خلاصه:لرد کل ملت دنیای جادوگری رو به مهمونی دعوت کرده و حالا آرسینوس رو گذاشته مامور بازجویی ازشون ضمن اینکه جان پیچی دزدیده نشده و فقط میخوان آمار ملت رو در بیارن. اشخاصی که تا به حال بازجویی شدن: آستوریا گرین گرس - هلنا ریونکلاو- ریگولوس بلک- باروفیو- ایرما پینس-کنت الاف-فلورانسو- لادیسلاو زاموژسلی- کاربر مهمان- سیوروس اسنیپ- وینکی- آملیا سوزان بونز.
ادامه داستان:- بازجویی؟! شیب؟! بام؟!
آرسینوس به رودولف که در اتاق نیمه تاریک کاملا مشخص نبود نگاهی کرد.
- مگه تو رودولف نیستی؟
- نه من آدولفشونم!
- برو بیرون!
آرسینوس که عصبی شده بود، همچنان منتظر ایستاد تا رودولف با یگ لگد در اتاق را باز کند و ضمن ابراز علاقه به آملیا، وی را از اتاق خارج سازد. اما رودولف نیامد! آرسینوس رو به آملیا کرد و گفت:
- میشه لااقل بگید ساعت چنده؟
آملیا به آرسینوس نگاهی کرد و سپس آستین مچ راست خود را کمی بالا کشید و به ساعت طلایش نگاهی کرد.
- ساعت الان دقیقا دوازده و بیست و چهار دقیقه نیمه شبه.
- پس این رودولف کجاست؟
آرسینوس بدون کوچکترین نگاه دیگری به آملیا، در اتاق را باز کرد و خارج شد و نگاهش به دنبال رودولف اطراف را کاوید و دقیقا وی را در حال همراهی کردن دو ساحره دید. پس نعره زد:
- رودولفوس لسترنج! گلوم پاره شد انقدر نعره زدم! میفهمی؟ میفهمی؟ میفهمی؟ یکی از ساحره ها با اکراه نگاهی به نقاب خوفناک آرسینوس انداخت و گفت:
- این همون دیوونه زنجیریه که گفتی تازه از آسایشگاه روانی آزاد شده؟
رودولف با لبخندی بسیار جذاب (!) به ساحره نگاهی کرد و گفت:
- آره... خودشه... برم یکم خط خطیش کنم و بعدش بیام پیش شما! جایی نرید ها! کسی هم چپ نگاهتون کرد یا چیزی بهتون گفت بیاید سر وقت خودم تا دهنشو جاده خاکی کنم!
رودولف پس از آن با چهره ای با ابهت و در حالی که میکوشید با حرکت دستانش عضلات بازویش را به رخ آرسینوس بکشد به سمت وی رفت.
- چته باز تو؟ دو دیقه ولت کردم ها! شیطونه میگه با قمه بزنم نقاب و کله رو نصف کنم!
آرسینوس با آرامش همیشگی اش که اغلب هم روی اعصاب طرف مقابل بود، گفت:
- مرلین رو بردار بیار! از اون تا حالا بازجویی نکردم.
رودولف لبخند شیطانی ای بر لب زد... بازجویی از یک پیامبر میتوانست بسیار جالب باشد... ولی او باید ابتدا به ساحره ها ابراز علاقه میکرد و سپس میتوانست بیاید و پشت در گوش بایستد تا ببیند مرلین روی آرسینوس چه نفرینی پیاده میکند.
دو دقیقه و بیست ثانیه بعد:همچنان که آرسینوس با خستگی نشسته بود و به یک دیالوگ جدید برای جایگزینی دیالوگ قبلی اش فکر میکرد، ناگهان در اتاق با یک لگد محکم باز شد و رودولف در حالی که غرولند میکرد، مرلین را به داخل اتاق انداخت، اما همین که خواست از اتاق خارج شود آرسینوس گفت:
- بیست ثانیه تاخیر داشتی رودولف! چرا؟ معنیش چیه؟
- به نظرت ساده بود که وقتی مورگانا گرفته بودش زیر چک و لگد برش دارم بیارمش؟
آرسینوس:
همین که آرسینوس آماده شد تا جوابی بدهد رودولف با یک نگاه به قیافه مرلین از اتاق خارج شد و در را پشت سرش بست.
مرلین در کمال آرامش در اتاق حرکت زد، سپس یک صندلی بسیار زیبا و گران قیمت برای خود ظاهر کرد و روی آن نشست.
- خب... چه دلیلی داره که من اینجا هستم جناب...؟
- من رو یادت نیست یعنی؟
- به خودم قسم نه... من تا حالا کسی رو با همچین نقابی ندیدم!
-
-
آرسینوس متوجه شد که پیغمبر جماعت میتواند خیلی بدتر روی اعصاب هرکسی برود، پس اولین سوال را پرسید:
- نام، پیشه، قصد از دخول به مهمانی؟
- اینارو بیخیال... برامون جالبه بدونیم چرا قیافه ات رو در زیر ماسک این چنین کرده ای!
- مگه تو میتونی قیافه من رو از زیر ماسک ببینی؟!
- بله.... ما مرلین کبیر هستیم... ما سیاه ترین و خفن ترین پیغمبر هستیم!
- خب... نام و پیشه رو که از زیر زبونت کشیدم بیرون... قصدت از دخول به مهمانی حالا؟
- قصدمان از دخول به مهمانی؟
اوه... بله... متوجه شدیم... آمده بودیم مردم را به دین خود دعوت کنیم... یهو نمیدانیم چرا با مورگانا دعوایمان شد!
- خب همون... چرا دعواتون شد؟
- همانا کسانی که در دعواهای ملت دخالت میکنند از گناهکارانند! آیه 583 کتاب ماست. برو بیشتر کتاب مارو بخون بچه!
- واقعا ما داریم به کدام سو میریم؟!