- خاله بیا بازی کنیم.
- آره بیا قایم موشک بازی کنیم.
اورلا و لینی بین یه سری بچه گیر کرده بودند. اورلا دلش نمی آمد سر آن همه بچه داد بزند که تری وارد ماجرا شد و آرزوی اورلا را برآروده کرد.
- ساکت! دوستای من که نیومدن بازی کنن، اومدن درس بخونن.
بچه ها با فرمت (
) به تری که دست اورلا و لینی را گرفته بود، نگاه میکردند. هنوز تری یک قدم برنداشته بود که بچه ها به او هم خواهش و التماس کردند.
- تو هم بیا!
دوستان سال بنچمی هاگوارتز نمیدانستند چیکار کنند که فکری به ذهن اورلا رسید. او بچه ها را حرکت انگشتش به سکوت دعوت کرد و سعی کرد با آن ها منطقی حرف بزند.
- ساکت شین! ما باید مشورت کنیم.
لینی و تری با سقلمه و نیشگون و هرکاری که میتوانستند بکنند اورلا را از حرف زدن منصرف میکردند تا اینکه اورلا با چشمکی هردوی آن ها را از نقشه ی خود مطمئن ساخت.
هر سه دورهم حلقه زدند و لحظه ای از سکوت خانه لذت بردند اما تری آن را شکست.
- چی شده؟
اورلا از باغی که در آن به سر میبرد بیرون آمد و چند ثانیه نقشه اش را مرور کرد اما بعد شروع به حرف زدن کرد.
- بچه ها تکلیف کلاس تغییر شکل چی بود؟ باید خودمون رو تبدیل کنیم و این یعنی یه قایم موشک حسابی! شرط میذاریم بعد از دو دور باختن از ما باید بیخیال بازی بشن و ما هم تکلیفمون رو انجام دادیم، هم از دستشون خلاص میشیم. راستی اینا از کجا اومدن؟
اورلا جمله آخرش را رو به تری گفت و طوری به او نگاه میکرد که انگار تری گناهکار است. تری به حرف آمد ولی با اضطرابی که در چهره اش نمایان بود.
- خوب چیه؟ اینا بچه های دوستای مامانمه. خوده مامانم هم با دوستاش رفتن بیرون!
اورلا نگاهش را از لینی به تری و از تری به لینی می انداخت و منتظر جواب بود. سکوتی برقرار بود اما بالاخره لینی آن را شکست.
- خوب من موافقم! فقط یادتون نره همدیگه رو به حالت عادی دربیاریم.
تری با سرش موافقت را اعلام کرد و اورلا با دیدن این حرکت تری با سرعت به سمت بچه ها برگشت و به عنوان نماینده تری و لین شروع به صحبت کرد:
- ما تصمیم گرفتیم... باهاتون قایم موشک بازی میکنیم.
خانه از صدای تشویق و فریاد منفجر شد تا بالاخره با فریاد پیش بینه شده تری به حالت عادی برگشت. اورلا با حالت چشم هایش از تری تشکر کرد و حرفش را طوری که انگار وقفه ای ایجاد نشده بود ادامه داد:
-اما به شرطی که اگه تا دو دور نتونستین ما رو پیدا کنین دست از سر ما بردارید.
دختری عینکی که به نظر می آمد از همه بزرگتر است جلو آمد و با اطمینان گفت:
- ما قبول میکنیم. اما فقط شما سه تا قایم میشید دیگه ما همه دونبالتون میگردیم؟ باشه؟
لینی بدون مکث با حرکت سرش جواب مثبت داد. تمام بچه ها به گوشه اتاق رفتند و چشم هایشان را بستند. اورلا، لینی و تری به گوشه خانه رفتند و خواستند که همدیگر را تبدیل کنند که فهمیدند نفر آخر بدون تبدیل میماند. اما اورلا برای این هم راه حل داشت! او دو نفر دیگر تبدیل به آدامس بادکنی کرد. بعد از آن شنل نامرئی کننده اش را از توی اتاق فراخواند وبلافاصله آن را پوشید.
بچه ها دانه دانه سرک میکشیدند ولی چیزی پیدا نمیکردند. بعد از مدتی طولانی پسر تپل آدامس ها را دید و با سرعت به طرفشان رفت اورلا کنترلش را از روی نگرانی از دست داد و چوبدستی اش را از زیر شنل بیرون آورد و گفت:
- پتریفیکوس توتالوس
پرتوی نوری آبی از نوک چوبدستی بیرون آورد و درست به دست پسر که به آدامس ها نزدیک بود، خورد. پسر با شکم روی زمین افتاد و هیچ حرکتی نکرد. در همان موقع همان دختر عینکی پیدایش شد و به طرف اورلا رفت. اورلا تکان نمیخورد. انگار طلسم به خودش اصابت کرده بود. دست دختر به طرف اورلا دراز شد و شنل را کشید.
اورلای مضطرب و نگران حالا دیگر نمایان شده بود. نمیدانست چی کار کنید. نمیدانست جواب دو دوستش را چی بدهد. او همین طور به بچه های کوچک نگاه میکرد که از خوشحالی فریاد میزدند. دختر عینکی جلو آمد و رو به روی اورلا ایستاد.
- خوب دوستات کجان؟
اورلا شوکه شد. اصلا یادش نبود. به طر آدامس ها رفت و چوبدستی اش را به سمت آن ها گرفت. پس از چند ثانیه لینی و تری با قیافه های خشمگین به اورلا نگاه میکردند. اورلا هم جواب آن ها را با لبخندی زورکی داد.
مدتی گذشت و همین طور سکوت برقرار بود که دختر عینکی گفت:
- خوب دیگه باید با ما بازی کنید.
تری داشت از خشم میسوخت. لینی در شوک بود و اورلا هنوز ماجرا را هضم نکرده بود. او همان طور که به زمین زل زده بود گفت:
- ولی...
دختر عینکش را با دستش بالا زد و گفت:
- ولی نداریم. بیاین تو اتاق تا بازی کنیم.
بچه ها دست های اورلا، لینی و تری بیچاره را گرفتند و بردند.
چند دقیقه بعد در اتاقتری پکر بود و همین طور عصبانی.
- تقصیر توـه اورلا!
اورلا حوصله جر و بحث نداشت ولی جواب تری را داد.
- باید میگذاشتم پسره میخورده تون!
یک بچه ی کوچک مانع حرف زدن دوباره تری شد.
- انقدر حرف نزنید. بیاین نوبت شماست! لینی که خوب بازی کرد، ببینم شما چه میکنید.
اورلا و تری هردو با خشم به دنبال بچه رفتند.