیالوگی مخفف نکنید.

هلنا ریونکلاو: 28

کمی با اینتر مهربان باشید خب! چیز خیلی خوبیه این اینتر!

آلتیدا: 28

خیلی خیلی از اینتر استفاده کردید!

نقل قول:
بعد از رد شدن از جلوی دیوار و در حالی که زمزمه می‌کرد:

-من به یه جای خلوت واسه درس خوندن نیاز دارم.


برای مثال اینجا... یک اینتر کافی بود.

گریک الیواندر: 30

شما هم اشکالات آلتیدارو داشتید تقریبا... بین دیالوگ شخص دو تا اینتر زدید. ولی به غیر از اون از خلاقیتتون خوشم اومد.

لینی وارنر: 30

خیلی عالی بود... انتظار نقد هم داری نکنه؟

مایکل کرنر: 24

شکلک هارو نباید در قسمت های غیر دیالوگ به کار برد، مگر در مواقع خیلی خیلی خاص، به غیر از اون زیاد فاصله انداختن بین بند ها و همینطور وارد کردن احساسات خواننده به نوشته که این باعث میشه تمرکز خواننده بهم بریزه و فقط باید در موارد خیلی خاصی باید استفاده بشه هرچند که کلا توصیه میشه احساسات خواننده رو وارد نکنید. از همه این ها هم بگذریم میرسیم به سبکتون که من به خاطر بیناموسیش چندان خوشم نیومد.


گریفیندور

کتی بل: 27

خب... سوژه ی ساده ای رو انتخاب کرده بودید ولی متاسفانه زیاد بهش نپرداخته بودید... ضمن اینکه علائم نگارشی مثل "نقطه" رو هم اصلا در انتهای جملاتتون رعایت نکرده بودید.

رون ویزلی: 30

پیشرفت خیلی خوبی داشتید... تبریک میگم.

تد تانکس: 23

غلط های املایی زیادی داشتید و همینطور خیلی از علائم نگارشی رو رعایت نکرده بودید، بعد از دیالوگ ها هم باید دو تا اینتر بزنید. از نظر موضوعی هم سوژه و رولتون جای کار بیشتری داشت.


اسلیترین


ورونیکا اسمتلی: 30

تنها نکته ای که دیدم اینجاست:
نقل قول:

- بهت می گم تکون نخور! الان معجون حروم می شه تسترال بی خاصیت!
- ... نه ..من ... نمی خوام!


دو نقطه نداریم ما. سه نقطه داریم. یا دیگه بخوایم جمله رو تموم کنیم سه نقطه، یک فاصله و نقطه!








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.