هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۳:۰۹ سه شنبه ۸ دی ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
هری ناگهان در حالی به خود آمد که سر و نیمی از بدنش داخل دوش فرو رفته بود.
- عههه... ملت... گیر کردم!
- هوووم... یعنی الان تو گیر کردی؟
- آره دیگه. گیر کردم... بیاید فشارم بدید تو... یا بکشیدم بیرون!
- آه... هری... فرزند روشنایی... باز دوباره همه کیک های هاگرید رو خوردی؟
- نه پروفسور... من نِی قلیون شدم از گرسنگی... من بودم که شب ها میرفتم غذامو بین پرنده ها پخش میکردم.
- هری؟ فرزندم؟ غذای مالی رو میبردی میدادی پرنده ها؟
- اممم... چیزه... نه... منظورم اینه که میخواستم کار خوب انجام بدم... میدیدم اونا هم گرسنه ان... واسه همین!

ملت محفلی که از این همه فداکاری پسر برگزیده اشک در چشمانشان جمع شده بود، حتی یک لحظه هم به یاد رشته های موجود در سوپ که در واقع از بند کفش و ریش های پروفسور دامبلدور تشکیل شده بود، نیفتادند.

- آقا، اگر گریه و اشک ریزیتون تموم شد بیاید یه کمکی بکنید... من هنوز گیر کردم!

ملت محفلی جلو رفتند و شروع کردند به فشار دادن هری به داخل دوش.

- من گوشنمه!
- عه عه... هاگرید، پاشو بیا کمک... هری رو بندازیم توی دوش!
- من کیک میخوام... بعدش میام کمک!
- بیا کمک، بعدش کیک میدیم!
- قبوله!

بدین ترتیب، هاگرید برای وارد کردن پسر برگزیده به داخل دوش جلو رفت.

کمی آنطرف تر، خانه ریدل ها:

- خب... اینم از این... بریم استراحت کنیم... به شدت خسته شدیم همگی... خسته نباشیم!
- همه کارهارو من کردم که!
- وقتی یک فعالیت گروهی انجام میدیم همه اعضای گروه در انجام کار شریک هستن ایلین!
-

مرگخواران همگی در تایید آرسینوس سر تکان دادند و گفتند:
- بله بله... فعالیت فروهی بسیار فعالیت جالب و زیباییست.
- گروهی البته!
- همون فروهی دیگه!

- یاران عزیزمان... کار بسیار جالب و زیبایی براتون سراغ داریم!

گردن همه مرگخواران به طور همزمان مستقیم به سمت پنجره طبقه بالای خانه ریدل چرخید تا به سخنان اربابشان گوش فرا دهند.



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۰:۳۹ دوشنبه ۳۰ آذر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

به کمک مرلین لرد سیاه همه عناصره کره زمین رو در اختیار گرفته و به زبون همه موجودات مسلط شده. به آب و هوا و آتش و خاک دستور می ده و هدایتشون می کنه.ولی به دلیل نامعلومی از دست مرگخوارا عصبانیه و می خواد مجازاتشون کنه.
آب رو قطع می کنه و به مرگخوارا دستور حفر چاه می ده. مرگخوارا از زیر کار در می رن...تا این که آیلین شروع به کندن زمین می کنه و کلنگش به جسم سختی برخورد می کنه.

________________

به محض برخورد کلنگ آیلین به جسم سخت، و به گوش رسیدن صدای "دنگ" آب از همان محل فوران کرد! آیلین پیشانیش را که چندان هم عرق نکرده بود پاک کرد.
-بفرمایین. اینم از چاه...اینم از آب!

لرد سیاه که اصلا مایل نبود مرگخواران به این سرعت به آب دست پیدا کنند سریعا خودش را به محل رساند.
-چی داری می گی؟ با سه کلنگ کی ممکنه به آب برسه آخه؟ اینجا مشکلی وجود داره!

آیلین: چه مشکلی ارباب؟ آب خنک و گوارا در خدمت ما!


مایل ها دورتر...محفل ققنوس!


-یه مشکلی وجود داره آلبوس!
-بجز تو که حوله ای دور خودت پیچیدی و وقیحانه اومدی وسط آشپزخانه محفل؟

آرتوربه سر کف مالی شده اش اشاره کرد.
-آب قطع شد! و من اگه هر چه سریع تر این کفا رو نشورم همین سه چهار تار مو هم روی سرم نمی مونه...اونوقت ممکنه مالی دیگه ازم خوشش نیاد و طلاق بگیره ...و نسل محفل منقرض بشه. طاقتشو داری؟

آلبوس احساس خطر کرد. او به عنوان رهبر و مسئول این گروه وظایفی داشت. او باید مشکلات فرزندان و پدران روشنایی را حل می کرد. پس دست به کار شد!
-هری؟!

هری پاتر در حالی که یک جینی از ردایش آویزان شده بود از اتاقش خارج شد.
-چیه باز؟ اسمشو نبر برگشته؟ جام آتش دارین؟ سگ سه سرتون هار شده؟ باز قراره تو چه دردسری بندازین منو؟

دامبلدور حالت پدرانه ای به چهره اش داد.
-این حرفا چیه فرزند. آرتور در وضعیت وخیمی به سر می بره. و تو...به عنوان پسر برگزیده باید این مشکل روحل کنی.

هری عادت داشت! تا آن لحظه کدام مشکل را خود دامبلدور حل کرده بود؟

هری جینی را از ردایش جدا کرد.
-من این کارو می کنم پروفسور. فقط بهم بگین باید چیکار کنم.

دامبلدور به دوش حمام اشاره کرد.
-آب قطع شده...الان تو باید از این دوش بری تو...از لوله ها رد بشی. بری و بری و بری و ببینی مشکل از کجاست و چرا آب محفل نورانی ققنوس باید قطع شده باشه.

هری مصمم و جدی آماده اجرای ماموریت بود. با چشمانی اشکبار به دوستانش نگاه کرد و به داخل دوش شیرجه زد.




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴

آیلین پرنس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۲ دوشنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۴۲ جمعه ۲۴ اردیبهشت ۱۳۹۵
از (او) تا (او) با (او)...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 204
آفلاین
در همین حین سیلنسیو تو آلی از ناکجا اباد مستقیم امد به دهان کلیه ملت اعم از در حال اواز ها و پوکر فیس ها و ویبره ها و ریلکس ها برخورد کرد و به دنبال ان صدای لرد از بالاترین پنجره عمارت شنیده شد با این مضمون:
به نظر ناجینی خیلی گرسنه می اید یاران عزیزمان!
و کلیه ملت با شنیدن این سخن گوهربار کمر شکن سکوت اختیار کرده و با حالت پوکر فیسی چنین به یکدیگر خیره شدند.
اما لااقل از این جهت مورگانا و مرلین را شکر کردند که ریگلوس تامرز انفجار پیش نرفت وگرنه علاوه بر دیه و پرداخت خسارات وارده به حق المرگخواران میبایستی یک ضیافت مختصر شام را با پرنسس ناجینی میگذراندند و قطعا هیچکس خوش نداشت که چنین حالتی را تحمل کند.
در همین حین ایلین درحالی که موهای قهوه ای نه چندان صافش در پشت سرش و به همراه ردایش موج میزد،سوار برصاعقه سیاهش از ناکجا اباد ظاحر شده و محض انجام کار خیر و با فروتنی کلنگ را از ریگلوس گرفته و اولین ضربه را برزمین کوفت.
ـ تمومش کنید دیگه!واسه یه کار به این کوچیکی اینهمه ماجرا درست کردین! اخرش هم کراب رو فرستادین دیار مرلین.البته این باعث شد که به روح النگوی شکسته اش بپیونده.
ایلین اینرا گفت و سپس کلنگ را رها کرد.
ـ امممم...من باید برم به معجونم سر بزنم!بای بای!
ایلین اینرا گفت و با حالتی اینچنین سوار بر جارو شده و گاز را گرفت.
ـ قااااااااان!قااااااااااان!(افکت گاز دادن جارو)
اما در کمال تعجب جارو حرکتی نکرد.
ـ قااااااااااااااان قااااااااااااان!
ایلین از پوکر فیس به حالت در امده بود.جارو حرکتی نکرد.
ـ قااااااااااااااااااااااان!
و باز هم جارو حرکتی نکرد.
ـ دهه!این جارو چش شده باز؟!...
و چشم ایلین به پشت جارویش و ملت+ ارسینوس افتاد که جاروی اورا گرفته بودند و به کلنگ اشاره میکردند.
ـ این کلنگ دست خودتو میبوسه ایلین!
ـ جارومو ول کنین!وگرنه...
در همین لحظه ارسینوس با لبخند ملیحی از جیب کت و شلوارش منوی مدیریت را در اورده و باحالت تصنعی روی انرا فوت کرد.
و ایلین از انجایی که شخص بسیاااااار مسئولیت پذیری بود و دلش نمی امد ملتی را که اینهمه مدت چشم انتظار او بودند را برنجاند،با کمال وقار و متانت از جارو به پایین امده و کلنگ را از زمین برداشت.
ایلین کلنگ را بر زمین کوفت.
ایلین بار دیگر کلنگ را برزمین کوفت.
ایلین برای سومین بار کلنگ را برزمین کوفت.
که ناگهان کلنگ به جسم سفتی برخورد کرد...


eileen prince


آسایش دوگیتی،تفسیر این دو حرف است: بادوستان مروت،با دشمنان مدارا.


باسیلیسک سواران:باسیلیسک ها می ایند!


And if we should die tonight
Then we should all die together
Raise a glass of wine
... for the last time

Now I see fire
Inside the mountain
I see fire
Burning the trees
And I see fire
Hollowing souls
I see fire
Blood in the breeze
...And I hope that you remember me



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۳:۳۷ سه شنبه ۱۰ آذر ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
مرگخواران همگی روی زمین افتاده بودند. هیچ کس جرئت نزدیک شدن به این بی مغز کلنگ گردان را نداشت! ریگولوس همچنان کلنگ را دور سر خودش می چرخاند و ملت را از سخنرانی های گوهربار خود مستفیذ می کرد.
- و زمانی که پرمتوئوس با دلتا مزدوج شد فک های دریایی جنگ تروا رو راه انداختن تا مشتی باشد بر چشم چپ بی ناموسان. مرگ بر ممد یزید کافر!

بالاخره یکی از مرگخواران جرئت به خرج داد. نفس عمیق کشید. وصیت نامه اش را نوشت و امضا کرد. به یاد دوران جاهلیتش چند قطره اشک ریخت. پاترونوسی برای تمام عزیزان فرستاد. به خاطر طولانی شدن حرکاتش و تورم و حقوق نگرفتن از وزیر مملکت قرص های لاغری دکتر بروسلی را تبیلغ کرد و بالاخره سینه خیز و خیلی لاک پشت وار به ریگولس نزدیک شد.

مرگخوار مذکور با رعایت نکات ایمنی به ریگولس نزدیک شد و پاهای او را نگه داشت تا دیگر نچرخد. ریگولس چند بار پلک زد و به مرگخوار بی نوا نگاه کرد.
- ولی من خوب می دونم فردا تو پشتم می دویی چون نمی خندی، نمی فهمی، نمی رقصی!

ریگولس جفتک انداخت. ریگولس بالا پرید. ریگولس روی صورت مرگخوار فرود آمد. ریگولس نسبت نهفته اش با سرخپوستان آدمخوار آفریقای جنوبی را نشان داد. ریگولس شروع به رقص و پایکوبی کرد!
- امشو نمشه. کلنگ پر از خونه. امشو نمشه. :hungry1:


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۹:۰۴ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
-ملت باید خوابید روی زمین.

همزمان با این فریاد وینکی، مرگخواران به سمت زمین شیرجه زدند و سرهایشان را گرفتند. در این بین لودو بگمن به دلیل بیش از حد بزرگ بودن شکمش، به محض برخورد با زمین دوباره به هوا پرتاب شد و چند متر آن طرف تر فرود آمد.
سیورس منوی مدیریتش را از جیب بیرون کشید و با فشار یک دکمه، آرسینوس را ظاهر کرد.

-اون کراواتا قیمتشون... عه! اینجا کجاست؟ تصویر کوچک شده

-بمیری با اون معاون انتخاب کردنت. قیافتم اونجوری نکن.
-اولا که قیافم اینه خب! دوما که اینجا کجاست؟ من وسط جلسه با سران کشوری-لشکری بودم. تصویر کوچک شده


آرسینوس مثل اینکه چیزی تازه یادش آمده باشد، کراوات هایی که در دستش بود را بالا گرفت و خوب به آنها نگاه کرد. بعد سرش را عقب برد و فریاد بلندی سر داد:
-نــــــــــــه! پول اینا رو ندادم. حالا من چیکار کنم؟ بدبخت شدم! دزد شدم. وزیر مملکت دزده!

آرسینوس طاقت این را نداشت که دزد باشد! آرسینوس وزیر مردمی بود. آرسینوس رنک جن خووب را از وینکی گرفته بود. آرسینوس باید می رفت و می مُرد! آرسینوس لیاقت وزیر مردمی بودن نداشت. آرسینوس حتی لیاقت منوی مدیریت را هم نداشت.
پس ردایش را درید و ماسک و کراواتش را دور انداخت و به شیوه رقص آفریقایی به سمت کوه و در و دشت فرار کرد تا گیاهخوار بشود و با یک خرگوش ازدواج کند. البته با این حرکت، زوپسی ها یکی از اعضای تیم کوییدیچشان را از دست دادند. احتمالا سیوروس به حدی عصبانی میشد که میزد کل بازیکنان کوییدیچ را بلاک میکرد. بعد هم چون مرلین پیامبر و خفن بود از گور بر میخواست و به جنگ با اسنیپ می پرداخت. نتیجه اش هم این میشد که کل دنیای جادوگری به دو جبهه مرلین خورها و سیوروس خورها تقسیم میشد. قحطی بر جهان سایه می افکند و مردم هر روز می مُردند!

البته هنوز این اتفاق ها نیفتاده بود! مرگخواران فعلا باید راهی پیدا میکردند تا از شر موجود کلنگ گردانی به اسم ریگولوس خلاص شوند!

-در مکتب اگزیستالیسم ما والیبالیست هایی داریم که ملامینیسم دارن و همیشه با توپ والیبالشون به گوشه های پالپی سان استار نگاه میکنن. ملکه ی بریتانیا هم سه بار رنک کاموای ضد حریق رو به این والیبالیست ها دادن. زنده باد ارباب! زنده باد ملکه!


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۹ ۹:۳۵:۵۹
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۹ ۹:۳۷:۰۹


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۵:۲۹ یکشنبه ۲۹ شهریور ۱۳۹۴

ریگولوس بلکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۷ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۵۴ پنجشنبه ۱۳ تیر ۱۳۹۸
از یو ویش.
گروه:
کاربران عضو
پیام: 279
آفلاین
ریگولوس در حالیکه لبخند های جورج مایکل وار تحویل ملت میداد و نگاه های آلن دلون مانندش را با سخاوت به جامعه ی مرگخواران ارزانی داشته بود، کت و شلوار خیالی اش را تکاند و کلاهش را از سر برداشت-که البته کلاه را هم مدیون هنر های تجسمی ملت بود- و تعظیمی سیاستمدارانه تحویل داد. با پوزخندی از خود متشکر سلانه سلانه جلو آمد، و موهایش را با عشوه ای کاملا خرکی تاب داد. نگاهی پر از احساس به جماعت مرگخواران که مثل تسترال بوتاکس کرده به او نگاه میکردند انداخت، و دست هایش را از هم باز کرد تا جواب تشویق های پرشور و اشتیاق ملت را بدهد که برای ملاقات او احتمالا داشتند جان می سپردند.
_آه ای مردم... آه ای مردمان کشور عزیزم! به نام وزارت، برخیزید!

ملت:
ریگولوس:
_امروز، گرد هم آمده ایم تا در راستای دنیایی سبز و پایدار، چشم در چشم جهانیان دوخته زمین را فتح کنیم، با کشمش روپایی بزنیم و از کباب پز پلین استفاده کنیم.

نیم ساعت بعد

_آآآه ای مردم! ای ملت استوار من... ای که پرچم همیشه افراشته ی مملکت را با فوت نگه داشته اید و رود ها را سیراب کرده اید با-
_داداش منظورت الان اینه که ما باید بفهمیم تو چی میگی؟
_آه ای دخترم.. ای رودولف... چیه خب نور زد تو چشمم فک کردم دختری... ای جوان پرکار سرزمین! بنام نامی خلقت، پروردگار جهانیان و به نام عزم و اراده ی آدمی، بنام پرچم برافراشته ی کشور و بنام وزارت سحر و جادوی انگلستان، آره.
_
_بعنوان معاونت پر افتخار وزارت سحر و جادوی کبیر، ادامه ی کار را اعلام کرده از هرگونه حرکتی در این باب پشتیبانی مینمایم.

مرگخواران که پس از یک ساعت سخنرانی تازه متوجه شده بودند هدف ریگولوس از این حرکات احمقانه ای که جدیدا یاد گرفته بود چیست، و در دل به هشتاد مرحله جد و آباد آرسینوس لعنت میفرستادند با این معاون شیرین عقلش، تصمیم گرفتند برای حفر چاه به کس دیگری متوصل شوند و هر وقت نیاز به سخنرانی های پند آموز و متون سنگین داشتند سراغ ریگولوس بیایند. اما قضیه به همین سادگی حل نمیشد، مثل همیشه یک جای کار ایراد داشت... و مثل همیشه چهره ی ریگولوس در مرکز همان جای پر ایراد به چشم میخورد.

ریگولوس کلنگ را به دست گرفته بود و در حالیکه سخنرانی میکرد، با سرعت زیادی دور خودش می چرخید. و در واقع اگر واضح نیست، هیچگونه اهمیتی به پرت شدن کلنگ و یا پرت شدن خودش و ثابت ماندن کلنگ نمیداد.

_داداش چه غلطی داری میکنی دقیقا؟
_به نام خالق کشمش و روپایی، و با یاد خانم دوگوش که نام و یادش گرامی باد، حوزه ی کلنگ زنی را مشخص میکنم ای جوانک.
_حوزه کلنگ زنی؟
_بنام کشور عزیز و استوارم و با اجازه بزرگترا، بله.



تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۲۱:۳۷ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۴

آگوستوس راک وود old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۶ چهارشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۵ جمعه ۲۲ بهمن ۱۴۰۰
از زیر سایه ارباب .... ( سایشون جهان گستره خوو ...)
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 118
آفلاین
- اوا ؟! صدای النگوم بود که شکست !
کراب کلنگ را روی هوا ول کرد و روی زمین نشست و های های گریه به عرش سر داد!
در همین لحظه که کراب برای النگوی شسکته اش نوحه سرایی میکرد ، کلنگ بدبخت که همچنان روی هوا بود ، تکلیف خودش را نمی دانست ، پس تصمیم گرفت که بالاخره به جاذبه اجازه دهد که اورا بطرف خودش بکشد .
جاذبه نیز نامردی نکرد و مستقیم کلنگ را روی فرق کراب فرو آورد .
" بدین ترتیب ، چاه کندن ، اولین مرگخوار را از آن خود کرد !!! "

- خب ... این از مرحومه کراب ! نفر بعدی کیه ؟
سوروس چشمانش را تنگ کرده بود و همه را از نظر می گذراندیده می کرد !
در همیت لحظه بود که متوجه عدم حضور کسی شد ..
- راک وود کجاست ؟ این آشپز بی مسئولیت چلاغ با اون کلاغ بی مصرفش چرا اینجا نیستن ؟ بزنم با منوی مدیریت بفرستمشون جزابر بالاک ؟

مرگ خواران همیشه در صحنه چند قدمی بخاطر فریاد های گوش خراش اسنیپ عقب کشیدند . بیمارستان سنت مانگو بعد از وقوع این بلای طبیعی ، گزارش داده که تعداد افرادی که بخاطر خونریزی پرده گوش مراجعه کردند ، قابل شمارش نیست و تخت کم آمده !! وینکی ، جن خانگی خوب ، آرام از بین جمعیت ساحره و جادوگر راه خود را باز کرد و به سوروس رسید .
- من رفت سنگ و چوب پیدا کرد ! نیومد ، با مسلسل میارم ! با اون نیومد ، یه جوری میارم !
- برو فرزند تاریکی ! بیاریش من خودم بهت یه جفت مسلسل آخرین مدل مجهز به یکی دوتا مورد از منو مدیریت میدم !

همینطور که وینکی مسلسل کش در شفق برای یافتن آگ محو می شد ، سوروس باز هم بالای منبر رفت ...
- خب .. حالا تا این دوتا بیان ، آرسی ؟ بابا ؟ کلنگو بردار افتتاح کن !
آرسینوس بطرز واضحی اب دهانش را قورت داد .
- حالا نمیشه صبر کنیم آگو ...
بقیه صحبت آرسینوس در نگاه خشمگین اسنیپ در نطفه خفه شد ! اما ناگهان فکری به ذهنش رسید .
- اوخ ببین چی شد ! جلسه ام با سران کشوری - لشکری دیر شد ! من باید برم !
سپس با صدای پاقی در رفت !
سوروس که بدترین وضع ممکن به فیلان رفته بود ، با " اهم .. اهم " سعی کرد اوضاع را در دست بگیرد !
_ ریگولوس کـــــــــــــــــــــو ؟
اونه که باید افتتاح کنه !


ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۸ ۲۲:۲۴:۱۰
ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۸ ۲۲:۲۴:۱۰
ویرایش شده توسط آگوستوس راک وود در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۸ ۲۲:۲۴:۳۳

آخرين فرصت ماست ....




پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۳:۲۲ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۴

مرگخواران

رودولف لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۷ شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۰:۲۴ یکشنبه ۲۰ تیر ۱۴۰۰
از مودم مرگ من در زندگیست... چون رهم زین زندگی پایندگیست!
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
مرگخوار
پیام: 1272
آفلاین
حیاط خانه ریدل ها!

مرگخواران زیر نور مستقیم آفتاب ایستاده بودند...و فقط ایستاده بودند!هیچکس هیچ کاری نمیکرد و تنها به زل زد به هم اکتفا کرده بودند...بلاخره آرسینوس سکوت فضا را شکست و گفت:
_خب دست به کار بشین دیگه...همینجوری نگاه کنیم چاه ایجاد نمیشه...ولی نگران نباشین...در آخر درست میشه!
_خب خودت چرا دست به کار نمیشی؟!
_درست میگی...ولی من ممکنه کراوتم خاکی بشه...بعد از ظهر با سران کشوری و لشکری جلسه مهمی دارم...درست میشه...نگران نباشین...فقط به یه نفر با قدرت بدنی بالا نیاز داریم که بیاد و شروع کنه...کلنگ اول سخته...بعدش آسون میشه!

همین که کلمه "قدرت بدنی" بر زبان آرسینوس جاری شد،نگاه همه مرگخوارها به سمت رودولف برگشت...
_چی شده؟!
_تایید میکنم رودولف...درست میشه!
_چی رو تایید میکنی آرسینوس؟!من چیزی نگفتم!
_اشکال نداره...یه راهی پیدا میشه...الانم ورزشکارمون تویی...ماشالله هیکل...کلنگ اول رو تو بزن!

رودولف که به وضوح شوکه شده بود،ناگهان برای اینکه هیکلش را کوچکتر جلوه بدهد،قوز کرد و با لکنت گفت:
_من؟!من؟!من ورزشکار؟!بابا اینا چربیه...من سنی ازم گذشته...همه اش باده...با پودر و آمپول اینجوری شده...اصلا من کمرم درد میکنه!
_نگران نباش رودولف...کمرت هم درست میشه...ولی چرا کمرت درد میکنه؟!

رودولف سرخ شد...او به دنبال راهی بود تا از این موقعیت محرج خلاص شود...ولی نگاه پرسشگرانه ی مرگخوران که منتظر جواب بودند،به او فهماند که نمیتواند از پاسخ دادن به سوال آرسینوس طفره برود!
_خیله خب بابا...آره...کمرم درد میکنه..چشام کم سو شده...خب میگین چیکار کنم؟!بلاتریکس که نیست...سراغ هر ساحره باکمالتی هم که میرم یه جوری میپیچونه!
_چه ربطی به خاله بلا داره کمردردت؟!
_هیس...تو هنوز بچه ای دراکو...به رودولف نیگاه نکن...بد آموزی داره...ولی خب من فهمیدم چرا همیشه زود تموم میشه اون صاب...
_اهم...بیخیال سیو...بذار جمع کنیم بحث رو الان بلاکمون میکنن!درست میشه...من حرفای سیو رو تایید میکنم...ولی خب یکی باید داوطلب بشه بزنه کلنگ اول رو!
_من میزنم!

همه نگاه ها به سمت گوینده این جمله یعنی کراب برگشت!
کراب در حالی که سینه سپر کرده بود،دستانش را تفمالی کرد و کلنگ را از زمین برداشت...سپس آن را بالا برد و خواست که آن را محم در زمین فرو ببرد که تق!
_اوا!صدای النگوم بود که شکست!


ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۸ ۱۴:۰۱:۴۴
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۸ ۱۴:۰۴:۰۶
ویرایش شده توسط رودولف لسترنج در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۸ ۱۸:۴۹:۱۲



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۱۶:۱۴ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
- کی فلکه آب رو دستکاری کرده؟

فلش بک، در حمام:

سیوروس اسنیپ در حالی که برای اولین بار از کله اش دود خارج نمیشد، درون وان بزرگ و مجلل نشسته بود، هنوز آب را باز نکرده بود، اما مقدار شامپو هایی که داخل وان خالی کرده بود آنقدری زیاد بود که تمام وان را با کف های رنگارنگ پر کرده بود و حتی اردک پلاستیکی وی را نیز روی آب نگه داشته بود.
سیوروس در حالی که روغن از روی موهایش به درون وان میریخت با یک دستش اردک را نگه داشته بود و با آن بازی میکرد و در همان حال با دست دیگرش شامپو را روی سرش خالی میکرد. همچنان که به شدت کیف میکرد و شامپو های خانه ریدل را روی سرش خالی میکرد، شخصی به در کوبید.
- تمام نشد حمامت؟!
- نه!
- خب، منم میخوام برم حمام!
- تویی آرسینوس؟ حمام حالا میخوای بری چیکار؟ شما ها هر روز میرید حمام... من هر شیش ماه یکبار میرم، پس کاملا طبیعیه که بیشتر هم طول بکشه.
- بابا من فلفل تند خوردم... میخوام برم تو وان آب یخ، شاید خوب بشم.
- خوب نمیشی... برو مسواک بزن.

آرسینوس در حالی که میکوشید جلوی خود را بگیرد تا درب حمام را منفجر نکند، از آنجا دور شد.

سیوروس با آرامش تمام اردکش را کمی دیگر روی کف ها حرکت داد، سپس دستش را دراز کرد تا شیر آب را باز کند. شیر را چرخاند و چرخاند و آنگاه حقیقت همچون پتکی سهمگین بر سر چربش فرود آمد. پس با صدای بلند گفت:
- آب چرا باز نمیشه؟!

پایان فلش بک

لرد و مرگخواران همراه با آرسینوسی که همچنان کف از دهانش به اطراف میپاشید، سرشان را به طرف پله ها برگرداندند و سیوروس اسنیپی را دیدند که از سر تا پا غرق کف بود و البته جهت محکم کاری، یک عدد حوله سیاه، همراه با گلهای خاکستری را به خود گره زده بود و داشت از بالای سرش هم دود بلند میشد.
سیوروس که میخواست بنای داد و بیداد را بگذارد، با دیدن چهره لرد صدایش را فرو خورد و تنها گفت:
- من رو ببخشید سرورم بابت این افتضاح!
- اشکالی نداره سیو... سینوس هم به همچین وضعیت افتضاحی دچاره.

سیوروس سرخ شد، آرسینوس که البته نقاب داشت در زیر نقاب کبود شد!
همچنان که ملت مرگخوار میکوشیدند جلوی خنده شان را بگیرند، رودولف در حالی که یک پیشبند بسته بود و دستکش های مخصوص شستن ظرف هارا بر دست داشت، از آشپزخانه خارج شد.
- بلاتریکس؟! تو زدی لوله رو ترکوندی این طرف آب نمیاد؟

رودولف ناگهان نگاه دقیق تری به اطراف انداخت، ناگهان ملت مرگخوار و لرد را دید، رودولف خجالت زده شد. رودولف برای اولین بار ترور شخصیتی شد. رودولف با سرعت نور درون آشپزخانه پناه برد تا سر و وضعش را درست کند و از حالت زن ذلیلی خارج شود.
همین که رودولف ناپدید شد صدای شلیک خنده مرگخواران و خود لرد به گوش رسید. لرد که البته بسیار با متانت میخندید به سرعت خنده اش را قطع کرد و گفت:
- خب... حالا که آب نداریم، مایلیم ازتون بخوایم که برای اینکه کمی قدرت بدنیتون زیاد بشه برید چاه بکنید، بدون استفاده از جادو.

ملت مرگخوار:

- منتظر چی هستید پس؟

ملت مرگخوار نا پدید شدند و لرد سیاه لبخندی زد... خیالش کاملا راحت بود که مرگخواران هیچ آبی در زیر زمین پیدا نخواهند کرد!



پاسخ به: افسانه لرد ولدمورت
پیام زده شده در: ۰:۵۸ یکشنبه ۸ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۹:۱۴:۰۸
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6952
آفلاین
خلاصه:

به کمک مرلین لرد سیاه همه عناصره کره زمین رو در اختیار گرفته و به زبون همه موجودات مسلط شده. به آب و هوا و آتش و خاک دستور می ده و هدایتشون می کنه.ولی به دلیل نامعلومی از دست مرگخوارا عصبانیه و می خواد مجازاتشون کنه.

__________________

طولی نکشید که لرد سیاه دست از لبخند زدن برداشت.
-حالا موقع یک حرکت اساسیه!

به محض گفتن این جمله باران بند آمد...ولی تنها چیزی که قطع شده بود باران نبود.

-ارواو...ویتتیانهنئب ئبتنبموتهپپپپپوپویی!

آملیا با عجله به طرف آرسینوس رفت.
-چی داری می گی جیگر؟ این چه طرز حرف زدن با اربابه؟

آملیا خیلی زود متوجه جالت غیر عادی آرسینوس شد. در حالی که چشمانش از وحشت گرد شده بودند چند قدم به عقب برداشت.
-ارباب...مواظب باشین. هاری گرفته!

لرد سیاه به آرسینوس نگاه کرد. چشمانش سرخ شده بود و دهانش کف کرده بود. به همین دلیل بود که کلماتش نامفهوم شده بودند. ولی بینی نداشته لرد سیاه بسیار حساس بود.
-بوی نعناع می ده...شلوغش نکن آملیا! این خمیر دندونه! این سینوس داشته مسواک می زده. الانم احتمالا می خواد بگه آب قطع شده. نه سینوس؟

وزیر سحرو جادو سرش را به نشانه تایید تکان داد و با این تکان مقداری از کف های دهانش به اطراف پاشیده شد. ولی از آنجا که کف هم از دیدن لرد سیاه وحشت کرده بود ردای لرد کاملا تمیز باقی ماند.
لرد سیاه به سختی جلوی لبخندش را گرفت.
-هوووم...طاهرا دسترسیمون به آب قطع شده...بارونم که بند اومده و ما فکر نمی کنیم به این زودی بباره. سیوروس کجاست؟

-حمام ارباب! بعد از شیش ماه به سختی راضیش کردیم بره حموم...الانم که اینجوری شد! فکر کنم اون تو داره دود می کنه.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.