هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۵۹ شنبه ۱۴ آذر ۱۳۹۴

گبریل دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۷:۴۲ شنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۷:۵۹ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۹
از محبت خار ها گل می شود
گروه:
کاربران عضو
پیام: 143
آفلاین
که ناگهان مسئول جدید از پشت به شانه سوروس زد و سوروس که با دختری دماغ عمل کرد لب پروتز شده بوتاکس کرده با کیلیپسی به ارتفاع 10 متر مواجه شد دختر گفت:
-چیچلام, عچجیجم من مسئول چتید چجاچ چردن پارچ ها هچتدم بوچ, بوچ, شکلک یاهو

سوروس که در اون لحظه به سلامت کلامی مورفین ایمان کامل اورده بود و نمی دونست این مسئول جدید چه موادی زده و فکر کرد در اولین فرصت باید دو گرمش در چای دمبلدور بریز ولی حقیقت این بود که مسئول جدید فقط داشت به زبان دخترانه صحبت می کرد اما در مغر سورس نزدیک ترین زبانی که به زبان به این موجود می خورد ؛ زبان هندی بود پس با اعتماد به نفس گفت:
-جان مری سورس یوها معجون ساز بوداهه و کوماهه شما به خدمت لرد سیاه کرداهه تا پارک تخریب کرداهه و ما خوشبخت شد اهه . اندرسنداهه

و سپس دست ساحره رو گرفت و در پارک باستانی ریدل ظاهر شد دختر بوتاکس عمل کرد با دیدن محوطه سریع گفت:
-واج چه پارچ خومچلی داریج چوما جونم چگوکلی مگولی

ملت مرگ خوار:
سورس:
مسئول جدید:
سازمان حمایت از حقوق ساحره ها:

در همون لحظه رودلف که در بحث ساحره ها تسلط کامل داشت و اصلا خودش واسه این که شبا که به ساحره ها جغد می ده بلا نتونه جغد هاشو بخون این زبان اختراع کرده بود گفت:
_ ا این که زبان دخترانس من بلدم نیگا, خوچ تچجیرف بچافرتید, چوما مجترد چستید من خودتم مچرتم

-من از اولشم به جنسیت این رودلف مشکوک بودم
-ما با کیا شدیم 70 ملیون اخه
-من می رم محفلی می شم
-اوا خواهر:slap:

پس سورس با خانم مسئول جدید و ردولف که جنسیتش زیر سوال رفته بود به عنوان_ مترجم لدوله_ به سمت اتاق لرد که الان انور پرچین می شد رفتند تا دربار نحو خراب کردن پارک صحبت کنن.


[Steve Jobs]
Ooh, everybody knows Windows bit off apple

[Bill Gates]
I tripled the profits on a PC

[Steve Jobs]
All the people with the power to create use an apple!

[Bill Gates]
And people with jobs use a PC

[Steve Jobs]
You know I bet they made this beat on an apple

[Bill Gates]
Nope, Fruity Loops, PC

[Steve Jobs]
You will never, ever catch a virus on an apple

[Bill Gates]
Well you could still afford a doctor if you bought a PC



پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۳:۳۹ پنجشنبه ۲۸ آبان ۱۳۹۴

دای لوولین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۳ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲:۲۹ جمعه ۲۰ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 292
آفلاین
- عه راس میگیا. ویژی هستم. مدیر پروژه تخریب پارک.
- هر چه زودتر این بلبشو را از بین ببر ویج-ای. سر همایونیمان کم کم دارد درد میگیرد.
- ویژی هستم. از فردا شروع می کنیم.

یک هفته بعد.

لرد همچو زئوسی خسته بر صندلیش لم داده بود و با عصبانیت برعمارتش که حالا تبدیل به یک جنگل تمام عیار شده بود نگاه می کرد.
- پس این مردک ویج-ای چرا نیامد؟ ما دیگر نمی توانیم تحمل کنیم سیو. هرچه زودتر این پارک باید از بین برود.
- جسارتا ویژی بود ارباب. اوه بله همین الان می رم.
منودار اعظم با سرعت هر چه تمام تر از اتاق لرد بیرون آمد و به دفتر ازبین برندگان پارک های درون عمارتی آپارات کرد.

دفتر ازبین برندگان پارک های درون عمارتی.

پاق!
- یا منودار اعظم! این دیگه کیه؟ اوه سلام اسنیپ.
- دفتر ویژی کجاست؟
- انتهای راهرو سمت راست.
اسنیپ زیر لب با خود غرولند کرد.
- مگه بیمارستانه؟
- چیزی گفتی؟
اسنیپ به کارمند درون راهرو اهمیتی نداد و با عصبانیت به سمت اتاق ویژی رفت.

درون اتاق.

- فردا تو کدوم تقویمی یعنی یک هفته بعد؟
- ببخشید اسنیپ، من میخواستم همون روز اول بیام ولی میدونی؟ یه روز کارگر نیست. یه روز ابزار نیست. یه روز مجوز نیست. یه روز بودجه نیست. یه روز حسش نیست. یه روز تعطلیه نمیشه کار کرد. امروزم همه چی هست ولی...
- ولی چی؟
- من دیگه مسئول نیستم. من منتقل شدم بخش به وجودآورندگان پارک های درون عمارتی. امیدوارم با مسئول جدید کنار بیاید.
اسنیپ اصلا نمی توانست بدون راه حل به خانه ریدل ها برگردد. اسنیپ حوصله کنار آمدن با هیچ مسئول دیگری را هم نداشت. باید هر طور شده این پارک را از بین می برد.


این بدترین شکنجه دنیاس، اینکه صبر کنی و بدونی هیچ کاری از دستت ساخته نیست.

the hunger game | 2012 | Gary Ross


تصویر کوچک شده

تصویر کوچک شده


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۰:۰۴ چهارشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۴

هافلپاف، محفل ققنوس

رز زلر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۳۹ پنجشنبه ۱۵ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱:۳۱ دوشنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۲
از رنجی خسته ام که از آن من نیست!
گروه:
ایفای نقش
محفل ققنوس
هافلپاف
مترجم
کاربران عضو
پیام: 1125
آفلاین
خلاصه:
مرگ خواران برای در آوردن زندگی لرد از یک نواختی، تصمیم می گیرند که خانه ی ریدل را به پارک تبدیل کنند. در بینی که مرگ خواران مشغول مشورت با هم بودند معجون "پارک شوندگی" هکتور می ریزد و خانه ی ریدل به هزار تو ای با میمون و نارگیل سیاه(!) تبدیل می شود و مرگ خواران که می خواستند لرد را از هزار تو خارج کنند، پایشان به معجون "ضد پارک شوندگی" خورد...
--------------------

مرگ خواران ابتدا به شکل ابرو ها بالا پریده، چشم ها گرد، دهان باز به تحلیل وضعیت پر داختند و بعد از پردازش موقعیت از فرمت قبلی به فرمت، یک دست روی پیشانی و دست دیگر روی دو چشم و از بین شکاف دو میلی متری بین انگشتان دید زدن،در آمدند و با نگرانی به معجونی که روی زمین ریخته شده بود، نگاه کردند و منتظر عکس و العمل معجون ماندند.

قطره قطره معجون روی زمین می ریخت و همه انتظار اتفجار را داشتند ولی آخرین قطره ی معجون هم روی زمین ریخت و هیچ اتفاقی نیافتاد. ده دقیقه گذشت ولی باز هم هیچ اتفاقی نیافتاد.

هکتور تنها کسی بود که کنار معجون ایستاده بود، مرگ خواران خود را عقب کشیده بودند و تا حد امکان از معجون ریخته شده روی زمین فاصله گرفته بودند. هکتور با ویبره ای از سر خوشحالی جیغ کشید:
- دیدین؟ دیدین که معجون های من مشکلی نداره؟...
- ویـــــــژ ویــــژ ویـــــــــــژ!

نگاه مرگ خواران از معجون ریخته شده روی زمین کنده شد و به آسمان دوخته شد و به فردی قد کوتاه که سوار بر جارو در هوا خیره شد. جارو سوار دور سر مرگ خواران می چرخید و چشم های مرگ خواران هم به دنبالش می چرخید که نارگیلی از طرف میمون ها به سوی لرد رفت ولی خیلی خیلی ناگهانی 180 درجه تغییر جهت داد و به جارو سوار خورد.
- بنگ!

جارو ناگهانی در وسط مرگ خواران فرود آمد و مرگ خواران هم که عاشق چشم و ابروی او نبودند زحمت گرفتش را به خود ندادند و به جایش از سر راهش کنار رفتند.
جارو سوار بی چاره با سر به زمین خورد و دور سرش مدار ستاره ای تشکیل شد.

لرد که وقایع آن روز هنوز برایش هضم نشده بود، به صورت مخفیانه از داستان بیرون رفته بود تا با نویسنده و کارگردان صحبتی داشته باشد و حالا که به حضورش نیاز بود، دوباره به درون داستان پرت شد.

نگاه مرگ خواران از مدار ستاره ای گرفته شد و به لردی داده شد که در تلاش بود تا خاک روی ردایش را پاک کند. لرد که متوجه نگاه های سنگین شد، بیخیال ردایش شد و با متانت همیشگی اش گفت:
- جارو سوار را به حضور می پذیریم، رودولف بیارش!

هکتور موقعیت را مناسب دید و گفت:
- ارباب! ارباب! می خواهید من یه معجون بیارندگی بهتون بدم؟
- نه! هیچ معجونی نمی خوام هکتور!
- ولی این آخری...
-

رودولف بازوی بزرگ چارو سوار را گرفت و او را دو قدم جلوتر، پیش لرد برد. لرد با دقت به مرد خپل که حالا کلاهش از سرش افتاده بود و کله کچلش را به استثنای دو تار مو پیدا بود، نگاه کرد و زمانی که نگاه کردنش تمام شد، پرسید:
- تو کیستی؟

مرد دو تار مویش را نوازش کرد و گفت:
- ویژی هستم از سازمان گینس اومدم معجون خاص هاکتور دگورث گرنجر را در کتاب گینس ثبت کنم.

لرد دهانش را باز کرد تا جواب دهد ولی نویسنده زودتر از او دهانش را باز کرده بود:
- بوقی تسترال! چرا دیالوگ ها رو اشتباه می گی؟ گینس چیه؟ تو مستر ویژی مدیر پروژه ی تخریب پارک هستی!




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۲۱:۰۶ دوشنبه ۶ مهر ۱۳۹۴

اسپلمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۲۸ جمعه ۹ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۰:۵۵ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
از محفل ریدل های ققنوس
گروه:
کاربران عضو
پیام: 55
آفلاین
نجینی به طرف آرسینوس آمد.

آرسینوس به دست و پا افتاد و در حالی که آب بینیش از نقابش بیرون میزد گفت:
-اربااااب! من چیزی نگفتم ارباب!
-دیگه دیر شده آرسینوس.تو دوست وفاداری بودی.
-ارباااااااب! من غلت کردم ارباب!!!
-بی سواد!غلط با (ت)دسته داره!
-اِ!!! من تاحالا فکر میکردم با (ت)دو نقطست که!

نجینی دیگر با آرسینوس فاصله ای نداشت.دهان گشود که او را ببلعد اما ناگهان نارگیلی به طرفش پرتاب شد و نجینی با خشم،سرش را به طرف پرتاب کننده نارگیل برگرداند.

در همین حال،آرسینوس به حالت رقص در آمد و همینطور که فرار میکرد،میگفت:
سیاهه نارگیله!!!نجینی نارگیله!!!

ناگهان همه چیز به هم ریخت و مرگخواران به دعوا کردن باهم پرداختند.لرد حسابی گیچ شد.از یک طرف مشت های مرگخواران به طرف هم پرتاب میشد و از طرف دیگر نارگیل ها که اینو و آنور پرتاب میشدند.نجینی هم دیوانه وار به دور خود پیچ میخورد.
لرد هر طرف را نگاه میکرد،شاهد شواهد اکشنی میشد.که ناگهان،پای هکتور باز هم به یکی از معجون ها برخورد کرد و معجون همه جا پخش شد.
پایش به معجون ضد پارک برخورد کرده بود.



casper


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۵:۲۹ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۴

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
هکتور با نگرانی به چهره اربابش که اکنون بسار سرخ شده بود نگاه کرد. سپس با استرس گفت:
-ام... ارباب... میخواید معجون "ضد میمون" بهشون بدم؟ :worry:
-هکتــــــــــــــــــــــــــــــــــور از جلو چشم کور شو.
-ارباب معمولا از جلو چشم خفه شو میگنا!
-نه بابا! مگه درستش از جلو چشم دور شو نیست؟

هر دو مرگخوار با قیافه عصبی لرد روبه رو شدند. پس آنها هم مانند هکتور به گوشه ای رفتند تا در مقابل چشمان اربابشان نباشند. سپس لرد رو به مرگخوارانش گفت:
-اینجا چه خبره؟! چرا در اتاق مقدس ما علف روییده؟ کودوم بوقی اینکارو کرده تا بدم شام نجینی بشه؟

همه با ترس به هم نگاه کردند. سپس به زنو خیره شدند. زنو که از ترس بسار سفید شده بود گفت:
-ارباب اگه کاری ندارین من برم. دخترم منتظرمه.

ناگهان لرد با عصبانیت گفت:
-نـــــــه! هیچکسی حق نداره بره. آرسینوس توضیح بده.

آرسینوس خواست فرار کند. پس ابتدا یک قدم به عقب رفت ولی با دیدن چهره عصبی لرد متوقف شد و گفت:
-ام... ارباب، ما میخواستم شما رو به پارک ببریم. بعد زنو گفت پارک رو اینجا بیارم. هکتورم معجونشو به در و دیوار ریخت و اینی شد که میبینید.

لرد با خشم به تک تک مرگخوارانش نگاه کرد. هیچکدام از آنها تحمل این نوع نگاه کردن لرد را نداشتند، پس هرکدام خود را به کاری مشغول کردند. رودولف با قمه هایش بازی میکرد. سیوروس مشغول روغن زدن به موهایش شد. آرسینوس با کلاه وزارتش بازی میکرد. تا این لرد گفت:
-زنو فیلیوس لاوگود بیا اینجا.

زنو با خود گفت" این آرامش قبل طوفانه" سپس جلو رفت و گفت:
-ارباب همه این کارارو هکتور کرده! ارباب من فقط گفتم پارک رو بیاریم خونتون تا هر وقت دلتون خواست سوار چرخ و فلک بشین. من میدونم دوست دارین. ارباب اصلا همه اینا تقصیر روونا هستش! اون هوش ریونی رو به من داده. ارباب

لرد بار دیگر با آرامشی عجیب گت:
-هکتور حالا میتونی بیای جلو چشم ما.

هکتور آرام از پشت پاتیلش بیرون آمد و گفت:
-ارباب نه من کاری نکردم! همش تقصیر آرسینوسه! میبینی؟! چون به معجونای من حسودی میکنه، اونارو خراب میکنه! ارباب...

این اولین بار بود که هکتور ویبره نمیزد و نمیلرزید! ناگهان میمونی نارگیل دیگری را به طرف لرد پرتاب کرد. آرسینوس گفت:
-ارباب باید از این هزارتو بیرون بریم.
-کی به تو گفت که نظر منو گی؟! به نجینی بگم بیاد؟! نجینی... دخترم شام...
-نه ارباب من، چیزی نگفتم. من گفتم سردمه. ارباب خواهش میکنم!


Only Raven


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۳:۰۷ پنجشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۴
#99

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۱۵:۰۶ جمعه ۲۴ فروردین ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5472
آفلاین
با وقوع این حادثه‌ی ناگوار، نفس ملت مرگخوار در سینه حبس می‌شود و چشم‌های نگرانشان سراسیمه در بین نقاط مختلف خانه می‌چرخد. اما عده‌ای نیز در این بین بودند که چشم‌هایشان را از ترس بسته بودند تا شاهد آنچه رخ می‌دهد نباشند. دسته‌ی آخر مرگخواران هم دست به دعا برده بودند تا برای اولین‌بار هم که شده معجون هکتور درست از آب در بیاید و پارکی بیاید و پارکی برود!

هکتور ویبره‌زنان از جایش برخاسته و در حالی که دو دستش را با پیروزی بالا گرفته است فریاد می‌زند:
- این شما و این هم پارک ریدل!

همزمان با فریاد هکتور، زمین شروع به لرزیدن می‌کند. اما اینبار منبع لرزش به ویبره‌های بی‌امان هکتور ربطی ندارد و سرچشمه‌اش به معجونی بازمی‌گردد که از در و دیوار چکه می‌کرد و بر کف خانه ریدل می‌سُرًید. بالاخره تغییرات عمیق خانه شروع می‌شود و از زمین سخت زیر پایشان چمن می‌روید.
- اوه مرلین رو شکر. پارک!

اما با از بین رفتن دیوارهای قبلی خانه و بوجود آمدن دیوارهایی جدید به همان بلندی ولی با چینشی کاملا متفاوت با قبل و از جنس پرچین، مرگخوار مذکور حرفش را کاملا پس می‌گیرد. سقف بالای سرشان نیز پودر شده و همچون بارانی بر سرشان فرو می‌ریزد و جای خود را به شبی مهتابی می‌دهد.
- مگه آخرین بار روز نبود؟

اما عجب‌تر از روزی که شب شده بود، صحنه‌ی پشت سر هکتور بود. مرگخواران با دهانی باز سرشان را کج کرده و به منظره‌ی پشت هکتور زل می‌زنند. دیگر اثری از دیواری که بین خودشان و اتاق لرد کشیده شده بود، نبود و در عوض فضایی مبحوس شده در پرچین ظاهر می‌شود که در آن لردی مشاهده می‌شود که زیر درخت نارگیلی نشسته است و میمونی بر روی سر مبارکش قرار دارد و به گوش‌هایش ور می‌رود! مسلما حدس اینکه چقدر صورت لرد از عصبانیت به رنگ قرمز در آمده است سخت نیست.

- چتونه شما؟ به چی زل زدین؟ منظره به این هیجان‌انگیزی(!) براتون ساختم. درسته که پارک نشد، ولی...

هکتور نگاهی به اطراف می‌اندازد و ادامه می‌دهد:
- هزارتو که شد!

اما وقتی می‌بیند چشم‌های متعجب مرگخواران همچنان گشاد مانده و به پشت سرش خیره شده‌اند، تصمیم می‌گیرد برگردد و با واقعیت مواجه شود. هکتور با دیدن میمونِ روی سرِ لرد از جا می‌پرد و سریع به سمتش می‌دود.
- هوی میمون! اونجا که جای تو نیست برو کنار.

میمون با دیدن هکتوری که به سرعت به او نزدیک می‌شود، دست از سر لرد برمی‌دارد و به بالای درخت برمی‌گردد. همان موقع نارگیلی از درخت کنده شده و با فرق سر لرد برخورد می‌کند. هکتور با وحشت سرجایش قفل می‌شود. البته نه به خاطر سقوط و نشانه‌گیریِ عالیِ نارگیل و خشم دوبرابری که به سراغ لرد آمده بود، بلکه به خاطر یک میمونی که به درون درخت رفت و صد میمونی که روی درخت ظاهر شدند...




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
#98

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۳:۱۱:۴۸ شنبه ۱۸ فروردین ۱۴۰۳
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
خلاصه:
رودولف به مرگخواران میگه که متوجه شده لرد سیاه از یکنواختی خسته شده و بهتره فکری برای این قضیه بکنن. بعد از کمی مشورت اول تصمیم گرفته میشه که لرد رو به پارک ببرن اما زنوفیلیوس پیشنهاد میده که مقر رو به پارک تبدیل کنن.

-------------------------------

-بســـــــــــــه!

همه در جستجوی منبع جیغ زننده نگاهی به اطرافشان کردند و منبع را لاکرتیا یافتند.

- ده امتیاز از گریفندور کم میشه! برای چی جیغ و داد می کنی لاکرتیا؟
- سیوروس، با کسر امتیاز تو فقط داری صورت مسئله رو پاک میکنی. برای انجام بهتر امور باید در اون ها تفکر کرده و راه حل مناسبی براشون پیدا کنیم. من از لاکرتیا خواستم تا همه رو آروم کنه تا همه در آرامش به تفکر بپردازیم و راه حل مناسب رو برای این مشکل پیدا کنیم.

ملت مرگخوار که تا لحظاتی پیش مشغول گیس و گیس کشی، گیس و مو کشی و ریش و ریش کشی با یکدیگر بودند با شنیدن صدای آرسینوس در همان پوزیشن قبلی خشکشان زد.
- آرسینوس مطمئنی خودتی؟
- نوشیدنی آتشین زدی؟
- شایدم معجون اشتباهی خوردی!
- هکتور تو بهش معجون دادی؟

پیش از اینکه هکتور بتواند ویبره زنان اعلام کند که بی گناه است و اگر بخواهند میتواند ضد معجون را به آرسینوس بدهد، خود آرسینوس پاسخ تمام شایعات را داد.
- من در زمان کار همیشه جدی بودم و هستم.

هکتور که از قرار معلوم این ماجرا را خاتمه یافته میدید با شدت هفت ریشتر بر هزارم ثانیه شروع به ویبره زدن کرد و گفت:
- من یه پیشنهادی بدم؟
- اگر در مورد معجون نیست بگو!
- چرا؟ مگه معجون های من مشکلی دارن؟
- نه هکتور ما همچین حرفی نزدیم. خب بگو!

هکتور پاتیلی را که مشخص نبود از کجا ظاهر شده زیر بغلش زد و در حالی که عقب عقب میرفت، گفت:
- اصلا من هم میرم این معجون "تبدیل خانه ریدل به پارک" رو برای کسایی ببرم که قدر استعداد منو...

شپــــلق!

با شنیده شدن این صدا هکتور پایش به یکی از قمه های رودولف که روی زمین ولو بود، گیر کرد و پس از واژگون شدن خودش کل معجون درون پاتیل به در و دیوار و کف خانه ریدل پاشید.


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۲:۳۸ دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴
#97

زنو فیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 114
آفلاین
_من مي دونم از کجا شروع کنيم!
_از کجا!
_از کجا؟چي از کجا؟
_خودت گفتي مي دوني از کجا شروع کنيم.
-من؟
_بله تو!
_شوخي مي کني!اها يادم اومد از اتاق ارباب شروع کنيم..
_اها بعدش به نظرت زنده مي مونيم؟
_خب نمي دونم!مگه چون هوش ريوني دارم بايد همه چي رو بدونم.
با اتمام اين جمله روونا رفت روي منبر:
_اصولا کساني که خون من در رگ هايشان جاريه بايد همه چي رو بدونن.
اين بار ايرماي هميشه ساکت صدايش در امدو گفت:
_مي دونستي اين جمله چقدر شبيه يه شخصيت توي فيلم بود؟
_اِوا واقعا؟
_روونا اعتراف کن تو فيلم مشنگا رو مي بيني؟
_نه،اَيييييييييييي مشنگ.
_دروغ نگو.تو يعني ساختمان پزشکان مشنگا رو نديدي؟
_اي بابا،نه من اصلا کانال مشنگا رو نگاه نمي کنم من خودم مسئول جادوگر تي وي ام.
با اين حرف روونا همه ملت مرگخوار ريز مي خنديدند ودوباره فراموش کرده بودند که با چه هدفي در اينجا جمع شده اند!
_اصلا چرا شما هي موضوع رو پرت مي کنيد به يه مبحث ديگه؟
_ما؟
_بله شما ها؟
روونا صورتش به قرمزي گيلاس شده بود و نزديک بود که چشمانش از حدقه بزند بيرون و در دلش مي گفت "من بعدا تو رو مي بينم ايرما فعلا بزار ارباب سورپريز اَه سورپرايز کنيم من مي دومو تو که مچ منو مي گيري ديگه!حالا توي مرگخوارا دو تا ريوني داريم و اين يعني پايان روونا بودن."
و ملت مرگخوار که مي ديدند تغيير حالات روونا رو منتظر انفجار او بودند.
_من مي گم از اتاق ارباب شروع کنيم.
_باز گفت!



تصویر کوچک شده

آدما دو جور زندگی میکنن :
یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و
با انسانها زندگی میکنن،
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و
با غرورشون زندگی میکنن


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۱۱:۴۱ دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴
#96

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
همه مرگخواران به روونا نگاه میکردند. منتظر بودند تا باز هوش ریونی اش را به کار بیندازد. روونا با خشم به آنها نگاه کرد. با خود فکر کرد و به هیچ نتیجه ای نرسید. زیر لب گفت:
-چرا همیشه من باید هوش ریونی داشته باشم؟! مگه تو این گروه ریونی دیگه ای نیست؟
ناگهان چشمش به چهره غمگین زنو افتاد. لبخندی بر لبش نشت با خود گفت:"زنو هم ریونی هستش... فقط باید شکوفا بشه... البته به باهوشی من نیس؛ ولی شاید به درد بخوره."
به زنو اشاره کرد و گفت:
-خب نظرت چیه؟
زنو از وقتی که مرگخوار شده بود از او نظری نخواسته بودند پیش خود فکر کرد"خوب اینا الان از من نظر میخوان، پس باید بهترین فکریو که به نظرم میرسه رو بگم. من باید شکوفا بشم، باید شناخته بشم، باید معروف بشم." پس با خوشحالی گفت:
-خب سورپرایزشون کنیم

ملت مرگخوار با تعجب به زنو نگاه کردند، این را همه آنها میدانستند، مشکلشان این بود که چگونه اربابشان را سورپرایز کنند.
-اینو که خودمون میدونیم

روونا با اسرار گفت:
-زود باش مثل من هوش ریونی که داری به کار بنداز و یه راه حل پیدا کن.همش نباید من بگم که... یه بارم تو بگو.

زنو دوباره به فکر فرو رفت... سورپرایز کردن بزرگترین جادوگر دنیا کار سختی بود. زیر چشمی به روونا نگاه کرد. هیچکدامشان فکری نداشتند. روونا با ناراحتی گفت:
-شما ها هیچ کودوم نظری ندارید؟!
-
-چرا هیشه ما باید نظر بدیم؟! یه بارم شما ها نظر بدین ببینیم مغز دارید یا نه. فکر کنید ببینم.

همه مرگخواران به فکر فرو رفتند. هیچکدامشان به نتیجه ای نرسیدند به جز زنو. زنو با خوشحال گفت:
-چرا ارباب رو ببریم پارک؟! ما میتونیم پارکو بیاریم اینجا!
-

روونا به فکر فرو رفت، فکر خوبی بود. از خود پرسید که چرا به فکر خودش نرسیده بود؟! پس به مرگخواران که با تعجب به آن دو نگاه میکردند گفت:
-فکر خوبیه. میتونیم هکتور رو بفرستیم پیش ارباب و خودمون اینجا پارک درست کنیم.
-اما...
-اما نداره آرسینوس، ما میتونیم با وردهای ساده خونه رو به پارک تبدیل کنیم.حتی میتونیم اون چیز گرده هست، ارباب دوسش داره... اونم بسازیم.

بار دیگر ملت مرگخوار شروع به دست زدن و تعریف کردند، اما با این تفاوت که اینبار به جای روونا، زنو را تشویق میکردند. زنو با خوشحالی به همه نگاهی کردو گفت:
-ممنونم... خیلی ممنون، حالا بیاید شروع کنیم.
-اما از کجا؟!


Only Raven


پاسخ به: پارک جادوگران
پیام زده شده در: ۹:۱۴ دوشنبه ۲۵ خرداد ۱۳۹۴
#95

زنو فیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۲۸ چهارشنبه ۲۶ فروردین ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ دوشنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۴
گروه:
کاربران عضو
پیام: 114
آفلاین
_يعني من دو ساعت توضيح دادم،هنوز شما نمي دونيد ارباب رو چه جوري بايد سوپراز اَه سوپريز،سوپرايز کنيد؟
_خب نه من که داشتم با موبايل مشنگا آهنگ گوش مي کردم.نمي دونيد با چه سوز و گدازي مي خونه اشک توي چشمام جمع شد.
_بزار رو بلند گو خب ما هم گوش کنيم.
به محض جدا شدن هندفري از موبايل خواننده با صدايي وحشتناک شروع به خواندن کرد.

"لج و لج بازی نکن ، با دلم بازی نکن
تو با حرفای دروغت
دلمو راضی نکن

دل ِ مو میره هزار راه وقتی تو نیستی پیشم
سر غیرت که باشه بخاطرت تو
کوچه تون صد نفرم حریف میشم

چادرت رو دیدم از سرت..."

و صداي خورد شدن شيشه ي موبايل امد.
_چرا شکونديش ردولف؟
ارسينوس با صداي بغض الودي گفت:
_واقعا ما داريم به کدا سو مي رويم؟
_تو خجالت نمي کشي ساحره ها رو منحرف مي کني با اين اهنگات.
و نگاه همه ملت به روونا جلب شد که داشت به ملت مرگخوار نگاه مي کرد و دريغ از کلامي..
_چرا اينطوري نگاه مي کني؟
روونا همچنان نگاه مي کرد و علاقه اي به شکستن سکوتش نداشت.
_دِ حرف بزن ديگه!
_ما الان براي چي اينجا جمع شديم؟
_فراموشکار،کي گفته باهوشا حافظه خوبي دارند؟
_فراموش نکردم،مساله ايــــــ....
حرف روونا نصفه ماند و زنوفيليوس به ياد شکسپير ادامه داد:
_ بودن یا نبودن،مساله این است! آیا پسندیده‌تر آن‌است که تازیانه‌ها و بلاهای روزگار غدار را با پشت شکسته و خمیده‌مان متحمل شویم یا این که ساز و برگ نبرد برداشته، به جنگ مشکلات فراوان رویم تا آن ...
_تو باز کتاب خوندي؟
_نــــــــه
رووناي جيغ جيغو نذاشت حرف زنو فيليوس تمام شود و گفت:
_قرار بود که يه راهي براي سورپرايز کردن ارباب پيدا کنيم.
ملت مرگخوار تازه متوجه ماهيت جمله روونا شدند.



تصویر کوچک شده

آدما دو جور زندگی میکنن :
یا غرور شونو زیر پاشون میذارن و
با انسانها زندگی میکنن،
یا انسانهارو زیر پاشون میذارن و
با غرورشون زندگی میکنن







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.