هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۲۲:۱۸ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۹۴

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
ریونکلاو 40

آنتونین دالاهوف 30

گلرت پرودفوت 30

اوتو بگمن 28

آرگوس فیلچ 26

هافلپاف 30

اسپلمن 22

لاکرتیا بلک 29

رز زلر 18


هرگونه درخواست نقد، سوال و ... داشتین در خدمتم!
اگه به نمراتتون هم اعتراض داشتین به صورت عمومی اعلام کنید تا بررسی بشه!
موفق باشید


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»



پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱۵:۵۴ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین

اوتو سرش را به دیوار می کوبید. اوتو خودش را نصف کرد. اوتو پدرش در آمد. اوتو در افق محو شد و... آخه من نمی دونم چرا باید مشق جلسه پیشو با جلسه چهارم قاطی کنم؟ یکی بیاد توضیح بده!

1-خوب دوستان! برای این جلسه به گروه های دو یا چند نفره تقسیم بشین و یک کیک درست کنید. میتونید یک کیک خوب بسازید یا اینکه خرابکاری کنید و آخرش آش کیک یا خیلی شیرین شه یا خیلی بی شکر!(30 نمره)(به صورت رول) سعی کنید از قوه طنزتون استفاده کنید. هر هم گروهی ای که دوست داشتین رو انتخاب کنید. بدون محدودیت! هم گروهیتون میتونه ولدمورت باشه حتی ...

تقریبا نزدیک های غروب بود و هوا رو به سردی می زد. همه جا ساکت بود و فقط صدای ورق زدن هایی آرام، روی مغز آدم راه می رفت. اوتو بلاخره با خمیازه ای سرش را از روی میز بلند کرد، نگاهی به اطراف انداخت و ناگهان خود را در کتابخانه دید. تقریبا همه مثل تسترال داشتند برای عذاب های آسمانی که قرار بود معلمانشان بر آن ها نازل کنند، آماده می شدند و سخت مشغول مطالعه روش های تقلب در هاگوارتز، نوشته خودم، بودند.
- اوتـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو! کلاس آشپــــــــــــــــــــــــــــــزی! دیــــــــــــــــــرت شده بوقی!

اوتو برگشت و تراورز را دید که داشت مثل چیز دوان دوان به سویش می آمد. عرق از سر و رویش می ریخت و به شدت نفس نفس می زد، با این حال همچنان تلاش می کرد تا هر چه زودتر خود را به او برساند.
- بوقعلی بلند شو! مگه تو کلاس نداری... گلرت... گلرت گفت بتازی بیای! چون درسش خیلی مهمه!
- الان؟ من؟ کی؟ چی؟ کجا؟

تراورز که آمپر چسبانده بود، با یک حرکت حاجیانه، او را در گونی کرد و دوان دوان به سمت کلاس ریشوی ساحره کش برد.

کلاس آشپزی سفید مرلینی!

تراورز در گونی را باز کرد و نور چراغ های کلاس به درون دل تاریک گونی راه یافت. تراورز اوتو را از یقه گرفت و بیرون آورد. کلاس پر از دانش آموزانی بود که داشتند همچون برادران عزیز افغان کار می کردند و هیچ کس حتی لحظه ای را از دست نمی داد. تراورز بعد از نیم ساعت نگاه کردن به اطراف و سرویس کردن نویسنده برای فضا سازی، کتابی که پهنایش به اندازه پهنای... بود را جلوی او گذاشت و گفت:
- ببین یه مسابقس و ما باید با هم بشینیم یه کیک بپزیم. حله؟
- حاجی بیا این تسبیحو بگیر به جا این کارا!

تراورز بعد از اجرای چند فن گشت ارشادی بر روی مرحوم ناکام، بلاخره به او فهماند باید چه کار کند.
- خوب، پس بلاخره فهمیدی؟
- آره حاجی کاملا... من غلط بکنم دیگه نفهمم!
- بهتر شد. حالا چی بپزیم؟!
- کیک تسترال!

تراورز لحظه ای فنون اجرا شده را مرور کرد و دید در هیچ کدام آن ها فنی که مغز فرد را دچار اختلال کند، نزده. پس با تعجب پرسید:
- چی هست؟ کیکه؟
- بی خیال الان وقت حرف زدن نیس، وقت عمله!
- بوقیه عملی!
- خوب، دستورالعملش رو حفظم. من میگم، شما اجرا می کنی.
- باشه، شروع کن ولی بعد این بهت قول میدم بندازمت جلو دمنتورا که خیلی دوس دارن ماچت کنن، بوقیه مرجع نما!

اوتو لبخند سردی زد و به آینده اش که خالی از هر گونه عشق، عاطفه، زن، ماشین و... بود، فکر کرد. بعد از چند ثانیه محو شدن در افق های بی کران افکارش، سرانجام چوبدستی اش را در آورد و چیزی زیر لب گفت که حاصل آن یک برگه کهنه و رنگ و رو رفته بود. سپس رو به حاجی کرد و گفت:
- مواد لازم: تسترال، آرد، فر با فضای لازم برای تسترال، وانیل، شیر، شکر...

اوتو بعد از تمام کردن خواندنش، رو به تراورز کرد که بگوید باید این ها را تهیه کند که دید همه مواد لازم از جمله تسترال که به صورت دست و پا بسته در مقابل چشم های تا چیز در آمده ملت روی میز است، آماده است.
- چجوری این ها رو حاضر کردی؟!
- حاجیت کارشو بلده...!(مراجعه شود به امضای حاجی ترا!)

و سپس بعد از شستن دست ها و به دست کردن دستکش های ضد عفونی شده برای جلوگیری از مسمومیت استاد گرام، شروع به کار کردند.
- اون آرد رو با شیر قاطی کن... بدو آب بیـــــــــــار... نه اونجوری نصف نمی کنن تسترالو احمق!... هم بزن بدو... فر روشنه دیگه؟... اون نمـــــــــــــــــــــــکه، شکر اون یکــــــــــــــــــــــیه!...

نیم ساعت بعد...

حاجی در حالی که داشت با استین عمامه اش پیشانی اش را پاک می کرد، با خوشحالی به اوتو مرجع نما نگاه کرد و سرش را به نشانه تایید تکان داد. اوتو بعد از احساس سنگینی بیش از حد نگاه های غیر منطقی حاجی به حرف آمد و گفت:
- حاضره حاضر نیس، هنو یه مرحله دیه مونده. باید بزاریم فر بپزه!
- اوتو، به نظرت یه همچین چیزی رو چه مدلی می خوای تو فر جا کنی؟
- خیلی راحت! به کمک...

هر دو به هم خیره شدند و لبخند خبیثانه ای بر لبان آن ها جاری شد!(چقدر رومانتیک شد لامصب! ) سپس هر دو چهره هایشان در هم رفت و با هم فریاد زدند:
- فر رو آوردی؟
- شما حاجی ای و کارتو بلدی!
- الان می کنمت تو گونی تا بفهمی کی کارشو بلده!
- غلـــــــــــــــــــــــــط کردم... ولم کن نامـــــــــــــــــــرد...

ده دقیقه دیگر هم بعد...

اوتو همچنان که گردنش را می مالید تا جای زخم های دردناک تسبیح حاجی آرام شود، رو به حاجی ترا نعره زد:
- برو فر یه شیرینی فروشی رو بیار! یعنی اینقدر سخته برات! آستاکباریسته بوقی!

تراورز به جمعیت مات و مبهوت نگاهی گذرا کرد و در یک چشم به هم زدن ناپدید شد. بعد از چند ثانیه به همراه تعداد زیادی جن خانگی بازگشت که پشتشان فر عظیم الجثه ای را حمل می کردند.
- بیا عزیزم، این فر!

اوتو به دلیل نداشتن زمان برای ادامه رول، سریع در فر را باز کرد و کیک را با چوبدستی درون آن گذاشت.

اتمام وقت و زمان بررسی کیک ها

- این چه زهرماریه درست کردین؟
- استاد کیک تستراله!

ناگهان قیافه جدی هاگرید در هم رفت و اشک از کنار ریش های پر پشتش به زمین چکید. دانش آموزان با تعجب به هم نگاه کردند و کلاس در این حین به سکوتی مرگ بار، فرو رفت. تا اینکه بلاخره هاگرید رو به آن دو کرد و گفت:
- شما... شما... یه تسترال... رو برای یه کیک... فقط یه کیک قربانی کردید؟!

آنگاه اشک هایش را پاک کرد و هر دو آن ها را از پنجره کلاس به بیرون از مدرسه علوم و فنون جادوگری هاگوارتز راهنمایی کرد.


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱۴:۴۵ جمعه ۱۳ شهریور ۱۳۹۴

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
ارشد ریونکلا

1-خوب دوستان! برای این جلسه به گروه های دو یا چند نفره تقسیم بشین و یک کیک درست کنید. میتونید یک کیک خوب بسازید یا اینکه خرابکاری کنید و آخرش آش کیک یا خیلی شیرین شه یا خیلی بی شکر!(30 نمره)(به صورت رول) سعی کنید از قوه طنزتون استفاده کنید. هر هم گروهی ای که دوست داشتین رو انتخاب کنید. بدون محدودیت! هم گروهیتون میتونه ولدمورت باشه حتی ...

کلاس شلوغ بود و دانش آموزان به صورت گروهی مشغول درست کردن کیک ها بودند که گلرت پرودفوت به همراه هیپوگریفش وارد کلاس شد. بر روی هیپوگریف، سامان گلریز، مجری برنامه ی آشپزی بهونه، طناب پیچ شده قرار داشت و چسب پهنی بر دهانش زده شده بود.

پس از رسیدن به میز مورد نظر، سر آشپز را از هیپوگریف پیاده کرد؛ دهان و طناب ها را باز کرد؛ اوضاع را برای سرآشپز توضیح داده و با او وارد مذاکره شد.
- آقا سامان، اینجا مسابقه ی آشپزیه. میخوایم کیک درست کنیم. گفتن با هرکس بخوایم میتونیم یار بشیم و جایزه ی تیم قهرمان اینه که مهریه ی زن قهرمان ها رو هاگوارتز پرداخت میکنه! شنیده ام زنت به خاطر مهریه میخواد بندازت زندان... گفتم یه شانسی به توئه مشنگ بدم که خودت رو نجات بدی... نظرت چیه؟!
- مشنگ؟!
- کمکم میکنی یا نه. اگه کمک نمیکنی، تا به فکر یکی دیگه باشم. میدونی که... خیلی از آشپزها منتظر این فرصت هستن... و من هم عجله ای ندارم..!

گلرت با اینکه فقط چند ساعت تا پایان مسابقه باقی مونده بود، سعی کرد خودش رو بی تفاوت نشون بده و لبخند کج و کوله ای تحویل آشپز معروف داد.

- منو وسط برنامه زنده طناب پیچ کردی، انداختی ترک این موجود عجیب قریبت، بعدش هم همکارام رو بیهوش کردی. از وسط جت های جنگی و موشک هاشون ویراژ دادی و بدون توقف تا اینجا بیست ساعت پرواز کردی... حتی واسه توالت هم توقف نکردی، اون وقت میگی "عجله ای ندارم"؟!

پرودفوت پس از برانداز کردن آشپز و لباسش که از سفید شیری، به زرد موزی در آمده بود، جواب داد:
- اگه بخوای، دستشویی از اون طرفه!
- دیگه دستشویی ندارم ولی لباس تمیز و نو میخوام... یه دوش هم لازم دارم!
- هر وقت کافی بود، بگو تا شیر آب رو ببندم!

این جمله در حالی گفته شد که گلرت چوبدستیش رو به سمت آشپز گرفته بود و از انتهای چوبدستی، آب، پرفشار بر روی سرآشپز می ریخت.

سر آشپز متوجه شد راهی جز همکاری نداره، و اگه بیش از این حرفی بزنه، مشکلات بیشتری براش پیش خواهد اومد، پس تسلیم شد و مواد مورد نیازش رو گفت تا گلرت یادداشت کنه.
- آرد سفید خوشه، دو و یک دوم پیمانه. تخم مرغ تلاونگ، سه عدد. روغن مایع لادن سه چهارم پیمانه. ماست بدون چربی دامداران واسه استادتون که اضافه وزن داره، سه چهارم پیمانه. شکر بسته بندی شده ی ستوده، یک پیمانه. بکینگ پودر تیارا دو قاشق چای خوری.
- همین ها؟!
- همین ها. فقط بچه های توی خونه عنایت داشته باشن که هر پیمانه معادل یک لیوان چای خوریه.

گلرت بشکنی زد و آوندیر، جن خانگی کوچک، در برابرش ظاهر شد. جن، تعزیم بلند بالایی کرد، سپس لیست خرید رو گرفت و در یک چشم به هم زدن دوباره ناپدید شد!

- تصویر کوچک شده

- ؟!
- این چی بود؟! تصویر کوچک شده

- یکی از بچه های توی خونه بود. رفت خرید کنه، زود بر میگرده!


ده دقیقه بعد!

سامان گلریز مشغول سخنرانی برای جمع بود و تلاش می کرد تا زمانی که وقت داره، اطلاعاتش در مورد محصولات غذایی رو در اختیار علاقه مندان قرار بده. جلوتر از بقیه ی جمعیت که سراپا گوش شده و ردا از کف بداده بودند، پروفسور هگرید مشغول نت برداری بود!
- این آرد از گندم پروتئین پائین تهیه میشه. ویژگی این آرد، رنگ سفید و بافت فوق العاده نرم اونه که برای تهیه کلوچه و شیرینی هایی با بافت اسفنجی نظیر انواع کیک مناسب میباشه.این آرد بسته به سفارش مشتری...

- پاق!

- ارباب، آرد سفید خوشه تموم کرده بودن، فروشنده گفت بجاش آرد سفید تک بیارم. گفت کیفیتش خوبه و توی خونه هم خودشون از همینا استفاده میکنن. من هم خریدم! تخم مرغ تلاونگ هم تو مغازه ها نبود، فقط سه تا دونه اش باقی مونده بود که دست ارباب تاریکی بود. همونا رو از زیر قورباقه‌اش کش رفتم! ماست کم چرب نداشتن، بجاش سه چهارم پیمانه ماست فلّه (بسته بندی نشده.) از یکی از گابلین های دامدار گرفتم. گابلینه گفت این ماسته فقط مال ماست و اگر مردیم، باید بهش پسش بدیم! شکر بسته بندی که خواسته بودید رو از مغازه خریدم و بکینگ پودر رو هم از بازار سیاه گرفتم..! :

زمانی که مواد مورد نیاز رسید، سرآشپز کمی در برابر استفاده از موادی غیر از آنها که سفارش داده بود، مقاومت از خود نشان داد؛ اما این تلاش با طلسم کنفندوس در هم شکست و سامان گلریز در حالی که آموزش میداد، به پختن کیک پرداخت. لازم به ذکره تمام وسایل ماگلی مورد نیاز برای آشپزی، از انبارِ خانه ی آرتور ویزلی قرض گرفته شد و پس از کلاس، بی آنکه کسی بفهمه، دوباره به اونجا باز گردانده شد..!

پس از پخته شدن کیک، پروفسور هگرید به همراه سر آشپز، آشپزخانه رو ترک کرده و به کلبه ی پروفسور رفتند. ساعت ها در مورد آشپزی حرف زندند و پس از آن از یکدیگر خداحافظی کردند.


روز بعد، یکی از پاسگاه های مرزی ایران

- اسمت چیه؟!
- تربچه!
- خونت کجاست؟!
- تو باغچه!
- شما تا اطلاع ثانوی مهمون مایی..! کاظمی.. بازداشتگاه!

گلرت پرودفوت به آوندیر دستور داده بود که سر آشپز را به ایران بازگردونه و پس از باز گردوندن سر آشپز به ایران، حافظه ی او رو پاک کنه تا خاطره ای از هاگوارتز و دروغ گلرت در مورد پرداخت مهریه، نداشته باشه. اما انگار جن کوچک کمی توی پاک کردن زیاده روی کرده بود..!

==================================
این داستان کاملا تخیلی بوده و لطفا فک و فامیل سرآشپز مذکور یخه ی ما رو نچسبن! :|


ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۳ ۱۴:۴۸:۴۲
ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۳ ۱۵:۰۷:۳۰
ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۳ ۱۵:۰۹:۱۶
ویرایش شده توسط گلرت پرودفوت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۱۳ ۱۶:۰۳:۲۴

هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven


پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱۹:۵۳ پنجشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
صبح يك روز بهاري بود، روزي از روز هاي آخر سال
بچه ها در كلاس جنگل هاگ، جمع بودند دور هم و خوشحال

بچه ها گرم گفت و گو بودند، باز هم در كلاس غوغا بود
هر يكي كلاهي بر سر، باز انگار زنگ سفيدها بود

تا معلم ز گرد راه رسيد، گفت با دهاني پر از كيك
باز موضوع ديگري داريم، دستور العمل كيك

رز آرام بر روي زمين لرزيد، رفت و الا را از سرزمين بلاك برگرداند
گفت: مي خواهم با الا هم گروه شوم، باهم تا أبد افتخار هلگا باقي خواهيم ماند

الا از سرزمين بلاك برگشت، رفت و ساطورش را برداشت
بعد به دنبال رز گشت، زيرا او براي رفتن به بلاك، عجله داشت

او تخم مرغ را در ظرف ريخت، آراد را پيمانه كرد
رز ويبره اي رفت ، و خود به خود تخم مرغ ها را هم زد

الا روغن موهاي رز را برداشت، و آن را به آب زد
رز ويبره ي ديگري رفت، و آرد و آب را لرزاند

الا با ساطورش كيك را بلند كرد، آن را داخل فر گذاشت
كيك شروع به پختن كرد، در آخر كار،در فر آرام گرفت

زنگ تفريح را كه زنجره زد، كيك هافلي ها هم حاضر بود
همه به تالار ها رفتند، باز معلم با كيك ها تنها شد

با خود زير لب چنين گفت:، كيك هايتان چه خوش طمع است!
همگي در كلاس سي مي گيريد، بچه ها كيك از نظر من اين است!




پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ شنبه ۷ شهریور ۱۳۹۴

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
با سوت داور گروه ها در آشپزخانه هایشان قرار گرفتند و مشغول تهیه لوازم و شستن دست هایشان شدند.وینکی طرز تهیه کیک مخصوص گوریل(برگرفته از حروف اول،گیبن،وینکی،لاکرتیا و دوحرف اول ریگولوس)را برداشت و با همان زبان شیرین و دست و پا شکسته اش مشغول خواندن شد.
-وینکی باید شکر ریخت،تخم مرغ شکاند و مخلوط کرد...آرد فراموش نکرد...
گیبن با پس گردنی ای که برگردن کلفت وینکی فرود آمد،رشته کلام داغان وینکی را پاره کرد و فریاد زد:
-چرا انقد مِن مِن میکنی؟!جن بی سواد!

گرومــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب!!!(افکت کوبانده شدن ماهیتابه بر فرق سر گیبن)

لاکرتیا دستش را به کمرش زد و با خشن ترین لحن ممکن گفت:
-چطور جرئت میکنی با عزیز دوردونه من اینجوری صحبت کنی؟!بوقی!
-بوقی خودتی و...

گروه اول و دوم به آرامی و با اتحادی که در بینشان موج میزد، مشغول پختن کیک بودند اما گروه سوم تام و جری وار در سرو کله یکدیگر میکوبیدند.
-سی دقیقه تا پایان مسابقه!

ملت در حال جفتک پراندن،چنگ زدن و گاز گرفتن بودند که با شنیدن این حرف خشکشان زد و جنگ را به بعد موکول کرده و تصمیم گرفتند سی دقیقه نقش انسان را ایفا کنند،نه جانوران جفتک پران و چنگ زنان و گازگیران بر وزن جو گیران.
لاکرتیا با چنگول هایش میوه هارا رنده میکرد،وینکی با شلیک مسلسل تخم مرغ هارا میشکست،ریگولوس با حالتی شاه دزدانه مشغول خالی کردن جیب ملت بود و گیبن با همان قاشقی که ثانیه ای پیش آن را تا لوزالمعده اش فرو کرده بود،مشغول هم زدن مواد بود.
-عمه؟!بیا چیز کیک درست کنیم خیلی...
-چیز کیک؟توهم؟!ای خاک برسرم!
-نه عمه سو تفاهم نشه منظورم...

لاکرتیا به میان حرف ریگولوس پرید و با اشکی که همیشه دم مشکش بود،گفت:
-منظورت؟!خودم میدونم...چیز کیک کیکی هست که توش چیز میریزن...
-باو اینا باهم فرق دارن...اون چیز یه چیز دیگست!
-چشمم روشن...یه چیزه دیگست؟!پس معلومه بهت خوب ساخته!
ریگولوس:
عمه:
-بگم غلط کردم قانع میشی؟!

پنج دقیقه بعد


مایه کیک آماده بود، البته اگر بشود آن را مایه کیک نامید.در نگاه اول انسان به یاد تیلیت آبگوشت گندیده می افتاد امابا کمی دقت متوجه میشد که با ماده ای خطرناک و کشنده طرف است.لاکرتیا هردودقیقه یکبار میگفت:
-فکر کنم یچیزی رو نریختیم!
-وایسا یکم مزش کنم،ببینم...

گیبن انگشتش را(تمیزه به هلگا! )در اعماق کاسه فرو برد و با اشتیاق ماده چسبناک را بلعید و بعد از ثانیه ای سیر قیافه اش اینگونه تغییر کرد:
، ، :worry: ، ،

-وینکی فکر کرد چطور بود...خوب بود؟

گیبن که نمیخواست قلب نازک همگروهیانش را بشکند،با لبخندی ساختگی جواب داد:
عالی...فقط شکر نداره!

با این حرف نگاه ها گویی که شکر نداشتن تقصیر ریگی است به سمت او برگشتند.ریگولوس پوزخندی شیطانی زد و به سمت دیگر گروه ها رفت.

ده دقیقه بعد:
کیک نصف و نیمه شان آماده بود و بوی خاصی ازآن برمیخاست.هاگرید درحالی که دولپی کیک میخورد به سمت گروه آخر آمد و قاچ بزرگی را در دهانش جا داد و سیر تغیر قیافه اش اینگونه شد:
، ، :worry: ، ،

-استاد چیزی شده؟!
-بد بود؟
-فک کنم معدش تعجب کرد!:grin:
-وینکی دانست کار عیب داشت!

هاگرید روی زمین افتاد و محتویات درون دهانش را تف کرد.
دانش آموزان:
استاد بیچاره، لیوان آبی را سر کشید و درحالی که آن روی غولی اش بالا آمده بود،فریاد زد:
-چرا انقدر شوره؟!

اینبار نگاه ها از شیشه نمک که ریگولوس از گروه های دیگر کش رفته بود،به سمت شیشه شکری برگشت که در دوردست ها برق میزد.
ملت:


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۲۱:۴۲ جمعه ۶ شهریور ۱۳۹۴

اوتو بگمن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۲۵ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۷:۲۵ یکشنبه ۹ اسفند ۱۳۹۴
از آنجا که عقاب پر بریزد...
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 212
آفلاین
1- برین گیلاس بورکینافاسویی پیدا کنید و بیارین! دستتون بازه... میتونین برین میوه فروشی سر کوچتون یا برین از بورکینافاسو بیارین. فقط هواستون باشه از نظر اندازه، پستتون خیلی کوتاه نباشه و حتما به صورت رول باشه.(حداقل 20 خط) (25 نمره)

- من که کار دارم، نجینی هنوز گشنشه و من هنوز براش هیچی گیر نیاوردم. می دونی که ارباب بفهمه، باید به جای پیش غذاش ایفای نقش کنم!
- بابا اینم سر جمع سر یه گیلاس گیره دیه، بلند شو بریم همین دور و برا گیرش می یاریم.
- تستراله، میگم نجینی گشنشه! می فهمی؟

تراورز که آمپرش داشت 110 را نشان می داد، نگاهی عمیق به چشم های اوتو کرد که گویای کلماتی چون "زندان" و "بوسه" بود و بعد تسبیحش را از جیبش در آورد و با کمال آرامش شروع به ذکر گفتن کرد و اوتو را در افکار بوق آلودش رها. بعد از چند لحظه، سرانجام اوتو که داشت با خود دو دو تا چهارتا می کرد، رو به تراورز کرد و گفت:
- باشه، ولی به ریش بزی قسم، اگه ارباب گفت چرا نجینی گشنس خودم شخصا به عنوان غذا می دمت بهش!

تراورز لبخندی زد، تسبیحش را چرخاند و به گونی کنار اتاق اشاره کرد. اوتو آب دهانش را قورت داد و ادامه داد:
- این آســـــــــــــتاکــــــــــــباری بیش نیس. مـــــــــــن اعـــــــــــــــتــــــــــــراض دارم مرتیکه!

نیم ساعت بعد/ اتاق ریشوی ساحره کش

اوتو نگاهی به راه روی خالی انداخت و بعد از مطمین شدن از تنها بودن آن ها دو سیخ که سرشان به سیاهی می زد را از جیبش در آورد و در سوراخ کلید فرو برد.
- گفتی چن وقته در باز می کنی؟
- یه هفته ای هس. ولی به ریش بزی فقط در کیف بچه ها، گاوصندوق بابام و در خونمونو اینجوری باز کردم!

تراورز همچنان که پوکر فیس شده بود، دوباره پرسید:
- دادا، تا حالا چن تا از اینا که گفتی باز شدن؟
- هیچی!
- اگه از این هیر و ویری در بریم، قول میدم بهت زیر سه چهار تا بوسه بهت رحم نکنم!

ناگهان صدای تیک کوتاهی، لبخند را بر لبان هر دو آن ها نشاند و در آرام و با غیژ غیژ مبهمی باز شد. اتاق هاگرید تقریبا خالی بود و دقیقا همان چیز هایی که در کلبه اش بود را به انجا منتقل کرده بود. فقط چند قطعه عکس جدید بر دیوار های سرد و نمناک که عکس هایی از هری و دار و دسته اش در زمان جاهلیت بودند را نشان می داد، به فضا اضافه شده بودند. تراورز تسبیحش را در جیبش گذاشت و رو به اوتو گفت:
- بدو ببین کجا گذاشته اون گیلاس لعنتیو!

و هر دو شتابان به دنبال گیلاس بورکینافاسویی شروع به جست و جو کردند. میز ها، کشو ها، زیر میز ها، زیر کشو ها، یخچال و هر جا که تصورش را می کردند را گشتند ولی هیچ کدام حتی یک نشانه از این نوع گیلاس نیافتند. تا اینکه ناگهان چشم های هر دو روی یک بوته در شیشه که میوه هایی به شکل لاجوردی داشت، خیره ماند.
- خودشه!
- از کجا می دونی.
- درسته خودشه!

گوینده دیالوگ آخر موجب شد محو شدن در افق هر دو شد زیرا هاگرید برگشته بود! هاگرید چند قدم جلوتر آمد و در را پشت سرش بست!
- تو که تمایلات نداری، داری؟
- نه بابا اون دامبلی بود. خوب، چرا اومدین تو اتاق من، اونم بی اجازه؟!
- به ریش بزی قسم فقط برا گیلا...
- که یه سوال ازتون بپرسیم!

تراورز میان حرف اوتو پرید و او را به سمت میزی که گیلاس بود، هل داد.
- خوب، می تونستین همون جا سر کلاس یا شام بیاید و بپرسید.
- راستش کلی تکلیف داشتیم و دادگاهی و از این جور حرفا...
- نمی خوای سوالتو بپرسی؟ خیلی خستم.
- ا... ا... اوتو سوال چی بود؟!

در این حین اوتو با دستپاچگی برگشت و چیزی را زیر پیراهنش پنهان کرد که از چشم های خسته هاگرید دور ماند!
- سوال... آهان می خواستیم بپرسیم چه غذایی برای نجینی... یعنی کجا میشه از اون گیلاسا پیدا کرد؟

هاگرید جلو آمد و روی تختش نشست که طی آن پایه های تخت دیگر نتوانستند تحمل کنند و جان به جان آفرین تسلیم کردند. سپس هاگرید سرش را بالا گرفت و پاسخ داد:
- می تونستید تو گلخونه هزاران تا از این میوه پیدا کنید!

اوتو که از تعجب دهانش باز مانده بود، یقه تراورز را گرفت و گفت:
- تـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــراورز! این چی میگه؟!

صدای نعره اوتو دل تاریک قلعه را شکافت و همه چیز را در شفق محو کرد. سپس بدون هیچ حرف دیگری کشان کشان تراورز را برد تا به او شیر و کیک بدهد و البته چیزی را که تراورز می خواست...


2- یک شخصیت دلخواه انتخاب کنید و توی لباس آشپزی توصیفش کنید.(پیش بند و کلاه و شاید هم یه ملاقه در دست) ایده مندی شما مهمه! اگه یه نفر قبل شما شخصیتی که شما میخواستین رو توصیف کرد، هیچ مهم نیست. بشینین دوباره با ایده خودتون توصیفش کنید. می تونید حتی خودتون رو توصیف کنید!(5 نمره)

ریتامبیز اعظم به عنوان آشپز دارای سه متر کلاه، دو متر زبون، لبخند برا جلو دوربین، فوق العاده رو مغز، بی دستکش با بهانه شستن دست ها، خودستایی در حد چیز، دست پختش رو فنگ هم نمی خوره! کاملا ریلکس در هنگام توضیح و قاطی کردن تسترال بزه و عسل و خوشگلی بی حد و مرزش با اون پیشبند سوسکیش!


Only Raven

تصویر کوچک شده



.:.بالاتر از مرگ را هم تجربه خواهم کرد.:.


پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۰:۰۸ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۹۴

آرگوس فیلچold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۳:۵۱ شنبه ۲ اردیبهشت ۱۳۹۶
از مشهد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
مسابقه ای بین گروه گیریفیندور و اسلیدرین برگذار شده بود و اعلامیه ان را در تابلو اعلانات چسبانده بودند .ولی هرکس از کنار ان رد میشد انگار که نه انگار آنجا تابلو اعلاناتی هست دانش آموزان طوری وانمود می کردند که به نظر میرسید نگاه کردن به تابلو ممنوع است .
شرح اعلامیه این گونه بود:
مسابقه آشپزی
کسانی که می خواهند در این مسابقه شرکت کنند باید به گروه های ۲نفری تقسیم شوند و به بهترین کیک ۴۶ امتیاز تعلق میگیرد
توجه ۱-این مسابقه بین گروه های گریفیندور و اسلیدرین است.اگر دانش آموزان هافلپاف و رادنکلا اگر ساکت و مؤدب باشند شاید یک مسابقه ای هم برای آنها برگذار کردیم.
۲-شرکت کننده لازم نیست حتما دانش آموز باشد

نویل لانگ باتم که همیشه دنبال راهی برای نشان دادن خود بود همیشه تابلو اعلانات را نگاه میکرد.او وقتی این خبر را خواند جیغی بلندی زد که برای لحضاتی هم کسانی که در آن اطراف بودند به طرف او برگشتند.نویل که متوجه کار خود شد خجالت کشید و گونه هایش سرخ شد.او که در پوست خودش نمی گنجید با خود می گفت :بلاخره یک راهی برای اثبات خود پیدا کردم.
ولی او یک نگرانی هم داشت آن هم این بود که چه کسی قبول میکرد با او هم گروهی باشد؟
او ابتدا پیش هری رفت و با حالتی مظلومانه و در صورتیکه چشمانش برق میزد گفت :
-هری....هری ممکنه یه کاری برام بکنی!
-چه کاری؟
-من میخوام توس مسابقه پخت کیک شرکت کنم ولی به یک یار احتیاج دارم.

هری ابتدا لحظه ای سکوت کرد وسپس گفت :
آه... من خیلی دوست دارم کمکت کنم ولی اصلا چیزی از پخت کیک نمیدونم.
-آره خودم باید حدس میزدم

وسپس با ناراحتی و ناامیدی رفت
نویل پیش چند نفر دیگر هم رفت ولی هیچ یک قبول نکردند.او حتی پیش وود هم رفت ولی او گفت:
-من باید به تمرین کوییدیچم برسم.

نویل در نهایت با ناامیدی داشت در یکی از سرسرا ها راه میرفت که به نیک بی سر برخورد.نیک که متوجه ناراحتی نویل شده بود گفت:
-چی شده؟
-نویل گفت هیچی...
-هیچی نشده و اینقدر ناراحتی؟

نویل که آه بلندی کشید گفت:
-آخه هیچکس قبول نمی کنه با من هم تیمی بشه.آخه کی می خواهد با نویل دست و پا چلفتی یار بشه؟
-این طوری هم که میگی نیست.حالا مسابقه چی هست؟
-نویل گفت مسابقه کیک پزی
-آه...خوراکی مورد علاقه من .حالا اگه من قبول کنم چی؟
نویل که دیگه اثری از ناراحتی در چهره اش نبود گفت:
-اگه قبول کنی تو هر کار بخواهی من می کنم.
بلاخره روز مسابقه فرا رسید .
محل برگذاری مسابقه در مکانی بود که به نظر اشپزخانه می آمد.درون ان پنج اجاق تعداد زیادی میز کوچک بود که تقریبا به برای ۴نفر مناسب بود.کاغذ های دیوار به رنگ قهوه ای تیره بود.کغ ان از جنس کاشی بود که به نظر تازه رنگ خورده بود.
نویل و نیک زود تر از بقیه آمده بودند.چند دقیقه فرد و جورج ویزلی آمدند و نویل بلافاصله گفت:
-بقیه بچه های گریفیندور کجان؟
جورج و فرد به هم نگاه کردند و سپس با هم گفتند:
-فقط ما هستیم .
بعد از چند دقیقه که آن ها منتظر ورود اعضای اسلیترین بودند.متوجه شدند وضعیت آن ها هم بهتر از خودشان نیست.از گروه اسلیترین فقط بانز و کراب آمده بودند.
در ان لحظه ناگهان خانم جنکینگسون که زن پیر و خمیده ای بود و به نظر مهربان نبود و بر عکس بسیار عصبانی بود.
در هنگام شروع مسابقه نویل صداس کراب را میشنید که می گفت:
من فقط خوردنش رو خیلی خوب بلدم از طرز پهتنش چیزی نمی دونم
ولی بانز با صدای مصمم گفت:
-بسپرش به من.
در همان لحظه نویل نیک را دید که با یک سری وسیله در دستش اومد . نویل با تعجب به وسایل رو میز نگاه می کرد که شامل:«ماهی گندیده-خامه کپک زده-شیر -تخم کرکدیل و ...بود .نویل که همچنان دهانش از تعجب باز مانده بود گفت:
-تو مطمئنی که اینا برای پخت کیکن؟
-آره من همیشه برای خودم و دوستام از این کیک درست میکنم آن ها هم با لذت می خوردند.
-دوستات آدم زنده اند،مگه نه؟
نیک چیزی نگفت و فقط سرش را تکان داد و نویل هم فکر کرد منظورش بله است.
نویل فرد و جورج رو هم میدید که سخت مشغول کارند.
سرانجام مسابقه تمام شد .و آن ها کیکشان را روی یک میز جلوی خام جنکینگسون چیدند.کیک گروه اسلیتیرین کیک خامه ای ای بود که بسیار خوشمزه به نظر میرسید و روی آن با توت فرنگی تزعیین شده بود.کیک فرد و جورج اما با این که رنگ و لعاب کیک اسلیتیرین ها را نداشت اما بسار خوش عطر تر بود .نیک از فرد پرسید :
-چه طوری درست کردین ؟
فرد بسیار آهسته گفت:
-این کیکو مامانم فرستاده.
اما کیک نیک و نویل نه خوشبو بود نه خوش عطر بیشتر شبیه ابگوشتی بود که رنگش سیاه باشد.
خانم جنکینگسون همه را چشید و گفت برای گرفتن امتیاز یک ساعت دیگه برین دفتر خانم مک گوناگال.هر شش نفر یک ساعت بعد به صف در اتاق خانم مک گوناگال بودند. خانم مک گوناگال ابتدا به نویل گفت :
-بیا جلو.
وسپس ادامه داد:
-شما به علت آسیب رساندن به خانم جنکینگسون باعث کسر ۴۶امتیاز از گروه خود شدید و باید محض اطلاعتان بگویم که ایشان هم اکنون در بیمارستان هستند.
بعد از پایان حرف های خانم مک گوناگال فرد و جورج داشتند از خنده روده بر می شدند ولی جلوی خود را گرفته بودند.سپس خانم مک گوناگال گفت :
شما دوتا هم خیلی خوشحال نباشید چون شما هم با تقلب و توهین به شعور خانم جنکینگسون باعث کسر ۴۰ امتیاز از گروهتون شدید‌.
آن ۲ باهم پرسیدند چگونه متوجه شدید؟
خانم مک گوناگال در حالی که عصبانی شده بود با لحن خشنی گفت:
شما ۲ تا چی پیش خودتون فکر کردین ،مواد به کار رفته درکیکی که معلوم نیست از کجا آوردین با مواد که در اختیار شما بوده زمین تا آسمان فرق می کند.
خانم مک گوناگال رویش را به بانز و کراب گرد و به آرامی گفت:
اسلیترین برنده مسابقه است



پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱:۵۷ چهارشنبه ۴ شهریور ۱۳۹۴

آنتونین دالاهوف


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۳۴ دوشنبه ۳ مهر ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۲:۱۱ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۹
از کره آبی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 2608
آفلاین
ارشد راونکلاو*


جلسه چهارم
1-خوب دوستان! برای این جلسه به گروه های دو یا چند نفره تقسیم بشین و یک کیک درست کنید. میتونید یک کیک خوب بسازید یا اینکه خرابکاری کنید و آخرش آش کیک یا خیلی شیرین شه یا خیلی بی شکر!(30 نمره)(به صورت رول) سعی کنید از قوه طنزتون استفاده کنید. هر هم گروهی ای که دوست داشتین رو انتخاب کنید. بدون محدودیت! هم گروهیتون میتونه ولدمورت باشه حتی ...


پرفسور هاگرید ایستاده بود و بِر و بِر به دالاهوف نگاه میکرد:
و دالاهوف هم بِر و بِر به هاگرید نگاه میکرد:

بعد از چند ثانیه:
هاگرید: خب؟
_ خب؟
_ خب که مرگ! من الان باس به تو هم توضیح بدم نالوتی؟ تو اندازه شونصد سال سن داری! تازه وارد که نیستی!
_ سخته خب! انتخاب یه شخصیت از بین کل شخصیتای هری پاتر سخته.
_ واسه من عشوه هم میاد! میگم انتخاب کن گلابی! جون بکن
_ اوکی... هرمیون گرنجر!
_ آهان همین شد. برید ببینم چیکار میکنید.

پرفسور هاگرید بشگنی زد و هرمیون گرنجر از ناکجاآباد ظاهر شد و با دالاهوف به آشپزخانه بزرگ هاگوارتز رفتند تا مشغول درست کردن کیک شوند.

دالاهوف که از بچگی از هرمیون خوشش می آمد و البته در رابطه با جنس مخالف خجالتی و یه دنده و مشکل پسند بود، معذب بود و به روی خودش نمیاورد، تا اینکه هرمیون موهای فرفری و قهوه ایش را از صورتش کنار زد و گفت:
_ بده من!
_ جان؟
_ میگم بده من!
_ با من هستید؟
_ په نه په با عمه م بودم!
_ آهان...ببخشید، عمه تون تو قید حیات هستند؟
_ آره...دوست داری؟
_ جان؟
_ میگم دوس داری؟
_ اممم...بنظرم برگردیم سر سوال اولت...چیو بدم بهت؟
_ پودر کیک رشد رو!
_ با پودر کیک رشد، کیک درست کنیم تابلو نمیشه؟
_ تو داری به شاگرد اول کل امتحانات سمج تاریخ هاگوارتز درس میدی؟ دوباره هوس کردی باهات دوئل کنم؟
_ نه نه...بفرمایید!

هرمیون پودر کیک رشد را درون یک کاسه بزرگ ریخت و سپس یک کتاب با قطری برابر گردن پرفسور هاگرید و صفحاتی به تعداد موهای فلور دلاکور، درآورد و شروع کرد به خواندن آن.

یـــک ســــاعت بــعـــد

دالاهوف: اممم...میگـــ....
_ چیه؟
_ چی چیه؟
_ همون که میخواستی بگی!
_آهان میخواستم بگم شما الان داری کتاب میخونی هنوز؟
_ آره! عجیبه؟
_ نه خب...خواستم سوال کنم!
_ خوبه بپرس! سوال بپرسی برات خوبه. پیشرفت میکنی. آره دارم کتاب میخونم تازه رسیدم به اونجا که میگه پودر چطور باید توی کاسه پخش بشه تا باعث بشه مواد، بهتر با اون مخلوط بشن. اینجا یه سری فرمول ریاضی وجود داره که باید نسبت طول و عرض کاسه به حجم پودر کیک را حساب کنیم و همینطور این نسبت رو با نسبت حجم موادی که میخواهیم با پودر مخلوط کنیم مقایسه کنیم.
_ ببخشید من الان کار خاصی نیاز نیست بکنم؟
_ چرا برو تخم مرغا رو بیار.

دالاهوف رفت تخم مرغ ها را آورد و روبروی هرمیون گذاشت:
_ بفرمایید!
_ باریکلا. حالا همین جا بشین حرف نزن من ادامه کتاب رو بخونم!
_ ببخشید باید همه کتاب رو کامل بخونید؟
_ په نه په باید فقط صد صفحه اولشو بخونم! مشخصه که باید همه دو هزار و شونزده صفحه رو کامل بخونم تا بتونیم یه کیک خوب بپزیم! مشخص نیست؟
_ چرا خب!


دو روز بعـــد

دالاهوف ناگهان از خواب پرید و هرمیون را روبرویش دید که داشت کیک را از فِر جادویی درمیاورد. دالاهوف سراسیمه گفت:
_ وای! مهلت انجام تکالیف تموم شد! الان هاگرید بهمون صفر میده! الان آبروی راونکلاو رو میبرم!
_ نه نترس! ازش وقت اضافی گرفتم. بیا کیک رو ببریم پیشش.
_ آخه الان که نصفه شبه!
_ عیب نداره! من باهاش هماهنگ کردم!

هرمیون و دالاهوف، کیک را به جلوی کلبه هاگرید بردند و هرمیون دالاهوف را انداخت جلو و گفت"در بزن!". دالاهوف نگاهی به هرمیون کرد و گوشش صدای خُر و پُف هاگرید و سگ بزرگ و سیاه و فوق العاده خطرناکش یعنی فَنگ را شنید، آب دهانش را قورت داد و گفت:
_ آخه خوابه! الان در بزنم ناراحت میشه!
_ نه نترس! من باهاش هماهنگ گردم!

دالاهوف مجدد آب دهانش را قورت داد، چوبدستیش را روبرویش نگه داشت تا در صورت نیاز طلسم شلیک کند و با ترس و لرز، درکوب کوچک در کلبه هاگرید را که به شکل عنکبوت بود، کوبید! ولی صدایی نیامد. دالاهوف برگشت، هرمیون را نگاه کرد و گفت:
_ خب دیگه مشخصه خوابه. خداروشکر. بریم فردا بیایم!
_ فردا؟ فردا؟! یعنی من نمره درس آشپزیم کم بشه که فردا بیام؟ عمرا!

دالاهوف باز هم آب دهانش را قورت داد، گارد دفاعی گرفت و درکوب در کلبه هاگرید را زد! اینبار صدایی وحشتناک گفت:
_ هووووووووووم؟ کیــــــه؟

دالاهوف این پا و آن پا کرد و به هرمیون نگاه کرد و هرمیون با ایما و اشاره گفت که دالاهوف جواب بدهد ولی بعد از اینکه دالاهوف جواب نداد، او را یک وشگون محکم گرفت که صدای "آآآآآآآآآخ" دالاهوف بلند شد!

تا صدای " آخ" بلند شد، هاگرید با کلاه گل منگولی شب خوابش، در کلبه را باز کرد، تیرکمانش را به سمت دالاهوف گرفت، سگش سر و صدا کرد و هاگرید با وحشت گفت:
_ چیه؟ چی شده؟ هرمیون این یارو دالاهوف بهت حمله کرده؟
_ نه هاگرید ولی این گیر داده بود که امشب بیایم کیک تکلیفت را تحویلت بدیم!

هاگرید که کارد میزدی خونش در نمیامد در حالی که از دماغش بخار بیرون میزد، به دالاهوف گفت:
_ آخه خرس گنده من به تو چی بگم؟ بذارم الان فنگ بیاد اون نشیمنگاهتو گاز بگیره؟ همین تیرکمون با متعلقاتشو بکنم تو حلقومت؟ خجالت بکش! ازت سنی گذشته! تو هنوز نمیدونی میتونی اون تکلیف بی صاحابتو فردا صبح هم تحویل من بدی؟

دالاهوف سرخ و سفید شد و به هرمیون نگاه کرد ولی هرمیون سوت زنان() گوشه دیگری را مینگریست و دالاهوف از شدت ترس زبانش بند آمده بود. سپس هاگرید جلو آمد و کیکی که در دستان هرمیون بود را کمی مزه کرد و بعد از آن کیک را گرفت و بصورت کامل کوبید به صورت دالاهوف و فریاد زد:
_ این کیکه یا مرگ موش؟!!!!!!!!

دالاهوف که در اثر شدت ضربه کیک به دیوار کلبه پاشیده بود:
هرمیون:
فنگ: عو عو عو عو


ویرایش شده توسط آنتونین دالاهوف در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۴ ۲:۱۶:۳۹


پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ یکشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۴

اسپلمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۸ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۰:۵۵ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
از محفل ریدل های ققنوس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
مسابقه آشپزی بین چهار گروه دونفره هافلپاف،اسلیترین،گریفیندور و ریونکلاو بود.هنوز معلوم نبود که معلم آشپزی کیه.
انواع وسایل و خوراکی ها مخصوص آشپزی روی چهار میز بود.وسایل و موادی که اصلا به هم مربوط نمیشد.
آدام لی و اسپلمن باهم در گروه هافلپاف افتاده بودند.

اندر ریونکلاو:
-ما امروزکیک خوبی رو خواهیم پخت.مگه نه دوست من؟
-بله منم شک ندارم که همینطوره

اندر اسلیترین:
-امید وارم کیکی که میپزیم باب طبع معلم باشه.
-حتما که هست.

اندر گریفیندور:
-ما باید تمام سعی خودمون رو بکنیم که یه کیک با کیفیت و خوشمزه بپزیم.
-من که تمام سعی خودمو میکنم.

و اندر هافلپاف:
آدام:هه هه هه.یه کیکی بپزم که هفت وجب روغن روش باشه
-آهای هفت وجب روغن دیگه چیه؟ما باید یه کیک خوشمزه و سالم درست کنیم.
-درست (کنیم)؟
-خب آره مگه من هم گروهی تو نیستم؟
-ببین امروز طرز کار ما اینطوریه،من دستور میدم و تو کارامو انجام میدی.افتاد؟
-اه برو بینیم بابا.حوصله کل کل باهت رو ندارم.
ناگهان صدای جیر جیر در آمد.پچ پچ بچه ها قطع شد.معلم، با هیکلی گنده و ریش های بزرگ که تمام صورتش را پوشانده بود وارد کلاس شد.
بله،معلم کسی نبود جز روبیوس هاگرید.
هاگرید اهم اهمی کرد و گفت:سلام دوستان عزیز.میرم سر اصل مطلب.میخوام که یه کیک خخخوش مزه درست کنید.امروز رو میزارم به عهده خودتون.اینم مواد لازم و غیر لازم که روی میز گذاشته.ببینم چیکار میکنین.دوست دارم وقتی که کیکتون رو تست میکنم سر بلند باشین.
شروع کنید،از همین الان چهل و پنج دقیقه بهتون وقت میدم.
بچه ها شروع کردند به درست کردن کیک.هر گروه به خواست خودش کیکی را درست میکرد.

اندر ریونکلاو:
-خب تو تخم مرغ هارو بشکن و بنداز تو ظرف منم بهمشون میزنم.
-باشه

اندر اسلیترین:
بی زحمت اون آردارو بیار منم الان پرتقال هارو میارم.
-اوکی

اندر گریفیندور:
-یه ظرف بیار از توی کشوی سومی.
-باشه توهم تخم مرغ هارو بیار.

و اندر هافلپاف همین الان یهویی:
هیچ اتفاقی نیفتاده و هر دو نفر مات مات به مواد لازم و غیر لازم مینٍگرند.
-خب قصد نداری کاری کنی آدام؟
-ای دوت نو
-تا حالا کیک درست کردی؟
-راستش من اصلا نمیدونم کیک رو با چه(ک)ای مینویسن.
-پس چرا قبل کلاس اینقدر لاف میزدی؟
-
-خب ببین هرکاری که بهت میگم انجام بده
-چییی؟یعنی تو میخوای به من دستور بدی؟
-خب تو که میگی چیزی بلد نیستم.تو باید یه کمکی بکنی که.
-من هیچ وقت از تو دستور نمیگیرم اسپلمن.هیییچ وقت
-بابا کی گفت میخوام بهت دستور بدم؟من فقط میگم بیا باهم همکاری کنیم.
-من عمرا که به این ننگ تن دهم
-آخه تو چرا حرف تو کتت نمیره؟ :vay:

همینطور در حال بحث کردن بودن که هاگرید بالای سرشان آمد:
-شما چرا هنوز هیچ کاری نکردین؟
-الان کارمون رو شروع میکنیم
-یکم سریع تر وقت کم میاریدا
هاگرید میز هافلپاف را ترک میکند و به طرف دیگری میرود.

اسپلمن:خب آدام خواهشا بیا شروع کنیم.
آدام به سختی قبول میکند و آنها شروع میکنند به درست کردن کیک،ترکیباتی چون شیر موز، رون مرغ،چشم ماهی،دونه های انار،آب کیوی،خاک رس،موی گوزن،زیتون،فلفل،ذرت،گوشت پلنگتون و.......در کیکشان ریختند.و برای تزیین آن از دکمه،تکه های میکروفون ،و....استفاده کردند.
بالاخره وقت به پایان رسید و حالا موقع تست کردن کیک ها شد.
هاگرید به طرف میز ریونکلاویی ها رفت.
-خیلی خب تکه ای از این کیک شما رو میخورم.به به.بوی خیلی خوبیم داره.
هاگرید تکه ای از کیک ریونکلایی ها که بوی فوق العاده ای داشت و با توت فرنگی و خامه تزیین شده بود خورد.
پس از کمی جویدن:
به به.آفرین به شما!واقا کیک خوشمزه ای شده


به طرف میز اسلیترینی ها میرود و قاشی از کیک آنها که با هلو و پرتقال تزیین شده بود بر میدارد و در دهنش میگذارد.
پس از کمی جویدن:
عالی!!فوق العادست

سپس به طرف میز گریفیندوری ها میرود:
تکه ای کیک آناناسی و اشتها آور بر میدارد و در دهان میگذارد.
پس از کمی جویدن:
wow.صد آفرین.خیلی خوب درستش کردین.

و بالاخره به طرف میز هافلپافی ها میرود.کیک آنها بوی فاضلاب میداد و از رویش حباب های سبز بلند میشد.هاگرید تکه ای از آن را بر میدارد و شروع میکند به جویدن.هرچه میجود پایین نمیرود.انگار که داشت یه آدامس میجوید.
پس از سی دقیقه و چهل و شش ثانیه جویدن:
-
هاگرید به این شکل در می آید و سپس وسط کلاس غش میکند.
پس از اینکه به هوش می آید آدام لی و اسپلمن را از کلاس می اخراجد.
اسپلمن و آدام هم پا به فرار میزارند

کمی بعد کیک منفجر میشود و کلاس را هم منفجر میکند....








casper


پاسخ به: کلاس آشپزی سفید مرلینی!
پیام زده شده در: ۵:۴۵ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
#99

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
ريونكلاو:٤٠

فيليوس فليت ويك: ٢٧
آنتونين دالاهوف: ٣٠
املاين ونس: ٢٦
اورلا كوييرك: ٢٩

گريفيندور:٣١

تد تانكس: ٢٩

هافلپاف: ٣٨

رز زلر: ٣٠
گيبن: ٢٨
لاكرتيا بلك: ٢٨

اسليترين:31

گريك اليواندر: ٢٨



براي درخواست نقد بهم پيام بدين!


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.