سوژه دوئل باب آگدن و لوسکی اونز:
حیوان دست آموز!توضیح: می دونین که دانش آموزا برای رفتن به هاگوارتز می تونن حیوان دست آموزی برای خودشون انتخاب کنن. دقت کنین که نگفتم بخرن...این موجود جادویی رو می تونین به هر شکلی پیدا یا انتخاب کرده باشین( یا بخرین!). و هیچ محدودیتی درباره نوعش ندارین. شما درباره این انتخاب می نویسین.
یادآوری می کنم که مجبور نیستین درباره شخصیت خودتون بنویسین. شخصیت اصلی شما می تونه هر کدوم از شخصیت های کتاب باشه.
برای ارسال پست در
باشگاه دوئل ده روز (تا دوازده شب یکشنبه 3 آبان) فرصت دارید.
جان سالم به در ببرید!
_____________________________
نتیجه دوئل تد ریموس لوپین و ورونیکا اسمتلی:امتیازهای داور اول:
تد ریموس لوپین: 28 امتیاز – ورونیکا اسمتلی:26 امتیاز
امتیاز های داور دوم:
تد ریموس لوپین:28 امتیاز – ورونیکا اسمتلی: 27 امتیاز
امتیازهای داور سوم:
تد ریموس لوپین:27 امتیاز - ورونیکا اسمتلی: 26 امتیاز
امتیازهای نهایی:
تد ریموس لوپین:28 امتیاز – ورونیکا اسمتلی: 26 امتیاز
برنده دوئل:
تد ریموس لوپین!-بالاخره گیرت آوردم...بعد از این همه جستجو...این همه تلاش...این همه بدبختی...
تدی چراغ زنگ زده را روی تخته سنگی گذاشت. چهره برافروخته اش هیجان درونش را به خوبی نشان می داد. دست هایش را به هم مالید. حتی برای یک لحظه چشم از چراغ بر نمی داشت. به خوبی می دانست در این مرحله باید چه کاری انجام بدهد.
-به خاطر رکسان...برای نجات اون این کارو می کنم. اگه پای اون وسط نبود...
چهره اش را در هم کشید. به قدرت خودش اطمینان داشت. ولی وقتی پای زندگی یک بچه در میان بود نمی توانست هیچ احتمالی را ندیده بگیرد.
-اون دختره با اون اره اش...حریف من نمی شه. ولی اگه اشتباه کنم...اگه حواسم پرت بشه...رکس اسیر اونه.
نمی دانست ورونیکا چطور موفق به گرفتن رکسان شده بود. ولی به هر حال این کار را انجام داده بود و حالا برای آزادی رکس مجبور به دعوت ورونیکا به دوئل شده بود.
جلو رفت. دست های سردش را در دو طرف چراغ قرار داد...و با همان حرکت اول چراغ شروع به دود کردن کرد.
تد عقب رفت. برای دهمین باز آرزویش را در ذهن مرور کرد و آماده ظهور غول شد!
دود کم کم از بین رفت و موجود آبی رنگ دست به سینه و معلق در هوا ظاهر شد.
-سلام عرض می کنم سرورم! من آماده ام که آرزوی منو بر آورده کنین!
تد بی اختیار دهانش را برای گفتن جمله ای که طی دو روز گذشته بارها مرور کرده بود باز کرد...ولی با شنیدن جمله غول، آن را مجددا بست! کمی جمله را در ذهنش تجزیه و تحلیل کرد.
-نباید برعکس می شد؟
جن سرفه ای کرد...تعجبی نداشت. سالها زندگی بین آن همه دود و گرد و خاک...
-اوووووه...اون مال قدیما بود داداش...زمونه عوض شده. آدما خیلی بیشتر از حقشون آرزو کردن و کلی به من بدهکار شدن. الان سه ساله دارم می چرخم و طلبمو ازشون می گیرم...و این آخریه! اینم که بدین بی حساب می شم.
-بعدش چی؟...بعدش آرزوی من برآورده می شه؟
-حالا...تا ببینیم...
تد مطمئن نبود که بتواند از عهده برآورده کردن آرزوی یک غول بر بیاید. ولی امتحانش ضرری نداشت...البته...شاید هم داشت! تد در این مورد چیزی نمی دانست.
-خب؟ تو...چی می خوای؟
-هووووم...اینی که می بینی لیست منه.
تد چیزی نمی دید. غول هم متوجه این موضوع شد و دست در لوله چراغ کرد و لیست آرزوهایش را از آنجا بیرون کشید.
-اینه! ببین...همش تیک خورده. بعضیاشم نخورده. بعضی از آدما خیلی بی عرضه هستن...بیچاره ها...تقاصش رو بدجوری پس دادن. و این آخری...مال توئه!
تد خم شد که آخرین آرزو را بخواند. ولی غول کاغذ را کنار کشید!
-اوهوی! اینا خصوصین! خودم می خونم...خب...ببین...من توی اون چراغ...کمی ...احساس تنهایی می کنم! می فهمی که؟ من فکر می کنم احتیاج به یک همسر دارم! خیلی هم سخت نمی گیرما. کافیه نفس بکشه!
تد به فکر فرو رفت...خواسته غول آسان تر از چیزی بود که تد فکر می کرد. اولین گزینه ای که از ذهنش گذشت وینکی بود. جن خانگی بدبختی که تسلیم ولدمورت شده بود و دیوانه وار به اطراف شلیک می کرد!
ولی گزینه بعدی که در ذهن تد نقش بست بسیار جذاب تر بود...
-یه تیر با دو نشون!
روز بعد، در محل دوئل ورونیکا دقایقی صرف تمسخر تد، که قوری چایش را با خود به محل دوئل برده بود کرد.
ولی چند دقیقه بعد، وقنی داشت اره اش را برای دوئل آماده می کرد صدایی از پشت سرش شنید...
-همینه؟ چه خوش استیله! خوشم اومد...ببرمش؟
جمله "آره...ببرش" تدی با چرخش ورونیکا برای تشخیص هویت گوینده همزمان شد...و ورونیکا ندید که چه کسی برای بردنش آمده است.
تدی مطمئن بود مدتها طول خواهد کشید که ورونیکا به فضای تنگ و تاریک چراغ عادت کند...ولی چیزی که در آن لحظه برای او مهم بود، آزادی دوستش بود.