در همین حین سیلنسیو تو آلی از ناکجا اباد مستقیم امد به دهان کلیه ملت اعم از در حال اواز ها و پوکر فیس ها و ویبره ها و ریلکس ها برخورد کرد و به دنبال ان صدای لرد از بالاترین پنجره عمارت شنیده شد با این مضمون:
به نظر ناجینی خیلی گرسنه می اید یاران عزیزمان!
و کلیه ملت با شنیدن این سخن گوهربار کمر شکن سکوت اختیار کرده و با حالت پوکر فیسی چنین به یکدیگر خیره شدند.
اما لااقل از این جهت مورگانا و مرلین را شکر کردند که ریگلوس تامرز انفجار پیش نرفت وگرنه علاوه بر دیه و پرداخت خسارات وارده به حق المرگخواران میبایستی یک ضیافت مختصر شام را با پرنسس ناجینی میگذراندند و قطعا هیچکس خوش نداشت که چنین حالتی را تحمل کند.
در همین حین ایلین درحالی که موهای قهوه ای نه چندان صافش در پشت سرش و به همراه ردایش موج میزد،سوار برصاعقه سیاهش از ناکجا اباد ظاحر شده و محض انجام کار خیر و با فروتنی کلنگ را از ریگلوس گرفته و اولین ضربه را برزمین کوفت.
ـ تمومش کنید دیگه!واسه یه کار به این کوچیکی اینهمه ماجرا درست کردین!
اخرش هم کراب رو فرستادین دیار مرلین.البته این باعث شد که به روح النگوی شکسته اش بپیونده.
ایلین اینرا گفت و سپس کلنگ را رها کرد.
ـ امممم...من باید برم به معجونم سر بزنم!بای بای!
ایلین اینرا گفت و با حالتی اینچنین سوار بر جارو شده و گاز را گرفت.
ـ قااااااااان!قااااااااااان!(افکت گاز دادن جارو)
اما در کمال تعجب جارو حرکتی نکرد.
ـ قااااااااااااااان قااااااااااااان!
ایلین از پوکر فیس به حالت در امده بود.جارو حرکتی نکرد.
ـ قااااااااااااااااااااااان!
و باز هم جارو حرکتی نکرد.
ـ دهه!این جارو چش شده باز؟!...
و چشم ایلین به پشت جارویش و ملت+ ارسینوس افتاد که جاروی اورا گرفته بودند و به کلنگ اشاره میکردند.
ـ این کلنگ دست خودتو میبوسه ایلین!
ـ جارومو ول کنین!وگرنه...
در همین لحظه ارسینوس با لبخند ملیحی از جیب کت و شلوارش منوی مدیریت را در اورده و باحالت تصنعی روی انرا فوت کرد.
و ایلین از انجایی که شخص بسیاااااار مسئولیت پذیری بود و دلش نمی امد ملتی را که اینهمه مدت چشم انتظار او بودند را برنجاند،با کمال وقار و متانت از جارو به پایین امده و کلنگ را از زمین برداشت.
ایلین کلنگ را بر زمین کوفت.
ایلین بار دیگر کلنگ را برزمین کوفت.
ایلین برای سومین بار کلنگ را برزمین کوفت.
که ناگهان کلنگ به جسم سفتی برخورد کرد...