هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   2 کاربر مهمان





پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۴:۳۹ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴

فیلیوس فلیت ویکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۰۹ یکشنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۳:۰۵ یکشنبه ۱۶ تیر ۱۳۹۸
از پیش اربابم
گروه:
کاربران عضو
پیام: 317
آفلاین
ارباب، ارباب! من ایشون رو به دوئل دعوت میکنم.


Only Raven


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۰:۴۸ دوشنبه ۴ آبان ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
نتیجه دوئل فیلیوس فلیت ویک و زنوفیلیوس لاوگود:


امتیازهای داور اول:
فیلیوس فلیت ویک: 25 امتیاز – زنوفیلیوس لاوگود: صفر امتیاز

امتیازهای داور دوم:
فیلیوس فلیت ویک: 26 امتیاز – زنوفیلیوس لاوگود: صفر امتیاز

امتیاز های داور سوم:
فیلیوس فلیت ویک: 26 امتیاز – زنوفیلیوس لاوگود: صفر امتیاز

امتیاز های نهایی:
فیلیوس فلیت ویک: 26 امتیاز – زنوفیلیوس لاوگود: صفر امتیاز


برنده دوئل: فیلیوس فلیت ویک!


فلیت ویک روی تخته سنگی نشسته بود.

این اتفاق به همین سادگی نیفتاده بود...بالا رفتن فلیت ویک از یک تخته سنگ نه چندان بزرگ، مساوی بود با یک ساعت تلاش خستگی ناپذیر و عرقی که حالا از سر و رویش می چکید.
با یک دست با چوب دستی کوچکش بازی می کرد و پاهایش را که از گوشه تخته سنگ آویزان کرده بود تکان می داد. چشمانش هر چند دقیقه یک بار به کند و کاو اطراف می پرداخت.
-دیر کرده...اسم قشنگ... شایدم فکر کرده من نمیام سر دوئل...منو دست کم گرفته. مثل بقیه. مثل همه.

سایه ای از دور دست ها دیده شد. فلیت ویک با یک جهش بلند از بالای تخته سنگ به پایین پرید.
-بالاخره! حتما ترجیح می دادی من خسته بشم و بذارم برم...نه؟...کور خوندی!

سایه نزدیک شد...و هر چه جلوتر می آمد، شباهتش به زنوفیلیوس کمتر می شد.
-جناااااب...فلیت؟

-فلیت ویک آقا! خودم به اندازه کافی...چیز هستم...لازم نیست دیگه اسممو کوتاه کنی. شما؟

-من مامور پست هستم. جغدی که ظاهرا دعوتنامه دوئل رو باهاش ارسال کرده بودین امروز صبح نامه تونو به اداره برگردوند. و بعدش مرد!

فیلیوس تعجب کرده بود.
-چرا مرد؟ پیر نبود. من از اداره پست جغد جوونی درخواست کرده بودم.

پستچی درخواست دعوت به دوئل فیلیوس را به او پس داد.
-پیر نبود. ولی این اسم...راستش نتونسته بود صاحبش رو پیدا کنه.زن و فیلیوس و لاو چی چی؟ شما علاوه بر کوتاهی قد بسیار بدخط هستین! این پرنده صدای شما رو درست نشنیده بود. دستخطتونم که...حق داشته نتونه بخونه! کل روز رو دنبال شخصی با این نام گشته بود. شما هم که اسمتون فیلیوسه. فکر کرده بود شما برای خودتون نامه نوشتین. یا حداقل برای زن خودتون! زن فیلیوس...ولی شما زن هم نداشتین. طفلکی گیج شده بود... آخرش هم خسته و گرسنه به اداره برگشت و از شدت شرمساری ناشی از عدم انجام وظیفه افتاد مرد!

فیلیوس به جغد اهمیتی نمی داد...دوئلش ناتمام باقی مانده بود. با خودش فکر می کرد، شاید زنوفیلیوس از ترس دوئل با او برای دریافت نکردن دعوتنامه در گوشه ای پنهان شده بود...


_____________________


سوژه دوئل اورلا کوییرک و سوزان بونز: بستنی!

توضیح: شما در بستنی فروشی فلورین فورتسکیو کار می کنین. صاحب مغازه ازتون می خواد یک بستنی خاص درست کنین. با مواد خاص و با طعم و مزه خاص!
شکل درست کردن بستنی...مواد مورد استفاده تون...این که طرز تهیه شو از کجا میارین به عهده خودتونه.
برای ارسال پست در باشگاه دوئل پانزده روز (تا دوازده شب دوشنبه 18 آبان) فرصت دارید.


جان سالم به در ببرید!

_____________________

سوژه دوئل ورونیکا اسمتلی و رودولف لسترنج: بادیگارد!


توضیح: شما قراره بادیگارد یک مشنگ معروف بشین. هر مشنگی رو که بخوایین می تونین انتخاب کنین. زنده یا مرده. جدید یا قدیمی. و برای این کار باید در آزمون ورودی( یا مصاحبه یا صرفا درخواست شغل) شرکت کنین. فراموش نکنین که سلاح های خودتونو همراهتون ببرین. و فراموش نکنین که طرف جادوگر نیست.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز(تا دوازده شب چهارشنبه 13 آبان) فرصت دارید.


جان سالم به در ببرید!

______________________

به همه دوئل کننده ها یادآوری می کنم که درخواست تمدید مهلت بعد از شروع دوئل ممنوعه. لطفا درخواست نکنید.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۸ یکشنبه ۳ آبان ۱۳۹۴

ورونیکا اسمتلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۳۳ چهارشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۱:۵۵ دوشنبه ۲۹ آذر ۱۴۰۰
از خودشون گفتن ...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 200
آفلاین
به نام خدایی که کوچیکیمون رو به بزرگیش می بخشه




ارباااااااااااب!

نبودم! ولی باز اومدم! یعنی کلا دو روز... اِ اینجا که دوئل خونه‌اس! پس حالا که این همه راه اومدم...

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآی! نــــــــــفــــــــــــــــــــــس کـــــــــــــــــــش!

ارباب این رودولف خیلی رو اعصابه! هر موقع میایم هست! گفتم حالا که هست بی کار نباشه بیاد یه دوئل بکنیم.

خو همین دیگه. خداحافظ!



be happy


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۳ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴

سوزان بونزold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۱۶ شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۲۲ دوشنبه ۱۱ مهر ۱۴۰۱
از تو تالار
گروه:
کاربران عضو
پیام: 265
آفلاین
دعوت دوشیزه اورلا کوییرک با دستکش های بلند رو، می پذیرم.


ویرایش شده توسط سوزان بونز در تاریخ ۱۳۹۴/۸/۳ ۱۸:۵۴:۲۲

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۵۳ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴

اورلا کوییرکold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۰ دوشنبه ۵ مرداد ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۱۹:۰۸ جمعه ۲۳ شهریور ۱۳۹۷
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 477
آفلاین
دوئل قبلی تموم شد و من هم بیخیال نمیشم.
دوشیزه سوزان بونز رو به دوئلی کاملا دوستانه دعوت میکنم.
زمان دوئل هم دو هفته در نظر بگیرید.


خودم، آخرین چیزی بودم که برایم باقی می‌ماند تصویر کوچک شده

Onlyتصویر کوچک شدهaven
تصویر کوچک شده



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۹ شنبه ۲ آبان ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
نتیجه دوئل اورلا کوییرک و رز زلر:


امتیاز های داور اول:
اورلا کوییرک: 22 امتیاز – رز زلر: 21 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
اورلا کوییرک: 24 امتیاز – رز زلر: 23 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
اورلا کوییرک: 24 امتیاز – رز زلر:22 امتیاز

امتیاز های نهایی:
اورلا کوییرک:23 امتیاز – رز زلر:22 امتیاز

برنده دوئل: اورلا کوییرک!



با احتیاط قدم بر می داشت...درختان انبوه و بوته های بلند با شاخه های در هم رفته پیشروی را برایش سخت کرده بود. به آرامی شاخه های سر راهش را کنار زد.
-اینجا خوبه. می تونیم همین جا چادر بزنیم. لازم نیست زیاد دور بشیم. قطب نما رو گم نکنی؟

رز قطب نمای طلایی رنگی را که با زنجیر نازکی از گردنش آویزان کرده بود جلوی چشمان اورلا تکان داد.
-چند بار تکرار می کنی؟ قطب نما همینجاست. موقع آپارات با هر دو دستم گرفته بودمش. برای همین کلی چرخیدم و الان حالم اصلا خوب نیست. به نظر منم بهتره جلوتر نریم. همینجا خوبه.

در فاصله ای که اورلا چادر می زد، رز روی تخته سنگی نشسته بود.
-به نظر تو برم کمی این اطراف رو بگردم؟ شاید میوه ای چیزی برای خوردن پیدا شد.

اورلا با سر جواب منفی داد.
-به اندازه کافی خوراکی داریم. فقط یه شب قراره اینجا بمونیم. بهتره از هم جدا نشیم. امشب بهت ثابت می کنم که از جنگل نمی ترسم. هوا کم کم داره تاریک می شه.

رز حرفی نزد...با تاریک شدن هوا دو دوست قدیمی وارد چادر شدند. نسیم سردی می وزید...ولی نسیم، در مقابل زوزه های مبهمی که از فاصله ای نه چندان دور به گوش می رسید اهمیتی نداشت. رز به اورلا خیره شده بود. کم کم داشت می ترسید. ولی اورلا با آرامش و خوشحالی سرگرم آماده کردن کیسه های خواب بود. رز در دلش شجاعت اورلا را تحسین می کرد.
اورلا ساحره شجاعی نبود. همه می گفتند که از نزدیک شدن به جنگل وحشت دارد. ولی ظاهرا اینطور نبود. صدای زوزه بلند تر شده بود. رز چوب دستیش را در دست گرفت.
-صدای چی می تونه باشه؟...ممکنه...گرگ نما؟...ماه امشب کامله؟

اورلا با صدای بلند خندید.
-چی شده؟ ترسیدی؟

-نه...فقط...تا حالا تنهایی نیومده بودم. ما دسته جمعی می رفتیم کمپ. همیشه دو سه تا بزرگتر همراهمون بود. امشب به اصرار تو اومدم. راستش فکر نمی کردم واقعا جرات کنی بیای. بهتره بخوابیم...ترجیح می دم هر چه سریع تر صبح بشه.

اورلا خوابید...با سرعت و شجاعتی باور نکردنی! بدون توجه به زوزه ها و صدای باد، یا صدای خش خشی که خواب را از چشمان رز ربوده بود.
رز احساس امنیت نمی کرد. صدای قدم هایی را می شنید که به چادر نزدیک می شدند...کمی قدم می زدند و دوباره دور می شدند. سایه های مبهمی روی چادر می دید و بیشتر در کیسه خوابش فرو می رفت. چند بار سعی کرد اورلا را بیدار کند. ولی خواب او عمیق تر از این حرف ها بود. طولی نکشید که بارش باران هم به مشکلاتش اضافه شد. باران نمی توانست داخل چادر نفوذ کند...ولی صدای رعد و برق و درخشش نور خیره کننده اش چرا!

نزدیک صبح بالاخره رز هم تسلیم خواب شد...

با طلوع آفتاب اولین کسی که چشمانش را باز کرد اورلا بود. نگاهی به رز انداخت و از چادر خارج شد. از میان درختان انبوه دور چادر عبور کرد.

-دوشیزه اورلا؟

صدای نازک و بلند جن خانگی باعث شد ناخودآگاه از جایش بپرد و به پشت سرش نگاه کند. خودش بود. جن خانگیشان...با ظرف بزرگی در دست.
-مادرتون گفتن این سوپ گرم رو میل کنین. و فرمودن بهتون بگم اصلا نمی فهمن چرا ترجیح دادین شب رو در حیاط پشتی خانه سپری کنین و چرا این بلا رو سر درختای حیاط آوردین.

اورلا انگشتش را به نشانه سکوت جلوی لب هایش گرفت.
-ساکت باش...الان بیدار می شه می شنوه ها. سوپ هم نمی خوام! ما وسط جنگلیم. من چطوری وجود سوپ گرم رو توجیه کنم؟ ما میوه می خوریم! از اینجا برو تا بیدار نشده. به مادرم بگو تا نیم ساعت دیگه حیاط رو به شکل اولش در میارم.

جن و سوپ بلافاصله غیب شدند...

اورلا کیسه حاوی میوه های جنگلی را که از دیشب در همان نزدیکی پنهان کرده بود برداشت.باید به چادر برمی گشت. می دانست که رز شب راحتی نداشته و احتمالا ترجیح می دهد هر چه سریع تر آن جنگل را ترک کند.

اورلا لبخندی زد.

طلسم های وحشت آوری که از تیم یاد گرفته بود به خوبی عمل کرده بودند. صدای زوزه ها تا نزدیک صبح شنیده می شد. همینطور صدای قدم ها، سایه ها و رعد و برق و باران مصنوعی...
خوشحال بود که رز به آپارات مستقیم از خانه به جنگل مشکوک نشده بود. و حالا با آپارات به خانه بر می گشتند.

اورلا نترسیده بود. حیاط خانه شان کاملا امن بود. و احتمالا وقتی رز جریان آن شب را برای همه تعریف می کرد، دیگر کسی او را ترسو نمی نامید.




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۴۱ سه شنبه ۲۸ مهر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

هکتور دگورث گرنجر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۴۲ سه شنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۷:۴۶:۴۷ پنجشنبه ۲۶ بهمن ۱۴۰۲
از روی شونه های آریانا!
گروه:
مرگخوار
اسلیترین
کاربران عضو
ناظر انجمن
ایفای نقش
پیام: 956
آفلاین
سوژه دوئل ویولت بودلر و لاکرتیا بلک: خوشبختی!


توضیح خاصی هم نداره!

برای ارسال پست در باشگاه دوئل دو هفته (تا دوازده شب چهارشنبه 13آبان) فرصت دارید.

در پناه معجون باشید!


ارباب یه دونه باشن... واسه ی نمونه باشن!




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۵:۳۹ شنبه ۲۵ مهر ۱۳۹۴

وینسنت کراب


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۰ سه شنبه ۱۲ مهر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۲:۵۴ سه شنبه ۹ مهر ۱۳۹۸
از هر جا ارباب دستور بدن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 595
آفلاین
یک تذکر کلی:

این قسمت رو لرد ولدمورت نوشتن و از من خواستن به پستم اضافه کنم. این یه یادآوری کلی برای همه دوئل کننده هاست:

بعضی از پست های دوئل، کپی برداری از فیلم ها یا کتاب ها هستن. فراموش نکنین که اینجا سه داور حضور داره و احتمال این که کتابی رو که شما خوندین یا فیلمی رو که دیدین، اونا هم خونده یا دیده باشن، خیلی زیاده. البته الهام گرفتن و ایده گرفتن اشکالی نداره. ولی گاهی همه جمله ها و دیالوگ ها کپی برداری دقیقی از این فیلم ها و کتاب ها هستن. از طرف هر سه داور یادآوری می کنم که این کار اخلاقی و درستی نیست و توانایی شما رو زیر سوال می بره. هر چند که دوئل رو ببرین.

از خلاقیت خودتون استفاده کنین، نه دیگران.

_________________________________

لادیسلاو

درخواست دوئل شما به دلیل مشغله زیاد سیوروس رد شد. و ضمنا ارباب فرمودن اون دنگ نبود...دینگ بود! صد بار اسمشو بنویس.

________________________________

نتیجه دوئل اسپلمن و برایان دامبلدور:


امتیاز های داور اول:
برایان دامبلدور: 26 امتیاز – اسپلمن: 25 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
برایان دامبلدور: 25 امتیاز – اسپلمن: 24 امتیاز

امتیاز های داور سوم:
برایان دامبلدور: 26 امتیاز – اسپلمن: 25 امتیاز

امتیاز های نهایی:
برایان دامبلدور: 26 امتیاز – اسپلمن: 25 امتیاز

برنده دوئل: برایان دامبلدور!


-چرا اونجوری نگاه میکنی؟

برایان سعی کرد چشم هایش همچنان به اسپلمن خیره بمانند. تماس چشمی ابزار بسیار مهمی برای دروغ سنجی بود.
-هی...با توام...اونجوری زل نزن به من. جوابمو ندادی! حاضری همه اختلافات گذشته رو کنار بذاریم و دوستیمونو از نو شروع کنیم؟ ما قبلا دوستای خوبی بودیم.

اسپلمن جوابی نداد. اصولا جادوگر شکاکی بود. حالا هم به برایان شک داشت. ولی دلیلی نداشت که برای خودش دشمن بتراشد! علاوه بر این، این دامبلدور جوان قدرت جادویی فوق العاده ای نداشت. در واقع خطری برای او محسوب نمی شد.
-هوم...من هنوز فراموش نکردم که سر معامله اون مغازه نصف پولو بالا کشیدی...ولی خب...مدت زیادی گذشته...قبول میکنم.

برایان لبخندی زد و دستش را به طرف اسپلمن دراز کرد. دو دشمن قدیمی با هم دست دادند.

-امشب قرار خاصی که نداری؟

اسپلمن سعی کرد تاریخ آن روز را به خاطر بیاورد.
-نه...مگه امشب چه خبره؟

برایان قهقهه بلندی زد.
-هالووینه رفیق! چطور فراموش کردی؟ امشب تنها شبیه که می تونیم آزادانه بین مشنگا بگردیم. لازم نیست پنهان بشیم. من همین الان دارم به یه جشن بزرگ میرم. میخوای بیای؟
-آخه...من لباس مناسب ندارم!
-یه نگاهی به سرو وضعت بنداز! لباس عادی تو برای جشن هالووین کاملا مناسبه.
-تو چی می پوشی؟

برایان چوب دستیش را تکان داد و لباسی سراسر نقره ای رنگ وجودش را در بر گرفت!
-لباس آدم فضایی! قشنگه...نه؟ راه بیفت بریم...دیر میشه!


دو دوست قدیمی به موقع به جشن رسیدند. حق با برایان بود. لباس های مشنگ ها از لباس اسپلمن مضحک تر بود و او اصلا بین آن جمع جلب توجه نمی کرد.

-آقا...ببخشید...شما کی هستی؟

اسپلمن نگاهی به بادیگار غول پیکر انداخت. خنده بلندی کرد...خنده ای شیطانی!
-موهاهاهاهاها...مگه نمی بینی انسان؟ من جادوگرم! اینم چوب جادومه! من جادو می کنم! طلسم میکنم. معجون میسازم و به خورد شماها میدم.

مشنگ ها کم کم دور اسپلمن جمع شدند.

-چی داره میگه؟ گفت جادوگرم؟
-راست میگه. خودم دیدم که یهو بین اون درختا ظاهر شد.
-از اون چوب هم چند تا جرقه بیرون زد. چوبشو ازش بگیرین!
-جادوگرو بسوزونین!

با فریاد مشنگ، بادیگار غول پیکر در یه چشم به هم زدن چوب دستی اسپلمن را از دستش بیرون کشید. از برایان خبری نبود. اسپلمن گیج شده بود...
-هی...چرا اینجوری میکنین؟...من جادوگرم! همتونو طلسم میکنم. نابودتون میکنما!

حلقه محاصره جمعیت تنگ تر شد. زمزمه های "جادوگره...بگیرینش...تا پلیس نرسیده آتیشش بزنیم! خودمون مجازاتش کنیم" شدت گرفت.

کمی دور تر، برایان با لباس نقره ایش روی صندلی نشسته بود و نوشیدنیش را می نوشید. به مغازه ای فکر کرد که از اسپلمن خریده بود...و در اثر کیفیت پایین مصالح، در روز سوم روی سر خودش و مادرش فرو ریخته بود. برایان جان سالم به در برده بود...ولی مادرش...

-هی برایان...بالاخره اومدی؟ لباست معرکه اس! واقعا خوشحالم که این مراسم رو برای بزرگداشت مایکل جکسون گرفتیم. اون هنرمند بزرگی بود. ببین! منم لباس قرمزشو پوشیدم! بهم میاد؟ اون طرف چه خبره؟ اون جمعیت دارن چیکار می کنن؟ شنیدم یه جادوگر گرفتن! شوخیه...نه؟

برایان شانه هایش را بالا انداخت. مشنگ تازه وارد ذوق زده به دکمه های لباسش اشاره کرد.
-طلای خالصه!...خیلی برای این لباس خرج کردم...راستی یکشنبه هالووینه...من یه جشنی تو خونه گرفتم. تو هم میای؟

برایان با اشاره سر قبول کرد!





ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۵ ۱۵:۴۳:۲۴
ویرایش شده توسط وینسنت کراب در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۵ ۱۵:۴۷:۲۰

ارباب فقط یکی...همین یکی!تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۳ جمعه ۲۴ مهر ۱۳۹۴

ریونکلاو، وزارت سحر و جادو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۱۳:۱۳:۵۴
از یترومایسین
گروه:
کاربران عضو
ناظر انجمن
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
پیام: 541
آفلاین

بسمه تعالی

یا لرد الالراد! سیاه السودات، کبیر الکبرات، خبیث الخبثات، داور الدوّار و الی آخر...

آه! چه روزگار خوشیست! چه قدر آسمان آبی است. چه قدر شنیدن صدای دلنگ و دولانگ جاروها شنیدنی است! چه قدر خوب و .. عجیب! اهم... پوزش می طلبم! می خواستم بدانم که آیا امکان دوئل با حضرت دودان المدودین! مدیر المدبرین، چرب المچربین، سیوروس خان اسنیپ آبادی هست یا خیر؟! همین ایشان =

با تشکر.

لادیسلاو پاتریشوا خانزفا کاردلکیپ جورامونت پتیران عاصدیغ زاموژسلی!

دنگ هم البته سلام می رساند.

لینکشان هم در متن فوق موجود است


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۰:۲۳ جمعه ۲۴ مهر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
سوژه دوئل باب آگدن و لوسکی اونز: حیوان دست آموز!


توضیح: می دونین که دانش آموزا برای رفتن به هاگوارتز می تونن حیوان دست آموزی برای خودشون انتخاب کنن. دقت کنین که نگفتم بخرن...این موجود جادویی رو می تونین به هر شکلی پیدا یا انتخاب کرده باشین( یا بخرین!). و هیچ محدودیتی درباره نوعش ندارین. شما درباره این انتخاب می نویسین.
یادآوری می کنم که مجبور نیستین درباره شخصیت خودتون بنویسین. شخصیت اصلی شما می تونه هر کدوم از شخصیت های کتاب باشه.

برای ارسال پست در باشگاه دوئل ده روز (تا دوازده شب یکشنبه 3 آبان) فرصت دارید.


جان سالم به در ببرید!

_____________________________


نتیجه دوئل تد ریموس لوپین و ورونیکا اسمتلی:



امتیازهای داور اول:
تد ریموس لوپین: 28 امتیاز – ورونیکا اسمتلی:26 امتیاز

امتیاز های داور دوم:
تد ریموس لوپین:28 امتیاز – ورونیکا اسمتلی: 27 امتیاز

امتیازهای داور سوم:
تد ریموس لوپین:27 امتیاز - ورونیکا اسمتلی: 26 امتیاز

امتیازهای نهایی:
تد ریموس لوپین:28 امتیاز – ورونیکا اسمتلی: 26 امتیاز

برنده دوئل: تد ریموس لوپین!


-بالاخره گیرت آوردم...بعد از این همه جستجو...این همه تلاش...این همه بدبختی...

تدی چراغ زنگ زده را روی تخته سنگی گذاشت. چهره برافروخته اش هیجان درونش را به خوبی نشان می داد. دست هایش را به هم مالید. حتی برای یک لحظه چشم از چراغ بر نمی داشت. به خوبی می دانست در این مرحله باید چه کاری انجام بدهد.
-به خاطر رکسان...برای نجات اون این کارو می کنم. اگه پای اون وسط نبود...

چهره اش را در هم کشید. به قدرت خودش اطمینان داشت. ولی وقتی پای زندگی یک بچه در میان بود نمی توانست هیچ احتمالی را ندیده بگیرد.
-اون دختره با اون اره اش...حریف من نمی شه. ولی اگه اشتباه کنم...اگه حواسم پرت بشه...رکس اسیر اونه.

نمی دانست ورونیکا چطور موفق به گرفتن رکسان شده بود. ولی به هر حال این کار را انجام داده بود و حالا برای آزادی رکس مجبور به دعوت ورونیکا به دوئل شده بود.
جلو رفت. دست های سردش را در دو طرف چراغ قرار داد...و با همان حرکت اول چراغ شروع به دود کردن کرد.

تد عقب رفت. برای دهمین باز آرزویش را در ذهن مرور کرد و آماده ظهور غول شد!

دود کم کم از بین رفت و موجود آبی رنگ دست به سینه و معلق در هوا ظاهر شد.
-سلام عرض می کنم سرورم! من آماده ام که آرزوی منو بر آورده کنین!

تد بی اختیار دهانش را برای گفتن جمله ای که طی دو روز گذشته بارها مرور کرده بود باز کرد...ولی با شنیدن جمله غول، آن را مجددا بست! کمی جمله را در ذهنش تجزیه و تحلیل کرد.
-نباید برعکس می شد؟

جن سرفه ای کرد...تعجبی نداشت. سالها زندگی بین آن همه دود و گرد و خاک...
-اوووووه...اون مال قدیما بود داداش...زمونه عوض شده. آدما خیلی بیشتر از حقشون آرزو کردن و کلی به من بدهکار شدن. الان سه ساله دارم می چرخم و طلبمو ازشون می گیرم...و این آخریه! اینم که بدین بی حساب می شم.
-بعدش چی؟...بعدش آرزوی من برآورده می شه؟
-حالا...تا ببینیم...

تد مطمئن نبود که بتواند از عهده برآورده کردن آرزوی یک غول بر بیاید. ولی امتحانش ضرری نداشت...البته...شاید هم داشت! تد در این مورد چیزی نمی دانست.
-خب؟ تو...چی می خوای؟

-هووووم...اینی که می بینی لیست منه.

تد چیزی نمی دید. غول هم متوجه این موضوع شد و دست در لوله چراغ کرد و لیست آرزوهایش را از آنجا بیرون کشید.
-اینه! ببین...همش تیک خورده. بعضیاشم نخورده. بعضی از آدما خیلی بی عرضه هستن...بیچاره ها...تقاصش رو بدجوری پس دادن. و این آخری...مال توئه!

تد خم شد که آخرین آرزو را بخواند. ولی غول کاغذ را کنار کشید!
-اوهوی! اینا خصوصین! خودم می خونم...خب...ببین...من توی اون چراغ...کمی ...احساس تنهایی می کنم! می فهمی که؟ من فکر می کنم احتیاج به یک همسر دارم! خیلی هم سخت نمی گیرما. کافیه نفس بکشه!

تد به فکر فرو رفت...خواسته غول آسان تر از چیزی بود که تد فکر می کرد. اولین گزینه ای که از ذهنش گذشت وینکی بود. جن خانگی بدبختی که تسلیم ولدمورت شده بود و دیوانه وار به اطراف شلیک می کرد!
ولی گزینه بعدی که در ذهن تد نقش بست بسیار جذاب تر بود...

-یه تیر با دو نشون!

روز بعد، در محل دوئل ورونیکا دقایقی صرف تمسخر تد، که قوری چایش را با خود به محل دوئل برده بود کرد.
ولی چند دقیقه بعد، وقنی داشت اره اش را برای دوئل آماده می کرد صدایی از پشت سرش شنید...
-همینه؟ چه خوش استیله! خوشم اومد...ببرمش؟

جمله "آره...ببرش" تدی با چرخش ورونیکا برای تشخیص هویت گوینده همزمان شد...و ورونیکا ندید که چه کسی برای بردنش آمده است.

تدی مطمئن بود مدتها طول خواهد کشید که ورونیکا به فضای تنگ و تاریک چراغ عادت کند...ولی چیزی که در آن لحظه برای او مهم بود، آزادی دوستش بود.









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.