هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۴
#74

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۰:۰۸ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
#73

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
دیروز ۲۰:۵۳:۳۳
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
در با صدای بلندی از جا کنده شد و پس از آن، وینکی با فرمتی انیمه ای وارد کادر شد.
-وینکی جن خانگی خوووب بود.
-این از کجا در اومد؟
-نکنه اینم ارباب شده برا خودش؟
-مگه نرفته بود خودکشی کنه؟
-جن خونگی؟

وندلین که رگ الادورایی اش بالا زده بود، تبرزینی را از درون منوی مدیریتش بیرون کشید و فریاد زنان به دنبال جن حانگی دوید.

-وینکی از این خفن شکایت داشت. این خفن حقوق جن خانگی قدرتمند را نقض کرد. وینکی به ارتش مسلسل ها دستور داد که این خفن را خفت کرد.
-نصفت میکنم. نصفت میکنم.

هکتور از جایش بلند شد و درحالیکه از منویش به عنوان تبرزین در بالای سرش استفاده میکرد، فریاد زنان وارد کادر شد.
-ویبره زدن در ملا عام؟ اونم جلوی من؟ معجون ویبره نزدن بدم؟ معجون بدم؟

وینکی با جهشی پارکور وارانه از روی مبل هیئت داوران پرید و از بالای سر آنها رد شد. روی زمین غلت زد و بالاخره به سکوی تست اربابان رسید. در حالیکه نفس نفس میزد گفت:
-هااااه! وینکی بالاخره رسید. حالا وینکی برای تست اربابیت آماده بود.

هیچکس به صلاحیت وینکی برای ارباب شدن شک نکرد. شک نکردن به صلاحیت وینکی، یکی اثرات معجون هکتور بود. هکتور معجون ساز بزرگی بود. او به همه چیز فکر میکرد. هکتور دانشمند بود.
سوروس درحالیکه مقداری روغن مو از جیب ردایش خارج میکرد گفت:
-خب جن! چه هنری داری؟
-وینکی جن خانگی هنرمند بود.

سوروس هم به این فکر نکرد که چرا یک جن باید هنرمند باشد. اما این یکی از اثرات معجون هکتور نبود. سوروس کلا خیلی با ابهت تر از این بود که به این چیزها فکر کند.

-مثلا وینکی توانست غذا پخت. وینکی توانست با دو مسلسل همزمان کار کرد. وینکی توانست به مسلسل ها دستور داد. وینکی به زبان اجنه صحبت کرد. وینکی پنج فرمانده ی ارتش داشت. وینکی سیزده وزیر جنگ داشت. و در آخر... وینکی جن خانگی خوووب... شپلنگ!

شپلنگ به زبان اجنه نیست. شپلنگ به زبان انسان ها هم نیست. شپلنگ یک اسم عجیب و غریب کارتونی هم نبوده است. اسم یک دانشگاه هم نبود. شپلنگ حتی یک ایده هم نیست که دست و پا در آورده باشد. شپلنگ یک دست و یک پاست که ایده در آورده باشد. و بله! شپلنگ صدای برخورد تبرزین با دیوار پشت سر وینکی بود.
وینکی با شیرجه ای از صحنه به پایین پرید. سریعا مسلسلش را قاپ زد و داد زد:
-وینکی باید ارباب شد. وینکی ارباب بود. وزیر اقتصاد وینکی باید به دشمن شلیک کرد.

داوران حتی به خودشان زحمت ندادند که پلاکارد های امتیازشان را بالا ببرند. چه کسی یک جن را ارباب میکرد؟ آن هم جنی که وندلین میخواست آن را بکشد. وینکی بدبخت بود. وینکی هیچ وقت به آرزویش نمی رسید.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۱۰:۳۹:۱۸
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۱۰:۴۲:۲۰


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۴ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴
#72

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
_ریگولوس... تو دیگه از کجا پیدات شد؟!

ریگولوس که خودش را به زور بین فضای خالی بسیار کوچک میان وندلین و هکتور جا داده بود و خوشحال بود که وسط هیات داوران نشسته است، سرش را به سمت هکتور چرخاند:
_ما از اول همینجا بودیم، ما همه جا هستیم!

هکتور چشمانش را در حدقه چرخاند.
_تو که حتی هنوز مشخص نشده به چی حکومت میکنی؟!
_بلی درست است، ما به هیچی حکومت میکنیم!
_واقعا؟! منظورت اینه که... به هیچی حکومت نمیکنی...؟!
_ما کی این را گفتیم ملعون... میگوییم به هیچی حکومت میکنیم. مثلا الان مغز تو پر از هیچی ست، پس ما به تو نیز حکومت میکنیم!

هکتور با افکت به ریگولوس خیره شد... بجز قسمتی که گفته بود مغزش پر از هیچ است تمام حرف هایش جالب بنظر میرسیدند. ریگولوس لبخندی جورج مایکل وار زد و صدایی آلن دلون مانند در آورد:
_باید برویم عرصه را تصاحب کنیم... این رعایا در نبود ما زیادی خوش گذرانده اند! میبینمت دوست من.

با تکبر و افتخار خودش را به زور از بین وندلین و هکتور بیرون کشید و در حالیکه شلوارش از پشت تا نصفه پایین بود به سمت جایگاه سخنرانی حرکت کرد. میکروفون را در حالیکه به سلستینا چشمک میزد در دست گرفت و خنده ی لویی شانزدهم واری کرد:
_دوستان... دوووستان! هه هه... دووووووستان... دــــــــــــــــــوستان... دود دورود دو دود دود دوستان!

ملت:
ریگولوس:

ریگولوس که از پشت با یک دست سعی میکرد شلوارش را بالا بکشد و این تلاش کاملا مشخص بود، همچنان به خنده های جذاب ادامه داد.
_میگفتم... چی میگفتم... قبل از اینکه آگوستوس بوقی میکروفون رو از دست ما بقاپه و خودش رو بر عرصه ی قدرت بنشونه با این دهان مبارکم چی داشتم می فرمودم؟! آها یادم اومد...

و تقریبا بلافاصله تمام سالن از صدای عربده های ریگولوس که به بانشی هم بی شباهت نبود پر شد.
_چرا رفتی چرااااااو... من بی قرارمــــ... هالای لای لای لالای، لای لای لالای لای!

و البته پر واضح است که طولی نکشید تا نگهبانان سالن ریگولوس را گرفته و از روی سکو به پایین پرتاب کردند، و والبته ریگولوس هیچگونه مقاومتی نکرد، بهرحال از نظر خودش از همه این ها لرد تر بود! و فقط نظر خودش اهمیت داشت. همانطور که آواز میخواند هکتور و وندلین را به زور کنار زد و خودش را میان فضای کوچک بین شان چپاند.


ویرایش شده توسط ریگولوس بلک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۵ ۰:۱۰:۴۳

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۴۸ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴
#71

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
پس از گذشت چند دقیقه کسی وارد نشد. هکتور بسیار عصبی شده بود.
-کسی نیست؟
-من که چند دقیقه اینجا وایسادم!
-بانز نرفتی؟ :vay:
-من بانز نیستم، من بانز نیستم من لرد فیلیوس دونت دیلاقم .

آرسینوس در حالی که با افسوس سرش را تکان میداد سرش را نود درجه خم کرد تا این که فیلیوس را دید، دیگر اعضا نیز همین کار را انجام دادند و بالاخره توانستند فیلیوس را ببینند.

-خب چه خلاقیتایی داری؟
-من یه لردم و میتونم همه کارا رو انجام بدم، مهم ترین ویژگی من اینه که دیلاق نیستم. مثل شماها اگه بپرم سرم به سقف نمیخوره، من راحتم.

آرسینوس، لینی، سیوروس و وندلین به سمت فیلیوس حمله ور شدند.
-ما لردیم.
-ما دیلاق نیستیم.
-ما نمیپریم.

فیلیوس در حالی که به راحتی توانسته بود از میان دستان آنها فرار کند فریاد میکشید"من لردم."

هکتور سعی میکرد که دیگر اعضا هیئت داوری را آرام کند. بالاخره موفق به نشاندن آنها شد.
-خب تواناییات همین بود؟
-ام... خب من میتونم طلسمای زیادی رو اجرا کنم. بیشتر از هر کسی دیگر.

در این لحظه لرد واقعی وارد اتاق میشود و با خوشحالی به سمت فیلیوس میدود.
-ارباب، ارباب، غذا کوچک شوندی رو پیدا کردم، به هر کودوم از این اربابا بدین کوتوله میشن.

هکتور:
بقیه اعضا هیئت داوری:

آرسینوس واقعا عصبی شده بود ولی از پشت نقابش کسی متوجه عصبی بودن او نشد.
-تو لرد نیستی. تو کوتوله ای.
-من لردم، من کوتوله نیستم. شماها دیلاقین.
-خب، خب، خب. امتیازا آمادن. تو ردی، بیروووووون.
-سزای این کارتونو میبینین. تک تکتونو میکشم. همه تونو نابود میکنم. همه رو کوتوله میکنم و بهتون فرمانروایی میکنم.

اعضا هیئت داوری فیلیوس را کشان کشان بیرون بردند.

-بعدی.


ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۴ ۲۱:۲۷:۱۱
ویرایش شده توسط فیلیوس فلیت ویک در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۴ ۲۱:۲۸:۴۶

Only Raven


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۴:۱۹ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴
#70

بانز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۵۴ شنبه ۵ اردیبهشت ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۷:۳۸ دوشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۸
از زیر سایه ارباب
گروه:
کاربران عضو
پیام: 539
آفلاین
تق تق تق

هکتور:بفرمایید تو!

چند ثانیه بعد!

هکتور:گفتم بفرمایید تو!
صدای ناشناس:فرمودیم!

هکتور به اطراف نگاه میکنه. وقتی کسی رو نمیبینه میپرسه:کیه؟فلیت ویک؟بازم تویی؟ نمیبینمت.

صدا که کاملا مشخصه که دلخور شده جواب میده:منم! بانز! موقع ورود گفتن به دلایل امنیتی باید شنلمونو دربیاریم. منم جز شنل چیزی تنم نبود. نتیجه همینه که میبینین. یعنی نمیبینین!

هیئت داوری از اینکه داوطلبی نامرئی داشتن اصلا خوششون نیومد. اسنیپ با بدخلقی شروع به صحبت میکنه:تو دیده نمیشی. چطور میخوای ارباب بشی؟کسی ازت حساب نمیبره. حتی کسی بهت احترام نمیذاره.جناب جیگر! از شما میپرسم. شما به کسی که نمیبینینش احترام میذازین؟
جیگر سر تکون میده:اصلا و ابدا! و هرچند نمیبینیم، این فرد الان لخت و عور جلوی ما وایساده. به نظرمن صلاحیتش از الان رده.
بانز میزنه زیر گریه. تقصیر اون نیست که دیده نمیشه. لینی که حشره ای دل نازکه دلش برای بانز میسوزه:خب ببین. فرض کنیم تو الان از دست یکی از مرگخوارا عصبانی شدی.چیکار میخوای بکنی؟اونا حتی چهره ی تو رو نمیبینن که بفهمن عصبانی هستی.

صدای بانز خوشحال میشه:برای این کار تمهیداتی اندیشیدم. وینکی...بیاتو!

وینکی بدو بدو وارد اتاق میشه و تعظیم میکنه.
بانز:دستور شماره یک رو ابلاغ کن وینکی.
وینکی با صدای بلند:ارباااااااب چپ چپ نگاااااه میکنننننننند!

سکوت همه جا رو فرا میگیره. مشخصه که بانز در انتظار تحسین و تشویقه. ولی داورا فقط با تاسف سر تکون میدن. درست در همین لحظه لرد سیاه که برای واکس زدن کفشای داورا رفته بود زیر میز سرشو میاره بیرون.با دیدن وینکی تعظیمی میکنه و میپرسه:ارباب وینکی چیزی میل ندارن؟

وینکی هم احساس خود ارباب پنداری داره. ولی حتی در اون وضع هم طاقت تحمل این صحنه رو نداره. سراسیمه برای خودکشی از اتاق خارج میشه. و در نتیجه تمهیدات بانز رو هم با خودش میبره.

هیئت داوری:بانز؟...هنوز اینجایی؟اگه هستی برو بذار باد...یعنی نفر بعدی بیاد!


ویرایش شده توسط بانز در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۴ ۱۴:۳۹:۵۱

چهره و هویتم مال شما...از زیر سایه ی ارباب تکان نخواهم خورد!


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ شنبه ۲۴ مرداد ۱۳۹۴
#69

سلستینا واربکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۷ یکشنبه ۷ مهر ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ جمعه ۷ شهریور ۱۳۹۹
از کنده شدن تارهای صوتی تا آوای مرگ،فاصله اندک است!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 152
آفلاین
صداهای مختلفی در سالن به گوش میرسید از تماشاچی هایی که مدام امر و نهی میکردن تا داور هایی که مدام در حال دستور دادن به منو مدیریتشان بودند.آگوستوس پشت تریبون ایستاده بود و سعی داشت جمعیت ارباب نما را ساکت کند اما هیچکدام از دستور هایش نتیجه بخش نبود بنابراین ساطور خود را فراخواند و آن را محکم در میز روبه رویش فرو کرد تا اینکه بلاخره در اثر صدای حاصل توجه تماشاچیان ارباب نما به سمتش جلب شد.
-اهم اهم...ما لرد راک وود کبیر هستیم معروف به اسمشو نبر میرزا،از آنجا که شرارت آشپزی در ما موج میزند آمده ایم تا آشپزی سیاه را بنیان گذاری کنیم و به خادمانمان قابلمه ،ساطور،ملاقه و...مدام دستور دهیم.حال ما اینجاییم تا قلمرو خود آشپزخانه خانه ریدل را بازپس گرفته و به اعمال آشپزی سیاه خود ادامه دهیم.

داورهای ارباب نما:

درهمان لحظه لردسیاه با پیشبندی گل گلی و کلاه آشپزی وارد صحنه شد و درحالی که در دستش لیوان شربتی داشت به سمت آگوستوس دوید.
-ارباب اسمشو نبر میرزا براتون شربت آوردم تا بنوشید و نفسی تازه کنید،برای شام چی میل دارین سرورم؟

یکی از صفات شناخته شده درباره اربابان تاریخ بی اعتمادی بسیار زیاد نسبت به همه چیز بود بخاطر همین صفت آگوستوس لیوان شربت را از لرد سیاه گرفت و روی کله کچل او خالی کرد.درنتیجه این آبیاری شربتی ! تارمویی بر روی سر لرد جوانه زد!
-از جلوی چشم مبارک ما دور شو خدمتکار پارازیت! ما درحال سخنرانی بودیم.

درگوشه دیگر از سالن داورا در حال مشورت و امتیاز دهی به آگوستوس بودن.
آرسینوس امتیاز مورد نظرش را روی منو مدیریت نوشت و خطاب به بقیه گفت:
-ما امر میکنیم پاسخ دهید واقعا ما به کدام سو میرویم؟
-آرسینوس به ما دستور میدهی؟به تابلوی شنی امر میکنیم ۱۰۰۰امتیاز از گریفندور کم کند.

هکتور به این نتیجه رسیده بود که حتی ارباب شدن هم نمیتواند بعضی از خصوصیات مرگخواران را تغییر دهد.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۳:۳۰ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#68

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
- اه .... این چه کوفتیه دیگه ؟ تو برای خودت هم چنین آشغالی درست نمی کنی ، برای من که اربابتم اینو آوردی ؟ گم شو بیرون و تا زمانی که یه غذای درست و حسابی نیاوردی ، بر نگرد ! وگرنه کله ات رو همینجا میکنم و بجای غذا میخورمش !- ولی این به ....- گفتم برو بیرون تا این ساطور رو نزدم وسط فر ... هاااا .... هااااا .... هاااااااا آبچه !!! هاااااا آآآبچه ! فین .... فین ... وسط فرق سرت ! کارور با ترس و لرز اتاق را ترک کرد . با خودش فکر می کرد بیشتر از اینکه راک وود نیاز به مراقب های پزشکی داشته باشد ، به بخش روانی باید مراجعه کند !- چی شد ؟ باز هم که دیپورت شدی !! البته من که بهت گفتم ، غذا پختن برای آشپز اسبق اسمشونبر ....- کدوم تسترال زاده مشنگ چشمی به من گفت آشپز اسبق ؟ من اربابتووووووونم !!!فریاد سهمگین راک وود ، تقریبا کل ساختمان سنت مانگو را لرزاند . بطوریکه لرزه نگار های مشنگی شهر لندن ، زلزله ای یک و نیم ریشتری را برای ثانیه ای ضبط کردند !درمانگر ها و کارور ها همانطور که از زیر آوار ها خودشان را بیرون می کشیدند ، نگاهی هم به اطراف می کردند تا بتوانند عمق فاجعه را درک کنند . لامپ های مهتابی روی سقف ، حالا نصفه میان زمین و آسمان معلق بودند . میزهای پذیرش کاملا خرد شده بودند و کاغذ ، همه جا پخش بود . قسمتهایی از سقف ریزش کرده بود و شیشه ها شکسته ! آگوستوس راک وود با لباس کامل در میان خرابه های قدم میزد و با دست چپش ، بی مهابا ساطور نقره ای اش را در هوا می چرخاند .- مشنگ زاده های بی اصل و نسب ! اصلا خدمتکار های خوبی نبودید ! ولی باید تحملتون می کردم . حالا میرم جایی که همه چیز و همه کس زیر سلطه منه ! بر میگردم به قلمرو خودم ، خانه ریدل !و در حالی که ساندرز را نوازش می کرد ، غیب شد .فلش بک ، به زمانی نامشخص !!- جناب راک وود ؟ براتون بسته ای اومده . روش نوشته ... اممم .. از طرف .... واااای ... خدای من ! وزیر جیگر !!!- بله ... میدونم کیه اکاترینا !! در واقع یک هفته اس که منتظرشم . حالا هم این بسته رو بذار کنارم و برو . هیچ کس هم داخل نمیشه و گرنه ... راک وود ساطورش را بالا آورد و انعکاس نور خورشید را به صورت دخترک بازتاب کرد .- قورت ... بل ... بله جناب راک وود !و بدو بدو از اتاق خارج شد . آگ بسته را برداشت و باز کرد . داخل آن ، پارچ شیشه ای همراه یک نوشته بود ." میرزا جان ! ببخشید دیر شد . کارهای وزارت خونه خیلی سنگینه ! اینم همون ` معجون تقویت قلبی ` که خواستی . فقط همشو باید یه نفس بخوری "- وا ؟ آرسینوس نه اینجوری دستور مصرف می داد نه خطش اینقد داغون بود ! ولی شاید اینا از اثرات کارشه ... اشکال نداره ... بذا بخورم ببینم بهتر میشم ؟! آشپزباشی پارچ را یک نفس خالی کرد . اطراف دهانش را پاک کرد و چشمانش را بست تا استراحت کند. - نسبت به بقیه مرگخوارا ، آدم آرومیه ... نه ؟- نمیدونم ! شاید صرفا بخاطر بیماریشه که اینقد آرومه ... ولی وقتی ساطورش رو میاره ... وووویییی !!- آااااااهااااااااای خدمتکاران من !!! بیاید اینجا !فریاد راک وود در بخش پیچید . اکاترینا چشمش را چرخاند و به سرعت وارد اتاق راک وود شد .- بله جناب راک وود ؟- جناب راک وود دیگه چیه ؟ چطور جرئت می کنی اسم اربابتو بیاری ؟- اممم .... بله ... ببخشید ! چه امری دارید ؟- میرید و برای من غذا درست می کنید ! یک غذای درست و حسابی ... واای به حالتون اگه خوشم نیاد !حال ، خانه ریدل [ قصر باکینگهام ]-‏ نگاه کن ساندرز !!! همه چراغا خاموشه جز اتاق کنفرانس ! چه درک بالایی دارن این پیروان ما .... منتظرن !! بریم که بیش از این معطلشون نکنیم !ساندرز با حالتی که کاملا نشان دهنده تاسفش بود ، بالهایش را به هم زد .ریگولس بلند شد تا به عنوان اولین کاندیدای رهبری ، در جایگاه کنفرانس بایستد . سرش را بالا گرفت و پشت میز ایستاد .- اهم اهم ... امتحان می کنیم . چرا رفتی ؟ چراااااااا ؟ من بی قراااااااارم ! به سر ، سودای آغووووش تو دارم ... صدا میاد ؟حضار همگی با تکان دادن سر ، موافقت خود را اعلام کردند .- خیله خب یارای سیاه پوش با چیز میز های قیمتی ! همو ...- برو سر جات بشین ریغولوث تسترال خورده !!! چطور جرئت کردی بر مسند بزرگان تکیه بزنی ؟ همه سر ها با چرخشی ۱۸۰ درجه و سرعتی بالغ بر ۵ کیلومتر بر ساعت ، به سمت راک وود برگشت .آگوستوس با تقه های پای چوبی اش ، به سمت تریبون رفت . - یاران من .... ده صندلی اول رو برای گارد ویژه من خالی کنید !مرگخوار های ارباب پندار به همدیگر نگاه کردند و همگی ده صندلی عقب نشینی کردند . جای آن هارا مشتی قابلمه ، پاتیل ، ساطور ، چاقو ، ملاقه و غیره گرفت .- خوبه ... حالا شروع می کنیم !هکتور محکم سرش را به میز کوباند . یادش آمد که چطور از طرف آرسینوس برای راک وود معجون ارباب شوندگی در قالب معجون تقویت قلب فرستاده بود . ولی برای حفظ سرش هم که شده ، نباید می گذاشت آرسینوس چیزی بفهمد ... وگرنه با منو مدیریتی اش .....



ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۲۳:۵۰:۴۴

آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۲۳:۲۹ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#67

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
خلاصه:

هکتور اشتباها معجون لردشوندگی به پارچ آب مرگخوارا اضافه کرده. هر کدوم از مرگخوارا فکر می کنن خودشون لرد هستن و این موضوع باعث بی نظمی شدیدی می شه.
هکتور تغییری نکرده و لرد سیاه هم بر عکس شده. تمایل زیادی به خدمت کردن به دیگران پیدا کرده.

____________________

اتاق جلسات خانه ریدل ها:

-شما هنوز درکتون اونقدر پایینه که نمی دونین اینجا قصر باکینگهامه....خیلی هم مرموزه. ربطی هم به خانه ریدل نداره.
-شما هم غیرتتون اونقدر نم کشیده که نمی دونین برای یک مرگخوار همه جا خانه ریدل هاست.
-آهان! مچتو گرفتم. اعتراف کردی که یه مرگخواری و ارباب نیستی. این منم که اربابم!

-دوستان...دوستان آروم باشین. ما برای حل این مشکل دور هم جمع شدیم. این هرج و مرج رو نمی بینین؟ آشفتگی رو حس نمی کنین؟

همه به هکتور زل زدند.
-نه! :no:

هکتور با کف دست بر پیشانی کوبید. چرا که این حس نکردگی در اثر معجون او بود.
-خب حالا حس نکنین. ولی وجود داره. همه شما می دونین که یک ارتش به یک فرمانده و ارباب احتیاج داره. و با وضع فعلی لرد سیاه...

در اتاق جلسات باز شد و لرد ولدمورت با سینی چای وارد اتاق شد.
-چاییا رسید...چاییا رسید! کی کیسه ای خواسته بود؟ چای سبز سفارش کدومتون بود؟ این نعلبکی داره رو بدین به حاجی تراورز...

هکتور به لرد اشاره کرد.
-وضعیت رو که می بینین. ایشون حداقل فعلا قادر به رهبری نیستند.

لرد سیاه با شنیدن کلمه رهبری سینی چای را به زمین انداخت.
-واارتش سیاها! من و رهبری؟ زبونتو گار بگیر...من برای خدمت آفریده شدم.منو چه به این حرفا. چرا ما رو حیرت زده می کنین؟ الان مجبورم دوباره سفارش بگیرم!

لرد سیاه دفترچه ای از جیب و قلمی از پشت گوشش برداشت و سرگرم گرفتن سفارش ها شد. هکتور به سخنرانیش ادامه داد.
-ما احتیاج به لرد داریم. ولی فقط یک لرد. و این لرد باید توسط هیئت داوری بسیار منصف و عادلی انتخاب بشه. آرسینوس جیگر! هکتور دگورث گرنجر! سیوروس اسنیپ! لینی وارنر و وندلین شگفت انگیز!

صدای فریاد تراورز به هوا بلند شد!
-چرا؟ من با اینا چه فرقی دارم؟

با دیدن شیء بسیار درخشان دکمه داری در دست نامبردگان، تراورز فورا متوجه شد که چه فرقی با این افراد دارد.
-اوه، اوه...منوی مقدس...بله بله...می فرمودین.

هکتور فرمود:
-هر مرگخواری که فکر می کنه توانایی ارباب شدن رو داره، باید بیاد درباره خودش حرف بزنه. تواناییشو ثابت کنه. استعداد هاشو نشون بده. این نکته رو هم ذکر کنم که اعضای هیئت داروان هم می تونن در رقابت شرکت کنن. در پایان یکی رو به عنوان لرد جدید انتخاب می کنیم.روشن شد؟




پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۹:۵۵ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#66

سیبل  تریلانیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۴۷ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۸:۱۷ یکشنبه ۶ تیر ۱۳۹۵
از برج شمالی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 150
آفلاین
-این شاخه ها برفراز خانه ریدل ریشه خواهد دوانید و برگ هایی خواهند داد سبزتر از آب روان!

-ول کن ای ملعون.اینا استخونای مبارک ماس.شاخه کدومه؟

سیبل ضایع شده. ولی به روی خودش نمیاره. با صدای بلند فریاد میکشه:
-میبینم! میبینم!

ایوان که به سختی استخوناشو از دست سیبل نجات داده لحنشو کمی ملایم میکنه: چی میبینی خواهر من؟ به ملاقه بگم بزنه تو سرت؟ چشاتو تو اون یکی سوژه درآوردیم چسبوندیم به دامبل. دیگه با این موضوع کنار بیا. نمیبینی!

سیبل دستاشو تو هوا تکون میده و جواب میده: میبینم! اتفاقا بیشتر از همیشه میبینم. شماها فکر کردین سیبل تریلانی بزرگ وابسته به یک جفت چشم مادیه؟ من باچشم درونم میبینم. الانم دارم درون شما رو میبینم.
ایوان که کلا چند پاره استخون بود و درون و بیرونش یکی بود نگران نشد. ولی بقیه سعی کردن با دستاشون جلوی دید سیبل رو بگیرن که اینم شدنی نبود. خوشبختانه سیبل خیلی زود از درون بینی خسته شد و سرشو رو به آسمون گرفت:
-ای اخاتر! ای کواکب...بچرخید و سرنوشت را رقم زنید که این را بر شما امر می کنم.

لینی وارنر که کم کم قیافش داشت شبیه آرم رزرو مرگخوارا می شد با تعجب می پرسه: این با کی داره حرف میزنه؟

سیبل می شنوه. سیبل چشم نداره! ولی گوش که داره.
-با ستارگان سخن می گویم یار وفادار بالدار من. لیدی تریلانی با ستارگان سخن می گوید که بتواند هر چه بهتر از قبل بر شما حکمرانی کند.

مرگخوارای ارباب نمای حاضر در صحنه به آسمون خیره میشن.
-الان که ستاره ای نیست.
-هست...ولی شما نمیبینید. ما به آنها امر می کنیم که به شکل حرف اس در بیایند که ما کیف کنیم.
-در نیومدن که...
-در اومدن...شما نمیبینین! این چه طرز رفتار با یک لیدیه؟ بگم شهاب سنگ بخوره تو سرتون؟ آینده همتونو تاریک میبینم.

ایوان روزیه اصرار میکنه: نمیبینی!
و سیبل اصرار میکنه: به کوری چشم تو یکی میبینم!


ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۲۰:۳۸:۳۱
ویرایش شده توسط سیبل تریلانی در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۳ ۲۰:۴۱:۰۱

آینده شما را سیاه میبینم...و سیاهی اوج زیباییست!


پاسخ به: باکینگهام پلیس(قلعه مرموز لندن)
پیام زده شده در: ۱۶:۳۲ جمعه ۲۳ مرداد ۱۳۹۴
#65

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
اندرون حیاط:

معجون‌های هکتور همیشه اثرات جالب و بعضا مخربی در پی داشتند که خود هکتور نیز از توجیه آن عاجز می‌ماند. اما سرگذشت دو معجونِ جنگجوی هکتور که به خورد دافنه و رز داده شدند چه بود؟ اثری که بر روی آن‌ها گذاشته شده بود این بود که دافنه بر روی سر دافنه، و رز روی شانه‌های رز سبز شده بود!

دافنه و رز که دقایقی پیش بر سر تصاحبِ گیاه‌های سبز شده بر روی سر و شانه‌ی دیگری، گیس و گیس‌کشی به راه انداخته بودند، با ویبره رفتن زمین زیرپایشان دست از گلاویز شدن برمی‌دارند.

- وای نه یاران خوبم اصلا ازین وضعیت راضی نیستن!

دافنه با نگرانی به سمت باغچه برگشته بود و سرگرم نوازش چند تن از یارانش بود! رز تنه‌ای به دافنه می‌زند و خودش در مقابل گیاهان باغچه می‌ایستد.
- نخیر اونا یاران منـ... وای این دیگه چیه؟

هردو با تعجب به خانه نگاه می‌کنند. سپس جلو آمده و به پنجره‌ی خانه می‌چسبند. حدسشان درست بود، این ویبره به خاطر هکتوری که دوان‌دوان به سویی می‌رفت ایجاد شده بود.

- ببینم این همونی نبود که باعث شد آبدارچی من بمیره؟... چی می‌گی؟ خودشه؟ نظر تو چیه؟... تو هم می‌گی همونه؟... چی نه تو مخالفی؟ می‌گی تقصیر رز بود؟

رز بدون توجه به دافنه که سرگرم سخن گفتن با دافنه‌های روییده شده بر روی سرش بود، برمی‌گردد و به گیاهانِ باغچه می‌نگرد.
- چی؟ هی دور شین ببینم.

رز با دیدن ملخ‌هایی که مشغول خوردن سبزیجات بودند فریاد زنان جلو می‌رود. اما پیش از اینکه به یارانش برسد، شخصی او را از حرکت بازمی‌دارد.

- یاران من نیاز دارن تا غذا بخورن. یک ارتش خوب نیاز به تغذیه‌ی سالم هم داره.

لینی این را می‌گوید و با آرامش بر روی تخته سنگی می‌نشیند و مشغول نظاره کردن یارانش که به هیچ گیاهی رحم نمی‌کردند می‌شود. پیش از آنکه رز بخواهد واکنشی نشان دهد، مورگانا همراه با تعداد زیادی گل در گلدان که به دنبالش در آسمان پرواز می‌کردند ظاهر می‌شود.
- کارتون عالی بود و به همین دلیل من به درخواستاتون جواب مثبت می‌دم و پژوهشگران بیشتری استخدام می‌کنم. خوش‌حال شدین نه؟

مورگانا در حین گفتن این حرف به سمت قسمتی از باغچه که از حملات ملخ‌ها در امان مانده بود حرکت می‌کند. تعدادی از گل‌های تازه و با طراوت آن را می‌چیند، درون گلدان می‌گذارد و از همان راهی که آمده بود برمی‌گردد.

رز:
لینی:
دافنه که تازه دست از سخن گفتن با دافنه‌های روی سرش برداشته بود:









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.