فلش بک
اداره کاراگاهان
وینکی ، در دفتر ریاست کاراگاهان نشسته بود و با یک دستمال مشغول برق انداختن مسلسل اش بود.وضغیت بحرانی بود.زامبی ها به شهر رسیده بودند.وینکی تمام کاراگاه هان را به ماموریت فرستاده بود به جز دو تا از آنها که هر دو تازه کار بودند:تد تانکس و اورولا کوییرک.
هر دوی آنها در دفتر وینکی نشسته بودند و درباره وضعیت فعلی مشغول مشورت بودند.هیچ کدام راه حلی به ذهن شان نرسید به جز این که آنها نیز به پادگان محفل بروند که ناگهان وزیر سحر و جادو ، آرسینوس جیگر وارد دفتر شد.
-آه...کاراگاهان عزیز و شجاع...مطمئن ام شما سه نفری هم می تونین جلوی زامبی ها رو بگیرین.
-نمی تونیم جناب وزیر،تعدادشون خیلی زیاده. ما هم که سه نفر بیشتر نیستیم.
-بله جناب وزیر حق با تده؛تعداد ما خیلی خیلی کمه.
آرسینوس فریاد زد:
-نخیر،شما با اونا می جنگید تا من بتونم با چند دیوانه ساز فرار کنم.این یک دستوره،فهمیدین؟
تد و اورولا خشمگین به وزیر نگاه کردند؛هر یک می خواستند چیزی بگویند که ناگهان رئیس شان وینکی شروع به صحبت کرد:
-البته جناب وزیر...اصلا نگران نبود...ما با زامبی ها جنگید...از موقع شما فرار کرد.
آرسینوس لبخندی زد سپس از اتاق خارج شد.
-شما دارین چی کار می کنین وینکی؟ ما حریف این همه زامبی نمی شیم!
-درسته این کار مثل خودکشی می مونه!
وینکی لبخندی زد و گفت:ما هم در لباس مبدل دیوانه ساز ها همراه وزیر خواهیم رفت. !
تد و اورولا:
پایان فلش بک
پادگان محفل
-باید این شنل ها را درآورد.
با گفتن این جمله تد شنل دیوانه سازش را درآورد و وینکی که روی شانه تد جا خوش کرده بود از شانه او پایین آمد.
ملت سیاه،سفید و ماگل چنان مشغول دعوا برره ای بودند که هیچ یک نه متوجه آن سه نفر نشدند.نه ناپدید شدن دامبلدور.
-اون پشمک پیر کجا رفت؟
اورولا با دست به تونلی که در گوشه ای از دیوار پادگان بود اشاره کرد و گفت:
-هاگرید اونو برد توی تونل اون سگه فنگ هم همراهشون بود.
-بریم توی تونل!
هر سه کاراگاه وارد تونل شدند. کمی که در تونل پیش رفتند صدای هاگرید را شنیدند:
- پروفسور وقتی بیهوش شدین من و فنگ شما رو از زیر جمعیت در اوردیم هرچند سر بقیه ان قدر گرم دعوا بود که متوجه ما نشدن. من و فنگ یه تونل زیر پادگان کندیم که شمارو قایم کنیم. قراره با هم زندگی کنیم پروفسور!
-البته ما به شما اجازه این کار رو نداد.
صدای ریز وینکی هر دوی آنها را از جا پراند.ناگهان بدون گفتن هیچ حرفی،هاگرید و فنگ به سمت کاراگاهان حمله ور شدند.تد و اورولا به سرعت طلسم های بیهوشی را به سمت آنها شلیک کردند،یکی از طلسم ها فنگ را بیهوش کرد،اما بیهوش کردن هاگرید که یک غول دورگه بود کار آسانی نبود.
هاگرید با دستانش مشتی به سر هردو کاراگاه زدو کاراگاهان بیهوش روی زمین تونل افتادند.وینکی که وضعیت رو این طور دید بلافاصله با مسلسل اش شروع به شلیک کرد.و چند لحظه بعد هاگرید نیز سوراخ سوراخ شده کنار کاراگاهان افتاد.
سپس وینکی رو به دامبلدور کرد وگفت:
-من شما رو تحویل زامبی ها داد پروفسور شايد با برگشتنت ، تونست کاری کرد که روح های کم تری ناقص و عليل شد و خونواده های کم تری از هم پاشید. اگر اين به نظر هدف ارزشمند بود، پس فعلا با هم خداحافظی نکرد!وقتی رسیدیم پیش زامبی ها خداحافظی کرد!
دامبلدور از این که دیالوگش را همه بلد بودند بغض کرداما ناگهان فکری به خاطرش رسید؛ به وینکی گفت:
-چه طوری می خوای منو از اینجا ببری بیرون؟جمعیتی که اون بیرونن میخوان خودشون شخصا منو تحویل بدن
-من تونست آپارات کرد
-اینجا ضد آپاراته
-جادوی جن خونگی با جادوگر فرق داشت مثلا شما نتونست در هاگوارتز آپارات کرد ولی ما تونست
وینکی:
دامبلدور:
وینکی دست دامبلدور را گرفت و هر دو در آن ناحیه غیب شدند.