هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱:۲۳ چهارشنبه ۲۴ آبان ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
بلا به ساعتش نگاه کرد. اربابش بهش گفته بود تا یک ساعت دیگه تمام مرگخوارها رو تو جنگل ممنوعه جمع کرده باشه. از جر و بحث و درگیری با گربه محفل هم خسته شده بود در نتیجه تصمیم گرفت به سبک قدیمی و کمدی تری بیدارشون کنه.
به آشپزخونه رفت، چند تا پارچ پر آب سرد کرد، به سختی آوردشون تو اتاق خواب خونه ریدل و یه دفعه همه رو ریخت رو سر مرگخوارا.

بعد از چند ثانیه مرگخوارا همه سر و حال بیدار بودن و با چشمای خشمگین به بلا خیره شده بودن. گربه ها هم از آب خوششون نمیاد، آرنولد تا پارچ رو دید با سرعت از خونه ریدل دور شد و به سمت خونه گریمولد حرکت کرد.

خونه گریمولد :

هری دستی به زخمش کشید. این بار به خاطر جر و بحث با ویزلی ها سر درد گرفته بود. رون جلوتر از بقیه ویزلی ها فریاد زنان گفت.
-ما چرا باید با آرسینوس بجنگیم در حالی که میتونیم خونه بشینیم و از عنکبوت ها بترسیم؟
-پروفسور گفتن دیگه رون، من که نگفتم. من تازه میخواستم بگم اصلا با مرگخوارا هم تیم نشیم.

رون و بقیه ویزلی ها هنوز راضی نشده بودن ولی وقتی مالی قابلمه دست رو دیدن به سرعت لباس پوشیده و آماده شدن. مالی با عصبانیت گفت.
-بریم ؟ چرا اینقد معطل کردین ؟
-هری میگفت نریم و خونه بشینیم و یه چیزایی در مورد ترس از عنکبوت ها.

محفلی ها آماده آپارات به جنگل ممنوعه شدن.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۶/۸/۲۴ ۱:۲۹:۰۳



پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۳۴ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶

آرنولد پفک پیگمیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۴۲ شنبه ۱۸ شهریور ۱۳۹۶
آخرین ورود:
۱۵:۵۹:۴۹ جمعه ۱۱ اسفند ۱۴۰۲
از هررررررررررچی که منفوره، خوشم میاد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 95
آفلاین
- هوی! پاشین ببینم! لنگ ظهره! مأموریت داریم!

مرگخوارا ناله‌کنان از خواب بلند شدن.

- الکی میگه! مأموریت ندارین!

مرگخوارا با قیافه‌ای LOL شده برگشتن و خوابیدن. بلاتریکس نگاهی به دور و برش انداخت و کنار پنجره، گربه‌ی زرشکی‌رنگی رو دید.
- چرا حرف مفت میزنی؟ اصلاً تو خونه‌مون چیکار میکنی، گربه‌ی بی‌ریخت؟!
- قشنگ خودتی! من اینجا هیچ‌کاره‌م. و برخلاف چیزی که گفتی، به دشمنات میگم که بخوابن.
- به حرفاش گوش ندین، بلند شین وگرنه خودم با کروشیو بلندتون میکنم!
- راس نمیگه! بخوابین!
- بلند شین!
- بخوابین!
- بلند شین!
- بخوابین!
- بلند شین!
- اصلاً حالا که اینطور نیس، بلند شین!
- بخوابین... اممممم، ینی چیزه... لعنت بهت گربه‌ی کَریه!

آرنولد:
بلاتریکس:

و مرگخوارها هنوز در حال خر و پف بودن.


Rock 'n' Roll 'n' Rule 'n' Role!


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۱:۰۷ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶

جیسون ساموئلزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۶ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۰:۳۹ جمعه ۲۲ مرداد ۱۴۰۰
از سفر برگشتم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 234
آفلاین
خانه ی گریمولد:

هری با آپارات کردن به خونه ی گریمولد رفت. کلاً آپارات خیلی خفنه. در خفن بودن آپارات شکی نیست. آپارت اونقدر خفنه که تا حالا شونزده تا جایزه ی نوبل و اسکار و سیمرغ گرفته.

هری با یک نعره از ته دیافراگم محفلی هایی که درحال چرت بعد از ظهر بودن رو بیدار کرد.
- بـرخـیـزیـد مـحـفـلـیـون! بـــرخـــیـــزیـــد! بـــــرخـ...

هری نتونست حرفش رو ادامه بده چون به عنوان جواب از طرف محفلیون سیلی از دمپایی ها، دسته هونگ ها و ویزلی های بی نام و نشون به سمتش پرتاب شد و اون رو مورد هدف قرار داد. هری که بعد از پنج دقیقه هوشیاری خودش رو به دست آورد دوباره بلند شد و اینبار با تن صدای کم تر گفت:
- بلند شید ببینم. پروف گفته باید بریم جنگ ممنوعه. میخوایم علیه آرسینوس با مرگخوارها تِیم آپ کنیم.



تصویر کوچک شده

= = = = = = = =
- تو فيلما وقتي يکي از کما خارج ميشه، بازيگر زن مياد و بهش گل تقديم ميکنه. اما من...از يه خواب کوتاه بيدار شدم...ديدم دنيا به فنا رفته...و به جای گل يه دسته مرده ی مغز خوار بهم تقديم کردن.

Night Of The Living Deadpool
= = = = = = = =
من یعنی مسافرت...مسافرت یعنی من!

= = = = = = = =

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۸:۳۱ سه شنبه ۲۳ آبان ۱۳۹۶

آلبوس دامبلدورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۴۷ جمعه ۹ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۵:۰۶ پنجشنبه ۵ مرداد ۱۴۰۲
از محفل ققنوس
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 615 | خلاصه ها: 1
آفلاین
توضیحات :

سوژه پیش رو برای این زده شده که راحت بنویسید. منظور از راحت نوشتن یعنی اینکه مهم نیست سوژه چه اتفاقی واسش میفته. نیاز نیست پست های قبلی رو بخونید. پست قبلی فقط نیاز هست که خونده بشه.
انتظار میره ازتون که کوتاه بنویسید، مثل نمونه پایین (حتی کوتاه تر). نیاز نیست که به ادامه دادن سوژه زیاد فک کنید، هرجا بردینش اشکال نداره. اصلا فکر نکنید که سوژه از بین رفت یا کشته شد، مهم نیستن اصلا این مسائل تو این تاپیک.
وقت زیادی نیاز نیست بذارید. بیشتر از 15 دقیقه وقت برای پست زدن نذارید، شروع کنید به نوشتن و هرچی اومد بنویسید و بفرستید.

---
سوژه جدید :

هری پاتر و بلاتریکس به هم نگاهی کردن و با نگرانی وارد اتاق مدیریت هاگوارتز شدن. ولدمورت و دامبلدور رو به رو همدیگه نشسته بودن و میخندیدن. بلا نگران تر به هری نگاه کرد و به ولدمورت نزدیک شد.
-ارباب ؟ چی شده؟ چرا میخندین ؟ دامبلدور طلسمی روتون اجرا کرده؟

بلا چوب دستیش رو سریع در آورد ولی ولدمورت با حرکت سرش چوب دستی بلا رو از دستش خارج کرد و به گوشه ای از اتاق پرت کرد.
-بلاتریکس ... جلوی من چوبت رو میکشی بیرون ؟

دامبلدور از جاش بلند شد، هری و بلاتریکس رو دعوت به نشستن کرد. دو نفر با اکراه روی صندلی های تازه ظاهر شده نشستن و منتظر توضیحات بیشتر شدن. دامبلدور شروع کرد.
-آرسینوس وزارت رو دستش گرفته ... هم من هم تام مخالف این قضیه سلطنت هستیم. تصمیم گرفتیم که ارتش هامون رو یکی کنیم و به جنگ آرسینوس بریم. هر محفلی و مرگخوار یه گروه رو تشکیل میدن. بیاریدیشون جنگل ممنوعه که هر کی یارش رو انتخاب کنه.

هری فرصت و بلا جرات حرف زدن پیدا نکردن. به سرعت بلند شدن و از دفتر مدیریت خارج شده تا دستور دامبلدور و ولدمورت رو اجرا کنن.






پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۱:۰۴ دوشنبه ۱۶ آذر ۱۳۹۴

گبریل دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۲ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۷:۵۹ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹
از محبت خار ها گل می شود
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
همین که دامبلدور پنل مدیریتی خود را بیرون کشید از داخل تونل صدای زامبی به هوا بلند شد, وقتی شما از یه تونل فرار می کنین اونم یه تونل که در مرکز جایی که دشمن می خواد بهش حمله ور بشه , دشمن هم می تونه از اون عبور کنه یعنی هر عملی را عکس العملیست و این یه منطق ساده ریاضیست اما از ان جا که نمره فلسفه مشنگی تمام دنیایی جادوگری را الان محفل به جای مهتابی ازشون استفاده می کنه کسی در تونل را نبسته بود یا اصلا دری نساخته بود یا مثلا گودال را پر نکرده بود.

در یک عمل انتحاری دامبل و هاگرید و بقیه افراد مذکر سوژه در اغوش هم پریدن البته جنس های مونث هم می خواستند به اغوش بپرند که کارگردان بر صحنه اصلاحیه زد دامبل که تا حالا این همه بار موافق را یک جا در اغوش نکشید بود داشت از خوشحالی منفجر می شد
کارگردان:
-اغا این پوست موز بازی ها چیه الان اصلاحیه زده شد که از اون جایی که دامبل شجاعت گریفندوری دار از بغل کردن جماعت مذکر معاف, بیا عقب عامو بیا عقب تا ممنوع تصویر نشدی.من باید با خانم رولینگ دربار رابطه مستقیم شما با گروه سنی کتاب ها یه صحبت غیر مستقیم داشته باشم.

کارگردان :
-همگی اماده اکشن.

دامبلدور:
-نگران نباشید فرزندان سفیدی , الان من با عشق مسئله را حل می کنم.

دامبلدور با این حالت به سمت تونل ها رفت.
-فرزندان زامبیم ,چرا دعوا,چرا جنگ بیادید مسئله را عاشقانه حل کنیم.

زامبی ها که همه مذکر ,یا نر بودن و خانم بچه ها را در خانه گذاشته بودن چون خیلی غیرتمند بودن و زن ها را وارد دعوای دامبلانه نمی کردند وقتی دیدند دامبلدور با این حالت به سمتشان می دود و عشق که از دستانش سرازیر می شه همه از ترس ابرو حیثیت و عفت ملیشان فرارکردند و دو سال بعد خانم پوران پیر فیلم هیس زامبی ها, فریاد نمی زنند با بازی طناز طباطبایی در نقش زامبی مورد نظر و محمد رضا شریفی نیا در نقش دامبلدور را برای ادای احترام به زامبیان این حادثه ساخت و گروه دولت بودایی مسئولیت این عملیات قبول کرد, البته پس از این فرار بسی از همسران زامبی ها دیگر حاضر به زندگی با همسرانشان نشدن و دولت زامبیستان کلا خود به خود منقرض شد. .

ملت محفلی با دیدن نیرو عشق بر سرها زدند,و دعا ها خواندندو نذری ها دادند و عشق ها دیدند , حتی افراد متاهل برای این که به نیروی عشق خیانت نکنند زن دوم ها گرفتند و عشق را پررورش دادند.

و بار دیگر نیرو عشق دامبلدور بر کل ماجرا غلبه کرد.

پایان






ویرایش شده توسط گبریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ ۱۱:۱۵:۴۳
ویرایش شده توسط گبریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ ۱۱:۵۳:۵۳
ویرایش شده توسط گبریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ ۱۲:۰۴:۰۹
ویرایش شده توسط گبریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ ۱۲:۴۲:۰۴
ویرایش شده توسط گبریل دلاکور در تاریخ ۱۳۹۴/۹/۱۶ ۱۲:۴۳:۰۸

[Steve Jobs]
Ooh, everybody knows Windows bit off apple

[Bill Gates]
I tripled the profits on a PC

[Steve Jobs]
All the people with the power to create use an apple!

[Bill Gates]
And people with jobs use a PC

[Steve Jobs]
You know I bet they made this beat on an apple

[Bill Gates]
Nope, Fruity Loops, PC

[Steve Jobs]
You will never, ever catch a virus on an apple

[Bill Gates]
Well you could still afford a doctor if you bought a PC



پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۱:۲۱ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۴

دکتر فیلی باسترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۷ دوشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۵:۱۱ یکشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 41
آفلاین
دکتر فیلی که در پست قبل به شکل اجل معلق وارانه وارد سوژه شده بود نگاهی پوکرفیس گونه به ریش های از جنس پشمک حاج عبدالله دامبلدور انداخت. سپس نگاهی به مسلسل پلاستیکی وینکی انداخت و گفت:
- وینکی، تو این‌جا چی‌کار می‌کنی؟ من این‌جا چی‌کار می‌کنم؟ زامبیا کوشن؟ چرا ملّت شهید شدن؟ مگه این‌جا دخمَست که سوژه رو شهید می‌کنید فرزندان روشنایی؟! البتّه این پشمک پیرمرد روشناییه اون رو جدا فرض کنید.

آیلین پرنس و سیوروس اسنیپ با شنیدن اسم دخمه به سرعت به سمت سوژه دویدند و فریاد زنان به توهینی که به دخمه و سوژه های آن ها شده بود اعتراض می‌کردند.
- تو حقوق دخمه های مملکت رو زیر سوال بردی!
- تو به دخمِلیتی ها توهین کردی!
- گوشنمه!
- مشکل ما حل نشه، دخمه تعطیل می‌شه!
- دخمه‌ای که دخمه نباشد، دخمه نیست!
- گوشنمه!
- دشمن بداند، دخمه همیشه از گزند دشمنان به دور است ای دشمنان!
- دخمه دقّت کن!
- گوشنمه!
دکتر:
وینکی:
دامبلدور: هاگرید، فرزندم. الآن گوشنمه های تو وسط اعتراضای اینا چی‌کار می‌کنه؟
هاگرید: حمه ی پول مهفل رو خرج شیکم ویضلیا می‌کنید خب گوشنه می‌مونم.

آیلین و سیوروس که دیدند اعتراضاتشان توسط گوشنمه های هاگرید خز شده است به دخمه ی خود برگشتند و سوژه را خلوت کردند. برای برپا ماندن سوژه و خاک نخوردن تاپیک آلبوس دامبلدور منوی نظارتی خود را بیرون آورد و گزینه های آن را مرور کرد سپس ردایش سیاه شد و با لحنی محزون گفت:
- فرزندانم، امروز باید مراسمی برای شهدای گمنام سوژه برپا کنیم که در پست های پیش به شهادت رسیدند یا شناسه ی خود را تغییر دادند.



پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۴:۴۳ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
- وینکی فرزند؟
- پشمک چی گفت؟
- الان ما اینجا چیکار میکنیم فرزند؟

وینکی نگاهی به اطراف انداخت و چیز عجیبی ندید. جن خانگی تصور کرد دوباره دامبلدور بر اثر پیری دچار فراموشی و آلزایمر شده است در نتیجه حرف او را جدی نگرفت و سعی کرد سرپرست محفل را به دنبال خود بکشد اما پیرمرد سرجای خود ایستاد. وینکی مسلسل خود را از جیبش در اورد و گفت:
- پشمک حرکت کرد یا آبکش شد؟
- دخترم تو پست قبلیو دیدی؟
- پست چی بود؟
- هیچی فرزند نوشته های مردمه.

وینکی کمی پایین تر رفت و نگاهی به پست قبلی انداخت و دید که چطوری درحالی که زامبی ها همه جارا گرفته بودند توانستند به هاگوارتز بیایند و اتفاقی برایشان نیفتد. دامبلدور هم به اطراف سرسرا نگاهی انداخت و وقتی دانش آموزی ندید مطمئن شد هاگوارتز تخلیه شده است. جن خانگی مسلسل را جلو چشمای دامبلدور گرفت و گفت:
- یعنی الان وینکی جن خوب نبود؟
- وینکی جن خوبیه دخترم اما فعلا تو اینجا کابردی نداره.
- وینکی پست هایی که داخلش نبود رو آبکش کرد!

وینکی به سبک دکتر فیلی "غودا" ـی کشید و مسلسل خود را به سمت پست های قبلی نشونه گرفت و ماشه را کشید. دامبلدور که نمیخواست آثار فرهنگی مردم خراب شود روی جن پرید و سعی کرد سلاح گرم را از دست جن مونث بیرون بکشد. پیرمرد فریاد زد:
- نــــــــه! فرزند نکن! آثار فرهنگی جامعه ست! نصف نویسنده های این سوژه یا مردن یا مفقود الاثر شدن! این تنها یادگارشونه!

پرش دامبلدور بر روی وینکی موجب شد او کنترل شلیک های خود را از دست بدهد و این پست و پست قبلی را از بین ببرد. در نتیجه وینکی از صحنه ی روزگار محو شد و دامبلدور به داخل تونل برگشت. هاگرید که از ظاهر شدن دامبلدور وسط تونل تعجب کرده بود گفت:
- پروف؟ نگفته بودی ژیمیناستیکم میری، از بالا میپری پایین، راز موفقیتت چیه پروف؟
- نیروی عشق فرزندم.
-


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۱۵:۰۵ پنجشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۴

تد تانکس old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۲۶ سه شنبه ۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۱:۳۰ پنجشنبه ۱۱ شهریور ۱۳۹۵
از میدان گریمولد خونه شماره 12
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 48
آفلاین
فلش بک

اداره کاراگاهان


وینکی ، در دفتر ریاست کاراگاهان نشسته بود و با یک دستمال مشغول برق انداختن مسلسل اش بود.وضغیت بحرانی بود.زامبی ها به شهر رسیده بودند.وینکی تمام کاراگاه هان را به ماموریت فرستاده بود به جز دو تا از آنها که هر دو تازه کار بودند:تد تانکس و اورولا کوییرک.

هر دوی آنها در دفتر وینکی نشسته بودند و درباره وضعیت فعلی مشغول مشورت بودند.هیچ کدام راه حلی به ذهن شان نرسید به جز این که آنها نیز به پادگان محفل بروند که ناگهان وزیر سحر و جادو ، آرسینوس جیگر وارد دفتر شد.

-آه...کاراگاهان عزیز و شجاع...مطمئن ام شما سه نفری هم می تونین جلوی زامبی ها رو بگیرین.

-نمی تونیم جناب وزیر،تعدادشون خیلی زیاده. ما هم که سه نفر بیشتر نیستیم.

-بله جناب وزیر حق با تده؛تعداد ما خیلی خیلی کمه.

آرسینوس فریاد زد:
-نخیر،شما با اونا می جنگید تا من بتونم با چند دیوانه ساز فرار کنم.این یک دستوره،فهمیدین؟

تد و اورولا خشمگین به وزیر نگاه کردند؛هر یک می خواستند چیزی بگویند که ناگهان رئیس شان وینکی شروع به صحبت کرد:

-البته جناب وزیر...اصلا نگران نبود...ما با زامبی ها جنگید...از موقع شما فرار کرد.

آرسینوس لبخندی زد سپس از اتاق خارج شد.

-شما دارین چی کار می کنین وینکی؟ ما حریف این همه زامبی نمی شیم!

-درسته این کار مثل خودکشی می مونه!

وینکی لبخندی زد و گفت:ما هم در لباس مبدل دیوانه ساز ها همراه وزیر خواهیم رفت. !
تد و اورولا:



پایان فلش بک



پادگان محفل



-باید این شنل ها را درآورد.

با گفتن این جمله تد شنل دیوانه سازش را درآورد و وینکی که روی شانه تد جا خوش کرده بود از شانه او پایین آمد.
ملت سیاه،سفید و ماگل چنان مشغول دعوا برره ای بودند که هیچ یک نه متوجه آن سه نفر نشدند.نه ناپدید شدن دامبلدور.

-اون پشمک پیر کجا رفت؟

اورولا با دست به تونلی که در گوشه ای از دیوار پادگان بود اشاره کرد و گفت:
-هاگرید اونو برد توی تونل اون سگه فنگ هم همراهشون بود.

-بریم توی تونل!

هر سه کاراگاه وارد تونل شدند. کمی که در تونل پیش رفتند صدای هاگرید را شنیدند:

- پروفسور وقتی بیهوش شدین من و فنگ شما رو از زیر جمعیت در اوردیم هرچند سر بقیه ان قدر گرم دعوا بود که متوجه ما نشدن. من و فنگ یه تونل زیر پادگان کندیم که شمارو قایم کنیم. قراره با هم زندگی کنیم پروفسور!


-البته ما به شما اجازه این کار رو نداد.

صدای ریز وینکی هر دوی آنها را از جا پراند.ناگهان بدون گفتن هیچ حرفی،هاگرید و فنگ به سمت کاراگاهان حمله ور شدند.تد و اورولا به سرعت طلسم های بیهوشی را به سمت آنها شلیک کردند،یکی از طلسم ها فنگ را بیهوش کرد،اما بیهوش کردن هاگرید که یک غول دورگه بود کار آسانی نبود.

هاگرید با دستانش مشتی به سر هردو کاراگاه زدو کاراگاهان بیهوش روی زمین تونل افتادند.وینکی که وضعیت رو این طور دید بلافاصله با مسلسل اش شروع به شلیک کرد.و چند لحظه بعد هاگرید نیز سوراخ سوراخ شده کنار کاراگاهان افتاد.


سپس وینکی رو به دامبلدور کرد وگفت:

-من شما رو تحویل زامبی ها داد پروفسور شايد با برگشتنت ، تونست کاری کرد که روح های کم تری ناقص و عليل شد و خونواده های کم تری از هم پاشید. اگر اين به نظر هدف ارزشمند بود، پس فعلا با هم خداحافظی نکرد!وقتی رسیدیم پیش زامبی ها خداحافظی کرد!


دامبلدور از این که دیالوگش را همه بلد بودند بغض کرداما ناگهان فکری به خاطرش رسید؛ به وینکی گفت:

-چه طوری می خوای منو از اینجا ببری بیرون؟جمعیتی که اون بیرونن میخوان خودشون شخصا منو تحویل بدن

-من تونست آپارات کرد

-اینجا ضد آپاراته

-جادوی جن خونگی با جادوگر فرق داشت مثلا شما نتونست در هاگوارتز آپارات کرد ولی ما تونست


وینکی:

دامبلدور:


وینکی دست دامبلدور را گرفت و هر دو در آن ناحیه غیب شدند.


ویرایش شده توسط تد تانکس در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۲۹ ۱۵:۱۰:۳۰

ترسی که ما از مرگ و تاریکی داریم تنها بخاطر ناشناختگی آن است.


تصویر کوچک شدهتصویر کوچک شده


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۳۶ چهارشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۹۴

آلبوس دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۴۲ جمعه ۱۶ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۴۶ چهارشنبه ۲۲ دی ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 178
آفلاین
خلاصه:

دامبلدور یه ژنرال برای پادگان استخدام میکنه که یکم با اعضای محفل کار کنه اما در اثر حمله ی زامبی ها، همه ی شهر حتی مرگخوارا و مشنگ ها هم وارد پادگان میشن و پناه میگیرن. در این بین نامه ای از طرف زامبی ها میاد که اگه دامبلدور رو تحویل ندن زامبی ها به پادگان حمله میکنن که یه دفعه چاه نفت کشف میشه که باطل کننده جادوئه.

- نفت!
- اینجا چه خبره؟

کارگردان دوان دوان با رکابی و شلوارک وارد صحنه شد. نویسنده با دیدن کارگردان رنگ از چهره اش پرید و برگه های فیلمنامه را زیر بغل زد و دوان دوان از کادر خارج شد. کارگردان هم با وی از کادر خارج شد و دقایقی بود در حالی که پس گردن نویسنده را گرفته بود وارد کادر شد. با حالت مادرسیریوس مانند گفت:
- این چه طرز نوشتنه؟ نفت چیه؟
- اون دست من نبود، خودش اومد.
- تا اخراجت نکردم درست کن صحنه رو.

نویسنده ی بدبخت که دیواری کوتاه تر از او پیدا نمیشود پشت میز نشست و با پاک هایی که نصف آن قرمز بود نصف آن آبی که تنها کاربرد آن پاره کردن کاغذ بود، قضیه نفت و سیر را پاک کرد و به قسمت نامه رسید. از آن صحنه به بعد فیلم برداری از سر گرفته شد.

- بگیرینش اون پشمکو!

با فریاد دراکو جمعیت پادگان ائم از محفلی و مرگخوار و ماگل به سمت پیرمرد یورش بردند و صحنه ای همانند دعوا های برره ای به وجود آوردند. در این بین مشت و لگد هایی رد و بدل شد که یکی از آن ها به دامبلدوری که زیر دست و پا بود برخورد کرد و بیهوش شد.

چند ساعت بعد

با آب گرمی به هوش آمد، ابتدا فکر کرد در جکوزی جادویی یکی از ویلا های چند میلیون گالیونی است اما کمی که اطراف خود را نگاه کرد متوجه شد که با آب دهن فنگ به هوش آمده بود، در این لحظه معنی از عرش به فرش رسیدن را دریافت.

- پروفسور!

هاگرید که روی صندلی نشسته بود از جایش بلند شد و به سمت پیر مرد محفل آمد. دامبلدور کمی خود را جمع و جور کرد و به اطراف نگاه کرد. متوجه شد در یک تونل تنگ و تاریک است که به جز کیک و چند خوراکی دیگر، یک میز، اسباب بازی و ظرف فنگ و مقداری کاه، چیز دیگری در تونل نیست. هاگرید کمی جلو تر آمد و گفت:
- پروفسور وقتی بیهوش شدین من و فنگ شما رو از زیر جمعیت در اوردیم هرچند سر بقیه ان قدر گرم دعوا بود که متوجه ما نشدن. من و فنگ یه تونل زیر پادگان کندیم که شمارو قایم کنیم. قراره با هم زندگی کنیم پروفسور!


به یاد گیدیون و هری.

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!
برای گریفیندور ‏.


پاسخ به: پادگان ققنوس
پیام زده شده در: ۶:۵۲ سه شنبه ۲۰ مرداد ۱۳۹۴

گلرت پرودفوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۳:۵۷ سه شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۱۳ یکشنبه ۱ خرداد ۱۴۰۱
از قلعه ی نورمنگارد
گروه:
کاربران عضو
پیام: 512
آفلاین
با پایان یافتن نامه، همه به آلبوس دامبلدور چشم دوختند. نمیدانستند باید بزرگ ترین جادوگر سفید قرن را تحویل دهند و یا جنگی به مراتب بزرگ تر از جنگ هاگوارتز را تجربه کنند.

همه ی نگاه ها به سوی آلبوس دامبلدور بازگشته بود. حتی مرلین هم نگاهش را از حوری هایی که سخت مشغول کندن زمین بودند برداشته و متوجه دامبلدور کرده بود. و مورگانا موهای بلندش را که برای کندن زمین دور کمرش گره زده بود را باز کرد و مستاصل، چشمانش را از گلرت به پروفسور دامبلدور و سپس لرد ولدمورت می گرداند.

مرگخواران دور محفلی ها و پروفسور دامبلدور حلقه زدند. محفلی ها منتظر بودند و مرگخواران هم همینطور.

- هری پسرم، یه کاری بکن. الان منو میبرن! یه اکسپلی آرموس بزن تا همشون شپلخ بشن!
- پروفسور! شايد با برگشتنت ، بتونی کاری کنی که روح های کم تری ناقص و عليل بشن و خونواده های کم تری از هم بپاشند. اگر اين به نظرت هدف ارزشمنديه پس فعلا با هم خداحافظی ميکنيم.

محفلی ها پس از این شنیدن حرف هری، ریش مصنوعی سفید رنگی به کله ی زخم دارش متصل کردند و پس از بیعت با وی به عنوان آلبوس دامبلدور جدید، آلبوس دامبلدور پیشین را که مدام "اون جمله ی من بود! جمله ی من بود فرزندم..!" را تکرار میکرد، بر دوش گذاشته و در شگفتی همگان، به سوی در خروجی به راه افتادند.

گلرت از زمانی که خواندن نامه را تمام کرده بود، بر روی زمین نشسته و مشغول ور رفتن با آن بود. گاهی نیز با هیپوگریفش سر مسئله ای بحث می کرد. آلبوس دامبلدور پیشین، تنها چندقدم تا دروازه فاصله داشت که "صبر کنید!" گلرت پرودفوت همه را بر جای خود میخکوب کرد!
- با توجه به محاسباتی که من و دوست عزیزم جناب پنجه ی طوفان انجام دادیم، به این نتیجه رسیدیم که راه دیگه ای هم برای شکست دادن این فوج عظیم زامبی وجود داره!

همه ی با حالت "" به ارباب جوان نورمنگارد و هیپوگریفش نگاه می کردند. گلرت ادامه داد:
- ... من و دوست خوبم، این نامه رو بو کشیدیم و همون طور که انتظار داشتیم، بوی همه چیز میداد بجز سیر و نفت! طبق افسانه ها، زامبی ها از سیر متنفر اند. پس منطقیه که نامه ی ارسالیشون نباید بوی سیر بده. ایده ی من اینه که یه نامه که بوی سیر میده رو براشون بفرستیم و ببینیم چه عکس العملی نشون میدن.

ساکنین پادگان پس از شنیدن این سخنان از حالت "" در آمده و به حالت "" قرار گرفتند. چیزی نمیتوانست آنها را از این تلاش بی ثمر برای درک گفته های پرودفوت جوان خارج کند مگر فواره ی نفتی که ناگهان در وسط پادگان شروع به فوران کرد..!

پیش از آنکه کسی از چیستی فواره به سراغ چرایی آن برود، لرد ولدمورت، ژنرال را که از کمند طلسم فرمان آزاد شده بود و پس از رسیدن به نفت، از کندن دست کشیده بود را به سطح زمین فراخواند و همراه یکدیگر سوت زنان از صحنه ی جرم دور شدند.

نفت خام در دیرباز به عنوان دارویی جادویی شناخته میشد که هرگونه طلسمی را باطل میکند. جادوگران و ساحرگان اکثرا چیزی در این باره نمیدانستند اما در قلعه هنوز افرادی با قدمت نفت وجود داشتند که حافظه ی ناکوکشان بیش از کمی زنگ زده بود...


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

!Only Raven
!Only Raven

تصویر کوچک شده

!I am THE PROUDFOOT
!Only Raven
OnlyRaven







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.