نتیجه دوئل وینکی و رز زلر:امتیاز های داور اول:
وینکی: 27 امتیاز - رز زلر: 24 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
وینکی: 26 امتیاز - رز زلر: 24 امتیاز
امتیاز های داور سوم:
وینکی: 27 امتیاز - رز زلر: 25 امتیاز
امتیاز های نهایی:
وینکی: 27 امتیاز - رز زلر: 24 امتیاز
برنده دوئل:
وینکی، جن خوب!-هنوز که نشستی اینجا...گفتم احتیاجی به جن جدید نداریم. برو.
وینکی نرفت...وینکی مصمم بود. اخم های جنی اش را در هم کشید و به جادوگر پیر که در مقابلش نشسته بود خیره شد.
-وینکی حتی یک نات هم پایین نیومد. حقوق درخواستی وینکی همون بود که گفت و آلبوس دامبلدور موظف بود وینکی را استخدام کرد. وگرنه وینکی کنترلش را از دست داد و هاگوارتز را به رگبار بست.
دامبلدور به دختر دانش آموزی که در گوشه اتاق ایستاده بود اشاره کرد.
-ببین وینکی. من کار دارم. یا میای مثل بقیه جن ها اینجا کار می کنی و یا از اینجا می ری.اگه کسی رو به رگبار ببندی هم تحویل دیوانه سازا داده می شی. تو یه جنی. این چه شکل و قیافه ایه برای خودت درست کردی؟ کمی از دابی یاد بگیر.
وینکی نمی خواست از دابی یاد بگیرد. چه کم و چه زیاد...با شنیدن جمله دامبلدور تازه متوجه رز شد. ولی رز برای وینکی اهمیتی نداشت. وینکی به دنبال شغل بود.
-وینکی جن خانگی خوب بود...ولی آلبوس دامبلدور مدیر مدرسه بد بود. دامبلدور اجنه را استثمار...از اجنه بیگاری کشید. آنها را وادار به کار در مدرسه کرد. بدون حقوق و مزایا و تعطیلات. و بعد پشت سر ارباب حرف های بد بد زد. و دامبلدور خطرناک هم بود. وینکی اینا رو همه جا گفت. وینکی فریاد اعتراض سر داد. دامبل فکر کرد وینکی محتاج مدرسه زپرتی شما بود؟ وینکی رئیس کاراگاها بود...ولی جن درون وینکی ساکت نشد و وینکی اومد اینجا که کمی ساکتش کرد.
دامبلدور متوجه شد این جن از آن جن هایی نیست که تا آن روز شناخته.
-خب...باشه...یه حقوقی برات در نظر می گیرم. ولی اول باید قول بدی این حرفا رو جایی نزنی. داستان های آزادی خواهانه برای جن ها تعریف نکنی...و تو مدرسه مسلح نگردی. باید خوب کار کنی. همه جا رو برق می ندازی. مخصوصا حواست به دفتر من باشه. من زیاد منظم نیستم.آشغالا و وسایل اضافه و به درد نخور رو همین وسطا میندازم. تو باید فورا جمع و نابودشون کنی. متوجه شدی؟
وینکی با خوشحالی بالا و پایین پرید.
-وینکی متوجه شد...وینکی جنی بسیار خدمت کننده. شکلکش را هم همراه خود آورد:
دامبلدور با اشاره دست وینکی را ساکت کرد.
-حالا لطفا چند دقیقه ساکت باش که به مشکل خانم زلر رسیدگی کنم و بعد درباره حقوقت حرف بزنیم. خب...خانم زلر...یک هفته از آخرین اخطاری که بهتون داده بودیم گذشته. من واقعا سعی کردم شما خودتونو با مدرسه تطبیق بدین. ولی تو این مدت نه سر هیچ کلاسی رفتین و نه هیچکدوم از تکالیفتون رو انجام دادین. سه مورد تلاش برای فرار از مدرسه هم به نامتون ثبت شده. هم گروهیاتون از این وضع ناراحتن، چون به خاطر شما امتیاز از دست می دن. همین می تونه باعث بشه که کم کم فکر کنن شما فرد اضافه و به درد نخوری هستین. توضیحی ندارین؟...خب...باشه...همین جا بمونین تا جغدی برای خانواده تون بفرستم.
دامبلدور برای آوردن کاغذ و قلم و احتمالا جغد از دفتر خارج شد.
وینکی به آرامی روی صندلی نشسته بود...ولی کسی از غوغای درونش خبر نداشت. صدای دامبلدور در گوشش زنگ می زد:
نقل قول:
من زیاد منظم نیستم.آشغالا و وسایل اضافه و به درد نخور رو همین وسطا می ندازم. تو باید فورا جمع و نابودشون کنی.
نقل قول:
همین می تونه باعث بشه که کم کم فکر کنن شما فرد اضافه و به درد نخوری هستین.
و حالا رز درست وسط دفتر دامبلدور ایستاده بود. وینکی سعی کرد مقاومت کند. ولی صدایی در درونش فریاد می زد:
وینکی جن وظیفه شناس!دست های وینکی شروع به لرزیدن کردند...چشمانش پر از اشک شد. موهایش سیخ شد...و وینکی نمی دانست بدنش چه واکنش های بی ربط دیگری قرار است نشان بدهد.برای همین دیگر مقاومت نکرد. فریاد بلندی کشید و به طرف رز حمله ور شد.
پنج دقیقه بعد...دامبلدور در حالی که جغد کوچکی روی شانه اش نشسته بود وارد دفترش شد.
-خانم زلر کجا رفتن؟
وینکی دستمالی(که در واقع یک لنگه جوراب دامبلدور بود) به سر بسته بود و جارویی در دست داشت.
-وینکی دفتر مدیر را از هر گونه آلودگی تمیز کرد. وینکی جن مدرسه خوب؟