هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۲۸:۲۵
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 704
آفلاین
جلسه اول تاریخ جادوگری


دانش آموزان پشت در بسته اتاق تدریس مرلین ایستاده بودند و نمیدانستند که استادشان باز کجاست! البته اگر از دانش آموزان قدیمی خبر میگرفتند، می دانستند که عادت مرلین، تاخیر در کلاس است. و البته مرلین عادت های بسیار دیگری نیز داشت.

- پس این استاد کجاست؟!
- چرا دیر کرده؟
- کلا عادتشه! همیشه وقتی از وقت کلاس میگذره، میاد!
- از کجا میدونی؟
- سومین بارمه این درس رو باهاش برمیدارم! وقتی شما هم دو بار افتادین و بار سوم بر داشتین، دیگه اخلاقش دستتون میاد.
- یعنی در این حد؟
- کل مدرسه از دستش شاکی ان! اصلا دستش به نمره دادن نمیره!

- در مورد ما حرف میزدید؟

- س... س... سلام استاد

مرلین با لبخند، دستش را بر روی شانه پیر دانش آموز کلاسش گذاشت. همزمان با این کار، صدایی درون سر دانش آموز مذکور پیچید:
- برای بار چهارم هم آماده باش پسرم.
-
- خیلی خب، بفرمایید داخل کلاس.

مرلین در اتاقش را باز کرد و به سمت صندلی خودش رفت. دانش آموزان نیز پشت سر وی وارد کلاس شدند و هر یک در یکی از صندلی ها نشستند و کاغذ پوستی و قلم پر خود را در آوردند. کلاس پر بود از دانش آموزان سال اولی و تازه واردی که هیچ کدام از اخلاق استاد تاریخ جادوگری اطلاعی نداشتند. هیچ کس بجز آن دانش آموزی که قرار بود سال دیگر نیز در معیت مرلین کبیر، این درس را بگذراند.
مرلین روی صندلی خودش نشست و گفت:
- موضوع جلسه اول ما، حضور جادوگران در دربار پادشاهان است. از قدیم الایام، بعد از اینکه حضور جادوگران در جوامع انسانی تثبیت شد و توانستند در بین انسان ها زندگی کنند، بعضی از جادوگران با نفوذ در دربار پادشاهان، سعی در بهبود وضعیت جادوگران داشتند. این جادوگران در کنار حفاظت از هم قطاران خود، در جنگ ها و مسائل مهم دیگری نیز به پادشاهان مشورت می رساندند.

مرلین از صندلی خود بلند شد و جلوی کلاس شروع به قدم زدن کرد و گفت:
- بعضی از جادوگرانی که می توانستند ذهن خوانی و کنترل ذهن داشته باشند، میتوانستند با کنترل پادشاه، به تمام اهداف مورد نظر خود برسند. همچنین بعضی از جادوگران مستقیما به عنوان پادشاه انتخاب می شدند، دوران حکومت این دو گروه همواره به کام جادوگران مخفی شده در بین جمعیت انسان ها بود.

مرلین ادامه داد:
- ما، بزرگترین نمونه جادوگرانی هستیم که در دربار پادشاهان بوده. ما در کنار شاه آرتور دوران بسیار خوشی داشتیم و عشق و حال فراوانی میکردیم و هر جنگی که می رفتیم، با خوشی و شادی می بردیم و می آمدیم. حتی آن مورگانا نیز بعد از اغفال آرتور و به دنیا آوردن مردرد، نتوانست جلوی ما را بگیرد و باز پیروز شدیم! خلاصه که بسیار دوران خفنزی داشتیم.

مرلین تکانی به چوبدستی خود داد و تکالیف بر روی تخته سیاه نوشته شدند:
1. مرلین که بود و چه کرد؟ ( هرگونه اطلاعات قابل جمع آوری. حداقل 5 سطر. از ویکی پدیا فارسی کپی نشود! در صورت کپی شدن از ویکی پدیا فارسی هیچ نمره ای تعلق نمیگیرد.) 10 نمره
2. یک فضاسازی از حضور یک جادوگر با تجربه و با قدرت جادویی بالا در میدان جنگ و تاثیر وی در آن جنگ را بنویسید. 10 نمره
3. یک نمونه دیگر از جادوگرانی که در کنار پادشاهان بودند را با توضیح مختصر در مورد آنها، بنویسید. ( انتخاب از کل دنیای فانتزی، از هر کتاب و فیلم و سریال و تاریخ واقعی و ...) 5 نمره
4. آن دانش آموز که سومین سال حضورش در کلاس مرلین را میگذراند، که بود؟ چرا؟ 2 نمره
5. موضوعات پیشنهادی خود را برای این دوره از کلاس های تاریخ جادوگری بنویسید. 3 نمره
6. ( برای دانش آموزان رسمی) تریس مریگولد که بود؟ 5 نمره


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۵/۴/۱۷ ۲۳:۳۲:۳۱



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۵:۵۰ چهارشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۲۸:۲۵
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 704
آفلاین
نمرات جلسه چهارم ( آخر) تاریخ جادوگری:

گریفیندور:

جینی ویزلی:
15 + 4 + 4 = 23
استفاده شما از حوریان بسیار جذاب بود؛ فقط حیف شد که دیر به این موضوع اشاره کردید.

برایان دامبلدور:
15 + 4 + 3 = 22
خاطره زیبایی بود. بسیار دوست داشتیم.


هافل پاف:

رز زلز:
20 + 3 + 4 = 27
بعد از خوندن دلایل شما و ارسال این پست، سریعا به عالم بالا برگشتیم! نمیدونستیم اینطور امکاناتی هم موجوده.


ریونکلاو:

لینی وارنر:
20 + 5 + 5 = 30
ما هیچوقت از خواندن پست های شما سیر نمی شویم. ممنونیم که بودید. ویزای دائمی عالم بالا را برایتان می فرستیم؛ باشد که خوشتان بیاید.




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۱:۵۴ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴

برایان دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۴۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
از دره گودریک
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
1- اردوي يك روزه در بارگاه ملكوتي برگزار شده و شما در آن شركت كرده ايد.خاطرات اين روز را تعريف كنيد. (به صورت رول) (20 امتياز)

برایان دامبلدور، پیر ترین دانش آموز هاگوارتز، روی کاناپه قرمز رنگ مقابل شومینه گریفندور نشسته بود و مشغول نوشتن گزارش اردو بارگاه ملکوتی بود.
هر چند دقیقه یک بار یکی از دانش آموزان هاگوارتز به صورت تمسخر آمیز به برایان خیره میشد و البته برایان هم طوری از پشت شیشه عینکش، نگاه آن ها را پاسخ می داد که نه تنها لبخند را بر لبانشان می خشکاند، بلکه سریع هم آنها را فراری می داد! سپس دوباره شروع به نوشتن کرد:

فضای بارگاه، بسیار زیبا بود.به طوری که از دیدن آن سیر نمی شدید.همین که من وارد شدم حوریان و ملائکه بسیار شاد و خوشحال شدند و به افتخار من همگی کف می زدند!باورتان میشود؟!
ملائک تاجی از گل را به دور گردن من آویختند و من از بین صحبت های آن ها متوجه چیزی شدم:

-آخ جون بالاخره اومد!
-دیگه زمانش بود، خیلی وقت بود که منتظر بودیم...
-سه قرن...
-خیلی خیلی خوش اومد...
-سه قرن...
-کاش هفته دیگه میومد، آخه این جمعه نوبت من بود که آواز شاید این جمعه بیاید، آلبوس، شاید رو بخونم!
-سه قرن...!
-تو هم بس کن دیگه...هی سه قرن سه قرن!

بله؛ همانطور که متوجه شدید،آن ها من را با نوه ام آلبوس اشتباه گرفتند.و من هم از رفتار آنها خشمگین بودم؛ بنابراین فریاد زدم:

-خفه شین... :vay: من که آلبوس نیستم! برایانم پدر بزرگ آلبوس، ما خیلی شبیه هم هستیم و ما رو باید از رنگ چشمامون تشخیص بدین!چشم آلبوس آبیه،مال من سیاهه...راستی یک چیزی داشت یادم می رفت، اگر نام خانوادگی شما، دامبلدور باشد، بیشتر از پنج قرن زندگی خواهید کرد.پس الکی منتظر آلبوس نباشین!منم تفریحی اومدم تا بعدا بتونم تکالیف مرلینو بنویسم!

ملائک: :

و به غیر از این اتفاق دیگه ایی برام نیفتاد. فقط یک کم اونجا قدم زدم و دوباره به عالم پایین برگشتم.







2 - ریگولوس چه خوابی میدید؟ ( غیر رول) ( 5 امتیاز)

دقیقا متوجه نشدم ولی ظاهرا صحبت از انگور و موسیقی و... این جور چیزا بود...بعد فکر کنم ریگلوس یک چیزایی راجع به کیک گفت و بعد هاگرید اومد و...فک کنم دعواشون شد.
بعد ظاهرا صحنه خواب عوض شد چون ریگولوس لحنش عوض شد...جویده جویده یک چیزایی گفت، بعد لبخند زد...و یک حرکتایی انجام داد که اینجا قابل عرض نیست!منم که خیلی کنجکاو...چوبدستی مو درآوردم تا وارد خوابش بشم
ولی با این شکلک روبرو شدم!







3 - اگر به جای مرلین بودید، انتخاب میکردید که ساکن عالم بالا باشید یا عالم روی زمین؟ چرا؟ ( دلایل جذاب نمرات بیشتری میگیرند!) ( 5 امتیاز)



معلومه عالم بالا!کی دلش می خواد جایی باشه که توش نه از دین و ایمون خبریه و نه از حروم و حلال!و جایی که اعتقاد به خدا لحظه به لحظه کمتر و کمتر میشه!

نمی دونم چرا مرلین تصمیم گرفته اینجا بمونه!


آخرین دشمنی که نابود می شود؛ مرگ است.



تصویر کوچک شده

کاراگاه برایان دامبلدور


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۹:۳۷ سه شنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۴

ریونکلاو، مرگخواران

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
دیروز ۲۱:۰۸:۲۵
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
مرگخوار
ناظر انجمن
ایفای نقش
ریونکلاو
کاربران عضو
گردانندگان سایت
پیام: 5462
آفلاین
ارشد ریونکلاو

1.
- چرا اینقد بپر بپر می‌کنی بچه؟ بشین سرجات تا زمین زیر پامون فرو نریخته و عالم بالا با پایین یکی نشده!

ملتِ دانش‌آموز با چشمانی گشاد شده به حوریِ عصبانی که سر یکی از دانش‌آموزان سال اولی داد می‌زد چشم می‌دوزند. مگر حوری نیز عصبانی می‌شد؟ مگر حوری نیز دعوا می‌کرد؟ مگر حوری نیز فریاد می‌زد؟ مگر حوری نیز...

پیش از آنکه بیش از این از ابهت حوری‌های عالم بالا کاسته شود، حوری چنان نگاه خیره‌(و ناگفته نماند دلربایانه‌ای) به تک تک حضار می‌کند که همگی فراموش می‌کنند اصلا به چه فکر می‌کردند! در عوض با قدم‌هایی رام شده پشت سر حوری به حرکت در می‌آیند.

از کنار ابرهای قلمبه‌ی پنبه‌مانندی که به سقف آسمان چسبیده بود عبور می‌کنند و اینبار وارد جایی می‌شوند که بی‌شباهت به سالن‌های سینمای دنیای مشنگ‌ها نبود. لینی همراه دیگران جایی برای نشستن می‌یابد و کنجکاوانه به صفحه‌ی مشکی رو به رویش خیره می‌شود.

همانطور که حوری در مورد کارکرد صفحه‌ی پیش رویشان توضیح می‌داد، دانش‌آموزان بیشتر به جلو خم می‌شدند تا صفحه را بهتر ببینند. برایشان باورِ دیدنِ هرآنچه در هر کجا و در هر زمانی در دنیای جادویی رخ می‌داد دشوار و صد البته فوق‌العاده بود.

ناگهان شمع‌ها خاموش شده و تصاویری بر روی پرده به حرکت در می‌آید. دانش‌آموزان شوکه شده از ترس در صندلی‌هایشان فرو می‌روند. تا به حال عکسی بدین طولانی‌ای ندیده بودند. چقدر شخص درون تصویر آشنا بود! شخص درون تصویر (که البته در اصل فیلم بود ولی تصورات جادوگران و ساحرگان فیلم ندیده است دیگر!) ابتدا نگاهی به اطراف می‌اندازد و سپس بعد از اطمینان ازینکه کسی در اطرافش نیست، دستش را تا جای ممکن درون بینی‌اش فرو برده و محتوای آن را با دقت تمام خالی کرده و بینی‌اش را از هرگونه ماده‌ی اضافی‌ای خالی می‌کند. :|

ملت هرچه بیشتر می‌نگرند، بیشتر حس می‌کنند شخص مشاهده شده آشناست تا جایی که نگاه تمامی حضار به سمت یکی از دانش‌آموزانی که نیمی از بدنش از خجالت آب شده بود برمی‌گردد. دانش‌آموز مذکور که همان شخص درون تصویر بود و دیگر تحمل این بی‌آبرویی را نداشت، جامه‌ها دریده و نعره‌زنان سر به بیابان می‌گذارد. اما از آنجایی که عالم بالا بیابان ندارد سقوط کرده و بدن تکه‌تکه‌شده‌اش به عالم پایین می‌رسد!

حوری چشم‌غره‌ای نثار کاتب وحی‌ای که مسئول تنظیم فیلم بود می‌کند. کاتب وحی شانه‌هایش را بالا می‌اندازد.
- چیه خب؟ من ثبت اعمال می‌کنم! اینم یه عمل زشت بود.
(درسته که کاتبان وحی آیات مرلین رو می‌نویسن، اما تو تصورات لینی ثبت‌کننده‌ی اعمال هم هستن. )

سپس دفتر دستک‌هایش را زیر بغل می‌زند و از آنجا خارج می‌شود. حوری لبخندی رو به حضارِ به این شکل O_o در آمده می‌زند.
- دیگه توضیحات بسه، فکر می‌کنم وقتش رسیده خودتون به گشت و گذار تو عالم بالا بپردازیـ...

قبل از آنکه حرفش کامل شود صندلی‌ها با صدای پقی به حالت اولیه برگشته و سالن عاری از هرگونه دانش‌آموزی می‌شود. البته عده‌ای جادوگر ماندن را به رفتن ترجیح داده و آویزانِ حوری‌های حاضر در آنجا می‌شوند.

لینی بی‌توجه به رودولفی که دوان‌دوان در جهت مخالفش می‌دوید تا به حوری‌ برسد شروع به حرکت در راهروهای عالم بالا می‌کند. یعنی کجا می‌توانست تندیس زیبایش را پیدا کند؟

لینی از کنار جامی که مطمئن بود موقع ورود به عالم بالا در آنجا قرار داشت عبور می‌کند و حتی به جیب‌های ریگولوس که سایزشان بزرگ‌تر از قبل شده بود نیز محل نمی‌دهد و فقط کنجکاوانه تندیس‌ها را یکی پس از دیگری رد می‌کند. برخی از آن‌‌ها با پارچه‌ای پوشانده شده بودند و لینی خیلی ریلکس پارچه‌ها را کنار می‌زد تا محتوای زیرینش را ببیند.

آن روز عالم بالا در آشفتگی عظیمی فرو رفته بود. حوری‌ها دوان‌دوان از این‌سو به آن‌سو می‌رفتند تا دانش‌آموزانِ خاطی را رام کنند. قاصدان نیز در نقش چغلی‌کننده در گزارش دادن هیچ امری کوتاهی نمی‌کردند. اما کاتبان وحی با آسودگی پا بر روی پا انداخته بودند و مرتب چیزی را یادداشت می‌کردند. آن‌ها اصلا وارد عمل نمی‌شدند و جنبشی از خود نشان نمی‌دادند. فقط می‌نوشتنـ...
- هی! ما برای نوشتن آرامش می‌خوایم.

کاتب وحی با صدای بلند این را رو به لینی که فریادی از سر ذوق کشیده بود می‌گوید. لینی توجهی به کاتب وحی شماره شونصدی که با آن مواجه شده بود نمی‌کند و فقط با اشتیاق به صحنه‌ی رو به رویش زل می‌زند. بالاخره توانسته بود تندیسش را بیابد. چه پیکسی با کمالاتی! چقدر زیبا و پرشکوه بود! درست مثل خودش! () تندیس همچون طلا برق می‌زد و چشم هر بیننده‌ای را به خود خیره می‌کرد.

پس از ساعت‌ها زل زدن به تندیس و فول آو انرژی شدن، بالاخره زمان فراغ(فراق؟) فرا می‌رسد و لینی بعد از گرفتن چندین عکس با تندیسش، لبخندزنان از تندیس خداحافظی می‌کند تا به بقیه بپیوندد. پشت سر او ریگولوس دور از چشم همه تندیس را درون کیسه‌ای انداخته و پاورچین پاورچین خودش را میان جمعیت جا می‌دهد.

2.
خواب می‌دید تندیس طلاکوب‌شده‌ی pix, the builder رو در آغوش کشیده و بدون اینکه کسی بفهمه داره از عالم بالا خارجش می‌کنه.
چیه خب دزده! دستش کجه! انتظار داشتین از چه چیز دیگه‌ای اینقد لذت ببره؟ فروش این تندیس هر دزدی رو تا آخر عمرش از دزدی مجدد بی‌نیاز می‌کنه.
تندیسمو برد. پروفسور این بود آرمان‌های مرلین کبیر؟ این بود؟

3.
عالمِ بالا! زیرا که حداقل از دور همانند بخور بخواب است.
یک اشاره‌ی مرلین کافیست تا هزاران حوری گرد او جمع آیند و یکی موهایش را کوتاه کند و دیگری پایش را ماساژ دهد و آخری غذا درون دهانش قرار دهد.
خیر! این‌ها تنها بخشی از کارهایی‌ است که مرلین انجام می‌دهد! آن هم در اوقات فراغت اندکش! عالم بالا نیز بپر بپر دارد! هزار کار و بدو بدو دارد!

ولی خب شنیدم اون بالا یه مانیتورایی هست که اهالی عالم بالا جلوش می‌شینن و انگار که فیلم‌سینمایی براشون گذاشتن به تماشای اعمال جادوگران و ساحرگان و فشفشگان می‌نشینن! تازه شنیدم پاپ‌کورنم... آخ!
چیزه خب اینطوری درسته که تو عالم پایین(!) نیستی، ولی انگار هستی! وقتی هرجاشو بخوای بتونی تماشا کنی، دیگه چی کم از حضور دَرِش داری؟ پس بهتره همون بالا باشی انگار که هردوجا هستی!

با این وجود انتخاب هرکسی عالم بالاست. اصلا اسمش هم شیک است لعنتی!

ای کلک. با یه تیر دو تا نشون می‌زنه.


ویرایش شده توسط لینی وارنر در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۰ ۲۰:۱۷:۴۰

🙋‍♀️ فقط اربـاااااااب! 🙋‍♀️

فقط بلده بشینه یه جا، بدون این‌که بدونه چرا!
تصویر کوچک شده




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۲:۵۵ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
1 - اردوی یک روزه ای در بارگاه ملکوتی برگزار شده و شما در آن شرکت کرده اید. خاطره این روز را تعریف کنید. ( به صورت رول) ( 20 امتیاز)

در اولین روز سال نو، و در ماه زیبای ژانویه، هنگامی که زمین پوشیده از برف بود و آسمان ابری بود، در زمانی که درختان در آخرین مرحله ی خوابشان بودند؛ اردویی به مناسبت کریسمس در بارگاه ملکوتی برگزار می شد.

از بی شمار افرادی که به این اردو می رفتند، خانواده ی زلر با دختر کوچک ده ساله یشان رز بودند. رز ویبره زنان ساعت پنج صبح چمدان به دست با لباس های گرم و نرم به اتاق خواب مادر پدرش رفت و اعلام کرد:
- صبح شده! باید بریم اردو!

مادرش بلند شد و به ساعت نگاه کرد و تا ساعت پنج صبح را دید با صدای خواب آلود به رز گفت:
- ساعت هشت باید بریم بارگاه! برو بخواب!
و بدون توجه به جیغ و داد رز، کنار همسرش که صدای خر و پفش به بارگاه می رسید، خوابید.


رز از اتاق بیرون آمد و روی پله های دم اتاق خواب نشست. این هم از پدر و مادرش! آخر او که نمی توانست سه ساعت صبر کند تا پدرش بیدار شود و به اردو بروند! تازه دیروز که پدرش از مادرش پرسید اردو چه ساعتی هست، مادرش جواب داده بود:
- از ساعت 3 ی صبح شروع می شه..

رز از روی پله ها بلند شد و روی زمین، رو به روی ساعت بزرگ و قدیمی خانه نشست. ساعت هم قد خودش بود و مادرش همیشه از اینکه ساعت قدیمی به دکوراسیون خانه نمی آید گله می کرد، ولی پدرش آن را یادگار پدر مرحومش می دانست و نمی گذاشت ساعت به انباری برود.

عقربه های ساعت مانند پیرمردانی که نای نفس کشیدن ندارند حرکت می کردند و پاندول بزرگ و نقره ایی به راست و چی می رفت. باهر حرکت پاندول رز بی حوصله تر می شد. همین جور که مشغول شماردن ثانیه ها بود فکر کرد چقدر خوب بود اگر الان در بارگاه بود؟

حتی تصورش هم خوش آیند بود! اگر آنجا بود اول از همه به سراغ شکلات ها می رفت...چه طعمی خواهند داشت! شکمش با فکر کردن به شکلات مالش رفت. می توانست از کتابخانه ی بزرگ بارگاه ملکوتی استفاده کند! می توانست...ولی حیف که نمی شد و باید سه ساعت دیگر صبر می کرد.مطمئن بود تا آن زمان شکلات ها تمام شده است!

چرا نمی شد بدون پدر و مادرش برود؟ تنها...راحت!...همین بود! باید خودش می رفت و قبل از ساعت هشت باز می گشت! لازم نبود پدر و مادرش راجب سفر تکی از چیزی بدانند، این یکی از اسرارش بود!

رز با همان فرمتی که به اتاقپدر و مادرش رفته بود، از خانه خارج شد و چوب دستی اش را به جلو گرفت. در دو ثانیه ی بعد پسرِ پدرِ ارنی، که رانندگی اش دسته کم در حد ارنی افتضاح بود، با یک دور صد و هشتاد درجه رو به روی رز ایستاد و جاستین شانپلیک...شاپلیک...جاستین_پسر همانی که هری را این طرف و آن طرف می برد!_ نطقی همانند استن کرد و با چمدان رز به درون اتوبوس شوالیه رفتند.

خوش بختانه در ساعت پنج صبح اتوبوس خلوت بود و زمان زیادی طول نکشید که رز به دروازه ی عالم بالا رسید و ویبره زنان از دروازه وارد شد.

رز هیچ وقت فکر نمی کرد عالم بالا اینقدر زیبا باشد! به سرعت دوربینش را در آورد و از بارگاه عکس گرفت. از درختان کاج و سرو که برف روی آن ها نشسته بود و واقعا مانند لباس های عروس شده بودند،از چنار هایی دور تا دور بارگاه را پر کرده بودند انگار که نرده های بلند بارگاه بودند.

از درختان که در باغچه های بزرگ و کوچک به شکل خاصی کاشته شده بودند. برای مثال در یکی از باغچه ها جوری کاشته شده بودند که اسم مورگانا را تشکیل دهند. رو به روی این باغچه، باغچه ی دیگری بود که نام مرلین را نشان می داد.

رز همچنان دوربین به دست و با فک افتاده پیشروی می کرد و بارگاه را تحسین می کرد. او جلوی زنان طلاییِ نوازنده در جایگاه مخصوصشان، در وسط باغ، ساز به دست ایستاده بودند و موسیقی مست کننده ای برای بازدید کنندگان می زدند، ایستاد و محو موسیقی زیبای چهار زن شد. تا به حال آهنگی به این زیبایی نشنیده بود. دوست داشت تا صبح به صدای دلنشینشان گوش کند.

چند دقیقه بعد حوری بهشتی زیبایی در حالی که لبخندی بر عشوه می زد، سینی قهوه ی داغ را به رز تعارف کرد. رز لیوان را برداشت ولی آنقدر غرق در صورت بی نقص حوری بود که همه ی آن را روی پایش ریخت. حوری با خنده ای دلبرانه لیوان دیگری به رز داد و رفت و او را در شک باقی گذاشت.

همان طور که رز گیج بود، زنان دست از خواندن کشیدند و یکی از آن ها اعلام کرد:
- مهمانان عزیز بارگاه ملکوتی! با سانس دوم برنامه ی ما در بیست دقیقه ی دیگر، ساعت هشت به وقت لندن همراه باشید!

ناگهان رز ویبره زد و جیغ کشید:
- وای بازم مدرسه ام دیر شد!

و ویبره زنان با تاکسی در بست بارگاه به خانه اش بازگشت تا با خانواده اش ادامه ی بازدید را انجام دهد.



2 - ریگولوس چه خوابی میدید؟ ( غیر رول) ( 5 امتیاز)


ریگولوس خواب حوریان را می دید! آن همه حوری بهشتی...انگور...موسیقی...!
شاید هم خواب فرار از دست گیبن اشتاین را می دید مطمئنا در بارگاه از دست او خلاصی داشت!


3 - اگر به جای مرلین بودید، انتخاب میکردید که ساکن عالم بالا باشید یا عالم روی زمین؟ چرا؟ ( دلایل جذاب نمرات بیشتری میگیرند!) ( 5 امتیاز)

عالم بالا قطعا!
آخه کسی این همه حوری زیبا رو ول می کنه بیاد پایین و همنشین یه مشت کورممد زشت و بی ریخت بشه؟
آفردویت رو ول می کنه و میاد هم نشین حاج خانم اقدس دامبلدور بشه؟
راحتی و آسایش رو ول می کنه و میاد رو نیمکت دانشجویی می شینه؟

راستی با این همه دلیل چرا مرلین در عالم روی زمینه؟




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴

جینی ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۰ یکشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۷ شنبه ۲۶ فروردین ۱۴۰۲
از سرزمین تنهایی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 336
آفلاین
1- اردوي يك روزه در بارگاه ملكوتي برگزار شده و شما در آن شركت كرده ايد.خاطرات اين روز را تعريف كنيد. (به صورت رول) (20 امتياز)

روزي جيني به هري پيشنهاد كرد كه براي آخر هفته به اردويي كه در بارگاه ملكوتي برگزار مي شود شركت كنند. هري هم براي اينكه جيني ناراحت نشود پيشنهاد او را قبول كرد و گفت كه به رون و هرمايني هم خبر دهد. وقتي جيني اين موضوع را با آن دو در مان گذاشت ، آنها با خوش رويي قبول كردند. جيني هم از اين موضوع بسيار خوش حال شد. سرانجام آخر هفته رسيد و هر دو خانواده آماده براي رفتن بودند. آلبوس سوروس و جيمز سيريوس و لي لي لونا از خوش حالي در پوست خود نمي گنجيدند. هوگو و رز هم همينطور. آنها به راه افتادند و بالاخره به آنجا رسيدند.بعد از اينكه هري و رون بهترين مكان را براي نشستن انتخاب كردند هرمايني و جيني و بچه ها وسايل را به آنجا بردند. پس از اندكي نشستن هوگو و رز به شدت خسته شده بودند و ميخواستند بازي كنند. آلبوس سوروس و جيمز سيريوس هم به تبعيت از آن دو بلند شدند اما لي لي لونا دوست داشت در كنار مادرش بماند. مدتي كه از رفتن آنها گذشت لي لي لونا كم كم خسته شد و گفت كه ميخواهد پيش برادرانش برود و با آنها بازي كند. لي لي لونا به راه افتاد اما هرچه جلو مي رفت آنها را پيدا نميكرد تا اينكه ناگهان به خود آمد و متوجه شد كه گم شده. خيلي نگران شد و هر طرفي را كه نگاه ميكرد فرد آشنايي را پيدا نميكرد.

- هري ؟؟؟
-بله ؟؟؟
- فكر نميكني بچه ها خيلي دير كردن؟؟ بهتره بريم دنبالشون ...

هرمايني هم نظر جيني رو داشت. پس چهار نفري بلند شدند تا به دنبال بچه ها بروند اما آنها را ديدند كه دارند برميگردند.

- آلبوس سوروس؟؟ جيمز سيريوس؟؟ پس لي لي لونا كو؟؟
- مادر مگه لي لي لونا جاي شما نبود؟؟؟
- بود ولي بعد از يك مدت كه شما رفتين گفت كه جاي شما مي آيد !!!
- اما اون جاي ما نيومد !!!!

همگي از اين موضوع بسيار نگران شده بودند مخصوصا جيني. پس شروع به گشتن كردند اما هرچه مي گشتند خبري از لي لي لونا نبود. ناگهان جيمز سيريوس خواهرش را ديد كه با يكي از حوريان بر رو يك سكو نشسته و گرم صحبت است. او از اين موضوع بسيار خوش حال شد كه خواهر نازنينش را پيدا كرده. پس به سمتش رفت و او را محكم در آغوش كشيد. بعد از آن خواهرش را پيش مادرشان كه سخت نگران لي لي لونا بود برد. جيني با ديدن او ابتدا آنقدر از دستش عصباني شد كه حد نداشت اما از اينكه او پيدا شده بود بسيار خوش حال شد و بهش هيچي نگفت.


2- ريگولوس چه خوابي ميديد؟ (غير رول) (5 امتياز)

صبح امروز ريگولوس در كلاس تاريخ مرلين كبير شركت كرد. مرلين بعد از اتمام كلاس تكليف بسيار سختي بر عهده ي دانش آموزان قرار داد. ريگولوس از اين موضوع بسيار ناراحت بود و با خود ميگفت كه چگونه تكليف به اين سختي را انجام دهد؟؟؟. مطمئن بود كه مرلين او را به خاطر انجام ندادن تكاليفش از كلاس بيرون خواهد انداخت و همانطور در حال فكر كردن به خواب رفت. او در خواب ميديد كه راه حلي به ذهنش رسيده و آن اين است كه از حوريان بهشتي براي اين كار كمك بگيرد. پس به سراغ آنها رفت و حوريان هم تمام تلاششان را كردند كه تكليف او را به درستي انجام دهند. جلسه ي بعد كه ريگولوس در كلاس حاضر شد مرلين تمامي تكاليف را جمع كرد و بعد از بررسي هاي بسيار ، تكليف ريگولوس را به عنوان بهترين تكليف انتخاب كرد. او در آن لحظه بسيار خوشحال شد و از شدت زياد به بالا و پايين مي پريد. دريغ از اينكه او خواب بوده و همه ي اينها چيزي جز يك خواب شيرين نبوده است !!!!!.

3- اگر جاي مرلين بوديد انتخاب ميكرديد كه ساكن عالم بالا باشيد يا عالم روي زمين؟ چرا؟ (دلايل جذاب نمرات بيشتري ميگيرند!) (5 امتياز)

خب راستش مرلين يك پيامبره و من حتي اگر هم بخوام جاي اون باشم امكانش وجود نداره ... اما اگر اين امكان فراهم شد و من جاي مرلين بودم ترجيح مدادم ساكن عالم بالا باشم چون در اين صورت حورياني كه در اونجا هستند همه ي كارهاي منو انجام مي دادند ، مخصوصا اينكه به جاي من سر كلاس تاريخ مي رفتند و درس مي دادند و ديگه لازم نبود به خودم زحمت بدم و برم سركلاسام !!!!!


قدم قدم تا روشنایی، از شمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
میجنگیم تا آخرین نفس !!
میجنگیم برای پیروزی !!!
برای عـشـــق !!!!
برای گـریـفـیندور.


هیچ وخ یه ویزلی رو دست کم نگیر. مخصوصا اگه از نوع تک دختر خاندان باشه

تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۰:۱۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۲۸:۲۵
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 704
آفلاین
نمرات جلسه سوم تاریخ جادوگری:

ریونکلاو:

لینی وارنر:
8 + 10 + 2 + 4 + 3 = 27 + 1 = 28

شخصیت خوبی ساخته بودید ( 1 نمره اضافی بابت شخصیت پردازی به سبک رول) و مجسمه شما نیز در بارگاه ملکوتی با عنوان آباد کننده نصب و به بهره برداری رسید. همیشه باشید! :)

گلرت پرودفوت:
7 + 7 + 2 + 4 + 4 = 24 + 1 = 25

سوره خوبی بود. خوشمان آمد (1 نمره اضافی بابت سوره که در حد کار های تمرینی خودمان در طفولیت بود!)


هافلپاف:

رز زلز:
6 + 10 + 2 + 4 + 3 = 25
ترک روی دیوار!


گریفیندور:

رون ویزلی:
7 + 5 + 2 + 4 + 4 = 22 + 1 = 23
شخصیت خیالی قرارمون بود! یک نمره بابت غیرت بیش از حد شما

جینی ویزلی:
6 + 8 + 1 + 2 + 3 = 20
آیه تون پیوستگی نداشت!


اسلیترین:

ورونیکا اسمتلی:
9 + 8 + 2 + 4 = 21
سوال چهارمتون کو؟! ما فکر میکنیم که شما خواستید بگویید که کسی توانایی آوردن سوره و یا حتی آیه ای همانند مرلین ندارد. ما این ایده شما را بسیار گرامی میداریم، ولی نمیتوانیم نمره اضافه ای منظور کنیم! انسان های نادرستی در کمین هستند تا بروند و اعتراض بنمایند همی!

دراکو مالفوی:
5 + 6 + 2 + 3 + 3 = 21
ما کارهای زیادی کرده ایم! حیف شد که به آنها اشاره نکردید!




پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۲:۴۵ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

مرلین کبیر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱:۴۸ دوشنبه ۱۶ دی ۱۳۹۲
آخرین ورود:
امروز ۱۲:۲۸:۲۵
از دین و ایمون خبری نیست
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
اسلیترین
مرگخوار
پیام: 704
آفلاین
تدریس جلسه چهارم تاریخ جادوگری

مرلین دوان دوان وارد کلاس شد! دانش آموزانش چند ساعتی بود که منتظر وی بودند و اگر قانونی همانند دانشگاه های مشنگی مبنی بر اینکه 15 دقیقه منتظر استاد باش و اگر نیومد پاشو برو از کلاس نداشتند، مثل بچه درس خون ها نشسته بودند و منتظر بودند تا استاد شرف یاب شود. هیچکدام حتی ناهار یا شام نیز نخورده بودند! مرلین در حالی که نفس نفس می زد، گفت:
- خب... کاغذ پوستی هاتون رو... بردارید... و یادداشت کنید...

مرلین کمی ایستاد تا نفسش سر جایش بیاید، اما با سن و سالی که او داشت، دویدن اصلا کار خوبی برای او نبود. چند دقیقه ای طول کشید تا مرلین به وضعیت اصلی خود برگردد و ریستارت شود!
مرلین قبل از اینکه تدریس را شروع کند، نگاهی به کلاس انداخت. دنبال فرد بخصوصی بود. با دیدن لینی چشمانش درخشید و گفت:
- پیکسی! شما برید جلوی در بایستید و ترجیحا خودتون رو روی در ورودی آویزون کنید! ما دستور داده ایم از شما تندیسی در بارگاه ملکوتی بسازند و زیرش بنویسند pix, the builder ! تمام نمراتتون رو هم از 25 به بالا میدهیم!

لینی خوشحال و شاد و خندان، بال بال زنان به سمت درب ورودی رفت و از آنجا آویزان شد. مرلین تدریس را شروع کرد:
- بارگاه ملکوتی مرلین کبیر که در زبان عامیانه از آن به عنوان عالم بالا یاد می شود، همان جایگاه استقرار مرلین و همچنین محل قرار گیری سریر وی می باشد. مرلین بجز در مواقع ضروری که حضور وی در زمین ضروری می باشد، از بارگاه ملکوتی خارج نمی شود و از آن مکان نظاره گر دنیا و اعمال جادوگران و ساحره ها می باشد.

- ببخشید استاد، جمله آخرتون رو میشه یه بار دیگه بگید؟

مرلین نگاهی به دانش آموز بدبخت انداخت و گفت:
- و از آن مکان نظاره گر دنیا و اعمال جادوگران و ساحره ها می باشد. دیگه تکرار نمیکنیم! سریع بنویسید که ما خوابمون میاد!

مرلین خمیازه ای کشید و ادامه داد:
- بارگاه ملکوتی علاوه بر مرلین پذیرای افراد دیگری نیز می باشد. همانند حوریان، کاتبان وحی، قاصدان و ... می باشد. هر کدام از این افراد وظایف به خصوصی دارند. حوریان مسئول رسیدگی به احوالات مرلین کبیر و افراد نزدیک به وی می باشند. همانگونه که کاتبان وحی همه روزه مسئول نوشتن آیات مرلین و چاپ و ارسال آن به جهان می باشند. قاصدان نیز در این بین پیام ها را جابجا می کنند.

دانش آموزان که تا چند لحظه پیش با سرعت در حال نوشتن بودند، به ترتیب هر کدام به سمتی خم شده و به خواب رفته بودند و در حال رویا پردازی بودند! شاید خواب بارگاه ملکوتی و شاید خواب ساکن در آن را! کسی چه میدانست؟! اما هر چه بود، خوابی که ریگولوس میدید، بسیار جذاب بود که حتی واکنش های وی نیز جالب بودند.
مرلین نگاهی به شاگردانش انداخت. شاید برای اولین بار بود که از اتفاقی این چنینی خوشحال میشد. چوبدستی اش را تکان داد و در زیر ورقه همه دانش آموزانش، تکالیف نوشته شدند. سپس به آرامی از کلاس خارج شد.

تکالیف:

1 - اردوی یک روزه ای در بارگاه ملکوتی برگزار شده و شما در آن شرکت کرده اید. خاطره این روز را تعریف کنید. ( به صورت رول) ( 20 امتیاز)
2 - ریگولوس چه خوابی میدید؟ ( غیر رول) ( 5 امتیاز)
3 - اگر به جای مرلین بودید، انتخاب میکردید که ساکن عالم بالا باشید یا عالم روی زمین؟ چرا؟ ( دلایل جذاب نمرات بیشتری میگیرند!) ( 5 امتیاز)


ویرایش شده توسط مرلین کبیر در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۸ ۲۳:۰۱:۵۴



پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۲۲:۳۳ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
ارشدِ خسته ی ریونکلاو
گلرت پرودفوت


1 - مرلین که بود و چه کرد ( می کند و خواهد کرد)؟ ( بیش از 5 سطر) ( 10 نمره)

مرلین کبیر از ایل زوپس بوده و هست. او مشهورترین پیامبر بعد از آپدیت زوپس در تاریخ 15 آوریل 2012 می باشد. ابتدا مرلین کبیر را مرلین صغیر یا مرلینک می نامیدند. بعد از بازگشت لردولدمورت به صحنه ی تاریخ و به بوق رفتن رولینگ با این اتفاق، مرلین نیز با تمام قوا به شخصیت هایی همچون شاه آرتور و ویکیپدیا فارسی که به وی را « بازمانده ی جادوگران نیک » می پنداشتند، بوقید و خود را جادوگر سیاهی ها و پیامبر سیاهی نامید.

مرلین در حال حاضر تدریس کلاسِ کسل کننده ی تاریخ جادوگری را بر عهده دارد. از آثار وی میتوان به کتاب آسمانی جادویی اشاره کرد که آیه های آن یکی در میان در مورد لرد ولدمورت، و حوری ها نازل شده اند.

کلمات و ترکیب های سخت:

رولینگ: مشنگی که خود را خیلی خفن میدانست و در همه ی مسائل دنیای جادوگری جفت پا به وسط می پرید.

لرد ولدمورت: فرد کچل بی دماغی که خود را خیلی خفن می پنداشت اما یک بار توسط یک نوزاد، و یک بار توسط یک بچه مدرسه ای ترک تحصیل کرده، شکست خورد!

حوری: داف های بهشتی!

2 - برای یک شخصیت خیالی، شخصیت پردازی کنید. ( از خصوصیاتی که میتوانید در فرم ورودی پیدا کنید تا رنگ جوراب و اخلاق خفن و بوی ادوکلن و ... ) ( شخصیت پردازی بهتر، قابل تجسم تر و عینی تر، نمره بیشتر) ( 10 نمره)

اداره ی ثبت احوال جادوگران

- اسم؟ پیشه؟ قصدت از دخول به سایت دنیای جادوگری؟
- اینجا اداره ی ثبت احواله؟
- بله آقا... اگه کاری نداری مزاحم نشو میبینی که سرمون شلوغه!
- اما بجز من، اینجا کس دیگه ای نیست!

مامور به پشت سر فرد نگاه کرد. راست گفته بود. او در این اتاق تنها بود.
- خب... اسم؟ پیشه؟ قصدت از دخول به دنیای جادوگری؟
- کورممد هستم. میخواستم شناسنامه ی جادویی بگیرم.
- کورممدِ ...؟
- کورممد!

مامور اعصابش بهم ریخت، بلند شد و یقه ی لباس کورممد را گرفت. اما دید نمیتواند چیزی را در دست بگیرد زیرا کور ممد لخت است. اما نه از نوع مادرزادش!
- تو چرا لختی؟
- والا ما داشتیم زندگیمونو میکردیم توی دنیای مشنگا. به ما گفتن یه بنده خدایی هست به نام بولینگ که شخصیت نیاز داره. گفتن که حقوق و مزایا و اینا هم داره! منم رفتم دفتر این خانوم بولینگه... اما نمیدونم چطور شد که منو گرفت و پرت کرد توی اینجا!
- ای لعنت به اون رولینگی که شخصیت هاشو هی زات و زورت پرت میکنه اینجا. شما الآن.. هوووم.. نفر 98989856 هستی که مثل بقیه پرتاب شدی اینجا. ما برای بقیه فامیلی " پاتر " رو گذاشتیم! بیا تو هم لاین فامیلی رو بگیر برای خودت.
- پس شخصیت و هویتم چی؟ من کی ام اصلا؟ خصوصیات اخلاقی و اینام چی؟
- برو دم در یه کارت هست، اونو بردار و بخون و حفظ کن! اون میشه شخصیت تو..

کورممد که در پوست خود نمیگنجید به سمت در به راه افتاد. در راه با خود فامیلی جدیدش را که " پاتر " بود زمزمه میکرد و به هر شخصی میرسید، میگفت "پاتر هستم!"؛ اما مردم بی اعتنا از کنارش میگذشتند و به کار و زندگی خود میپرداختند. او پس از پیاده روی طولانی، به جعبه ی خاک گرفته ی شخصیت ها رسید. تنها یک شخصیت در جعبه باقی مانده بود.

- خب.. این هم شخصیت من:
مردی به شدت خسته کننده! کسالت آور! عاشق مسخره کردن دیگران و صد البته دوست دار گروه ریونکلاو. در شرایط سخت همه را به دیوار می چصباند. خود شاخ پندار و خود خفن طور!
عاشق سریال و فیلم. از خاندان پاتر هاست اما عینکی نیست! بسیار لوس و ننر..

3 - چرا مرلین با وجود اینکه میتوانست جادو کند، با دست شروع به نوشتن تکالیف کرد؟ ( 2 نمره)

چون ذوق کرده بود و نیاز داشت این هیجان رو به صورت فیزیکی خارج کنه، با توجه به اینکه سر کلاس بود و نمیتونست این هیجان رو با رقص گاوچرونی به معرض نمایش بذاره، مجبور شد با دست و بدون جادو روی تخته بنویسه، بلکه یکم از اون هیجان، با حرکت دادن دستا از وجودش خارج بشن.

4 - یک سوره همانند مرلین بیاورید! ( حداقل 4 آیه و حداکثر 10 آیه) ( 4 نمره)


لرد سیاه بسیار خفن است.(1) مرلین وی را با حوری های فراوان برکت داد. (2) یک دنیاست و یک لرد سیاه! (3) فقط لرد سیاه، حوری ها و مرلین هستند که می مانند! (4)

5 - یک فضاسازی از مشاجره لفظی و یا فیزیکی بین دو نفر بنویسید. ( حداکثر 5 سطر) ( 4 نمره)

با مشت های گره کرده در برابر یکدیگر ایستاده بودند. از چشم هایشان خون میبارید. صورت هایشان سرخ شده بود و رگ های گردنشان بالا زده بود. نتیجه ی این دعوا مشخص نبود، اما در نهایت هردوی آنها باخته بودند. یکی عشقش را از دست داده بود و آن یکی، بهترین دوستش را. یکی از آنها لحظه ای مکث کرد و در همین لحظه، شخص دیگر مشتش را بر صورت او کوبید و او را بیهوش روی زمین رها کرد!


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۸ ۲۲:۴۰:۰۷
ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۸ ۲۲:۴۱:۵۵

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: كلاس تاريخ جادوگري
پیام زده شده در: ۱۵:۴۹ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴

دراکو مالفویold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۳۳ یکشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۱۰ پنجشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۲
از از تالار اسلیترین
گروه:
کاربران عضو
پیام: 124
آفلاین
تازه وارد اسلیترین

1-مرلین اولین و بزرگترین پیغمبر سیاه تاریخ جادوگری است.
وی نقش موثری در هدایت جادوگران و ساحرگان اصیل به سمت جبهه ی سیاهی داشته است.
هم اکنون هم او به عنوان یکی از یاران وفادار لرد سیاه , جادوگران و ساحرگان اصیل را به راه راست (شر) هدایت میکند.
همچنین ایشان با نازل کردن آیات جادوگران و ساحرگان را به راه راست (شر) هدایت میکند و خواهد کرد!
به امید این که ایشان زیر سایه ی ارباب قدر قدرت موفق به هدایت جامعه ی جادوگری به سوی جادوی سیاه شود!

2-
نام : ملونیا
ملونیا زنی با چهره ای زیباست.از خصوصیات ظاهری او میتوان به قد بلند و هیکل زیبا اشاره کرد.
اغلب اوقات موهای طلایی رنگش را روی شانه اش میریزد و علاقه ی زیادی به رنگ قرمز دارد از این رو همیشه کفش های پاشنه بلند و لباس های بدن نمای قرمز رنگ میپوشد.
همیشه چشمانش از شرارت برق میزند روحیات او نیز با این حالت چشمانش مرتبط هستند.
او همیشه درحال کشیدن نقشه های شیطانی و آزار و اذیت دیگران است.
اکثر مردم او را با لبخند شیطانی اش میشناسند.
هیچ کس از نزدیکانش از آزار و اذیت ها و طعنه های او در امان نمی ماند.

3-بعد از میلیون ها سال زندگی با کمک جادو احتیاج به تنوع داشته برای همین گاهی به سبک مشنگی سوالات را مینویسد.شاید هم بیچاره حوصله ی جادو کردن را نداشته مثلا چند میلیون سن دارد!

4-همانا او (مرلین) را فرستادیم.(1)
تا هدایتتان کند به سوی تاریکی.(2)
و برهاندتان از جهالت .(3)
پس کارهای بد انجام دهید تا او شما را دوست بدارد!(4)

5-هر دو خیلی خسته بودند.از سر و صورتشان عرق میچکید.چشمانشان از شدت خشم قرمز شده بود.سر و صورتشان خونی بود و بدنشان کوفته شده بود.
دقیقه ای به یک دیگر نگاه کردند و سمت یکدیگر حمله ور شدند.نفرت و خشم تمام وجودشان پر کرده بود.




تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.