هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۴۵ شنبه ۲۸ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
نقل قول:
با تمام پرویی درخواست نقد این یک دانه رول رو دارم.
خواهش می کنیم. پررویی نیست. اینجا جای نقد خواستنه خب.


بررسی پست شماره 17 حکومت تاریکی، اورلا کوییرک:


نقل قول:
اورلا در اتاقش نشسته بود. از رفتن املاین خیلی ناراحت بود ولی هیچ کاری از دستش برنمیامد. ابرفورث به او لطف کرده بود و اتاقی کوچک و مشترکی با نیمفادورا تانکس به او داده بود.
معمولا بهتره طوری شروع کنیم که خواننده مجبور نشه برگرده عقب! فکر نکنه اون وسط نکته ای رو متوجه نشده. برای همین بهتره شروع پستمون یه ارتباط واضحی با پایان پست قبلی داشته باشه. فقط در یک مورده که می تونیم این کار رو انجام ندیم. اونم حالتیه که یک موضوعی در پایان پست قبلی تموم شده باشه و اشکالی نداشته باشه که اون سوژه مدتی منتظر بمونه.
اینجا به نظر من همین اتفاق افتاده بود. سوژه پست قبلی به جایی رسیده بود که می شد فعلا ولش کرد و رفت سراغ یک قسمت دیگه. برای همین شروع شما درست بود.


نقل قول:
از درون ساک کوچکش چندین کتاب بیرون آورد و کنار تختش گذاشت که ناگهان کسی با دستش به در ضربه زد.

- بفرمایید... نمیفا اشکالی نداره از میز تحریرمون استفاده...
بین شخص و دیالوگش فاصله نذارین. مگه این که بخوایین مکث رو نشون بدین. تو این موقعیت مکثی وجود نداشت.چون اصولا وقتی یکی در می زنه فورا جواب داده می شه. بهتر بود فاصله گذاشته نمی شد.


نقل قول:
اورلا برگشت و کمی سرخ و سفید شد، چون این نیمفادورا نبود که وارد اتاق شده بود، ابرفورث دامبلدور بود. اورلا مرتب رو تخت نشست و ابرفورث روی تخت نیمفادورا طوری نشست که رو به روی اورلا قرار بگیرد.
صحنه ها رو با جزئیات توضیح می دین. این کار خوبیه. مخصوصا در رول های جدی. در رول های طنز باید مواظب باشین رولتونو خسته کننده نکنه. اینجا خواننده اهمیت می ده که ابرفورث کجا می شینه و اورلا چیکار می کنه. چون خواننده هم همراه اورلا مضطرب می شه. شما هم باید احساسات و موقعیت اورلا رو بهش منتقل کنین.


نقل قول:
اورلا دلش می خواست بر سر ابرفورث فریاد بکشد و آخر هم این احساس بر او حاکم شد.
وقتی دارین جدی می نویسین مواظب جمله هاتون باشین. جمله ها باید به بهترین و درست ترین حالت ممکن نوشته بشن. باید بهترین کلمات برای نوشتن و توصیف انتخاب بشه. وگرنه رول جدی شما خیلی سریع تبدیل به "معمولی" می شه. این مهارت " پیدا کردن بهترین کلمات" و نوشتن به بهترین شکل با تجربه، کسب می شه. رول های سایت رو که بخونین کم کم راحت تر تشخیص می دین که کدوم جمله بهتر و درست تره.
من طرفدار وارد کردن ناگهانی شخصیت ها به سوژه هستم...ولی اینم قواعدی داره.
در رول طنز محدودیت خیلی کمتره. در سوژه های طنز شما می تونین همینجوری یهویی بپرین وسط سوژه. به شرط این که زیادی غیر منطقی نباشه. مثلا یهو وسط جلسه مرگخواران به اورلا برنخوریم که نشسته و چایی می خوره.
ولی در سوژه های جدی حتما باید منطق رعایت بشه. جایی که احتیاجی به شخصیتی نیست یا دلیلی برای ورودش وجود نداره نباید شخصیت رو وارد کرد. اینجور ورود ها سوژه رو شلوغ و پیچیده می کنن. این سوژه هم به نظر من شلوغ و چند تکه شده.
گذشته از این سعی کنین بدون حضور شخصیت خودتون هم بنویسین. این کار مهمیه.


اشتباهات تایپیتون زیادن. یک بار خوندن پست می تونه این اشتباه ها رو برطرف کنه. در نوشته های جدی درست نوشتن و درست تایپ کردن مهمه.


نقل قول:
اورلا در را باز کرد و از ویلای صدفی بیرون رفت. به محض این که خارج شد، گریه اش گرفت اما خیلی طول نکشید و اورلا مصمم شد که به عمارت مالفوی ها و در واقع قرارگاه مرگخوار ها برود تا شاید بتواند آماندا را در آنجا پیدا کند.
اورلا تک و تنها می ره قرارگاه مرگخوارها؟
حتی دامبلدور هم این کار رو انجام نمی ده! شخصیت ها تمایل زیادی به قهرمان شدن دارن...ولی جلوشو بگیرین. این تصمیم های غیر منطقی شخصیتتون رو "بی فکر" جلوه می ده، نه شجاع! همونطور که به محض ورود هم دستگیر شد.


نقل قول:
اورلا با لبخند به چشمان قرمز و مار شکل ولدمورت نگاه کرد و آرام گفت:
- تو کی قول دادی که بهش عمل کنی؟ من بهت هیچی نمیگم. حاضرم بمیرم ولی راه آلبوس دامبلدور، بزرگترین جادوگر قرن رو ادامه بدم.
اینم یکی از همون "قهرمان بازی "های بی دلیله! که دشمن مسلم ایفای نقشتونه. اگه مایلین اورلا راحت حرف بزنه و رفتار کنه حداقل ولدمورت رو در مقابلش قرار ندین. اگه این حرفا رو به بلاتریکس می زد می شد کمی قبول کرد. هر چند اونم کار عاقلانه ای نبود و حتی برای این کار هم مدتها باید برای اورلا شخصیت سازی کنین که همه قبول کنن اورلا در حدی هست که بخواد اینجوری با بلاتریکس حرف بزنه. در مورد بقیه هم همینطوره. مثلا بلاتریکس هم نمی تونه تک و تنها پاشه بره محفل! یا خود ولدمورت هم همینطور. حد و مرز شخصیت ها رو به خوبی بشناسین.


نقل قول:
نجینی با علاقه به سمت اورلا شیرجه زد و دو نیش زهرآگینش را در بدن اورلا فرو کرد. صدای جیغ های پی‌در‌پی اورلا با صدای قهقه های ولدمورت و بلاتریکس، تا مدت ها در عمارت میپیچید.
ورود اورلا و شجاعت بیش از حدش خوب نبود...ولی این صحنه پایانی خوب بود.


در مورد سوژه ها دقت کنین. منطق رو فراموش نکنین. در مورد شخصیتتون و ویژگی هاش دقت کنین. در مورد شخصیت های دیگه هم همینطور. بیشتر توضیح بدین که چه فکری می کنن. دیالوگ هاشون محکم تر و هدفدار تر باشه. روی توصیف هاتون کار کنین. توصیف صحنه ها و احساسات شخصیت ها در رول های جدی مهمه. و در مورد این که کدوم قسمت رو باید بیشتر توضیح بدین و کدوم قسمت بهتره کوتاه تر بشه!
مثلا صحبت ابرفورث و اورلا و رفتن اورلا لازم نبود اونقدر طولانی باشه... ولی ورود اورلا به خونه مالفوی ها و بیهوش شدنش مهم بود. اون قسمت رو زیادی سانسور کردین.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۶:۲۲ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
بررسی پست شماره 15 حکومت تاریکی، برایان دامبلدور:

بزرگترین مشکل شما محدود شدن به یک تاپیکه. یه مدت تو یه تاپیک پست می زنین و بعد می رین سراغ بعدی! این کار خیلی محدودتون می کنه...اینجوری با سبک های مختلف و سوژه های مختلف و روش های پیش بردنشون آشنا نمی شین. چون وقتی تاپیک منحصر به دو سه نفر می شه اونا مثل همیشه ادامش می دن. مثلا شما رول بزنین...بعد من بزنم...بعد بازم شما بزنین. اینجا علاوه بر این که سوژه رو مال خودمون کردیم خودمون رو هم توی همین سوژه زندانی کردیم.
سعی کنین فعالیتتونو پخش کنین. با تاپیک های مختلف، سبک های مختلف و سوژه های مختلف آشنا بشین.

دومین مورد نقش شماست. برایان کیه؟ پدربزرگ دامبلدور؟ خب این خیلی نقش جالبیه. معرفیش کنین. تو رول هاتون. این که یه جا بمونین جلوی این معرفی رو هم می گیره.


ظاهر پستتون مرتبه. کاری با این موضوع ندارم که همه چی دقیقا سر جای خودش باشه و تک تک فاصله ها دقیق و درست باشن. همین که خوندن پستتون و درکش راحت باشه و بتونین جو رو به خواننده منتقل کنین کافیه...که شما این کار رو به خوبی انجام دادین.


نقل قول:
لردولدمورت، در اتاقی تاریک ایستاده بود و از پنجره اتاق به بیرون خیره شده بود.
اتاق تقریبا خالی بود. تنها یک شومینه روشن بود که نور سبز آتش آن اتاق را روشن می کرد.نجینی، کنار شومینه بود و ظاهرا در حال چرت زدن بود.
تقریبا نود در صد توصیف هایی که از اتاق لرد می شه همینه. خودمم وقتی می نویسم همین کارو انجام می دم. اتاق خالی و شومینه و نجینی... راحت ترین و در دسترس ترین توصیفه. وقتشه که کمی متفاوت باشیم...وقتی می خوایین اتاق رو توصیف کنین به چیزای دیگه ای هم توجه کنین. اشیاء جالب تر...وضعیت اتاق که لازم نیست همیشه هم خالی باشه.


نقل قول:
لوسیوس جعبه بزرگ و سفیدی در دست داشت.آن را بالا گرفت و گفت:
-سرورم...این بسته رو همین الان یک جغد فرستاده، روش نام املاین ونس نوشته شده.
در رول های جدی جمله ها و مفهومشون خیلی مهمن...بسته رو جغد نمی فرسته...جغد میاره!
این اشتباه کوچیک باعث می شه خواننده وسط رول جدی شما لبخند بزنه.


نقل قول:
-بازش کن!

لوسیوس جعبه را روی زمین گذاشت و در آن را باز کرد. ولدمورت به آرامی چوبدستی اش را از زیر ردایش بیرون آورد و آن را به سمت جعبه گرفت.
اول فکر کردم این یک اشتباهه...لرد به لوسیوس می گه جعبه رو باز کن و بعد خودش چوب دستیشو به طرف جعبه می گیره که بازش کنه...ولی بعد متوجه شدم که این کار برای احتیاط بوده. این نکته خیلی ریز و قشنگی بود. توجه و دقتتون خیلی خوب بود. این دقت رو همه جا نشون بدین. در همه نکته های ریز...مثلا:
نقل قول:
ولدمورت خم شد تا کاغذ کوچک را بردارد.لرد تای کاغذ را باز کرد و با صدای بلند شروع به خواندن جملات نوشته شده کرد:
کمی بعیده که لرد جلوی بیست مرگخوار و یک اسیر، برای برداشتن یه تکه کاغذ خم بشه. یا به کسی دستور می ده کاغذ رو براش بیاره و یا از جادو استفاده می کنه.


نقل قول:
ولدمورت با دیدن بدن لرزان مرگخوارش، لبخند زد. او همیشه دوست داشت تا ترس را در چهره های دیگران ببیند.
اینجاش قشنگ بود...کمتر صحنه و موقعیت جدی ای هست که لبخند زدن لرد قابل باور باشه. ولی شما دلیل خیلی خوبی براش آوردین.


نقل قول:
بیست مرگخوار که همگی نقاب زده بودند؛ دورتادور املاین ایستاده بودند.
بیست کمی زیاد نبود؟ خواننده این صحنه رو تصور می کنه...و تعداد زیاد مرگخوارا می تونه در تصور این صحته اختلال ایجاد کنه!


نقل قول:
ولدمورت خم شد تا کاغذ کوچک را بردارد.لرد تای کاغذ را باز کرد و با صدای بلند شروع به خواندن جملات نوشته شده کرد:
اشاره دوباره به "لرد" لازم نبود. وقتی فاعلی دارین، تا وقتی فاعل دیگه ای تعیین نکردین جمله هاتون به همون فاعل برمی گرده:
ولدمورت خم شد تا کاغذ کوچک را بردارد. برای برداشتنش کمی مکث کرد. ولی تصمیم خودش را گرفت و آن را برداشت. تای کاغذ را باز کرد و با صدای بلند شروع به خواندن جملات نوشته شده کرد:

جمله ها رو اضافه کردم که بگم اگه صد تا جمله هم بنویسم لازم نیست اسم لرد یا ولدمورت رو ببرم. مشخصه کی داره این کارا رو انجام می ده.


نقل قول:
ولدمورت پوزخندی زد و گفت:
-عشق...چرت ترین چیزیه که توی زندگیم شنیدم!

صفت "چرت" نه با حال و هوای رولتون هماهنگه و نه با شخصیت لرد. بهتر بود از کلمه دیگه ای استفاده می کردین...بی معنی...بی مصرف...به درد نخور...بی فایده...مسخره!


نقل قول:
اما املاین به حرف هایی لرد توجهی نداشت، او با دیدن قاب آویز، اشک از چشمانش سرازیر شد، قاب آویز را باز کرد تا برای آخرین بار نگاهی به عکس آنا بیندازد.
املاین، انگشت لرزانش را به سمت عکس برد تا آن را لمس کند.

به محض این که نوک انگشتان املاین، عکس را لمس کرد، اتفاق عجیب افتاد:نور آبی رنگی درخشید و املاین احساس کرد طناب محکم به دور شکمش می پیچد و او را به سمت بالا می کشاند.
ایده قشنگی بود. شما هم خوب توضیحش دادین. فرار کردن از بین بیست مرگخوار و مخصوصا لرد سیاه کار ساده ای نیست. ولی املاین هم تلاشی برای فرار نداشت. رمزتاز ایده خیلی خوبی بود.


نقل قول:
ولدمورت، خشمگین به نقطه ای که چند لحظه قبل، املاین غیب شده بود، خیره شد.
خشم در وجودش موج می زد؛ چوبدستی بلندش را بالا آورد، یک بار، دوبار، سه بار و هر بار، پرتو های سبز رنگی به سمت مرگخواران شلیک می شد.

مرگخوارانی که شاهد ماجرا بودند، از مقابل لرد سیاه پراکنده شدند، بلاتریکس و لوسیوس در گریزشان به سوی در اتاق از دیگران پیشی جستند و آنان که باقی ماندند؛ همگی به قتل رسیدند.
این قسمت کمی غیر قابل باوره. و باور پذیر بودن در رول جدی مهمه.
لرد عصبانی می شه...ولی کمی بعیده که به این شکل کنترلش رو از دست بده و برای همچین اتفاقی بزنه همه رو بکشه. مرگخوارا هم اینجوری پا به فرار بذارن. عکس العمل لرد اینجا باید کنترل می شد. می تونستین بیشتر درباره خشم و عصبانیت درونیش حرف بزنین...و ترس مرگخوارا از عکس العمل لرد که هرگز اتفاق نمیفته.


شما خوب می نویسین. اشکالای مهم و اساسی ندارین. کمی به شخصیت ها دقت کنین. مخصوصا وقتی دارین جدی می نویسین. چون در رول طنز شخصیت ها بیشتر و راحت تر می تونن عوض بشن...ولی در رول جدی باید در یک چارچوب منطقی باقی بمونن. ایده های خوبی دارین. از خلاقیت نترسین!

_________________________

لیلی لونا پاتر


صادقانه میگم که با اون روحیه ای که دیده بودم فکر نمی کردم برگردی...اونم با یک پست طنز...خوشحالم که باز اومدی. کسی برنده می شه که پافشاری کنه.


بررسی پست شماره 138 در بحبوحه سیاهی، لیلی لونا پاتر:


نقل قول:
اسنیپ کیک یزدی هاگرید را در دست فشرد و در حالی که پلک چشم چپش از شدت عصبی بودن، بندری میزد به دور شدن هاگرید خیره شد. سکوت برقرار شد اما این سکوت چندان پایدار نبود چرا که...
-لب کاروووووون! چه گل بارووووووون!
شروع خیلی خوبی بود. شما الان می تونستی هاگرید رو همونجا ول کنی و با اسنیپ ادامه بدی..ولی اینجوری یه وقفه ای ایجاد می شد که این وقفه خوب نبود. کار خوبی کردین که یه اشاره ای به رفتن هاگرید داشتین.


وقتی سوژه رو ادامه می دین اولین چیزی که باید بهش توجه کنین روند داستانه...این که این داستان چطوری باید پیش بره. سوژه ما این بود که اسنیپ با مرگخوارا که سرگرم انجام کارهای سطح پایین شدن برخورد می کنه. سوژه اصلی اسنیپه که باید تو مسیر خودش بمونه...کمی انحراف از سوژه اشکالی نداره. ولی بهتره مکان عوض نشه. باید با خودتون فکر کنین که ارزشش رو داره یا نه! شما اسنیپ رو بردین...مکان رو عوض کردین که شغل جدید اسنیپ رو به خواننده ها معرفی کنین. به نظر من فوق العاده بود. مخصوصا با توجه به این که اسنیپ با بقیه فرق می کرد. برخلاف بقیه بهتر بود شغلش مشنگی نباشه...شما هم همین کار رو انجام دادین.


دیالوگ های شدیدا لوس و اعصاب خرد کن لیلی خیلی خوب بودن.


جمله ها رو کمی کنترل کنین...کمی متعادل تر...کمی آروم تر. همونطور که تو رول جدی نباید تک تک جمله ها احساسی و تاثیر گذار باشه، در رول طنز هم لازم نیست همشون خنده دار باشن. روی نوشته تون تاثیر منفی می ذارن.


نقل قول:
راننده خانواده پاتر ها، با تمام سرعتی که ماشین رنگ و رو رفته به او اجازه میداد، خود را به مقابل خانه اشرافی رساند. سپس لُنگ رنگ و رو رفته ای را از داشبورد ماشین بیرون کشید و عرق نشسته روی پیشانی چین افتاده اش را پاک کرد.
موبایل اشکالی نداشت...چون جغد نمی تونست این کار مورد نظر شما رو انجام بده. ولی اینجا بهتر بود به جای ماشین از جارو استفاده می شد. بقیه چیزا رو می تونستین به جارو اضافه کنین. مثلا رادیو رو...جارو می تونست چند نفره باشه. داشبورد داشته باشه.


نقل قول:
لی لی لونا، آهسته از روی صندلی پایین خزید و کف ماشین نشست. اسنیپ، نفس عمیق و کشداری کشید و آنگاه سرش را بلند کرد.
لزومی نداشت لی لی بمونه...این سوژه به این شکله که شخصیت ها میان و می رن...لی لی هم بهتر بود همونطور که اومده بود از صحنه خارج می شد.


نقل قول:
سر اسنیپ با خشم به سمت منبع صدا، که دختر جوان و به شدت آشنایی بود، چرخید و همان لحظه بود که دو مرگخوار وفادار به لرد سیاه، با دیدن یکدیگر خشک شدند.
اینجا نفر بعد کمی محدود شده...چون شما تعیین نکردین که این شخص چه کسیه. فقط گفتین ساحره جوان! نفر بعد مجبوره درباره یک ساحره جوان مرگخوار بنویسه و این می تونه خیلی محدودش کنه. ولی از طرفی حدس می زنم شما می دونستین نفر بعدی قراره آملیا باشه. اگه اینطور باشه و همچین قراری وجود داشته باشه، این محدود کردن اشکالی نداره. اگه اینطور نباشه بهتره نفر بعدی رو آزاد بذارین که شخصیت بعدی رو خودش انتخاب کنه.
اینجور سوژه ها مثل اتاقی هستن که فقط یک روز در اونا اقامت داریم. تو اون یک روز مال ما هستن. ولی بعد باید تمیزشون کنیم و به همون شکلی که تحویل گرفتیم تحویلشون بدیم.


قوی ترین و بهترین نکته رول شما همون چیزیه که تا حالا نقطه ضعفتون بود...لی لی!
لیلی شما اینجا خیلی بیشتر خودش رو پیدا کرده. نمی دونم چه احساسی دارین نسبت به این که لی لی لوس باشه...ولی به نظر من این که دختر هری پاتر همچین زندگی مرفهی داشته باشه و اینقدر پر جنب و جوش و تقریبا پررو(!) باشه کاملا قابل باوره. لی لی دختر قهرمان دنیای جادوگریه و خیلی طبیعیه که چنین رفتاری داشته باشه.
ایده تون برای سوژه خیلی خوب بود.


___________________________


بررسی پست شماره 314 باشگاه دوئل، مورگانا لی فای:


این راوی شما وارد پست هاتون شد. نقش کم رنگ و مفیدی داشت...کم کم به این نقش راضی نشد. سعی کرد کنترل رو در دست بگیره. همه رو کنار زد و تبدیل به نقش اصلی شد. و این اصلا خوب نیست. به نظر من بهتره بنشونینش سر جاش! با یک حالت بسیار از خود راضی و مغرور و حتی تحقیر آمیز داستان رو تعریف می کنه و این اصلا حس خوبی به خواننده نمی ده. راوی شما راه می ره...غر می زنه. شکایت می کنه. افکار خواننده رو حدس می زنه!


نقل قول:
اینکه یک خیابان، به دلیل ترافیک سنگین، سد معبر، گرفتگی لوله یا هر چیزی شبیه آن بسته شود، اتفاق خاصی نیست، اما اگر شما ببینید که گوشه به گوشه خیابانی پر رفت و آمد ، در انبوهی از گل و گیاه گره خورده باشد، چشمانتان این منظره را غیر طبیعی می شمارند.حتی اگرشما در دهکده هاگزمید باشید. و همچنین، اینکه ببینید گل ها تکان می خورند، خودشان را به این سو و آن سو تاب داده و به دست رهگذران می مالند هم غیر طبیعی است. حتی اگر شما یک ساحره یا یک جادوگر باشید.
صحنه ای که توصیف شد در دنیای جادویی اصلا غیر طبیعی یا عجیب نیست...گلا بهتر بود رفتار غیر قابل باور تری از خودشون نشون بدن. بشینن شطرنج بازی کنن! یا همچین چیزی!


نقل قول:
"انجمن حمایت از گل و گیاه"
حمایت از گل و گیاه ایده با مزه ایه! طرفداری محیط زیست و دار و درخت و این حرفا نیست...حمایته! انگار قراره حق و حقوق گل و گیاها رو بهشون برگردونین. با مزه اس!


نقل قول:
و انگار زمان برای مورگانا ایستاده باشد، با چشم هایی پر از اشک، به رفتار دخترک نگاه کرد و به این اندیشید که چطور چنین کمپینی به وجود آمد. ...
کمپین کلمه کاملا نامناسبی برای یک رول جدیه! برای اینجور کلمات جایگزین پیدا کنین. معادل ها فارسی کمپین زیاد جالب نیستن. ولی می شه کلا جایگزین دیگه ای پیدا کرد.


نقل قول:
چون علاقه ای نداشت تیغ هایی که مورگانا پرتاب می کند، نصیب چشمانش شود.
پرتاب تیغ سلاح و روش حمله خوب و جالبی بود. مورگانا می تونه همراه جادو ازش استفاده کنه.


نقل قول:
ساحره ی پیامبر، قدم محکمی به سمت جلو برداشت.

- گل های مسخره؟
بین شخص و دیالوگش فاصله نذارین! اینو به کسایی که یه هفته اس عضو سایت شدن می گم...به شما که نباید بگم دیگه!


نقل قول:
- گل های مسخره؟ همین گل های مسخره هوای تنفس شکم گنده هایی مثل تو رو تامین میکنن. همین گل های مسخره اون پروژه های بیخود تر از بیخودت رو تزئین میکنن. همین گل های مسخره،بخشی از غذاهات رو تشکیل می دن. همین گیاه های مسخره برات کاغذ و کلی مزخرف دیگه تامین می کنن. تو و امثال تو بدون اینا هیچی نیستید.
زیاد شعار ندین...شعار حتی اگه درست باشه هم معمولا تاثیر خوبی روی خواننده نمی ذاره. چون اصولا ملت از شنیدن شعار خسته شدن! حرفاتونو غیر مستقیم بزنین.


نقل قول:
- برتو باد حفاظت از آنچه که حمایتش می کنی. بر تو باد برتری گل ها. و زیبایی و قدرتشان تا روزی که در زمین قدم می گذاری، و تا روزی که یادت؛ محافظ آنان است... میسای آفرینش. به پادار حرمت حفاظت از زیباترین آیینه خلقت را.
ضعیف ترین و اغراق آمیز ترین دیالوگ پستتون همین بود.


حالا برگردیم به اصل قضیه.
سوژه حمایته...مورگانا می بینه عده ای دارن گل و گیاه ها رو خراب می کنن و تصمیم می گیره ازشون حمایت کنه. داستان اینه. با کمی شاخ و برگ بیشتر.
الان این ساده ترین سوژه ای که می شه درمورد حمایت نوشت نیست؟
هیچوقت به کلی ترین و اولین ایده توجه نکنین. از خیلی چیزا می شد حمایت کرد. یا چیزی که ازش حمایت می کنین باید خاص باشه یا نوع حمایتتون. چیزی که مشخصه اینه که در رول دوئلتون باید چیز خاصی وجود داشته باشه. و توصیه می کنم مورگانا رو از محوریت رول هاتون در بیارین...لازم نیست دنیا دور مورگانا بچرخه. لازم نیست نقش فوق العاده و همیشه مثبتی داشته باشه. شخصیت مورگانا جلوی ورود هر نوع طنزی رو گرفته. جلوی بروز هر خلاقیتی رو گرفته. برای این که می خواد فقط خودش بدرخشه! به نظر من سعی کنین چیزای دیگه رو در اولویت قرار بدین. اگه مورگانا رو کمی در رول هاتون کمرنگ کنین خیلی بهتر می شه.


موفق باشید.

______________________

اورلا...به زودی!




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۵:۴۲ پنجشنبه ۲۶ شهریور ۱۳۹۴

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
سلام بر ارباب تاریکی.
با تمام پرویی درخواست نقد این یک دانه رول رو دارم.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۰۵ چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۴

مورگانا لی فای old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۲ سه شنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۷:۵۵ شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۴
از من دور شو جادوگر!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 403
آفلاین
ارباب جان
ارباااب جان
شرمنده که اضافه می کنم به زحمتتون .
یک عدد درخواست نقد لطفا! لطفا!


تصویر کوچک شده



?How long will you have me in your memory
Always



Перерыв сердца людей. Осколки может сделать вас ударить ...
Кинжал в сердце иногда ... иногда ... иногда горло вашим отношениям веревки!
Святые люди ... черные или белые ... не сломать чью-то сердце.


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۱:۰۳ چهارشنبه ۲۵ شهریور ۱۳۹۴

لیلی لونا پاترold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۸ پنجشنبه ۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۰:۰۴ چهارشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۶
گروه:
کاربران عضو
پیام: 51
آفلاین
سلام سرورم!
با شما هستیم و درخواست نقدی دیگر
دارم سعی میکنم طنز بنویسم :| سعی... میکنم :|
برای همین اگه ممکنه پست در بحبوحه سیاهی رو برام نقد کنین!
~_~‌ به امید پروازی دوباره!



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۳۸ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴

برایان دامبلدور old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۱۴ دوشنبه ۹ شهریور ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۴۷ دوشنبه ۱۰ اسفند ۱۳۹۴
از دره گودریک
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 94
آفلاین
ممنون میشم اگه اینو برام نقد کنین.


آخرین دشمنی که نابود می شود؛ مرگ است.



تصویر کوچک شده

کاراگاه برایان دامبلدور


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
وینکی

کسی که سالها قبل قدرت جن ها رو محدود، و اونا رو محکوم به اسارت کرده یه چیزی می دونسته!
شما جن بیماری هستین!
تک تک این لینکا رو باز کردیم ما!
آزار داری؟


بررسی پست شماره 136 دربحبوحه سیاهی، وینکی:


نقل قول:
اسنیپ با دهانی باز و فرمتی گراوپ ـانه به جوجه ی روبرویش نگاه کرد. البته آن جوجه یک جوجه نبود و یک پا مرغ جوجه شده بود برای خودِ خروس جوجه اش! یا لااقل خودش که یک همچین چیزی می گفت.
سرانجام، سوروس با همان فرمت گراوپ ـانه نشست و با خودش حساب کرد و دید که اگر همینطور اینجا بنشیند و با فرمت گراوپ ـانه به جوجه های مذکور نگاه کند نمیتواند تا شب همه ی یاران لرد سیاه را بیابد و ببردشان به پاتیل درز دار. پس از جایش بلند شد و ردایش را تکاند. بعد هم راهش را گرفت و رفت و رفت و رفت!
حفظ ارتباط با پست قبلی خوبه...ولی لازم نبود این قسمت اینقدر طول داده بشه. شروع رول کمی معمولی شده...ساده...بدون نکته!


نقل قول:
سوروس بیشتر و بیشتر رفت. چند خیابان را پشت سر گذاشت و چند خیابان هم این طرف سر گذاشت. تا میخواست چند خیابان دیگر هم بردارد و بگذارد آن طرف سرش، رعدی در آسمان غرید و هوا سرد شد. سردتر و سردتر شد تا اینکه دانه های سفید و آبداری از آسمان شروع به پایین آمدن کرد.
اسنیپ با ناراحتی دماغش را بالا کشید.
- سنیــــــف! گفته بودم از این شهر و اون ماشینای پرنده ش هیچ خوشم نمیاد. هواشناسی هم یه چیزیش میشه. این چه وضع آب و هواست آخه؟ برف تو یه روز تابستونی؟
این قسمت دو تا ایده داشت که هر دو جالب بودن...ولی اگه به شکل دیگه ای نوشته می شدن می تونستن جالب تر بشن.
قسمت پشت سر گذاشتن خیابون، اون تاثیری رو که لازمه نمی ذاره. وقتی قراره جمله ها شبیه هم باشن به تکرار و شبیه سازی زیادی احتیاج دارین. یه جابجایی کوچیک در کلمات می تونه این "شبیه بودن" رو از بین ببره:
چند خیابان را پشت سر گذاشت. چند خیابان جلوی سر گذاشت. چند خیابان این طرف سر گذاشت. تا میخواست چند خیابان آن طرف سرش بگذارد...

باریدن برف در تابستان هم جالب بود. ولی به نظر من این موضوع رو بهتر بود با دیالوگ اسنیپ نمی گفتین...اگه قبل از دیالوگ اشاره می شد که تابستونه خیلی بهتر می شد.


نقل قول:
ناگهان از آسمان صدای گوزن آمد. بعد هم سورتمه بابانوئل و با صدای بلندی بر زمین فرود آمد.
-قرووووووووووووووووووووووووووومپ!

از میان دود و سورتمه مچاله شده بابانوئل، یک عدد وینکی در کمال تعجب ملت بیرون آمد. جن فریاد زد:
-وینکی زنده بود! وینکی هنوز هم زنده بود.
خواننده ای که با سبک شما آشنا باشه احتمالا از اول پست منتظر چنین صحنه ایه که خوشبختانه اینجا به انتظارش جواب داده می شه. دلیل بسیار مسخره ای که برای بارش برف وجود داشت واقعا جالب بود.


نقل قول:
-وینکی بابانوئل نشد. وینکی جن خووب بود و ندانست بابانوئل چی بود. فقط وینکی از این پوشش استفاده کرد تا وسط کادوهای کریسمس مردم رفت. بعد هم از وسط کادوهای ملت بیرون پرید و رفت خونه ی ملت رو جارو کرد. بعد که اهالی خونه از وینکی ترسید، وینکی اونا رو با مسلسل کشت و داخل بدنشونو تمیز کرد. وینکی جن خووب؟

نقل قول:
-کریسمس نبود؟ پس وینکی باید برای عید قربان توی گوسفندهای ملت قایم شد.

وینکی تون فوق العاده اس...مثل همیشه نقطه قوت پست های شما وینکیه...و خیلی جالبه که هبچ نویسنده ای نمی تونه به قدرت خودتون برای وینکی سناریو و دیالوگ بنویسه! وینکی کاملا تحت کنترل شماست و مطمئنا یکی از بهترین شخصیت های ایفای نقشه.
وینکی تکراری نیست...حتی این دیالوگ "وینکی جن خوب؟" هم با وجود تکرار شدن زیادش، تکراری نشده! چون تو موقعیت هایی ازش استفاده می کنین که حواس خواننده رو کاملا معطوف یه چیز دیگه کردین. ایده تمیز کردن خونه های ملت عالی بود.


شکلک هاتون خیلی خوب و به جا هستن.


وینکی جن بسیار بد...وینکی بهتره بره معالجه بشه!

_________________________________

غول!


نقل قول:
سولام لرد
کیک میخوری لرد؟ ببین رنگت پریده باید کیک بخوری...
ععع تلاش نکن حلقتو ببندی باید بخوری!
دهنی نیس جون تو!

کاش دهنی بود...کیکی که تو جیبتون حمل می کنین و احتمالا شصت و سه بار روش نشستین رو خیر! میل نمی کنیم!


بررسی پست شماره 137 در بحبوحه سیاهی، هاگرید:


رفتم از خلاصه تون ایراد بگیرم...ولی ایراد نداشت متاسفانه. تشکر می کنیم بابت خلاصه.


در نگاه اول شکلک های چکش توجهمو جلب می کنن. گذشته از این که کمی نسبت به این شکلک ها حساس هستم و به نظرم معمولا نوشته رو بی مزه می کنن، دلیل جلب توجهشون اینه که زیادی متحرکن! و همین باعث می شه حواس رو پرت کنن...چشم رو خسته کنن...تمرکز رو به هم بزنن. از شکلک هایی که حرکتشون زیاده بهتره به تعداد خیلی محدود و در جایی که واقعا لازمه استفاده کنیم. همه شکلک های چکش شما می تونن جذف بشن. یه نظر من اینجوری بهتر می شه. چون چیزی که این شکلک می گه اینه:" من می دونم اینجاش خنده دار بود!" و این زیاد خوب نیست. مثل شخصی می مونه که جوک می گه و خودش هم می خنده. تاثیرش از بین می ره. به نظر من اگه شوخیا رو با جدیت بیان کنین بهتر می شن.


نقل قول:
اسنیپ فرد باهوشی بود. در مدتی که مرگخواران در حال کودکان کار بودند، او هر روز، روزنامه می خرید
بهتر بود در یک خط جدا شدن اسنیپ از وینکی رو توضیح می دادین...وقتی یهو از جایی به جای دیگه می پریم ممکنه خواننده جا بمونه! اونم باید همراه خودتون ببرین!


نقل قول:
شناسه های بسته شده تحت رهبری گدلوت، در حال قدرت گرفتن بودند
اینجاش بامزه بود...این گدلوت دو روز اومد سوژه داد به ملت و رفت!


اون "ناگهان" ها لازم نبود بولد بشن...همون تکرار پشت سر همشون به اندازه کافی جلب توجه می کرد. ولی کل اون پاراگراف قدرت لازم رو نداشت. حرف یا طنز خاصی هم نداشت.


نقل قول:
اسنیپ در حالی با خشم برگشت که انتظار داشت فرد مضحکی را ببیند و چه کسی مضحک تر از یک هاگرید با کیک؟
انتظار اسنیپ کمی بی دلیل نبود؟ صرفا به دلیل تلفظ اسمش همچین انتظاری پیدا کرده بود؟ اگه اینطوره دیالوگ هاگرید هم باید کمی مسخره تر می شد که این انتظار و خشم قابل قبول تر بشه.


نقل قول:
-عععع؟ پس منم هاگرید نیستم. تلفظ صحیحشو هم بلد نیستم.
اینجاش خوب بود...در چند قسمت از شکلک ها اول و وسط جمله استفاده کردین. ولی استفاده درستی کردین. چون حالت شخصیت هاتون بعد از شکلک عوض می شه.


سوژه مرگخوارا هستن...هاگرید این وسط چیکار می کنه؟ تو هر موقعیت و سوژه ای این هاگرید از یه جای بی ربطی در میاد! و این کار به نظر من خیلی جالبه! مخصوصا با توجه به شخصیت نامتعادل هاگرید. شاید اگه شخصیت دیگه ای این کار رو انجام بده اینقدر جالب نشه.


نقل قول:
اسنیپ زیر چشمی به هاگرید نگاهی کرد و از عظمت خلقت خدا در تولید خنگی به این پیشرفتگی ، به سجده افتاد. البته بعدا به سجده افتاد چون الان داشت با هاگرید حرف می زد و اصولا سجده کردن در وسط مکالمه عادی باعث می شود که شما دیوانه به نظر بیاید. البته در برخی آیه های قرآن یک علامت هست که با دیدن آن باید بالفور سجده بروید ولی خب قرآن خواندن مکالمه عادی نیست و... پس اصلا چرا گفتم؟
به هر حال با توجه به کتب در دسترس بازار ایران و سانسور های آزار دهنده موجود که از نظر برخی لازم است ، ضرب المثل دیوانه چو دیوانه بیند خوشش آید نیز برای این موقعیت مناسب نیست.
قسمت اول تا " شما دیوانه به نظر بیاید." خیلی خوب بود...ولی بقیه اش کمی ضعیفش کرده بود. اشاره به قرآن لازم نبود. مفید هم نبود. همینطور قسمت مربوط به سانسور ها! اگه فقط همون قسمت اول نوشته می شد تاثیر بهتری می ذاشت.


نقل قول:
-من نمیدونم! بعد جنگ دیدم شماها دارین فرار می کنید فک کردم منم باید بیام دنبالتون.
-مرتیکه بوقی تو الان باید رئیس گریفیندور باشی!
-آخه همه داشتن فرار می کردن. خود تو داشتی فرار می کردی! پروفس خدا بیامرز هم قبل مرگش گفت به آسنیپ اعتماد کنید.یعنی چی؟ها؟ نباید یکی به من می گفت؟
دیالوگ های هاگرید خیلی خوب بودن...طرز فکر مضحکش هم همینطور!


سوژه تون خیلی خوب بود. هاگرید اومد و رفت...دیگه کم کم داریم عادت می کنیم که همه جا آویزون و مزاحم مرگخوارا باشه و به نظر من کارای بدون منطقش کاملا با شخصیتش مطابقه.
نوشته های شما مسخره نشدن. دیالوگ های هاگرید قوی هستن. طنز خوبی دارن...ولی قسمت توضیحاتتون به قدرت دیالوگ ها نیستن. روی اونا می شه بیشتر کار کرد. قسمت های اضافه ای رو که حرف زیادی برای گفتن ندارن حذف کرد تا فقط قسمت های قوی باقی بمونن و کیفیت پست بره بالا!


_____________________


املاین عزیز...قوانین نقد این انجمن رو مطالعه کنین لطفا.
معمولا برای بار اول قوانین رو ندیده می گیرم چون تازه واردا نمی تونن بگردن و پیداشون کنن.


بررسی پست شماره 13 حکومت تاریکی، املاین ونس:

شما نرسیده چرا رفتی سراغ سنگین ترین و سخت ترین سوژه؟!
من دیشب یک ساعت سعی کردم از این سوژه سر در بیارم، نتونستم! شما رفتی نوشتی. شما املاین بسیار شجاعی هستین!


نقل قول:
باد تند پاییزی میوزید، برگ های درختانی که دیگر مقاومتی نداشتند از جای خود کنده میشدندو زمین زیرشان را همچون فرشی،میپوشاندند. بعضی از این برگان زیر پای ساحره ای که عبور میکرد، خرد میشدند . صدای خرچ خرچی که از برگان پاییزی میامد نشانه اعتراضشان بود. ساحره که املاین ونس نام داشت شنلش را محکمتر به خود پیچید.
رول جدی احتیاج به توصیف داره. توصیف فضا و حالت ها و آب و هوا! این کار رو می شه ناشیانه انجام داد...که شدیدا تاثیر نوشته رو کم می کنه. و می شه زیادی پیچیده کرد...که خواننده رو خسته می کنه. بهترین حالتش اینه که با یک نگاه زیبا، و جمله های ساده و قابل فهم این کار رو انجام بدین. درست مثل جمله های شما. شروع قشنگی داشتین.


نقل قول:
دیگر اثری از شادابی و سرزندگی در صورتش نبود، چشم های گود رفته اش حاصل ماموریت های سختش بود. موهایش کدر و لبانش کبود شده بودند. نگاهی به اطرافش انداخت. در گودریک هالو جز خودش موجود زنده ای نبود. حتی صدای از کلیسایی نزدیک قبرستان ،به گوش نمیرسید. املاین از میان آرامگاه های مردگان گذشت و به مکان مورد نظرش رسید، خانه ابدی بهترین دوستش.
املاین به مزار دوستش خیره شد
توصیف هاتون همچنان قشنگن...مخصوصا توضیح کوتاهتون درباره املاین دلنشین و قابل درک بود. ولی بعضی از جمله ها با کمی جابجا شدن کلمات می تونن بهتر بشن. سعی کنین بهترین حالتشون رو پیدا کنین:

جز خودش موجود زنده ای در گودریک هالو نبود. حتی از کلیسایی که نزدیک قبرستان بود، صدایی به گوش نمیرسید. املاین از میان آرامگاه های مردگان گذشت و به مکان مورد نظرش رسید... خانه ابدی بهترین دوستش!
به مزار دوستش خیره شد.


جمله هاتونو تغییر ندادم. فقط کمی کلماتش رو جابجا کردم و فکر می کنم اینجوری قشنگ تر شدن. "املاین" جمله آخر رو حذف کردم...وقتی یک شخصیت در داستان حضور داره لازم نیست دائما اسمش رو ببرین. شما این نکته رو می دونین. چون در ادامه داستان همین کار رو انجام دادین:
نقل قول:
اشک هایش پوست سردش را میسوزاندند. کلمات یارای تسکین بخشیدن به غم درونش را نداشتند. به سختی لب هایش را از هم گشود:

مثلا اینجا هم احتیاجی به تکرار اسم نبود:
نقل قول:
املاین اشک هایش را پاک کرد، با صدایی بفض آلودادامه داد:



نقل قول:
چوبدستی را از شنلش بیرون کشید و ضربه ای به آرامگاه آنا زد. دسته گلی زیبا ،با گل های صورتی خوشرنگی پدیدار شدند. به آرامی روی آرامگاه دوستش دست کشید.

ایده ساده و قشنگی بود.


نقل قول:
_استوپیفای
پرتو سرخ رنگی به قفسه سینه املاین برخورد کرد و او دیگر چیزی نفهمید.

چند ساعت بعد، زیرزمین عمارت اربابی مالفوی

املاین به هوش آمده بود
خواننده رو به خوبی غافلگیر کردین. توصیف چنین صحنه هایی کار آسونی نیست. مخصوصا وقتی با اشاره به آرامگاه پاتر ها حواس خواننده رو پرت کردین صحنه جالب تر شده.


نقل قول:
املاین ازنور کمی که از در باز شده تابید، فهمید شخصی که وارد شد کسی جز، بلاتریکس لسترنج نیست.

این صحنه رو اگه کمی کند تر پیش می بردین بهتر می شد...بلاتریکس رو خیلی ناگهانی معرفی کردین. املاین تو زیر زمین تاریکی اسیر شده(با توجه به نوری که از در تابیده شد گفتم تاریکه)...تازه به هوش اومده و طبیعتا حواسش خیلی سر جاش نیست که کسی رو با اولین نگاه از دور تشخیص بده. بلاتریکس می تونست آروم تر وارد صحنه بشه و املاین هم کم کم اونو شناسایی کنه.


نقل قول:
بلاتریکس موهای پرپشتش را عقب راند و با لبخند زشتی گفت:
لبخند زشت توصیف درستی نیست. برای این که "لبخند زشت" اشاره به ظاهر لبخند داره. بلاتریکس زشت نیست...بنابراین احتمالا منظور شما ظاهر لبخند نبوده.


کلمه "احمق" رو چند بار پشت سر هم تکرار کردین. این کار تاثیر کلمه رو از بین می بره.
ولدمورتتون زیاد فحش داده! لرد ولدمورت شخصیت بدی بود...بی رحم و بی منطق...ولی تا جایی که شناختیمش اینجوری حرف نمی زد. کمی کنترلش کنین!


اشتباهات تایپیتون زیادن. مخصوصا در نوشته های جدی دقت کنین. این اشتباها تمرکز خواننده رو از بین می برن.


نقل قول:
املاین با نفرت و تنفر به ولدمورت نگاه میکرد، خونش در رگ هایش میجوشید ، با شجاعت فریاد زد:
- بازم همون اشتباه ها رو داری میکنی!من دیگه اون دختر ساده حواس پرت نیستم.!آره به قول تو نوکر سرسپرده دامبلدور و محفل ام. تا زمانی که زنده ام هرگز از اینکه انتقام خودمو و دوستامو ازت نگیرم دست نمیکشم. من هیچی به تو نمیگم ولدمورت حتی اگه منو شکنجه ام بدی هم چیزی نمیگم! بهتره منو بکشی چون فایده ای واست ندارم.
مواظب املاین باشین...الان شخصیت بدی نداره. ولی مواظبش باشین. سعی نکنین بیش از حد شجاع و مقاوم نشونش بدین. این کار تاثیر عکس روی خواننده می ذاره. از شخصیت شما زده اش می کنه. رولینگ یه جایی گفته بود که هری رو عینکی و با قدرت دید خیلی ضعیف توصیف کردم که نشون بدم اون شخصیت کاملی نیست. که بدونن اونم ضعف هایی داره. درستش اینه. شخصیت های واقعی همیشه ضعف هایی دارن. برای املاین هم این تعادل رو ایجاد کنین.
املاین در این پست کمی به ما معرفی شده. شروع خوبی بود. همینطور ادامه بدین تا همه املاین رو بشناسن و براشون جا بیفته.


شما ساده می نویسین. پستتون اصلا کش دار و خسته کننده نبود. املاین به شکلی منطقی وارد داستان شده. رول جدیتون خوب بود. امیدوارم طنز هم بنویسین. نوشتن به هر دو سبک خیلی می تونه به نفعتون باشه.


موفق باشید.




پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۱۷:۰۴ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴

املاین ونسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۲:۵۳ پنجشنبه ۲۲ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۲:۳۵ دوشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۵
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 22
آفلاین
سلام لرد سیاه

درخواست دارم که پست منو در تاپیک حکومت تاریکی نقد کنید

با تشکر.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۰:۰۳ سه شنبه ۲۴ شهریور ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
امروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
هشت نقد انجام دادیم امروز...ظرفیت نقدمون تکمیل شد و حتی سر رفت!
دیگه ناخودآگاه هر پستی که می خونم خود به خود تو ذهنم نقدش می کنم!

___________________

بررسی پست شماره 133 در بحبوحه سیاهی، آرسینوس جیگر:


نقل قول:
همچنان که پایش را روی پدال گاز فشار میداد و امیدوار بود که زودتر به خانه محقرش برسد تا غذای اندکی میل کند، به فکر فرو رفت... فقط چه اتفاقی می افتاد اگر زودتر مرگخواران را جمع میکرد و لرد به قدرت بر میگشت؟ همچنان که در این فکر ها بود و به قدرت از دست رفته می اندیشید، ناگهان...
تتتتتتتتتتتتتققققققققققققققق شااااااپپپپپپاااااااااااالاق!
سوژه جالبه...و خوشحالم که ادامه دهنده ها سوژه رو درست گرفتن. اگه سیو بلافاصله می رفت و به خونه می رسید فرصت ها از دست می رفتن...می شد بعدا هم با اشخاصی روبروش کرد. ولی همین راه هم یک فرصته...از فرصت ها باید استفاده کرد.


نقل قول:
اسنیپ نامردی نکرد، یک عدد قفل فرمان برداشت، سپس به یاد آورد باید اول آستین هایش را بالا بزند تا عظلات نداشته اش را نشان دهد، پس به آرامی شروع کرد به باز کردن دکمه های سر آستینش که ناگهاندر ماشین باز شد
صحنه آماده شدن اسنیپ برای دعوا جالب بود...ولی عظلات چیه سینوس! عضلات!


درباره فرصت ها گفتم:
نقل قول:
- بابا مگه چی بوده ماشینت حالا؟ درست میشه دیگه! میدونی من چقدر کار دارم؟ باید واسه پسرخونده کله زخمی کارت تبریک بفرستم، یه نیمرو بزنم بخورم، یه دست لباس جدید بخرم و...

اینم یه فرصت بود...کارهای نیمه تمام اسنیپ می تونست کمی جالب تر و خاص تر باشه. کمی معمولی شده.


نقل قول:
پس از آن شخصی که چند نقاب و کراوات در دستانش داشت و البته یک نقاب بر صورت و لباس هایی پاره بر تن و یک کراوات سرخ بر گردن، از پشت مرد بیرون آمد.
تاکید بیش از حدی روی کراوات و نقاب شده...همون نقاب ها و کراوات هایی که تو دستش بودن کافی بودن. همه تغییر کردن...آرسینوس هم می تونست بی خیال نقاب صورتش شده باشه و حتی اونم برای فروش گذاشته باشه.


نقل قول:
- آرسینوس؟!
- سلام سیوروس! نمیدونی چقدر از دیدنت خوشحالم! فکر میکردم مُردی!
- داری چیکار میکنی دقیقا؟!
- ماسک و کراوات میفروشم! شغل مورد علاقمه!
- واقعا به کدام سو؟
- فروش ماسک ها و کراوات های بیشتر!
اول فکر کردم چرا آرسینوس مثل بقیه نشده؟...بعد فکر کردم چرا باید می شد؟ اتفاقا این حالت خوشحال متمایل به دیوانه اش خیلی جالب بود. دیالوگ ها خیلی خوب بودن.


قسمت آرسینوسی پست شما جالب بود. به نظر من بهتر بود قسمت دعوا کمی کوتاه تر می شد و قسمت آرسینوسیش بیشتر...کمی بیشتر با هم حرف می زدن. هر چند هنوز فرصت حرف زدن هست و بازم قراره همدیگه رو ببینن...ولی اینم فرصتی بود...نه؟! باید از فرصتا استفاده کرد.


دیالوگاتون زیاده...شکلکاتون زیاده...ولی همشون به جا هستن. در جایی که بهشون احتیاج داشتیم ازشون استفاده شده. بنابراین زیاد محسوب نمی شن.


_______________


ریگولوس


اربوب؟ خعلی؟اصن؟ دیه؟علان؟
این همه اشتباه رو نوشتی و فقط لطفا رو اصلاح کردی؟
لدفن؟
می دونی من الان قادرم بکشمت؟ می دونی آدما همینجوری قاتل می شن؟


بررسی پست شماره 135 در بحبوحه سیاهی، ریگولوس بلک:


نقل قول:
با احتیاط اطرافش را نگاه کرد تا مطمئن شود هیچ کور و کچل دیگری عاشقش نشده است، و سپس شروع به راه رفتن کرد.
منظور؟!


آواره و بی ماشین شدن سیو خوب بود...هر چی دیرتر به خونه برسه بهتره.


نقل قول:
خیابان بزرگی که معلوم نبود چرا اول از همه ی خیابان ها در ذهن اسنیپ ظاهر شده است، مثل همیشه شلوغ و پر سر و صدا بود... اما چیزی وجود داشت که خاطرش را آشفته میکرد، چیزی مثل قبل نبود... هیچ چیز مثل اولش نبود. چیزی که مثل قبل نبود چیز تر و چیز تر شد و تمام چیز های دیگر را که مثل قبل بودند با قبل متفاوت کرد، خیابان چیزی و چیزی تر شد و اسنیپ که بطرز عجیبی یاد مورفین افتاده بود، در کسری از ثانیه خود را میان خیابانی پر از "چیز" یافت.
ایده خوبی داشته این قسمت...ولی موقع پیاده کردن کمی خراب شده. اگه اینجا رو کمی جدی تر می نوشتین(بجز جمله آخر) می تونست بهتر بشه:
خیابان بزرگی که معلوم نبود چرا قبل از همه ی خیابان ها در ذهن اسنیپ ظاهر شده است، مثل همیشه شلوغ و پر سر و صدا بود... اما چیزی وجود داشت که خاطرش را آشفته میکرد، احساس می کرد چیزی مثل قبل نیست.... شاید هیچ چیز مثل قبل نبود. چیزی که مثل قبل نبود ذهن اسنیپ را درگیر کرد و کم کم بزرگ شد و تمام چیز های دیگر را که مثل قبل بودند با قبل متفاوت کرد...
اسنیپ در کسری از ثانیه خود را میان خیابانی پر از "چیز" یافت و یاد مورفین افتاد!



نقل قول:
چشمانش را با خشم چرخاند تا مسئول تمام این چیز و چیز کاری را بیابد، و "چیزی" که یافت "چیزی" نبود بجز یک "چیز"
دو روز دیگه آواتارتونو عوض کنین پستتون بی معنی می شه ها! ولی لینک هایی که دادین خوب بودن. شاید توضیحات و کلمات نمی تونستن جایگزینای خوبی برای لینک ها باشن.


این جریان جوجه و مرغ و خروس رو من متوجه نشدم. این باید مقدمه ای داشته باشه که حداقل من ازش بی اطلاعم. البته احتمالا با کمی تحقیق می شه متوجه شد. ولی چند نفر ممکنه این کار رو انجام بدن؟ این که می گم من متوجه نشدم منظورم اینه که خیلیا هم مثل من ممکنه متوجه نشن. و محوریت پست شما هم همین کلمه جوجه هست!


نقل قول:
_ملاحظه میفرمایید؟! جوجه های ما از سلامت کامل بدنی و روانی و قوه گفتاری و تکلم کامل برخوردارن، جوجه های ما با کشمش روپایی میزنن! ضمنا قوه موسیقیایی بسیار قدرتمندی هم دارن و در نواختن انواع آلات موسیقی و انواع رقص های بومی و جهانی تخصص دارن! جوجه های ما از استعداد تیر اندازی و انواع هنر های رزمی و دفاع شخصی هم برخوردار هستن! با نگاه به خریداران و مواجه شوندگان با این جوجه ها شما میتونین لبخند رضایت رو روی صورت شون مشاهده کنین! ملاحظه بفرمایین!
بهترین قسمت پست شما همین پاراگراف آخر بود. گرچه قضیه جوجه رو نفهمیدم...ولی احساس می کنم اگه می دونستم هم فرق زیادی نمی کرد. تاکید روی جوجه بیشتر از حد لازم بود. منظورم روی جوجه های فروشی نیست...روی خود کلمه جوجه اس. اون می تونست کمتر بشه. و چیزایی که تو پاراگراف آخر نوشتین می تونستن بیشتر بشن. چون این قسمت جالب بود. ریگولوی می تونست بیشتر درباره توانایی های باور نکردنی جوجه هاش بگه...مخصوصا روپایی با کشمش از همشون جالب تر بود.


پسرفت نکنین...بنویسین که پیشرفت کنین. تنها راه پیشرفت همینه. هر چی بیشتر بنویسین دستتون روون تر می شه. راحت تر می تونین بهترین حالت رو پیدا کنین و به بهترین شکل بنویسینش. سوژه ها رو یا جا بندازین و به همه بشناسونین و یا ازشون استفاده نکنین!


________________________

لیلی لونا


کاش همون موقع اومده بودین...


بررسی پست شماره 299 باشگاه دوئل، لیلی لونا پاتر:


اولین چیزی که موقع نوشتن در این سایت باید در نظر بگیرین مخاطباتون هستن!
یکی بیاد در ایفای نقش این سایت یه متن فوق العاده قوی ادبی بنویسه. کارش خوبه؟...نه!...چون اینجا جاش نیست! ولی کسی هم نمی تونه بگه متنش ضعیف بود. فقط به درد این سایت نمی خورد. ایفای نقش جای سرگرمیه. سرگرمی با نوشته های طنز و جدی. چارچوبی داره که نباید ازش خارج شد. گهگاهی در تاپیک های تک پستی می شه برای دل خودتون بنویسین. بدون در نظر گرفتن چارچوب ها...ولی تاپیک دوئل و تاپیک های ادامه دار جای این کار نیستن.

بزرگترین اشتباه شما سرمایه گذاری روی چیزی بود که وجود نداشت!

لیلی و ریگولوس.
شما از اعضای این سایت بپرسین لیلی و ریگولوس در ایفای نقش چه ارتباطی با هم دارن. احتمالا از ده نفر نه نفر جواب رو نمی دونن!(بجز کسایی که شما رو خارج از سایت یا از قبل می شناختن)...این یعنی چی؟ یعنی این سوژه جا نیفتاده! پایه و اساس نوشته شما چیزیه که جا نیفتاده...شناخته نشده. یا باید بیشتر روش کار کنین و به همه معرفیش کنین و یا قیدش رو بزنین. چون داره به ایفای نقش هر دوتون آسیب می زنه.


بار احساسی نوشته تون خیلی خیلی زیاده! خواننده یه ظرفیتی داره...ممکنه یکی خوشش بیاد. ولی اون یکی ملاک نیست. برای خوب نوشتن باید سلیقه عموم رو در نظر بگیرین. و معمولا خواننده عادی ظرفیت این همه احساس رو نداره.
نوشته تون خیلی تلخه...این زیباش نمی کنه. منفیش می کنه. تلخی هم مثل همون احساس مقداری داره که نباید بیشتر از اون بشه. مثل فلفلی که همراه غذا خورده می شه. به مقدار کم می تونه غذا رو خوش طعم تر کنه...ولی اگه غذا رو کلا بذاریم کنار و فقط فلفل بخوریم احتمالا زیاد جالب نمی شه.
جمله هاتون قشنگن...فضاسازیتون رویاییه...ولی زیاده...خیلی بیشتر از حدی که باید باشه. از این جمله ها استفاده کنین. ولی گهگاهی...نه دائما!


نقل قول:
و اگر از بالا،‌ جایی میان آسمان به سالن مخوف خیره میشدی، دختر مو سرخ در بند کشیده شده را میدیدی که توسط زنجیر هایی که از دو ستون سرچشمه می گرفتند کاملا مهار شده بود. درست مانند یک پرنده در قفس.
این زاویه توصیف خیلی قشنگ بود.


ریتم پست خیلی کنده...رول جدیه...باید فضاسازی خوبی داشته باشه که داره. ولی کند پیش رفتن داستان خواننده رو خسته و بی حوصله می کنه.


نقل قول:
چشمانش را تنگ کرد تا نور شدید عبور کرده از شکاف در، آزارش ندهد.
توجهتون به جزئیات خیلی خوبه. جزئیات مهمن...همینا باعث می شن خواننده صحنه رو کامل و بی نقص توی ذهنش تصور کنه.


نقل قول:
آرام نجوا کرد:
-ارنیکا.
این ریسک بزرگیه...مخصوصا در رولی با این جدیت و سنگینی! یه اسم ناآشنا که پستتون رو خیلی سنگین تر کرده.
توصیف لحظه به لحظه و جزء به جزء احساسات خیلی زیاد بود. خیلی روش کار کردین...براش زحمت کشیدین. مشخصه. اگه کمی خلاصه تر می شد، اگه هیجان ماجرا کمی بیشتر می شد و اگه سوژه کمی جالب تر بود خیلی بهتر می شد.


جمله هاتون خیلی قشنگن...توصیف هاتون از نظر کیفیت بی نقص هستن. ولی کل رولتون تلخ، سرد، طولانی، کش دار و بسیار بسیار احساساتی بود.
حرفای منم شاید کمی تلخ باشن...ولی لازمن. من زیبایی توصیف های شما رو هم می بینم و حس می کنم ولی طی خوندن رول شما منتظر تموم شدنش بودم. امیدوارم متوجه منظورم شده باشین.


طی معایناتم به نتیجه ای رسیدم!

شما دچار ویروس دمنتور هستین! ویروسی که خیلی از دمنتوری ها بهش مبتلا هستن!
اعضای تازه وارد زیادی از دمنتور داریم. اعضای خیلی خوب. و تقریبا همشون همین مشکل رو داشتن!
رول و واقعیت رو از هم جدا نمی کنن...خودشون هم جزئی از شخصیت می شن.
شاید به نظر برسه این خوبه...ولی دو تا مشکل اساسی برای ایفای نقشتون ایجاد می کنه.

اول این که شخصیتتون جزئی از شما می شه و به همین دلیل دلتون نمیاد ضعیفش کنین یا نقطه ضعفی بهش اضافه کنین...و این شاید مهمترین نکته ایفای نقشه. شخصیت هایی که از خودتون ارائه می کنین شخصیت های زیبا، شجاع، راستگو، قوی و از هر نظر کامل هستن...این اصلا خوب نیست. این شخصیت ها به درد ایفای نقش نمی خورن.
شخصیت های شناخته شده و جاافتاده ایفای نقش رو در نظر بگیرین...همشون عیب و ایرادی دارن! همین عیب و ایرادهاست که بزرگشون کرده...خاصشون کرده. باعث پیشرفتشون شده. همیناست که براشون سوژه ساز می شه و کمکشون می کنه بنویسن و به بقیه هم کمک می کنه درباره اونا راحت تر بنویسن!

دوم این که اتفاقی رو که برای شخصیت میفته برای خودتون حساب می کنین!
من اولا تعجب می کردم...یکی رو تو رول می کشتم...طرف ناراحت می شد که آه من مردم! یا دوست یکی رو می کشتم طرف گله می کرد و عزا می گرفت! رول ها توسط این اشخاص زیادی جدی گرفته می شد. پشت هر رولی دنبال معنی خاصی می گشتن!
این خیلی عجیبه...اینجا ایفای نقشه...این شخصیت ها هر روز می تونن بمیرن و زنده بشن. خاصیتشون همینه. اصلا اصلا اصلا اجازه ندین اتفاقای ایفای نقش روی احساسات شما تاثیر بذاره. این وابستگی نمی ذاره راحت ایفای نقش کنین. نمی ذاره راحت حرکت کنین. به بقیه هم اجازه راحت نوشتن نمی ده. حساسیت رو کم کنین. نه فقط شما. خیلی از تازه واردا این مشکل رو دارن. همشون باید کم کنن.

الان لیلی شما خیلی کامله...خیلی بدون عیبه... خیلی ساختگیه...می گم ساختگی...چون کسی نمی تونه کامل باشه. اگه بخوایین به این شکل هم می تونین ایفای نقش کنین...ولی پیشرفت و جا افتادن رو شک دارم بتونین. خیلی خیلی سخته. شخصیت ها رو باید کمی شکست. منم می تونم نقش یه لرد مقتدر و باهوش و شجاع و کامل رو ایفا کنم. خیلی هم آسونتره. ولی مفید نیست...برای ایفای نقش مفید نیست...و من باید مفید باشم! هم برای خودم و هم برای دیگران. برای همین لرد رو کمی خم می کنم...نه در حدی که بشکنه...در حدی که اون "کامل بودن" ازش گرفته بشه. لرد من می ترسه...حماقت می کنه...اشتباه می کنه.

تاکید می کنم که شما زیبا می نویسین. سطح نوشته هاتون بالاست! ولی بی تعارف می گم که در ایفای نقش راه سختی در پیش دارین. چون باید فداکاری کنین. همونطور که خیلیا کردن. باید نقشتون رو دوباره بسازین و خودتون رو با فضا و مخاطبا تطبیق بدین. سخته...خسته می شین....کلافه می شین. تنها راهش اینه که تحملتون رو شدیدا بالا ببرین...از انتقاد ها ناراحت نشین و اصلا اصلا ناامید نشین.


موفق باشید.

__________________

جنه و غوله...بس که امروز نقد کردیم چشمای ما در اومد...انگشتای ما بی حس شد...مغز ما هنگ کرد! شما دو تا صبر پیشه کنید.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۴/۶/۲۴ ۰:۰۶:۲۲



پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲۱:۴۳ دوشنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۴

روبيوس هاگريد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۵ جمعه ۲۸ شهریور ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۲۵:۳۴ جمعه ۱۷ آذر ۱۴۰۲
از شهری که کودک نداشت.
گروه:
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 459
آفلاین
سولام لرد
کیک میخوری لرد؟ ببین رنگت پریده باید کیک بخوری...
ععع تلاش نکن حلقتو ببندی باید بخوری!
دهنی نیس جون تو!
_________________________
لرد
جدیدا رولام یه جوری نشده؟
مسخره نشده؟ یه حسی بم میگه.
این
ممنونم پیشاپیش...


تصویر کوچک شده



«میشه قسمت کرد، جای اینکه جنگید، میشه عشقو فهمید، باهاش خندید
میشه سیاه نبود، سفید نکرد. میشه دنیا رو باهمدیگه ببینیم
رنگی
منو حس میکنی؟ نه؟ نه! تو سینه‌ت دیگه شده سنگی.
و سنگین. و سنگین‌تر بیا روی سطح برای روز بهتر...»








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.